فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

زندگی استوار و ماندگار در نسخهٔ جامع پروردگار


عشق حقیقی - جلسه هشتم سه شنبه (26-5-1400) - محرم 1443 - ورزشگاه آیت الله سعیدی - 23.73 MB -

نسخهٔ زندگی پروردگار برای جهانیاننسخهٔ جامع پروردگار، نیازمند توضیح‌دهندهخدمت عظیم و حیاتی شیعه به حفظ دین اسلامحقایق و ظرایف وحی در قلب اهل ذکر سلامت همه‌جانبهٔ زندگی در گرو عمل به سفارش قرآنسه قدم اصولی تا زندگی استوار و ماندگارالف) معرفت‌ در حد ظرفیتب) روشنایی چراغ محبت در قلبج) حرکت به‌سوی معشوقرفع مشکلات انسان با قدم‌نهادن در مسیر زندگی الهی گره‌گشایی از گرفتاری آدم(ع) با توسل به اهل‌بیت(علیهم‌السلام)مصائب حادثهٔ کربلا از زبان جبرئیل(ع)کلام آخر؛ علی‌اکبر(ع)، ممسوس به ذات‌الله

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

نسخهٔ زندگی پروردگار برای جهانیان

کتاب خدا، قرآن مجید، آیهٔ جالبی دارد که می‌فرماید: اگر بخواهید، دوست داشته باشید و میلتان باشد که زندگی شما یک زندگی مستقیم باشد و کجی، انحراف و اِعوجاج در هیچ جایی از بدنهٔ زندگی‌تان نباشد، برای همهٔ شما یک نسخه قرار داده‌ام. همهٔ شما، یعنی «للعالمین» برای همهٔ جهانیان، نه همهٔ امت. این متن دو تا آیه است که یک خط هم نمی‌شود و کمتر از یک خط است: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ × لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ».[1] این نسخه و دستورالعمل، کامل و تام و جامع است و زاویه‌ای از زوایای زندگی را هم از نظر دور نداشته. 

 

نسخهٔ جامع پروردگار، نیازمند توضیح‌دهنده

البته این معنا را چند بار در قرآن مجید بیان کرده است که این نسخه توضیح‌دهنده و بیان‌کننده می‌خواهد. اگر خودتان بخواهید تنها به‌سراغ این نسخه بروید، چیزی گیرتان نمی‌آید و نسخه در زندگی‌تان معطل می‌ماند. اولین توضیح‌دهنده هم وجود مبارک رسول خداست: «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ»[2] از این جمله معلوم می‌شود آنان‌که زبان اصیل پدر و مادری‌شان قرآن و عربی است، قرآن را نمی‌فهمند. فکر نکنید یک استاد دانشگاه یا یک آخوند که کاملاً عرب است، نیازی به توضیح‌دهندهٔ قرآن ندارد و می‌فهمد. نه نمی‌فهمد! اگر ملت عرب می‌فهمید، معلم لازم نداشت و تنها در غیرعرب لازم بود. نه عرب قرآن را می‌فهمد و نه غیرعرب. این رسول خدا(ص) است که عمق آیات پیش اوست و باید برای مردم بگوید. 

 

خدمت عظیم و حیاتی شیعه به حفظ دین اسلام

خوشبختانه فرمایشات پیغمبر(ص) در ده جلد، پانزده جلد و بیست جلد جمع‌آوری شده و مانده است. در این جهت، شیعه حق عظیمی به جهان دارد؛ چون حاکم دوم سقیفه، چنان‌که کتاب‌های خود اهل‌سنت (از همان اهل سقیفه هستند) نوشته‌اند که وی نوشتن روایات پیغمبر(ص) را به‌شدت ممنوع کرد و هر کسی هم از پیغمبر(ص) روایت داشت، از او گرفت و در آتش ریخت و خاکستر کرد. آنچه در آن روزگار از پیغمبر(ص) مانده، قلم امیرالمؤمنین(ع)، امام مجتبی(ع)، ابی‌عبدالله(ع) و امثال سلمان، مقداد و ابوذر است. اینها حفظ شد و به بعدی‌ها ارث رسید تا زمان امام صادق(ع) و امام باقر(ع) که این دو بزرگوار بیانات پیغمبر(ص) را دریاوار پخش کردند و مُصرّ به نوشتنش شدند. شیعه تا زمان امام عسکری(ع) چهارصد کتاب ریشه‌دار و اصولیِ روایتی داشت. این چهارصد تا در عصر غیبت صغری به چهار کتاب بنیانی منتقل شد و از پراکندگی در آمد و تا الآن به یادگار مانده است. این خدمت حیاتی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و شیعه به توضیحات پیغمبر(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) نسبت به آیات قرآن کریم بود. خدمتی که ارزیابش فقط خداست و ما نمی‌توانیم ارزیابی کنیم که اهل‌بیت و عالمان شیعه چه خدمت عظیمی کرده‌اند!

