تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ اوّل جمادیالاوّل/ زمستان 1395هـ.ش.
سخنرانی اوّل
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الآنبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یک بحث بسیار مهم در کتاب خدا قرآن مجید مطرح است که لازم هست هم ما گویندگان و هم مردم به این بحث پرفایدهٔ اصیل توجه دقیق داشته باشیم؛ چراکه در این بحث، پروردگار عالم -البته در سورههای متعدد- واقعیاتی را که در مردم قرار میگیرد و آن واقعیات سبب میشود مردم محبوب پروردگار قرار میگیرند، ما آنها را بدانیم و به فرمودهٔ امامصادق(علیهالسلام)، اگر دانستی آن خصال و آن حقایق را که در وجود هرچه قرار میگیرد و محبوب خدا میشود، در خودتان دیدید؛ یعنی در ارزیابی خودتان با اینگونه آیات قرآن مجید برایتان روشن و معلوم شد که خصلتهایی که در وجود هر که باشد، محبوب خداست در وجود شما هست، پروردگار مهربان عالم را ثنا بگویید و ستایش کنید.
اینجا امامصادق میفرماید «فحمدلله» و نمیفرماید «واشکروالله»؛ «والحمدلله» با «واشکرالله» فرق دارد، معمولاً شکر بیشتر جهتگیری بهطرف نعمتهای مادّی دارد، ولی حمد بیشتر جهتگیری بهطرف نعمتهای معنوی دارد و جدای از نعمتهای معنوی هم، جهتگیری بهطرف خود پروردگار دارد و این ستایشکردن را که خیلی مهمتر از شکر است، شما میبینید پروردگار عالم در شبانهروز ستایشکردن را دهبار بر همهٔ ما که اهل خدا و قیامت و دنبال سعادت هستیم، دنبال نجات هستیم، واجب کرده است.
ما وقتی تکبیرةالاحرام را میگوییم، در رکعت اوّل نماز بعد از اینکه خداوند مهربان را به اللهبودن و به رحمانبودن و به رحیمبودن، هم با قلبمان و هم با زبانمان میخوانیم؛ چون همهٔ شما میدانید و در حدی به مسائل الهی عالِم هستید! نماز اگر با زبان تنها باشد، یک عنصر مردهای است و نمیتواند از انسان رد شود و بهطرف پروردگار مهربان عالم حرکت بکند که هم به رضایت خدا برسد و هم به قبولی پروردگار.
میدانید که یکی از واجبات نماز نیت است و میدانید نیت یک امر قلبی است، کاری به زبان ندارد؛ یعنی در اعمال واجب هیچ نیازی نیست که ما کارمان را به زبان بیاوریم. حالا بعضیها عادت دارند به زبان هم میآورند و گاهی رو به قبله میایستند و با توفیق پروردگار مهربان عالم، نماز را میخوانند؛ با توفیق پروردگار عالم میگویند سهرکعت نماز مغرب میخوانیم قربةالیالله. این لازم نیست و این نیت باید در قلب باشد، یعنی قلب باید توجه به حقیقت نماز داشته باشد و قلب باید بداند، بفهمد، متذکر باشد که پروردگار عالم فقط شایسته عبادت است و من هم واجب است در برابر وجود مبارک او عبادت بکنم و بر من هم لازم است که بهطرف قرب او و رضایت او سفر بکنم و مسیر سفر من هم نماز است و حال و کیفیت سفرم به این است که من هر باری که نماز میخوانم، انوار نماز را به خودم انتقال بدهم؛ این نمازی میشود که قلب همراهش است و نه فقط زبان.
