فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

علل و انگيزه هاى نهضت عاشورا

علل و انگيزه هاى نهضت عاشورا

نهضت چند ماهيتى

انـقـلاب آگـاهـانه مى تواند ماهيتهاى مختلف داشته باشدم . اتفاقاً در قضاياى امام حسين ، عوامل زيادى مؤ ثر است كه اين عوامل سبب شده است كه نهضت امام حسين يك نهضت چند ماهيتى باشد نه تك ماهيتى . يكى از تفاوتهايى كه ميان پديده هاى اجتماعى و پديده هاى طبيعى هـسـت ايـن اسـت كـه پديده طبيعى بايد تك ماهيتى باشد، نمى تواند چند ماهيتى باشد. يك فـلز در آن واحـد نـمـى تواند كه هم ماهيت طلا را داشته باشد و هم ماهيت مس را. ولى پديده هاى اجتماعى مى توانند در آن واحد چند ماهيتى باشند. خود انسان يك اعجوبه اى است كه در آن واحـد مـى تواند چند ماهيتى باشد. اينكه سارتر و ديگران گفته اند كه انسان وجودش بر ماهيتش تقدم دارد، اين مقدارش درست است . نه به تعبيرى كه آنها مى گويند درست است ، يـك چـيـز عـلاوه اى هم در اينجا هست و آن اينكه انسان در آن واحد مى تواند چند ماهيت داشته بـاشـد؛ مـى تـوانـد مـاهـيـت فـرشـتـه داشـتـه بـاشـد، در هـمـان حـال مـاهـيـت خـوك هم داشته باشد، در همان حال ماهيت پلنگ هم داشته باشد كه اين ، داستان عظيمى است در فرهنگ و معارف اسلامى .
پـديـده اجـتـمـاعـى مـى تـوانـد چند ماهيتى باشد. اتفاقاً قيام امام حسين از آن پديده هاى چند مـاهـيـتـى اسـت ، چـون عوامل مختلف در آن اثر داشته است . مثلاً يك نهضت مى تواند ماهيت عكس العـمـلى داشـتـه باشد يعنى صرفاً عكس العمل باشد، و مى تواند ماهيت آغازگرى داشته بـاشـد. اگـر يـك نـهـضـت مـاهـيـت عـكـس العـمـلى داشـتـه بـاشـد. مـى تـوانـد يـك عـكـس العـمـل مـنـفـى بـاشـد در مـقـابـل يـك جـريـان ، و مـى تـوانـد يـك عـكـس العمل مثبت باشد در مقابل جريان ديگر، همه اينها در نهضت امام حسين وجود دارد. اين است كه اين نهضت يك نهضت چند ماهيتى شده است .
در نـهـضت حسينى عوامل متعددى دخالت داشته است و همين امر سبب شده است كه اين حادثه با ايـنـكـه از نـظـر تـاريـخـى و وقـايـع سـطـحـى طـول و تـفـصـيـل زيـادى نـدارد، از نـظر تفسيرى و از نظر پى بردن به ماهيت اين واقعه بزرگ تـاريخى ، بسيار پيچيده باشد. يكى از علل اينكه تفسيرهاى مختلفى درباره اين حادثه شـده و احـيـانـاً سـوء اسـتفاده هايى از اين حادثه عظيم و بزرگ شده است . پيچيدگى اين داسـتـان اسـت از نـظر عناصرى كه در به وجود آمدن اين حادثه مؤ ثر بوده اند. ما در اين حـادثـه بـه مـسـائل زيـادى بـر مـى خوريم ؛ در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امـتـنـاع امام از بيعت كردن است ، در جاى ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست ، در جاى ديگر امام به طور كلى بدون توجه به مساءله بيعت خواستن و امتناع از بـيـعـت و بـدون ايـنـكـه اسـاساً توجهى به اين مساءله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خـواسـتـه انـد، او را دعوت كرده اند يا نكرده اند، از اوضاع زمان و وضع حكومت وقت انتقاد مـى كـنـد، شـيـوع فـسـاد را مـتـذكـر مـى شـود، تـغـيـيـر مـاهـيـت اسـلام را يـاد آورى مى كند، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان مى نمايد، و آن وقت مى گويد: وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چينين حوادثى ساكت نباشد. در اين مقام مى بينيم امام نه سخن از بـيعت مى آورد و نه سخن از دعوت ، نه سخن از بيعتى كه يزيد از او مى خواهد و نه سخن از دعوتى كه مردم كوفه از او كرده اند.
قـضـيـه از چه قرار است ؟ آيا مساله مساله بيعت بود؟ آيا مساله مساله دعوت بود؟ آيا مـسـاله مـسـاله اعـتـراض و انـتقاد و يا شيوع منكرات بود؟ كداميك از اين قضايا بود؟ اين مـسـاله را مـا بـر چه اساسى توجيه كنيم ؟ بعلاوه چه تفاوت واضح و بيّنى ميان عصر امـام يـعـنـى دوره يـزيـد بـا دوره هـاى قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد ولى امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحى را جايز نمى شمرد.
حـقـيـقـت مـطـلب ايـن اسـت كـه هـمـه ايـن عـوامـل ، مـؤ ثـر و دخـيـل بـوده اسـت ؛ يـعـنـى هـمـه ايـن عـوامـل وجـود داشـتـه و امـام در مـقـابـل هـمـه ايـن عـوامـل عكس العمل نشان داده است . پاره اى از عكس العملها و عملهاى امام بر اسـاس امـتناع از بيعت است ، پاره اى از تصميمات امام براساس دعوت مردم كوفه است . و پـاره اى بـراسـاس مـبـارزه بـا مـنـكـرات و فـسـادهـايـى كـه در آن زمـان بـه هـر حـال وجـود داشـتـه اسـت . هـمـه ايـن عـناصر، در حادثه كربلا ـ كه مجموعه اى است از عكس العملها و تصميماتى كه از طرف وجود مقدس ابا عبداللّه عليه السلام اتخاذ شده ـ دخالت داشته است .

