فارسی
سه شنبه 29 اسفند 1402 - الثلاثاء 8 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

کرمانشاه مسجد آیت‌الله بروجردی دههٔ اوّل صفر 1395 سخنرانی پنجم


نشانه های مومن - شب پنجم جمعه (14-8-1395) - صفر 1438 - مسجد آیت الله بروجردی - 6.26 MB -

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

بیش از پنجاه‌سال است که در باب ایمان و مؤمن، با آیات و روایات سروکار دارم؛ اگر همهٔ روایات را ندیده باشم، که ندیده‌ام، ولی دراین‌زمینه همهٔ آیات قرآن کریم را دیده‌ام. چون یک کار علمی و تاریخی تا روز چهارشنبهٔ همین هفته از قم پیشنهاد کردند و دو شبانه‌روز وقت من را گرفت. دربارهٔ آیات قرآن بیش از سیزده‌هزار صفحهٔ «آ چهار» مطلب نوشته‌ام که موجود و حاضر است! دست‌نویس‌هایم را در بیست جلد 350 صفحه‌ای جلد کرده‌ام. آنچه قرآن مجید دربارهٔ ایمان و مؤمن و روایات به من یاد داده، این است که هیچ حقیقتی بالاتر، باارزش‌تر، پرقیمت‌تر و مفیدتر از ایمان در دریای خلقت و آفرینش نیست و هیچ جنبنده‌ای هم در عالم هستی، باارزش‌تر از انسان مؤمن نیست که این دومی را از طریق یک آیهٔ قرآن برایتان می‌خوانم.

کلمهٔ «بریه» که در قرآن آمده، به‌معنای موجودات زندهٔ جاندار است؛ مثل فرشتگان، جن، انس و هر موجود جانداری که ما نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم محل زندگی‌اش کجاست! وجود فرشتگان را کتاب خدا در طول سی جزء قرآن خبر می‌دهد. جن را هم در سوره‌های متعدد و هم در یک سورهٔ کامل -که به نام خود جن است- خبر می‌دهد. جن به‌معنای موجودی است که با چشم عنصری دیده نمی‌شود؛ یعنی توان چشم ما در حدی نیست که بتواند این موجود ساخته‌شدهٔ پروردگار را ببیند. جن هم مانند همهٔ موجودات جایگاهی مثبت در این عالم دارد، حالا اگر جنی به قول قرآن، منحرف و بی‌دین بشود، از جایگاه خودش بیرون رفته و به ارزش خودش لطمه زده است.

خیالتان را هم راحت کنم که پروردگار قدرت تسلط بر انسان را به جن نداده است؛ یعنی توانمندیِ جن در حدی نیست که بتواند نیروی اراده و اختیار انسان را سلب کند و آدمی را بالاجبار در هر گردانه‌ای قرار بدهد که دلش بخواهد. تنها ضرری که جن‌های بی‌دین دارند، این است که در دل مردم می‌توانند ایجاد وسوسه بکنند، همین! مثلاً من می‌خواهم تصمیم به توبهٔ واقعی بگیرم، پس باید از خیلی لذت‌ها، پول‌ها، صندلی‌ها چشم بپوشم، اما وسوسه می‌شوم که از این لذت‌ها توبه بکنم و محروم بشوم یا توبه نکنم! این حالت وسوسه را هم جن و هم ‌جنسِ دو پا، یعنی انسان می‌تواند در قلب مردم بریزد. مردم هم قدرت دارند که چراغ این وسوسه را خاموش و کور کنند و مجبور نیستند یک‌طرف وسوسه را قبول کنند که منفی است؛ ولی پروردگار در سورهٔ جن از ایمان جنیانِ مؤمن، از قرآن‌خواندنشان، قرآن‌شنیدنشان و کرامت‌داشتنشان تعریف کرده است. خداوند متعال هیچ جنی، هیچ انسانی و هیچ موجودی را نیافریده است که بشود اسم او را شیطان شریر گذاشت؛ بلکه وقتی‌که کل موجودات هستی به‌وسیلهٔ وجود مبارک حضرت حق آفریده می‌شوند، پاک آفریده می‌شوند. همین ابلیسی که به نام شیطان شبانه‌روز در پیشامدها لعنتش می‌کنید و می‌گویید: لعنت بر شیطان! این لعنت، یادگار پروردگار است: «وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ اَلدِّينِ» ﴿ص‏، 78﴾. همین ابلیس هم شر آفریده نشد.