 

حقایق و ظرایف وحی در قلب اهل ذکر 

پیغمبر اکرم(ص) تا لحظهٔ آخر عمرشان قرآن را توضیح دادند. قرآن مجید بعد از پیغمبر(ص)، راهنمایی دیگری برای رجوع به معلمان قرآن کرد و در یک آیهٔ نصفه‌خطی فرمود: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»[3] همهٔ شما نسبت به دین و قرآن من جاهل هستید. شما ای «لَا تَعْلَمُون»‌ها برای «تَعْلَمُون»‌شدن به اهل ذکر مراجعه کنید، نه به اهل تسبیح‌اندازها. کلمهٔ «ذکر» در اینجا، یعنی قرآن. قرآن 52 تا اسم دارد که یک اسمش «ذکر» است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ».[4] به اهل ذکر مراجعه کنید، یعنی به آنهایی که کل وحی و حقایق، لطایف، دقایق و ظرایف وحی در قلبشان است. 

 

سلامت همه‌جانبهٔ زندگی در گرو عمل به سفارش قرآن

ما شیعیان تا حدی به این حرف گوش داده‌ایم، نه به‌طور کامل! آنهایی که مثل شماها باقی مانده‌اند، زندگی‌شان از سلامت نسبی در کسب و کار، خانواده‌داری، تربیت بچه، عبادت و خدمت به خلق باقی مانده است؛ ولی سلامت در هیچ‌کدام از زوایای زندگی‌ دومیلیارد امت اسلام وجود ندارد. حاضر هستم با قرآن و روایات پیغمبر(ص)[5] ثابت کنم که کل بدنهٔ زندگی این دومیلیارد بیمار است و باید به دکتر بروند؛ اما دکترها، یعنی امیرالمؤمنین(ع) تا امام عصر(عج) را قبول ندارند و دکترهای دیگری انتخاب کرده‌اند که خود آن دکترها مغزشان علیل و مریض است. معروفشان چهار تا هستند که اسمشان را نمی‌برم. 

ای دارندگان نعمت! قدر نعمت را بدانید و سپاسگزاری کنید؛ چون خطر بزرگی کنار این نعمت قرار دارد و قرآن آن خطر را گوشزد می‌کند. اگر این نعمت را نخواهید، البته نه این‌که زبانی بگویید ما اهل‌بیت و امامان و طبیبان را نمی‌خواهیم، بلکه نمی‌خواهیم عملاً نشان بدهید که با این نسخهٔ قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) زندگی نمی‌کنید، این خطر بزرگ کنار گوشتان است. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ»[6] شما را رها می‌کنم و نسخه را به ملتی می‌دهم که عمل کنند. 

 

سه قدم اصولی تا زندگی استوار و ماندگار

به راستی این نسخه چه می‌گوید؟ این مهم است! این نسخه می‌گوید: اگر می‌خواهی زندگی‌ات مستقیم، استوار و باقوام باشد، الی‌الابد ماندگار شود و هم در دنیا مستقیم باشی، هم وقت جان‌دادن، هم در برزخ و هم در قیامت، باید سه تا قدم اصولی و ریشه‌دار برداری:

