معارف اسلامی/ دههٔ دوم جمادیالاوّل/ زمستان 1395هـ.ش./ ساری/ مصلی
سخنرانی اول
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یکی از بزرگترین عالمان مکتب اهلبیت که علاوه بر علم و عبادت و تقوا، صاحب نفس بود، وجود مبارک سیدبنطاووس است که در قرن هفتم در شهر حله ٔ عراق زندگی می کرد. این مرد الهی، مطالب فوقالعاده مهمی را از وجود مقدس حضرت صدیقه ٔ کبری، فاطمه ٔ زهرا(علیهاالسلام) نقل کرده که کلمه به کلمه، مطالب این دریای بینش، دریای بصیرت برای همه ٔ مردان و زنان، بهترین درس است، بهترین راهنمایی است. بخشی از آنچه که از حضرت نقل می کند، برایتان در سه جمله عرض می کنم؛ اگر خداوند عنایت کند و توفیق بدهد، هر سه جمله را برایتان در حد فکر و طلبگی خودم توضیح می دهم. این فرازهایی را که سیدبنطاووس نقل کرده، خواسته های صدیقه ٔ کبری از پروردگار است که تا امروز -که روز شهادتشان است- هر روز تکرار می کردند؛ یعنی حتی بعد از اینکه در بستر بیماری افتادند، این درخواست ها را ترک نکردند. معنی این کار و با این کیفیت، این است که هر روز خودتان را فقیر خدا بدانید، گدای خدا بدانید و بدانید که ثروت، مقام، سلامت جسم و کار، تکیه گاه شما نیست. اشتباه نکنید و به خودتان بگویید دارم و به خدا نیازی ندارم! هیچ داشتنی با ما ارتباط دائمی و همیشگی ندارد. ثروت هنگفت قارون برای قارون نماند، سلطنت فرعون ها برای آنها نماند، سلامت بدن ماندگار نیست، صندلی و مقام ماندگار نیست. دختر پیغمبر می خواهد به ما تعلیم بدهد که ما در هر موقعیتی که هستیم، تهیدست هستیم، گداییم و نیازمندیم و به یک منبعی محتاج هستیم که اولاً خزانه اش نه پایان دارد و نه کم می شود؛ ثانیاً کلیددار کل هستی، همان یک نفر است و هر چرخی که در عالم می چرخد، به اراده ٔ او می چرخد؛ اگر نخواهد چیزی پیش ما بماند، در یک لحظه از دست می رود و اگر نخواهد چیزی در زندگی ما اثر مثبت برای ما داشته باشد، اثر نخواهد داشت و اگر بخواهد امید ما را به هر که امید ببندیم، در جا قطع کند، قطع می کند و فقط خزانه ٔ اوست، تمامشدنی نیست، فقط خیر اوست، دائم و همیشگی است، فقط قدرت اوست که به ما همواره کمک می دهد، همواره!