ابلیس طبق آیات قرآن از جنس فرشتگان نیست و این یقینی است. از جنس ندیده‌هاست و کسی نمی‌تواند او را ببیند. پروردگار در قرآن می‌گوید: یک موجود پنهانی است که شما نمی‌توانید ببینید، ولی فرشتگان می‌بینند و پروردگار هم که او را خلق کرده و در معرض دید حضرت او هست. امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: از زمانی که به‌عنوان یک موجود درست و پاک و خوب آفریده شد، تا زمانی‌که در معرض لعنت قرار گرفت، خدا را شش‌هزار سال عبادت کرد. شما نمی‌دانید این شش‌هزار سال عبادت او از سال‌های همین کرهٔ زمین است که وقتی زمین یک‌بار به دور خورشید می‌گردد و یک‌سال می‌شود(شش‌هزار سال از سال‌های زمین است، یعنی شش‌هزار بار که کرهٔ زمین به دور خورشید گشت، شیطان خدا را عبادت کرد)؛ و یا از سال‌های غیر از کرهٔ زمین است! خود امیرالمؤمنین هم بیان نفرمودند و فقط می‌فرمایند نمی‌دانیم از سال‌های زمین است یا غیر از زمین است! مثلاً اگر از سال‌های سیارهٔ پلوتو باشد، فرض کنید زمین سالی یک‌بار به دور خورشید می‌زند و پلوتو یک‌بار که دور خورشید بزند، 83 سالِ ما طول می‌کشد. آیا عبادتش شش‌هزارتا 83 سال بوده است؟ امام می‌گویند شما نمی‌دانید! یعنی نکتهٔ جالبی که در قرآن است که جواب اِشکال ذهنی همه -مخصوصاً جوان‌ها- را می‌دهد. اینها می‌گویند خدا که می‌دانست این ملعون است و می‌دانست وسوسه می‌کند و شر می‌ریزد، خب چرا او را خلق کرد؟ قرآن جواب می‌دهد که من شر نیافریده‌ام و ابلیس بندهٔ من بود. در مسئلهٔ خلقت حضرت آدم و تکبر از امر من «کان من الکافرین». «کان» در این آیه فعل ماضی است و بنابه رأی محققین از بزرگان تفسیر، به‌معنی «صار» است که معنی‌اش این است: کافر نبود، شر نبود، زیان نداشت، اما «کان من الکافرین» شد و به اختیار خودش هم شد و خودش خواست. ما گاهی به مشروب‌فروش می‌گوییم نفروش، می‌گوید دلم می‌خواهد؛ یعنی کار خدا نیست و کار خودم است! به مشروب‌خور می‌گوییم مشروب نخور، می‌گوید دلم می‌خواهد؛ یعنی کار خدا نیست! خیلی جالب است که انسان، زشتی‌ها را به خدا نسبت نمی‌دهد و می‌گوید دلم می‌خواهد و لذت می‌برم! آن هم که زشتی‌ها را به خدا نسبت می‌دهد، صدجور جواب او را دادم؛ خیلی متین، با دلیل و عاقلانه. نماز بخوان، دلم نمی‌خواهد؛ معنی‌اش این است: این خدا نیست که نمی‌خواهد من نماز بخوانم، بلکه خودم هستم و به خدا هم ربطی ندارد! و چه روز تیره‌ای است روزی که دل در انتخاب خود انحراف پیدا کند! یک دعا از قرآن و از سورهٔ آل‌عمران، از کل مردم مؤمن تاریخ برایتان نقل بکنم؛ یعنی این دعا برای مردم مؤمن بوده و از زمان آدم تا امشب که خیلی از مؤمن‌ها همین امشب هم در هرکجا از زمین که زندگی می‌کنند، این دعا را داشته‌اند. دعا برای انبیا، ائمه، اولیا و پاکان عالم است که خدا در قرآن نقل کرده است.

