فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

مختار و امام زين العابدين

مختار و امام زين العابدين

ابوحمـزه ثـمالى گويد: هر سال كه به حج مى رفتم در مراجعت حضرت على بن الحسين عـليهمـاالسلام را زيارت مـى كردم ، در يكى از سالها كه خدمتش رسيدم او را ديدم كه كودكى را روى زانوى خود نشانيده و نوازش مى كند، كودك برخاست و رفت جلو درب اتاق بر زمين افتاد، سرش شكست و خون جارى شد، امام از جارى پريد و او را بلند كرد و خون از سرش پاك مى كرد و مى فرمود:انى اغيذك ان تكون المصلوب فى الكناسة .يعنى ترا به خدا مى سپارم از اينكه در كناسه بدار آويخته شوى .
گفتم : پدرم و مادرم به قربانت ، كدام كناسه ؟
فرمود: كناسه كوفه .
ـ آيا اين موضوع واقع خواهد شد؟
ـ آرى به خدائيكه محمد را به حق برانگيخت اگر پس از من زنده باشى خواهى ديد كه اين جوان در ناحيه اى از نواحى كوفه كشته مى شود و دفن مى گردد و سپس قبرش را مى شكافـند و جسدش را بيرون آورده در كوچه هاى كوفه بر زمين مى كشند و آنگاه به دار آويخـتـه و پـس از مدتى طولانى از دار فرود آورند و بدنش را بسوزانند و خاكسترش را بر باد دهند!!
قربانت گردم نام اين پسر چيست ؟
ـ او فرزندم زيد است .
چـشمـان امـام پر از اشك شد و فرمود: پس داستان اين پسر را برايت بگويم : در يكى از شبها از كثـرت عـبادت و خسته گى خوابم ربود، در خواب ديدم كه در بهشتم و در آنجا پـيامبر و على و حسن و حسين عليهم السلام حوريه اى از حوريان بهشتى را با من تزويج كردند، در بهشت با حوريه همـبستـر شدم و در پـاى درخـت سدرة المـنتـهى غسل كردم ، همين كه از غسل فارغ شدم آوازى شنيدم كه مرا گفت : زيد برايت مبارك باشد.
از خـواب بيدار شدم وضو ساخـتـه و به نماز صبح پرداختم ، پس از نماز صداى در بگـوشم رسيد، عـقـب در رفتم مردى را ديدم كه دخترى همراه دارد كه از حيا دست ها را در آستين پنهان كرده و چادر بصورت افكنده است .
مرد را گفتم : چه مى گوئى ؟
گفت : على بن الحسين را مى خواهم .
گفتم على بن الحسين منم .
گـفـت : مـن فـرستـاده مـخـتار بن ابى عبيد ثقفى هستم ، شما را سلام رسانيد و گفت اين را براى فـروش به سرزمـين مـا آوردند او را لايق مقام شما دانستم و به ششصد اشرفى خريدم ، و اين هم ششصد اشرفى است كه براى مخارج شما فرستاده است ، نامه مختار را به من داد آنرا گشودم و خواندم و جواب او را نوشتم .
از نام كنيز پرسيدم ؟ گفت :
نامم حوراء است ، دانستم حوريه اى كه در بهشت با من تزويج كردند همين حوراء بوده است ، زنان دخـتـر را آماده زفاف كردند شب با او زفاف كردم به اين پسر آبستن گرديد، از اين جهت او را زيد نام نهادم ، به زودى خواهى ديد كه هر چه گفتم واقع خواهد شد!
ابوحمـزه ثمالى گفت : بخدا قسم تمام آنچه را كه امام فرموده بود در زندگى زيد بن على بن الحسين با چشم مشاهد كردم .
مـخـتـار از زمانيكه به حكومت رسيد نسبت به على بن الحسين عليه السلام خدمت فراوان مى كرد، از جمله يكبار بيست هزار اشرفى براى امام فرستاد كه از آن خانه هائى كه از بنى هاشم خراب شده بود از جمله خانه عقيل بن ابى طالب برادر اميرالمؤ منين عليه السلام را تجديد بنا كرد.


منبع : تبیان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^