زهرای مرضیه هر روز تا روز آخر عمر، دست گداییاش بهطرف پروردگار عالم بلند بود. پدر بزرگوارش، رسول خدا به این نیاز ذاتی خودش به پروردگار فخر می کرد. پیغمبر اکرم می فرمودند: «الفقر فخری»، اینکه من گدای او باشم، دائم دستم بهطرف او دراز باشد ،دائم از او بخواهم، دائم عرض نیاز بکنم، افتخار من است. اما کسی که بنشیند و بگوید پول دارم، پارتی دارم، مقام دارم، وزیرم، وکیلم، شهرت دارم و به خدا نیازی ندارم که دستم را پیش او دراز کنم، اسم این حالت در قرآن مجید استغناست؛ یعنی یک فکر دروغ که من دستم پر است و نیازی هم به خدا ندارم، چون این فکر آدم را از خدا می برّد و این حالت ابلیسیِ استغنا را یعنی احساس بی نیازی به خدا در آدم ایجاد می کند. پشت این استغنا طغیان قرار دارد؛ یعنی وقتی حالت استغنا به من دست بدهد و کاری به کار خدا نداشته باشم، خدا هم من را رها کند. آنوقت با پولم، با قیافه ام، با چهرهام، با سلامت بدنم، با صندلی، با مقامم، به هر گناهی ضرورتاً آلوده می شوم؛ چون یاری ندارم که من را نگه دارد! حافظی ندارم که من را حفظم کند! من در حالت استغنا گفتم به خدا نیازی ندارم و خدا هم آدم را به خودش واگذار می کند؛ وقتی انسان از دامن رحمت پروردگار جدا می شود، دهجور شیطان، شیطانپرست، طاغوت ریز و درشت در کمین اند که بعد از جداشدن عبد از مولای واقعیاش، او را بدزدند و بعد هم شروع به غارت کنند، فکرش را غارت کنند، اخلاقش را غارت کنند، انسانیتش را غارت کنند، کرامتش را غارت کنند، شخصیتش را غارت کنند و خود آدم هم نفهمد! وقتی غارتگری تمام میشود، دیگر آدم چیزی ندارد که از او ببرند. پروردگار عالم در قرآن می فرماید: آنچه برای این انسان می ماند، یک اسکلت است که در قیامت در هیزم دوزخ است: «فَكٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» ﴿الجن، 15﴾، چون همه غارت می شود، غیر خدا از آدم کم می کند و خدا به آدم می افزاید؛ غیر خدا آدم را غارت می کند و خدا فضل و احسان بهجانب انسان سرازیر می کند. چقدر زیباست که همه ٔ ما از بزرگ و کوچک، مرد و زن، عالم و عامی، وزیر و وکیل، اداری و صاحب منصب، صندلیدار و بیصندلی، این را به خودمان بقبولانیم که حقیقت وجود ما این است که امیرالمؤمنین، شب جمعه در دعای کمیل بیان کرده است. ما غیر این نیستیم و هرکس خودش را غیر این نشان دهد، دروغ دارد نشان می دهد و پروردگار عالم هم نظر لطفش را از او برمی دارد. این کلام امیرالمؤمنین در کمیل است. شب جمعه، نیمه ٔ شب به سحر درحالیکه در تاریکی کمیل میگوید، صورتش روی خاک بود و تمام کمیل را در آن حال خواند و وقتی که تمام شد، خاک زیر صورتش از گریه گِل شده بود. انسان این است و غیر از این نیست: «و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین»؛ اما من قدرت دارم، دروغ است؛ من ثروتمندم، دروغ است؛ چون ما مالک ذاتی نسبت به ثروت نیستیم، مالک واقعی نسبت به قدرت نیستیم، مالک واقعی نسبت به خودمان نیستیم، ما این هستیم که امیرالمؤمنین معرفی کرده است: «انا عبدک»، من استقلالی ندارم و بنده هستم، مخلوقم، «الضعیف»، هیچ توانی ندارم! یکذره توانی هم که دارم، برای توست؛ بخواهی بگیری، می گیری! یک اشاره به یک مویرگ مغزم می کنی، می برّد و یک لخته خون در مغزم می آید، هیکل نود کیلویی ام روی تخت می افتد، انگشت هایم را هم نمی توانم تکان بدهم تا زخم بستر بگیرم و بمیرم. من وجودم ناتوانی است، من وجودم عبد است، «الذلیل»، من عزیز نیستم، هیچ قدرتی من ندارم و من ذلیلم، من یک تکه گوشت و پوست و استخوانم که اگر عنایت تو نباشد، هیچم و پوچم! «المسکین»، من یک آدم تهیدستی هستم، «المستکین»، من هیچچیز را نمی توانم به خودم ببندم. این را زهرا در این دعایش تعلیم داده که هر روز عصر هم دستش به درِ خانه ٔ خدا بلند بود و درخواست می کرد؛ یعنی به پروردگار می گفت: من فقیرم، ندارم، تهیدستم، می خواهم از تو که خیر مطلقی، غنای مطلقی!