شما در قرآن مجید خواندید و بعداً هم میخوانید که پروردگار میفرماید: «فویل للمصلین الذین هم ان صلاتهم ساهون»، وای بر نمازگزاران! نمازگزارانی که در نماز نیستند، نمازگزارانی که هیچ توجه قلبی نه به خدا دارند و نه به عبادت دارند و نه به خودشان دارند که مخلوق و بنده هستند. یک نمازی را زبانشان میخواند، یعنی یک سلسله لغات عربی را پشت سر هم زبان میخواند، ولی جان، دل، توجه و تذکر در این نماز نیست و نماز هم جادهٔ سفر نیست؛ چون میدانید که خود نماز هدف نیست. در سوره مبارکه طه میخوانیم که اوّلینباری که موسیبنعمران صدای پروردگار را شنید(از زمان حضرت آدم تا آن زمان، اوّلین کسی هم بود که صدای خدا را میشنید و خدا او را برای شنیدن صدای خودش انتخاب کرده بود)، اوّلینباری که صدای خدا را شنید، پروردگار فرمود: معبود فقط من هستم، «لا اله الا انا»، هیچ بتی معبود نیست و مخلوق است و تمام بتهای ساخت دست بشر مخلوقاند؛ چون هیچکاری از دستشان برنمیآید و شایسته عبادت نیستند. تمام بتهای زنده مثل شاهان، مثل قدرتمندان، مثل پولدارهای رده اوّل، مثل رؤسای دنیا، اینها معبود نیستند که شما آنها را بپرستید و واجب باشد حرفشان را گوش بدهید، آنها مخلوقاند! اشتباه عظیمی که از زمان قابیل تا حالا یک بدنهٔ عظیمی از جامعهٔ بشری داشته، این است که معبود را با مخلوق اشتباه گرفتهاند؛ مخلوق یعنی موجود ضعیف، یعنی موجود بهوجودآمده، یعنی موجودی که یک روزی از دنیا رخت برمیبندد، یعنی موجودی که مریض میشود، یعنی موجودی که میشو آن را با تبر شکست، بت را میشود شکست، مجسمه را میشود خرد کرد. شما در همین دههٔفجر -آنهایی که آن زمان بودند- رفتید مجسمهها را پایین کشیدید، مجسمهٔ آنهایی که میگفتند اطاعت از ما واجب است و میگفتند چه فرمان یزدان چه فرمان شاه! میگفتند ما معبود هستیم، یعنی واجب است بر ملت ایران که از فرهنگ ما، فکر ما، مجلس ما، قانون ما اطاعت بکنند؛ درحالیکه واجب نبود، شاهان مخلوقاند و مریض میشوند، شکست میخورند، کور میشوند، سکته مغزی میکنند و میمیرند، خب شایسته عبادت نیستند! خالق شایستهٔ عبادت است، آن که خلق میکند، آن که کلید آفرینش در دست اوست، آن که همه چرخها را در این عالم میچرخاند، آن که زنده میکند، آنی که میمیراند، آن که دستور میدهد تا بخار دریا بالا برود و ابر شود، به باد دستور میدهد که ابر را به هر کجا میگویم ببر و به ابر دستور میدهد که هر کجا میگویم ببار و بعد از باریدن باران، یکماه دیگر کره زمین از گیاهان سبز مخملپوش میشود و این شایسته پرستش است.
