بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
کلمة مبارکة رب جزء کلماتي است که در کتاب خدا خيلي زياد به کار گرفته شده است و در همة امور هم به کار گرفته شده است که دورنمايي از اين به کار گيري را در ضمن آياتي در طول بحث عرض ميکنم، در ادعیه نیز زياد به کار گرفته شده است. در همين دعاي عرفه حضرت سيد الشهداء عليه السلام از اسامي پروردگار، بيشترين مورد که به کار رفته کلمة رب است، موارد استعمال ادبي اش در فاعل به کار گرفته شده است. به عنوان صفت به کار گرفته شده است، به عنوان مصدر به کار گرفته شده، در مرحلة صفت هم صفت مشبهه به کار گرفته شده است. يعني مفهومي که براي پروردگار عالم ثابت و دائم است و از وجود مقدس او قابل سلب نيست، به قول علماي اصول صحت سلب ندارد، ابداً کتابهاي لغت، کتابهاي مورد اعتماد مثل لسان العرب، مصباح و از همه زيباتر که البته تکيه بر لغت عرب دارد و بر موارد استعمال، مفردات راغب، گو اين که به طور اشاره و گذرا اين کلمه را نگاه کردم ولي همين گذرا نگاه کردن و به طور اشاره نگاه کردن درياي از معارف را البته در ارتباط با پروردگار مهربان عالم ذکر ميکنند.
اين کلمة مبارکه به هر شکلي که بيايد با الف و لام، به صورت مضاف، به صورت مضاف بر غير عاقل، به صورت مضاف به عاقل، به صورت مضاف به عنصر و شيء، بر وجود مقدس پروردگار اطلاق ميشود.
مضاف به غير عاقل مثل رب المال، رب الدار، رب البيت، رب الدين، و به عاقلش مثل رب الناس همه به حضرت حق اطلاق ميشود، اما در ذات اين لغت در حقيقت چه قرار دارد، در آيات و روايات و دعاها، چه ميگويد؟ رب همراه با کلمه انسان، يک دلالتش بر اين مفهوم است اصلاح و الشيء و القيام عليه، وجود مقدس او مصلح شيء است. البته مصلح کل شيء است، و با قيوميتش قيام به امور موجود دارد و اين اقتضاي ربوبيتش دلالت دارد بر اين معنا. مالک دلالت دارد بر اين معنا، خالد دلالت دارد بر اين معنا، صاحب، صاحب در اينجا يعني وقتي در حق خدا گفته ميشود که وجود مقدس خودش صاحب است يعني حاضر و شاهد کل شيء است، به ظاهر کل شيء، به باطن کل شيء، به حرکات کل شيء، به حالات کل شيء، يک معناي جامعي از آن بخواهيم بگيريم رب يعني انشاء الشيء است حالاً فحالاً الي حد التمام يک شيء را به وجود بياورد و اين شيء را زمان به زمان، بخش به بخش، مرحله به مرحله، منزل به منزل، اصلاح و تربيت کند، احسان و تفضل کند تا کجا، الي حد تمام، حالا يک نمونه اش سورة مبارکة مؤمنون آية 12 تا 14 که اين سير، يک موجود در دست قدرت خدا دارد هم مقتضاي ربوبيت مقدس اوست که همين مقتضاي ربوبيت اقتضاي مالکيت و خالقيت و صاحبيت را دارد وقتي مسئلة رب در ميان است همة آن حقايق در ميآيند چهرههاي برجستة علمي و محقق هم ميگويند به همة اين معاني دلالت حقيقي دارد و هيچ کدام مجاز نيست، اسم هم اختصاص به حضرت حق دارد، او را نميشود گفت: مالک مجازي، خالق مجازي، صاحب مجازي.
