بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.
کتاب خدا، تمام مردم عالم را به دو گروه تقسیم کرده است؛ گروه نیکبختان یا به تعبیر خود قرآن سعادتمندان و گروه تیرهبختان یا به تعبیر قرآن مجید اهل شقاوت. در پایان سورهی مبارکهی هود که از این دو گروه اسم برده فقط به عاقبت آنها اشاره کرده ولی سبب سعادتمندی و شقاوتمندی در آیات دیگر قرآن و روایات اهلبیت مطرح است و چقدر شایسته و نیکوست که ما با همهی وجودمان کلام خدا ـ قرآن مجید ـ و کلام اهلبیت را که هم وزن کلام پروردگار است باور کنیم.
در پایان سورهی هود میفرماید: «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِه»(هود، 105) روز قیامت آمدنی است، روزی که خداوند متعال در صد و چهارده کتاب آسمانی آمدنش را خبر داده، به بعضی از پیغمبرانش فرموده در آمدن قیامت شکی نیست. اولین لحظهای که موسی بن عمران در کوه طور به مقام نبوت انتخاب شد چند مسأله با او مطرح کرد؛ یک مسأله دربارهی قیامت بود که به موسی بن عمران فرمود قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست.
علاوه بر خبر خدا، در صد و چهارده کتاب از کتابهای نازل شدهی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، از اول نبوتشان تا پایان عمرشان قیامت و اخبارش را در اختیار مردم گذاشتند، دوازده امام هم از قیامت خبر دادند. اگر در منزل نهجالبلاغه دارید بخشی از خطبههای امیرالمؤمنین دربارهی قیامت را بخوانید، کسی نمیتواند بگوید خبرهای خدا در صد و چهارده کتاب آسمانی، خبرهای صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و خبرهای دوازده امام حقیقت ندارد، اگر بگوید حقیقت ندارد با هیچ دلیلی قابل اثبات نیست یعنی حرفش نه پشتوانهی عقلی دارد، نه پشتوانهی علمی دارد، نه دلیل فلسفی دارد و نه دلیل عرفانی دارد. این یک مسألهی حقی و یک مسألهی ثابت شدهای است.
در ابتدای آیات مربوط به سورهی هود میفرماید: روز قیامت روزی است که آمدنی است، آن روز یک نفر قدرت حرف زدن ندارد. «لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ» دانشمندان ادبیات عرب میگویند: نکرهی در سیاق نفی معنی عام میدهد، حرف «لا» نفی است، «نفس» الف و لام ندارد نکره است، این دلالت بر عموم دارد. «لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ» یعنی یک نفر هم در قیامت زبانش برای حرف زدن باز نیست، قدرت حرف زدن ندارد «إِلَّا بِإِذْنِه» مگر خداوند به او اجازه دهد و بگوید سخن بگو، اگر خداوند به او اجازه بدهد زبان برای حرف زدن گویا میشود و اگر اجازه ندهد زبان بسته است.
ممکن است دوست داشته باشید بدانید به اولین کسی که اجازهی حرف زدن داده میشود چه کسی است؟ پاسخ این را قرآن نمیگوید، روایات میگویند. ما اگر روایات را کنار بگذاریم حقیقت خیلی از آیات میماند یعنی بسیاری از آیات برای ما روشن نخواهد شد و مبهم میماند.
شما از اول تا آخر قرآن کلمهی «صلاة» با مشتقاتش را زیاد میبینید، بالای صد بار «اقم الصلاة»، «اقیموا الصلاة»، «اقام الصلاة»، «یقیمون الصلاة»، «مقیم الصلاة» اما در هیچ آیهای ما نمیبینیم که این صلاتی که پروردگار عالم میگوید چند رکعت است؟ دقیقاً چه وقت است؟ این نمازی که پروردگار میگوید رکوع دارد، سجود دارد، تشهد دارد، ذکر رکوعش چیست؟ ذکر سجودش چیست؟ ذکر رکعت سوم و چهارمش چیست؟ ذکر قنوتش چیست؟ اینها را اصلاً در قرآن نمیبینیم، پس این نمازی که ما میخوانیم بر اساس چه مدرکی میخوانیم؟ بر اساس قرآن که نمیخوانیم.
ما اول سورهی مبارکهی بقره میبینیم که پروردگار میفرماید: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاة»(بقره، 2و3). در سورهی اول قرآن که سورهی حمد است اصلاً اسم نماز را نمیبینیم، فقط یک سورهی قرآن میبینیم. در جزء آخر قرآن هم کلمهی صلاة را میبینیم اما این کاری که ما انجام میدهیم صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا در جزء آخر نمیبینیم؛ ولی ما میدانیم نماز واجب است، شبانه روز هفده رکعت است، دو رکعت صبح است، چهار رکعت ظهر است، چهار رکعت عصر است، چهار رکعت عشاست، سه رکعت مغرب است.
