فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

صدق در مقتل‏ خوانی

صدق در مقتل‏ خوانی

مقدمه
               
این مقاله از  کتاب لؤلؤ و مرجان؛ حاج میرزا حسین نوری مازندرانی" 1 "، تحقیق و ویرایش حسین استاد ولی. چاپ اوّل: تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1375، گرفته شده است.
            
تکلیف ناقل در نقل امور دین و دنیای خود و دیگران نقل از ثقه است، چه از زبانش یا از کتاب و مؤلفاتش که در این اعصار نقل روضه خوان و امثال او غالباً منحصر است در آن، و در نقل کردن از شخص ثقه محذوری نیست و اگر خبر و نقل او خلاف واقع شد بر این ناقل حرجی و ملامتی نیست، پس باید دانست که شخص ثقه بسیار شود خبری را نقل کند ولیکن ثقات دیگر خلاف آن را نقل کنند. و گاه شود که آنچه نقل کرده منافی است با بعضی از قواعد و اصول مذهب، و نقل ثقه بلکه مؤمن عادل چنین خبری را منافات با وثاقت و عدالت او ندارد، زیراکه از برای اختلاف احادیث و اخبار و قصص و حکایات اسباب بسیاری بود در قدیم زمان که علمای اعلام آن را ضبط کردند و ائمه طاهرین علیهم السلام برای معالجه آن اختلافات و تکلیف فعلی مکلف مکرر دستورالعمل دادند، و در آنها نیز اختلاف پیدا شده و علمای عظام - رضی اللَّه تعالی عنهم - رنج ها کشیده تا هر طایفه به حسب مشرب و مذاقی که در مبانی فقه داشتند طریقی معین و رشته ای در پیش گرفتند که ذکر آن مناسب اینجا نیست.
    
آنچه مناسب غرض است تنبیه روضه خوان بصیر متقی است بر آنکه اگر چیزی یا حکایتی در کتاب عالمی دید، اگرچه در نقل آن از آنجا بر او محذوری نیست، ولکن بایست تأمل کند و ملتفت شود بلکه تجسس نماید که علمای دیگر مبادا خلاف آن را ذکر کرده باشند به نحوی که خلاف واقع بودن خبر اول ظاهر و مبین شود، به نحوی که باید ظاهراً آن کلام را تأویل نمود. پس در چنین مقام: اولاً مستند نقل خود را بگوید و به نحو جزم خودش خبر ندهد که مثلاً امام چنین بود، یا گفت، یا کرد.
   
و ثانیاً مخالفت آن را با سایرین اشاره کند، که مبادا گوش کنندگان مغرور شوند، خصوص اگر صاحب آن کتاب از بزرگان علما باشد.
  
دو نمونه از نقل های متناقض
  
و ما برای توضیح این مطلب دو مثال ذکر کنیم:
  
مثال اول: [آیا علی علیه السلام تنها یک ضربت خورد؟]
  
عالم جلیل بی نظیر و عدیل شیخ مفید - رحمه اللَّه - در کتاب ارشاد در سیاق ذکر معجزات قاهرات و آیات باهرات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گفته:
    
وَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ الْخَارِقَةِ لِلْعَادَةِ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنَّهُ لَمْ یُعْهَدْ لأَِحَدٍ مِنْ مُبَارَزَةِ الأَقْرَانِ وَ مُنَازِلَةِ الأَْبْطَالِ مِثْلُ مَا عُرِفَ لَهُ علیه السلام مِنْ کَثْرَةِ ذَلِکَ عَلَی مَرِّ الزَّمَانِ. ثُمَّ إِنَّهُ لَمْ یُوجَدْ فِی مُمَارِسِی الْحُرُوبِ إِلَّا مَنْ عَرَتْهُ بِشَرٍّ وَ نِیلَ مِنْهُ بِجَراحٍ أَوْ شَیْنٍ إِلَّا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَإِنَّهُ لَمْ یَنَلْهُ مَعَ طُولِ زَمَانِ حُروبِهِ جِراحٌ مِنْ عَدُوٍّ وَ لا شَیْنٌ، وَ لا وَصَلَ إِلَیْهِ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِسُوءٍ حَتَّی کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَعَ ابْنِ مُلْجَمٍ [لَعَنَهُ اللَّهُ] عَلی اِغْتِیَالِهِ [اِیَّاهُ] مَا کانَ. وَ هَذِهِ اُعْجُوبَةٌ اَفْرَدَهُ اللَّهُ بِالآْیَةِ فِیهَا وَ خَصَّهُ بِالْعِلْمِ الْبَاهِرِ فِی مَعناها وَ دَلَّ بِذَلِکَ عَلَی مَکَانِهِ مِنْهُ وَ تَخَصُّصِهِ بِکَرَامَتِهِ الَّتِی بَانَ بِفَضْلِهَا مِنْ کَافَّةِ الأَنَامِ." 2 ".
 
حاصل ترجمه آنکه:
    
مدت زمان محاربه و مجادله آن حضرت در میدان معرکه با دشمنان از ایام محاربه از همه شجاعان و هژبران روزگار بیشتر بود، و پیدا نشود از دلیران که پیوسته ایام مشغول کارزار بودند کسی، مگر آنکه صدمه از عدوی خود خورده، و جراحتی به او رسیده، یا عیب و نقصی در اعضایش پیدا شده که به آن بدشکل و سیما شده جز امیرالمؤمنین علیه السلام که با این طول ایام مقاتله، از عدو جراحتی و عیب و نقصی در بدن مبارکش نرسید، و از دشمن بدی و مکروهی ندید جز ضربتی که از ابن ملجم به مکر و حیله به آن حضرت رسید. و این آیه باهره ای است که خدای تعالی آن جناب را به آن امر عجیب در میان تمام دلیران روزگار ممتاز فرموده.
 
و آنچه فرموده مؤید است به خبری که شیخ شاذان بن جبرئیل در کتاب فضایل نقل کرده در قصه ولادت آن جناب که: حوا و مریم علیهما السلام و دو زن دیگر حاضر شدند و آن جناب را معطر نمودند و در جامه پیچیدند، پس جناب ابوطالب خواست در آن حال ختنه کند به عادت عرب که طفل را در کودکی ختنه کند. پس یکی از آن زنان گفت: این مولود متولد شده پاک و پاکیزه کرده شده، حرارت آهن نخواهد چشید مگر بر دست مردی که خدای تعالی و رسولش و ملائکه و آسمان ها و زمین و کوه ها و دریاها او را دشمن دارند و آتش جهنم مشتاق اوست. پرسید کیست؟ گفت: ابن ملجم مرادی - الخ." 3 ".
  
با این حال کلام آن شیخ معظم و مضمون این خبر را نتوان باور کرد و به ظاهرش واگذاشت، چه آن منافات دارد با اخبار بسیار که بعضی از آن را خود آن شیخ معظم روایت کرده و به اختصار به جمله ای از آنها اشاره می شود:
 
اول: شیخ جلیل مذکور در کتاب اختصاص روایت کرده که چون آن حضرت از جنگ احد برگشت، هشتاد جراحت در بدن مبارکش بود و قتیله ها را چون در زخمی داخل می کردند از زخم دیگر بیرون می آمد به نحوی که آن دو زن که جراح بودند و معالجه می کردند چنانچه خواهد آمد، عرض کردند که این قسم فتیله ها از زخمی به زخمی می رود و بر جان او می ترسیم، و آن جناب درد را کتمان می کرد و مانند گوشت جویده شده بود، و بر روی پوستی جنابش را گذاشته بودند. چون چشم حضرت رسول صلی الله علیه وآله بر او افتاد، گریست - الخ." 4 ".
   
دوم: شیخ معظم مذکور ایضاً در آنجا روایت کرده که بعد از وفات آن جناب شمردند اثر جراحاتی که در بدن مبارکش بود، از فرق تا قدم، پس عدد آن به هزار رسید." 5 ".
  
سیم: ایضاً آن عالم کامل در آن کتاب و شیخ صدوق در کتاب خصال حدیثی طولانی از حضرت امام محمّد باقرعلیه السلام و از محمّد بن الحنفیه روایت کردند که یکی از علمای یهود شرفیاب خدمت آن حضرت شد بعد از جنگ نهروان و آن جناب ذکر کردند برای او هفت موضع که خدای تعالی آن جناب را امتحان نمود در حیات پیغمبرصلی الله علیه وآله، و هفت موضع دیگر بعد از وفات آن حضرت، و در همه مواضع صبر نمود. در چهارم از هفت اول اجمالی از غزوه احد را بیان فرمود و در آخر آن فرمود:
  
مجروح شدم در پیش روی رسول خداصلی الله علیه وآله به هفتاد و چند جراحت، که از آنهاست این و این. و رِدا را از خود انداختند و دست مبارک را بر اثر یک یک از آن جراحات کشیدند - الخ." 6 ".
   
چهارم: ایضاً در این دو کتاب در همان خبر شریف طولانی مذکور است که در موضع پنجم از قسم اول، اجمالی از غزوه خندق و چگونگی مبارزات خود را با عمرو بن عبدود بیان نمود پس فرمود:
   
به من این ضربت را زد، و اشاره کرد به فرق مبارکش - الخ." 7 ".
 
پنجم: شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان روایت کرده که در روز احد علی علیه السلام را آوردند خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله در حالتی که در بدن شریفش بود زیاده از شصت جراحت که از طعن نیزه و ضربت شمشیر و پیکان تیر رسیده بود. پس رسول خداصلی الله علیه وآله دست مبارک به آن جراحات می مالید و آنها ملتئم می شد به اذن خدای تعالی، تا آنکه چنان شد که گویا جراحتی نبود." 8 ".
  
ششم: شیخ جلیل مقدم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود به سند معتبر روایت کرده، در ضمن ذکر قصه جنگ احد که اصحاب آن حضرت همه فرار کردند و امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته با مشرکین مقاتله می نمود تا آنکه در روی مبارک و سر و سینه و شکم و دو دست و دو پای آن جناب نود جراحت رسید. پس آن جماعت ترسیدند و از او کناره کردند و شنیدند منادی از آسمان که می گفت لا فَتی إِلّا عَلِیٌّ، لا سَیْفَ إِلّا ذُوالْفَقار." 9 ".
  
ندیده، نبیند دگر روزگار
  
جوان چون علی، تیغ چون ذوالفقار
  
هفتم: عالم نبیل قطب راوندی در کتاب خرایج روایت کرده که در جنگ احد چهل جراحت به بدن امیرالمؤمنین علیه السلام رسید. پس رسول خداصلی الله علیه وآله آبی در دهان مبارک کرد و بر آن جراحات ریخت، پس گویا هیچ جراحتی در آن حال نبود." 10 ".
 
هشتم: رشیدالدین محمّد بن شهر آشوب در کتاب مناقب روایت کرده که در روز احد شانزده ضربت به علی علیه السلام رسیده، در آن حال که در پیش روی رسول خداصلی الله علیه وآله مشرکین را از آن حضرت دفع می کرد، و در هر ضربت بر زمین افتاد، پس جبرئیل آن جناب را بلند می کرد." 11 ".
  
نهم: نیز در آنجا از آن جناب روایت کرده که فرمود: در روز احد شانزده ضربت به من رسید که در چهار از آن بر زمین افتادم پس مرد خوشروی نیکوموی خوشبویی به نزد من آمد و بازوی مرا گرفت و برپا داشت و گفت:
    
حمله کن بر ایشان که تو در اطاعت خداوند و رسول اویی، و هر دو از تو راضی اند. پس به نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله آمدم و آنچه دیدم گفتم، فرمود: خداوند چشمان تو را روشن کند، آن مرد جبرئیل بود." 12 ".
    
دهم: امین الاسلام شیخ طبرسی در مجمع البیان به سند معتبر روایت کرده از حذیفه که در روز خندق عمرو بن عبدود از اسب فرود آمد و شمشیر از نیام کشید که گویا شعله ای بود از آتش. پس خشمناک رو کرد به جانب علی علیه السلام، پس آن حضرت رو به او آورد با سپر که بر سر کشیده بود. پس عمرو ضربتی بر آن حضرت زد که سپر را دو نیم کرد و شمشیر از آن گذشت و بر فرق مبارکش رسید و آن را مجروح کرد." 13 ".
  
