بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین و الائمة المعصومین علیهم السلام.
در آیه شریفه ]اياک نعبد و اياک نستعين[ دو ضمیر مفعولی به کار گرفته شده است. «ایاک» فعل مضارع «نعبد» و فعل مضارع «نستعین». بحث ادبی چندانی ندارد، ضمیر منفصل مفعولی ایاک در جمله اول و در جمله دوم که مقدم بر فعل است. دلیلی است بر انحصار، دلیلی است بر اختصاص و ویژه بودن. تقدم این ضمیر مفعولی منفصل «ایاک» معنی اش این است که فقط تو را عبادت ميکنیم. البته وقتی ما نماز فرادی ميخوانیم به ذهن ميرسد که باید بگوئیم «ایاک اعبد» این ]اياک نعبد و اياک نستعين[ در زمان فرادی خواندن نماز درست است و درست بودنش به چه دلیل است، این را بعداً به آن ميرسیم و تنها از تو یاری ميجویم که جمله با این ترکیب ادبی ميخواهد بگوید که معبود به حقی جز او وجود ندارد. قدرت کمک دهنده ای جز او وجود ندارد. چرا که همه قدرت های غیر او در این دنیا، پوشالی و پوک و بی ریشه است و آن آثاری که یک انسان ميخواهد برایش بار نیست چه بسا که کمک گرفتن از قدرت های غیر خدایی چنان که تجربه تاریخ نشان داده است ضربه سنگینی به ارزش های انسان بزند و جلوی رشد خصال و کرامت های انسانی را بگیرد و گاهی هم این کمک خواهی سبب شده که انسان به چرخ بندگی کمک دهندگان بیفتد و بچرخد. و همین بندگی غلط باعث نابود کردن انسانیت انسان است.
اما آنچه در این آیه به عنوان محور باید نگاه بشود جمله «نعبد» است که به کارگرفتن این ماده یعنی عین و ب و دال که عبد و مشتقاتش که یکی از مشتقاتش همین نعبد است، به حقیقت انسان را با دریائی از معانی و مفاهیم اتصال ميدهد و در محور این جمله از طریق قرآن کریم و روایات، مباحث بسیار پرارزشی را نصیب انسان ميکند. اولین مطلبی که درباره این ماده ميشود گفت عبد، عین و ب و دال که حتماً در بعضی از تفاسیر دیده اید. عده ای که حالا با تکیه بر هنرمندی فکر خودشان یا نه، با تکیه بر آثار اسلامی و معارف اسلامی که این قسمت دوم احتمالش بیشتر است، چون در بعضی تفاسیر هم در فواتح سور به این معنا اشاره شده، روایاتی هم در این زمینه، ما در کتب روایی و تفسیری ميبینیم که این ترکیب که از سه حرف تشکیل شده است عین و ب و دال ثلاثی مجرد است، هر حرفش جداگانه اشاره به حقیقتی دارد مثل الف، لام، میم مثل الف، لام، را که از امام باقر و حضرت صادق سؤال کردند الف اشاره به چیست، لام اشاره به چیست، میم اشاره به چیست. یا از امیرالمؤمنین روایاتی نقل شده است، کتابی هست که احتمالا زمان مرحوم فیض کاشانی نوشته شده و مؤلفش معلوم نیست اما مرحوم آقا سیدجلال آشتیانی که به کتاب های ملاصدرا و مرحوم فیض و کتاب های ملامهدی نراقی و آثار ابن سینا خیلی آشنا بود. من هم جلساتی با ایشان داشتم خیلی آدم پرکاری بود. کارش هم از بعد از نماز مغرب و عشاء شروع ميشد تا نماز صبح. روز را ميخوابید، روز را ظاهراً ظرفیت کار نداشت. شب هم ميدانید که خیلی مهم است قرآن مجید را ببینید آیات مربوط به شب، عبادات شبانه، استغفار شبانه، ذکر شبانه، غوغا کرده است. معراج در شب اتفاق افتاده است، امر مربوط به تهجد است، استغفار را قرآن مجید ]و بالاسحارهم يستغفرون[ ميگوید خودش یک بحث معنوی سنگینی دارد، ایشان از شب های عمرشان خیلی خوب استفاده کرده اند با آشنایی که با سبک کار دانشمندان عصر فیض داشتند. احتمال قوی ميدادند که این کتاب نوشته یکی از معاصرین روزگار فیض باشد. آنجا روایات مهمی را ایشان نقل ميکند که در «الم» سوره بقره الف اشاره به الله است، لام اشاره به جبرئیل است، میم اشاره به وجود مبارک رسول خدا است که پروردگار عالم قرآن را تجلی داده در جبرئیل، جبرئیل هم بر قلب مبارک پیغمبر عظیم الشأن اسلام نازل کرده است. در کلمه عبد هم از این نوع مطالب زیاد گفتهاند.