و اما در این سه جمله:
خواسته ٔ اولش، نه اینکه ما بگوییم زهرای مرضیه دارای مقام عصمت بود، این را ما نمی گوییم! بلکه پروردگار در سورهٔ احزاب می فرماید: نه اینکه فقط ما شیعه، این آیه را درباره ٔ اهلبیت معنا کنیم و بگوییم مصداقش اهلبیت هستند، بلکه بزرگترین علمای اهلسنّت هم آیه را درباره ٔ پیغمبر و امیرالمؤمنین و صدیقه ٔ کبری و حضرت مجتبی و ابیعبدالله می دانند: «إِنَّمٰا يُرِيدُ اَللّٰهُ لِيُذْهِبَ» ﴿الأحزاب، 33﴾، نه «لیذیل»! اگر می گفت «لیذیل»، یعنی در پیغمبر و این چهار نفر آلودگی بود و من به میدان آمدم و آلودگی را پاک کردم! «انما یرید الله لیذهب»، من از اول، پلیدیِ شرک، پلیدیِ بد فکری، پلیدیِ بددلی، پلیدیِ سوءاخلاق، پلیدیِ سوءعمل را از این پنج نفر فراری دادم و اصلاً نگذاشتم جلو بیایند، نگذاشتم بر دامن وجود آنها آلودگی بنشیند، «و یطهرکم»، آنها را پاکیزه نگاه داشتم، در کمال پاکیزگی، هیچ آلودگیِ باطنی، فکری، قلبی، روحی، اخلاقی و عملی در اهلبیت نبوده است.
مقام عصمت یعنی صدیقه ای که به اندازه ٔ یک پلک چشم بههمزدن دچار گناه نشد، فکر گناه نکرد و دلش میل به گناه پیدا نکرد. این انسان والای باکرامتِ باعظمتِ دارای مقام عصمت، یک گداییاش از خدا این است، کوه ها تحمل یک گداییاش را ندارند و من الآن دلم دارد می زند که چه کسی از خدا چه می خواهد! «اللهم انی اسئلک»، اسئلک یعنی گدایی می کنم و واقعاً می خواهم! «اللهم انی اسئلک قول التوابین و عملهم»، خدایا من آن پیمانی که تائبان واقعی عالم با تو بستند و عمل تائبان واقعی را می خواهم؛ به من عنایت کن، به من لطف کن، به من رحم کن! من پیمان توبهکنندگان را با تو ببندم و پیمان عملی توبهکنندگان را با تو ببندم، من عمل بعد از توبه ٔ تائبین را می خواهم. شما مگر چه گناهی کرده بودید که گریه می کردید و درخواستت را از خدا طلب می کردی که تعهد تائبان و عمل تائبان را می خواستی؟ مگر تو چهکار کرده بودی؟ چه گناهی از تو سر زده بود؟ تو که فکر گناه را هم نکردی، چطور باید این جمله را حلش کرد، نمی دانم! با آن فراز «حسنات الابرار سیئات المقربین»، قابل حل است یا بگوییم از نظر فلسفی، توبه معقول به تشکیک است! یک توبه، توبه ٔ حُرّ است؛ یک توبه، توبه ٔ یک رباخور است؛ یک توبه، توبه ٔ بینماز است؛ یک توبه، توبه ٔ عرقخور است؛ یک توبه، توبه ٔ گنهکار است و یک توبه هم توبه ٔ صدیقین است؛ یعنی یافته که در برابر عظمت حق کوچک است و یافته که این کوچک، هرچه هم عبادت کند، کوچک است؛ پس بیایم از صغیربودن خودم و عبادت کم و کوچک خودم توبه کنم. اینطور می شود حلش کرد، نمی دانم! من نظرم به جایی نمی رسد، فقط می توانم بگویم صدیقه ٔ کبری به ما دارد درس می دهد که یکی از اعظم عبادات، توبهکردن است. کلمه ٔ توبه در لغت عرب یعنی چه؟ یعنی رجوع، رجوع یعنی من بلیط گرفتم و میخواهم به یکی از کشورها بروم، همتم و نیتم این است که این پول کلان را ببرم و آن یک ماهی که در آن کشورم، هر شب کاباره بروم، هر شب روابط نامشروع برقرار کنم، هر شب گناه کنم؛ ولی بلیط را پس می دهم و از این راهی که طرحش را پیش خودم کشیدم، برمی گردم و به آن جاده پشت می کنم، بهطرف پروردگار می آیم و می گویم: نمی خواهم آن جاده را بروم! نمی خواهم آن کارها را بکنم! حالا می خواهم به تو برگردم. توبه یعنی رجوع؛ یعنی از جاده ٔ خلاف، از عمل خلاف، از اخلاق خلاف برگشتن بهسوی پروردگار برای عمل صالح، برای اخلاق حسنه، برای اعتقاد استوار، برای خدمت به خلق، برای رساندن خودم به بهشت، به رضایتالله، به قربالله، به جنتالله و این توبه است.