یازدهم: علی بن ابراهیم در تفسیر خود قریب به همین را روایت کرده و بعد از آن ذکر نمود که بعد از کشته شدن عمرو، علی علیه السلام سرش را برید پس روانه شد به سوی پیغمبرصلی الله علیه وآله و خون از سر مبارکش می ریخت از ضربت عمرو، و از شمشیر آن حضرت خون می چکید." 14 ".
  
دوازدهم: ایضاً ابن شهر آشوب در کتاب مناقب روایت کرده که سر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ خندق از ضربت عمرو بن عبدود مجروح شد، پس آمد به نزد رسول خداصلی الله علیه وآله پس آن زخم را بست و در آن دمید پس ملتئم شد، و فرمود: کجایم من در آن وقت که خضاب شود این از این (یعنی محاسن یا رخسارش از خون)؟" 15 ".
 
سیزدهم: ابو علی پسر شیخ طوسی - رحمه اللَّه - در امالی خود روایت کرده از حضرت رضاعلیه السلام از آباء گرامش از حضرت سجادعلیه السلام که فرمود در ضمن حدیثی در کیفیت شهادت جد بزرگوارش: و اما ابن ملجم پس واقع شد ضربت او در حالی که آن حضرت در سجده بود بر سر مبارکش، بر همان ضربتی که در آنجا بود." 16 ".
  
چهاردهم: ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده از کتاب ابان بن عثمان و او روایت نمود که در جنگ احد زیاده از شصت جراحت به بدن امیرالمؤمنین علیه السلام رسید. پس پیغمبرصلی الله علیه وآله امر کرد ام سلیم و ام عطیه را که آن جراحت ها را مداوا نمایند. پس هر دو عرض کردند که ما بر او ترسیده ایم (یعنی این زخم ها جنابش را هلاک خواهد نمود) پس پیغمبرصلی الله علیه وآله و مسلمین داخل شدند بر آن جناب در حالتی که یک قرحه داشت (یعنی به جهت اتصال زخم ها به یکدیگر گویا یک زخم محسوب می شد). پس آن حضرت دست مبارک بر آنها می مالید و می فرمود: مردی که چنین بلاها ببیند در راه خداوند، پس میان خود و خداوند نیکی و احسان را به غایت رسانده و عذر را تمام کرده. پس آن جراحت ها به هم ملتئم شد." 17 ".
 
مؤلف گوید که: این اختلافات در عدد جراحات آن حضرت در روز جنگ احد قابل جمع است به نحوی که مخالفتی در اخبار نباشد و باید در محل خود ذکر شود.
 
پانزدهم: روایت معروفه مشهوره که در قدیم الایام محل گفتگو بود و حاصل آن - چون مأخذ اصل آن فعلاً در نظر نیست - آنکه: در یکی از غزوات - و ظاهراً جنگ صفین باشد - پیکانی در پای مبارکش فرو رفت که در بیرون آوردنش رنج بسیار بر وجود مبارکش می رسید، پس در حال نماز که نفس مقدسه اش اصلاً به بدن التفاتی نداشت، آن را بیرون آوردند.
  
و به جهت باور نکردن ظاهر کلام شیخ اجل در ارشاد و آن خبر این مقدار از اخبار صریحه که اعیان علمای فن نقل کردند، کافی است. پس ناچار بایست آن را تأویل کرد به اینکه مراد جراحاتی باشد که منافی با قوت قلب و شجاعت باشد، مثل جراحاتی که در طرف پشت باشد که علامت فرار کردن صاحب جراحت است از صف هیجا و میدان معرکه؛ یا جراحاتی که به آن عیبی و نقصی در بدن پیدا شود و غالباً برای صاحب آن اسمی مخصوص باشد، مثل: اعلم: آنکه لب بالایش شکافته شود. و اثرم: آنکه دندانش شکسته شود. و اقصم: آنکه دندان پیش رویش شکسته. و اشتر: آنکه پلک زیرین چشمش منقلب شود. و اخرم: آنکه دیوار بینیش بریده شده باشد. و اعور: آنکه یک چشمش کور شود. و اعمی: هر دو چشم کور و امثال آن بسیار است و شاید برای متأمل، محامل دیگر به نظر برسد.
  
و اما خبر کتاب فضایل پس پوشیده نماند که مؤلف آن اگرچه از اجله علماء است، ولکن ظاهراً این کتاب را در اوائل سن نوشته، و لهذا مبنی بر اتقان و اِحکام نیست و در آن اخبار غریبه منفرده بسیار یافت می شود، لهذا اساتید فن چندان اعتنایی به آن ندارند. علاوه بر این در متن این خبر عیب بزرگی است که بالمره خبر را از اعتبار انداخته و آن، آن است که تمام قصه ولادت آن حضرت و آمدن آن خواتین معظمه به جهت اعانت فاطمه بنت اسد و جمله ای از کرامات و گفتگوی جناب ابوطالب با آنها همه را در خانه ابوطالب نقل کرده، و این مخالف است با اخبار بی شمار و نص علمای اخیار و مضامین خطب و اشعار در تمام اعصار که ولادت باسعادت آن حضرت در داخل کعبه معظمه بود، و این از خصایص آن جناب است که احدی از انبیاء و اوصیاء در آن شرکت ندارند، و بعید نیست که از ضروریات مذهب امامیه باشد که پیوسته به آن افتخار می کنند. پس اصل که خراب شد، برای فرع محلی نخواهد ماند، چه رسد به معارضه با آن همه اخبار معتمده.
   
آیا رجوع اهل بیت از شام به کربلا بوده است
  
مثال دوم: سید جلیل علی بن طاووس در اواخر کتاب لهوف فرموده:
 
وَ لَمَّا رَجَعَ نِسَاءُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ عِیالُهُ مِنَ الشّامِ وَ بَلَغُوا الْعِرَاقَ قالُوا لِلدَّلیلِ مُرْ بِنا عَلی طَریقِ کَرْبَلاَ. فَوَصَلُوا اِلَی مَوْضِعِ الْمَصْرَعِ فَوَجَدُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِی - رَحِمَهُ اللَّهُ - وَ جَمَاعَةً مِنْ بَنِی هاشِمَ وَ رَجُلاً مِنْ آلِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله قَدْ وَرَدُوا لِزِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَوَافَوْا فِی وَقْتٍ وَاحِدٍ، وَ تَلاقَوْا بِالْبُکَاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ، وَ أَقَامُوا الماتَمَ الْمُقْرِحَةَ لِلأَکْبَادِ، وَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِمْ نِسَاءُ ذَلِکَ السَّوَادُ فاَقَامُوا عَلَی ذلِکَ أَیَّاماً." 18 ".
  
و مختصر همین عبارت را جعفر بن نما در کتاب مثیر الاحزان که بیست و چهار سال بعد از وفات سید تألیف کرده ذکر نموده." 19 " و حاصل ترجمه آنکه:
  
آل اللَّه علیهم السلام چون در مراجعت از شام به عراق رسیدند به دلیل راه فرمودند: ما را از راه کربلا ببر. چون به سر تربت مطهر رسیدند جابر بن عبداللَّه را با جماعتی از مردان بنی هاشم که به زیارت آن حضرت آمده بودند، ملاقات کردند و در یک وقت به آنجا رسیدند. پس مشغول نوحه و زاری و بنای تعزیه داری را گذاشتند، و زنان قبایل عرب که در آن اطراف بودند، جمع شدند و چند روز در آنجا به این شغل عزاداری مشغول بودند.
  
نقد نظریه سید بن طاووس
 
پس می گوییم: سید معظم مذکور، جلیل القدر، عظیم الشأن، صاحب کرامات باهره و مناقب فاخره است در نزد کافه علمای اعلام، و مؤلفات و تصانیفش مقبول و مطبوع اساتید و ارباب فن، ولکن مخفی نیست بر متدبر منصف که مؤلفات بزرگان دین چه در مطالبی که محتاج به فکر صائب و نظر ثاقب است، و چه در اموری که متوقف بر طولِ باع" 20 " و تثبت و اطلاع است در امتداد عمرشان همه بر یک وَتیره و نَسَق نباشد.
  
کتابی که در اوائل تحصیل و سن شباب نویسند در اتقان و ضبط و جامعیت غالباً مشابهتی با آنچه در ایام تکمیل و اواخر عمر تألیف نمایند، ندارد، اگرچه در ذهن چنان می آید که هر کتابی به هر عالمی نسبت دهند در زمان جلالت و بزرگی که به تدریج شهور و سنین به آنجا رسیده تألیف نموده و حال آنکه چنان نیست، چنانچه پوشیده نیست بر ناظر در مؤلفات اوایل سن ایشان و اواخر آن. و این سید جلیل کتاب لهوف را در اوائل سن تألیف نموده، و شاهد بر این دعوی دو چیز است:
  
اول آنکه: طریقه ایشان در تمام مؤلفات که موجود و علما از آنها نقل کنند بر ذکر مأخذ نقل و سند روایت است به قدری که میسور بود و بر آن واقف شدند، به خلاف سیره ایشان در این کتاب و کتاب مصباح الزائر که در این دو ذکری از مأخذ و سند نیست، و وجهی جز عدم اتقان تام در آن ایام و قلت اطلاع ندارد. و از لهوف مختصرتر هم تألیف دارد مثل مجتنی" 21 " و در آنجا ابداً نقلی بی ذکر مأخذ و مستند نکرده. پس اگر در نقل از آن کتاب ایرادی شود، منافات با بزرگی مقام و طول باع و کثرت اطلاعشان در احادیث و آثار ندارد، زیراکه آن درجات بعد از آن به تدریج پیدا شده.
  
دوم آنکه: سید معظم مذکور در کتاب اجازات چون در مقام ذکر مؤلفات خود برآمدند، تصریح نمودند که: من کتاب مصباح الزائر را در اوایل تکلیف نوشتم." 22 ".
  
و در اول لهوف فرموده که:
 
چون من «مصباح الزائر» را نوشتم و زائر از حمل آن مستغنی است از برداشتن مزار کبیری یا صغیری، خواستم چون زائر به جهت زیارت عاشورا مشرف می شود با خود مقتلی نبرد این مختصر را که مناسب تنگی وقت زوار است در مقتل نوشتم، که به آن کتاب منضم شود." 23 ".
 
و این کلام صریح است در آنکه لهوف به منزله متمم مصباح الزائر و در اوائل تکلیف تألیف شده و این خود کافی است برای وضوحِ نبودن آن در اتقان و استحکام مثل سایر مؤلفات جلیله ایشان.
 
چون این مقدمه مکشوف شد می گوییم: رسیدن اهل بیت در اربعین به کربلای معلی به نحوی که سید در لهوف ذکر نموده، منافی است با امور بسیار و جمله ای از اخبار و تصریح جمعی از علمای اخیار. و به اختصار به آنها اشاره می شود:
  
اول آنکه: سید معظم مذکور بعد از مدتی خود ملتفت به بعضی از خرابی های این نقل از آن راوی مجهول شده، لهذا در کتاب اقبال در اعمال روز بیستم صفر بعد از اشاره به آنچه در لهوف سابقاً نوشته بود، فرموده که این بعید است، زیراکه عبیداللَّه بن زیاد - لعنه اللَّه - نوشت به یزید واقعه کربلا را و از او اذن خواست در حمل اهل بیت به سوی شام، و ایشان را حمل نکرد تا جواب رسید، و این محتاج است به نحو بیست روز یا زیاده. و وجه دیگر آنکه چون اهل بیت را به شام فرستاد مروی است که یک ماه ایشان را در مکانی جای دادند که از سرما و گرما ایشان را نگاه نمی داشت. و صورت حال مقتضی است که وصول ایشان به مدینه یا کربلا متأخر باشد از اربعین." 24 ".
 
این خلاصه کلام ایشان است در اقبال، والعجب که در لهوف استیذان پسر مرجانه را از یزید و حمل او اهل بیت را بعد از آمدن جواب ذکر کرده و با این حال آن قصه را از آن راوی نقل فرموده! این دو هرگز با هم جمع نشود.
 
