فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حقایق دین از دیدگاه قرآن


حقایق دین از دیدگاه قرآن - شب دوم سه شنبه (14-10-1400) - جمادی الثانی 1443 - حسینیه سیدالشهداء - 13.09 MB -

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین

 

در قرآن مجید و روایات دو تعبیر پرمعنا، پرمفهوم از وجود انسان شده که اگر معانی این دو تعبیر برای ما روشن بشود سود تربیتی دارد و یک عامل مهمی است برای حرکت ما به سوی ارزش‌های الهی. چون در تاریخ ثابت شده، الان هم ثابت است که جهل، عامل توقف است، عامل ماندگاری انسان در زندگی حیوانی است. همهٔ شما عزیزان می‌دانید عمل، به معنای حرکت است. لغت عمل عربی است، خیلی هم در قرآن مجید این لغت آمده، فارسی‌اش به معنای کوشش است. انسان در یک برنامه‌ای که می‌کوشد، جلو می‌رود، این زمینی که انسان مالکش است و هیچ کاری روی آن زمین انجام نمی‌گیرد، زمین از نظر طبیعت خودش و نه خرید و فروش چه محصولی دارد؟ یک زمین است. اما وقتی که یک کشاورزی می‌آید روی این زمین کار می‌کند و می‌کوشد، شیار می‌زند و شخم می‌زند و دانه می‌پاشد و به موقع آب می‌دهد، این محصول پرارزشی به انسان می‌دهد. زمین تا ایستایی دارد سودی ندارد، اما وقتی زمین را آماده کنند و یک کسی هم روی این زمین کار بکند، خب زمین را در حقیقت دارد به سوی محصولات پرقیمت حرکتش می‌دهد، محصولاتی که بخشی از آن غذای مردم می‌شود، بخشی از آن غذای حیوانات می‌شود، حیواناتی که بخشی از این محصول زمین را می‌خورند، باز به مردم شیر و فراوده‌های شیر و پوست و گوشت و... می‌دهند. اینها همه برکت و حرکت هستند، در ضرب المثل‌های ایرانی هم زیاد شنیدیم و می‌شنویم که: از تو حرکت، از خدا برکت.

 کلمهٔ برکت در لغت فارسی به معنی سود و... است و به معنی منفعت است. ما در قرآن مجید می‌خوانیم: «تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ»[1] تبارک یعنی؛ با منفعت پروردگار سودمند است و نفع و سودش هم ابدی است. این معنی لغت برکت، تبارک، مبارک، که در قرآن هم آمده. هم جملهٔ تبارک در قرآن است، هم جمله مبارک در قرآن است. که از قول حضرت مسیح پروردگار نقل می‌کند: «جَعَلَنِي مُبارَكاً»[2] به بنی اسرائیل که کنار گهواره‌اش آمده بودند و خدا او را به سخن آورد که خیال فاسد یهودیان آن زمان را در حق مریم کبری رد کند که می‌گفتند: تو شوهر نکردی، بچه از کجاست؟ پروردگار کودک را به صدا درآورده: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا». مبارک یعنی سودمند، یعنی پروردگار عالم من کودک را سودمند قرار داده، سودش هم وقتی روشن شد که به مقام چهارمین پیغمبر اولوالعزم پروردگار برانگیخته شد و انجیل را آورد و کلمات بسیار اثرگذاری از زبان پاک و الهی او صادر شد.

