فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پروردگار، دوست‌دار منافع ابدیِ بندگان


محبت خدا به بندگان - جلسه هشتم دوشنبه (22-9-1400) - جمادی الاول 1443 - مسجد جامع - 13.87 MB -

خداوند، بی‌نیاز از بندگی بندگانسراسر نیازمندی در جهان هستی درامان‌بودن پروردگار از معاصی بندگانمنافع ابدی بندگیِ بندگان نزد پروردگارخداوند، دوست‌دار نفع و سود بندگانضرر و زیان بندگان در ارتکاب گناهامنیت و خیر همه‌جانبه در فرمانبرداری از حقانسان، بی‌نیاز از گناه و نیازمند خوبی‌‌هاسه قدم تا رهایی از بلای سنگین برزخدوری و اجتناب از گناهعمل به فرایض دینینهادینه‌کردن ارزش‌های اخلاقیحکایتی شنیدنی از برزخ شیخ مرتضی آشتیانیاستغاثهٔ بندگان به درگاه احدیتکلام آخر؛ آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو رادعای پایانی

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابو القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

خداوند، بی‌نیاز از بندگی بندگان

خداوند که صفات و کمالات وجود مقدسش را بیش از دوهزار آیه در قرآن بیان می‌کند و نیز 124هزار پیغمبر و دوازده امام، عاشق‌اند به اینکه مردم در صراط مستقیم قرار داشته باشند و از منافع بی‌نهایت سِیر در این راه، چه دنیا، چه وقت مرگ، چه برزخ و قیامت بهره‌مند شوند. امیرالمؤمنین(ع) جملهٔ جانانه‌ای در ابتدای خطبهٔ متقین خطاب به عاشقشان، همام‌بن‌شریح می‌فرمایند که خطبه‌ای بی‌نظیر در «نهج‌البلاغه» است. وقتی همام‌بن‌شریح اصرار کرد که ویژگی‌های مردم باتقوا را برای من بیان کنید، حضرت فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ»[1] خدا وقتی انسان‌ها را آفرید، از عبادت، اطاعت، بندگی و فرمانبرداری آن‌ها بی‌نیاز بود. خداوند گدا نبود که مردم طاعت، عبادت و بندگی را به او ارائه کنند. 

وقتی چیزی در این هستی نبود، خودِ هستی هم نبود، خدا بود و کم نداشت. وقتی هم که ظاهر و باطن جهان را آفرید، باز هم همان بود و چیزی به او اضافه نشد. او کمبود نداشت که عبادت عبادت‌کنندگان و طاعت مطیعان کمبودش را جبران کند. خداوند غنی به ذات و غنی مطلق بود. اخلاقش گرفتن نیست، بلکه پرداختن است و سابقه ندارد که حضرت او چیزی را بگیرد. از زمانی که موجودات را آفریده، سابقه دارد که دائم به موجودات پرداخت کرده است. در دعای پرفضیلتی داریم: «‌يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ»[2] این خداست که دهندگی دارد، نه گیرندگی. پرداختن دارد، نه درخواست. 

گر جملهٔ کائنات کافر گردند

بر دامن کبریایی‌اش ننشیند گَرد[3]

اگر هیچ‌کس حرفش را گوش ندهد، برایش مهم نیست. اگر همه هم به حرفش گوش بدهند، باز هم برایش مهم نیست. نظامی می‌گوید:

ای همه هستی ز تو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین عَلَمَت کائنات

ما به تو قائم، چو تو قائم به ذات

ما همه فانی و بقا بس تو راست

ملک تعالی و تقدس تو راست 

هر که نه گویای تو، خاموش به

هرچه نه یاد تو، فراموش به

سعدی هم می‌گوید: 

دست حاجت چو بری، پیش خداوندی بر

که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود 

کرمش نامتناهی، نِعَمَش بی‌پایان

هیچ خواهنده‌ از این در نرود بی‌مقصود

 

سراسر نیازمندی در جهان هستی 

همه هم بی‌دین شوند، برایش مهم نیست. اصلاً حجم کرهٔ زمین چقدر است که حالا جنبدگان روی آن کافر بشوند؟ من در روایاتمان دیده‌ام. باب «سماع‌العالم» کتاب «بحار‌الأنوار» از معجزات شگفت‌آور ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) است که دربارهٔ هستی، خلقت، نباتات، حیوانات، دریاها، ابر و باران و انسان‌ها نظر داده‌اند. شخصی به امام صادق(ع) عرض کرد: کرهٔ زمین نسبت به این عالم چقدر حجم دارد؟ حضرت فرمودند: دانهٔ ارزنی است که در یک بیابان بی‌سروته افتاده. چقدر حجم دارد؟ خورشید یک‌میلیون و سیصدهزار برابر زمین حجم دارد. ستارگانی هستند که خورشید پیش آنها ارزن است و وقتی خورشید کنار آنها قرار بگیرد، به حساب نمی‌آید. همین چند سال پیش بود که ستاره‌ای را در فضای عالم کشف کردند. اگر کسی از زمین سوار مرکبی شود و ثانیه‌ای (نه دقیقه‌ای) سیصدهزار کیلومتر به‌طرف آن سیاره برود، پانصدمیلیارد سال بعد به آنجا می‌رسد. 