دوم آنکه: احدی از اجلّاء فن حدیث و معتمدین اهل سیر و تواریخ، در سیاق ذکر مقتل اشاره به این قصه نکردند با آنکه ذکر آن از جهاتی شایسته و محل اعتنا بود، بلکه از سیاق کلامشان انکار آن معلوم می شود.
شیخ مفید در ارشاد گفته:
  
ثُمَّ أَمَرَ بِالنِّسْوَةِ أَنْ یَنْزِلْنَ فِی دارٍ عَلیحِدَّةٍ مَعَهُنَّ أَخُوهُنَّ عَلِیُّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَأُفْرِدَ لَهُمْ دارٌ یَتَّصِلُ بِدارِ یَزید، فَاَقامُوا اَیّامًا ثُمَّ نَدَبَ یَزیدُ النُعْمانَ بْنَ بَشیرٍ وَ قالَ لَهُ: تَجَهَّزْ لِتَخْرُجَ بِهؤُلاءِ النِّسْوَةِ اِلَی الْمَدینَةِ - اِلی اَنْ قالَ - وَ اَنْفِذْ مَعَهُمْ فِی جُمْلَةِ النُّعْمانِ بْنِ بَشیرٍ رَسُولاً تَقَدَّمَ اِلَیْهِ اَنْ یَسیرَ بِهِمْ فِی اللَّیْل وَ یَکُونُوا اَمامَهُ حَیْثُ لایَفُوتُونَ طَرْفَهُ، فَاِذا نَزَلُوا اِنْتَحی عَنْهُمْ وَ تَفَرَّقَ هُوَ وَ اَصْحابُهُ حَوْلَهُمْ کَهَیْئة الْحَرْسِ لَهُمْ، وَ یَنْزِلَ مِنْهُمْ بِحَیْثُ اِنْ اَرادَ اِنْسْانٌ مِنْ جَماعَتِهِمْ وَضُوءاً وَ قَضاءَ حاجَةٍ لَمْ یَحْتَشِمْ. فَسارَ مَعَهُمْ فِی جُمْلَةِ النُّعْمانِ وَ لَمْ یَزَلْ یُنازِلُهُمْ فِی الطَّریقِ وَ یَرْفِقُ بِهِمْ - کَما وَصّاهُ یَزیدُ - وَ یْرعاهُمْ حَتّی دَخَلُوا الْمَدینَةَ." 25 ".
 
حاصل ترجمه مقدار شاهد مقام آنکه:" 26 ".
 
یزید به نعمان بن بشیر (و او از آن ده نفر صحابی است که با معاویه بودند) گفت: تهیه سفر ببین و این زنان را به مدینه برسان. و او را وصیت کرد" 27 " که در شب سیر کند و در عقب اهل بیت باشد به نحوی که از نظر او بیرون نروند، و در منازل از ایشان دور شوند که اگر کسی از مخدرات حاجتی دارد شرم نکند، و در اطراف ایشان متفرق شوند به منزله نگاهبانان. و نعمان" 28 " به وصیت یزید عمل نمود و اهل بیت عصمت را به آرامی و مدارا برد تا داخل مدینه شدند.
  
و نشود که ایشان در سیر خود به کربلا روند و جابر را ملاقات کنند و چند روز عزاداری کنند و شیخ مفید آن را در محل معتمدی ندیده باشد یا دیده و در این مقام اشاره به آن نکند. و قریب به همین عبارت را ابن اثیر در کامل التواریخ" 29 " ذکر کرده و طبری نیز در تاریخ خود که از تواریخ معتبره است، مختصری در این مقام گفته،" 30 " و در هیچ کدام ذکری از سفر عراق نیست.
 
سوم آنکه: شیخ مفید در مسار الشیعة در وقایع ماه صفر فرموده:
 
وَ فِی الْیَوْمِ الْعِشْرینَ مِنْهُ کانَ رُجُوعُ حَرَمِ سَیِّدِنا وَ مَوْلانا أَبِی عَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام مِنَ الشّامِ اِلَی مَدینَةِ الرَّسُولِ صلی الله علیه وآله، وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی وَرَدَ فیهِ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّه الأْنصارِی، صاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله مِنَ الْمَدینَةِ اِلی کَرْبَلا لِزِیارَةِ [قَبْر] اَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام، وَ کانَ" 31 " اَوَّلَ مَنْ زارَهُ [مِنَ الْمُسْلِمینَ]، وَیُسْتَحَبُّ زِیارَتُهُ." 32 ".
  
در روز بیستم از ماه صفر رجوع حرم حضرت ابی عبداللَّه الحسین علیه السلام بود از شام به سوی مدینه طیبه، و آن روز روزی است که وارد شد جابر بن عبداللَّه از مدینه به کربلا به جهت زیارت قبر حضرت ابی عبداللَّه علیه السلام، و او اول کسی است که آن جناب را زیارت کرده.
         
و قریب به همین عبارت را شیخ طوسی در مصباح المتهجد" 33 " و علامه حلی در منهاج الصلاح" 34 " و کفعمی در دو موضع از مصباح خود" 35 " ذکر کرده، و ظاهر عبارت آن است که روز اربعین از شام بیرون آمدند نه آنکه وارد مدینه شدند. چنانچه بعضی توهم کردند، چه از دمشق تا مدینه کمتر از یک ماه سیر قافله متعارف نشود خصوص آن قافله حسب دستورالعمل یزید به نعمان که با آن رفتار نمود، و بعد مابین این دو بلد زیاده از دویست فرسخ است. و اگر مراد آن بود، تغییر عبارت نمی داد و در حق جابر که اختلافی در ورود او در روز اربعین نیست به «ورود»، و در اینجا به «رجوع» تعبیر نمی فرمود. و در هر حال این کلمات صریحی است در نیامدن ایشان به کربلا، والا ذکر آن در وقایع ماه صفر از جهاتی اولی بود.
   
چهارم آنکه: تفصیل ورود جابر در کربلای معلی در دو کتاب معتبر موجود است و ابداً ذکری از ورود اهل بیت طهارت و ملاقات ایشان با جابر در آنجا نیست:
  
اول: شیخ جلیل القدر عمادالدین ابوالقاسم طبری آملی که از تلامذه ابوعلی پسر شیخ طوسی است، در کتاب بشارة المصطفی صلی الله علیه وآله که از کتب نفیسه موجود است، مسنداً روایت کرده از اَعمَش که از بزرگان محدثین است و او از عطیة بن سعد بن جناده عوفی کوفی جدلی - که او نیز از روات امامیه است و اهل سنّت در رجال خود تصریح کردند که او راستگو بود و در سنه 111 وفات کرد" 36 " - روایت کرده که گفت:
   
با جابر بیرون رفتیم به جهت زیارت حسین بن علی - صلوات اللَّه علیهما -. آنگاه شرح داد کیفیت ورود خود و جابر را به کربلا، و اجمال آن آنکه:
 
جابر غسل کرد و خود را شبیه مُحرِمان نمود و به سُعد خوشبو کرد، و چون نابینا بود، عطیه دستش را به قبر مطهر رساند، پس بیهوش شد، آب بر او پاشید، به حال آمد، پس به سوز دل سخنانی جگرسوز به آن حضرت عرض کرد، آنگاه بر شهدا سلام کرد و در آخر کلامش گفت که ما نیز شریک بودیم در آن امری که داخل شدید (یعنی مجادله و مقاتله و نصرت ذریه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و شهادت). عطیه گفت: ما رنجی نکشیدیم و شمشیری نزدیم، و سرهای این گروه از بدن جدا و زنانشان بیوه و فرزندانشان یتیم شدند، چگونه در اجر با ایشان شریک باشیم! جابر در جواب، حدیث نبوی را که خود شنیده بود، ذکر نمود که:
هر کس دوست دارد عمل قومی را، با ایشان در ثواب آن عمل شریک باشد و گفت: نیت من و اصحابم بر همان نیت حسین علیه السلام و اصحاب اوست. آنگاه فرمود: مرا ببرید به طرف خانه های کوفه. چون قدری از مسافت راه طی شد، فرمود: ای عطیه! آیا تو را وصیتی بکنم؟ و گمان ندارم بعد از این سفر دیگر تو را ملاقات کنم. پس امر کرد او را به دوستی دوستان آل محمّدصلی الله علیه وآله و دشمنی با دشمنان ایشان." 37 ".
  
و از این خبر شریف معتبر معلوم می شود جابر چند ساعتی بیش در آنجا درنگ نکرد و کسی را ملاقات ننمود و به حسب عادت نشود که اهل بیت وارد شوند و با جابر ملاقات کنند و عطیه در نقل چگونگی آن سفر زیارت با جابر ابداً اشاره به آن نکند.
   
دوم: سید جلیل مذکور - طاب ثراه - در کتاب مصباح الزائر در اعمال روز اربعین روایت کرده از عطا، و ظاهراً همان عطیه مذکور در خبر سابق است، گفت: من با جابر بودم روز بیستم صفر، چون به غاضریه رسیدیم؛ آنگاه قصه غسل و سُعد و بیهوشی را ذکر نمود، پس از افاقه زیارتی از او نقل کرد که به آن بر آن حضرت سلام کرد، و معروف است آن زیارت به زیارت آل اللَّه، و نیز زیارت مختصری برای علی بن الحسین علیه السلام و نیز مختصری برای شهداء، آنگاه رفت بر سر قبر ابی الفضل و زیارت کرد و نماز بجای آورد و رفت." 38 " و ابداً اشاره ای در آن خبر از آن قصه نیست.
 
و گمان ندارم صاحب عقل سلیمی باور کند که حضرت سجادعلیه السلام به آنجا بیاید و در ظاهر، اول زیارتِ آن جناب باشد و اشاره به آن نشود و زیارتی و سخنی از آن حضرت نقل نکند و از جابر نقل زیارت کند که تاکنون شیعیان در آن روز به آن عمل کنند.
 
پنجم آنکه: ابو مخنف لوط بن یحیی از بزرگان محدثین و معتمد ارباب سِیَر و تواریخ است و مقتل او در نهایت اعتبار، چنانچه از نقل اعاظم علمای قدیم از آن و از سایر مؤلفاتش معلوم می شود، ولکن افسوس که اصل مقتلِ بی عیب او در دست نیست و این مقتل موجود که به او نسبت دهند مشتمل است بر بعضی مطالب منکره مخالف اصول مذهب، و البته آن را اَعادی و جهال به جهت پاره ای از اغراض فاسده در آن کتاب داخل کردند و از این جهت از حد اعتبار و اعتماد افتاده، بر منفردات آن هیچ وثوقی نیست، و لهذا ما قصه ورود اهل بیت را به کربلا در اربعین به او نسبت ندادیم و حال آنکه قریب به عبارت لهوف را او نیز دارد. و عالم جلیل شیخ خلف آل عصفور در بعضی رسائل خود که اجوبه سی مسئله است، زحمت بسیاری در تطبیق اعظم منکرات آن کتاب بر اصول مذهب کشیده، ولکن بر متأمل در آن پوشیده نیست که جز تکلف حاصلی ندارد.
 
به هر حال در این اعصار برای آن مقتل نسخ مختلفه به زیاده و نقصان دیده شده و آن نسخ در این مطلب متفقند که اهل بیت جلالت را زمان حرکت از کوفه از راه تکریت و موصل و نصیبین و حلب به شام بردند. و آن راه، راه سلطانی است و غالباً آباد و به دهکده بسیار و شهرهای معموره عبور می کند. و از کوفه تا شام از آن راه قریب چهل منزل است، و قضایای عدیده و بعضی کرامات در ایام سیر از آن راه در آنجا موجود، و نشود تمام آن از دسّ وضّاعین باشد سیما که در بعضی از آنها داعی بر وضع نیست، و علاوه بر آن شواهد بسیار بر صدق اصل این مطلب که سیر از آن راه بوده یافت می شود از سایر کتب معتبره، مثل قصه دیر راهب قِنَّسْرین و بروز کرامت باهره از سر مبارک در آنجا، چنانچه ابن شهر آشوب در مناقب خود" 39 " نقل کرده و (قنسرین در یک منزلی حلب است که در سنه سیصد و پنجاه و یک به جهت غارت روم خراب شد)، و قصه یحیی یهودی حرانی و شنیدن او تلاوت قرآن را از سر منور در وقت عبور از آنجا و اسلام و شهادت او، چنانچه فاضل متبحر جلیل سید جلال الدین عطاء اللَّه بن السید غیاث الدین فضل اللَّه بن سید عبدالرحمن محدث معروف در کتاب روضة الاحباب نقل کرده و گفته: قبر یحیی در آنجاست و معروف است به یحیی شهید، و دعا در سر قبر او مستجاب می شود.
 