«ربنا لا تزغ قلوبنا»، خدایا به ما کمک کن، به ما یاری بده، دست ما را بگیر که این دل ما منحرف نشود؛ چون اگر روی دل از تو برگردد و به‌طرف شیطان قرار بگیرد و منحرف بشود، در انتخاب‌ها هم منحرفانه انتخاب می‌کند. دلم نمی‌خواهد نماز بخوانم، این برای دل منحرف است. دلم می‌خواهد عرق بخورم! دلم می‌خواهد رابطهٔ نامشروع داشته باشم! دلم می‌خواهد ربا بخورم! دلم می‌خواهد بدزدم! دلم می‌خواهد رشوه بگیرم! گاهی یک‌چیزی هم به دلم می‌خواهد اضافه می‌کنند و می‌گویند: «به تو چه»! وقتی من می‌گویم مشروب نخور یا شما می‌گویی نخور، ربا نخور، زنا نکن، دزدی نکن، می‌گوید «به تو چه»؛ مگر تشریع قوانین برای ما بوده که به ما می‌گوید «به تو چه»! مگر ما دین را آورده‌ایم؟ مگر ما دین را نظام داده‌ایم؟ آن که می‌گوید «به تو چه»، به من و شما نمی‌گوید؛ چون ما کارهٔ دین نیستیم! هم به خدا می‌گوید «به تو چه» و هم به 124 هزار پیغمبر و هم به دوازده امام! چون آنها می‌گویند مشروب نخور؛ آنها می‌گویند دزدی نکن؛ آنها می‌گویند زنا نکن؛ آنها می‌گویند نماز بخوان؛ آنها می‌گویند روزه بگیر؛ آنها می‌گویند دست به جیب باش؛ به من می‌گوید «به تو چه»، مگر این حلال و حرام برای ماست! مگر این قوانین را ما ساخته‌ایم! به ما چه!

این بزرگواران باید بفهمند که این «به تو چه» به کجا برمی‌گردد و اسائهٔ ادب و جسارت به کیست! کوه را داغان می‌کند. این برای قلب منحرف! اوّلین کسی هم که این حرف(به تو چه) را در داستان خلقتِ ما زد، ابلیس بود، ابلیس! به تمام فرشتگان فرمان دادم: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ» ﴿ص‏، 72﴾، «فَسَجَدَ اَلْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» ﴿الحجر، 30﴾، «إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى». گفت: نمی‌خواهم سجده کنم! «و استکبر» گفت: به تو چه که به من فرمان سجده می‌دهی! مگر تو که هستی! این اولین «به تو چه» به پروردگار در این جهان است که در شروع خلقت ما از یک دهان نجس‌شده درآمد و ماقبل آن را خبر نداریم. ما یک دلیل قوی نداریم که اخبار صحیحی به ما بدهد که قبل از خلقت آدم چه خبر بوده است. آن مقدار که در اختیار ماست که ما را هدایت می‌کند و روشنایی می‌دهد و ضررها و منافع را بیان می‌کند، همین‌هایی است که در آیات قرآن مجید است. حالا اگر کسی خودش به قول خودش گفت دلم می‌خواهد مشروب بخورم و دارد می‌خورد( حالا اتفاقی صدای من را از سیما بشنود)! دلم می‌خواهد بدزدم! دلم می‌خواهد رشوه بگیرم! دلم می‌خواهد حرف مردم را گوش ندهم! دلم می‌خواهد در اداره پایم را روی پایم بیندازم و کار کسی را درست نکنم! ولی «به تو چه» نگوید. گناه این «به تو چه» خیلی سنگین‌تر از مشروبی است که می‌خورید و زنایی است که می‌کنید؛ چون این «به تو چه» دست رد زدن به پروردگار و انبیا و ائمهٔ طاهرین است.

سازمان آفرینش جهان به‌گونه‌ای است؛ تا حالا که این‌جور بوده و میلیون‌ها سال، میلیاردها سال است که اگر انسان به روی هر موجودی مُشتی به‌ناحق بلند بکند، ضربه‌ٔ مشت به خودش برمی‌گردد. ده دفعه می‌گوید «به تو چه»؛ یک‌دفعه یک سرطان قوی یا به خودش می‌دهد یا به زنش می‌دهد یا به عزیزش می‌دهد! اینجاست که مدام می‌گوید خدایا! پروردگار هم می‌گوید «به تو چه» که من سرطان به جانت انداختم! اصلاً به تو چه ربطی دارد! یا یک‌مرتبه با میلیاردها ثروت به خاک سیاه می‌نشاند! مدام می‌گوید خدایا چرا این‌جوری شد؟ خدا هم می‌گوید «به تو چه»! این «به تو چه‌«ها که در جهان نمی‌ماند و به خودم برمی‌گردد، به وجودم، به شخصیتم! اینکه در جهان ثابت شده، نشده است؟