اوّل مطلبی که به موسی اعلام کرد، این بود؛ یعنی شما اگر به کلمه «لا اله الا انا» در سوره طه دقت بفرمایید و همین کلمه «اله» را با عقل مبارکتان، با قلب پاکتان لمس بکنید، پیش خودتان تمام بتان جاندار و بیجان را محکوم میکنید و هیچوقت دیگر به حرف کسی گوش نمیدهید که حرفش ضد خداست، گرچه پدر و مادرتان باشد. ممکن است یک پدر و مادری مخالف دین باشند، یک پدر و مادری مشرک باشند، یک پدر و مادری بتپرست باشند، یک پدر و مادری شاهپرست باشند، یک پدر و مادری وطنپرست باشند، پرستش ویژه خداست و ویژه وطن نیست، ویژه شخص نیست، ویژه بت نیست، حالا این پدر و مادر با عظمت پدری، شخص را کار ندارم و پدربودنش عظیم است، مادربودنش عظیم است! این پدر، این مادر با حیثیت پدربودن و مادربودن با اشک چشم به شما میگویند نماز نخوان، به شما میگویند راضی نیستیم خمس بدهی، به شما میگویند راضی نیستیم روزه بگیری! پروردگار عالم در قرآن نه یکجا، نه دوجا، یکیاش در سوره لقمان است: «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلىٰ أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»﴿لقمان، 15﴾، اگر شما را با فشار وارد بکنند که در کنار من آنها را مورد پرستش قرار بدهی، «فلا تطعهما»، حرفهایی که میزنند، به صلاح دنیا و آخرت تو نیست. دعوتی که از تو میکنند، نتیجه جوابدادن به این دعوت جهنم است و گوش نده؛ چون آنها حق ندارند مورد پرستش قرار بگیرند. شما هم حق نداری آنها را بپرستی! اوّل این را به موسیبنعمران القا میکند که معبود فقط من هستم. ما خیلی از روزها همین حقیقت را به زبان جاری میکنیم، اما یادمان میرود قلبمان را بهدنبالش بفرستیم! «لا اله الا الله»، معبودی در این عالم که معبود حق باشد و شایسته این باشد که اطاعت از او واجب باشد، فقط خداست.
حالا اگر یک نفر آمد و به ما گفت که آقا بیا این پول سنگینی که داری یک درمانگاه درست کن، اگر من به حرف او گوش بدهم، آیا او را پرستیدهام؟ نه، اگر من را دعوت به خیر میکند -قرآن مجید میگوید- حرفش را گوش بده: «تعاونوا علی البر و التقوی و افعل الخیر»؛ پس من دارم حرف خدا را گوش میدهم و نه حرف او را؛ او یک دلال و یک واسطه است که به ذهنش رسیده بیاید و برای من دلسوزی کند بگوید یک مقدار از پولت را درمانگاه کن! یک مقدار از پولت را ایام فاطمیه است، دهتا جهیزیه بخر و به دهتا خانواده مستحق بده، بیاید به من بگوید برو چندتا خانه است که هنوز نتوانستهاند گازکشی بکنند، آنجا را گازکشی کن، حرفهای مثبت حرف خداست، ولی از دهان بنده خدا درمیآید.
الآن همهٔ ما از رسول خدا اطاعت میکنیم و میگوییم اطاعتش هم واجب است، یعنی ما داریم از غیرخدا اطاعت میکنیم؟ نه پروردگار میفرماید: «و من یطع الرسول فقد اطاع الله»، چون پیغمبر در کل عمرش و همهٔ انبیا، شما را به خیر دعوت میکنند؛ درحقیقت، اطاعت از آنها اطاعت از من است. خب، بعد از القای این مسئله که معبود شایستهٔ پرستش جز من در این عالم نیست، چرا و به چه دلیل؟ چون کلیددار عالم هستی است، چون مرگ و حیات دست اوست، چون رویاندن گیاهان دست اوست، چون کارگردانی آسمانها و زمین دست اوست، چون شفای بیمار دست اوست، او لایق پرستش است، اما بتهای بیجان در این عالم چهکاره هستند؟
لذا کسانی که اهل خدا بودند، از هیچ بت زندهای -هرچه هم که قدرت داشت- حساب نمیبردند، اصلاً! همین چندروز پیش در کتاب میدیدم شاه یونان، یکزمانی کشور یونان جزو کشورهایی بوده که در دنیا و نه فقط در منطقه اروپا و آسیا حرف اوّل را میزده و هم ازنظر علمی، هم ازنظر نظامی بسیار قوی بوده است. پادشاه یونان میخواست از یک محلی عبور بکند، یکی از عالمان آن زمان یونان نشسته بود، به دیوار تکیه داده بود و پاهایش را دراز کرده بود. مسیر دیگری هم نبود و شاه باید از آنجا رد میشد. مأمورها آمدند و گفتند: آقا بلند شو! گفت: بلند نمیشوم. گفتند: اعلی حضرت دارد رد میشود! گفت: رد شود، راه بهاندازهای هست که اسبش عبور بکند. من بلند نمیشوم! گفتند: چرا بلند نمیشوی؟ گفت: برای اینکه اینجا ملک عمومی است و ملک شاه نیست، ملک اختصاصی نیست، مسیر عمومی است و من هم خسته شدم، نشستم پایم را دراز کردم و دارم استراحت میکنم.