و حران شهری بود در شرقی فرات در بلاد جزیره و آن بلادی است مابین فرات و دجله. و نیز قریه ای است از توابع حلب، و احتمال هر یک می رود. و او نیز اکثر آن منازل را اسم برده و قضایا نقل کرده با اختلافی در آن با آنچه ابو مخنف گفته؛ و تصریح عالم جلیل بصیر عمادالدین حسن بن علی طبرسی صاحب مؤلفات رائقه مثل اسرار الامامة و غیرها در کتاب کامل السقیفة که معروف است به کامل بهایی بر آنکه: در آن سیر به آمِد و موصل و نصیبین و بعلبک و مَیافارقین و شَیزَر عبور نمودند." 40 " و آمِد کنار دجله است مثل موصل. و چهارم در سه منزلی شام است، و پنجم نزدیک به دیار بکر است که از بلاد جزیره است، و ششم قریب به حماة بین حلب و شام است. و بعضی قصص و حکایات برای آن منازل نقل کرده و محل گذاشتن سر مبارک در معره که در دو فرسخی حلب است و از قُرای اوست، چنانچه بعضی از علمای اعلام نقل کرده اند و ذکر این منزل و چگونگی رفتار اهل آن با لشکر ابن زیاد در آن مقاتل موجود است. و نیز فاضل اَلْمعی ملا حسین کاشفی قضایای متعدده در حین عبور از بسیاری از آن منازل در کتاب روضة الشهداء نقل کرده." 41 " و غیر این مواضع که حال در نظر نیست.
  
و غرض تمسک و استشهاد به هر یک از آنها نیست هر چند بعضی از آن در نهایت اعتبار است بلکه از مجموع آن، منصف اطمینان تام پیدا خواهد کرد که سیر از آن خط بود. علاوه معارضی و خلافی از اخبار و کلمات اصحاب تاکنون به نظر نرسیده. و چون عاقل تأمل کند سیر از کربلا به کوفه و از آنجا به شام [را] با ملاحظه اقل ایام توقف در آن دو بلد و از شام تا به کربلا در مدت چهل روز، از ممتنعات خواهد شمرد.
  
و اگر از آنچه گفتیم اغماض کنیم و فرض نماییم که سیر از بریه و غربی فرات بود، آن هم بعد از تأمل صادق نظیر اول است. چه از کوفه تا شام به خط مستقیم یکصد و هفتاد و پنج فرسخ است. روز دوازدهم ورود کوفه، سیزدهم انعقاد آن مجلس مَیْشوم، و ایام رفتن قاصد به شام و مراجعت به کوفه کمتر از بیست روز - چنانچه در اقبال - گفته نشود، و این استیذان ابن زیاد از یزید و حمل اسیران را به شام بعد از آمدن جواب، سید در لهوف نیز ذکر کرده، و ابن اثیر در کامل نقل کرده که:
  
چون آل حسین علیهم السلام به کوفه رسیدند ابن زیاد ایشان را حبس نمود و قاصدی نزد یزید فرستاد و اِخبار کرد به حال ایشان. روزی سنگی در آن محبس افتاد که مکتوبی به آن بسته بود و در آن نوشته بود:
   
قاصدی به جهت امر شما نزد یزید رفته، روز فلان به آنجا می رسد و روز فلان برمی گردد، پس اگر آواز تکبیر شنیدید، پس یقین کنید که شما را خواهند کشت وگرنه شما را امان دادند. چون دو روز یا سه روز به آمدن قاصد مانده بود. باز سنگی که به آن نوشته بسته بود، به آنجا افتاد و در آن نوشته بود وصایای خود را بکنید که زمان رسیدن قاصد نزدیک شده. چون قاصد رسید معلوم شد یزید امر کرده که ایشان را نزد او فرستند." 42 ".
 
و اما آنچه بعضی از افاضل علما در حواشی بر مزار بحار احتمال داده که استیذان و جواب به توسط کبوتر بود که ملوک سابق آن را به جهت قاصدی و بردن خط از بلدی به بلدی تربیت می کردند، فاسد است زیرا که در عصر بنی امیه و اوایل بنی عباس، این کار متداول نبود، بلکه شهاب الدین احمد بن یحیی بن فضل اللَّه العمری" 43 " تصریح کرده در کتاب «تعریف» که اصل آن قسم کبوتر که آن را حمام هدی و حمام رسائلی می گویند در موصل بوده و ملوک فاطمیین بسیار به او اعتنا داشتند. و از کتاب نمائم الحمائم" 44 " محیی الدین ابن عبدالظاهر نقل کرده که اول ملوک که آن را از موصل نقل کرد نورالدین محمود بن زنگی بود در سنه 565.
    
و بالجمله از اقبال گذشت که یک ماه در حبس شام بودند و بعد از بیرون آمدن هفت روز مشغول عزاداری بودند، چنانچه در کامل بهائی است،" 45 " و محمّد بن جریر طبری در تاریخ خود گفته که یزید ده روز ایشان را در خانه خود نگاه داشت و بعد از آن ایشان را روانه کرد." 46 " در مراجعت با نهایت اجلال و اکرام و تأنی و وقار در شب سیر می کردند، چنانچه از کلام شیخ مفید که گذشت و دیگران معلوم می شود. و اگر در هر شب هشت فرسخ بر همان خط مستقیم سیر کرده باشند، مدت سیر قریب به بیست و دو روز خواهد بود و حال آنکه از آن خط به جهت قلت آب و سایر مایحتاج سیر میسر نباشد، خصوص برای آن قافله زنان و کودکان و ضعیفان.
 
ششم آنکه: با رسیدن حضرت سجادعلیه السلام در آن روز به کربلا و جماعتی از مردان بنی هاشم و مشرف شدن ایشان به زیارت حضرت ابی عبداللَّه علیه السلام با جابر در یک روز بلکه در یک وقت، مناسب نبود جابر را اول زائر آن حضرت گویند و این را از مناقب او شمرند. شیخ مفید در مسار الشیعة چنانچه گذشت گفته: و هو اول من زاره." 47 ".
  
و شیخ ابراهیم کفعمی در حاشیه فصل چهل و یکم جنه خود گفته:
 
وَ إِنَّما سُمِّیَتْ زِیارَةُ الأَْرْبعینَ لأَِنَّ وقْتَها یَوْمَ الْعِشْرِینَ مِنْ صَفَرٍ، وَ ذلِکَ لِاَرْبَعینَ یَوْمًا مِنْ مَقْتَلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی وَرَدَ فیهِ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الاَْنْصارِیٍ صاحِبُ النَّبِیَ صلی الله علیه وآله مِنَ الْمَدینَةِ إِلی کَرْبَلا لِزِیارَةِ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ هُوَ اَوَّلَ مَنْ زارَهُ مِنَ النّاسِ." 48 ".
  
زیارت مذکور در متن کتاب را زیارت اربعین می گویند، زیرا که وقتش در روز بیستم صفر است که چهل روز از شهادت حضرت ابی عبداللَّه علیه السلام گذشته، و آن روزی است که وارد شد در آن روز جابر انصاری از مدینه به کربلا به جهت زیارت آن حضرت، و او اول کسی است که آن جناب را زیارت کرده از مردمان.
  
و چه خوش گفته شاعر:
  
زائر اول جناب جابر است
 
جان فدای آنکه اول زائر است
   
هفتم آنکه: بر هر ناظری در کتب مقاتل مخفی نیست که بعد از ندامت ظاهری رجس پلید یزید و عذر خواستن و مخیر نمودن آل اللَّه را بین ماندن در شام و برگشتن به وطن اصلی مدینه طیبه، و اختیار کردن ایشان مراجعت را، اینکه به عزم مدینه از شام بیرون رفتند، و از عراق و کربلا ذکری در آنجا نبود و بنا به رفتن آن صوب نبود، و راه شام به عراق از خود شام از راه حجاز جدا می شود و قدر مشترکی ندارند، چنانچه از مترددین شنیده شده، و از اختلاف طول این سه بلد با یکدیگر معلوم می شود. پس هر که خواهد از شام به عراق رود از آنجا عازم و به خط عراق خواهد سیر کرد. و اگر اهل بیت از آنجا به این عزم بیرون آمدند - چنانچه ظاهر عبارت لهوف است - بی اطلاع آن خبیث و بی اذن او هرگز برای ایشان میسر نبوده، و نشود در آن مجالس ذکری از این عزم نشود. و ظاهر است که در سیر به عراق جز زیارت تربت مقدسه مقصدی نداشتند. و گمان نمی رود با آن خبث سریره یزید و پلیدی فطرتش اگر اظهار می کردند و اذن می خواستند راضی شود و اذن دهد و مصارف سفر را دو چندان کند با آن دنائت طبع و بی حیایی که دویست دینار دهد و بگوید: این به عوض آنچه از شما رفته.
  
به هر حال این استبعادی است که بالمرّه وثوق را از کلام آن راوی مجهول که در لهوف از او نقل کرده - و البته یکی از اهل سِیَر و تواریخ است - می برد و چون منضم شود به آن شواهد متقدمه، اساس این احتمال از اصل خراب خواهد شد.
 
و با این حال، اِخبار جزمی روضه خوانان به وقوع این واقعه به مجرد کلام مذکور، کاشف از نهایت جهل و تجری است. و کاش به همان چند سطر لهوف یا مقتل ابی مخنف قناعت می کردند و آن را مانند ریشه درخت در زمین شورزار قلب ویران نمی کاشتند، آنگاه این همه شاخه و برگ از او نمی رویانیدند، پس از آن، این همه میوه های گوناگون اکاذیب از آن نمی چیدند، و از زبان حجت بالغه خداوند حضرت سجادعلیه السلام این همه دروغ در وقت ملاقات خیالی با جابر نقل نمی نمودند. کار به آنجا رسیده که عطیه کوفی محدث تابعی را غلام مملوک جابر انصاری مدنی کردند، آنگاه او را آزاد کنند. چون مژده ورود اهل بیت را برای جابر آورد. و لنعم ما قیل: ما اَجْرأَهُمْ عَلَی الرَّحْمنِ وَ عَلی انِتْهاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَآلِهِ علیهم السلام!" 49 ".
  
چه خوش گفته است سعدی در اینجا:" 50 " اَلا یا اَیُّهَا السّاقِی أَدِرکأْسًا وَ ناوِلْها.
  
اعتبار مؤلف، دلیل اعتبار کتاب نیست
   
مخفی نماند که غایت آنچه از خبر شخص ثقه و نقل او بلکه نقل مؤمن عادل پیدا می شود برای سامع، ظن یا اطمینان است به صدق خبر، چون ناقل مذکور عمداً دروغ نمی گوید و احتمال نسیان و خطا در آن امور محسوسه که از آن خبر می دهد بعید است و اعتنایی به آن نیست. اگر واسطه بعد از او نباشد، و اگر واسطه یا وسایط عدیده بعد از او باشد بلکه سلسله زیاد و عهد طولانی و نقل از کتاب عالم ثقه شود و او از کتاب دیگر و هکذا، مثل ناقلین این اعصار تا عصر ائمّه علیهم السلام و مؤلفین آن طبقه از روات و ارباب سِیَر و تواریخ، پس اسباب عدم اطمینان به آن خبر به جهت کثرت وجود خطا و نسیان و سقط در نسخ و تحریف و تصحیف کاتب و معلوم نبودن کتاب فلانی از مؤلفات آنکه به او نسبت می دهند، و معلوم شدن عدم وثاقت صاحب کتابی که ناقل به جهت عدم خبرت و بصیرت به او اطمینان داشته و غیر اینها، بسیار شود.
  
لهذا ناقل متدین درستکار نباید به مجرد دیدن خبری و حکایتی در کتابی که به عالمی نسبت می دهند قناعت کند، چه بسا شود که آن کتاب را در اوائل سن نوشته و هنوز به مقام تمیز دادن صحیح از سقیم و ثقه از غیر ثقه نرسیده، چنانچه در تنبیه گذشته به آن اشاره شد، و از این جهت اخبار موهونه و بی اصل و مأخذ و مخالف روایت ثقات، بلکه اخبار کاذبه یقینی در آن یافت می شود، مثل کتاب محرق القلوب تألیف عالم جلیل آقاخوند ملا مهدی نراقی که از اعیان علمای دهر و یکی از مهدیین خمسه عصر خود بود،" 51 " علاوه بر آنکه بزرگان دین اعتراف به علو مقام علم و فضل او کرده اند مؤلفات رشیقه او در فقه و غیره مثل لوامع و مشکلات العلوم و غیر آن خود شاهدی است صادق و وافی در اثبات این مرام.
  
با این حال یافت می شود در این کتاب مطالب منکَره که ناظر بصیر متعجب می شود از نوشتن چنان عالمی چنین مطالبی را.
 