زمین ما چیست؟ خود ما چه هستیم؟ هشتادنود کیلو گوشت و استخوان هستیم، اصلاً کرایه نمی‌کند که سینه‌سپر کند و بگوید من! کسی در زد، پیغمبر(ص) فرمودند: کیست؟ گفت: من هستم. حضرت فرمودند: بگو در را باز کن. مگر تو چه داری که می‌گویی من؟ هیچ‌کس هیچ‌چیزی ندارد. الآن هم هیچ‌کس هیچ‌چیزی ندارد. این قرآن است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»[4] همهٔ شما دست خالی و گدا هستید. هر لحظه گدای هوا، نور، گردش کرهٔ زمین به دور خودش و به دور خورشید هستید. هر لحظه گدای آب و نان و لباس هستید. شما چه دارید که مال خودتان باشد؟ 

 

درامان‌بودن پروردگار از معاصی بندگان

حضرت در ادامهٔ خطبهٔ متقین می‌فرمایند:‌ «وَآمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ» از معصیت آنها هم درامان است. کسی این حرف‌ها را می‌زند که علمش سیل‌وار و دانشش به دانش خدا وصل بوده است. کسی این حرف‌ها را می‌زند که روی منبر مسجد کوفه فرمود تمام جاده‌های آسمان‌ها را بهتر از کوچه‌پس‌کوچه‌های این شهرتان می‌دانم. کسی این حرف‌ها را می‌زند که عالَم در علمش، در مُشت علمی‌اش بوده است. کسی این‌ حرف‌ها را می‌زند که باطن و ظاهر جهان را می‌دیده است. کسی این حرف‌ها را می‌زند که ورود مغول به خاورمیانه و خونریزی طایفهٔ مغول را خیلی روشن روی منبر کوفه بیان کرده است. کسی این حرف‌ها را می‌زند که تا اعماق آیندهٔ عالم را می‌دانسته است. از نهج‌البلاغه و روایاتشان ببینید!

 

منافع ابدی بندگیِ بندگان نزد پروردگار

«لِأَنَّهُ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ» امیرالمؤمنین(ع) بندگی، عبادت و بودن در صراط مستقیم را دارای سود می‌دانند و می‌فرمایند تمام موارد بندگی سودمند است. این سود برای چه کسی است؟ برای کننده‌اش سودمند است. حضرت در جملهٔ قبلی فرمودند خدا بی‌نیاز از عبادات شماست؛ اما طاعات و عبادات شما سود دارد که برگشت سود هم به‌سوی خود شماست و ما اصلاً نمی‌توانیم سود عبادات را حساب کنیم. 

من حالا حرف واجبات را نمی‌زنم؛ یعنی آنچه پروردگار عالم بر انسان فریضه دانسته است. من سود یک عمل مستحب را که عبادت مستحب است و نام آن در قرآن برده شده، برای شما می‌گویم. عبادت مستحب، یعنی دلت می‌خواهد، انجام بده؛ دلت می‌خواهد، انجام نده. کار خوبی است، ولی بندهٔ من! تو آزاد هستی؛ می‌خواهی واردش بشو، می‌خواهی واردش نشو. «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»[5] ما طلبه‌ها در ادبیات عرب خوانده‌ایم که نکرهٔ در سیاق نفی، افادهٔ عام می‌کند. در آیهٔ شریفه، یک نکره داریم که «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ» است. کلمهٔ «نَفْس» یعنی انسان. این کلمه «الف» و «لام» هم ندارد؛ یعنی به شخص معیّنی اشاره ندارد. «فَلَا تَعْلَمُ» نفی است و این نفی که آمیختهٔ با «نَفْس» نکره شده، افادهٔ عموم می‌کند و معنی‌اش این می‌شود: 