گفتهاند: عین عبد اشاره به عرفان و شناخت و معرفت است تا آدم خداوند متعال را در حد خودش خوب نشناسد آیا عبادت برای یک حقیقت مجهول تحقق پیدا ميکند. من جاهل به پروردگار هستم، نشناختم خداوند را ميآیم نماز ميخوانم و این سوره مبارکة فاتحه الکتاب را به کار میگیرم آیا این نماز که معرفت در آن نیست، عرفان در آن نیست، آثار مربوط به خودش را ظهور ميدهد، در اخلاق من، در رفتار من، در تصحیح اعمال من، در یاری جستن از خدا در امورم، آیا تحقق دارد یا نه.
روایتی دیگر هم نقل ميکنند که به امیرالمؤمنین گفتند: آیا خدا را شناختی؟ فرمودند که: من خدایی را که نشناخته باشم که عبادت نمی کنم «ما كنت اعبد رباً لم أره» اره در اینجا به معنی علم است از افعال قلوب است چطور ميشود وجودی را که درک نکردم و نشناختم بعد بیایم این همه مطلب با او در میان بگذارم یا بخواهم، یعنی مگر من دارم با یک حقیقتی که مجهول است برای خودم، حرف ميزنم و درخواست میکنم!
می گویند عین اشاره به معرفت و عرفان و شناخت است که عبادت باید توأم با معرفت باشد اگر توأم با معرفت باشد دیگر وجود انسان را همین عبادت طاغوت زدایی ميکند، هوا زدایی ميکند، تعلقات غلط را پاک ميکند و آن آزادی به معنای واقعی را عبادت با معرفت برای انسان ایجاد ميکند.
اما ب عبد را میگویند اشاره به بِرّ است و برای توضیح برّ، بهترین راه این است که به خود قرآن کریم مراجعه بشود در درجه اول و بعد به روایات، ما کلمه برّ را که در سه جهت خیلی زیبای اعتقادی و عملی و اخلاقی مطرح است در آیۀ 177 سورۀ مبارکۀ بقره ملاحظه ميکنیم. عبادت باید بر همراهش باشد یعنی من در عبادتم در دورۀ عمرم تک نباشم، تنها نباشم، فرد نباشم. از طریق عبادتم اهل برّ باشم و برّ من هم به دیگران انتقال پیدا بکند.
چون ما آیات قرآن مجید را ميبینیم عبادات معنوی را اغلب با عبادات مالی همراه کرده است «اقيموا الصلوة آتوا الزکوة ، يقيمون الصلوة، يوتون الزکوة ، ارايت الّذی يکذّب بالدّين» نشناختی مکذب به دین را. یعنی چرا شناختیم ميدانیم ارأیت باز اینجا از افعال قلوب است، به معنی دیدن چشم نیست، به معنی این است که ندانستی یعنی چرا ميدانی. چیست مکذب به دین. ]فذلک الذي يدعُّ اليتيم * و لا يحضّ علی طعام المسکين * فويلٌ للمصلّين[ چه مصلینی ]الذين هم عن صلاتهم ساهون * الذين هم يرائون * و يمنعون الماعون[ اولاً ذات نمازش خراب است ثانیاً آدم بخیلی است هیچ کاری به مشکلات مردم ندارد. نمازی که با بخل همراه باشد آن نماز، نماز نیست نمازگزارانش هم مورد نفرین پروردگار عالم هستند ]فويل للمصلين[.
حالا این برّ، که خود نماز و خود آراسته شدن به خود حقایق حمد جزء برّ است که در آیه ملاحظه ميکنید پانزده مرحله اش در آیه بیان شده که هم اعتقادی، هم عملی و هم اخلاقی. ]و لکن البر[ و بعد از اینکه یهود و نصارا را در ابتدای آیه رد ميکند ]ليس البرّ ان تولوا وجوهکم قبل المشرق وَ المغرب[ این بازی هایی که رو به شرق و غرب در ميآورید و اسمش را ميگذارید عبادت برّ، اینها برّ نیست اینها عبادت نیست. «لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَـئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» این بخش اعتقادی بر، به این است که دل شما نیکوکار و اهل برّ باشد برّ دل به این است که دل به خدا، به قیامت، به ملائکه، به کتاب الهی و به انبیاء اتصال داشته باشد.