خب اینها داشتند با این مرد گفتوگو میکردند که اسب شاه را ایستادند. شاه گفت: چرا حرکت نمیکنید؟ گفتند: آنجا مأمورها با یکی درگیر هستند. گفت: با چه کسی درگیر شدهاند؟ گفتند: یک نفر نشسته، پایش را دراز کرده و بلند نمیشود. گفت: جلوی اسب من را رها بکنید، آرام آمد و روبروی این عالمی ایستاد که نشسته بود، گفت: من داشتم رد میشدم، شما هم خبردار شدی و حالا بلند نشدی، عیبی ندارد که جا را خالی نکردی، چرا پایت را جمع نکردی؟ آخر پا درازکردن یکزمانی میگفتند بیادبی است! به شاه گفت: من دوتا دستهایم را جمع کردم که راحت بتوانم پایم را دراز کنم. هر وقت آمدم دستم را پیش تو دراز کردم که یک قِران به من بده، آنوقت پایم را جمع میکنم! چون آن وقت اسیر تو میشوم، اما الآن تو هم یکی مثل من هستی؛ پس برای چه پایم را جمع کنم؟ گفت: یک چیزی از من بخواه! من حاضرم همین الآن یک باغ به تو بدهم، یک خانه به تو بدهم، یک اسب به تو بدهم، یک مستمری برایت درست کنم و ماهی مثلاً هزار دینار طلا بگیری. یک چیزی بخواه تا من رد شوم! گفت: اگر من چیزی نخواهم، رد نمیشوی؟ گفت: نه! گفت: مانعی ندارد، الآن تازه آفتاب درآمده و خیلی هم این آفتاب مطبوع است، جنابعالی جلوی من ایستادهای و جلوی آفتاب را گرفتهای، خواستهٔ من این است برو کنار تا آفتاب به من بخورد و من هیچ خواستهٔ دیگری ندارم.
اگر انسان همین «لا اله الا الله» را بفهمد، خب موحد میشود؛ اگر «لا اله الا الله» را بفهمد، دیگر عمل هدرشدنی انجام نمیدهد؛ اگر «لا اله الا الله» را بفهمد، دنیای بسیار عالی پیدا میکند؛ گرچه دنیایش نور و پنیر انگور باشد یا نان و ماست یا آبگوشت باشد؛ ولی یک دنیای پاک، یک دنیای سالم، یک لقمهای که هر لقمهاش را میخورد و درونش تبدیل به نور میشود؛ اگر آدم موحد باشد، یعنی اگر آدم «لا اله الا الله» را بفهمد و با فهم «لا اله الا الله»، خودش در عالم برزخْ خورشید نوردهنده در تاریکی برزخ میشود؛ یعنی «لا اله الا الله» را بفهمد، خودش یکپارچه نور میشود.