آیهٔ قبلش راجع‌به نماز شب حرف زده است؛ نه نماز مغرب و عشا، بلکه نمازی که عاشقانش یک ساعت به اذان مانده یا زمانی که ساعت از نصفه شب گذشته است، بلند می‌شوند و با میل، عشق و ارادهٔ خودشان می‌خوانند. این نماز، یازده رکعت است: پنج تا دو رکعت، مثل نماز صبح و یک‌دانه هم یک رکعت. حضرت سکینه(س) می‌گوید من شب یازدهم، در آن آتش‌گرفتن خیمه‌ها، بی‌آبی‌ها، داغ‌ها، بدن‌های قطعه‌قطعه، نبود چراغ و سوخته‌شدن خیمه‌ها، با عمه‌ام کار داشتم و دیدم بین زن‌ها و بچه‌ها نیست. چند قدم رفتم، دیدم کنار تپه‌ای مشغول خواندن نماز شب است. این نماز مستحب هم هست. پروردگار می‌فرماید: هیچ‌کس، یعنی حتی یک پیغمبر و امام و صاحب‌دل، در این عالم از پاداش شادکننده‌ای که برای خوانندهٔ این نماز قرار داده‌ام، خبر ندارد. 

این یک کار مستحب است. حالا نماز، روزه، خمس، زکات و حج واجبش چگونه است، اصلاً نمی‌‌توان ارزیابی کرد! امام صادق(ع) می‌فرمایند: کسی که وارد مسجدالحرام می‌شود، هیچ کاری نمی‌کند و چیزی هم نمی‌گوید، فقط گوشه‌ای می‌نشیند و کعبه را نگاه می‌کند. خدا به هر نگاهش صدهزار حَسنه به او می‌دهد، صدهزار گناهش را محو می‌کند و صدهزار درجه برای او بالا می‌برد. 

منافع عبادات پیش خداست. پیش هیچ‌کسی نیست! امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند که این منفعت‌ها به او نمی‌رسد؛ چون او نیازی به منفعت ندارد و شما انسان‌ها محتاج به منفعت هستید؛ آن‌هم به منفعت ابدی احتیاج دارید، نه منفعت دو روز دنیا. 

 

خداوند، دوست‌دار نفع و سود بندگان

حال سؤال این است: چرا خدا عاشق شما و عاشق این است که شما در گردونهٔ جذب این منفعت‌ها قرار بگیرید؟ خداوند دوست ندارد ضرر کنید و نمی‌توان رأی او را هم برگرداند. به‌هیچ‌وجه نمی‌شود به خدا گفت مرا آزاد بگذار تا هر گناهی که دلم می‌خواهد، مرتکب شوم. بعد هم مرا به جهنم نبر. خداوند گوش نمی‌دهد و اصلاً قبول نمی‌کند! نمی‌شود به او گفت که من دلم نمی‌خواهد در این دنیا باشم. اصلاً مرا به عدم، یعنی به روزگاری برگردان که هیچ‌چیزی نبودم. خدا به این هم گوش نمی‌دهد! 

اگر خداوند می‌گوید من شما را با این‌همه گناه به جهنم می‌برم و از رأی‌ خودم هم برنمی‌گردم، به خاطر عشقش می‌گوید از رأی‌ خودم برنمی‌گردم. همچنین گوش هم نمی‌دهد که ما را به نبودمان برگرداند. ما هستیم و خودش، پیغمبرانش، ائمه و بهشت و جهنم. حالا چه کسی دلش می‌خواهد ضرر کند؟ یعنی رابطه‌اش با او، نبوت، امامت و عبادت قطع شود و ظرف زندگی‌اش در دنیا پر از گرفتاری شود. وقت مرگ هم بد بمیرد. برزخ هم بد بگذراند و قیامت هم به دوزخ برود. چه کسی این کار را برای خودش می‌پسندد؟ مگر این‌که دیوانه، بی‌عقل و بی‌شعور باشد. در قرآن هم می‌گوید: «لایَعْقِلُونَ» این‌ها عقلشان را به‌کار نمی‌گیرند؛ «لايَشْعُرُونَ» این‌ها نمی‌فهمند که چه‌کار می‌کنند. 

سود عبادت مال خودتان است. من هم این سود را قرار داده‌ام. اگر من این سود را قرار نمی‌دادم، همهٔ عباداتتان هدر می‌رفت. من عاشقتان هستم که نمی‌خواهم شما را به بیگاری بگیرند. عاشق شما هستم و می‌خواهم وقتی یک سجده یا رکوع می‌کنید و یا نماز می‌خوانید، به سود سنگین ابدی برسید. 