الف) معرفت‌ در حد ظرفیت

قدم اول، «معرفت» در حد خودت است. این نسخه توقع بیشتری از ما ندارد و به قول طلبه‌ها، توقع شناخت تفصیلی ندارد. نسخه دعوت نمی‌کند که شناختت باید شناخت ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع)، رسول الهی(ص) و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) باشد. شناخت آنها شناخت تفصیلی است؛ یعنی تمام زوایای همهٔ حقایق را می‌دانند. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: معرفت مثل سیل از وجود من سرازیر است. مثل سیل، نه جوی آب و نه رودخانه! هنوز دانشمندان مسلمان و دانشمندان خارجی که با «نهج‌البلاغه» اندکی سروکار دارند، عقلشان در یک‌سوم خطبهٔ اول نهج‌البلاغه لَنگ است. وقتی حضرت ساختمان آفرینش را بیان می‌کنند، هنوز این یک‌سوم خطبه جلوتر است از همهٔ دانشمندان روزگار ما که جهان‌شناس هستند؛ یعنی فیزیک و دینامیسم جهان را می‌شناسند. انگار می‌کنی که خدا اول امیرالمؤمنین(ع) را آفریده است و بعد به او گفته بغل دست من بنشین. من می‌خواهم آفرینش را به‌وجود بیاورم، نگاه کن و ببین که خلقت را بدون هیچ ابزار، خط‌کش، ‌شاقول، ریسمان و مصالحی به‌وجود می‌آورم. عقل‌ ما حیرت‌زده نمی‌شود که تمام این جهان را بدون مصالح اولیه به‌وجود آورده است؟! یک جا خاک و سنگ و گل و شن و ماسه دپو نبوده که پروردگار با این مصالح آسمان‌ها و زمین را بسازد! هیچ‌چیزی نبوده که جهان را به‌وجود آورد و پشتوانهٔ خلقت، فقط مشیّت است. 

پدید آمد جهان‌ها از مشیّت

یقینی گو مشیّت جز علی نیست[7]

علی جان! کنار من بنشین و ببین جهان را چگونه خلق می‌کنم. علی(ع) بعد از میلیاردها سال آفرینش جهان به‌دنیا آمده و خلقت جهان را در یک‌سوم این خطبه بیان کرده‌اند. مردم، خانم‌ها، جوان‌ها، دخترها! نعمت علی(ع) را قدردانی کنید. علی(ع) نه‌تنها به شما و ما نهج‌البلاغه، علم و حکمت عطا کرده، بلکه فرزندانی مثل امام مجتبی(ع)، ابی‌عبدالله(ع)، قمربنی‌هاشم(ع) و زینب کبری(س) به این جهان عطا کرده است. اگر آنها نبودند، به حقیقت علی قسم، یک‌ذره نور در کل جهان وجود نداشت. اگر ما نخواهیم، از ما می‌گیرد و به یک ملت دیگر می‌دهد. 

قدم اول، معرفت است! بلد هم هست که به یک ملت دیگر بدهد. من در حج واجب طواف می‌کردم. در دور اول، قاتی جمعیت دیدم که یک زمزمهٔ ناب، دل‌سوز و پاک به گوشم می‌خورد. کنار آن‌کسی که زمزمه می‌کرد، آمدم و دیدم یک سیاهِ قدکوتاه (بعد معلوم شد) از دورترین کشور آفریقایی است. او هم دور اول طوافش بود و طواف می‌کرد، من هم دور اولم بود. هیچ‌چیزی هم دستش نیست، آهسته قدم برمی‌دارد، اشک مثل سیل از چشمش می‌ریزد و طوافش را با دعای کمیل امیرالمؤمنین(ع) قاتی می‌کند. آنجا نمی‌شد حالش را ببُرّم و بگویم علی(ع) و دعای کمیلش را از کجا می‌شناسی یا این حال را از کجا آورده‌ای؟ 

این نشان می‌دهد که اگر نخواهیم، به کس دیگری می‌دهد؛ حجاب را نخواهیم، به یک ملت دیگر می‌دهد؛ کسب حلال را نخواهیم، به یک ملت دیگر می‌دهد؛ صداقت را نخواهیم، به یک ملت دیگر می‌دهد. خداوند می‌گوید من دینم و قرآنم را تنها نمی‌گذارم: «فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»[8] این کار را می‌کنم. 

محرّم تمام می‌شود و ما از این مجالس می‌بُرّیم؛ اما بعد از این مجالس مهم است که نعمت وجود قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را با عمل‌، اخلاق‌ و درست‌کاری‌مان قدردانی کنیم. دولت هم اگر بخواهد کارهایش حل شود، فقط قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام)! هیچ راه دیگری برای حل مشکلات وجود ندارد. حاضر هستم با آنها بنشینم و ثابت کنم که مشکلات قابل‌حل نیست و ماندگار است. مشکلات فقط با قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) قابل‌حل است. این مجالس کلید حل مشکلات است. این مجالس شماها را نگه داشته است. شما خودتان خودتان را نگه نداشته‌اید. این گریه‌هاست که کشور را سرپا نگه داشته. شما سرپا نگه نداشته‌اید، به خودتان نبندید! 