 ما در کتابهایمان روایات خیلی مهمی از حضرت مسیح داریم، حالا برای نمونه یکی از آن‌ها را بگویم، خیلی روایت است، خود من هم در کتاب اصول کافی و هم کتابهای مهم دیگرمان از قول حضرت مسیح مطالب بسیار سودمندی دیدم، یکی از آنها این است که (همین مطلب را من در شهر رُم در کلیسای مریم مقدس که دعوت شده بودم، در برابر هزار نفر مرد و زن بیان کردم، توضیح دادم، هم برای آن کاردینال، از مقام کشیشی رتبه‌اش بالا رفته بود و شده بود کاردینال، و زن و مردی که در کلسیا حاضر بودند، خیلی قابل توجه بود که) می‌گفتند: ما این حرفها را از ایشان نداریم، که من گفتم پیغمبر و امامان ما و روایات بسیار فوق العاده‌ای را از حضرت مسیح نقل کرده‌اند و در کتابهای ما هست و ما حفظش کردیم. این فرهنگ، الهی است فرهنگ تربیتی است، فرهنگ انسانی است و آن این است. این یک گوشه از مبارک بودن مسیح و سودمند بودنش است که این حقایق تربیتی را در اختیار بشریت گذاشته. از حضرت پرسیدند: «مَنْ نُجَالِسُ»[3] با کی رفاقت کنیم؟ با کی نشست و برخاست کنیم؟ دست دوستی به کی بدهیم؟ یعنی راه ما باز است که با هرکس دلمان می‌خواهد رفیق بشویم؟ پیش هرکس دلمان می‌خواهد برویم؟ نه راه باز نیست، برای اینکه ما در قرآن مجید می‌بینیم که خیلی‌ها - حالا آیات مفصلش در سورهٔ فرقان است، آیات تقریباً سی به بعد است، اگر امشب فرصت کردید سورهٔ فرقان را در منزل ببینید، خود نگاه کردن روی قرآن عبادت است، سه تا آیه است که وصل به هم است که - پروردگار می‌فرماید: رفیق سبب شد که رفیقش برای ابد دوزخی بشود، رفیق نه پولی داد و نه زمینی و نه خانه‌ای داد. همین، رفیق بودند، اینقدر با زبان آلوده‌اش در گوش آن رفیقش بر ضد پیغمبر اکرم تبلیغ کرد که؛ این آدم آمد در مسجد الحرام جلوی مردم به پیغمبر جسارت کرد. هیچ پولی هم رد و بدل نشده بود، فقط عامل دوزخی شدن این رفیقش عقبة بن ابی معیط بود. یک بت پرست آلوده‌ای در مکه، مخالف پیغمبر و هشت روز و شب زحمت می‌کشید مردم را مخالف پیغمبر کند و دشمنی آنها را بیشتر کند و کسی که مسلمان شده را از اسلام در بیاورد.[4]

 خب، این سه آیه دربارهٔ رفیق خوب، اگر ما واقعاً بدون قید و شرط بخواهیم با هم رفیق بشویم؛ طبق قرآن مجید خیلی‌ها بین مردم هستند که آدم باهاشون رفیق بشود دوزخی می‌شود. یک شعری جلال الدین دارد خیلی شعر خوبی است، یک خطش را من می‌خوانم، مفصل است ولی خیلی با معناست، بارک الله به این نصیحتی که جلال الدین دارد که؛ به همین آیات قرآن مجید تکیه دارد.

 ای بسا ابلیس آدم رو که هست؛ یعنی چه بسیارند آدمیزادهایی که انسانیتشان بر باد رفته، شدند ابلیس، شدند شیطان جادهٔ آدمیت. ای بسا ابلیس آدم رو؛ یعنی شکل آدم است ولی باطن ابلیس است.

 امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه می‌فرماید: «الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ» [5] و صورت صورت انسان. این دیدگاه امیرالمؤمنین است، این شناخت امیرالمؤمنین است. «الصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ» قیافهٔ خیلی‌ها قیافهٔ آدمیزاد است ولی «وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ». اما دل که مرکز فرماندهی به همهٔ اعضا و جوارح است دل حیوان است. چیزی پیش نیاید آدم نمی‌فهمد که حیوان است. یک معاملهٔ مالی و زمینی و خانوادگی و یک ازدواجی پیش بیاید، رفتار منفی‌اش و ظالمانه‌اش نشان می‌دهد که این آدم نبوده و من گولش را خوردم. فکر کردم آدم بوده «الصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ».

 حالا آمده‌اند پیش حضرت مسیح، معنی مبارک را دارم می‌گویم؛ مبارک یعنی سودمند. این کلمهٔ مبارک، تبارک دربارهٔ پروردگار، دربارهٔ قرآن، در خود قرآن به کار گرفته شده. یک برکت وجود مسیح غیر انجیلش همین حرفهای آسمانیش است، همین حرفهای زیبا و کاربردی‌اش است. «يَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُه» من نجالس ای مسیح؟ ای روح الله با کی معاشرت کنیم؟ با کی رفت و آمد کنیم؟ اجازه به ما ندادند با هرکسی معاشرت و رفاقت کنیم. ای بسا ابلیس آدم رو که هست (که هست در جامعه) پس به هر دستی نباید داد دست[6]. چون خیلی دستها را وقتی می‌گیرند طبق همان سه آیه‌ای که آدرس دادم، آن دست آدم را تحویل دوزخ می‌دهد و می‌رود. حالا به مسیح دارند می‌گویند که ما نیاز داریم به معاشرت و رفاقت و به ارتباط با مردم، با چه کسی حالا ارتباط برقرار کنیم؟ چقدر زیبا فرموده‌ای، کاش همهٔ جوانان کشور از این روایت اطلاع پیدا می‌کردند، من برایم عجیب است که نقل‌کنندهٔ این روایت پیغمبر عظیم الشان اسلام است، یعنی پیغمبر در این مسئله شده راوی. از کسی دیگر دارد برای اصحابش نقل می‌کند که عده‌ای آمدند پیش مسیح گفتند: مَن نُجالِس؟ مسیح سه تا جواب داد، سه تا شرط گذاشت.