ما برادران و خواهران! برادران و خواهرانی که بعداً می‌شنوید؛ غیر از مردم مؤمن؛ غیر از شما؛ غیر از مؤمن‌هایی که گوش می‌دهند؛ ما انسان‌ها لحظه‌به‌لحظه تحت تعقیب هستیم. تجربهٔ زندگی بشر هم نشان داده و خداوند هم می‌فرماید: به خیالات و گمان‌های بی‌دلیل و بی‌اساس تکیه نکن. فکر باید دلیل داشته باشد؛ یا دلیل عقلی یا شرعی یا دلیل حکمی. بی‌دلیل خیال‌بافی نکن! «أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ» ﴿البلد، 7﴾. انسان گمان می‌کند؛ گمان بی‌دلیل و گمان بی‌تکیه‌گاه که آیا کسی او را نمی‌بیند؟ آیا کسی او را تحت تعقیب قرار نمی‌دهد؟ خب اگر کسی انسان را نمی‌بیند، پس برای هیچ گناه و جنایتی در این دنیا نباید کیفر باشد؛ چون یکی باید باشد که کیفر بدهد. اگر انسان تحت تعقیب یک قدرت بی‌نهایت و پنهان از چشمِ سر نباشد، جریمه نباید ببیند! برای چه جریمه ببیند! اگر کسی او را نمی‌بیند و تعقیب نمی‌کند، جریمه معنی ندارد. علماً اصلاً نباید جریمه تحقق پیدا کند. حتماً دارد می‌بیند که تعقیب می‌کند و جریمه می‌کند. حتماً دارد می‌بیند که تعقیب می‌کند و کیفر می‌کند؛ اگر کسی انسان را نبیند، در برابر تمام گناهانش خیالش باید راحت باشد که جریمه نمی‌بیند. امیرالمؤمنین به عیادت یکی از شیعیانشان آمدند که داشت به خودش می‌پیچید و می‌گفت: آی دارم می‌میرم! آی بدبخت شدم! آی زن و بچه‌ام دارند یتیم می‌شوند! بالای سرش نشستند و فرمودند: مردنی نیستی و خوب می‌شوی. گفت: آقا من این دردی که دارم می‌کشم و به خودم می‌پیچم، یک مار زهردار خطرناک به من زد! مگر من چه کار کردم؟ یعنی این جریمه‌ای که شدم، بی‌خودی است. من در این هفته نه نمازم قضا شده، نه گناهی کردم، نه ظلمی کردم، نه معصیتی کردم، چرا باید من را مار بزند؟ امیرالمؤمنین فرمودند: خوشحال باش! این مار زهردار، دنیای تو را زد؛ اگر بیننده به آخرت می‌گذاشت، از مارهای نیش‌دار جهنم نجات پیدا نمی‌کردی. گفت: چرا مار به من زد؟ فرمودند: دیروز سرِ چهارراه در کوفه، قنبر را چنان با زبان گزیدی که جگر قنبر سوخت؛ آن گزیدن تو گزیدن این مار است. خدا را شکر، خدا جریمه‌ات را به آن‌طرف نینداخت؛ اگر ما را نمی‌بینند، چرا ما را مار می‌زند؟ اگر ما را نمی‌بینند، چرا آبرویمان می‌رود؟ اگر ما را نمی‌بینند و تعقیب نمی‌کنند، چرا ده‌جور بلا سرمان می‌آید؟