دو راه برای کسب معرفت

معرفت و شناخت خدا در حد خودم، قدم اول است. حال چطوری بشناسم؟ دو راه دارد که هر دو راه را باید بروم. یک راه این است که به قرآن مراجعه کنم. قرآن نشان می‌دهد خدا کیست. یک راه هم این‌که گاهی روز و گاهی شب به این جهان نگاهی بیندازم. در قرآن می‌فرماید: «الَّذينَ يَذْکُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلي‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَکَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ».[9] نتیجهٔ چنین اندیشه‌ای این می‌شود: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ» خدایا! ما نمک‌به‌حرامی زیاد کرده‌ایم، ما را از جهنم نگه دار. 

این معرفت‌الله است! معرفت‌ بعدی، خودشناسی است. من اگر بفهمم چه کسی هستم، به این نتیجه می‌رسم که عبد هستم. من آزاد نیستم که هر کاری دلم می‌خواهد، بکنم. من عبد هستم! این آزادی که غرب به ملت‌های اسلامی هدیه داد، ملت‌های اسلامی را نابود کرد، همه را به جان هم انداخت و فساد را در ملت‌های اسلامی به‌شدت ریشه‌دار کرد. فکر کنم چه کسی هستم و معبود من کیست! دریابم که عبد هستم و محبوبم پروردگار است. بعد قرآن را بشناسم که کتاب زندگی است و نسخه. همچنین معلم‌های قرآن را بشناسم. 

نشانهٔ اهل معرفت در کلام امام رضا(ع)

چه موقع معلوم می‌شود که من اهل معرفت هستم؟ آن‌وقتی که معرفت را به‌دست آوردم، حس کنم شاد و خوشحال هستم و سبک شده‌ام. حضرت رضا(ع) این علامت را داده‌اند و می‌فرمایند: «اِذا اَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا»[10] وقتی کار نیکی می‌کنند، شاد می‌شوند. بالاترین کار نیک هم به فرمودهٔ ائمه(علیهم‌السلام)، به‌دست‌آوردن معرفت است. شاد از اینکه خدا دارد؛ شاد از اینکه منبع رحمت، مغفرت، فضل، احسان و رزق دارد. شاد از اینکه معلمی مثل پیغمبر(ص) و ائمه و نسخه‌ای مثل قرآن دارد و سر از پا نمی‌شناسد. 

من الآن واقعاً تعبیری راجع‌به مسلم‌بن‌عوسجه پیدا نمی‌کنم که بگویم. من می‌ترسم نسبت به مقام باعظمت مسلم‌بن‌عوسجه بی‌ادبی کنم! شب عاشورا دیدند که پیرمرد هشتادساله بیرون خیمه حالت رقص دارد. چه موقع این حالت به او دست داد؟ وقتی امام حسین(ع) گفتند فردا کشته می‌شوی. نه، شما نگرفتید چه شد! دکتر به من می‌گوید احتیاط کن، به زن و بچه‌ام هم می‌گوید هرچه می‌خواهد، به او بدهید. او مردنی است! مرگ مرا خبر نمی‌دهند؛ چون می‌دانند اگر بگویند مردنی هستی، اصلاً همان وقت من می‌میرم. حالا امام حسین(ع) به او گفته فردا کشته و قطعه‌قطعه می‌شوی، بیرون خیمه آمده و شاد است. 

در رقص درآید فلک از زمزمهٔ عشق

چونان که شتر بشنود آواز هدی را[11]

مسلم! تو یک دنیا ادب، وقار و اخلاق چه شده به‌هم ریخته‌ای، بالا و پایین می‌پری و شاد هستی؟ گفت: مگر ندیدی ابی‌عبدالله(ع) بشارت وصال محبوب را به ما داد! محبوب را شناخته و شاد است. امامش را شناخته و شاد است. قرآن را شناخته و شاد است. چرا بالا و پایین نپرد؟! مسلم می‌گوید نمی‌توانم بالا و پایین نپرم. اصلاً دیوانه شده‌ام! 

