فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

برداشت دنياگرايانه از قيام عاشورا

برداشت دنياگرايانه از قيام عاشورا

درآمد
 
از زماني که واقعه جانگذار عاشورا روي داده است تا به امروز، انديشمندان بسياري از جهان اسلام، درباره انگيزه ها و چرايي اين قيام، سخن ها گفته اند و نوشته ها نوشته اند. اما در اين ميان، برخي با توجه به گرايش ها و وابستگي هايي که به حاکمان معاصر خويش داشته اند، به برداشت هاي تحريف آلود و وارونه از قيام کربلا، دست يازيده اند که يکي از آن ها «نگاه دنياگرايانه به نهضت عاشورا» است. اين نوشتار در ابتدا به معرفي و نقد اين ديدگاه پرداخته و در ادامه به اهداف قيام عاشورا از ديدگاه رهبر قيام پرداخته است.
  
يکي از ديدگاه هاي مهم اهل سنّت درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبداللّه عليه السلام است. اين برداشت حتي از همان آغاز نهضت در برخوردهايي که امام عليه السلام با برخي از بزرگان و افراد سرشناس در مدينه و مکه داشتند، به روشني نمايان است. آنان به اين گمان که حسين بن علي عليه السلام براي دست يابي به رياست و حکومت دنيوي قيام کرده، اما در ارزيابي خود براي دست يافتن به چنين هدفي، دچار اشتباه شده است، حرکت حضرت را تخطئه کرده و در لباس خيرخواهي، کوشش مي کردند امام عليه السلام را به هرشکل ممکن، از اين سفر بازدارند؛ چرا که مي دانستند اين حرکت به شکست نظامي منجر خواهد شد و دست يابي به حکومت، خيالي بيش نيست. عبدالله بن عمر با چنين نگاهي چندين بار کوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف سازد.(1) چنين انديشه اي، محدود به عصر امام حسين عليه السلام نبود، بلکه در قرون بعدي نيز، برخي ازمورّخان وانديشمندان اهل سنّت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج تفکر يادشده، به ارائه تفسير سطحي و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله عليه السلام و در نتيجه، ارائه چهره اي منحرف و دگرگون از نهضت کربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهي، که برخاسته از محاسبات بشري است، بر اين باورند که نهضت امام عليه السلام يک حرکت ابتدايي و نسنجيده در شرايط نامناسب زماني صورت گرفته است؛ چون حسين عليه السلام آن چنان که بايد در ارزيابي قدرت حکومت و سنجش توان و جايگاه خويش دقت لازم نکرد. ازاين رو، بر اقدام امام عليه السلام خرده گرفته، آن را موجب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامي پنداشتند. در اين زمينه، برخي از آنان تا آن جا پيش رفته اند که حرکت امام را براي خود و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند.اين نوشتار در ابتدا، به معرفي و نقد نمونه هايي از اين اظهارنظرها مي پردازد و در ادامه، با استناد به خطبه ها، نامه ها، وصيت نامه و ديگر بيانات امام حسين عليه السلام ، که در مقاطع و مکان هاي مختلف اين واقعه نوشته يا ايراد فرموده اند، به فلسفه و اهداف قيام کربلا، از ديدگاه آن حضرت، اشاره مي نمايد.
  
الف) قاضي ابوبکربن عربي اندلسي مالکي (م 543 ه.) مؤلف کتاب العواصم من القواصم ضمن آن که معتقد است امام حسين عليه السلام با قيام خود وحدت امت اسلامي را به هم زد و مردم به حکم فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله که فرمود: «هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند، بايد کشته شود، هرکس که مي خواهد باشد» او را کشتند، هرچند او فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله بود. بنابراين، حسين موافق شريعت جدش کشته شد! در اين باره مي گويد:
 
«اگر حسين بن علي، که بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت و شريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مي نشست يا به زراعت يا دامداري مي پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مي کردند، از آنان نمي پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلي الله عليه و آله مي کرد، که از انگيزش فتنه بيم داده بود، و به خاطر مي آورد که رسول خدا صلي الله عليه و آله از صلح حسن بن علي عليه السلام ستايش کرده و اگر او تنها به اين نکته توجه مي کرد که حسن بن علي عليه السلام با آن همه نيروي نظامي خود حکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مي تواند به کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را به چنگ آورد؛ چنين حادثه تأسف باري هرگز رخ نمي داد.»(2)
 
(3)
   