مثلاً به اخبار جزمی بدون آنکه نسبت دهد به عالمی یا کتابی نوشته در قضایای روز عاشورا که:
 
چون بعضی از یاران به جنگ رفته، شهید شدند. ناگاه از میان بیابان سوار مِکمَل و مسلح پیدا شد، مرکبی کوه پیکر سوار بود، خود عادی فولاد بر سر نهاده، و سپر مدور به سر کتف درآورده، و تیغ یمانی جوهردار چون برق لامع حمایل کرده، و نیزه هیجده ذرعی در دست گرفته، و سایر اسباب حرب را بر خود آراسته کالبرق اللامع و البدر الساطع به میان میدان رسید، و بعد از طرید و جولان روی به سپاه مخالف کرد و گفت:
    
هر که مرا نشناسد بشناسد، منم هاشم بن عتبة بن ابی وقاص پسر عم عمر سعد! پس روی به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: السلام علیک یا اباعبداللَّه، اگر پسر عمم عمر سعد به جنگ شما آمده، من آمده ام جان خود را نثار شما کنم.
  
تا آخر قصه مبارزت و کشته شدن او که تمام آن دروغ است جزماً، زیراکه هاشم از شجاعان معروف بود و از این جهت او را مرقال می گفتند،" 52 " و از خاصه ملازمان رکاب ظفر انتساب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود، و عَلَم بزرگ اردوی جلالت، و رایت عظمای عساکر منصوره در جنگ صفین. در دست او بود، و در همان روز که از جنداللَّه عمار یاسر و جماعتی به درجه شهادت رسیدند و از لشکر معاویه ذوالکلاع معروف و عبیداللَّه پسر عمر هلاک شدند، هاشم نیز شهید شد به اتفاق علمای رجال و مؤلفین غزوه صفین و در کتاب صفّین نصر بن مزاحم به روایات عدیده کیفیت شهادت و شجاعت و قوت ایمان و جلادت او را ذکر کرده حتی بعض مراثی که برای او گفتند." 53 " و شبهه ای در کذب آنچه در محرق و قبل از او در روضه کاشفی است، نیست.
  
و از این عجیب تر آنکه نوشته:
 
چون پسر سعد هزار سوار برای مقاتله با هاشم فرستاد، حضرت نیز برادر خود فضل را با ده نفر از انصار برای اعانت هاشم فرستاد.
  
الی آخر قصه مجعوله که بایست از کتاب محو کرد. سبحان اللَّه! این همه رنج و تعب علمای انساب و مؤلفین حالات ائمّه علیهم السلام کشیدند و فرزندان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را از ذکور و اِناث ضبط نمودند و اگر نادری فرزندی دیگر از آن جناب نام برده، به آن اشاره کردند، فضل نامی تاکنون در آن شماره دیده نشده.
 
و از این رقم در آن کتاب مکرر است بلکه در ترجمه عبارت عربی گاهی کلامی دارد که کاشف است از تألیف آن در اوایل سن قبل از دخول در مقامات علمیه، مثل آنکه گفته: عابس را غلامی بود شوذب نام، تا آنکه می گوید: غلام گفت: ای مولا - الخ.
 
و متن خبر این است:
 
وَ جاءَ عابِسُ بْنُ شَبیبِ الشّاکِرِی وَ مَعَهُ شَوْذَبٌ مَوْلی شاکِرٍ - الخ." 54 ".
 
شاکر قبیله ای است در یمن از طایفه همدان که از اولاد شاکر بن ربیعة بن مالک اند و عابس از آن قبیله بود. و برای مولی معانی عدیده در لغت عرب است، در هر جایی به مناسبت آنجا یکی از آنها اراده می شود، ولکن چون آن را به طایفه و قبیله نسبت دهند مثل آنکه بگویند: «مولی بنی اسد» «مولی ازد» «مولی ثقیف» مثلاً، مراد یکی از دو معنی است:
  
اول: حلیف، یعنی همقَسَم، به اینکه شخصی از طایفه ای به جهت تقویت و حفظ خود از دشمنان نزد قبیله با قوت و شوکتی می رود و با آنها همقسم می شود به نحوی که در جاهلیت و اسلام در میان قبایل عرب مرسوم بود. پس آن قبیله در وقت شدت و سختی و هجوم اعادی، او را یاری می کنند.
  
دوم: نزیل، یعنی آنکه از قبیله خود به جهت بعضی اغراض مثل وسعت معاش یا فرار از ناملایمات مثلاً هجرت می کند و در قبیله دیگر منزل می کند، و به رفتار و کردار و رسوم زندگی آنها عمل می کند. و در بیشتر قواعد مرسومه، موالیان هر قبیله به این دو معنی، در حکم آن قبیله است.
 
و شوذب مولی شاکر یعنی حلیف یا نزیل طایفه عابس بود، و لهذا در آن سفر مبارک با او مصاحب بود، نه آنکه غلام و تابع او بود، چه به معنی غلام هرگز نسبت به طایفه ندهند. و شاید مقام او از عابس بالاتر بود، چه در حق او گفته اند: و کان متقدماً فی الشیعة و برای مثال همین یک مورد بس است.
 
و گاه شود که مؤلف کتاب به جهت اظهار طولِ باع،" 55 " و کثرت تبحر و اطلاع، و داشتنِ کتاب بی حصر و احصاء، و جامعیت کتاب، هر کس هر چه در هر کتابی نوشته ضبط کند و در آنجا ثبت نماید و از مفاسد عظیمه مترتبه بر آن غفلت نماید. و اهون آن مفاسد سخریه و استهزاء بیگانگان از دین و ایمان است بر متناقضات و اکاذیب واضحه جمع شده در آن، و تمسک کردن ایشان به خرابی جمله ای از اخبار موجوده در آن کتاب بر خرابی و بی پایی سایر اخبار امامیه.
 
چنانچه گاهی خود این جماعت بیگانه بعضی کرامات از بِقاع مطهره ائمه طاهرین علیهم السلام جعل کنند و نشر دهند و بعد از مدتی معلوم شود دروغ و بی اصل بود، و غرضشان از این افتراء و نشر و ظهور، خلاف نمایاندن به عوام کالانعام است که سایر کرامات و معاجز که این طایفه برای ائمّه خود نقل کنند، همه از این رقم است.
 
پس چنین مطالب واهیه و اخبار بی اصل و پایه را در کتاب درج کردن و به دست خود، دشمن را بر خود چیره و مسلط کردن خلاف عقل و دیانت است.
 
و از این رقم کتاب است جمله ای از مؤلفات آقایان برغانی قزوینی" 56 " - رحمهم اللَّه - ولکن در بعضی از آنها کار را بر ناظر بصیر سهل کردند، زیراکه در آنها مآخذ روایات و حکایات را ذکر می کنند، لهذا معتبر و غیر معتبر آن معلوم، و صحیح از سقیم جدا می شود، و آنچه بی مأخذ است یا از ذکر آن از کثرت بی پایی شرم کنند آن رقم را به لفظ «به روایتی» و «در روایتی» و «بعضی گفتند» و امثال اینها بیان می کنند، پس سبب اغراء ناظرین نشدند. ولکن بهتر آن بود که اصلاً متعرض نشوند، چه هر ناظری بهره ای از تمیز ندارد. لهذا علمای درستکار از آن روایات اعراض کردند با داشتن یا دیدن آن مآخذ و اشتغال به تألیف در تمام عمر. و گاه شود مؤلف کتاب از کثرت اخلاص و شوق نشر فضایل و گریستن بر مصائب سادات انام علیهم السلام با داشتن قوه تمیز صحیح از سقیم، التفاتی به آنها نداشته و فرقی بین آنها نگذاشته، چه غرض او عِظَم دادن و بزرگ شمردن آن مصائب و سوزانیدن قلوب است، پس هر چه سبب آن باشد به قول بعضی از ظرفاء این طایفه: «خوش آمد» بلکه کار را به آنجا رساند که اخبار واهیه و حکایت کاذبه را به ذکر پاره ای اعتبارات ضعیفه و نکات سخیفه و استحسانات بارده به اعتقاد خود محکم کرده و در عِداد احادیث معتبره درج نماید.
  
دقت در انتساب کتاب به مؤلف
   
به خاطر دارم در ایام مجاورت کربلای معلی و استفاده از علامه عصر خود شیخ عبدالحسین طهرانی - طاب ثراه - که در تبحر و فضل و اتقان، عدیل نداشت سید عرب روضه خوانی از حلّه آمد - و پدرش از معاریف این طایفه بود - و اجزای کهنه ای از میراث پدر داشت. خدمت شیخ استاد آورد و غرضش استعلام اعتبار و عدم اعتبار آن بود. و آن اجزاء را اول و آخر نبود و در حاشیه آن نوشته بود که این از مؤلفات فلان [است] و یکی از علمای جبل عامل از تلامذه محقق صاحب معالم را اسم برده بود. چون در تراجمْ حالش مذکور بود مراجعه نمود اصلاً در مؤلفاتش اسمی از مقتل نبرده بودند. و چون در خود اجزاء مطالعه کردند معلوم شد که از کثرت اشتمال آن بر اکاذیب واضحه و اخبار واهیه احتمال نمی رود که از مؤلفات عالمی باشد.
  
پس آن سید حامل اجزاء را نهی فرمود از نشر آن و نقل از آن. ولکن بعد از چند روزی به مناسبتی مرحوم فاضل دربندی آقاخوند ملا آقا مطلع شد و آن را از آن سید گرفت و چون مشغول تألیف کتاب اسرار الشهادة بود، روایات آن اجزاء را متفرقاً در آن کتاب درج کرد و بر عدد اخبار واهیه و مجعوله بی شمار آن افزود و برای مخالفینْ ابواب طعن و سخریه و استهزاء باز نمود، و همتش او را به آنجا کشاند که عدد لشکر کوفیان را به ششصد هزار سواره و دو کرور پیاده رساند! و برای جماعت روضه خوانان میدانی وسیع مهیا نمود که هر چه کمیت نظر را در آن بتازند، به آخر نرسانند و در بالای منابر با نهایت قوت قلب مستند ذکر کنند که فاضل دربندی چنین فرموده.
  
فاضل مذکور از علمای مبرزین و افاضل معروفین، و در اخلاص به خامس آل عبا - علیهم آلاف التحیة و الثناء - بی نظیر بود، ولکن این کتاب در نزد علمای فن و نقادین احادیث و سِیَر بی وقع و بی اعتبار، و اعتماد بر آن کاشف از خرابی کار ناقل و قلت بصیرت اوست در امور، با آنکه خود در آن کتاب تصریح به ضعف روایات آن اجزاء و ظهور علامات کذب و وضع در آن کرده، ولکن برای نقل آنها در آن کتاب عذری خواسته که در خرابی با روایات اجزاء شریک است.
 
و از مطالب عجیبه آنکه: برای خودم مرحوم مذکور مشافهةً نقل کرد که من در ایام سابقه شنیدم که فلان عالم گفت یا روایتی نقل کرد که روز عاشورا هفتاد ساعت بود. و من در آن وقت این را غریب شمردم و متعجب شدم از نقل آن، ولکن حال که تأمل در وقایع روز عاشورا کردم خاطر جمع، یا یقین کردم که آن نقلْ راست، و آن همه وقایع نشود مگر در آن مقدار زمان.
 
این حاصل فرموده ایشان است، به جهت طول زمان عین الفاظ ایشان به خاطر نمانده. و در آن کتاب نیز از آن تقویت کرده؛ و از این فقره پی به سلیقه ایشان باید برد.
 
و گاه شود که بنای مؤلف کتاب بر اتقان و نقل از کتب معتمده است، ولکن به جهت عدم مهارت و خبرت بر حال علماء و ارباب سیر و مورخین و نداشتن قوه تمیز ثقات ایشان از غیر ثقات، بسا شود بر کتابی از سیر و تواریخ اعتماد کند و مدار نقل غالب منقولات خود را بر آن گذارد، ولکن در نزد اهل خبره چندان اعتباری ندارد و مطالب واهیه بسیار در آن نشان دهند، لهذا در کتاب آن مؤلف منکرات عدیده یافت می شود با آن بنا و دعوی، بلکه با افتخار و طعن بر دیگران. و از این رقم بعضی مقاتل یافت می شود، چون ذکر آن خالی از مفسده نبود، اشاره نکردیم.
  