عشق است که می‌کشاند و بس

یار است که می‌کند خدایی

خدایا! رودخانه و جوی آبش را نمی‌خواهیم، شاید به ما بگویی خیلی پرتوقع هستید. همهٔ ما راست می‌گوییم! از آن چیزی که در کام مسلم‌بن‌عوسجه ریختی، یک قاشق چای‌خوری هم امروز در کام ما بریز. یک قاشق چای‌خوری، بیشتر هم نه! 

خدایا! خودت به این نمک‌به‌حرامی‌های ما خاتمه بده. ما گناه می‌کنیم، اما در حال گناه‌کردن دلمان نمی‌خواهد گناه کنیم؛ چون گناه در ما ریشه‌دار شده است. خدایا! ریشه‌اش را بکَن. ما هم بندهٔ تو هستیم و هم گدا. 

عشق آمد و از هستی خود بی‌خبرم کرد

دیوانه بودم، عشق تو دیوانه‌ترم کرد

وصل تو ز فردوس مرا کرد حکایت

شب‌های فراق تو ز دوزخ خبرم کرد

صیاد گَرَم در قفس انداخت، ننالم 

فریاد از آن است که بی‌بال‌وپرم کرد

مسائل مادی، اجتماعی و مسائل دیگر، ما را در قفس انداخته است. 

گفتی که تو را یار طلب کرده صفایی

آری اگر هست که آه سحرم کرد[12]

یار ما را طلب کرده، مربوط به ما نیست و به آه و اشکمان مربوط است. 

ب) روشنایی چراغ محبت در قلب

گفتیم که قدم اول، «معرفت» است. دومین قدم که قدم‌برداشتن نمی‌خواهد، «محبت» است. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «وَ الْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ»[13] وقتی خدا را شناختی که زیبای بی‌نهایت است، قرآن را در حد خودت فهمیدی که زیبای بی‌نهایت است، اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را فهمیدی که زیبای بی‌نهایت هستند؛ آنگاه چراغ عشق و محبت در قلبت روشن می‌شود و گیر می‌افتی. هر خطری هم بیاید که بخواهد تو را از گیر عشق خدا، اهل‌بیت و قرآن جدایت کند، نمی‌تواند. عشق آدم را گیر می‌اندازد. خوب جایی هم ما را گیر انداخته است! بارک‌الله و آفرین به عشق که خوب جایی ما را گیر انداخته است. 

حسین جان! گناه ما سنگین‌تر از حر است که بخواهی ما را قبول نکنی؟! دو روز دیگر مانده است، دارد دیر می‌شود. 

حسین جان! ما برای بچه‌ها و نوه‌هایمان از این اوضاع پرفساد می‌ترسیم. حسین جان! در عالم برزخ به بچه‌ها، نوه‌ها و نسل ما هم دعا کن تا بعد از مردن ما، این پرچم گریه تو را به دوش بکشند و حرکت بدهند. 

حسین جان! واقعاً از مادرت بخواه تا از خدا بخواهد که حداقل در نسل ما گریه‌کن‌ها و امام‌حسینی‌ها، دختر و زن بی‌حجاب به‌وجود نیاید. ما نمی‌دانیم خجالتش را در قیامت به کجا ببریم! گرچه ما مرده‌ایم و تقصیر ما نیست، بالاخره قیامت ممکن است دویست تا بی‌حجاب از دوسه نسل بعد از ما را عَلَم کند و بگوید اینها نسل تو هستند. خجالت و شرمندگی‌اش را چه‌کار کنیم؟ من که طاقتش را ندارم!

ج) حرکت به‌سوی معشوق

وقتی محبت بیاید، مسئلهٔ سوم خودش ظهور می‌کند که «حرکت» است. عشق کشاننده است! معشوق‌هایی که ما داریم، این عشق ما را به‌طرف معشوق می‌کشاند. این قضیه را می‌دانید، بگویم؛ اگر نمی‌دانید هم بگویم. پیغمبر(ص) با چندنفر نفر از کوچه‌ای می‌رفتند که هفت‌هشت تا بچه بازی می‌کردند. حضرت با یک دنیا عشق و محبت داخل بازی آمدند. 