«بي ترديد اجر و ثواب عثمان نزد خدا بيش تر و گناه قتلش بيش تر از گناه کشتن کسي است که حاکم و زمامدار مسلمانان نبوده، اما براي دستيابي به حکومت خروج کرده است؛ چرا که عثمان از خود صبر پيشه کرد و براي حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!...»(4)
 
(5)
 
د) ابن خلدون (م 808 ه.) ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين عليه السلام چنين بيان مي کند:
   
«... حسين ديد که قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وي واجب و ضروري است، به ويژه بر کسي که توانايي چنين قيامي را داشته باشد. او گمان کرد خود به سبب شايستگي و داشتن شوکت و نيرومندي، بر اين امر تواناست. اما درباره شايستگي، هم چنان که گمان کرد درست بود و بلکه بيش از آن هم لياقت داشت، اما درباره شوکت اشتباه کرد!»(6)
    
«حسين بن علي عليه السلام از روي خوش گماني به کساني که گرد او جمع شده بودند و شديدا او را براي قيام و قبضه کردن خلافت تحريک مي کردند، اطمينان پيدا کرد. از اين رو، قيام کرد، اما از طرفي قدرت و شوکت بني اميه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نياورد و از طرف ديگر، فريب کاري مردم عراق را که در گذشته پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!»(7)
 
(8)

«اين همه کوششي که افراد خيرخواه براي ممانعت از سفر حسين بن علي به کوفه کردند، بي نتيجه ماند. سفري که براي خود و اسلام و امت اسلامي تا امروز و تا روز قيامت ناميمون و زيان آور بوده و تمام اين زيان ها به سبب جنايتي بود که شيعيانش مرتکب شدند؛ زيرا آنان بودند که از روي ناداني و غرور و حس فتنه انگيزي و ايجاد شر و اختلاف، حسين بن علي را براي قيام و سفر به عراق برانگيختند!»(9)
 
نقد و بررسي
  
اين ها نمونه هايي از نگاه دنياگرايانه برخي از مورّخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشوراست. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:
 
اول اين که، اين گروه مسأله تجاوز حاکمان يزيدي و بيعت خواهي اجباري آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند که عاملان يزيد در هر فرصتي که پيش مي آمد در پي قتل آن بزرگوار بودند؛ چه زماني که حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجباري، مجبور به کوچ شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترور شدن، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مکه خارج شدند. و اين تهديد جاني هنگام خروج حضرت از مکه که مورد تعقيب نظاميان مسلح حکومت قرار گرفتند و نيز زماني که سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهي حُرّ براي محاصره و جلب امام عليه السلام آمدند و از حرکت ايشان به سوي کوفه يا بازگشت حضرت به حجاز ممانعت به عمل آوردند، همچنان ادامه داشت. سرانجام نيز علي رغم ميل باطني امام عليه السلام وي را در بياباني خشک و بي پناهگاه فرود آوردند. چنان که روز عاشورا هم هر چه حضرت براي جلوگيري از برخورد نظامي تلاش کردند، سودي نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام و اصحاب حضرتش، آن فاجعه و تراژدي تاريخ را آفريدند.
 
بنابراين، اين دسته از مورّخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاکمان يزيدي را به حساب نياورده اند يا نخواسته اند به حساب بياورند، در درک و تحليل انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص دهند که عامل اصلي اين فاجعه، حکومت متجاوز و زياده خواه يزيد بوده است، نه حسين بن علي عليه السلام .
 
دوم اين که، از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن علي عليه السلام براي به دست گرفتن حکومت بود و شکست آن هم مستند به سه چيز:
 
1. اشتباه در ارزيابي نيروي کوفيان و ميزان مساعدت آنان؛ 2. عدم توجه به عمق دشمني بني اميه با بني هاشم؛ 3. غفلت از توان نظامي و قدرت تشکيلاتي سپاه يزيد.
 
روشن است چنين برداشتي از نهضت عاشورا، ريشه در نگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهي، چون به بررسي گزاره هاي تاريخي درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند که اوضاع و شرايط براي قيام حسين بن علي عليه السلام مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده، گاهي مردم کوفه را مقصر قلمداد نموده اند که به امام عليه السلام وعده هاي فريبنده دادند و به آن عمل نکردند و زماني حرکت حسين عليه السلام را اشتباه پنداشته اند که از يک سو، به وعده هاي پوچ کوفيان، با آن سوابق خيانت پيشگي و بي وفايي که داشتند، اعتماد کرد و از سوي ديگر، توان بالا و قدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت.
 