اما بخش اخلاقیش ]آتی المال علی حبّه [ اینکه در عین دوست داشتن مال راحت بتوانیم مال را از خودتان جدا بکنید و آن کسی که مال را از تو جدا ميکند اخلاق تو است، سخاوت، کرم، جود، دست دلبازی و افراط نداشتن در محبت به مال ]تحبون المال، حباً جمّا[ نبودن. این اضافه مالت را به چه کسی برسانی «ذوی القربی واليتامی والمساکين و ابن السّبيل» (از راه مانده)، «والسائلين» (آن کسی که دیگر ميآید آبرویش را گرو ميگذارد و از تو درخواست حل مشکل ميکند که اگر داشته باشید باید حل بکنید) «و فی الرّقاب» (برای آزاد کردن برندگان) و اما جنبۀ عملی برّ «واقام الصلوة و آتی الزکوه» باز جنبۀ اخلاقی برّ ]و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فی الباساء و الضّراء[ در ایام تنگدستی خودشان را نگهدارد و فشار تنگدستی او را به طرف حل مشکلش از غیر مشروع نکشاند. تنگدست است صبر بکند، سراغ رشوه نرود، سراغ دزدی نرود، سراغ بی دینان نرود. الآن هستند فرهنگ های باطلی که پول ميدهند به مسلمانها بروند مسیحی يا بهایی بشوند. صبر مال اینجاست، صبر به معنای حفظ خویش، کف خویش از افتادن در راه نامشروع است و الضّراء در بیماری و رنج بدنی صبر بکنند «و حين البأس» هنگام جنگ. «اولئک الذين صدقوا و اولئک هم المتّقون» آراستگان به این پانزده حقیقت هم اهل صدق هستند، راست ميگویند ما مؤمن هستیم و هم اهل تقوا هستند. پس ب عبد اشاره به برّ است، برّ چیست این پانزده حقیقت است یک نمازگزار وقتی ميگوید «اياک نعبد» از عین نعبد عرفان باید داشته باشد به حق، از ب نعبد باید اهل برّ باشد والا عبادت و بندگی تام نیست، جامع نیست، کامل نیست. گاهی هم سر از ]فويل للمصلّين[ در میآورد.
در باب حکمت های نهج البلاغه مؤمنین خیر و برّ و نیکی را این جوری معنا ميکنند «ليس الخير ان يکثر مالك و ولدک» علت منصوب خواندن خیر با اینکه لیس اولش آمده معلوم است خبر مقدم است ان یکثر مالك تأويل به مصدر میرود، يكثر مالك میشود اسم لیس که مؤخر است «ولکنّ الخير ان يکثر علمک» برّ، نیکی، خیر این است که معرفتت برود بالا، علمت برود بالا «و ان يعظم حلمک» بردباریت قوی بشود و در مقابل حوادث و جریانات و تهمتها و غیبت ها، در شهرت و در هنگام کارت و اجرای تکالیف خود، تکالیف را ادامه بدهید والا اگر از کوره در بروی و رهایش بکنی ضرر ميکنی «و أن تُباهي النّاس بعبادة ربّک» اگر ميخواهی یک سر و گردن خودت را از مردم بالاتر بدانی با عبادت رب آدم یک سر و گردن بالاتر ميرود، به چیز دیگر نه. «ولا خير فی الدّنيا إلاّ لِرَجُلَيْن» بر و نیکی و خیر در این دنیا فقط برای دو نفر است «رجل اذنب ذنوبا يتداركها بالتوبه» کسی که قبلاً آلوده به گناهان بوده ولی بعداً توبه واقعی کرده است «و رجل يسارع فی الخيرات» برّ در وجود آن انسانی است که شتاب در تمام خوبیها دارد.
ببینید اینها حرفشان مانند روایات امام باقر و حضرت صادق دربارۀ فواتح سور است که الف، لام، میم، الف، لام، را، کاف، ها، یا، عین، صاد، اینها هر کدامش اشاره به حقیقتی دارد اما دال عبد اشاره به دو نوع بالله است. سوره نجم آیه 8 «ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسين أو ادنی» این دُنُو بالله یعنی نزدیک شدن به حضرت حق، کم کردن فاصله بین عبد و بین الله به چه صورت ممکن است.