 

ضرر و زیان بندگان در ارتکاب گناه

«لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ» زیان هیچ گناهی هم به او نمی‌رسد. گناه زیان دارد و به خودتان برمی‌گردد. کسی که بیست‌سی سال مشروب حرام می‌خورد، بعدش به دکتر می‌رود و می‌گوید: آقای دکتر، معده‌ام خراب و کلیه‌ام کم‌کار است. رعشه دارم و بی‌حوصله هستم. عصبانی‌ام و این زندگی را نمی‌خواهم. امام هشتم می‌فرمایند: دکتر دانا می‌فهمد که چرا مریض شده و به او می‌گوید سی‌چهل سال است عرق خورده‌ای؟ می‌گوید: آری. دکتر هم می‌گوید: قابل‌معالجه نیستی. من فقط می‌توانم مسّکن بدهم. این الکلی که در بدنت ریخته‌ای و همهٔ این ساختمان را ویران کرده‌ای، قابل‌علاج نیست و ساختمان بدنت خراب شده است. 

 

امنیت و خیر همه‌جانبه در فرمانبرداری از حق

گناه و معصیت، ضرر و زیان دارد. به‌راستی مردم عالم نمی‌فهمند گناه ضرر دارد؟ همهٔ مردم می‌فهمند. آیا مردم عالم نمی‌دانند خوبی‌ها سودمند است؟ همهٔ مردم می‌دانند. براساس این دانایی است که خدا مردم را به خوبی‌ها دعوت و از بدی‌ها نهی کرده است. محبت انبیا هم در طول محبت پروردگار است. آنها سود ما را می‌خواهند و ضرر ما را نمی‌خواهند. آیا نباید به حرفشان گوش داد؟ یک پیغمبر می‌گوید: ای انسان (مرد و زن)! من آبادی دنیا و آخرتت، یک عمر خوب، امنیت همه‌جانبه و سلامت فکر برایت می‌خواهم. راهش هم این است. آیا این را باید رد کرد؟ یک امام، مانند امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، امیرالمؤمنین(ع) و دیگر امامان می‌گویند: انسان! ما سودبری تو را می‌خواهیم. ما نمی‌خواهیم ضرر بکنی. آیا باید امیرالمؤمنین(ع) و امام حسین(ع) را از زندگی حذف کرد؟ 

وقتی اینها را حذف کنیم، چه کسی را باید به جای آنها قرار بدهیم؟ پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «يا اَيُّهَا النّاسُ اِنَّما هُوَ اللّهُ وَ الشَّيْطانُ وَ الْحَقُّ وَ الْباطِلُ وَالْهُدى وَالضَّلالَةُ وَ الرُّشْدُ وَ الْغَىُّ وَ الْعاجِلَةُ وَ الآجِلَةُ»[6] شما می‌توانید یکی از این دو تا را انتخاب کنید. اگر خدا را حذف کنید، بخواهید یا نخواهید، شیطان جای خدا را در زندگی‌تان پر می‌کند. اگر پیغمبر(ص) را حذف کنید، ابولهب جای او را می‌گیرد. اگر علی(ع) را حذف کنید، معاویه جایش را می‌گیرد. اگر حسین(ع) را حذف کنید، یزید یا دیگران جای اینها را می‌گیرند. آنهایی که خودتان با دست خودتان جای اینها گذاشته‌اید، چه‌چیزی به شما داده‌اند؟ 

حالا علی(ع) که بود، نهج‌البلاغه و ده برابرش را به شما داده است و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هم یک فرهنگ صددرصد کامل در اختیار شما گذاشته‌اند. هارون، یزید، مأمون، بنی‌امیه و بنی‌عباس، جز ایجاد ضرر برای شما چه کرده‌اند؟ عقل که دارید، تاریخ هم در دستتان هست، ببینید. شما امام هادی(ع) را حذف می‌کنید و متوکل را جای او می‌گذارید که تا وقت مرگش هزاران نفر بی‌گناه را کشت. شما موسی‌بن‌جعفر(ع) را حذف می‌کنید و هارون را به جایش می‌گذارید که بعضی از شب‌ها دستور ‌داد حداقل شصت نفر از بچه‌های زهرا(س) را از چهارده‌پانزده ساله گرفته تا شصت‌هفتاد ساله، سر بِبرّند و در چاه بیندازند. شما اولیای خدا را حذف می‌کنید، چه‌چیزی به جایش می‌گذارید؟ بالاتر از آنها را می‌گذارید که بالاتر از اینها نیست. مساوی اینها را می‌گذارید که خود اینها هستند. در واقع، شما پایین‌تر از آنها را می‌گذارید. شما خوبی را با بدی تغییر جا داده‌اید و کار یهود زمان موسی(ع) را کرده‌اید. در سورهٔ بقره است که گفتند مائدهٔ آسمانی را نمی‌خواهیم. سیر و پیاز و عدس برای ما بیاور. موسی(ع) رنجیده‌خاطر شد و گفت: آیا شما خوب را با بد جابه‌جا می‌کنید؟ 