عامل بيعت

ابـتـدا دربـاره مـسـاله بـيـعـت بـحـث مـى كـنـيـم كـه ايـن عـامـل چـقـدر دخـالت داشـت و امـام در مقابل بيعت خواهى چه عكس العملى نشان داد و تنها بيعت خواستن براى امام چه وظيفه اى ايجاب مى كرد؟
دو مفسده موجود در بيعت با يزيد:

1 ـ تثبيت خلافت موروثى

هـمه شنيده ايم كه معاوية بن ابى سفيان با چه وضعى به حكومت و خلافت رسيد. بعد از آنـكـه اصـحـاب امام حسن (ع ) آنقدر سستى نشان دادند، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امـضـا مى كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه ، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر مـى خـواهـد حـكـومـت كـنـد بـراى مـدت مـحـدودى حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خـودشـان ، و آن كـسـى را كـه صلاح مى دانند به خلافت انتخاب كنند، و به عبارت ديگر بـه دنـبـال آن كسى كه تشخيص مى دهند و از طرف پيغمبر اكرم منصوب شده است بروند. تا زمان معاويه مساءله حكومت و خلافت يك مساءله موروثى نبود؛ مساءله اى بود كه درباره آن تـنـها دو طرز فكر وجود داشت : يك طرز فكر اين بود كه خلافت فقط و فقط شايسته كسى است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد، و فكر ديگر اين بود كه مردم حـق دارنـد خـليـفـه اى بـراى خـودشـان انـتـخـاب كـنـنـد. بـه هـر حـال ايـن مـسـاءله در مـيـان نـبـود كـه يك خليفه تكليف مردم را براى خليفه بعدى معين كند. براى خود جانشين معين كند، او هم براى خود جانشين معين كند و ... و ديگر مساله خلافت نه داير مدار نصّ پيغمبر باشد و نه مسلمين در انتخاب او دخالتى داشته باشند.

2 ـ شخصيت خاص يزيد

مـفـسـده دوم مـربـوط بـه شـخـصـيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر مـتمايز مى كرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شـايـسـتـگـى سـيـاسـى هـم نـداشـت . مـعـاويـه و بـسـيـارى از خـلفـاى آل عـبـاس هـم مـردمـان فـاسـق و فاجرى بودند، ولى يك مطلب را كاملاً درك مى كردند و آن ايـنـكـه مـى فـهـمـيـدنـد اگـر بخواهند ملك و قدرتشان باقى بماند بايد تا حدود زيادى مـصـالح اسلامى را رعايت كنند، شئون اسلامى را حفظ كنند. اين را درك مى كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود. مى دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاى مختلف چه در آسيا، چه در افريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام يا بـغـداد پـيروى مى كنند، فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و بـه هـر حـال خـليـفـه را يـك خليفه اسلامى مى دانند، و الا اولين روزى كه احساس كنند كه خـليـفـه خـود بـر ضـد اسـلام اسـت ، اعـلام اسـتـقـلال مى كنند. چه موجبى داشت كه مثلاً مردم خراسان ، شام و سوريه ، مردم قسمتى از آفريقا از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند؟ دليلى نـداشـت . و لهـذا خـلفـايـى كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند، اين را مى فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادى مصالح اسلام را رعايت كنند. ولى يزيدبن معاويه اين شعور را هم نـداشـت ؛ آدم متهتكى بود، آدم هتاكى بود، خوشش مى آمد به مردم و اسلام بى اعتنايى كند، حـدود اسلامى را بشكند. معاويه هم شايد شراب مى خورد (اينكه مى گويم شايد، از نظر تـاريـخى است چون يادم نمى آيد. ممكن است كسانى با مطالعه تاريخ ، موارد قطعى پيدا كـنـنـد)(1) ولى هـرگـز تـاريـخ نـشان نمى دهد كه معاويه در يك مجلس ، علنى شراب خورده باشد يا در حالتى كه مست است وارد مجلس شده باشد؛ در حالى كه اين مرد علناً در مجلس رسمى شراب مى خورد، مست لايعقل مى شد و شروع ميكرد به ياوه سرايى . تمام مورخين معتبر نوشته اند كه اين مرد، ميمون باز و يوزباز بود. ميمونى داشت كه به آن كنيه (اَباقيس ) داده بود و او را خيلى دوست مى داشت . چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود، اخلاق باديه نشينى داشت ، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصى داشت . مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: (ميمون را لباسهاى حـريـر و زيـبـا مـى پـوشـانـيـد و در پـهـلو دسـت خـود بـالاتـر از رجـال كـشـورى و لشـكـرى مى نشاند)! اين است كه امام حسين (ع ) فرمود: (وَ علَى الاِسلامِ السَّلامُ اِذ قـَدْ بـُلِيَت الامَّةُ براعٍ مِثلِ يَزيدَ) (2). ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت . اصلاً وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود. براى چنين شخصى از امام حسين (ع ) بـيـعـت مـى خـواهند! امام از بيعت امتناع مى كرد و مى فرمود: من به هيچ وجه بيعت نمى كنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمى كردند.
ايـن يـك عـامـل و جـريان بود: تقاضاى شديد كه ما نمى گذاريم شخصيتى چون تو بيعت نـكـند (آدمى كه بيعت نمى كند يعنى من در مقابل اين حكومت تعهدى ندارم ، من معترضم )، به هـيـچ وجـه حـاضـر نـبودند كه امام حسين (ع ) بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود.اين بيعت نكردن را خطرى براى رژيم حكومت خودشان مى دانستند. خوب هم تشخيص داده بودند و هـمـيـن طـور هـم بـود. بـيـعـت نـكـردن امـام يـعـنـى مـعـتـرض ‍ بـودن ، قـبـول نـداشتن ، اطاعت يزيد را لازم نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها مى گـفـتـنـد بـايـد بـيـعـت كـنـيـد، امـام مـى فـرمـود بـيـعـت نـمـى كـنـم . حال در مقابل اين تقاضا، در مقابل اين عامل ، امام چه وظيفه اى دارند؟ بيش از يك وظيفه منفى وظـيفه ديگرى ندارند: بيعت نمى كنم . حرف ديگرى نيست . بيعت مى كنيد؟ خير. اگر بيعت نـكنيد كشته مى شويد! من حاضرم كشته شوم ولى بيعت نكنم . در اينجا جواب امام فقط يك (نه ) است .
بـه هـر حـال مـسـاءله اول و عـامـل اول در حـادثـه حسينى كه هيچ شكى در آن نمى شود كرد مـسـاءله بـيـعـت اسـت ؛ بـيعت براى يزيد كه به نص قطعى تاريخ ، از امام حسين (ع ) مى خـواسـتـنـد. يـزيـد در نـامـه خـصـوصـى خود چنين مى نويسد: (خِذِ الحُسينَ بِالبَيعَةِ اَخذاً شديداً) (3) حسين را براى بيعت گرفتن ، محكم بگير و تا بيعت نكرده رها نكن . امـام حـسـيـن هـم شديداً در مقابل اين تقاضا ايستاده بود و به هيچ وجه حاضر به بيعت با يـزيـد نـبـود؛ جوابش نفى بود و نفى . حتى در آخرين روزهاى عمر امام حسين كه در كربلا بودند، عمر سعد آمد و مذاكراتى با امام كرد؛ در نظر داشت با فكرى امام را به صلح با يزيد وادار كند (البته صلح هم جز بيعت چيز ديگرى نبود.) امام حاضر نشد. از سخنان امام كـه در روز عـاشـورا فـرمـوده انـد، كـامـلاً پـيـداسـت كـه بـر حـرف روز اول خـود هـمـچـنـان باقى بوده اند: (لا وَاللّهِ لا اُعطيكُم بِيَدى اِعطاءَ الذَّليلِ وَ لااَقِرُّ اِقرارَ العـَبـيد)(4) نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم داد. هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد؛ حتى در همين شرايطى كه امروز قرار گرفته ام و كشته شدن خودم ، عزيزانم و يارانم و اسارت خاندانم را مى بينم ، حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم .
ايـن عـامـل از چـه زمـانـى وجود پيدا كرد؟ از آخر زمان معاويه ، و شدت و فوريت آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود.