این مسائل کجای قرآن است؟ هیچ کجای قرآن. پس ما با تکیه بر چه مدرکی این نمازها را میخوانیم؟ روایات. اگر روایات را کنار بگذاریم تمام آیات امر به نماز قرآن را باید کنار بگذاریم، بقیهی عبادات هم همینطور، حج هم همین است، روزه هم همین است، هر عبادت واجبی همین است؛ توضیح آیات قرآن کریم در روایات است. روایات هم از زمان پیغمبر اکرم(ص) تا عصر غیبت صغری به وسیلهی اصحاب عالم دانشمند مورد اطمینان ائمهی طاهرین نوشته و نظام بندی شده است. تا زمانی که ائمه زنده بودند چهارصد کتاب روایتی نوشته شده و بعد از غیبت امام زمان(ع) تا کنون کتاب با توضیح اضافه شده است. ما یک فرهنگ بسیار با ارزش بینمونهای داریم یعنی هیچ ملتی، هیچ مذهبی و هیچ مکتبی مانند ما معارف با ارزش اصیل ندارد.
آیهی شریفه میگوید: «لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِه» یک نفر در هنگام برپا شدن قیامت جز به اجازهی خداوند نمیتواند حرف بزند. اولین کسی که از زمان آدم تا آخرین نفری که از دنیا رفته و قیامت برپا شده اجازه دارد حرف بزند کیست؟ کلینی در کتاب «اصول کافی» در جلد دوم از امام صادق(ع) نقل میکند.
کلینی ایرانی است، پدرش در ده کلین پایین بهشت زهرا مقبره دارد، خودش مدفون در بغداد است. برای نوشتن این کتاب بیست سال شهر به شهر و منطقه به منطقه سفر کرده، با علما و دانشمندان و راویان روایات بزرگی ملاقات کرده، کتاب را در عصر غیبت صغری در سه بخش نوشته؛ اصول، فروع و روضه (روضه به معنای گلستان و باغ است). اصولش دو جلد است و حدود چهار هزار روایت، فروعش هفت جلد است و چند هزار روایت است، روضهاش یک جلد است. این ده جلدی که به سبک امروز چاپ شده در حدود شانزده هزار روایت در تمام زوایای زندگی مردم دارد.
در جلد دوم «اصول کافی» از امام صادق(ع) نقل میکند که روز قیامت اولین کسی که میتواند سخن بگوید پیغمبر عظیمالشأن اسلام است. کلام پیغمبر هم این است که میفرماید: من با یک دستم قرآن مجید را برمیدارم (چون در روایات دیگر دارد خدا قرآن را وارد قیامت میکند) و با دست دیگرم اهلبیتم را میگیرم و به پروردگار میگویم از امت من بپرس بعد از مرگ من با قرآن و اهلبیت من چگونه رفتار کردند؟ این اولین نفری است که اجازه دارد با خدا حرف بزند.
چقدر خوب است ملت اسلام با قرآن و با اهلبیت به گونهای رفتار کنند که فردای قیامت قرآن و اهلبیت از ملت شکایت نکنند و میشود آدم به گونهای رفتار کند که مورد شکایت این دو منبع الهی قرار نگیرد؛ به قرآن مجید عمل کند و به اهلبیت هم اقتدا کند. قرآن مجید شش هزار و ششصد و شصت و چند آیه دارد، همهی آیاتش هم تکلیف ما نمیشود، مقداری از آیات قرآن تکلیف ما میشود چون همهی آیات قرآن که متوجه ما نیست، بخشی از آیات متوجه ماست.
همهی روایات متوجه ما نیست، یک بخشی از روایاتمان در همین کتاب شریف «کافی» است که حدود شانزده هزار روایت است، مگر تمامش متوجه ما میشود؟ یک بخشی از روایات و آیات متوجه ماست. برای حاکمان بخشی از آیات مسئولیتزاست، برای کاسب و تاجر بخشی از آیات مسئولیتزاست، برای پدران و همسران و فرزندان بخشی از آیات مسئولیتزاست، ما به همانها باید عمل کنیم، اهل حکومت به آیات مربوط به حکومت، پدران به آیات مربوط به پدران، خانمها به آیات مربوط به زنان، تاجران و کاسبان به آیات مربوط به کسب و کار، عبادات هم که مشترک بین همه است. کار پر مشقتی نیست؛ نه عمل به قرآن، نه عمل به روایات.