روح اين منطق و چنين انديشه اي آن است که قدرت مادي، که تجسم امکانات و قواي زميني است و با جسم انسان سروکار دارد، اصل به حساب آورده شده، اما احساس وظيفه و تکليف و دغدغه مصلحت دين، فرع و حتي ناديده انگاشته شده است. از اين رو، در مقوله نهضت کربلا چون امکانات و قواي مادي امام عليه السلام را اندک مي بينند و هدف حضرت را نيز دستيابي به قدرت و حکومت مي پندارند، حرکت حضرت را، حرکتي نسنجيده و عجولانه قلمداد نموده و بر اين باورند که در صورتي قيام حضرت معقول بود که وي نيروي نظامي کافي و امکانات مادي فراوان در اختيار داشت! غافل از آن که، امام عليه السلام از قدرت مادي و نظامي بني اميه کاملاً آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمني اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بي وفايي مردم کوفه هم زبان زد همه بود. هم چنان که حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمي کرد، بلکه گاهي حتي به صراحت نظر آنان را تأييد مي نمود؛ چون مي دانست آنان به خاطر علاقه و محبتي که نسبت به وي دارند، او را از سفر به عراق که زندگي و مصالح دنيوي وي را به خطر مي انداخت، بازمي دارند. اما حسين بن علي عليه السلام مصلحت دين و جامعه اسلامي را بر مصالح دنيوي خويش ترجيح داد و مسؤوليت حفظ دين نزد وي بسيار خطير بود، از اين رو، نمي توانست براي حفظ مصالح دنيوي خود، اهل بيت عليهم السلام و يارانش، از مصالح ديني و اخروي چشم پوشي کند. به همين سبب بود که نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان قرار گرفت.(10) بنابراين، برداشت دنيايي از نهضت عاشورا، با تفکر حسيني، که اصل را حتي با وجود خطر جاني انجام تکليف مي داند، ناسازگاري و تفاوت ماهوي دارد.
 
سوم اين که، چگونه مي توان پذيرفت که امام حسين عليه السلام براي طلب دنيا و رياست طلبي قيام کرد، در حالي که آن بزرگوار طبق آيه شريفه «اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرا» (احزاب: 33)؛ همانا خداوند مي خواهد از شما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله پليدي را ببرد و به شما پاکي کامل ارزاني دارد؛ مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدي است. آيه ياد شده، که بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار متعدد اهل سنت درباره پيامبر صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام ، فاطمه عليهاالسلام ، حسن و حسين عليهماالسلام نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هرگونه پليدي است که از مهم ترين آن ها دنيادوستي و رياست طلبي است. افزون بر اين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابي به حکومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله امر به ياري او نمي کردند، در حالي که رواياتي حتي از طرق اهل سنت وارد شده است که پيامبر صلي الله عليه و آله فرمان به ياري حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل مي کند که پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «اِنَّ ابْنِي هذا يَعنِي الحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِاَرْضٍ مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْيَنْصُرْهُ»(11)؛ همانا فرزند من حسين عليه السلام در زميني از عراق کشته مي شود. پس هرکس از شما او را درک کرد، بايد او را ياري کند.
 
چهارم اين که، خطبه ها، نامه ها و سخنان امام عليه السلام در زمان نهضت و حتي پيش از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاي حضرت، چنين ديدگاهي را به روشني مردود دانسته است. گويا امام حسين عليه السلام فضاي تبليغاتي پس از شهادتِ خويش را مي ديد که چگونه جنايت کاران اموي و قلم به مزدهاي آنان و حتي نسل هاي بعد، که تأمين و تضمين نان و آبشان در گرو تأييد و ترويج چنين افکار و برداشت هايي وارونه از نهضت عاشورا بوده است، اين حادثه و اهداف آن را تحريف مي کنند. از اين رو، امام عليه السلام در سخنراني هشداردهنده و نصيحت آميز خود در سال هاي آخر حکومت معاويه در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان ساير شهرهاي اسلامي، انگيزه هاي رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدامات و فعاليت هاي خويش عليه نظام حاکم اموي را اين گونه رد مي کنند:
 
«خدايا! تو مي داني آنچه از طرف ما انجام گرفته (از اقدامات و مبارزات بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقت جويي در فرمانروايي و افزون خواهي در دستيابي به متاع ناچيز دنيا نبوده است.»(12)
 