پیغمبر(ص) هرچه آدم دور خودشان جمع کردند، با محبت و عشق بود. قرآن می‌گوید: «وَلَو كُنتَ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِكَ»[14] اگر آدم عاشق، مهربان، بارأفت و بامحبتی نبودی، یک نفر به‌دنبالت نمی‌آمد.

وقتی حضرت در بازی بچه‌ها آمدند، دست یک بچه را گرفتند و بیرون کشیدند. بعد کنار دیوار نشستند و بچه را روی دامنشان گذاشتند. سر بچه پایین بود و حضرت این کف دست الهی‌شان را روی سر بچه می‌کشیدند و آرام‌آرام اشک می‌ریختند. بعد هم به بچه گفتند: قاتی بچه‌ها برو و بازی‌ات را ادامه بده. وقتی از روی خاک‌ها بلند شدند و هفت‌هشت قدم جلوتر آمدند، صحابه گفتند: او چه کسی بود؟ فرمودند: هم‌بازی حسینم بود. 

حسین جان! ما که هم‌بازی‌ات نیستیم. ما کشته‌مرده‌ات هستیم. 

صحابه گفتند: بچه‌ها خیلی با هم بازی می‌کنند! فرمودند: من از دور داشتم نگاه می‌کردم. وقتی حسینم می‌دوید (ابی‌عبدالله چهارساله بودند)، این بچهٔ چهارپنج ساله خاک‌های کف پای حسین را برمی‌داشت و به پیشانی و سرش می‌مالید. الآن جبرئیل به من نازل شد و گفت: آقا! این بچه را می‌بینی که به‌دنبال حسینت می‌دود، خاک کف کفشش را برمی‌دارد و به سر و صورت و چشمش می‌مالد؟ خدا می‌فرماید: این بچه جزء 72 نفرِ حسینت است. 

 

رفع مشکلات انسان با قدم‌نهادن در مسیر زندگی الهی 

وقتی حوزهٔ معرفت، حوزهٔ محبت و حوزهٔ حرکت را طی کردیم، حالا وارد فضایی می‌شویم که شخص پروردگار تمام مشکلات دنیا و آخرتمان را حل می‌کند و هیچ غصه‌ای نداریم. در شهر نجف به دیدن یکی از مراجع رفتم. خدمتش گریهٔ زیادی شد. زمانی که بیرون آمدم، فرزندش به من گفت: اربعین به‌صورت ناشناخته در موکبی رفته بودم که پیاده به کربلا بیایم. کسی دید من آخوند و روحانی هستم، آمد و از من یک مسئله پرسید. مسئله هم این بود که گفت: به ما گفته‌اند پیاده به کربلا برو؛ ولی من چند منزل که آمدم، تمام کف پا و روی پایم تاول زده است و همه را باندپیچی کرده‌ام. الآن هم نزدیک کربلا هستیم. آیا پیاده‌روی من باطل است؟ چون گفته‌اند پیاده، ولی پاهای من باندپیچی است. من نذر هم کرده بودم که ادای نذر واجب است. آیا پیاده‌روی من باطل است؟ به او گفتم: نه، درست است. آن آقا می‌گفت اگر باطل است، برگردم که پاهایم را معالجه کنم و تا اربعین نشده، دوباره بیایم. بعد گفتم حالا نذر کرده‌ای که پیاده بیایی، با امام حسین(ع) چه‌کار داری؟ گفت: کاری که داشتم، انجام گرفته است و الآن عشق او مرا می‌برد. من دیگر کاری ندارم! گفتم: با ابی‌عبدالله(ع) چه‌کار داشتی؟ گفت: پارسال پیاده آمدم و پایم آش‌ولاش شده بود. وارد صحن شدم و گفتم حسین جان، بی‌سواد هستم و نمی‌دانم چطوری با تو حرف بزنم. زن و بچه می‌خواهم. یک سرمایه هم برای کار و کسب می‌خواهم. الآن که خداحافظی کردم و آمدم، خانمم حامله است. ابی‌عبدالله(ع) سرمایه هم به من داد و یک زندگی خوب دارم. 