حالا با قرآن اين جمله را معني کنيم انشاء الشيء حالاً فحالاً إلی حد التمام، يک آيه خيلي زيبا ما را هدايت ميکند که با اين رب، شما يک برخورد بيشتر نبايد داشته باشيد برخورد عبوديتي و حفظ اين عبوديت تا لحظة خروج از دنيا، يعني مفهوم رب را که بفهميم، و در همة جوانب زندگي برخورد عبوديتي داشته باشيم، حالاً فحالاً إلی حد التمام ]ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين[ سلاله عصاره چکيده يقيناً انسان را از چکيدهاي از گل به وجود آورده است «ثم» ببينيد اين «ثم» دلالت دارد بر تراخي، هم تراخي، تأني دارد و دفعي نيست. آرام آرام به تدريج ]ثم جعلناه نطفة في قرار مکين[ ما اين عصارة خاک را نطفه قرار داديم در محل استوار اولاً ببينيد به نطفه چقدر احترام شده است که جايگاهي که قرار ميگيرد از آن جايگاه تعبير به قرار مکين دارد.
در کتاب «علم و زندگي» آمده است که يک سانتيمتر مربع خاک چه تحولاتي در آن ايجاد ميشود، چه تغييراتي در آن ايجاد ميشود حالا چکيدة اين خاک اگر بخواهد نطفه باشد اين جا ديگر سر از هزاران مطلب در ميآورد، بايد بحث دريا را پيش کشيد، بحث آفتاب را، فاصلة عادلانة بين خورشيد و زمين را، مقدار حرارتي که به سطح دريا ميتابد، تبديل شدن اکسيژن و هيدروژن که ترکيبش آب است، اين دو آتشي که شده است يک مادة خنک و سيال به بخار و اين که در بخار ميل صعود قرار داده شده است که برود بالا و جاذبة زمين نتواند نگه دارد، در يک حدي آن جا متراکم شود و دريايي از آب را با خود داشته باشد ببارد به اين خاک ]انزل من السماء ماء فأخرج به من الثمرات رزقاً لکم[ حالا بايد رفت سراغ اين ثمرات که جمع مؤنث است، شامل چه محصولاتي است حب و دانه و تعدادش را، ويتامينهايي که در آن است، رنگهايي که در ثمرات است، تناسب ثمرات با دهان و دندان و گلو با مري و معده، معدهاي که خيلي نازک است يک پردة نازک و آزمايشگاهي است که تا الان به دست آوردهاند نزديک يک ميليون کار ميکند فقط تقسيم اين غذاي هضم شده به تمام بدن و يک بخش هم رفتن به صلب پدر و تبديل شدنش به نطفه، باز اين جا يک بحث عظيمي دارد، دستگاه گوارش و لوز المعده و مري و رودة بزرگ و رودة کوچک و کار معده و کار کليه و تبديل اين مواد غذايي که قبلاً خاک بوده است، به نطفه، مسئلة زن، مسئلة مرد، مسئلة تحريک شدن مرد، مسئلة تحريک شدن زن براي انتقال نطفه در اين قسمت آيه ]خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة في قرار مکين[ آن وقت در اين نطفه حدود بيست و چهار ميليارد عَلَق شناور باشد ولي به تنهايي هم نتواند انسان شود، حتماً بايد در نطفة زن هم يک موجود ديگري باشد اينها پشت سه تا تاريکي، دو تايشان از آن بيست و چهار میليارد علق، يکي اش با آن مادة زندة نطفه زن هم آغوش شوند يک انسان ساخته شود حالا داستان پشت اين سه تاريک خانه هم داستاني است ]يصورکم في الأرحام[ پشت سر اين سه تاريکي، قيافه را نقاشي کردهاند، تلفيقي از چهرة پدر، مادر يا آباء و اجدادتان و انتقال رنگ و صفات گذشتگان به اين نطفه به وسيلة کروموزوم که خود اين هم دنياي عجيبي است، در هر صورت اينها را براي بعضی مردم باید گفت که چطور اين نطفه باعظمت را از راه زنا وارد رحمي ميکنيد، با آلودگي چه هزينهاي براي اين نطفه در عالم شده است و براي چه اين همه هزينه شده است، اين نطفه بايد تبديل به اسماعيل و يوسف و يعقوب و قمر بني هاشم و امثال اينها باشد، شما چه ميکنيد با اين نطفه؟ شما کجا ميرسانيد؟ از چه راهي؟ با که؟ با چه؟ اينجا نهي از زنا بيشتر روشن ميشود که ميگويد ]ولا تقربوا الزنا[ ولا تقربوا نه اين که يک زن سر ده متري است که مرد نامحرم نزديک او نشود لا تقربوا ميگويند ]لاتقربوا[ ذهني است يعني تا آخر عمرتان اصلاً فکرش را نکنيد، با اين هزينهاي که در باب نطفه شد، با اين هزينهاي که در باب خلقت مرد و زن شده است، با اين هزينهاي که در بعثت انبياء شده است، براي هدايت چه ميکنيد؟ ]ثم جعلناه نطفة في قرار مکين[ اين انشاء حالا فحالاً ]ثم خلقنا النّطفة علقةً[ همان بيست و چهار میليارد موجود زندة در نطفة مرد ]فخلقنا العلقة مضغة[ علقه تبديل به پاره گوشت ميشود البته بعد از اين كه با نطفة زن، پشت آن سه تاريک خانه هم آغوش شد ]فخلقنا المضغة عظاماً[ اسکلت بندي بعد از اين که علقه تبديل به گوشت شد شروع ميشود.
كتاب «فيزيولوژي انسان» و كتاب «خلقت انسان» را ببينيد، مسئلة استخوان بندي را و تفاوت آنها با همديگر، استخوانهايي که صاف است، استخوانهايي که انحنا دارند، يعني در رحم مادر ربوبيتش چه کرده است، آن جايي که استخوان بايد به شکل منحني باشد، کف پا، پل منحني اش کرديم، میليونها سال هم هست اين کار در رحم مادر انجام ميشود و اشتباه هم نميشود، استخوان جمجمه از نظر استحکام قوي تر از استخوانهاي ديگر است چون جمجمه مغز است، استخوانهاي حدقه هم همين طور، بالاخره بچه دور از نگاه مادرش صد دفعه ميخواهد زمين بخورد اگر استخوانها شل تر بود که ميشکست يا ميشکافت، مغز ميريخت بيرون اين محفظه با استخوانهاي دست از نظر استحکام فرق ميکند، مسئلة مغزي که در استخوانها قرار داده است، استخوانهاي ستون فقرات، مهرهها، مهرههاي گردن و مهرههاي چهار طرف، قابليت دور زدن مهرههاي کمر، مهرهها و مفاصل انگشتان دست، انگشتان پا، اينها هر کدام کتابي است هر ورقش دفتري است معرفت کردگار ]فکسونا العظام لحماً [ معني رب را گفتيم انشاء و شأن است همين کلمه در آخر اين آيات آمده است ]ثم انشأناه خلقاً آخر[ يعني حالاً فحالاً همين طور آمد، منزل به منزل آمد، تا اينجا ]انشأناه خلقاً آخر[ که اين جا هم روايات، هم محققين از مفسران مثل مرحوم علامه طباطبايي ميگويند اين ]أنشأناه خلقاً آخر[ همان ]نفخت فيه من روحي[ است که کار را تمام کرد، يک احسن تقويم ساخت.
باز دربارة رب که خالق است مالک است ملکيت او هم ذاتي است، اين رب يعني وجود مقدسي که به مصلحت و تربيت و رشد تمام موجوداتش نظر حقيقي دارد، مالکي نيست که مرا خلق کند بگويد: برو ديگر کاري به کار تو ندارم، اين بيابان آفرينش، زندگي کن تا بميري، نه مالک رها کننده نيست، مالکي است که ربط مالکيت را، خالقيت را، مصلحت بيني را، رشد را، باز كرده نگه ميدارد.