لغت اینجوری معنا کرده «قلنا ان الدنو هو القرب علی سبيل التسفّل» تسفل یعنی خود را در برابر پروردگار چیزی به حساب نیاوردند سفل به معنی پائین بودن است اسفل، افعل التفضیل این است. ببینید پروردگار عالم در ابتدای سورۀ قصص حمله به فرعون دارد، یک علت حمله اش این است «ان فرعون علا فی الارض» یعنی گردن کشی کرد، گفت نه خدا کی است ما خودمان برای خودمان مستقل هستیم و کاری هم به خدا نداریم و اصلاً رب اعلی ما هستیم. آنی که ميخواهد به وجود مقدس حضرت حق نزدیک بشود «علی سبيل التسفّل والانحطاط مادّيّا او معنويّا» که معنی اش این ميشود که هیچ چیزی را از خودش نداند. هر چه هم به او عنایت ميشود اعتقاداً بگوید ]هذا من فضل ربی[. اعتقاداً بگوید من الله است. اعتقاداً بگوید من شایسته اش نبودم، خدا لطف کرده است. «کم من ثناء جميل لست اهلاً له نشرته» حالا سوره نجم آیه 8 «دنی فتدلی فکان قاب قوسين او ادنی» تمام مسائل معنوی است این را عنایت داشته باشید که به اندازه دو کمان یا کمتر او ادني شخصیت حضرت حق را دید، با چشم دل و این به علت نزدیک شدنش به مقام معنوی پروردگار بود، اغلب مفسرین ضمایر این آیه را به رسول خدا برگرداندهاند و ضمیر ]علّمه[ را که ضمیر مفعولی است باز به پیغمبر برگردانده اند. ضمیر فاعلی علّمه را به پروردگار برگردانده اند. ]شديد القوی[ را پروردگار گرفتند «ذو مرّة فاستوي» بعضي خداوند و بعضی جبرئیل گرفتند.
اما محققین از مفسرین بزرگ به خصوص مفسرین شیعه ميگویند این آیات ارزش پیغمبر را نشان ميدهد. فضیلت پیغمبر را نشان ميدهند و دلایلی هم ميآورند که «شديد القوی» ]ذو مرة فاستوی و هو بالاُفق الاعلی[ خود وجود مقدس حضرت حق است. نزدیک شد به شهود باطنی، به چه صورت، چگونه «تبعّد عن التشخّص» برای خودش در جنب پروردگار در کل عمرش شخصیتی قائل نبود، میگفت: عزّت مال خداست اگر ما داریم جلوه ای از همان عزّت حضرت حق است کاری به ما ندارد، ما استقلال در تشخص نداریم.
«وَ تنزّل عن الأنانيّه» در تمام عمرش نظرش به طرف من نبود، نگاهش به خودش این بود که من عبدالله ام. منی وجود ندارد برای من «و حَطَّ مقام نفسه» واقعا این مقامات اعتباری را در خودش شكست و نابود کرد «حتی تقرب من الله» تا به پروردگار عالم نزدیک شد به قرب معنوی. که خدا آمد فرمود ]دني فتدلی[ نزدیک شد و به آن معنویت بی نهایت حق آویخته شد و وصل شد و این نزدیکی حالا به مثل مادی زده شده «فكان قاب قوسين او أدنی» که انگار دیگر بین وجود مقدس او و پروردگار مهربان عالم در عالم معنا و در شهود قلبی حجابی نمانده بود.
خوب این یک بحث بحث لغت عبد و اشاراتی که اهل اشارات و اهل دل به ترکیب این لغت دارند، برابر همان اشاراتی که روایات فواتح سور دارد.
اما بحث دیگر معنای عبد، عبد یعنی چه؟ این عین ب دال هیئتش یعنی چی؟ ماده اش یعنی چی؟ مفردات راغب که واقعاً کتاب با ارزشی است بیش از هزار سال است راغب اصفهانی دانشمند شیعی این کتاب را نوشته، محکم هم نوشته است. «العبوديّة اظهار التذلل» عبودیّت یعنی گردن سپاری یعنی تسلیم بودن در برابر پروردگار عالم، عبودیّت و العبادة اما لغت عباده که در روایات ما زیاد آمده ابلغ منها یک مقدار معنایش از عبودیّت رساتر است و روشن تر است چون عبادت معنیاش غاية التذلل است یعنی دیگر در آن گردن سپاری انسان نسبت به پروردگار عالم شائبه ای نباشد حسّ غیر الهی نباشد. لأنّها ضمیر انّها به عبودیت برمی گردد در کنار تذلّل خوب این غایه التّذلّل شایستۀ چه حریمی است برای کی غایه التّذلّل است.