(13)
 
فلسفه و اهداف قيام عاشورا از ديدگاه امام حسين عليه السلام
  
از آنچه درباره ديدگاه و نگرش دنياگرايانه به قيام امام حسين عليه السلام و نقد و بررسي آن گفته شد، روشن مي شود که اين نظريه نه تنها در ارائه تفسيري روشن و جامع از انگيزه قيام امام حسين عليه السلام توفيقي نداشته است، بلکه تصويري وارونه و نامناسب با شأن رهبر قيام از نهضت کربلا ارائه داده است.
 
يکي از عوامل مهم و شاخص اين عدم توفيق را بايد در عدم شناخت کافي نسبت به شخصيت رهبر اين قيام و ماهيت پيچيده حرکت وي دانست. بنابراين، پژوهشگر تاريخ عاشورا اگر بخواهد به ماهيت و جوهره قيام عاشورا تا حد زيادي پي ببرد، مي بايست در گام نخست به شخصيت و مقام امام حسين عليه السلام شناخت کافي پيدا کند و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بيانات و گفتار حضرت، که در مقاطع مختلف قيام و حتي پيش از آغاز آن درباره انگيزه حرکت خويش بيان کرده است، به فلسفه و ماهيت قيام آن حضرت پي ببرد.
 
اکنون با اين مقدمه، سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام عليه السلام ، که درباره انگيزه قيام خويش به ترتيب زماني ايراد نموده يا نوشته اند، مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهيم و سپس، با استخراج فهرست وار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آن ها خواهيم پرداخت:
 
1. امام حسين عليه السلام در سال هاي آخر عمر معاويه، براي زيارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهي از علما و نخبگان ساير مناطق اسلامي با ايراد خطبه اي شورانگيز و کوبنده ضمن يادآوري وظيفه سنگين و تکليف خطير علما و بزرگان شهرها در برابر پاسداري از کيان دين و اعتقادات مسلمانان و پيامدهاي سکوت در برابر جنايات امويان، از خاموشي آنان در برابر سياست هاي دين ستيزانه حاکمان اموي انتقاد کرده و هرگونه همراهي و سازش با آنان را گناه نابخشودني دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعاليت هاي خود عليه نظام ستمگر حاکم را، که چند سال بعد در قالب يک نهضت خود را نشان داد، چنين اعلام فرمودند: «اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَکُنْ ما کان مِنّا تَنافُسا في سُلطان، و لا التماسا من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِيَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينک، و نُظهِر الاصلاحَ في بلادک، ويَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و يُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِک و اَحکامِکَ»(14)؛ خدايا تو مي داني آنچه از طرف ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامات عليه حاکمان اموي) به خاطر سبقت جويي در فرمان روايي و افزون خواهي در متاع ناچيز دنيا نبوده است، بلکه براي اين است که نشانه هاي دينت را (به مردم) نشان دهيم (برپاکنيم) و اصلاح در شهرهايت را آشکار کنيم. مي خواهيم بندگان ستمديده ات در امان باشند و به دستورات و سنن و احکامت عمل شود.
 
از اين جملات مي توان چهار هدف را براي اقدامات و فعاليت هاي امام حسين عليه السلام که در عصر حاکميت يزيد جزو اهداف قيام حضرت به شمار مي رفت، استخراج کرد:
 
الف. احياي مظاهر و نشانه هاي اسلام اصيل و ناب محمدي صلي الله عليه و آله ؛
 
ب. اصلاح و بهبودي در وضع شهروندان؛
 
ج. مبارزه با ستمگران اموي جهت تأمين امنيت براي مردم ستمديده؛
 
د. فراهم ساختن بستري مناسب براي عمل به احکام و واجبات الهي.
 
2. امام حسين عليه السلام در وصيت نامه اي که هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمدبن حنفيه براي وي نوشت، هدف از اين حرکت خود را چنين بازگو کرد: «انِّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَ لا بَطِرا و لا مُفْسِدا وَ لا ظالِما، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِي اُمةِ جَدِّي محمد صلي الله عليه و آله اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهي عَنِ المُنْکَرِ و اَسيرَبِسيرةِ جَدِّي محمد صلي الله عليه و آله و اَبي عَليِ بنِ اَبِي طالِبٍ عليه السلام »(15)؛ من از روي سرمستي و گستاخي و تبه کاري و ستم گري از مدينه خارج نشدم، بلکه براي طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مي خواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و به سيره جدم و پدرم علي بن ابي طالب عمل کنم.
 