قیامت حتماً آمدنی است «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ» یک نفر در قیامت نمیتواند دهان باز کند و حرف بزند مگر به اجازهی خدا. «فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ»(هود، 105) بخشی از مردم تیره بخت و بدبختاند، اهل شقاوتاند و بخشی از مردم سعادتمند یا به تعبیر سادهتر اهل نجات هستند. خدا توضیح میدهد عاقبت این دو گروه را «فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّار»(هود، 106) اما کسانی که تیره بختاند و اهل شقاوتاند در آتش هستند.
برویم سراغ دیگر آیات قرآن، این آتش را چه کسی برای اینها روشن کرده؟ این را خوب است بدانیم که این آتش را چه کسی برای اینها روشن کرده؟ شما هر آیهای مربوط به جهنم است دلتان میخواهد نگاه کنید، پروردگار عالم روشن کردن این آتش و افروختن این آتش را از خودش نفی کرده و میگوید ساختن این آتش، روشن کردن این آتش، برافروختن این آتش ربطی به من ندارد، پس این آتش را چه کسی روشن کرده؟ پروردگار میفرماید: خود انسان.
انسان این آتش را روشن کرده است، «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ»(بقره، 24) بپرهیزید از آتشی که وقود این آتش و آتش افروزش خود انسان است چون پروردگار عالم رحمت است، پروردگار کرم است، پروردگار لطف است، پروردگار مهر است، پروردگار محبت است.
ما قرآن مجید را که باز میکنیم اولین آیهای که میبینیم این آیه است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، آخرین سورهای که در قرآن میبینیم با این آیه شروع شده «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آخرین سورهای که میبینیم با پناهندگی به خدا پایان گرفته است «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاس»(ناس، 1 تا 3). خدا آتش افروز نیست، خدا آتش ساز نیست، خدا با زبان صد و بیست و چهار هزار نفر اعلام کرده برای خود آتش افروزی نکنید. معمار جهنم خود مردم هستند، مهندس جهنم خود مردم هستند.
جوان بودم قم درس میخواندم، ایامی که درس تعطیل بود مثل دههی عاشورا، مثل ماه رمضان، مثل زمانی که شهادت صدیقه کبری(س) در تابستان بود؛ تهران در محل خودمان منبر میرفتم، خیلی شناخته شده نبودم، فقط در سه چهارتا خیابان محل خودمان، مسجدها یا هیئتها من را میشناختند.
یک مسجدی من را صبح ایام شهادت حضرت زهرا(س) دعوت کردند، اولین بار بود این مسجد من منبر دعوت شدم، نزدیک منزلمان بود، نمیدانستم امام جماعت مسجد چه کسی است، تقریباً پنج دقیقه ده دقیقه مانده به منبر وارد مسجد شدم، دیگر وقت منبر بود. قاری قرآن داشت قرآن میخواند کنار منبر نشستم، قرآن تمام شد رفتم منبر و منبر را شروع کردم.
معمولاً منبری وقتی صحبت میکند همهی عزیزان، دوستان و برادران را میبیند، همینطور که در حال صحبت کردن همه را میدیدم از جمله کسانی را که دیدم امام جماعت مسجد بود، به نظرم آمد که بالای هشتاد سال سن دارد، من هم آن وقت بیست و دو سه سالم بود، از بالای منبر چهرهی این عالم را که نگاه میکردم که خیلی من را جذب کرد، دیدم این چهره یک چهرهی دیگری است، این قیافه یک قیافهی دیگری است، پشت این چهره نور است، معنویت است.
بعد از اتمام منبر فهمیدم که نگاهم اشتباه نبوده، از منبر که آمدم پایین کنارش نشستم، من اولین بار بود ایشان را میدیدم و ایشان هم اولین بار بود من را میدید. یک مقدار نشستم تا مسجد خلوت شد، پر بود، جمعیت تقریباً سه چهار نفر گوشه و کنار مسجد بودند به ایشان عرض کردم من را نصیحت کنید.
در روایات ما سفارش شده اخلاق نصیحت خواهی داشته باشید، خیلی اخلاق خوبی است، گاهی یک جوانی، یک مسنی، یک بچهای، یک بزرگی از یک نفر درخواست نصیحت میکند آن نصیحت تمام زندگی را عوض میکند، خیلی زیاد این اتفاق افتاده است.
گفتم: آقا من را نصیحت کنید. سرش را انداخت پایین بعد از چند لحظه خیلی تواضع کرد، خیلی آرام سخن گفت چون در اسلام صدای بلند تقبیح شده و گفتند با هیچکس بلند بلند حرف نزن، در قرآن دستور داده شده «وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِك»(لقمان، 19) با همه با صدای پایین حرف بزن، صدای بلند و بالا خوب نیست. خیلی دستورات قرآن و روایات مهم است، اخلاقی است، انسانی است، ملکوتی است، عرشی است، سعادتآور است، تربیت کننده است. خیلی آرام بدون اینکه به من نگاه کند گفت: شما من را نصیحت کن. گفتم: آقا من بچهام، طلبهام، قم درس میخوانم، مایهای ندارم، چیزی بلد نیستم شما من را نصیحت کن. گفت: حالا که اصرار داری چشم، ادب میکنم.