گفت: اگر این سه مسئله را در کسی دیدی اجازه داری با او رفاقت بکنی و این رفاقت تو را به عالی‌ترین درجات ملکوتی می‌رساند، که این کار در تاریخ شده. یعنی آدمهایی که بودند پست، پلید، آلوده، مجرم، گناهکار، زُمخت، بد، زیانبار. ولی برخوردند به یک انسان الهی، تبدیل به- اصلاً تعجب نکنید چون من 55 سال عمر منبرم این را که می‌گویم با چشمم دیدم، تبدیل شدند به- یک اولیای خدا. 

یکی در محل ما بود، این همیشه خانه‌اش وضو می‌گرفت و می‌آمد مسجد، هم صبح و هم ظهر و هم شب می‌آمد مسجد. حالا برای چه در مسجد وضو نمی‌گرفت؟ چون اگر دستهایش را برای وضو بالا می‌کرد پر از خال بود، هیچ وقت جلوی مردم وضو نگرفت. من خانه‌اش می‌رفتم و با او رفیق شده بودم. آن وقت او 50 سال از من بزرگتر بود، ولی برخورد به یک صاحب نفسی که من خودم هفت سال عمرم را با آن صاحب نفس بودم چنان نفس آن صاحب نفس الهی در این آدم اثر گذاشت که از وجود او، از هویت او اولیاء اللهی ساخت. گفت من تا آخر عمر این آدم هم با او در ارتباط بودم، لا اقل 20 سالش را من شاهد بودم که هیچ شبی از شبهای ماه رمضان را تا نماز صبح نخوابید. یا قرآن مطالعه می‌کرد یا کتابهای تربیتی، ببینید وقتی آدم عوض می‌شود و از زمینی بودن الهی می‌شود حوصلهٔ مطالعه‌اش هم خیلی بالا می‌رود، آن هم یک آدم اینطوری که شب را دو ساعت قرآن می‌خواند و بقیه‌اش را کتابهای فارسی ناب در شرح حال اولیاء، انبیاء و ائمه، و در شرح مسائل تربیتی مطالعه می‌کرد.