و در جاي ديگر مي فرمايد: «اَلّلهُمَّ اِنِّي اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ (اُنْکِرُ) الْمُنْکَرَ»(16)؛ خدايا من به معروف اشتياق و از منکر تنفر دارم.
    
الف. طلب اصلاح در امور امت پيامبر صلي الله عليه و آله ؛
 
ب. امر به معروف؛
 
ج. نهي از منکر؛
 
د. عمل به سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام .
 
3. امام عليه السلام در نامه اي که در زمان اقامت خويش در مکه در پاسخ به نامه هاي اشراف و بزرگان کوفه، که از حضرت براي آمدن به کوفه دعوت به عمل آورده بودند، نوشتند، فلسفه قيام را چنين بيان فرمودند: «فَلَعَمْرِي مَا الاِمامُ الاّ الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدينِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَي ذاتِ اللهِ»(17)؛ به جانم سوگند، پيشوا کسي است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدين و ملتزم به دين حق باشد، خود را وقف خدا کند.
 
امام عليه السلام در اين نامه، هدف از قيام را (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بني اميه تا براندازي آن و تلاش در جهت) برپايي حکومتي مي داند که رهبر و پيشواي آن، صفات و امتيازات ذيل را داشته باشد:
 
الف. به کتاب خدا حکم کند.
 
ب. عدالت را در جامعه حاکم کند.
 
ج. متدين و معتقد به دين خدا باشد.
  
د. خود را وقف خدا و اهداف الهي کند.
 
4 حسين بن علي عليه السلام در نامه اي که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هم ياري و همراهي کرده است، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مي کند: «اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلي کِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ فَاِنَّ الْسُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيِيَتْ»(18)؛ من شما را به کتاب خدا و سنت پيامبرش مي خوانم. همانا سنت (پيامبر صلي الله عليه و آله ) از بين رفته، و بدعت زنده شده است.
 
و در جواب عبدالله بن مُطيع مي فرمايد: «اِنَّ اَهْلَ الْکُوفَةِ کَتَبُوا اِلَيَّ يَسْأَلُونَنَي اَنْ اَقدمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ.»(19)؛ کوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (که با قيام مسلحانه) نشانه هاي حق احيا و بدعت ها نابود شود.
 
از مجموع نامه و پاسخ حضرت، اين اهداف را مي توان براي نهضت عاشورا استفاده کرد:
 
الف. دعوت و عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ؛
 
ب. احياي سنت پيامبر صلي الله عليه و آله که از بين رفته است، وبرپايي مظاهر حق و حقيقت؛
 
ج. از بين بردن بدعت ها (که جايگزين احکام خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله شده است.)
 
5. ابا عبدالله عليه السلام در خطبه اي که پس از برخورد با حرّبن يزيد رياحي در منزل بَيْضَه ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين بيان کردند: «اَيُّهَا الناس! اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ: مَنْ رَأي سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله، ناکِثا لِعَهْدِالله، مُخالِفا لِسُنةِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله ، يَعْمَلُ فِي عِبادِاللهِ بِالِاثْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَوْلٍ، کانَ حَقَّا عَلَي اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا وَ اِنَّ هؤلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الْشَيْطانِ وَ تَرَکُوا طاعَةَ الْرحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأثَرُوا بِالْفَيْ ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ»(20)؛ اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: کسي که فرمانرواي ستمگري را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و پيمان الهي را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزيده، در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگري رفتار مي کند، ولي در برابر او با کردار و گفتار خود برنخيزد، حق خداست که او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اي مردم) بدانيد که اين ها تن به فرمانبري از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهي را رها کرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده اند، درآمدهاي عمومي (بيت المال) مسلمين را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شايسته ترين فرد براي تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.
 
از اين خطبه يا نامه، هدف از قيام سيدالشهدا عليه السلام را، مبارزه با افرادي که ويژگي هاي زير را دارا هستند، مي توان دانست:
 
الف. فرمانبري از خدا را رها کرده و به اطاعت از شيطان رو آورده اند؛
 
ب. فساد را (در زمين) آشکار کرده اند؛
 
ج. حدود الهي را تعطيل کرده اند؛
 
د. بيت المال را به خود اختصاص داده اند؛
 
ه. حرام خدا را حلال و حلال الهي را حرام کرده اند.
 