و نتیجه تمام این کلمات آنکه: چنانچه روضه خوان بنای درستکاری دارد و شایق است که خود را در سلک ملازمان خاص درآرد، و در خود قوه تمیز کتاب معتمد هرچند از ثقه خبیر غیر عالم باشد، از کتاب غیر معتمد هرچند از عالم متقی باشد نمی بیند و به این مقام نرسیده، از اساتید اهل فن جویا شود و از گفته ایشان تجاوز نکند والا که به اغوای شیطان رسم تازه گویی را گذاشته و از هر کتابی هر چند جنگ المزخرفات باشد، نقل کند، و آن را هم به صورت جزم بیان کند، البته خود را مهیا سازد برای تمام مفاسد مذکوره در مقامات گذشته.
    
حکایت خواب یک روضه خوان
   
شخصی در شهر کرمانشاه خدمت عالم کامل، جامع فرید، آقا محمّد علی" 57 " صاحب مقامع و غیره - قدس اللَّه روحه - رسید و عرض کرد: در خواب می بینم به دندان خود گوشت بدن مبارک حضرت سید الشهداءعلیه السلام را می کَنم. آقا او را نمی شناخت، سر به زیر انداخت و متفکر شد، پس به او فرمود: شاید روضه خوانی می کنی؟ عرض کرد: بلی، فرمود: یا ترک کن، یا از کتب معتبره نقل کن.
  
تنبیه دوم [تشبیه دروغ سازی برخی روضه خوانان به مسنای یهودیان]
   
مستور نماند که علمای یهود چنین اعتقاد دارند و دعوی کنند که در آن چهل شب و روز که جناب موسی علیه السلام در بالای کوه طور سینا با خداوند - تبارک و تعالی - مکالمه داشت الواح تورات بر او نازل شد، و در آن ششصد و سیزده حکم بیش مکتوب نبود. و نیز قانون و مطالب عدیده لساناً بر او القا شد و در سینه آن جناب ثبت شد، و آنها به منزله معانی و شرح آن قانون مکتوبی بود. و چون از مناجات فارغ و از کوه طور مراجعت نمود هارون را در خیمه طلبید، اولاً آن قانون مکتوب یعنی تورات را به او تعلیم نمود، آنگاه قانون زبانی و روایات لسانی را به او آموخت.
   
و هارون پس از آموختن آن دو قانون برخاست و بر طرف راست جناب موسی علیه السلام نشست، آنگاه دو پسر هارون: الیعازار و ابتامار داخل شدند و آنها نیز مثل پدر خود هر دو قانون را آموختند، آنگاه یکی در طرف چپ جناب موسی علیه السلام نشست و دیگری در طرف راست جناب هارون نشست، آنگاه هفتاد شیخ که ایشان را مشایخ سبعین می گویند آمدند و هر دو قانون را یاد گرفتند و در خیمه نشستند. آنگاه کسانی که شایق تعلم بودند آمدند و یاد گرفتند، به این طریق که هارون برخاست و هر دو قانون را برایشان خواند، پس هر دو پسرش برخاستند و آن دو را بر آنها خواندند، پس مشایخ سبعین یک مرتبه آن را خواندند و آن اشخاص چهار مرتبه آن دو قانون را شنیدند و حفظ کردند و رفتند.
 
و می گویند جناب موسی علیه السلام به دست خود سیزده نسخه از آن قانون مکتوبی نوشت و به هر فرقه نسخه ای داد. و اما آن روایات زبانی را پس به یوشع تفویض نمود. و یوشع را چون وفات رسید به مشایخ سپرد، و مشایخ به پیمبران، تا آنکه رسید به جناب ارمیا و او به یارخ داد و یارخ به عزرا سپرد و عزرا به شمعون صادق و شمعون به ایتینی کونوس و او به یوئی بن یختان و او به موسی بن یوسیر و او به تتهان اربلی و یوشع بن برخیا و این دو به یهودا بن یحیا و شمعون بن شطاه و این دو به شمایا و ابی طلیون و این دو به هلل و او به پسرش شمعون و او به پسرش کملئیل که در عصر جناب عیسی علیه السلام بود، و او به پسرش شمعون و او به پسرش کملئیل و او به پسرش شمعون و او به پسرش یهودا حق دوش یعنی مقدس." 58 ".
 
پس از طول این مدت که آن روایات و قانون از سینه به سینه سیر می کرد این یهودا آنها را در مدت چهل سال با مشقت زیاد در کتابی جمع کرد و نام او را مَسنا" 59 " گذاشت. و این کتاب را یهود به غایت تعظیم کنند و معتقدند که تمام آن از جانب خداوند و واجب التسلیم است، و در میان ایشان رواج تام دارد به درس و تدریس، بلکه گویند قانون مکتوب - یعنی تورات - به منزله آب است و مَسنا به منزله شراب ممزوج به ابازیر" 60 " مناسب آن. و گاه تشبیه کنند اول را به نمک و دوم را به فلفل و ابازیر گوارا.
 
و علمای بزرگ یهود دو تفسیر برای مَسنا نوشتند، یکی در قرن سیم در اورشلیم یعنی بیت المقدس، و دیگری در اول قرن ششم در بابل. و این دو تفسیر را کمرا اورشلیم و کمرابابل گویند، و کمرا به معنی کمال است، یعنی کمال تورات است. و مجموع این دو تفسیر را کمرالان گویند، و چون با مسنا جمع شوند آن را طالموت" 61 " گویند. و به جهت تمیز گاهی گویند طالموت اورشلیم و طالموت بابل. و به جهت اغلاق اول و سهولت دوم، رغبت یهود به ثانی بیشتر و اعتنای ایشان به آن زیادتر است.
 
این خلاصه معتقد ایشان در این مقام. و حاصل آن آنکه کلمات بسیاری از جانب خداوند - تبارک و تعالی - در شب طور بر قلب جناب موسی علیه السلام نازل شد و تا قریب به دو هزار سال محل این کلمات صدور انبیا و اوصیاعلیهم السلام بود و از سینه به سینه نقل می کرد و چون در منزل آخر به سینه یهودا حق دوش رسید آنها را از سینه خود بیرون آورد و در کتابی که نام آن مَسنا است جای داد. و صدق تمام این اعتقاد و دعوی و کذب آن یا صدق بعضی و کذب بعضی بر ما معلوم نیست و از اهل بیت عصمت علیهم السلام در این باب چیزی به نظر نرسیده.
 
بلی صدوق در کتاب خصال روایت کرده از ابن عباس که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود که:
 
خداوند - عزوجل - راز گفت به یکصد و بیست و چهار هزار کلمه در سه شبانه روز با موسی علیه السلام، و در آن مدت طعامی و شرابی نخورد، و چون برگشت به سوی بنی اسرائیل از شنیدن سخنان آدمیین مشمئز شد به جهت حلاوت کلام حق تعالی که در مسامعش جای گرفته بود." 62 ".
 
و این خبر فی الجمله تصدیقی از اصل دعوای ایشان می کند.
 
به هر حال بر اخوان مؤمنین مخفی نماند که به ملاحظه اخبار متواتره در میان مسلمین که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: آنچه در امت های سابقه گذشته نظیر آن در این امت واقع خواهد شد،" 63 " و در اخبار اهل بیت علیهم السلام به بعضی از آن وقایع و نظیر آن اشاره شده و علمای اعلام نیز به فکر ثاقب بعضی وقایع و قصص این امت را منطبق کردند بر وقایع امم سالفه خصوص بنی اسرائیل، بایست برای این قصه مذکوره نظیری در این امت باشد، و تا قریب به عصر ما نبود و احدی را ندیدم به آن اشاره نماید، ولکن جماعت روضه خوانان چشم ما را روشن، و روی ما را سفید، و صدق اخبار نبویه را در مورد مذکور واضح و هویدا نمودند و به اقوال و افعال خود نظیر آن واقعه را در این امت به مقام حس و عیان در آورند.
    
توضیح این اجمال آنکه: روایات بسیاری در این باب به زبان عربی - که بهترین اسباب صحت سند و قوت متن خبر است در نزد بسیاری از این جماعت، که بعضی از آنها در نهایت فصاحت و بلاغت است - در السنه روضه خوانان دایر، و آنها را با تمام قوت قلب بالای منابر خوانند و برای جمله ای از آنها راوی مخصوصی معین کنند و نام برند و مجالس ماتم را به آن اخبار و حکایات رونقی تازه دهند و دل ها را بسوزانند و چشمان را بگریانند و ناله ها را بلند نمایند.
 
ولکن در سنین متطاوله گذشته به قدر قوه و بضاعت و بذل میسور همت در صدد پیدا کردن مآخذ آن اخبار و کتابی که از آن این طایفه روایات را برداشتند برآمده خود و جماعتی از اهل اطلاع و خبرت و ارباب دانش و بصیرت، تاکنون اثری از آن پیدا نشد و در کتب اساتید فن حدیث و خبر، و ارباب کتب بی حصر و حد در طبقات عصرهای گذشته نشانی از آنها نیست حتی در کتب جماعتی که نهایت مسامحه را در نقل اخبار ضعیفه در این مقام داشتند، و مکرر سؤال از مأخذ شد، گاهی حواله کردند به کتاب بعضی از علما مثل سید جزایری و امثال او که از صنف مسامحین در این مقامند؛ عمری صرف کرده و رنج بسیار کشیده آن کتاب به دست آمد، معلوم شد حواله بی محل بود. و گاهی حواله به کتابی کردند که اصلاً ذکری از آن در اهل فن نیست؛ و گاه به مقتل عالمی جلیل که احدی در مؤلفاتش اسمی از مقتل نبرده، و گاهی حواله به بلادی مثل بحرین و قطیف که راه تفحص به آن مسدود است. و به این قسم ها و مانند آن از اعذار، طفره زنند و این سِرّ را از اجانب مخفی نمایند.
 
و چون جمله ای از این جماعت در عِداد معتبرین محسوب، و بنای ایشان بر تحرز از گفتن دروغِ جزمی است عمداً، ناچار، بایست به جهت حمل کار ایشان بر صحت به مقتضای اخوت مسلمانی، آن رشته مسنا را که در بنی اسرائیل بود و هست به اینجا بیاوریم و بگوییم: این روایات دست به دست و سینه به سینه در سلسله این جماعت به این طبقات رسید و در اعصار قریب به عصر ما و در این زمان اندک اندک بنای جمع آنها شد!
  
در کتاب گاهی به قول بعضی در مجموعه والد مرحوم و گاهی در جنگ استاد مغفور و گاهی در مقتل فاضل کذایی و گاه برای آنها اسم تازه گذاشته می شود و گاه از آن مجموعه به اختلاف ترتیب در مجموعه دیگر و به جهت تعدد مأخذ خبر قوت می گیرد و چون جمع شود مسنای این امت می شود. ولکن مسنای یهود کتاب معین معهودی است که به ملاحظه آن دو تفسیر از زیادی و نقصان مصون و محروس است، و اما روایات مسنای این امت دارای قوه قویه نباتیه است که چون از مجموعه ای به مجموعه دیگر نقل کند فوراً نمو کند و بابرکت شود و شاخه ها و برگ های تازه باطراوت و نضارت برای آن پیدا گردد، و چون در سیر به منزل منا برسد و موسم نقل آنها رسد قوه حیوانیه در او ظاهر گردد و بال و پر پیدا کند و چون طیر خیال در هر لمحه به جهات مختلفه پرواز کند. و ما به جهت مثال به پاره ای از آنها اشاره کنیم به اینکه مختصری از او ذکر کنیم که معلوم شود کدام خبر است، چه نقل تمام با وضع رساله مناسبت ندارد.
  
نمونه هایی از روضه های دروغ

اول: نقل کنند از حبیب بن عمرو که رفت خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از رسیدن ضربت به فرق مبارکش، و اشراف و رؤسای قبایل و شرطة الخمیس" 64 " در محضر انورش بودند، می گوید:
  
وَ ما مِنْهُمْ اَحَدٌ اِلّا وَ دَمَعَ عَیْنَیْهِ یَتَرَقْرَقُ عَلی سَوادِها حُزْنًا عَلی أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السلام." 65 ".
 
و به فرزندان آن جناب نظر کردم که سرها به زیر انداخته، وَ ما تَنَفَّسَ مِنْهُمْ مُتَنَفِّسٌ اِلّاَ وَظنَنْتُ اَنَّ شَطایا قَلْبَهُ تَخْرُجُ مِنْ [مع - ظ] اَنْفاسِهِ." 66 ".
 