 یک آیهٔ دیگر: «أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ»  ﴿البلد، 5﴾، انسان خیال می‌کند هیچ قدرتی بر او تسلط ندارد؟ این خیالش دروغ است! این خیالش باطل است! یک قدرتی مثل پروردگار در کمین انسان است. اگر یادم باشد، بچه‌مدرسه‌ای که بودم، یک شعر حفظ کردم که خیلی شعر زیبایی است؛ البته من نمونهٔ عملی این شعر را در زندگی‌ام هم با چشم خودم دیده‌ام. کسی بود که مادرش را کتک می‌زد. مادر زدن خیلی گناه سنگینی است! سنگین است! تیره‌بخت بود و دل منحرفی داشت. مادر صبر کرد، صبر کرد. حالا کتک می‌زد تا پول از او بکشد! کتک می‌زد بیا محضر این باغ را به نام من کن(اسم آن شهر را من نمی‌برم. من بیست‌بار در آن شهر رفتم و اقلاً چندبار این آدم را دیده‌ام)! مادر صبر کرد. دل مادر نمی‌آید نفرین کند، اما خدا که آدم را تعقیب می‌کند. قدرت خدا که آدم را تعقیب می‌کند؛ بالاخره مادر به جان آمد و یک کلمه سرش را به‌جانب حضرت حق برداشت و گفت: خدایا این دو تا دست را از این پسر بگیر تا دیگر با کتک زدن من در پرونده‌اش گناه نرود! در جاده تهران و سمنان تصادف کرد، به بهترین بیمارستان بردند و بهترین جراح‌های آن‌وقت ایران بالای سرش جلسه کردند، گفتند: در تصادف فقط و فقط از کف دست و مچ دست تا سرشانه چنان لطمه دیده که قابل جراحی نیست و باید این دوتا دست را قطع کنیم و هر دو را از شانه قطع کردند. اگر چشمی نباشد که آدم را بپاید، چرا باید دست قطع شود؟ نباید قطع شود! یک چشمی آدم را می‌پاید که کتک‌زدن به مادر را پیش خودش نگه می‌دارد و بعد بنا به خواست نفرین مادر، دو تا دست را قطع می‌کند. یک قدرتی آدم را می‌پاید که ماشین را به‌گونه‌ای به‌طرف جاده سوق می‌دهد که تصادف کند و دوتا دست قطع بشود!

 برادران کرمانشاهی و خواهرانم! من از سن هجده‌نوزده‌سالگی به بیمارستان‌ها سر می‌زدم، خیلی هم بیمار را خرجشان را دادم، علاج کردند. من اینها را یادداشت نکردم و ننوشتم و هیچ توقعی هم از پروردگار ندارم. خودش می‌داند که من درخواست پاداشی از خدا تا حالا نداشته‌ام و ندارم؛ همیشه تنها یک خواسته از پروردگار دارم، و آن این است که می‌گویم: دمِ مُردن یک قلم قرمز دور پروندهٔ من بِکِش و این را در قیامت باز نکن، همین! اما برای نمازم مزد بده، برای منبر مزد بده نه! وقتی آدم عظمت خدا را درک می‌کند، اگر ده‌میلیون سال هم نماز و روزه و گریه و دعای کمیل داشته باشد، می‌بیند هیچ است و واقعاً هم هیچ است!

ما بقال نیستیم که با خدا معامله کنیم! ما عبد هستیم و نه بقال؛ اگر بقال بودیم، نماز که می‌خواندیم، می‌گفتیم: بخر و مزدش را هم برای ما ذخیره کن! والله ما در پیشگاه پروردگار مهربان عالَم بقال نیستیم. من دیدم، این یکی‌اش بود که  دیده‌ام! دیگر هم دیده‌ام! دینامیسم خلقت خیلی عجیب است! تکان می‌خوریم، ثبت می‌شود و به ما برمی‌گردد. تکان می‌خوریم، ثبت می‌شود و برمی‌گردد. قرآن می‌گوید: «لا تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصارُ»﴿الأنعام‏، 103﴾، شما من را نمی‌بینید؛ «وَ هُوَ يُدْرِكُ اَلْأَبْصارَ»، ولی من چشم‌های شما را تعقیب می‌کنم! «یعلم خائنة الاعین»، هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد یکجا نشسته‌ای، به چه نیتی داری نگاه می‌کنی! به این صورت زیبای جوان؛ به این دختر نامحرم؛ به زنداداشت؛ به دختر نامحرم قوم‌وخویشت؛ اصلاً کسی نمی‌تواند درک بکند و ابزاری هم در کرهٔ زمین و در آمریکا و اروپا نیست که به چشمت بگذارند و این چشم کیفیتش را به ابزار منتقل کند که بد نگاه کرد یا خوب نگاه کرد؛ اما نگاه‌هایت تحت تعقیب من است! «و هو یدرک الابصار»، حرکاتت تحت تعقیب من است، تحت تعقیب من است.

ابن‌زیاد از روی مسخره به زینب کبری(س) گفت: خدا کجاست؟ یعنی کجا بود تا نگذارد برادرت را بکشیم! عموهایت را بکشیم! برادرهایت و بچه‌هایت را بکشیم! کجاست؟ خدا کجاست؟ زینب کبری یک جواب داد: «ان ربک لوی المرصاد»؛ پسر زیاد، پروردگار در کمینت است! این شعر که من در کلاس هفتم دبیرستان حفظ کردم، اگر حالا یادم بیاید، کاملش را بخوانم که همین است. چشمی هست که همهٔ ما را می‌پاید! قدرتی هست که همهٔ ما را دنبال می‌کند! کسی هست که در کمین ماست! اگر نبود، هیچ گناه و ظلمی کیفر نداشت؛ چون باید یکی ببیند که به آدم کیفر بدهد و اگر نبیند، پس چه کیفری!