بندگان من! چه می‌کنید؟ چه کسی را می‌خواهید به جای من در زندگی‌تان بگذارید؟ بت! بت بی‌جانی مثل مجسمه‌ها برایتان چه‌کار کرده‌اند؟ بت جانداری مثل طاغوت‌ها برایتان چه کرده‌اند؟ چه‌چیزی را می‌خواهید به جای من بگذارید؟ 

 

انسان، بی‌نیاز از گناه و نیازمند خوبی‌‌ها

گناه زیان دارد و زیانش هم برای خود انسان است. همهٔ گناهان زیان دارند و ما اصلاً گناه سودمند نداریم. خداوند مهربان ما را نیازمند به گناه نیافریده است. همهٔ ما امشب بعد از منبر حاضریم دور هم بنشینیم و یک نفر برایمان ثابت عقلی کند که غیبت، تهمت، عرق و ورق، زنا و روابط با نامحرم سودمند است و زیان ندارد. اگر سود داشت که پروردگار آزاد می‌گذاشت. خدا مگر بخیل است که سودی را از ما حذف کند و بگوید خوشم نمی‌آید این سود گیرت بیاید! بخیل که نیست. آنجا جود و سخاوت و کرم بی‌نهایت است. ما چه نیازی به گناه داریم؟ یعنی اگر بر فرض، فردا تمام گناهان در ایران قطع شود، چه ضرری به زندگی ما می‌خورد؟ نه‌تنها ضرری به ما نمی‌خورد، بلکه خیلی هم سود گیر ما می‌آید. زندان‌ها، بی‌نظمی‌ها و تازیانه محصول گناهان هستند. 

ما نیازی به گناه نداریم! چه کسی نیاز به گناه دارد؟ آیا می‌تواند عقلاً و شرعاً ثابت کند که اگر من روزی ده تا گناه می‌کنم، گرسنه و تشنه و نیازمند گناه هستم؟ چه‌بسا ما به همهٔ خوبی‌ها نیازمندیم؛ چون منافع بی‌نهایتی در دل همهٔ خوبی‌هاست و ما هم نیازمند آفریده شده‌ایم. ما باید این نیازمندی خودمان را با عبادت، درست‌کاری و خوبی، همچنین کمک همدیگر، اتحاد و یکی‌شدن برآورده کنیم. 

 

سه قدم تا رهایی از بلای سنگین برزخ

یک روایت ناب هم برایتان بخوانم. سال 62 مهمان یک آدم خیلی محترم در یکی از شهرهای جنوب خراسان بودم. چهل‌پنجاه‌تا کتاب در اتاقش بود. وقتی شب صاحب‌خانه برای خوابیدن رفت و من تنها در اتاق ماندم، با خودم گفتم کمی کتاب مطالعه کنم. یک کتاب از کتاب‌خانه‌اش آوردم که یک عالم شیرازی نوشته بود. این روایت در آن کتاب بود. روزی یک مرده‌ را در مدینه تشییع کردند. پیغمبر اکرم(ص) هم تا سر قبر به‌دنبال جنازه آمدند. ساکت بودند. وقتی قبرکَن گفت مُرده را روی دست من بگذارید تا دفنش کنم، همین که سرازیر میان قبر شد، یک‌مرتبه پیغمبر(ص) ناله زدند. وقتی قبر جلو چشمشان بود و داشتند مرده را در قبر می‌گذاشتند (یک روز هم این بلا سر همهٔ ما درمی‌آید)، حضرت یک ناله زدند و در ناله‌زدنشان فرمودند: «آه مِنْ هٰذِهِ الدّاهِیة الْعُظْمیٰ»[7] وای بر این سنگینی، سختی و بلای بسیار بزرگ! 

یک مرده را دارند در قبر می‌خوابانند که نه یک گلیم‌پاره زیرش انداخته‌اند، نه یک چراغ برایش گذاشته‌اند و نه یک ظرف آب. دیشب در تخت‌خوابش خوابیده بود، لامپ‌های خیلی زیبایی در اتاق روشن بود و زن و بچه‌اش هم قربان‌صدقه‌اش می‌رفتند؛ اما الآن او را آورده‌اند و در خاک گذاشته‌اند. اکنون هم درِ قبر را می‌بندند و می‌روند. یک نفر به پیغمبر(ص) گفت: چه‌کار کنیم که وقتی ما را وارد برزخ کردند، بلای عظیمی که برایش ناله کردی، نبینیم؟ حضرت فرمودند که سه تا قدم بردارید (من به ترتیبی که پیغمبر فرموده‌اند، می‌گویم: 

 

دوری و اجتناب از گناه

«اجْتِنَابُ‏ الْمَحَارِمِ»[8] از همهٔ حرام‌های خدا دوری کنید. «اجتناب» و «جنب» یعنی دوری؛ اصلاً به هیچ گناهی نزدیک نشوید. اگر نزدیک بشوید، زلفتان به زلف گناه گره می‌خورد و بعد گنهکار می‌شوید. همواره بین خودتان و گناه فاصله قرار بدهید.