می گوید: اطبا را جمع کردند و اثیر بن عمرو ریه گوسفند را باد کرد و داخل آن جراحت کرد و بیرون آورد، دید به مغز سر آلوده است. حاضرین پرسیدند، فَخَرَسَ وَ تَلَجْلَجُ لِسانُهُ." 67 " مردم فهمیدند و مأیوس شدند. پس سرها به زیر انداخته، آهسته می گریستند از ترس آنکه زنان بشنوند، جز اصبغ بن نباته که طاقت نیاورد و نتوانست خودداری کند دُونَ اَنْ شَرِقَ بِعَبْرتِهِ." 68 " پس حضرت چشم باز کرد. و بعد از کلماتی حبیب می گوید: گفتم.
 
یا اَبَا الْحَسَن، لا یَهُولَنَّکَ ما تَری وَ اِنَّ جَرْحَکَ غَیْرُ ضائِرٍ، فَإِنَّ الْبَرْدَ لا یُزیلُ الْجَبَلَ الاَْصَمَّ، وَ نَفْحَةُ الْهَجیر" 69 " لا یُجَفِّفُ الْبَحْرَ الْخِضَمَّ، وَالصِّلُّ یَقْوِی اِذاَ ارْتَعَشَ، وَاللَّیْثُ یَضْرِی إِذا خُدِشَ." 70 ".
 
بعد حضرت جوابی داد و ام کلثوم شنید و گریست. حضرت او را خواست، داخل شد خدمت پدر بزرگوارش - و ظاهر این نقل چنین است که در حضور همه آن جماعت آمد - و عرض کرد:
 
أَنْتَ شَمْسُ الطّالِبِیّینَ، وَ قَمرُ الْهاشِمِیّینَ، دَسّاسُ کُثْبِهَا الْمُتَرَصِّدُ، وَ اَرْقَمُ اَجْمَتُهَا الْمُتَفَقِّدُ، عِزُّنا اِذا شاهَتِ الْوُجُوهُ ذُلاًّ، وَ جَمْعُنا اِذَا الْمَوکِبُ الْکَثِیرُ قَلاًَّ." 71 ".
 
تا آخر این خبر مسجع مقفی که از شنیدنش نفس محظوظ می شود ولکن صد حیف که اصل ندارد! و در اصل شریف ثقه جلیل، عاصم بن حمید خبر عمرو و آمدن جراح را دارد ابداً از این کلمات در آن چیزی یافت نمی شود." 72 " و همچنین ابوالفرج در مقاتل الطالبیین معالجه اثیر بن عمرو را ذکر کرده بدون این شرح و حواشی." 73 ".
 
دوم: خبر طولانی در کیفیت بیرون آمدن حضرت سید الشهداءعلیه السلام از مدینه طیبه که در میان این جماعت دائر، و فاضل دربندی آن را در اسرار خود از بعضی شاگردانش روایت کرده که او در مجموعه ای که آن را نسبت می دهند به بعضی روضه خوان ها دیده که از عبداللَّه بن سنان کوفی روایت کرده و او از پدرش از جدش که قاصد اهل کوفه بود و مکتوبی آورد و جواب خواست، حضرت سه روز مهلت خواست، روز سیم عازم سفر شدند، گفت: بروم ببینم جلالت شأن پادشاه حجاز را که چگونه سوار می شود! آمد دید حضرت بر کرسی نشسته، بنی هاشم دورش را گرفته، و مردان ایستاده، و اسبان زین کرده و چهل محمل که همه را به حریر و دیباج پوشانده اند حاضر! آنگاه کیفیت سواری را به شرحی عجیب نقل کرده که هر سطر آن مشتمل است بر چند دروغ. و این شخص همراه بود تا عصر روز یازدهم که ابن سعد امر کرد شتران بی جهاز حاضر کردند برای سوار شدن اسیران. و در آنجا نیز شرحی تازه داده، آنگاه به یادش آمد سواری در آن روز با آن جلالت، پس گریست - تا آخر خبر که انسان متعجب است از کیفیت ساختن آن.
 
و از آن عجیب تر ضبط کردن چنین فاضلی [است] آن را در کتاب خود و حال آنکه دیده که در ارشاد مفید مروی است که چون خواست حضرت از مدینه طیبه بیرون بیاید این آیه را خواند: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَآلِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ»." 74 " و چون وارد مکه معظمه شدند این آیه را تلاوت فرمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَآءَ السَّبِیلِ»." 75 " و سیره و زی مذکور در این خبر بی اصل، زی جبابره و ملوک است، با سیره امامت غایت مباینت را دارد.
 
سیم: خبر طولانی ای در مسنای این جماعت است که خلاصه آن آنکه: جناب زینب - سلام اللَّه علیها - در شب عاشورا به جهت همّ و غم و خوف از اعداء در میان خیمه ها سیر می کرد برای استخبار حال اقربا و انصار، دید حبیب بن مظاهر اصحاب را در خیمه خود جمع کرده و از آنها عهد می گیرد که فردا نگذارند احدی از بنی هاشم قبل از ایشان به میدان بروند، به شرحی طولانی. آن مخدره مسروراً آمد پشت خیمه ابی الفضل دید آن جناب نیز بنی هاشم را جمع کرده و به همان قسم از ایشان عهد می گیرد که نگذارند احدی از انصار پیش از ایشان به میدان رود. مخدره مسرور خدمت حضرت رسید و تبسم کرد، حضرت از تبسم او تعجب کرد و سبب پرسید، آنچه دید عرض کرد - تا آخر خبر که واضعش را در این فن مهارتی بود تمام.
 
چهارم: نقل کنند با سوز و گداز که در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بیت و اصحاب، حضرت به بالین امام زین العابدین علیه السلام آمد، پس از پدر حال معامله آن جناب را با اعداء پرسید، خبر داد که به جنگ کشید. پس جمعی از اصحاب را اسم برد و از حال آنها پرسید، در جواب فرمود: قُتِلَ قُتِلَ، تا رسید به بنی هاشم و از حال جناب علی اکبر و ابی الفضل سؤال کرد، به همان قسم جواب داد و فرمود: بدان در میان خیمه ها غیر از من و تو مردی نمانده.
 
این خلاصه این قصه است و حواشی بسیار دارد و صریح است در آنکه آن جناب از اول مقاتله تا وقت مبارزت پدر بزرگوارش ابداً از حال اقربا و انصار و میدان جنگ خبری نداشت!
 
پنجم: خبر عجیب که متضمن است طلب کردن حضرت هنگام عزم رفتن به میدان اسب سواری را، و کسی نبود آن را حاضر کند، پس مخدره زینب رفت و آورد و آن حضرت را سوار کرد! و بر حسب تعدد منابر مکالمات بسیار بین برادر و خواهر ذکر می شود و مضامین آن در ضمن اشعار عربی و فارسی نیز درآمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور درآرند. و الحق جای گریستن است اما نه بر این مصیبت بی اصل، بلکه در گفتن چنین دروغ واضح و افتراء بر امام علیه السلام در بالای منابر، و نهی نکردن آنان که متمکّن اند از نهی کردن، به جهت بی اطلاعی یا ملاحظه عدم نقص در بعضی شئونات، و متمکن نبودن ضعیف الحال از عرض کردن به آن گوینده بی انصاف کذاب که ای متجرّی بر خداوند جبّار، نه در مقاتل معتمده موجود است که اول صبح عاشورا پس از آرایش صفوف، حضرت بر شتری سوار شدند و آن خطبه بلیغه را به جهت اتمام حجت خواندند، آنگاه فرود آمدند و اسب خاصه رسول خداصلی الله علیه وآله را که به جهت سواری خود و اوصیایش خریده بودند و آن را مرتجز می گفتند که در السنه عوام به ذوالجناح معروف شده خواستند و سوار شدند و تا آخر کار سواره بودند، گاهی به جهت بعضی حوائج مثل نشستن بر بالین شهیدی یا حمل نعشی یا نماز کردن یا تغییر لباس یا وداع بعضی فرود می آمدند و باز سوار می شدند؟ مگر آنکه در جواب بگویند - و مضایقه ندارند - که در آخر وداع اسب فرار کرد، کسی نبود بیاورد. این هم جواب دارد که به روایت معتبر با جناب ابی الفضل با هم به میدان رفتند.
     
و شیخ مفید در ارشاد در شرح مقاتله آن حضرت بعد از قضیه هائله مالک بن النسر و شهادت عبداللَّه بن الحسن علیه السلام و رسیدن زخم های بسیار در بدن مبارکش روایت کرده که سه نفر یا چهار نفر از اهلش با آن جناب بودند و دشمنان را از آن حضرت دفع می کردند تا آنکه ایشان نیز شهید شدند، و حدساً باید از غلامان و موالیان باشند." 76 ".
 
ششم: نقل کنند با اظهار حزن و اندوه به عبارات مشجیه" 77 " که زینب خاتون آمد به بالین حضرت در قتلگاه، وَرَأَتْهُ یَجُودُ بِنَفْسِهِ، وَرَمَتْ بِنَفْسِها عَلَیْهِ وَهِیَ تَقُولُ: ءَاَنْتَ اَخِی، ءَاْنَتَ رَجانا، ءَاَنْتَ کَهْفُناِ، ءَاَنْتَ حِمانا - الخ.
 
و قدری از این میزان در اقسام دروغ گذشت.
 
هفتم: خبری است لطیف و مبکی با مقدماتی که احتمال دروغ را از ذهن سامعین محو کند و سند را به ابو حمزه ثمالی بیچاره منتهی کنند که روزی آمد در خانه حضرت امام زین العابدین علیه السلام و در را کوبید، کنیزکی آمد، چون فهمید ابو حمزه است خدای را حمد کرد که او را رساند که حضرت را تسلی دهد چون امروز دو مرتبه بیهوش شدند. پس داخل شد و تسلی داد به اینکه شهادت در این خانواده عادت و موروثی است، جد و عم و پدر و عم پدر همه شهید شدند. در جواب او را تصدیق نمودند و فرمودند: ولکن اسیری در این خانواده نبود! آنگاه شمه ای از حالت اسیری عمه ها و خواهران بیان کردند.
 
و اگر خبر اصل می داشت برای مجالس مصیبت بسیار بافایده بود.
  
هشتم: خبری از آن سوزناک تر که جز استاد فن کسی نتواند آن را به این نحو ترتیب دهد و سند آن را به هشام بن الحکم مظلوم رسانند، و خلاصه آن آنکه گفت:
  
ایامی که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در بغداد بود هر روز حسب الامر بایست در محضر عالی حاضر باشم. روزی بعضی از شیعیان او را دعوت به مجلس عزای جد بزرگوارش کرد، عذر خواست که باید در آن محضر حاضر باشم. گفت: رخصت بگیر، گفت: نشود که اسم این مطلب را در حضورش برد که طاقت ندارد. گفت: بی اذن بیا، گفت: روز بعد که مشرف شدم جویا می شود و نتوانم راست گفت. بالاخره او را برد، بعد از آن مشرف شد.
  
حضرت جویا شد، بعد از تکرار عرض کرد. فرمود: گمان داری من در آنجا نبودم (یا در چنین مجالس حاضر نمی شوم)؟ عرض کرد: جنابت را در آنجا ندیدم. فرمود: وقتی که از حجره بیرون آمدی در محل کفش ها چیزی ندیدی؟ عرض کرد: جامه ای در آنجا افتاده بود. فرمود: من بودم که عبا بر سر کشیدم و روی زمین افتادم!
  
و چون درست حفظ نکردم شاید تحریفی در آن کرده باشم. خبر مفصل و بسیار گریه آور، کاش پایه داشت و احتمال صدق در آن می رفت! به همین مقدار بهتر آنکه اکتفا کنیم و این تنبیه را ختم نماییم به ذکر خواب عجیبی که برای جماعت روضه خوانان موعظه ای است بلیغ و پندی است نافع.
  