عامل دعوت مردم كوفه

عـامـل دوم مـسـاءله دعـوت بـود. امـام حـسـيـن در آخـر مـاه رجـب كـه اوايـل حـكـومـت يـزيـد بـود، براى امتناع از بيعت از مدينه خارج مى شود و چون مكه حرم امن الهـى اسـت و در آنـجـا امـنـيـت بـيـشـتـرى وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشترى براى آنجا قـائل هـسـتـنـد و دسـتـگـاه حـكـومـت هـم مـجـبـور اسـت نـسـبـت بـه مـكـه احـتـرام بـيـشـتـرى قائل شود، به آنجا مى رود ـ روزهاى اولى است كه معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مـردن او بـه كـوفـه نـرسـيـده ـ نه تنها براى اينكه آنجا ماءمن بهترى است بلكه براى اينكه مركز اجتماع بهترى است .
در مـاه رجب و شعبان كه ايام عمره است ، مردم از اطراف و اكناف به مكه مى آيند و بهتر مى تـوان آنـهـا را ارشاد كرد و آگاهى داد. بعد موسم حج فرا مى رسد كه فرصت مناسبترى براى تبليغ است . بعد از حدود دو ماه نامه هاى مردم كوفه مى رسد. نامه هاى مردم كوفه بـه مـدينه نيامد و امام حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است . نامه هاى مردم كوفه در مكه به دست امام حسين رسيد، يعنى وقتى كه امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بـود و هـمـيـن تـصـمـيـم ، خـطـرى بزرگ براى او به وجود آورده بود. (خود امام و همه مى دانـسـتـند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر مى دارند و نه امام حاضر به بيعت است .) بـنـابـرايـن دعـوت مـردم كـوفـه عـامـل اصـلى در ايـن نـهـضـت نـبـود بـلكـه عـامـل فـرعـى بـود. و حـداكـثـر تـاءثـيـرى كـه بـراى دعـوت مـردم كـوفـه مـى تـوان قـائل شـد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ در آينده فرصت به ظاهر مناسبى براى امام به وجود آورد.
كـوفـه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامى بود.(5) اين شهر كه در زمان عمر بـن الخـطـاب سـاخـته شده ، يك شهر لشكرنشين بود و نقش بسيار مؤثرى در سرنوشت كـشـورهـاى اسـلامـى داشـت ، و اگـر مردم كوفه در پيمان خود باقى مى ماندند احتمالاً امام حـسـين (ع ) موفق مى شد. كوفه آنوقت را با مدينه يا مكه آنوقت نمى شد مقايسه كرد، با خراسان آنوقت هم نمى شد مقايسه كرد؛ رقيب آن فقط شام بود. حداكثر تاثير دعوت مردم كـوفـه ، در شـكل اين نهضت بود يعنى در اين بود كه امام حسين از مكه حركت كند و آنجا را مـركـز قـرار نـدهـد (البـتـه خـود مـكـه اشكالاتى داشت و نمى شد آنجا را مركز قرار داد). پيشنهاد ابن عباس را براى رفتن به يمن و كوهستانهاى آنجا را پناهگاه قرار دادن نپذيرد، مدينه جدش را مركز قرار ندهد، به كوفه بيايد، پس دعوت مردم كوفه در يك امر فرعى دخـالت داشـت ، در ايـنـكـه ايـن نـهـضـت و قـيـام در عـراق صـورت گـيـرد، والا عامل اصلى نبود.
وقـتـى امـام در بـيـن راه بـه سـرحـد كوفه مى رسد بالشكر حر مواجه مى شود. به مردم كـوفـه مـى فـرمـايـد: شـما مرا دعوت كرديد، اگر نمى خواهيد بر مى گردم . معنايش اين نـيـست كه بر مى گردم و با يزيد بيعت مى كنم و از تمام حرفهايى كه در باب امر به مـعـروف و نـهى از منكر، شيوع فسادها و وظيفه مسلمان در اين شرايط گفته ام صرف نظر مى كنم ، بيعت كرده و در خانه خود مى نشينم و سكوت مى كنم ؛ خير، من اين حكومت را صالح نـمى دانم و براى خود وظيفه اى قائل هستم . شما مردم كوفه مرا دعوت كرديد، گفتيد: اى حـسـين ! تو را در هدفى كه دارى يارى مى دهيم ، اگر بيعت نمى كنى نكن ؛ تو به عنوان امـر به معروف و نهى از منكر اعراض دارى ، قيام كرده اى ، ما تو را يارى مى كنيم . من هم آمـده ام سـراغ كـسـانـى كـه بـه مـن وعـده يـارى داده انـد. حـال مـى گـويـيـد مـردم كـوفـه بـه وعـده خـودشـان عـمـل نـمـى كـنـند، بسيار خوب ما هم به كوفه نمى رويم ، بر مى گرديم به جايى كه مـركـز اصـلى خـودمـان اسـت . بـه حجاز (مدينه يا مكه ) مى رويم تا خدا چه خواهد. به هر حـال مـا بـيـعـت نـمـى كـنيم ولو بر سر بيعت كردن كشته شويم . پس حداكثر تاءثير اين عـامل يعنى دعوت مردم كوفه اين بوده كه امام را از مكه بيرون بكشاند و ايشان به طرف كوفه بيايند.
البته نمى خواهم بگويم كه واقعاً اگر اينها دعوت نمى كردند امام قطعاً در مدينه يا مكه مـى مـانـد؛ نـه ، تـاريخ نشان مى دهد كه همه اينها براى امام محذور داشته است . مكه هم از نظر مساعد بودن اوضاع ظاهرى ، وضع بهترى نسبت به كوفه نداشت . قرائن زيادى در تـاريـخ هست كه نشان مى دهد اينها تصميم گرفته بودند كه چون امام بيعت نمى كند، در ايـام حـج ايـشـان را از مـيـان بـردارنـد. تـنـهـا نـقـل طـريـحـى نـيـسـت ، ديـگـران هـم نقل كرده اند كه امام از اين قضيه آگاه شد كه اگر در ايام حج در مكه بماند، ممكن است در هـمان حال احرام كه قاعدتاً كسى مسلح نيست ، ماءمورين مسلح بنى اميه خون او را بريزند، هـتـك خـانـه كـعـبـه شـود، هـتـك حـج و هـتـك اسـلام شـود (دو هـتـك ؛ هـم فـرزنـد پـيـغـمـبر در حال عبادت در حريم خانه خدا كشته شود، و هم خونش هدر رود) بعد شايع كنند كه حسين بن عـلى بـا فـلان شـخـص اخـتـلاف جـزئى داشـت و او حـضـرت را كـشـت و قـاتـل هم خودش را مخفى كرد، و در نتيجه خون امام هدر رود. امام در فرمايشات خود به اين مـوضـوع اشـاره كـرده انـد. در بـين راه كه مى رفتند، شخصى از امام پرسيد: چرا بيرون آمدى ؟ معنى سخنش اين بود كه تو در مدينه جاى امنى داشتى ، آنجا در حرم جدت كنار قبر پيغمبر كسى متعرض نمى شد، يا در مكه كنار بيت اللّه الحرام مى ماندى .
اكنون كه بيرون آمدى براى خودت خطر ايجاد كردى . فرمود: اشتباه مى كنى ؛ من اگر در سـوراخ يـك حـيـوان هـم پـنـهـان شـوم ، آنـهـا مرا رها نخواهند كرد تا اين خون را از قلب من بيرون بريزند. اختلاف من با آنها اختلاف آشتى پذيرى نيست . آنها از من چيزى مى خواهند كه من به هيچ وجه حاضر نيستم زير بار آن بروم . من هم چيزى مى خواهم كه آنها به هيچ وجه قبول نمى كنند.