جوانان عزیز! من در تمام کشور منبر رفتهام. جوانان تمام استان ها را نمی شناسم، اما عاشق جوان ها هستم، دلباخته ٔ جوان ها هستم، بدشان خوبشان است، چرا دلباخته ٔ بدان هستم؟ دلم می سوزد! با آیات قرآن می بینم که اینها با دست خودشان دارند جهنم می روند و ناراحت آنها هستم! یک جمله برای شما جوان ها درباره ٔ گناه بگویم، درباره ٔ معصیت بگویم. این جمله از وجود مبارک زینالعابدین در صحیفه ٔ سجادیه به صورت دعاست: «الهی ما کان عمری بذلة فی طاعتک امرنی، امرنی ما کان عمری لذت فی طاعتک»، خدایا تا لباس عبادت، لباس خدمت، لباس اطاعت بر وجود من است، مرگ من را نرسان! من دلم نمی خواهد بمیرم، می خواهم بمانم و به بندگانت خدمت کنم، از تو اطاعت کنم، تو را عبادت کنم و نمی خواهم بمیرم. با اینکه من یقینم شده که هیچ پیغمبری و امامی بهاندازه ٔ زینالعابدین در مضیقه ٔ انواع مشکلات نبوده است. ایشان وقتی بهدنیا آمد، از عمر امیرالمؤمنین دوسال مانده بود. از زمانی که بهدنیا آمد، همان شبِ بهدنیا آمدنش مادرش سر زا ازدنیا رفت و تا روز دوازدهم محرم که شهید شد، یکبار آب خوش از گلویش پایین نرفت؛ ولی می گوید: خدایا تا زمانی که من لباس عبادت، خدمت و طاعت تو بر وجودم است، مرگ من را نرسان! من برای چه بمیرم؟ برای چه در قبر بیایم؟ بمانم، عبد بمانم؛ بمانم، خادم مردم بمانم؛ بمانم، مطیع تو بمانم؛ «و اذا کان عمری مرتعاً لشیطان فقبضنی»، اما اگر دیدی لحظه ٔ اولی است که شیطان می خواهد وجود من را چراگاه خودش قرار بدهد، قبل از اینکه مرا شیطان ببرد و بر من مسلط شود، در جا مرگ من را برسان که من یکدانه گناه هم نکنم! یکدانه گناه و نه یک عمر گناه! نه هر روز گناه! نه هر شب گناه! نه هر روز صبحانه لقمه ٔ حرام! ناهار لقمه ٔ حرام! نه دائماً با زن و بچه بدخلقیکردن! نه دائماً به مردم تکبر و فخرفروختن! نه دائماً دنبال دلار دویدن تا مُردن! من اگر بنا باشد در معرض اولین گناه قرار بگیرم، خدایا مرگ من را برسان. این سنگینی گناه است، این آلودگی گناه است، این نفرت پروردگار عالم از گناه است؛ ضایعکردنِ عمر، گناه است؛ کشتن عمر با این تلفن های همراه و رفتن به این کانال و آن کانال تا کانال های یهودیت و مسیحیت که هزارجور خواب برای ما دیدند، کشتن عمر است؛ بیکار گذراندن عمر هم معصیت است. هر عضو ما چندجور معصیت میتواند بکند؛ چشم ما، گوش ما، دست ما، شکم ما، شهوت ما، پای ما، زبان ما.