 

گره‌گشایی از گرفتاری آدم(ع) با توسل به اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

چه‌بسا اگر من در حد خودم وارد حوزهٔ معرفت، محبت و حرکت بشوم، مشکلات به دست خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) حل می‌شود. یکی از کسانی که واقعاً دچار مشکل شده بود، آدم(ع) بود. می‌گویند برای این مشکلش به‌شدت گریه می‌کرد! آدم(ع) مقام قرب و هم‌نشینی با ملائکه را از دست داده بود. از بهشت بیرونش کرده بودند و در این خاک‌وخل‌های دنیا آمده بود. خیلی مشکل داشت، ولی ببینید این آدم در حوزهٔ معرفت، محبت و حرکت قرار گرفته بود و خدا چطوری مشکلش را حل کرد! 

«فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ»[15] آدم کلماتی را از خدا دریافت کرد. «فَتَابَ عَلَيْهِ» خدا به او رو کرد. «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» من بسیار روکننده و با رحمت هستم. آن کلمات چه بود؟ آدم(ع) گریه می‌کرد که جبرئیل آمد. خدا کلمات را به جبرئیل آموخت و جبرئیل هم به آدم(ع). جبرئیل گفت: آدم! من هرچه می‌گویم، تو هم بگو. «یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْکَ‏ الْإِحْسَان‏».[16] شما ببینید پدر متوسل به بچه‌اش می‌شود. 

دیگر وقت نیست و دو روز دیگر بیشتر نیستیم؛ وگرنه من توسلات شدید امیرالمؤمنین(ع) را به ابی‌عبدالله(ع) برای حل مشکلاتش برایتان می‌گفتم. پدر به پسر متوسل می‌شود. علی(ع) به حسین(ع) متوسل می‌شود. الله‌اکبر! 

 

مصائب حادثهٔ کربلا از زبان جبرئیل(ع)

آدم(ع) وقتی کلمهٔ «حسین» را گفت، غصه و اندوه از قلبش مثل آتش دود کشید و اشکش ریخت. بعد گفت: جبرئیل! این پنجمی کیست که دارد مرا می‌کشد؟ دلم آتش است و اشکم می‌ریزد‍! جبرئیل گفت: آدم! این از فرزندان توست که به مصیبتی گرفتار می‌شود. تمام مصیبت‌ها پیش مصیبت او کوچک است. آدم(ع) گفت: جبرئیل چه مصیبتی است که هرچه مصیبت در این عالم اتفاق بیفتد، پیش آن کوچک است؟ خدا به جبرئیل یاد داده بود که اگر می‌خواهی برایش روضه بخوانی، این‌طوری روضه بخوان. خدا اولین کسی است که برای ابی‌عبدالله(ع) روضه خوانده. قدر این نعمت را بدانید!

آدم! «یُقتَل عَطْشَاناً»[17] با لب تشنه سرش را می‌بُرّند. وقتی که دارند سرش را می‌بُرّند، «غَریباً وَحیداً فَریداً، لَیسَ لَهُ نَاصِرٌ وَ لَا مُعینٌ» یک نفر نیست که به دادش برسد. چرا خواهر به دادش نرسید؟ در کتاب «معالی‌السبطین» آمده که زینب(س) در گودال پرید تا نگذارد سرش را بِبُرّند؛ اما شمر با لگد به پهلوی زینب(س) زد. «وَ لَوْ تَرَاهُ یا آدَمُ وَ هُوَ یَقُولُ وَا عَطَشَاهْ» آدم! اگر او را ببینی که چطور می‌گوید وای تشنه هستم. «وَا قِلَّةَ ناصِراه حَتّی یَحُول الْعَطَشُ بَینَهُ وَ بَینَ السَّمَاءِ كَالدُّخان» کار تشنگی‌اش به جایی می‌رسد که دنیا را مثل دود می‌بیند و چشمش دیگر نیرو ندارد. «فَلَمْ یُجِبهُ أحَدٌ الَّا بالسُّیوفِ وَ شُربِ الْحُتُوف» یک نفر جوابش را نمی‌دهد، مگر شمشیرها و نیزه‌ها. وای! دیگر نمی‌توانم بقیه‌اش را بخوانم و فقط همین یک کلمه‌اش را می‌گویم: «فَيُذْبَحُ ذَبْحَ اَلشَّاةِ مِنْ قَفَاهُ» آدم مثل گوسفند سرش را از بدن جدا می‌کنند. نگرفتی چه شد! اول یک‌خرده از سر گوسفند را می‌بُرّند و بعد سر را می‌شکنند. 