عامل امر به معروف و نهى از منكر

عـامـل سـوم ، امر به معروف است . اين نيز نصّ كلام خود امام است . تاريخ مى نويسد: محمد بن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود، معيوب بود، قدرت بر جهاد نداشت و لهـذا شركت نكرد. امام وصيتنامه اى مى نويسد و آن را به او مى سپارد: (هذا ما اَوصى بِهِ الحـُسـَيـنُ بـنُ عـلي اَخاهُ مُحَمَّداً المَعروف بابنِ الحنفية ). در اينجا امام جمله هايى دارد: حسين بـه يـگـانـگـى خدا، به رسالت پيغمبر شهادت مى دهد(چون امام مى دانست كه بعد عده اى خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) تا آنجا كه راز قيام خود را بيان مى كند:
اِنّى ما خَرَجتُ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى ، اُريـدُ اَن آمـُرَ بـِالمـَعـرُوفِ و اَنـهـى عـَنِ المنكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرةِ جَدّى وَ اَبى عَلىّ بن اَبى طالبٍ عَلَيه السلام .(6)
ديگر در اينجا مساءله دعوت اهل كوفه وجود ندارد، حتى مساءله امتناع از بيعت هم مطرح نمى كـند؛ يعنى غير از مساءله بيعت خواستن و امتناع من از بيعت ، مساءله ديگرى وجود دارد. اينها اگـر از من بيعت هم نخواهند، ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند حسين بن على طالب جاه نـبـود، طـالب مـقـام و ثروت نبود، مرد مفسد و اخلالگرى نبود، ظالم و ستمگر نبود، او يك انسان مصلح بود. [در روز عاشورا مى فرمايد:]
اَلا وَ اِنَّ الدَّعـىَّ بـنَ الدَّعـِىَّ قـَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ بَينَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَةِ، وَ هَيهات مِنَّا الذِّلَةُ يَاءبى اللّهُ ذلِكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ المؤ منونَ وَ حُجورٌ طابَت وَ طَهُرت .(7)
به موجب عامل اول ، چون مردم كوفه دعوت كردند و زمينه پيروزى صدى پنجاه يا كمتر آماده شده است ، امـام حـركـت مـى كـنـد. يـعـنـى اگـر تـنـهـا ايـن عـامـل در شـكـل دادن نـهـضـت حـسينى مؤ ثر بود، چنانچه مردم كوفه دعوت نمى كردند حسين (ع ) از جـاى خـود تكان نمى خورد. به موجب عامل دوم ، از امام بيعت مى خواهند و مى فرمايد با شما بـيـعـت نـمـى كـنم . يعنى اگر تنها اين عامل مى بود، چنانچه حكومت وقت از حسين (ع ) بيعت نمى خواست ، او با آنها كارى نداشت ، مى گفت شما با من كار داريد، من كه با شما كارى نـدارم ؛ شـمـا از مـن بـيـعـت نـخـواهـيـد، مـطـلب تـمـام اسـت . پـس بـه مـوجـب ايـن عامل ، اگر آنها تقاضاى بيعت نمى كردند، اباعبداللّه هم آسوده و راحت بود، سر جاى خود نشسته بود، حادثه و غائله اى به وجود نمى آمد.
امـا به موجب عامل سوم ، حسين يك مرد معترض و منتقد است ، مردى است انقلابى و قيام كننده ، يـك مـرد مـثـبـت اسـت . ديـگـر انـگـيـزه ديـگـرى لازم نـيـسـت . هـمـه جـا را فـسـاد گـرفـتـه ، حـلال خـدا حـرام ، و حـرام خـدا حـلا شـده اسـت ، بـيـت المـال مـسـلمين در اختيار افراد ناشايسته قرار گرفته و در غير راه رضاى خدا مصرف مى شـود و پـيـغـمـبـر اكرم فرمود: هر كس چنين اوضاع و احوالى را ببيند (فَلَم يُغَيِّر عَلَيهِ بـِفـِعـلٍ وَ لا قـَولٍ) و درصـدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نيايد (كانَ حقاً عَلَى اللّه اَن يُدخِلُهُ مُدخَلَهُ)(8)
شايسته است (ثابت است در قانون الهى ) كه خدا چنين كسى را به آنجا ببرد كه ظالمان ، جـابـران ، سـتـمكاران و تغيير دهندگان دين خدا مى روند، و سرنوشت مشترك با آنها دارد. به گفته جدش استناد مى كند كه در چنين شرايطى كسى كه مى داند و مى فهمد و اعتراض ‍ نـمـى كـنـد، بـا جـامـعـه گـنـهـكار خود سرنوشت مشترك دارد. تنها اين حديث نيست ، احاديث ديگرى از شخص پيغمبر اكرم در اين زمينه هست .

