فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

عزم و رزم‏ از تراب کاشانی

نگاه و غمزه و مژگان و ابروی تو ای دلبر 

بجانم میزند زوبین و تیر و ناچخ و خنجر 

 

ز عشق و هجر و جور و بیوفائیت مرا باشد 

سرکشی سرخ و رویی زرد و جسمی زار و چشمی تر 

 

ز سوز عشق و در هجر و شوق وصل و داغ دل 

به آذر تن، به افغان جان، به غوغا دل، به سودا سر 

 

نگارینا، وفادارا، سمن بویا، چمن چهرا 

زمانی از جفا و جور و بیداد و ستم بگذر 

 

بیا بنشین، بگو بشنو، بکش ساغر، بده، باده

به آواز نی، و طنبور و بانک بربط و مزمر  

 

بهل تندی خوی و جور و بیداد و ستمکاری 

مرا در عهد و یاری و وفا و دوستی بنگر 

 

روان محرور  تن مهجور، سر پرشور، دل محزون 

فغانم کار، زاری شغل، محنت بار، غم یاور 

 

ز جعد و طره و مژگان و ابرویت بود من را 

قدی، خم، قامتی، چنبر، میانی کج تنی، لاغر 

 

به هجرت سوزم و سازم ز جورت گریم و نالم 

بهر محفل، بهر مجلس، بهر مسکن، بهر محضر 

 

دل و جسم و روان و آه من باشد ز هجرانت 

یکی کانون، یکی نیران، یکی آذر، یکی اخگر 

 

مه من شور کابل، شوخ خلخ، فتنه ی یغما 

گل ارمن، بت چین، سرو کشمر، لعبت آزر 

 

رخت حور است یا غلمان، قدت طوبی است، یا سدره 

خطت مشک است، یا ریحان، لبت تسنیم، یا کوثر؟ 

 

بدین رعنایی و زیبایی و نیکوئی و خوبی 

که ای؟ سروی، گلی، یا مهر رخشان، یا مه انور 

 

علو قدر و علو جاه و علو شان و علو رتبت 

نکو خلق و نکو خلق و نکو خوی و نکو منظر 

 

نبی فطرت، علی سطوت، حسن سیرت، حسین آسا 

قدر قدرت، قضا فرمان، فلک خرگه، ملک لشکر 

 

ملمع " 1 " چهر و ارفع جاه و مجمع فضل و فرخ خو 

همایون فال و میمون بخت و گردون تخت و نیک اختر 

 

ز برق تیغ و بیم قهر و سهم خشم و هول او 

یلان لرزان، گوان ترسان، خسان پژمان، عدو مضطر 

 

کمندش در صف هیجا، عمودش درگه چالش 

کمانش از تک شهپر، سنانش در کف کیفر 

 

به بستی بازوی عدوان، شکستی گرده گردان 

به خستی دیده ی اعدا، دریدی سینه ی کافر 

 

شهنشاها، فک قدرا، مها، سلطان جم دربان 

دلیر، صفدرا، شیر اوژنا، میرا، غضنفر فر 

 

به درگاهت غلام است و عبید و چاکر و خادم 

اگر شنگل، اگر هرقل، اگر خاقان، اگر قیصر

 

که با این برز و یال و بال و زور، ای صفدر میدان 

که با این جاه و شان و کر و فر، ای زاده ی حیدر 

 

چرا از جور و ظلم و کید و کین لشکر اعدا 

تنت صد چاک شد، از تیغ و تیر و نیزه و خنجر 

 

دریغ و آه و افسوس و فغان شاها که افتادت 

ز سر خود و، ز کف تیغ، وز تن دست، و ز تک رهور

 

چو افتادی ز زین گفتی به درد و آه و سوز و غم 

حسین ای نور چشم و جسم و جان و قلب پیغمبر 

 

بیا بنگر که از بیداد و جور و ظلم و کین گشته 

طپان در خون، ز گرز و تیغ و تیر و نیزه ام پیکر 

 

روانم خسته، تن مجروح، سرمنشق، جگر عطشان 

دلم پرآه، جان پردرد، کامم خشک، مژگان تر 

 

سکینه تشنه، زینب زار، عابد خسته، من در خون 

سنان بی رحم، خولی شوم، منقذ  دون، تو بی یاور 

 

من و ضرب عمود و فرق چاک و جسم خون پالا 

تو و شمر و لب عطشان و آب خنجر و حنجر 

 


منبع : راسخون
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^