مرحوم فیض کاشانی که عالم کمنظیری بوده و در این چهارصد ساله نمونه اش نیامده، واقعاً نیامده است! کتاب های فیض را که در کاشان در گرمای پنجاه درجه با یک بادبزن در خانه ٔ گلی و خشتی نوشته، اگر به سبک الآن چاپ کنند که دارند چاپ می کنند، پانصد جلد می شود! یک کتاب درباره ٔ حقایق اخلاقی و اعتقادی بهنام محجةالبیضاء دارد که چهارهزار صفحه است. این را برای کسی نوشته که دلش می خواهد آدم شود! چهارهزار صفحه، ایشان در این کتاب، نوبت قلم که به زبان می رسد، می شمرد و می گوید: زبان مردم توانمند ارتکاب بیست گناه را دارد و می شمارد! اما زینالعابدین می گوید: من دلم نمی خواهد گرفتار یکدانه گناه بشوم؛ اگر می بینی که من می خواهم آلوده ٔ به یک گناه شوم، همان وقت ملکالموت را بفرست و جان من را بگیر که من روی گناه را نبینم.
زهرا تعهد تائبان و عمل تائبان را می خواهد؛ حالا اگر توبه معقول به تشکیک باشد که هست، این توبه برای او؛ البته کیفیتش برای ما روشن نیست! ما همین توبه های معمولی را می بینیم، اما همین توبه های معمولی که رباخور ربا را قطع می کند، پول های اضافه ای که گرفته می برد و پس می دهد؛ یک رشوهبگیر رشوه ها را می برد و پس می دهد؛ یک اختلاسچی میلیاردهادلار پولی که برده می برد و پس می دهد؛ این توبه از عبادات بزرگ در خانه ٔ پروردگار است و بهره ٔ این توبه را هم فقط خدا می داند.
پدر ما –آدم- یک باغ آبادی را در اختیارش گذاشتند و گفتند: «فَكُلاٰ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمٰا» ﴿الأعراف، 19﴾، تمام این درختان پر میوه برای تو و همسرت باشد، از هر کجای این باغ هم، تو و همسرت دلتان می خواهد بروید و استفاده کنید؛ اما آدم، اما حوا، از مجموع این درختان به این یکدانه درخت نزدیک نشوید! «وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ»، همه ٔ علمای بزرگ ما می گویند که این نهی «انجام نده»، نهی تحریمی نبوده است. همه می گویند و این هم خیلی مسئله ٔ مهمی است! نهی ارشادی بوده؛ یعنی این خربزه را نخور، برای سرماخوردگی ات بد است! حرام نیست؛ ولی می خوری و ناراحتی سینه ات را دهروز عقب می اندازد، اما تو را نمی کشد. این نهی خدا بود که به این درخت نزدیک نشوید! «فَتَكُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِينَ»، اگر به این درخت نزدیک شوید، ستمکار به خودتان می شوید و نه ستمکار بهمعنای فرعون؛ یعنی به خودتان ستم می کنید و از کل باغ محروم می شوید، چیز دیگری پیش نمی آید. نزدیک شدند، جدّ تو آدم، جدّ تو! تو یعنی من! من برای شما خیلی احترام قائلم و دوستتان دارم. در تهران منبر دعوت داشتم، از امروز به بعد از آنها اجازه گرفتم و گفتم بگذارید من به ساری و به زیارت مردم آن ناحیه بروم. دیدن شما که مؤمن هستید، برای من ثواب دارد. من این شعر را خدا می داند به خودم میخوانم و به یک نفر شما نظر ندارم!
جدّ تو آدم بهشتش جای بود
«جد تو آدم بهشتش جای بود که خیلی جای با عظمتی بود»!
قدسیان کردند بهر او سجود
«تمام ملائکه به او سجده کردند».