ارزش عامل دعوت مردم كوفه

اين سه عامل از نظر ارزش در يك درجه نيستند. هر كدام در حد معينى به نهضت امام ارزش مى دهـنـد. امـا مـسـاءله دعـوت اهـل كـوفـه . ارزشـى كـه ايـن عـامـل مـى دهـد، بـسـيـار بـسـيـار سـاده و عـادى اسـت (البـتـه سـاده و عـادى در سـطـح عـمـل امـام حـسـيـن عـليـه السـلام نـه در سـطـح كـارهـاى مـا) بـراى ايـنـكـه بـه مـوجـب ايـن عـامـل ، يـك استان و يك منطقه اى كه از نيرويى بهره مند است آمادگى خود را اعلام مى كند. طـبـق قـاعـده ، حـداكـثـر صـدى پـنـجـاه احـتـمـال پـيـروزى وجـود داشـت . احـدى بـيـش از اين احـتـمـال پـيروزى نمى داد. پس از آنكه اهل كوفه امام را دعوت كردند و فرض كنيم اتفاق آراء هـم داشـتـنـد و در عـهـد خـود بـاقـى مى ماندند و خيانت نمى كردند، كسى نمى توانست احـتـمـال بـدهـد كه موفقيت امام صددرصد است چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند. اگر مـردم شـام را كه قطعاً به آل ابوسفيان وفادار بودند به تنهايى در نظر مى گرفتند، كـافـى بـود كـه احـتـمـال پـيـروزى را صـدى پـنـجـاه تـنـزل دهـد بـه ايـن جهت كه همين مردم شام بودند كه در دوران خلافت اميرالمؤ منين با مردم كـوفه در صفين روبرو شدند و توانستند هجده ماه با مردم كوفه بجنگند، كشته بدهند و مـقـاومـت كـنـنـد. ولى بـه هـر حـال ، صـدى چـهـل يـا صـدى سـى احـتـمـال مـوفقيت هست . مردمى اعلام آمادگى مى كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت مى دهد. ايـن ، يك حد معينى از ارزش را داراست كه همان حد عادى است ؛ يعنى بسيارى از افراد عادى در چنين شرايطى پاسخ مثبت مى دهند.

ارزش عامل تقاضاى بيعت و امتناع امام

ولى عـامـل تـقـاضـاى بـيـعـت و امـتـنـاع امـام ـ كـه از هـمـان روزهـاى اول ظـاهـر شد ـ ارزش ‍ بيشترى نسبت به مساءله دعوت ، به نهضت حسينى مى دهد. به جهت ايـنـكـه روزهـاى اول اسـت ، هـنـوز مـردمـى اعـلام يـارى و نـصـرت نـكرده اند، دعوت و اعلام وفـادارى نـكـرده انـد. يـك حـكـومـت جـابـر و مـسـلط، حـكـومـتـى كـه در بـيـسـت سال گذشته در دوران معاويه خشونت خودش را به حد اعلى نشان داده است [تقاضاى بيعت مى كند]. معاويه مخصوصاً در ده سال دوم حكومت و سلطنت خود به قدرى خشونت نشان داد كه به اصطلاح تسمه از گرده همه كشيد؛ كارى كرد كه در تمام قلمرو او حتى مدينه طيبه و مـكـه مـعـظـمـه در نـمـازهـاى جـمـعـه عـلى بن ابيطالب را على رئوس الاشهاد به عنوان يك عـمـل عـبـادى لعـنـت مى كردند، و اگر صداى كسى در مى آمد ديگر اختيار سرش را نداشت ، سـرش از خـودش نبود. آنچنان تسمه از گرده ها كشيده بود كه در اواخر عهد او نام على را بـر زبـان آوردن جـرم بـود. (ايـن ، مـتـن تاريخ است .) اگر مى خواستند بگويند على بن ابـيـطالب ، با اشاره و بيخ گوشى مى گفتند. كار به آنجا كشيده بود كه اگر حديثى مـربـوط بـه عـلى بـود و در آن فـضـيـلتى ولو كوچكترين فضيلت از على گنجانده شده بود، محدثين و راويها ـ كه احاديث را براى يكديگر روايت مى كردند ـ در صندوقخانه هاى خلوت ، پرده ها را مى آويختند، درها را مى بستند، يكديگر را قسم مى دادند كه اين را فاش نـكـنـى ، از قـول مـن همه جا نقل نكنى ، اگر مى خواهى روايت كنى براى آدمى روايت كن كه صددرصد راوى باشد و جذب كند و افشا نكند.

ارزش عامل امر به معروف و نهى از منكر

اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و ابا عبداللّه عليه السلام صريحاً به اين عامل استناد مى كند. در اين زمينه به احاديث پيغمر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نـام امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنكر را مى برد. بدون اينكه اسمى از بيعت و دعوت مردم كـوفـه بـبـرد. ايـن عـامـل ارزش بـسـيـار بـسـيـار بـيـشـتـرى از دو عـامـل ديـگـر بـه نـهـضـت حـسـيـنـى مـى دهـد. بـه مـوجـب هـمـيـن عامل است كه اين نهضت شايستگى پيدا كرده است كه براى هميشه زنده بماند. براى هميشه يـادآورى شـود و آمـوزنـده بـاشـد. البـتـه هـمـه عـوامـل آمـوزنـده هـسـتـنـد ولى ايـن عـامل آموزندگى بيشترى دارد، زيرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بيعت ؛ يـعـنى اگر دعوتى از امام نمى شد، حسين بن على عليه السلام به موجب قانون امر به مـعروف و نهى از منكر نهضت مى كرد. اگر هم تقاضاى بيعت از او نمى كردند، باز ساكت نمى نشست . موضوع خيلى فرق مى كند و تفاوت پيدا مى شود.

علل قيام حسين عليه السلام (9)

1 ـ اطاعت فرمان خدا و اداء تكليف

محرك انسان بكار، و قيام ، و نهضت گاه امور مادى ، و منافع دنيائى ، و اغراض شخصى ، و بـعـبـارت ديـگـر خـودبـينى ، و كام گيريهاى نفسانى است و گاه حب بخير و فضيلت و انجام تكليف و وظيفه است .