عمل به فرایض دینی

«وَالْعَمَل بِالْفَرَائِضِ» واجبات خدا را انجام بدهید. واجبات خدا چقدر است؟ کم است. سالی یک بار روزه است، آن‌هم اگر سالم باشیم. عمری یک بار حج است. شبانه‌روز هفده رکعت نماز است که اگر هفده رکعت را با هم بخوانیم، یک ربع هم نمی‌شود. یکی از واجبات مالی خدا هم خمس است. من یک سال کاسبی کرده‌ام و پول درآورده‌ام. حالا نگاه می‌کنم، می‌بینم یک سال خورده‌ام، پوشیده‌ام، سفر رفته‌ام، ماشین عوض کرده‌ام، دخترم را شوهر و پسرم را زن داده‌ام. این‌همه خرج کرده‌ام و حالا ده‌میلیون هم اضافه دارم. پروردگار در سورهٔ انفال می‌گوید: هشت‌میلیون تومان از این ده‌میلیون تومان هم مال خودت باشد. دو‌میلیونش را برای دین من بده. آیا این خیلی سنگین است؟ آیا سالی یک بار روزه‌گرفتن، کَندن کوه است؟ آیا یک بار مکه‌رفتن، کَندن صخره‌های سخت است؟ آیا خواندن هفده رکعت نماز، جان‌کَندن است؟ آیا دادن چند میلیون پول برای خدا، جان آدم را می‌گیرد؟ خدایی که خانه، زن و بچه، کاسبی و مشتری برایم می‌فرستد، این مقدار اندک را به خودش برگردانم. آیا این مسئله واقعاً مثل ملک‌الموت برای من فشار می‌آورد؟ 

عرب پابرهنه‌ای در بیابان نشسته بود که مأمور پیغمبر(ص) آمد، سلام کرد و گفت: از طرف پیغمبر(ص) آمده‌ام. عرب گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: آیه نازل شده است که شتر، گاو، گوسفند، گندم، جو، طلا، نقره، خرما و کشمش زکات دارد. شما شتر داری؟ عرب گفت: چند شتر دارم. گفت:‌اگر شترت چندتاست، یکی از شترهایت زکات است. این حکم خداست و من نمایندهٔ پیغمبرم. آیا آن یک دانه شتر را می‌دهی؟ عرب گفت: نه، نمی‌دهم. گفت: برای چه نمی‌دهی؟ عرب گفت: برای اینکه اگر خودم بیایم، می‌ترسم شتری را به تو بدهم که لاغرتر و ارزان‌تر است. شترهای من آنجا هستند. تو هم عرب و شترشناس هستی. خودت برو و هر کدام که سرخ‌موتر، گران‌تر، چاق‌تر و بهتر است، بردار و برای پیغمبر(ص) ببر. 

آیا این کار آدم را می‌کشد؟ به‌راستی اگر آدم دست در جیبش کند، می‌میرد؟ آنهایی که مثل شما اهل عبادت هستند، عاشقانه عبادت می‌کنند. اصلاً کسی که عاشق خدا و دستوراتش و فرمان‌هایش نباشد، کم دارد! 

 

نهادینه‌کردن ارزش‌های اخلاقی

«وَالْإحْتِمالِ الْمَکارِم» ارزش‌های اخلاقی را برای خودتان نهادینه کنید تا کریم، سخی، جواد، مهربان و نرم‌خو بشوید. با همه بامحبت برخورد کنید، همه را بپذیرید و در را به روی برادران مؤمنتان نبندید. همچنین در برخورد با مردم، خوش‌رو و خوش‌اخلاق باشید. 

اگر این سه قدم را بردارید، شما به بلای بزرگ شب اول قبر و برزخ برخورد نخواهید کرد. 