«و لا يستحقّها الاّ من له غاية الإفضال» هرگز این گردن سپاری و انقیاد و خود را مانند مرده دست غسّال در اختیار قرار دادن جز برای پروردگار شایسته نیست، اینگونه غایه التّذلل دلیلش چی است. «من له غاية الإفضال» کلّ سرمایه بخشی به انسان از پروردگار عالم است، بدن ما، وجود ما، زمینی که در آن زندگی ميکنیم، هوایی که استشمام ميکنیم، خورشیدی که از آن بهره ميگیریم، تمام روئیدنیهای روزی ما و رزق ماست.
«لا يستحقّها نهاية التّذلّل و غاية التّذلّل الاّ من له غاية الافضال» آن هم فقط در عالم فقط یکی است «و هو الله تعالی» کی غیر او در خلقت ما، در نعمت بخشی به ما در سرمایه بخشی به ما در کارگردانی به ما کارهای بوده، کسی کاره ای نبوده و لذا در قرآن مجید ميفرمايد: ]ألا تعبدوا الاّ ايّاه[ بجز وجود مقدس او را بنده نباشید برای غیر او تذلّل، انقیاد، گردن سپاری، تسلیم، اطاعت نداشته باشید. بر ما که خود قرآن واجب کرده است که از پیغمبر اطاعت کنید از صاحبان ولایت چهارمعصوم هم اطاعت بکنید از عالم ربّانی و واجد شرایط اطاعت کنید. اینها اطاعت در جنب خدا نیست این خود پروردگار حل کرده این قابل اشکال نیست.
در قرآن مجید ميفرماید ]و من يطع الرّسول فقد اطاع الله [ شما استقلالاً از پیغمبر اطاعت نمی کنید فرهنگ من در وجود پیغمبر چه به صورت قرآن چه به صورت سنّت و حلال و حرامی که پیغمبر بیان ميکند تجلّی دارد. «ما اتاکم الرّسول فخذوه» اگر حکم واجبی به شما کرد پس بدانید این حکم حکم من است از کانال پیغمبر دارد به شما ميرسد و «و ما نهاکم عنه فانتهوا» .
پس اطاعت از پیغمبر، اطاعت از امیرالمؤمنین، اطاعت از ائمه، اطاعت از عالم ربّانی واجد شرایط چند اطاعت نیست، یک اطاعت واحد است، یک حقیقت است، وحدت دارد این اطاعت چون همه اطاعت الله است، خدا فرموده از اینها فرمان ببرید. آنکه واقعاً اهل نماز است اصلاً از خودش شکل حمد و ترکیب حمد به ایّاک نعبد اعتقاداً و عملاً ميرسد اعتقاداً و عملاً یعنی به این معنا «و لا يستحقّها الاّ من له غاية الافضال و هو الله تعالی» خود سورۀ حمد آدم را تا قبل از ایّاک نعبد به این مقام ميرساند چرا؟ اگر آدم توجه به حقایق نماز داشته باشد وقتی ميایستد ميگوید «بسم الله الرحمن الرحيم» خوب یک نگاه مياندازد با قلبش به ذاتی که مستوجب صفات کمال و کسی غیر او چنین ذاتی ندارد. وقتی ميگوید رحمان که به معنای مهرورزی و از لوازم رحمانیّت نعمت بخشی و سرمایه بخشی است، وقتی ميرسد به رحیم که مهربان دائم و لاینقطع و در بعضی روایات آمده تجلی رحیمیّت در قیامت به صورت بهشت و ]رضوانٌ من الله اکبر[ به شما ميرسد ربّ العالمین مالکی که توجۀ تربیتی به مملوکش دارد و مملوکش جهانیانند به محض اینکه گفت ]بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله ربّ العالمين الرحمن الرحيم مالک يوم الدّين[ یک مرتبه در قلبش نور میزند و نور طلوع میکند که چنین معبودی شایسته این است که من غایه التّذلّل، تسلیم، انقیاد، اطاعت در مقابل او داشته باشم.