2 ـ فساد دستگاه خلافت و خروج آن از نظام اسلام

در ايـنـكـه حـكـومت اسلامى بايد نماينده افكار، و آراء مسلمين ، و تجسم روح جامعه ، و محقق رسالت اسلام باشد اختلافى بين دانشمندان نيست .
شيعه زمامدار، و رهبر حكومت را يك پيشواى كامل الهى ميدانند كه آن شخص پيامبر اسلام ، و بـعد از وفات آنحضرت كسانى هستند كه بامر خدا از جانب پيغمبر منصوب و معرفى شده انـد. هـمـانـگـونـه كـه پـيـغمبر رهبرى دينى ، و روحانى ، و سياسى ، و انتظامى جامعه را بـعـهـده دارد هـمـيـن قـسـم امام رهبر جامعه است با اين تفاوت كه بر امام دين و شريعت وحى نـمـيـشود، و از همان مجراى كتاب و سنت وظايف رهبرى اجتماع را انجام ميدهد ولى بر پيغمبر وحى نازل ميشد، و واسطه اقتباس ، واخذ دين و شريعت از عالم غيب غير از او كس ديگر نيست .
معلوم است كه اين نقشه و ترتيب براى اداره اجتماع از هر ترتيب ديگر بيشتر مورد اعتماد، و اطمينان بخش ، و نظام احسن است ، و يقيناً كسى را كه پيغمبر از طرف خدا معرفى كند از هر جهت صلاحيت ، و شايستگى رهبرى دارد.
محمد غزالى مصرى بعض مفاسد نظام حكومتى را در عهد بنى اميه باين شرح بيان ميدارد:
1 ـ خلافت از مسير خود خارج شد، و بصورت حكومت فردى ، و پادشاهى گزنده در آمد.
2 ـ ايـن احـساس كه جامعه و امت مصدر قدرت ، و سلطه حاكم است ، و امراء و زمام داران نايب مـردم ، و مـزدور، و خادم جامعه هستند ضعيف شد، و حكام صاحب سيادت مطلقه ؛ و رياست بى قـيـد و شـرط شـدنـد و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند حاكم فرمان فرماى مطلق ، و مردم تابع اشاره او بودند.
3 ـ مردمانى مرده ضمير، و جوانانى كم عقل و سفيه بى بهره از معارف اسلام و در معصيت و گناه گستاخ مقام خلافت را اشغال كردند.
4 ـ مـصـارف خـوشـگـذرانـى هـاى خـلفـا، و كـسان ، وبستگان و ستايش گويانشان از بيت المال برداشت مى شد، و در حوائج فقرا و مصالح امت صرف نميگرديد.
5 ـ عـصبيت جاهليت ، و مفاخرتهاى قبيله اى ، و فاميلى ، و نژادى و عنصرى كه اسلام بشدت بـا آن مـبـارزه دارد تـجـديـد شـد، و بـرادرى ، و وحـدت اسـلامـى بـتـفـرقـه ، و تـشـتـت مبدل گرديد و عرب بقبائل متعدده منقسم ، و ميان عرب ، و ايرانيان ، و ساير مللى كه قبلاً اسـلام اخـتيار كرده بودند كينه ، و جدائى واقع شد، و حكومت مستبد بنى اميه اين اختلافات را بـمـصـلحت خود ميدانست ، و بآتش اين منازعات دامن ميزد، و اين جمعيتهاى متمايزه را بروى هـم بـازمـيـداشت و آنها را بجنگ و كينه كشى تحريك مينمود(10) و از اين قبيله بر ضد آن قبيله انتصار مى جست .
ايـن مـعانى بر خلاف اصول اسلام ، ويران كننده اجتماع مسلمين بود اجتماعى كه تمام وجوه تـمـايـز را پـشـت سـر گـذاشـتـه ، و بـيـك قدر جامع اسلام و ايمان بخدا و حكومت اسلامى دل بسته بود.
6 ـ اخـلاق حـسـنه ، و تقوى ، و فضيلت از ارزش ، و اعتبار افتاد زيرا رياست و پيشوائى مردم بدست افرادى بى شرف ، و پست ، و بى حيا افتاد، و معلوم است كه وقتى زمامداران از شـرف ، و حـيـا بـى بـهـره بـاشـنـد، و بعفت و پارسائى اهميت ندهند اين صفات از بين ميرود.
وقـتـى صـحابه با تقوى ، و با سابقه را بر منابر لعن كنند. و شاعر مسيحى يزيد را مدح نمايد؛ و انصار را هجو كند البته فضيلت و تقوى از اعتبار مى افتد.
7 ـ حـقـوق ، و آزاديـهـاى افـراد پايمال شده و كسانيكه وارد سازمانهاى دولتى بنى اميه بـودنـد از هـيـچ گـونـه تـجـاوز بـحـقـوق مردم باك نداشتند مى كشتند. و به زندانها مى انداختند تنها عدد كسانيكه حجاج در غير جنگها كشت بصدو بيست هزار نفر رسيد.
در پايان مى گويد؟
واقـع ايـن اسـت كـه حـركـت و تـكانى كه اسلام از ناحيه فتنه هاى بنى اميه ديد، بطورى شديد بود كه بهر دعوت ديگر اينگونه صدمه رسيده بود، آنرا از ميان مى برد و اركان آن را ويران مى ساخت .(11)

3 ـ خطر ارتجاع

ايـن خـطـر از تـمـام مخاطراتى كه در آنروز جامعه مسلمانان را تهديد ميكرد مهمتر و شكننده تر بود.
عـفـريـت ارتـجـاع ، و بـازگشت بعصر شرك ، و بت پرستى ، و جاهليت اندك اندك قيافه منحوس ، و مهيب خود را نشان ميداد.
زور سـر نـيـزه بنى اميه نقشه هاى وسيع آنها را در سست كردن مبانى دينى جامعه و الغاء نظامات اسلامى ، و تحقير شعائر دينى اجراء مى كرد.
عـالم اسـلام مـخـصـوصـاً مـراكـز حـسـاس ، و مـوطـن رجـال بـزرگ ، و بـاشـخـصـيـت مثل مكه ، و مدينه ، و كوفه ، و بصره در سكوت مرگبار و خفقان شديد فرو رفته بود.
شـدت سـتـمـگـرى فـرمـانـدارانـى مـانـنـد زيـاد، و سـمـره ، و مـغيره ، و بى باكى آنها از قـتل نفوس ‍ محترمه ، و جرح ، ضرب و مثله ، و پرونده سازى و هتك اعراض مسلمانان جامعه را مرعوب ، و ماءيوس ساخته بود.
بنى اميه دست بكار بر گرداندن مردم از راه اسلام ، و مخالفت با نصوص كتاب و سنت ، و سـيـره رسـول اعـظـم (ص ) شدند و اساس حمله هاى آنها بر ضد اسلام ، و صحابه ، و انصار، و اهل بيت افكار معاويه ، و نقشه هاى او بود:
بـنـى اميه تصميم داشتند كه روحانيت اسلام ، و طبقات دين دار، و ملتزم بآداب شعائر دين را كه مورد احترام مردم بودند بگويند. و از ميان بردارند.
عـلاوه بـر كـشـتـن پسر پيغمبر(ص )، و قتل عام مدينه ، و ويران ساختن ، و سوزاندن كعبه معظمه قبله مسلمانان ، و تجاهر به گناه ، و تعطيل حدود دو مركز بزرگ اسلام مكه معظمه ، و مـديـنـه طـيـبه را مجمع خنياگران ، و نوازندگان و مخنثان ؛ و امارد، و شعراء عشقباز، و اراذل و اوبـاش قـرار دادنـد تـا عـظـمـت و اعتبار اين دو شهر مقدس كم شود، و وضع اين دو شهر مردم شهرهاى ديگر را بمعاصى ، و فحشاء گستاخ سازد.
بـنـى امـيـه بـودنـد كـه عـلاوه بـر آنـكـه شـمـشـيـر در اهـل بـيـت گـذاردنـد، و خـواستند كارى كنند كه كسى فكر زمامدارى آنها و مراجعه بآنها را نـكـنـد، و زمـيـن را از آل مـحـمد(ص ) خالى سازند كمر دشمنى انصار پيغمبر را نيز براى ايـنـكـه آنـحـضـرت را يـارى نـمـودنـد بـميان بستند، و آنان را از حقوق اسلامى محروم ، و ذليل و خوار ساختند.(12)
تـعـطـيـل حـدود، و دفـع شهود از عصر عثمان شروع شد، و اگر على (ع ) يگانه كسى كه بـشـدت مـطـالبـه اجـراء حـدود را مـى نـمـود نـبـود در هـمـان زمـان عـثـمـان حـدود تعطيل ، و فاتحه احكام خوانده شده بود(13)