جد تو آدم بهشتش جای بود
قدسیان کردند بهر او سجود
یک گنه چون کرد، گفتندش تمام
«یک گنه، آن هم گناه تحریمی نبوده و علما می گویند نهی ارشادی بوده است».
یک گنه چون کرد گفتندش تمام/
مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام
«تا دستش به آن درخت ممنوعه رسید، ملائکه گفتند سریع از اینجا بیرون برو که اینجا دیگر جای تو نیست»!
تو طمع داری که با چندین گناه
وارد جنت شوی ای رو سیاه!
پدرت را که با یک گناه از بهشت بیرون انداختند، اما وقتی بیرون آمد، «فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَيْهِ» ﴿البقرة، 37﴾، من توبه باادب تر از توبه ٔ آدم و حوا در قرآن مجید ندیدهام! خیلی به پروردگار در توبه ادب کردند، در سوره ٔ اعراف است: «ربنا»، خود این آیه هزار حرف دارد! «ربنا»، یعنی مالک ما، صاحب اختیار ما، همهکاره ٔ ما، ایکاش تا آخر عمر، آدم این حقیقت را نسبت به خودش و خدا بداند! مالک ما، همهکاره ٔ ما، اختیاردار ما، «قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا» ﴿الأعراف، 23﴾ ما دوتا به خودمان ستم کردیم، این اقرار است؛ اما بعد نگفتند: حالا ما بد کردیم، تو بیا ما را بیامرز! تو بیا به ما رحم کن! این را نگفتند! بهبه از این ادب! گفتند: «وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا» ﴿الأعراف، 23﴾، محبوب ما، مالک ما، اگر از ما گذشت نکنی، نگفتند از ما گذشت کن، چقدر ادب! اگر از ما گذشت نکنی، «و ترحمنا»، و اگر به ما محبت نکنی و اگر ما را مورد مهر قرار ندهی، «لَنَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ»، تمام سرمایه های وجودی ما بر باد می رود. قرآن مجید می گوید: بعد از این توبه، «فَتٰابَ عَلَيْهِ» ﴿البقرة، 37﴾، توبه اش را قبول کردم. «إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ»، من خدایی نیستم که مشت به سینه ٔ توبهکار بزنم، بگویم برو گمشو! می گویم حالا که از همه ٔ بدی هایت دست برداشتی و آمدی، در آغوش رحمت خودم بیا.
هیچوقت هم برای توبهکردن دیر نیست؛ اگر دیر بود، حرّ نمی توانست توبه کند. حرّ حدود پنجاه- شصتسالش بود و دائم در ادارات بنیامیه بود، بعد هم سرلشکر شد و هزار سوار زیر دستش بود. روز عاشورا توبه کرد؛ یعنی پشت به مال حرام، به حکومت حرام، به مقام حرام کرد و بهطرف ابیعبدالله راه افتاد. پسرش علی هجدهسالش بود، گفت: کجا داری می روی؟ گفت: پیش ابیعبدالله برویم. گفت: تو جلوی حسین را گرفتی، پیاده اش کردی و دست این گرگ هایش دادی، تو فکر میکنی توبه ات قبول می شود و حسینبنعلی تو را می پذیرد؟ گفت: پسرم! جوانی و نمی دانی حسین کیست، بیا برویم! به ده قدمی ابیعبدالله سرش پایین بود. ابیعبدالله بیرون خیمه بود. در همان حالت شرمساری، فقط یک سؤال کرد: «هلنی من توبه؟»، درِ خانه ٔ رحمت خدا به روی من باز است و من می توانم توبه کنم؟ من را قبول می کنی؟ امامحسین اصلاً نگفت توبه ات را قبول می کنم، نگفت تو گنهکاری، حضرت فرمودند: «ارفع رأسک»، اینجا جای سر پایینانداختن نیست، سرت را بالا بگیر! تو سرت بلند است. وقتی هم ابیعبدالله بالای سرش آمدند، چه جمله ای گفتند؟ «انت سعید فی الدنیا و الآخرة»، تو خوشبخت دنیا و آخرتی و این ارزش توبه است.