 

کلام آخر؛ علی‌اکبر(ع)، ممسوس به ذات‌الله

سکینه(س) می‌گوید: اولین بار بود که می‌دیدم. وقتی اکبر داشت می‌رفت، چشم‌های پدرم در حدقه می‌چرخید و مثل آدم محتضر به نفس‌نفس افتاده بود. یک‌مرتبه 84 زن و بچه پابرهنه بیرون ریختند، محاصره‌اش کردند و گفتند: به غربت ما رحم کن داد، نرو! می‌زدند و ناله می‌کردند. ابی‌عبدالله(ع) آمدند و گفتند: رهایش کنید! «علیٌّ مَمسُوس فِی ذاتِ اللّٰه» اکبر من با ذات خدا ممسوس است؛ بگذارید برود. او دیگر نمی‌تواند بماند! 

خانم‌ها، دخترها و خواهرها راه را باز کردند و او رفت. علی‌اکبر(ع) لشکر را به‌هم ریخت. یک‌مرتبه وسط جنگ گفت برگردم، ابی‌عبدالله(ع) را زیارت کنم و پدرم یک بار دیگر مرا ببیند و شاد بشود. برگشت، اما یک جمله گفت که اشک امام ریخت. علی‌اکبر(ع) گفت: «يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي».[18] امام بغلش گرفتند. چه منظرهٔ عجیبی بود! فرمودند: اکبرم زبانت را دربیاور و در دهانم بگذار. اکبر گفت: الآن آب دهان پدرم به زبانم می‌رسد و یک‌خرده راحت می‌شوم. زبان را در دهان گذاشت، اما سریع درآورد. علی‌اکبر(ع) دید که دهان ابی‌عبدالله(ع) هم خشک است. 

وای دلم! دوباره به میدان برگشت و جنگ کرد. دیشب داشتم می‌دیدم که چطوری او را از پا درآوردند! وسط میدان حریفش نمی‌شدند! مرّة‌بن‌منقذ عبدی بغل پهلویش آمد و یک مقدار عقب‌تر ایستاد که اکبر او را نبیند. بعد با نیزه در پهلویش فرو کرد و نیزه را چرخاند. دیگر جای سالمی در بدن نماند. درد خیلی شدید شد! شما دیده‌اید وقتی درد زیاد می‌شود، می‌غلتیم تا درد را کم کنیم. در غلتیدن کلاهخودش افتاد. منقذ پشت سرش بود. با شمشیر به فرقش زد و فرق را تا روی پیشانی شکافت. خون پاشید و روی صورت اسب ریخت. دهانهٔ اسب را گرفت که به خیمه برگرداند، اما اسب را محاصره کردند و اسب خودش را وسط لشکر انداخت. علی‌اکبر(ع) فقط توانست یک بار بگوید: «أبَتٰاه!». ابی‌عبدالله(ع) مثل باز شکاری دویدند. حضرت ندیدند که کجا افتاده است، گفتند: کجا افتاده‌ای؟ عزیزم کجایی؟ یک‌مرتبه دیدند که وسط لشکر هزار تا دست بالا می‌رود و پایین می‌آید. بچه‌اش را قطعه‌قطعه کردند.

 


[1]. سورهٔ تکویر، آیات 27 و 28.
[2]. سورهٔ جمعه، آیهٔ 2؛ سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 164.
[3]. سورهٔ نحل، آیهٔ 43.
[4]. سورهٔ حجر، آیهٔ 9.
[5]. آنها ائمه(علیهم‌‌السلام) را قبول ندارند.
[6]. سورهٔ ابراهیم، آیهٔ 19.
[7]. شعر از میرزا حبیب‌الله خراسانی.
[8]. سورهٔ مائده، آیهٔ 54.
[9]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 191.
[10]. مسندالإمام رضا(ع)، ج1، ص284؛ تحف‌العقول، ج1، ص445.
[11]. شعر از وحدت کرمانشاهی.
[12].شعر از ملااحمد نراقی.
[13]. بحارالأنوار، ج67، ص22؛ مصباح‌الشریعة، ص12.
[14]. سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 159.
[15]. سورهٔ بقره، آیهٔ 37.
[16]. بحارالأنوار، ج44، ص245.
[17]. همان.
[18]. لهوف سیدبن‌طاووس، ص113.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
کربلا محبت معرفت جبرئیل خودشناسی ابی‌عبدالله(ع)




گزارش خطا  

^