6. پيشواي سوم در منزل «ذوحُسُم» در توجيه حرکت خويش چنين فرمودند: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لايُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهي عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِي لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاً فَاِنِّي لاَ اَرَي الْمَوْتَ اِلّا شَهادَة وَ لا الْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ اِلاّ بَرَما»(21)؛ آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي شود و از باطل باز داشته نمي شود؟ (در چنين شرايطي) بايد مؤمن خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگي را جز شهادت، و زندگي با ظالمان را جز ننگ و خواري نمي بينم.
 
از اين خطبه اين اهداف را مي توان استفاده کرد:
 
الف. ترويج حق و عمل به آن؛

ب. نهي از ترويج باطل و بازداشتن از عمل به آن.
 
نتيجه گيري و تحليلي پيرامون اهداف و فلسفه قيام امام حسين عليه السلام
  
آنچه آورده شد، مجموع سخنان، خطبه ها و نامه ها و وصيت نامه امام حسين عليه السلام درباره اهداف و انگيزه هاي قيام عاشوراست، که در مقاطع مختلف اين حادثه نوشته يا ايراد فرموده اند. با اندکي دقت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، مي توان تمام اين اهداف را در يک هدف جامع و کلي، يعني «امر به معروف و نهي از منکر» خلاصه کرد. توضيح مطلب آن که: اگر حضرت علت حرکت خويش را مبارزه با اموري همچون شيطان محوري در عبادت و ترک خدامحوري در اطاعت، رواج بدعت ها، مخالفت با حلال و حرام الهي، نابودي سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ، ظلم، فساد، بي عدالتي و ناامني در جامعه اسلامي، تعطيلي حدود الهي، در انحصار گرفتن بيت المال مسلمانان و ... مي دانند، تمام اين امور حاکي از شيوع و فراواني امري به نام «مُنْکَر» در جامعه اسلامي است، که حضرت خود را موظف به نهي از آن مي داند. و نيز اگر اباعبدالله عليه السلام جامعه اسلامي را به اموري از قبيل عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ، احياي مظاهر حق، اصلاح امور امت و بهبودي وضع آنان و مسائلي از اين قبيل، فرا مي خواند، اين مسأله نشانگر آن است که امري به نام «معروف» در جامعه از بين رفته يا دست کم در حال نابودي است. بنابراين، در يک کلام مي توان گفت: هدف از قيام امام حسين عليه السلام «امر به معروف و نهي از منکر» و احياي اين فريضه بزرگ الهي است. از اين رو، اگر حضرت از بيعت با حکومت يزيد امتناع مي کند به اين دليل است که بيعت با چنين حکومتي مساوي با ترويج منکر و مبارزه با معروف است و سرباز زدن از بيعت، نهي از منکر و ترويج معروف است.
 
··· پي نوشت ها
 
1 ابومحمد احمد بن اعثم الکوفي، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضوا، 1411 ه.، ج 5، ص 2325 / ابوالمؤيد موفق بن احمد المکي (اخطب خوارزم)، مقتل الحسين عليه السلام ، تحقيق: محمد السماوي، قم، دارالانوار الهدي، 1418، ج 1، ص 278279 / ابوالقاسم علي بن الحسين بن هبة اللّه (ابن عساکر)، ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق، تحقيق: محمدباقر محمودي، بيروت، مؤسسه المحمودي، 1398، ص 201.
 
2 ابوبکر بن العربي، العواصم من القواصم، تحقيق و تعليق: محب الدين الخطيب، قاهره، المکتبة السلفية، بي تا، ص 232233.
 
3 ابوالعباس تقي الدين احمد بن عبدالحليم (الشهير بابن تيميه الحراني الدمشقي الحنبلي)، منهاج السنة، قاهره، مکتبة الجمهورية، بي تا، ج 2، ص 241242.
 
4 همان، ج 2، ص 240.
 
5 ابوالفداء اسماعيل بن کثير الدمشقي، البداية و النهاية، تحقيق و تعليق: مکتب تحقيق التراث، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، بي تا، ج 8، ص 160.
 
6 عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، تاريخ ابن خلدون (المقدمه)، بيروت، دارالمکتبة، 1413، ج 1، ص 228.
 
7 مجله رسالة الاسلام، قاهره، س 11، ش 1، ص 85.
 