من گناهان خیلی زیادی مرتکب شده‌ام که اگر یک‌دانه‌اش را همسرم بفهمد، می‌گوید همین امشب طلاق می‌خواهم و حق هم دارد؛ ولی نمی‌داند و چشم او نمی‌تواند من را تعقیب کند. لذا من از طرف همسرم کیفر ندارم، چون ندیده است. از طرف پدرم و برادرم و رفیقم کیفر ندارم، چون ندیده‌اند. یک چشمی هست که می‌بیند و می‌پاید و در کمین است. حالا شعر را گوش کنید که دربارهٔ همین سه آیهٔ «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»  ﴿الفجر، 14﴾، «أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ»  ﴿البلد، 7﴾ «أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ»  ﴿البلد، 5﴾، سؤال می‌کند می‌گوید: پیش خودتان خیال‌بافی می‌کنید که شما را چشمی نمی‌بیند؟

 نادره مردی ز عرب هوشمند           گفت به عبدالملک از راه پند

 روی همین مسند و این تکیه‌گاه           زیر همین قبه و این بارگاه         

 بودم و دیدم بر ابن‌زیاد                      آه چه دیدم که دو چشمم مباد          

 تازه سری چون سپر آسمان                     طلعت خورشید ز رویش نهان             

کربلا آمدند و کشتند و قطعه‌قطعه کردند و رفتند؛ ولی یکی بود که می‌دید! یکی بود که می‌پایید! یکی بود که قدرت بالاسر بود!

بعد ز چندی، سرِ آن خیره‌سر                بُد برِ مختار به روی سپر

 بعد که مَصعَب سر و سردار شد           دستکش او سر مختار شد

عبدالملک نشسته بود و پیرمرد به عبدالملک گفت.

       نک سر مصعب به تقاضای کار        تا چه کند با تو دیگر روزگار

 یعنی به تقاضای آن که می‌بیند، آن که در کمین است، آن که قدرت بالای سر است.

این یادتان باشد یکی هست که ما را دائماً می‌پاید! یکی هست که دائماً در کمین ماست! یکی هست که قدرت مافوق ماست! لذا ما می‌بینیم جهان پر از جریمه است و پر از کیفر است؛ البته ما که از کل جهان خبر نداریم! از کل زندگی‌های مردم خبر نداریم! ما الآن از کل مردم آمریکا و اروپا بی‌خبریم؛ اما موج جریمه و موج پاداش در این دنیا به‌تناسب ظرفیت دنیا پر است.

ما با یکی از دوستانمان که در جلسه هم هست، ده شب منبر کرمان بودیم. یکی از افراد کرمانی گفت: اینجا یک حمام قدیمی هست که خیلی حمام تماشایی است! از این حمام گنبدی‌ها که ده‌تا پله می‌خورد و به زیرزمین می‌رود. یک سَری به آن حمام بزنیم، خوب است. گفتم: برویم! رفتیم، دوتا مشتری در حمام بود و ما چهارپنج‌تا بودیم. آن آقایی که صابون می‌زد و کیسه می‌کشید، من را دید. مثل اینکه شب‌ها هم پای منبر من می‌آمد، ولی من که نمی‌شناختم. گفت: بنشین تا یک کیسهٔ تمیزی به تو بکشم، یک صابونی بزنم، یک سدری بزنم؛ پیرمرد هم بود، گفتم: باشد. به قول شما عاشقانه مرده‌شوری کرد! آخر بعضی‌ها مرده را می‌شورند، اما کارشان باری به هر جهت است؛ ولی این خیلی زیبا جنازه شست. شما ممکن است به من بگویید مگر در حمام زنده نبودی؟ نه بابا، وقتی امیرالمؤمنین در مسجد کوفه با سیل اشک می‌گوید: «انت الحی و انا المیت و هل یرحم المیت الی الحی»، کجایمان زنده است؟ ما زنده‌نما هستیم! بیرون آمدیم و لباس پوشیدیم، معلوم بود آدم فقیری است. با ما در سردینه آمد، من به دوستم گفتم: من هیچ پولی در جیبم نیست، پول داری؟ گفت: چقدر؟ گفتم: چهل‌هزار تومان! قضیه برای ده‌دوازده‌سال پیش است و آن‌وقت چهل تومان ارزش داشت! گفت: دارم. گفتم: یواشکی در جیب من بگذار که این نبیند و ایشان هم چهل تومان را در جیب من گذاشت. ما وقتی می‌خواستیم به‌اصطلاح حمامی، از دلاک خداحافظی کنیم، او را بغل گرفتم و بوسیدم و خیلی عذرخواهی کردم و چهل تومان را یواشکی حالا خود حمامی اصل کاری است که نبیند، در دستش گذاشتم و گفتم: بیشتر از این نداشتم، واقعاً من را ببخش! خیلی خوشحال شد و ما بیرون آمدیم.