 یک روز داشتم از پیاده‌رو خیابان می‌رفتم، ندیدمش او در پیاده‌روی آن طرف بود، من سرم پایین بود و داشتم می‌رفتم، چهل و پنج سال پیش، یعنی سال پنجاه و پنج، دیدم از آن طرف خیابان من را صدا کرد، من ایستادم. گفت: من می‌آیم و شما نیا، آمد گفت: من بچه ندارم، وارثم هم یک خانمم هست، خانه‌ای که در آن  نشستم به نام این خانم کردم که بعد از من -حالا به زبان خودش- دربه در نشود، خانه مال او. و اما من خودم با زحمت، با بازویم، با گذاشتن بدنم، با روزها، از پنج و نیم و شش صبح سرکار بنایی و معماری رفتن، تا الان که دیگر توان کار ندارم. چهل و پنج سال پیش گفت: شش میلیون تومان پول نقد مال دورهٔ عمرم را جمع کردم، خمسش را هم دادم، گفت: یک وقت پس نزنی، بگویی این پول خمس نداده است. فکر می‌کرد من خیلی آدم مقدس و متدینی هستم. گفت: فکر نکنی خمس پول را نداده است و بگویی که من قبول نمی‌کنم و کاری نمی‌توانم بکنم، خمس هم نمی‌توانم بدهم، پول خالص است. گفتم: خودت دلت می‌خواهد چکار کنی؟ یک دو سه تا کار پیشنهاد کرد. گفتم: نه، سود زیادی بعد از مرگت به تو نمی‌دهد. گفتم: اجازه می‌دهی من یک نامه بنویسم و به تو بدهم، مثلاً پنج شنبه بروی قم، این نامه را ببری بدهی به یکی از مراجع شیعه بدهی که من چهار و پنج سال پیشش درس خواندم و ارادت به او دارم؟ گفت: مانعی ندارد. من نامه را به آن مرجع نوشتم؛ که آن بزرگوار شش میلیون تومن پول دارد که می‌خواهد کار خیر دائم بکند، می‌آید خدمت شما، شما راهنمایی‌اش بکن، من خیلی بلد نبودم که بگویم با آن پول چکار کند. من زودتر خودم رفتم قم خدمت آن مرجع تقلید، خدا رحمتش کند، خیلی انسان مفیدی بود، آن مرجع شانزده سال، نَفَس آیت الله العظمی بروجردی به آن مرجع خورده بود، و چیزی بود تا زنده بود نشناختمش، آن وقت هم رساله نداشت، ولی در ردهٔ مرجعیت بود. گفتم: یک کسی می‌آید خدمتتان با این شرایط و شما به چه می‌گویی؟ ایشان با کمال تعجب به من گفت: چند سال است در یکی از بهترین محله‌های قم، چند سال است هزار متر زمین به من واگذار کردند و این زمین را برای وجود مبارک حضرت سید الشهداء گذاشتند و در واگذاری برای من نوشته فقط سالی ده شب دههٔ عاشورا اینجا برای ابی عبدالله روضه بخوان و من زمین را از ملکیت زن و بچه‌ام درآوردم و گذاشتم خدمت شما. شما یک فقیهی، مرجعی، با کرامتی. گفت: این زمین الان در اختیار من است، افتاده، که اگر ساخته نشده بود، الان بود، آن ناحیهٔ قم بالای متری 15 میلیون تومن شده بود. حالا صاحب زمین چقدر پیش خدا ارزش داشته! من اسمش را شانس نمی‌گذارم، صاحب زمین ارزش دینی و تربیتی و ارزش عقلی داشته که این زمین را متصل کرد به حضرت ابی عبد الله الحسین با سالی ده شب روضه، سالی ده شب روضه برادران کم نیست! در این ده شب‌ها خدا می‌داند چه کسانی تبدیل به حرّ بن یزید شده! نگاه نکنید ده شب است، ده ساعت است، یک رفت و آمد است، گاهی این رفت و آمدها تحولات اعجاب انگیزی ایجاد می‌کند. من خودم خیلی این تحملات را دیدم خیلی، نمی‌شناختم طرفها را، ولی آمدند پیشم که ما چکاره بودیم، حالا شغلهایشان را نگویم و با شنیدن یک بار سخن خدا و پیبغمبر و ائمه در این جلسهٔ دههٔ عاشورا و دههٔ فاطمیه و دهه‌های دیگر تمام زندگی ما متحول شد و خودمان و زنمان و بچه‌امان.