این آیه در سورهٔ حدید است و به پیغمبر خدا میفرماید(چقدر این آیه زیباست): همین نور، اگر انسان «لا اله الا الله» را بفهمد، خورشید میشود، نور میشود، همهچیزش نور میشود. من در روایت دیدم پیغمبر از خدا درخواست میکرد که خدایا! قلب من، پوست من، گوشت من، چشم من، گوش من، دست من، پای من را نور قرار بده. از خدا میخواست همهچیزش نور بشود. خب این نور، همان جلوه «لا اله الا الله» در وجود انسان است. آیه به پیغمبر میگوید: «یوم»، یوم یعنی روز قیامت، «تری المؤمنین و المؤمنات»، هرچه مرد مؤمن است، هرچه زن مؤمن است، در قیامت با چشمت میبینی. «نورهم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم»، نورشان نه نور من، «یسعی نورهم» -این خیلی مسئله مهمی است- نورشان را میبینی که پیشاپیش آنها و از طرف راستشان در حرکت است، در این نوری که حرکت میکنند، «بشراهم الیوم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها»، به آنها مژده میدهند راهی که میروی، بهطرف بهشت میروی! «یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم»؛ یعنی موحد وقتی وارد برزخ میشود، خودش خورشید برزخ میشود، خودش نور برزخ میشود و موحد هم روز قیامت دادگاه ندارد، سؤال و جواب ندارد، چون موردی نیست که از او سؤال بکنند؛ سؤال یعنی چراگفتن، به مؤمن چه بگویند؟ چه سؤالی بکنند؟ اگر بخواهند از مؤمن محاکمه بکنند، اینجوری باید محاکمه بکنند: چرا نماز خواندی؟ چرا روزه گرفتی؟ چرا آدم خوبی بودی؟ چرا راست گفتی؟ اینها را که نمیپرسند! سؤال برای آنهایی است که همهاش کار منفی داشتهاند که با بودن پیغمبر، قرآن، امام، عالم ربانی، مسجد و کتاب، چرا نماز نخواندی؟ با داشتن بدن سالم و نعمت، چرا عبد خدا نشدی؟ ولی از مؤمن نمیپرسند. من این مسئله را مفصّل در سمت خدا گفتم که فردا پخش میشود. مؤمن معنی ندارد که دادگاه داشته باشد. الآن من و شما را در دنیا به دادگاه ببرند و بگویند چرا بدهکار نیستی؟ چنین دادگاهی در دنیا تشکیل نمیشود که آدم را بخواهند بگویند آقا شما بدهکار نیستی، محکومی! چرا زنا نکردی، محکومی! چرا رشوه نگرفتی، محکومی! چرا دزدی نکردی، محکومی! چنین دادگاهی در عالم نیست.
آن را که حساب پاک است
از محتسب چه باک است
ما در قرآن میبینیم مردم مؤمن که در قیامت وارد میشوند، لبخند به لب دارند، «یضحکون»، اینقدر شاد هستند؛ اگر دادگاه باشد که آدم شاد نیست، گردنش کج و غصهدار است. بعد از القای این مسئله، «اله» شایسته عبادت یکی است.
امروز شاه انجمن دلبران یکی است
دلبر اگر هزار، ولی دل بر آن یکی است
و همین توحید است.
بعد آن خیلی مهم است! بعد از اینکه خدا در کوه طور، خودش را بهعنوان اله مطرح میکند، دومین مطلبی که به موسی القا میکند، میفرماید: «اقم الصلاة»، موسی نماز! موسی چندسال قبل از پیغمبر بوده است؟ ما تاریخ دقیقی نداریم! دوهزارسال، سههزارسال، چهارهزارسال! تنها تاریخ درستی که داریم، از انبیایی که فاصلهشان با پیغمبر معلوم است، مسیح است که شش قرن گفتهاند، ولی نمیدانیم بین موسی و پیغمبر چند قرن است؛ ولی آن روزگار، خدا در کوه طور به موسی خطاب کرد: «اقم الصلاة»، اما موسی بدان که خود نماز هدف نیست، بلکه نماز راه است و نه هدف. اگر هدف باشد که خب من به بندگانم میگویم به نماز رسیدی، دیگر هیچکاری نکن! خود نماز راه است. «اقم الصلاة» برای چه؟ «لذکری»، که در باطنت، در دلت، در قلبت، در چشمت، در گوشت، در خوردنت، در کسبت، در زن و بچهداریات به من توجه داشته باشی. نماز برای زندهکردن توجه به من است که بدانی در همهٔ لحظاتت من کنارت هستم، من پیش تو هستم، من از رگ گردن به تو نزدیکتر هستم، من تو را میبینم، من مراقبت هستم، من مواظبت هستم. این نماز برای این است که تو سفر کنی؛ یعنی وقتی میگویی «الرحمن الرحیم»، خودت را به رحمت برسانی. یک دل مهربان، یک دست نانرسان، یک باطن نرم پیدا بکنی. وقتی میگویی «ایاک نعبد و ایاک نستعین»، همهٔ وجودت بگوید بت را قبول نداری. «ایاک نعبد» پرستش هرکسی غیر از تو را باطل میدانم، ولو پدر و مادرم باشند، ولو بچهام باشند. ممکن است بچه من که خیلی مورد علاقه من است، بیاید بگوید من یک ماشین دومیلیاردی میخواهم، باید به حرفش گوش داد؟
یا دخترم به من بگوید عروسی من را در هتل آزادی بگیر که با دویستتا مهمان چهارصدمیلیون باید بریزی و بیرون بیایی و تمام غذاها را هم ببرند دور بریزند. باید گوش بدهم؟ پرستش خیلی دقیق است، خیلی! پرستش اگر واقعی باشد، من از همه بتها آزاد زندگی میکنم، از خودم هم آزاد زندگی میکنم و دیگر خودم هم نمیپرستم؛ یعنی نمینشینم ببینم دلم چه میخواهد و دنبال آنچه دلم میخواهد بروم. کامل در پرستش خدا به دلم القا میکنم که به من نگو چه میخواهم! من آدمی هستم که منتظرم ببینم خدا چه میخواهد و نه تو!
من دلم میخواهد یک دختر بدحجاب بگیرم، خب این دل خلاف خدا میرود. خلاف خدا! من دلم میخواهد پنجساعت شب پای ماهوارههای کثیف بنشینم، خب این پرستش دل است، پرستش خودت است. فضای پرستش خیلی پاک است.
خب نماز هدف نیست، نماز راه است، سبیل الله است. اوّل اینکه این جاده را من از طریق نماز طی کنم و متخلق به اخلاق الهی بشوم؛ دوم از طریق نماز، پرستشم خالص –قربةالیالله- شود. از طریق نماز در شبانه روز دهبار بهصورت واجب، خدا را ستایش کنم؛ یعنی از خدا تعریف کنم. ما باید عادت کنیم که از خدا تعریف بکنیم و ثناگوی خدا باشیم. اینهمه که از این و آن تعریف میکنیم، آنها را یکمتر قیچی کنیم، تعریفکردن از یکی را بکن، اما یکسانت و آن یکسانت هم اگر تعریف بهجاست، تعریف کن! بقیهاش را خدا زبان به تو داده که از خودش حرف بزنی. نعمت خنده را به تو داده که گاهی هم برای خودش بخندی. همهاش غصه و ناله و دردودل و ندارم و نشده و این چه وضعی است و اینها را پیش خدا نبر! یک مقدار هم شادی ببر، خوشحالی ببر، یک مقدار هم القا کن و بگو: خدایا! من به همه چیز تو راضی هستم و از تو لذت میبرم. این قیافهای که به من دادی، الحمدلله؛ این زن و بچهای که دادی، این هیکلی که دادی، این کاسبی را که دادی، خوشیها را یک مقدار برای خدا ببر. ما عادت داریم که همهاش تلخیها و گریهها و شکایتها و نالهها و دردودلها را آنطرف بریم.
امامصادق میفرمایند(به اوّل منبر برگشتم و همه این حرفها باز کمک بود که به اینجا برسیم): خصلتهایی که خصلتهای مثبت و الهی است، که قرآن میگوید این خصلتها در هرکس باشد، محبوب خدا میشود و کسی که محبوب خدا بشود، گنجی است که نه به این کیفیت، به فرشتگان داده شده و نه به جن و نه به موجودات دیگر! محبوبیت!
