مرگ و فرصت ها، ص: 259
خدايى خودمان خوش هستيم.
امام صادق عليه السلام وارد مسجدالحرام شدند كه طواف كنند، چند نفر بى دين با سواد را ديدند. بى دين بى سواد، كارى به كار هيچ چيزى ندارد، مگر اين كه از بى دين باسواد فريب بخورد و به نفع هواى نفس او وارد معركه شود. بى دينهاى با سواد خودشان كنارى مىنشينند و ديگران، به خصوص نسل جوان را جلو مىاندازند. كارى كه در تاريخ سابقه دارد. ولى در زندگى انبيا و ائمه عليهم السلام سابقه ندارد كه نسلى را شستشوى مغزى بدهند و وادارشان كنند كه به نفع و جهت شخصى آنها فرياد بكشند.
اما بى دين باسواد، طراح، طرّار، مكّار و حيله گر است و با همان حيله گرى بخشى از نسل جامعه را مىتواند معطّل خودش كند. در نهايت آن نسل متوجه مىشوند كه فريب خوردهاند و جز ضرر، هيچ چيز نصيب آنها نشد.
هيچ وقت انبيا كارى به كار اسلحه نداشتند. دشمنان، جنگ را به انبيا تحميل مىكردند. ولى انبيا ايستادگى كردند، چرا؟ براى اين كه شهادت را زيباترين دروازه مىديدند كه از اين دروازه خارج مىشوند و در آغوش رحمت خدا مىروند و قرار مىگيرند. خدا عاشق اهل صبر و استقامت است. آنهايى كه به خاطر ارزشها مىايستند و با دشمن معامله نكرده، ضعف نشان نمىدهند. اوج اين مسأله را جريان كربلا، خوب نشان مىدهد.
خيلى عجيب است. آنچه كه در حادثه كربلا خيلى مهم است، مسأله شناخت اين هفتاد و دو نفر از حق و ايستادن براى حق است و اين كه هر نفرشان يك دنيا معرفت بودند.
فرصتطلبى بچه نه ساله در كربلا
نوشتهاند كه: امام حسين عليه السلام كنار خيمه نشسته بودند. بعد از جنگ عمومى،