چرا امام حسين با علم به اين كه كشته مى شود، قيام كرد؟

1 ـ چـون در آن مـوقـعـيـت زمـانـى ، كـار بـجـايـى كـشـيـده بـود كـه اگـر امام حسين به اين عـمـل اقـدام نـمـى كـرد، هـمـه آثار اسلام و زحمات 23 ساله پيغمبر اكرم از بين مى رفت و اثرى از قرآن و اسلام باقى نمى ماند.
لذا حـسـيـن بـن عـلى اوضـاع و شـرائط را بـراى انجام دادن چنين معامله پر سودى مناسب مى دانـسـت ؛ زيـرا امـام بـهـتـريـن سـود ايـن مـعـامـله را نـجـات اسـلام و قـرآن و سـنـت جـدش ‍ رسول خدا از سيطره يزيديان و امويان مى پنداشت .
2 ـ عـلاوه بـر آن ، جـهاد يكى از مهمترين ابواب اسلام است و شهادت يكى از افتخارات هر مسلمان .
در قـرآن مـجيد دهها آيه در رابطه ؛ با جهاد و شهادت آمده است و در هيچيك از اين آيات ، اين مـسـاءله مـشـروط و مـقـيـد بـه عـلم و پـيـروزى نـگـرديـده اسـت ، بـلكـه نبرد و جانبازى در مـقابل دشمنان اسلام و شهادت در راه به پيروزى رساندن حق ، يكى از علائم مؤ منان ذكر شده است .
خداوند در سوره توبه مى فرمايد:
إِنَّ اللّهَ اشـْتـَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اءَنْفُسَهُمْ وَاءَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فـَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْاَّنِ وَمَنْ اءَوْفَى بـِعـَهـْدِهِ مـِنَ اللّهِ فـَاسـْتـَبـْشـِرُوا بـِبـَيـْعـِكـُمُ الَّذِي بـَايـَعـْتـُم بـِهِ وَذلِكَ هـُوَ الْفـَوْزُ الْعَظِيمُ(14)
خـداونـد در مـقـابل بهشت ، جان و مال مؤ منان را خريدارى نموده است ، آنهايى كه در راه خدا نـبـرد مـى كـنـنـد، و در اين راه مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده ؛ و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ؟ اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد، و اين است آن پيروزى بزرگ .
3 ـ سيره و تاريخ زندگى رسول خـدا نـيـز شـاهـد و گـواه اسـت كـه جـهـاد فـى سـبـيـل اللّه يـك وظـيـفـه مـهـم در مـقـابـل كـافـران و مـشركان و ظالمان است كه اگر چنين وظيفه اى را امام انجام ندهد پس چه كسى بايد انجام دهد.
پـيـامـبر اسلام در جنگهايى صد در صد نابرابر و با دشمنى بس قوى تر به نبرد مى پرداخت و گاهى عزيزترين افراد خاندان خويش را از دست مى داد.(15)
خداوند در سوره احزاب كسانى را كه بخاطر ترس از مرگ از جنگ فرار مى كنند مورد مذمت قرار داده و مى فرمايد:
لَقـَد كـانـوا عـاهـَدُوا اللهَ مـِن قـَبـلُ لا يـُوَلُّونَ الاَدْبـارَ و كـان عـَهـدُ الله مـَسـْئُولاً قـُل لَّن يـَنـفـَعـَكـُمُ الْفـِرَارُ إِن فـَرَرْتـُم مـِنَ الْمـَوْتِ اوِ الْقـَتـْلِ وَإِذاً لاَ تـُمـَتَّعـُونَ إِلا قَلِيلاً(16)
آنـان قـبـل از ايـن بـا خـدا عـهـد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند؛ و عهد الهى مورد سؤ ال قـرار مـى گـيـرد (و در بـرابـر آن مـسئولند.) بگو: اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد، سودى به حال شما نخواهد داشت ؛ و در آن هنگام جز بهره كمى از زندگانى نخواهيد گرفت . بنابراين ؛ جنگ با دشمنان اسلام هميشه تواءم با پيروزى نبوده است بلكه گاهى شكست و كـشـتـه شـدن و اسـارت را نـيـز بـه هـمـراه دارد. كـه بـهـتـريـن شـاهـد مثال در زمان رسول خدا جنگ احد است .
بـعـضـى مـى گويند علت اين كه امام حسين (ع ) در زمان معاويه دست به قيام نزد اين بود كه در آن وقت موضوع صلح امام حسن (ع ) مطرح بود، و امام (ع ) نمى خواست برخلاف عهد بـرادرش رفـتـار كـنـد. چـنـين توجيهى ملاك صحيح و درستى ندارد؛ چون معاويه خودش آن پـيـمـان و صلحنامه را نقض كرده بود. و قرآن كريم آن عهد و پيمانى را محترم مى شمارد كـه طـرف مـقـابل محترم بشمارد مثل صلح پيامبر با قريش در حديبيه ، چون آنها اين عهد و پيمان را نقض كردند پيامبر اكرم هم آنرا ورق پاره اى بيش نشمرد.
در حقيقت امام حسين (ع ) به چند علت قيام خود را در زمان معاويه شروع نكرد:
1 ـ امـام حـسـيـن (ع ) انتظار فرصت بهتر و بيشترى را مى كشيد، كه چنين تاكتيكى از نظر اسـلام جـايـز شـمـرده شـده است . و مسلماً فرصت بعد از مرگ معاويه از زمان معاويه بهتر بـود. چون جامعه در زمان معاويه براى قيام آماده نبود. و همين علت بود كه امام حسن (ع ) را وادار بـه صلح كرد. كه اين صلح صلح زمينه ساز قيام بود كه لازم بود امام حسن (ع ) و امام حسين (ع )، قبل از هر چيز جامعه را براى انقلاب آماده سازند.
2 ـ امام حسين (ع ) در زمان خود معاويه هم ساكت نبود؛ بلكه دائماً اعتراض به حكومت وى مى كرد. از جمله نامه اى است كه براى معاويه نوشته بود و در آن نامه از سران و بزرگان شـهرهاى دور و نزديك درخواست كرده بود كه در منى جمع شوند. و در آنجا حضرت وضع نابسامان آنروز را به مردم گوشزد كرد.
3 ـ سـيـاستى كه يزيد پيش گرفته بود با سياست پدرش معاويه بسيار متفاوت بود و امـام حـسين (ع ) احساس خطرى را كه در زمان يزيد مى كرد، در زمان معاويه آن احساس خطر را براى اسلام نمى كرد.
امام حسين (ع ) در پاسخ محمد بن حنفيه مى فرمايد: يا اَخى لَوْ لَم يكُن فى الدّنيا مَلجَاءً و لا مَاءوى لَما بايعتُ يزيد بن معاويه
اى بـرادرم ! اگـر در تـمـام ايـن دنـيـاى وسيع هيچ پناهگاه و ماءوايى نباشد، بازهم من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.
و در پاسخ مروان بن حكم فرمود: عَلَى الاِسلامِ اِذا بُليتِ الاُمةُ بِزاعٍ مثلَ يزيد.
اگر شخصى مانند يزيد فرمانرواى مسلمانان باشد، بايد فاتحه اسلام را خواند.
و سخنانى از اين قبيل كه حاكى ضرورت قيام در زمان يزيد است .
كـه امـام حـسين (ع ) آن ضرورت را دريافته بود و چنين ضرورتى را در زمان معاويه لازم نمى ديد.
4 ـ نفوذى را كه معاويه در جامعه آن روز پيدا كرده بود، فرزندش يزيد نداشت . معاويه از نظر سياسى ـ اجتماعى موقعيت خاصى در جامعه شام داشت ، و مدتى به عنوان استاندار شـام از سـوى خـلفـاى پـيشين بود. و علاوه بر اينها القابى را كه براى معاويه ساخته بـودند در فكر و انديشه مسلمانان رسوخ كرده بود كه آن القاب را براى معاويه واقعيت مـى پـنـداشـتـنـد، و بـه خاطر آن القاب به او احترام مى گذاشتند. مثلاً معاويه برادر (ام حبيبه ) همسر پيامبر اكرم به عنوان (خال المؤ منين ) معروف شده بود، و همچنين او را به عنوان (كاتب وحى ) مى شناختند.(17)
لذا امـام حـسـيـن (ع ) زمـيـنـه قـيام را در زمان معاويه مناسب نمى ديد، و منتظر مرگ معاويه و حضور يزيد در صحنه سياست جامعه بود.
5 ـ امـام حـسـيـن (ع ) در نـامـه خـود بـه مـردم بصره علت و فلسفه عدم قيام خود را در زمان معاويه بيان مى كند و مى فرمايد:
كـُنـّا اَهـْلَهُ و اَوليـائَهُ و اَوْصـيـائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ اَحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِى النّاسِ فَاستاءثَرَ عـَلَيـنـا قـَوْمـَنـا بـِذالِكَ فـَرَضـينا و كَرِهْنَا الفرقَةَ واَحبَبنَا العافيةَ و نحنُ نَعْلَمُ اَنَا اَحَقُّ بذالكَ الحقِّ المستحقِّ عَلَينا مَمن تَوَلاّهُ(18)