8 عزالدين ابوالحسن علي بن ابي الکرم الشيباني، الکامل في التاريخ، تحقيق: ابوالفدا، عبدالله القاضي، چ دوم، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415، ج 3، پاورقي، صفحه446.
 
9 ابن عربي، همان، پاورقي صفحه 231.
 
10 ابوالفلاح عبدالحي بن احمد بن محمد الحنبلي الدمشقي، شذرات الذهب، تحقيق: عبدالقادر الارناؤوط و محمود الارناؤوط، دمشق، دار ابن کثير، 1406، ج 1، ص 277.
 
11 محب الدين احمد بن عبدالله الطبري، ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، قاهره، مکتبة القدسي، 1356، ص 146.
 
12 ابومحمد حسن بن علي بن الحسين بن شعبة الحراني، تحف العقول عن آل الرسول صلي الله عليه و آله ، تصحيح: علي اکبر غفاري، تهران، انتشارات اسلاميه، 1384، ص 243.
 
13 ابن اعثم، همان، ج 5، ص 21 / خوارزمي، همان، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403، ج 44، ص 329.
 
14 ابن شعبه حراني، تحف العقول، ص 172 / محمدباقر مجلسي، همان، ج 97، ص 79.
 
15 ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج 5، ص 21 / خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 273 / محمدباقر مجلسي، همان، ج 44، ص 329330. و نزديک به اين تعابير: ابوجعفر محمدبن علي بن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، تحقيق: يوسف محمد البقاعي، چ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1412، ج 4، ص 97. البته در نقل ياد شده امام عليه السلام اولاً اين جملات را در پاسخ ابن عباس مي فرمايند نه در جواب ابن حنفيه و ثانيا حضرت به صورت پاسخ شفاهي مي فرمايند نه در قالب وصيت نامه. هم چنين در نقل ابن اعثم و به پيروي او خوارزمي، بعد از تعبير «سيرة ابن علي بن ابي طالب» اين عبارت اضافه شده است: «و سيرة الخلفاء الراشدين المهديين» که به نظر مي رسد بعدها جاعلين تعبير يادشده را به فرمايش امام عليه السلام افزوده اند، چرا که به اعتقاد برخي از محققان، «راشدين» اصطلاحي است که استعمال آن بعد از عصر بني اميه رايج شده است و هيچ نصي که دلالت کند بر وجود چنين اصطلاحي پيش از زمان ياد شده، وارد نشده است. نکته ديگر آن که مراد از اين واژه، افرادي هستند که بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله پي در پي و بدون فاصله به خلافت رسيده اند که از جمله اين افراد امام علي عليه السلام نيز مي باشد. از اين رو، ديگر معنا ندارد که «راشدين» عطف بر اسم امام عليه السلام شود. بنابراين، چنين قرايني دلالت مي کند که بعدها اين جمله به فرمايش امام عليه السلام اضافه شده است. در اين باره: ر.ک: سيد مرتضي عسگري، معالم المدرستين، چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408، ج 3، ص 50.
 
16 ابن اعثم، همان،ج5،ص19/ خوارزمي، همان، ج 1، ص 270.
 
17 ابوعبدالله محمدبن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1413، ج 2، ص 39 / طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 262 / محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ابن اعثم، همان، ج 5، ص 31 / خوارزمي، همان، ج 1، ص 284.
 
18 طبري، همان، ج 4، ص 266.
 
19 ابوحنيفه احمد بن داود الدينوري، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عام، قاهره، دار احياء الکتب العربية، 1960، ص 246.
 
20 طبري، همان، ج 4، ص 304305 / احمدبن يحيي جابرالبلاذري، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زکّار و رياض زرکلي، بيروت، دارالفکر، 1417، ج 3، ص 381. وي خطبه يادشده را از عبارت «ان هؤلاء...» نقل کرده است. هم چنين ابن اعثم و خوارزمي اين خطبه را با اندکي تفاوت در عبارات، در قالب نامه اي که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج 5، ص 8182 / خوارزمي، همان، ج 1، ص 335 / محمدباقر مجلسي، همان، ج 44، ص 381.
 
21 طبري، همان، ج 4، ص 305 / خوارزمي، همان، ج 2، ص 7 (با اندک تفاوتي در عبارات؛ در اين مأخذ به جاي کلمه «شهادة» تعبير «سعادة» آمده است.)


منبع : منبع: مجله معرفت، شماره 65، محسن رنجبر.
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^