امام جواد(ع) ـ امام نهم ـ این هم پیشنهاد بسیار با ارزشی است، میفرماید: مؤمن باید از هر کسی که نصیحت شنید بپذیرد، «قبولٌ ممن ینصحه» تکبر نکند و نصیحت قبول کند، قبولش خیلی در زندگی مؤثر است. نصیحتش این بود گفت: من اصالتاً اهل یکی از دهاتهای کویر شرقی اصفهان بین نایین و جنوب شرقی کویر هستم، دهشان را هم گفت، پدرم یک کشاورزی جزئی داشت، چند رأس گوسفند داشتیم، من چهارده پانزده سالم شده بود به پدرم کمک میدادم و این چندتا گوسفند را هم میبردم صحرا میچراندم و برمیگشتم.
میگفت: ایام ماه رمضان و محرم یک روحانی میآمد در ده ما منبر میرفت، خیلی حرفش دلنشین بود، مرد خدا بود، منبرش اثر داشت. من چند سال پای منبر او آمده بودم، یکی از کارهایی که برای خودم رقم زده بودم این بود که بعد از نماز صبح و قبل از شروع به کار از منزلمان درمیآمدم و میرفتم بیرون ده، سر قبرستان برای کل مردهها یک فاتحه میخواندم و برمیگشتم، این کارم بود.
میگفت: یک خانی در منطقهی ما بود آدم ظالمی بود، آدم زورگویی بود، از این مردم ضعیف گوسفند میگرفت، روغن میگرفت، گندم میگرفت، رحم نداشت. این خان مُرد، بعدازظهر آمدند داخل همین قبرستانی که مشترک است بین چندتا ده دفنش کردند. من صبح زود طبق عادت و رسمم رفتم برای فاتحه خواندن، اینجا چشمش پر از اشک شد. البته من روایات این مسأله را دیده بودم که آدم مشرک، آدم کافر، آدم ظالم، آدم بیدین یا به قول همین آیه آدم شقی وقتی میمیرد آبی که میریزند روی او غسلش بدهند آتش است، تابوت آتش است، کفن آتش است، قبر آتش است، اینها را من از طریق آیات و روایات در همان جوانی قبل از طلبگی دیده بودم.
آن امام جماعت عین آنهایی که من از قرآن و روایات دیده بودم با چشمش دیده بود و برای من میگفت: رسیدم سر قبرستان، دیدم از قبر آن خان تا جایی که چشم من کار میکند آتش بالا میرود، وحشت زده برگشتم آمدم خانه، گریهکنان به پدرم گفتم من را بفرست قرآن را بفهمم، من را بفرست روایات اهلبیت را بفهمم، پدرم خیلی خوشحال شد و به من گفت: من خرجی ندارم به تو بدهم چون وضع مادی خوبی ندارم. گفتم: من خرجی نمیخواهم.
به من گفت: وقتی پدرم اجازه داد، مقداری مادرم نان و پنیر و ماست خشک داد، پیاده از دهمان جنوب شرقی کویر اصفهان راه افتادم آمدم کربلا، حدود پنجاه سال کنار حرم ابیعبدالله(ع) زندگی کردم، درس خواندم، مجتهد شدم، کتاب نوشتم. الان که هشتاد سالم است هنوز ترس تماشای آن آتش در جانم است، یک کاری کن درگیر با آتش فردای قیامت نشوی، همین. نصیحت از این بالاتر؟
«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ»(هود، 106) این شقاوتمندان در آتش بازدم و دمشان، نفسی که فرو میبرند و نفسی که بیرون میدهند، صدای سنگین و وحشتناکی دارند. آتش جهنم آتش کمی نیست. این یک آیه ادامه دارد، این آیات «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيق».
حالا یک نگاه با چشم دلتان به روز عاشورای سال شصت و یک بیاندازید، هفتاد و دو نفر با سعادت کامل، سی هزار نفر با شقاوت کامل؛ هفتاد و دو نفر برنده در دنیا و آخرت، سی هزار نفر بازنده در دنیا و آخرت؛ فردا روز دوم محرم است، وارد سرزمین کربلا میشوند، چه اسم عجیبی «کربٍ و بلا» کرب یعنی اندوه یعنی غصه، بلا هم که به معنی بلا و سختی است.
تهران ـ حسینیه حضرت ابوالفضل ـ دههی اول محرم 97 جلسهی دوم