پی نوشتها:

1- [بـه كـتـاب گـرانقدر الغدير، ج 10 / ص 179 مراجعه شود. در آنجا مطلب از نظر تاريخى مسلم است .]
2- مقتل مقرم ، ص 146.
3- مقتل الحسين ، مقرم ، ص 140.
4- ارشاد، ص 235.
5- در كشور اسلامى آن روز دو مركز نيرو وجود داشت : كوفه و شام .
6- مقتل خوارزمى ج 1ص 188.
7- اللهوف ، ص 59، مطبعة مهر.
8- معالم المدرستين ، ج 1، ص 190، مؤ سسة النعمان .
9- پـوشـيـده نـمـانـد كـه دانـسـتـن عـلل و اسـرار اعمال نبى و امام ، و معرفت حكمتها و مصالح آن واجب نيست ، و اگر اسرار و موجبات آن معلوم نـشـود در نـبـوت نـبـى و امـامـت امام شكى حاصل نخواهد شد زيرا بعد از آنكه عقلاً و شرعاً ثـابـت اسـت و مـيـدانـيـم بـطور كلى كردار نبى و امام متضمن حكم و مصالح و برطبق تكليف شـعـرى اسـت بـنـحـو تـفصيل دانستن آن لازم نيست . چنانچه در عالم تكوين مصالح آفرينش بـسـيـارى از مـخـلوقـات بـر بـشـر مـجـهـول اسـت ولى انـكـار آن صـحـيـح نـيـسـت و دليـل عـدم حـكـمـت آفـريـدگـار جـهـان نـمـيـشـود در تشريع و روش انبياء و اوليا نيز چنين چـيـزهـائى هـسـت بلكه گاهى كارهائى از آنان ديده ميشود با اينكه عين صواب و حكمت است ولى اگـر خـود آنـها وجه حكمت و مصلحت آنرا بيان نفرمايند ديگران آنرا درك نخواهند كرد نـمـونـه آن هـمـان حـكـايـت خـضـر و مـوسـى اسـت ـ پـس مـا را نـرسـد كـه عـلل حركات و اعمال امام را مورد بررسى قرار دهيم و آنچه را در اين موضوع بگوئيم نه بـه منظور تصويب و توجيه قيام حسين (ع ) است زيرا قيام آن حضرت عين صواب ، و حقيقت اسـت ، و نه بمنظور احاطه بحكم و مصالح اين قيام مقدس است چون گنجايش بحر در سبو مـمـكـن نـيـسـت بـلكـه بـمـنـظـور روشـن شـدن بـعـض افكار، و تقويت مبانى ايمان و اخلاق نسل جوان مسلمان بمقدار درك ناقص خود توضيحاتى مى دهيم .
10- مـعـاويـه سـيـاسـت خـطـرنـاك و خـائنـانـه تـفـرقـه بـيـن مـسـلمـيـن را يـكـى از اصـول سـيـاسـت خـود قرار داد و مسلمانانرا بتفرقه و كينه و اختلاف تحريك مى كرد حتى نمى توانست ميان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا به بيند و بهر قسم بود آن ها را از هـم جـدا مـيـسـاخـت مـيـان مـهـاجـر و انـصـار مـيـان عـرب و عجم ميان يمانيه و مصريه ، ميان قبايل ميان افراد حتى در بين بنى اميه (جز خاندان ابى سفيان ) دشمنى و عداوت مى انداخت و بـقـول عـقـاد بـحـسـاب صـحـيـح تـاريـخـى بـايـد مـعاويه را (مفرق الجماعات ) ناميده و سـال اسـتـقـلال او را بـه زمـامـدارى كـه بـغـلط عـام الجـمـاعـه گـفـتـه انـد سال تفرقه و جدائى شمرد (بكتاب معاوية بن ابى سفيان فى الميزان ) رجوع شود.
11- الاسلام و الاستبداد السياسى ص 187 و 188.
12- سمو المعنى ، ص 27 و 28.
13- مروج الذهب ، ص 224 و 225.
14- توبه ، آيه 111.
15- سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص 67 ـ 66.
16- احزاب ، آيه 16.
17- رجوع شود به حماسه حسينى ، ج 3.
18- تاريخ طبرى ، ج 7، ص 240.


منبع : راهبردهاي عاشورا مرکز تحقيقات اسلامي
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^