 ایشان به من فرمودند: صلاح می‌دانید من این شش میلیون تومن را بگیرم روی این هزار متر زمین یک حوزهٔ علمیهٔ سه طبقه در چهار طرف زمین بسازم؟ گفتم خود صاحب پول معمار است، نقشه را بده به خودش بکشد، خیلی وارد است به نقشهٔ ساختمان طرح اسلامی. گفت باشد، گفتم ساختش را هم بدهید دست خودش. گفت باشد. ایشان روز پنج شنبه می‌رود قم، من هم نرفتم، پول را می‌دهد. ایشان به او می‌گوید بلند شو برویم سر زمین و زمین را نشان می‌دهد و می‌گوید من می‌خواهم اینجا یک حوزهٔ علمیه بسازم و حداقل دویست تا طلبه بیایند اینجا درس بخوانند و آینده، منبری و نویسنده و مفسر قرآن بشوند و مرجع تقلید بشوند. ایشان هم از این که پولش آمد در این نقطه - به قول عرفا- مست کرد و به قول ما؛ هاج و واج ماند که این شش میلیون کجا دارد می‌رود! به ایشان گفت: من طرحش را تهران می‌کشم و می‌آورم، طرح را داد. و هر وقت خواستید شروع کنید به من خبر بدهید، من هفته‌ای دو روز قم می‌ایستم، بعد هم به ایشان گفت: در و پنجره برای اینجا نخر، من الان تهران خودم چوب روسی می‌خرم، و یکسال این چوب روسی را در روغن و در چه می‌خوابانم و تا سیصد سال دیگر ترک نخورد. ساختمان که داشت تمام می‌شد من چوبها را می‌دهم تهران در و پنجره کنند و بیاورند، نصب کنند. مدرسه ساخته شد؛ سه طبقه حدوداً، دو سال بیشتر طول کشید، چهل سال است، شما نمی‌دانید چه طلبه‌هایی از آنجا بیرون آمدند! چه مبلّغ‌هایی و چه امام جماعت‌هایی و چه مفسرها و چه نویسنده‌هایی! الان هم هست، زیر نظر پسر همان مرجع تقلید است، کار دارد برای اسلام می‌کند. وقتی تمام شد، ایشان به من گفت: من می‌خواهم اینجا را در یک شب ولادتی جشن بگیرم، این مرد را بردار و بیاور قم. من آمدم و گفتم: آقا مدرسه را الحمد لله تمام کردی و خودت هم که معمارش بودی و تمامش کردی و در و پنجره هم که ساختی و دادی و می‌خواهد افتتاح بشود. مثلاً یک ماه دیگر، شب ولادت امیرالمؤمنین با هم برویم قم. گفت: ابداً. گفتم چرا؟ گفت من مدرسه نساختم که هزار نفر مهمان بیایند من را تماشا کنند که سازنده من بودم. من نمی‌آیم و نیامد.

 یک روز رفتم پیش او گفتم: شما دیگر عمرت دارد تمام می‌شود، یک روز بلند شو و برو قم و در یکی از اتاقهای طبقهٔ زیر (نه طبقه‌های رو، کل زیر خالی است و با زیر می‌شود چهار طبقه، خیلی هم مجهز حمام و رخت شور خانه و آشپزخانه دارد، قم است، مدفن حضرت معصومه دختر موسی بن جعفر است، در یکی از این اتاقهای زیرزمین) برای خودت یک قبر درست کن، شبانه روز دویست تا طلبه می‌آیند زیر زمین برای وضو و برای آشپزخانه و قبرت را ببیند و عکست را ببینند. با یک حالی به من گفت: فلانی من قبرستان نساختم، من محل علم ساختم، حاضر نشد. بعد هم که از دنیا رفت، اقوامش چون بچه نداشت بردند بهشت زهرا دفنش کردند.

 با چه کسی رفاقت کنیم؟ کدام نَفَس به ما بخورد؟ قیافهٔ چه کسی را ببینیم؟ آیا قرآن و اهل بیت به ما اجازهٔ رفاقت با هرکسی را می‌دهند؟ اجازهٔ اینکه دستمان را در دست هر کسی بگذاریم می‌دهند؟ نمی‌دهند. از بس که عاشق ما هستند، که مبادا - امام صادق (ع) این تعبیر را کرده مبادا - دزدان راه، انسانیت ما را بدزدند.[7] این تعبیر مال امام ششم است، که بابا! در جادهٔ زندگی دزد زیاد است بدزدنتان، از ما و خدا و قرآن قیچی‌تان می‌کنند، چقدر الان جوان بی‌دین شده؟ چقدر دختر جوان بی‌دین شده؟ خانواده‌هایی از اینها که الان می‌آیند پیش من، فقط از رفیق ناله می‌زنند، می‌گویند بچه‌امان خوب بود و نماز خوان و گریه کن بود و به گیر دو تا رفیق بد افتاده که بی‌دین شده و یک رکعت نماز نمی‌خواند. ای بسا ابلیس آدم رو که هست (که هستم) پس به هر دستی نباید داد دست.

 حالا به مسیح می‌گویند: ما با چه کسی معاشرت کنیم؟ چه راهنمایی الهی است، فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[8]؛ با کسی معاشرت کنید که هر وقتی او را می‌بینید یاد خدا بیافتید. اصلاً یک موجودی باشد، نه آخوند، هرکسی، هر انسان شیعه‌ای که آدم می‌بیندش یاد خدا بیافتد. «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ»؛ وقتی پیشش می‌نشینید و حرف می‌زند به آگاهی شما اضافه کند. «وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ»؛ اصلاً زندگی‌اش شما را تشویق به آخرت بکند. یعنی از زندگی شما حظّ کند و رو به آخرت بیاورد، این زندگی شما را که می‌بیند تشویق به آخرت بشود «وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ».