 

حکایتی شنیدنی از برزخ شیخ مرتضی آشتیانی

اگر به مشهد رفتید، وقتی به درِ ورودی حرم از صحن نو می‌رسید، یک قبر در یک طرف درِ ورودی است که برای مرحوم حاج علی‌اکبر نهاوندی است. آخوند بسیار پرکاری بوده و چهل‌پنجاه تا کتاب خوب دارد. پدر من به نماز جماعتش رفته است. پدرم می‌گفت: این‌قدر حوصلهٔ عبادت داشت که هشتاد سالش بود، اما ذکر رکوع و سجودش را هفت‌مرتبه می‌گفت. عاشق عبادت بود! یک طرف هم قبر حاج شیخ مرتضای آشتیانی است. وقتی شیخ مرتضی از دنیا رفت (مرحوم مجلسی یک سلسله روایت در جلد ششم و هفتم «بحارالأنوار» نقل می‌کند که این مسئله با چند تا از آن روایات تطبیق دارد)، یکی از پاکان خانواده‌اش که از اولیای خدا هم بود، در شب اول قبرش خواب او را دید. حدود ظهر ساعت دوی بعدازظهر که او را خاک کردند، این شخص پاک از اهل‌بیتش می‌گوید: از بس که تحت‌تأثیر مرگ این آدم بودم، فشار زیادی به من وارد می‌شد. خیلی گریه کردم و در همان خوابم برد. حاج شیخ مرتضی را در خواب دیدم و گفتم: امروز مگر از دنیا نرفتی؟ گفت: بله همین‌طور است. 

خود من ارتباطات عجیبی با برزخ در عالم رؤیا گرفته‌ام. اصلاً آدم ماتش می‌برد! چهار سال از فوت پدرم می‌گذشت. یک روز به دعای عرفه مانده بود و می‌خواستم دعا را در تهران بخوانم. در خواب دیدم که پدرم با لباس و کت‌وشلوار نو، شاد و جوان‌تر از قبل روی پله نشسته است. جلو رفتم، سلام کردم و به او گفتم: بابا! مگر شما از دنیا نرفته‌ای؟ گفت: بله چهار سال است. گفتم: برگشته‌ای؟ گفت: نه بابا. گفتم: پس چرا من الآن شما را با کت‌وشلوار دنیایی و قیافهٔ شاد می‌بینم؟ گفت: چون فردا می‌خواهی دعای عرفه بخوانی، اجازه گرفته‌ام که بیایم و در دعای عرفه را شرکت کنم. 

اگر مرگ عدم بود، محال بود که آدم این خواب‌ها را ببیند! این شخص هم به شیخ مرتضی گفت: شما را که دفن کردند، وارد برزخ شدی (چون قبر ظرف بدن است و آنجا برزخ نیست. برزخ برای روح با بدن مثالی است). وقتی وارد برزخ شدی، چه شد؟ شیخ مرتضی گفت: خیلی نگذشته بود که وجود مقدس رسول خدا(ص) تا امام عصر(عج) بالای روح و بدن مثالی من آمدند و صف کشیدند. دو تا فرشته هم آمدند که اولین سؤالشان این بود: «مَنْ رَبّک» خدای تو کیست؟ پیغمبر(ص) به هر دو فرمودند: مرتضی هشتاد سال برای قرآن، اهل‌بیت و علم زحمت کشیده و خسته است. او تازه وارد شده! هرچه سؤال دارید، از من بپرسید. پیغمبر(ص) همهٔ سوال‌های آنها را جواب دادند و بعد هم مثل عروس مرا خواباندند و رفتند. 

شما هم اگر می‌خواهید از این بلای عظیم درامان باشید، سه تا کار کنید: دوری از محرمات، عمل به واجبات و داشتن اخلاق حسنه. همهٔ عشق خدا، انبیا، امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) به شما این است که این‌گونه بشوید. این عشق را پس نزنید! پس‌زدن این عشق در روز قیامت عذاب سنگینی دارد. 

 

استغاثهٔ بندگان به درگاه احدیت

خدایا! ما دلمان می‌خواهد با تو، پیغمبرت، ائمه و قرآنت پیوند داشته باشیم، رفیق و هم‌نشین باشیم؛ به ما کمک کن. ما خودمان نمی‌توانیم! چه‌کار کنیم، ضعیف هستیم. من یک شب در شهری دعای کمیل می‌خواندم، این‌جور که می‌گفتند، خدا رحمت کند، شهید بزرگوار، حسین همدانی هم در کمیل بود. یک مسجد چندهزارمتری در شهر همدان بود، ولی جمعیت به خیابان‌های اطراف کشیده بود. من دعای کمیل را حفظ هستم و در تاریکی، بدون چراغ می‌خوانم. به اینجا رسیدم و به مردم گفتم: خدا از محبتش فرموده که بندهٔ من! تو یک قدم بیا، من ده قدم می‌آیم. کسی بغل‌دستم بود که مثل مادر بچه‌مرده گریه می‌کرد، اما من او را نمی‌دیدم. در آن تاریکی، همین‌جور که می‌خواندم و مردم زار می‌زدند، آهسته در گوشم گفت: دیگر این روایت را برای مردم نخوان! گفتم: پس چه بخوانم؟ گفت: به خدا بگو این‌که گفتی اگر یک قدم بیایی، من ده قدم می‌آیم؛ من نمی‌توانم آن یک قدم را هم بیایم. آن یک قدم را هم خودت بیا! من ضعیف و ناتوانم و نمی‌توانم.