یک کسی بیرون به ما گفته بود حالا که یزد( ببخشید کرمان نبود، یزد بود) آمدی، اینجا بیا و دو کلمه برای ما حرف بزن؛ ما هم گفتیم باشد! حالا ما که تازه از حمام درآمدیم، کاری هم نداریم؛ برویم و دو کلمه هم برای آقایان حرف بزنیم، طوری نمی‌شود! ما به‌اندازهٔ موهای بدنمان منبر مجانی رفته‌ایم؛ برای شهدا، برای دیگران! حالا یک‌دانه هم برای این برویم. رفتیم و بیست‌دقیقه‌ای صحبت کردیم و آنها هم گفتند خیلی خوب بود و تذکرات عالی بود. بیرون آمدیم، یک کتاب به من دادند. واقعیتش هم من خیال کردم کتاب است! خداحافظی کردیم و در ماشین نشستیم. به دوستم گفتم کتاب را ببین چیست؟ گفت: یک کتابی است و یک پاکت هم در کتاب است. گفتم: خب درِ پاکت را باز کن و ببین چیست. باز کرد و گفت: این‌قدر پول است! ما هم اصلاً نه خبر داشتیم و نه فکرش را می‌کردیم. به او گفتم: چقدر از چهل‌هزار تومانی که داده‌ایم، گذشته است؟ گفت: دو ساعت! گفتم: این آیهٔ قرآن را برایت بخوانم: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»  ﴿الأنعام‏، 160﴾، اگر خوبی بکنی، ده برابر آن را به تو پس می‌دهم؛ می‌بیند که پس می‌دهد! اگر بیننده‌ای نبود، خوبی که ده برابرش به من داده نمی‌شد! جهان، جهانِ بِده بِستان عجیبی است! هیچ‌چیزی ارزش ایمان و آثار ایمان و مؤمن را در این جهان ندارد. همهٔ این حرف‌ها را امشب زدم که اگر کسی در این مجلس مؤمن واقعی نیست، بشود! این‌قدر از طرف خدا آثار به او برمی‌گردد که دیوانه‌اش می‌کند.

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی      دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند

 گاهی کارهای بد هم کیفرهای بدی دارد. خدا دید که یک‌نفر با تیر سه‌شعبه گلوی یک شش‌ماهه را پاره کرد! دوسال نگذشت که حرمله را گرفتند و مختار به او گفت: چطور دلت آمد و این بچهٔ شش‌ماهه را زدی؟ این بچه که گناهی نداشت و جنگی نکرده بود! گفت: زدم. گفت: تعریف کن! مختار خیلی گریه کرد، بعد گفت: او را به یک ستون ببندید که نتواند تکان بخورد. اینها جزء عوامل قدرت کشور بودند. حرمله جزء عوامل رده‌بالای حکومت استانداری کوفه و یزید بود. برای خودش کسی بود! حرملةبن‌کاهل‌اسدی عمله که نبود، برای خودش فوق‌العاده بود! در تیراندازی هم ماهر بود که گلو را از سی‌چهل قدمی هدف گرفت و در جا هم به هدف زد! مختار گریه کرد، گفت: به این ستون ببندید و از نوک سر تا نوک پایش را تیر سه‌شعبه بزنید. خب خدا دید، اگر ندیده بود که تلافی نمی‌شد.

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
کرمانشاه سخنرانی پنجم مسجد آیت‌الله بروجردی دههٔ اوّل صفر 1395 کرمانشاه مسجد آیت‌الله بروجردی دههٔ اوّل صفر 1395 سخنرانی پنجم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^