 خوب برگردم به اول سخن؛ دو تا کلمه در قرآن و روایات است که اگر انسان معنی این دو تا کلمه را عمقی بفهمد از ایستا بودن در می‌آید، از متوقف بودن در می‌آید و حرکت می‌کند، حرکت الهی راه می‌افتد در صراط مستقیم. یکی‌ از آنها این لغت «کلمه» است که در قرآن آمده، کلمه. آنی که در روایات آمده «کتاب» است، این دو تا لغت است. جهل به حقایق همیشه آدم را تا جاهل است متوقف می‌کند، علم به حقایق اگر آدم مشتاق به رشد باشد، آن علم آدم را حرکت می‌دهد، از ایستایی و از توقف در می‌آورد. شما عزیزان می‌دانید آب راکد هم بو می‌گیرد و هم خاکشیر می‌گیرد و هم پر از کرم ریز می‌شود و هم رنگش تغییر می‌کند. اما آب اگر راکد نباشد، از یک طرف آب داخل حوض بیاید و از یک طرف برود، مثل خانه‌های قدیم که رشته‌هایی از قنات‌ها می‌رفت داخل خانه و می‌رفت درون حوض و می‌رفت جای دیگر و هیچ وقت این آب کثیف نبود و این آب در حرکت بود. اما برای آب ایستا خطر هست؛ خطر خاکشیر گرفتن، خطر کرم گرفتن، خطر بدبو شدن، خطر تغییر رنگ. انسانها مثل این آب هستند؛ توقف در شکم و لذت‌ها، انواع آلودگی‌ها و بوی بد را برایشان ایجاد می‌کند. قیامت که پرده برود کنار معلوم می‌شود که چه ضرر سنگینی کردند، چه ضرری!

بیا تا دست از این عالم بداریم

بیا تا پای دل از گل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم

بیا تا تخم نیکویی بکاریم

بیا تا همچون مردان ره حق

سراندازی کنیم و سر نخواهیم[9]

کتاب‌هایمان نوشتند: قامت بلندی، قامت، حجم قامت کاملاً مانند پیغمبر عظیم الشان اسلام بود. بدن در کمال قدرت، در کمال قوت، حرکت که می‌کرد فکر می‌کردند که پیغمبر دارد حرکت می‌کند. اما امام صادق (ع) می‌فرمایند که: این روزهای آخر پوست و استخوان از بدن مادرم چیزی باقی نمانده بود. امام صادق (ع) می‌فرماید: گریه‌اش بند نمی‌آمد، ولی دیگر جوهرهٔ صدا نداشت. امام صادق (ع) می‌فرماید: گریه می‌کرد، بچه‌ها نگاهش می‌کردند و آنها هم گریه می‌کردند. این دو تا دختر و دو تا پسر کم کم داشت برایشان یقین می‌شد که دیگر مادر زنده نمی‌ماند. دختر پیغمبر! من از قول این مردم شیعه از شما می‌پرسم: برای بچه‌هایتان نگاه کردن به چهرهٔ شما در آن حالت سخت‌تر بود یا نگاه کردن بچه‌ها کنار خیمه به ابی عبد الله که می‌دانستند بابا دارد می‌رود و برنمی‌گردد؟ خواهر دیگر یقین دارد که دیگر برادر از این سفر نمی‌آید.

 برادر دعا کن که زینب بمیرد

نباشد که بعد از تو ماتم بگیرد

 برادر به قربان خلق نکویت

اجازه بفرما ببوسم گلویت

اللّهُمَّ اغفِر لَنا و لِوالِدینا و لِوالِدی والدَینا و لِمَن وَجَبَ حَقٌّ عَلَینا، اللّهَمَّ اجعَل عاقِبَتَنا خَیراً.

 


[1] . ملک: 1.
[2] . مریم: 31.
[3] . تحف العقول: ص44.
[4] . انساب الاشراف: ج 1، ص 137 و 138 ؛ سیره ابن هشام: ج 2 ، ص 625 ؛ بحارالانوار: ج 18 ، ص 204.
[5] . نهج البلاغه: خطبه 87.
[6] . مثنوی.
[7] . امالی (صدوق): ص .372
[8] . تحف العقول: ص44.
[9] . بابا طاهر.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^