ای به رهِ جست‌وجوی، نعره‌زنان دوست‌ دوست

گر به حرم ور به دِیر، کیست جز او، اوست اوست

پرده ندارد جمال، غیرِ صفات جلال

نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست

جامه در آن، گل از آن، نعره‌زنان بلبلان

غنچه بپیچد به خود، خون به دلش تو به توست

دم[9] چو فرورفت هاست، هوست چو بیرون رود

یعنی از او در همه، هر نفسی‌ های و هوست

یار به کوی دل است گوی چو سرگشته گوی

بحر به جوی است و جوی این‌همه در جست‌وجوست

یار در این انجمن یوسف سیمین‌بدن

آینه خانه جهان او به همه روبه‌روست

مخزن اسرار اوست سرّ سُویدای دل

در پیش اسرار باز دربه‌در و کوبه‌کوست[10]

 

کلام آخر؛ آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را

حسین من! 

آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را

امشب وداع هجرت فردا کنم تو را

جویم تو را قدم‌به‌قدم بین کشتگان

با شوق و اضطراب تمنا کنم تو را 

در حیرتم که از چه بجویم نشان تو

نی سر، نه پیراهن، ز چه پیدا کنم تو را

برگیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو

خود نوحهٔ مادرانه چو زهرا کنم تو را 

دشمن نداد آبت اگر، غم مخور حسین

صحرا ز آبِ دیده چو دریا کنم تو را 

ای آن‌که داغ‌های جگرسوز دیده‌ای

اکنون به اشکِ دیده مداوا کنم تو را[11]

عزیزم، در یک نصف روز چقدر داغ دیدی؛ داغ اکبر و عباس و قاسم و علی‌اصغر(علیهم‌السلام)! 

حسین من! به خودت قسم، نمی‌خواهم بروم؛ اما ما را به‌زور می‌برند. اگر می‌گذاشتند، کنار بدنت می‌ماندم و این‌قدر گریه می‌کردم تا بمیرم. حالا هم که می‌خواهم بروم، می‌خواهم صورتت را ببوسم؛ اما سرت بالای نیزه‌هاست! می‌خواهم بدنت را ببوسم؛ اما جای درستی ندارد! خانم‌ها و بچه‌ها دیدند که دو دستش را در دو طرف بدن گذاشت، خم شد و لب‌هایش را روی گلوی بریده گذاشت.

 

دعای پایانی

خدایا! به حقیقت زینب کبری(س)، باران فراوان و سودمند و باران رحمتت را بر این منطقه نازل بفرما.

خدایا! دل این مردم را با سیراب‌شدن منطقه‌شان شاد کن.

خدایا! تمام شهدای اسلام از زمان آدم(ع) تا الآن را سر سفرهٔ حسینت قرار بده.

خدایا! گناهان ما را ببخش. رابطهٔ ما را با گناه قطع و رابطهٔ ما را با عبادت قوی کن. 

خدایا! ما را از محمد و آل‌محمد جدا نکن. 

خدایا! به حقیقت پیغمبر(ص) و قرآنت، گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) را از ما نگیر. 

خدایا! به حقیقت فاطمهٔ زهرا(س) که ایام شهادتش است، مرگ ما را بر گریهٔ ابی‌عبدالله(ع) قرار بده.

 


[1]. نهج‌البلاغه، خطبهٔ 193.
[2]. دعای پرفضیلتی از اعمال شب جمعه.
[3]. باباافضل کاشانی.
[4]. سورهٔ فاطر، آیهٔ 15.
[5]. سورهٔ سجده، آیهٔ 17.
[6]. اصول کافی، ج2، ص16.
[7]. ارشادالقلوب الی‌الصواب، ج2، ص238.
[8]. این روایت از پیامبر اکرم(ص)در هیچ منبعی یافت نشد. روایت صحیح برای امیرالمؤمنین(ع) و با این مضمون است: «مَا الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَالَ أَدَاءُ الْفَرَائِضِ وَاجْتِنَابُ‏ الْمَحَارِمِ‏ وَالِاشْتِمَالُ عَلَى الْمَكَارِم»؛ امالی شیخ صدوق، ص110.
[9]. نَفَس.
[10]. شعر از ملاهادی سبزواری.
[11]. شعر از حبیب‌الله چایچیان.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
خدا عبادت نهج البلاغه تقوا صراط مستقیم برزخ امیرالمؤمنین(ع) خطبهٔ متقین سود بندگان

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^