«حسب» به معني خيال پوک است ]يحسب أن ماله أخلده [ اين يک خيال پوچ است، مال که اخلاق نميآورد ]أيحسب الانسان أن يترک سدی[ يعني يک خيال پوچي است در تو اگر باشد، يک خيال بيهودهاي است، فکر کني که من رهايت کردم، نه اين فکر، فکر باطلي است، گمان کني رهايت کردم، اين خيلي باطل است، ]رب ارحمهما[ در باب پدر و مادر كه در قنوت نماز ميخوانيم که ]ارحمهما کما ربياني صغيرا[ که تثنيه هم آمده است ]ربياني[ در ابعاد ديگر هم ميآيد باب تفعيل هم ميآيد بالتخلية و التحلية، تخليه يعني موجود را وقتي ميخواهد تربيت کند او را سوق دهد، او را به جهت کمال، از موانع خالي ميکند، و تحليه با ابزار و اسباب کمال آراسته اش ميکند حالا اين موجودي که در معرض نور ربوبيت خدا قرار گرفته است، بايد ببينيم که کمال و رشدش به چیست؟ «سواء كان من جهة الذاتيات أو العوارض» آن خلقت اوليه، ربوبيت اين جا را ميگيرد، عوارض که مقابل ذاتيات است قبل از ربوبيت است. «أو الأعتقادات و المعارف أو الصفات و الاخلاقيات أو الأعمال و الآداب أو العلوم المتداولة» اين سوق شيء إلی جهة الکمال است.
با اين مسائل «في إنسان» که همه چيز را ميگيرد «أو حيوان» بخشي را ميگيرد «أو نبات» فرقي نميکند، ربوبيت او نگاه عملي تربيتي و روحي به عالمين دارد، عالمين در اين جا خيلي روي آن حرف زدهاند که ذوي العقول است، ذوي العقول و غير ذوي العقول است، عالمين هم مواردش در قرآن فرق ميکند مثلاً بني اسرائيل را ميگويد ]فضلتکم علی العالمين[ آيا ]فضلتکم علی العالمين[ يعني يهوديها براي هميشه برتر از همة مردان و زنان جهاناند که آية ]کنتم خير أمة أخرجت للناس[ جلوي آنها را ميگيرد، و قشنگ نشان ميدهد که منظور من از عالميان مردم زمان خودش است نه هميشه، اگر هميشه بود ديگر آية ]کنتم خير امة[ نبود «خير» اينجا به معناي أفعل تفضيل است. اين عالمين در سورة حمد براي جهانيان است، «سوق الشيء إلی جهة الکمال و رفع النقائص بالتخلية و التحلية سواء كان من جهة الذاتيات أو العوارض أو الاعتقادات و المعارف أو الصفات و الأخلاقيات أو الأعمال و الآداب أو العلوم» پروردگار چه حقي بر ما دارد، حق در این ابتداي رسالة حقوق آمده است: ميفرمايد حق الله الاکبر يعني هر حقي در برابر حق خدا، ناچيز است «حق الله الأکبر أن تعبده» آن حق بزرگتر اين است که در عبوديت قرار بگيريم، خوب عالمين «ففي کل شيء بحسبه» حالا انسان را ميخواهد تربيت کند جسمي و روحي يک تربيتي است که به سوی تربيت حق ميبرد «و بحسب ما يقتضي ترفيع منزلته و تکميل شأنه» واقعاً چه اقتضايي دارد، وجود انسان به همان اقتضا، نورِ تربيتش تجلي ميکند.
با توجه به اين مسائل اگر ما معني رب را به اصلاح، به انعام، به مدبر، به سائس، يعني سياستمدار و به مدبر و به اتمام، به اکمال، داشته باشيم همه اين تعابير نسبت به پروردگار از مصاديق حقيقيه رب است.