امامصادق میفرمایند: وقتی فهمیدی خصلتهایی که افراد را محبوب کرده، اگر در شما هست، «فحمدلله»، خدا را ستایش کنید! از خدا تعریف کنید! همهجا حرفش را بزنید و بگویید خدا چقدر لطف دارد، خدا چقدر احسان دارد، خدا چقدر کرم دارد، خدا چقدر محبت دارد که من را در آغوش ارادهاش بهجایی رسانده که محبوب خودش شدهامد؛ اگر خودم به خودم بود، محبوب نمیشدم! قدرتش را نداشتم، ولی این پروردگار من است که اراده کرد، لطف کرد و به من شایستگی داد که من محبوبش بشوم. خب یکی از حقایقی که در وجود هرکسی باشد، قطعاً محبوب پروردگار میشود، طهارت است. این طهارت چه معنایی دارد؟ اینکه در قرآن میگوید: «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین»، اینکه در سوره توبه میگوید: «فیه رجال یحبون ان یتطهروا و الله یحب المطهرین»، این طهارت چیست؟ یعنی مثل خارجیها هر روز دوش بگیریم، خدا این را میگوید؟ یعنی ما پوست بدنمان را زیر یکخرده آب بگیریم، ما محبوب خدا میشویم؟ یا اگر هر روز استخر برویم و دهبار دور استخر بزنیم تا تمیز و پاکیزه بشویم، محبوب خدا میشویم؟ انشاءالله فردا شب با همدیگر از خود قرآن و روایات دنبال میکنیم تا ببینیم این طهارت چیست که پروردگار عالم، مریم را که میخواهد تعریف بکند، با طهارت تعریف میکند؛ قرآن را که میخواهد تعریف بکند، خود قرآن با طهارت تعریف میکند؛ آنهایی که آیات را لمس میکنند، آنها را با طهارت تعریف میکند؛ کل اهلبیت را در سوره احزاب، با طهارت تعریف میکند؛ این طهارت چیست؟ انشاءالله در جلسه بعد!
ولی در آستانه ولادت زینب کبری هستیم. خدایا! به حق زینب کبری، به ما و زن و بچههای ما، نسل ما و هرکسی که لیاقت در او میبینی، این طهارتی که اینقدر در قرآن مجید روی آن مایه گذاشتهای، عنایت کن.
این طهارت چیست که اولیائش را به این تعریف میکند؛ مادر مسیح را به این تعریف میکند؛ قرآن را به این تعریف میکند؛ آنهایی که کتاب خدا را میفهمند، به این تعریف میکند؛ پیغمبر و حضرت امیر و صدیقه کبری و اماممجتبی و ابیعبدالله را به این تعریف میکند؛ حسین کیست؟ مطهر؛ فاطمه کیست؟ مطهره؛ قرآن چیست؟ مطهره؛ آنهایی که حقیقت قرآن را میفهمند، چه کسی هستند؟ مطهرین؛ خدا این طهارت را خیلی دوست دارد.
من که اصلاً دلم نمیآید با اینکه امشب، فردا شب و پسفردا شب به زینب کبری اختصاص دارد، برای او گریه نکنیم، دلم نمیآید! روزی که متولد شد، یعنی پنجم جمادیالاوّل مثل روز جمعه، تازه زینب کبری بهدنیا آمده بود؛ یعنی هنوز بدنش گرم بود، لباس به او پوشاندند و پیغمبر هم عجیب مشتاق بودند که این بچه را ببینند. در یک اتاق دیگر نشسته بودند، گفتند: آقا بچه بهدنیا آمد. لباس هم به او پوشاندند. فرمودند: بردارید بیاورید! تا در بغل پیغمبر گذاشتند، این چهره را که برانداز کردند، همانوقت برگشتند و فرمودند: هرکسی، هرکسی؛ یعنی هرکسی، هرکسی؛ یعنی امت من، یعنی همین شماها، مردم مؤمن، هرکسی برای این دختر گریه کند، ثواب گریهٔ بر او مساوی با ثواب گریه بر حسن و حسین من است. این را وجود مطهر میگویند.
زینب چو دید پیکری اندر میان خون
زخم تنش ز انجم هفت آسمان فزون.