حکایت خواب روضه خوان دروغگو
 
صورت آن چنانچه در کتاب دارالسلام نقل کردیم این است که:
 
سید فاضلی" 78 " از معتبرترین روضه خوانان شبی در خواب دید که گویا قیامت برپا شده و خلق در نهایت وحشت و حیرت، و هر کس به حال خود مشغول، و ملائکه ایشان را می رانند به سوی حساب، و با هر تنی دو موکل بود. و من چون این داهیه" 79 " را دیدم در اندیشه عاقبت خود [شدم] که با این بزرگی امر به کجا خواهد کشید. در این حال دو نفر از آن جماعت مرا امر نمودند به حضور در محضر خاتم النبیین صلی الله علیه وآله. چون مآل کار خطرناک بود مسامحه کردم، قهراً مرا کشاندند، یکی در پیش، دیگری در عقب و من در وسط. هراسان و ترسناک سیر می کردیم که دیدم عماری بسیار بزرگی بر دوش جماعتی از طرف راست راه می روند. با الهام الهی دانستم که در آن عماری سیده زنان عالم است - صلوات اللَّه علیها - و چون به عماری نزدیک شدیم فرصت را غنیمت دانسته از دست موکلان فرار و خود را به زیر عماری رساندم، آن را قلعه ای محکم و محل منیعی دیدم که پیش از من جمعی از گناهکاران به آنجا پناه برده بودند، و موکلین را دیدم از عماری دور و قدرت بر نزدیک شدن به عماری ندارند، و به همان اندازه دوری با ما سیر می کنند، و به اشاره التماس کردند برگردیم قبول نکردیم، آنگاه به اشاره ما را تهدید کردند. چون تکیه گاه خود را محکم دیدیم ما نیز ایشان را تهدید می کردیم.
  
و با همین قوت قلب سیر می کردیم که ناگاه رسولی از جانب رسول خداصلی الله علیه وآله رسید و به آن معظمه از جانب آن جناب گفت که جمعی از گناهکاران امت به تو پناه آوردند، ایشان را روانه کن که به حساب ایشان برسیم. پس آن مخدره اشاره فرمود که موکلان از هر طرف رسیدند و ما را به موقف حساب کشاندند.
  
در آنجا منبری دیدیم بسیار بلند که پله های زیادی داشت و سید انبیاءصلی الله علیه وآله بر بالای آن نشسته و امیرالمؤمنین علیه السلام بر پله اول آن ایستاده و مشغول است به رسیدن حساب خلایق، و آنها در پیش روی آن حضرت صف کشیده. چون نوبت حساب به من رسید مرا مخاطب کرد و به نحو سرزنش و توبیخ فرمود: چرا ذلت فرزندم حسین را خواندی و او را به مذلت و خواری نسبت دادی؟ پس در جواب متحیر شدم و جز انکار چاره ای ندیدم، پس منکر شدم که نخواندم، پس دیدم دردی به بازویم رسید گویا میخ آهنی در آن فرو رفته، ملتفت شدم به طرف خود مردی را دیدم که در کَفَش طوماری است، آن را به من داد، گشودم دیدم صورت مجالس من در آن بود و در هر جا هر وقت هر چه خوانده بودم در آن ثبت شده بود، و از آن جمله همان فقره که از من سؤال کردند.
 
پس حیله ای دیگر به خاطرم آمد، گفتم: مجلسی - رحمه اللَّه - آن را در جلد دهم بحار ذکر کرده. پس به یکی از خدام حاضرین فرمود: برو از مجلسی آن کتاب را بگیر، پس ملتفت شدم دیدم از طرف راست منبر صفوف بسیاری است که اول آن جنب منبر و آخر آن خدای داند که به کجا منتهی می شود، و هر عالمی مؤلفاتش در پیش رویش گذاشته، شخص اول در صف اول مرحوم مجلسی است. چون رسول حضرت پیغام را به او رساند، در میان کتب آن کتاب را برداشت به او داد، گرفت آورد، اشاره فرمود به من دهد، گرفتم و در بحر تحیر فرو رفتم، زیرا که غرض از آن حیله و افتراء خلاصی از آن مهلکه بود.
  
پس پاره ای اوراق آن را بیهوده به هم زدم، در آن حال حیله ای دیگر به خاطرم آمد، پس گفتم: آن را در مقتل حاجی ملا صالح برغانی" 80 " دیدم. باز به خادمی فرمود: برو به او بگو کتاب را بیاورد. و رفت و گفت، در صف ششم یا هفتم شخص ششم یا هفتم حاجی مذکور بود، کتاب را خود برداشت و آورد. پس امر فرمود آن فقره را در آن کتاب پیدا کنم. دوباره خوف برگشت و مضطرب شدم و راه چاره از هر طرف بسته شد، بیهوده مشغول برگرداندن اوراق بودم با قلب هراسان.
  
تا آنکه می گوید چون از خواب بیدار شد، جماعتی از اهل صنف خود را جمع کرد و آنچه در خواب دیده بود نقل نمود و گفت: اما من پس در خود قوه اقامه شروط روضه خوانی را نمی بینم، آن را ترک می کنم و هر که مرا تصدیق می کند، سزاوار است که او نیز دست از آن بکشد. با آنکه سالیانه مبالغ خطیری از این راه به او می رسید، از آن چشم پوشیده و دست از روضه خوانی کشید." 81 ".
   
پی نوشت ها:
  
1- مرحوم حاج شیخ حسین نوری، محدّث بزرگ و صاحب کتاب مستدرک الوسائل و استاد مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی و مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی (م: 1320 - 1254ه ق)
 
2- الارشاد، ص 162
 
3- الفضائل، ص 58
 
4- اختصاص، ص 158
 
5- همان
 
6- اختصاص، ص 168؛ خصال، ص 368
 
7- همان
 
8- مجمع البیان، ج 1، ص 509، ذیل آیه 140 سوره آل عمران
 
9- تفسیر قمی، ج 1، ص 122
 
10- بحارالانوار، ج 20، ص 78، به نقل از خرائج، و در خرائج یافت نشد
 
11- مناقب، ج 2، ص 240
 
12- همان
 
13- مجمع البیان، ج 4، ص 343
 
14- تفسیر قمی، ج 2، ص 184 و 185
 
15- بحارالانوار، ج 42، ص 195، به نقل از مناقب، و در مناقب یافت نشد
 
16- امالی طوسی، ج 1، ص 375
 
17- مناقب، ج 2، ص 119
 
18- لهوف، ص 82
 
19- مثیر الاحزان، ص 107
 
20- درازدستی، کنایه از مهارت و اطلاع فراوان
 
21- این کتاب در سال 1413 ه. ق توسط انتشارات آستان قدس به چاپ رسیده است
 
22- بحارالانوار، ج 107، ص 39
 
23- لهوف، ص 6
 
24- اقبال، ص 589
 
25- ارشاد، ص 247 - 246
 
26- ترجمه قسمت اول این است: پس دستور داد زنان را در خانه ای جداگانه منزل دهند. و برادرشان امام سجادعلیه السلام هم با آنان بود. پس خانه ای متصل به خانه یزید برایشان ترتیب داده شد، پس چند روزی ماندند، سپس...
 
27- در اینجا قسمتی از نظر مرحوم مؤلف افتاده، و صحیح آن، چنین است: و شخصی را در ضمن همراهان نعمان فرستاد و او را وصیت کرد...
 
28- و آن مرد
 
29- کامل، ج 3، ص 440
 
30- تاریخ طبری، ج 4، ص 353
 
31- فکان
 
32- مسار الشیعة، ضمن یک مجموعه، ص 62
 
33- مصباح المتهجد، ص 730
 
34- مختصر مصباح المتهجد است
  
35- مصباح کفعمی، ص 489 و 510
 
36- و کسانی که او را تضعیف کرده اند تنها به خاطر تشیع وی بوده است که علی علیه السلام را بر تمام اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله تفضیل می داده است
  
37- بشارة المصطفی، ص 75 - 74
 
38- مصباح الزائر، ص 151، (به نقل از بحار، ج 101، ص 329)
 
39- مناقب، ج 4، ص 60
 
40- کامل بهایی، ص 291 و 292 و در آن «شبدیز» است. و در نسخه چاپی «شیزر» بود، ولی صحیح همان است که در متن آورده شده
 
41- ر.ک: روضة الشهداء، ص 367 به بعد
 
42- کامل، ج 3، ص 437
 
43- مورخ و جغرافیدان، متوفی 749، صاحب کتاب التعریف بالمصطلح الشریف: (اعلام زرکلی، ج 1، ص 268)
 
44- خ: تمام الحمائم
 
45- کامل بهائی، ص 302
 
46- در مصدر یافت نشد
 
47- ر.ک: همین کتاب، ص 147
 
48- مصباح کفعمی، ص 489
 
49- چه جرئتی دارند بر خدا و بر دریدن حرمت پیامبر و آل اوعلیهم السلام! ظاهراً در نسخه تصحیفی رخ داده و این جمله سر جای خودش نیست، و در نسخه چاپی و خطی بعد از مصرعی که در متن آمده قرار گرفته است
 
50- خ: «در زلیخا». اولاً شعر زیر از حافظ است، ثانیاً مناسبت آن با بحث مورد نظر معلوم نشد
  
51- مخفی نماند که پنج عالم در یک عصر بودند و نام هر یک مهدی است: اول علّامه طباطبایی سید مهدی بحرالعلوم - طاب ثراه - دوم سید جلیل میرزا مهدی خراسانی شهید جد آقای عظام مشهد مقدس. (سوم ذکر نشده - م) چهارم فقیه نبیه آقاخوند ملا مهدی هرندی، پنجم عالم کامل جامع آقاخوند ملا مهدی نراقی کاشی (اعلی اللَّه تعالی مقامهم. (منه)
 
52- مرقال به معنای «شتابان» است، یعنی کسی که دلاورانه به میدان مبارزه می شتابد
 
53- کتاب صفین، ص 359 - 353
 
54- تاریخ طبری، ج 4، ص 338
 
55- درازدستی، کنایه از مهارت و قدرت
 
56- ر.ک: همین کتاب، حاشیه ص 174
 
57- فرزند علّامه آقا محمّد باقر وحید بهبهانی. ر.ک: وحید بهبهانی، تألیف علی دوانی، ص 275 به بعد
 
58- نسخه ها در برخی از این اسامی مختلف است، و اصطلاح آنها ممکن نشد
 
59- همان میشناه (مِشنا) است که لغتی است عبری و به معنای بازخوانی شفاهی و آموزش می باشد
 
60- جمع الجمع بِزر: ادویه ای که در اغذیه می ریزند مانند فلفل و دارچین و...
 
61- همان تلمود است. ر.ک: نقد و نگرشی بر تلمود، ظفر الاسلام خان، ترجمه محمدرضا رحمتی
 
62- خصال، ص 642
 
63- به تفاسیر روایی ذیل آیه 19 سوره انشقاق (لترکبن طبقاً عن طبق) مراجعه شود
 
64- مأموران انتظامی
 
65- و احدی از آنها نبود جز آنکه از اندوه بر امیرالمؤمنین علیه السلام اشکش جاری بود
 
66- و نفس کشنده ای نبود مگر آنکه گمان می رفت پاره های قلبش با نفس هایش بیرون رود
 
67- پس لال شد و زبانش گرفت
 
68- جز اینکه غصه و اشک راه گلویش را گرفت
 
69- ط: نفخة البحیر
  
70- ای ابوالحسن، از آنچه می بینی نترس، زیرا زخمت کاری نیست، چراکه تگرگ کوه استوار را از جا نتواند کند، و دمای گرم هوا دریای بی کرانه را خشک نمی کند، و مار با جنبیدن نیرو می گیرد، و شیر زخم خورده بیشتر حمله می کند
  
71- تو خورشید طالبیان، و ماه هاشمیان هستی، افعی سرخ و بیدار بیابان، و مار رنگارنگ و جستجوگر جنگل هایی، آنگاه که بر چهره ها گرد ذلت نشیند تو مایه عزت مایی، و آنگاه که جمع ما به پراکندگی و نابودی گراید تو جمع کننده مایی
  
72- اصل عاصم بن حمید، ضمن الاصول الستة عشر، ص 38
 
73- مقاتل الطالبیین، ص 38
 
74- سوره قصص، آیه 21: «پس از آنجا با حالت ترس و مراقبه بیرون شد، گفت: پروردگارا، مرا از قوم ستمگر نجات ده»
 
75- سوره قصص، آیه 22: «و چون به مدین رو نهاد گفت: امید است پروردگارم مرا به راست ره نماید»
 
76- ارشاد، ص 241
 
77- سوزناک
 
78- فاضل - ص
 
79- امر عظیم و حادثه وحشتناک
 
80- وی دارای سه کتاب در مقتل است به نام های: معدن البکاء و مخزن البکاء و منبع البکاء (ر.ک: فوائد الرضویة، ص 211)
 
81- دارالسلام، ج 2، ص 236 - 234


منبع : منبع: کتاب لؤلؤ و مرجان؛ حاج میرزا حسین نوری مازندرانی" 1 "، تحقیق و ویرایش‏حسین استاد ولی. چاپ اوّل: تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1375
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


 
نظرات کاربر




گزارش خطا  

^