یعنی آدم یک «ايّاک نعبد و ايّاک نستعين» ميگوید غرق در معرفت، غرق در شناخت، غرق در عرفان، چنان عاشقانه بعد از فهمیدن آیات قبل، وارد ایاک نعبد و ایّاک نستعین ميشود که به قول حضرت صادق وقتی ميگوید «ايّاک نعبد و ايّاک نستعين» همان لحظه پروردگار به او میگوید: صدقت راست ميگوید ایّاک نعبد را داری راست ميگویی چون ایّاک نعبد تو با این راستگوئيت طاغوت زدایی است، چه در جهت اعتقاد است، چه در جهت عملت. یعنی تو به معبود غیر من اعتقاد نداری، چون تمام معبودهای ساخته شده باطل است و تو به قدرت غیر قدرت من اعتقاد نداری «لاحول و لاقوّة الاّ بالله» از من کمک ميخواهی راست ميگویی چرا چون قبل از ورود به ایّاک نعبد ذات مستجمع جمیع صفات کمال را با چشم و عقل و قلبت دیدی، رحمانیت بی نهایتش را دیدی، همین بدنت آثار رحمانیّت است همین که ميتوانی حرف بزنی آثار رحمانیت است همین که ميتوانی رکوع و سجود بکنی آثار رحمانیت است، همين كل نمازت آثار رحمانیّت است.
پروردگار صورتش و باطنش هم آثار رحيميت است، آثار من را داری لمس ميکنی از تکبیره الاحرام به بعد راست داری ميگویی ]ايّاک نعبد و ايّاک نستعين[ باز در معنای عبد ادامه ميدهد یقال «طريق ٌمعبد» راه معبد، معبد اسم مکان است از مادۀ عین، ب، دال گرفته شده طریق معبد یعنی «اذا كان مذللاً بوطء الأقدام» یعنی راهی که همواره آدم فقط ميتواند در این راه قدم بر دارد سنگلاخ نیست، سر بالا سر پائین نیست، عوامل وحشت ندارد بعیرٌ معبد این اصطلاح عرب است رام، شتر تسلیم، که ميگویند حالت تسلیم شتر اینقدر شدید است که اگر صاحبش نباشد و افسارش را رها کرده باشد شتر هم خوابیده باشد یک موش در بيابان كوير از لانه درآید و با دهانش بند دهان شتر را بگیرد یک ذره بکشد اینقدر این شتر همواره تسلیم است که از جا بلند ميشود اگر موش راه بیافتد و شتر هم دنبالش راه ميافتد.
«بعیرٌ معبد» رامی شتر از بس که شدید است کلمۀ معبد را کنار بعیر آورده اند عبد یعنی چی؟ بر اساس «نهاية التّذلّل و غاية التّذلّل» بر اساس طریق المعبد بعیر المعبد یعنی کسی که خیلی هموار است، خیلی نرم است، خیلی تسلیم است، گردن سپار است. اعتقاداً عملاً راحت از خدا اطاعت میکند والاّ اگر این نباشد عبد هست، اما عبدالشّیطان، عبدالهوی، عبدالدرهم و الدّینار، عبد واقعی همین هموار بودن، تسلیم بودن، انقیاد و اطاعت از پروردگار است.
فیض کاشانی اعلی الله مقامه شریف در کتاب وافی که نگاهی به چهار کتاب اصلی كتب اربعه است و مشکلات روایات این کتاب را توضیح داده، چاپ جدیدم هم شده در بالای سی جلد، جلد اول جزء اول صفحۀ 55. فیض همان طور که ميدانید هم مجتهد لغت بوده، هم مجتهد ادبیات بوده، هم مجتهد فقه بوده، هم مجتهد معارف بوده، هم مجتهد فلسفه و حکمت بوده، هم مجتهد عرفان بوده، هم در 400 سال پیش در شهر كويري کاشان با نبود وسایل این زمان که جز قلم و کاغذ چیزی در اختیارش نبوده 300 جلد کتاب بدرد خور علمی و مصدری نوشته است.
در جزء اول وافی جلد اول صفحۀ 55 ميگوید «العبادة عبارة عن الطّاعة و الانقياد» این دو معنا لحاظ است در عبد، انقیاد، گردن سپاری، خدایا مثل مردۀ دست غسّال تسلیم تو هستم حالا هر حرفی داری بگو اجرا بکنم و در کتاب وافی در همان صفحه روایاتی را نقل ميکند که ائمه ميفرمایند: تقلید کورکورانه و بی تحقیق عوام یهود و نصاري از علمای خائنشان آن هم نوعی عبادت است ولی عبادت باطل است. اطاعت و انقیاد را ميگویند اطاعت حالا اگر به حق باشد عبادت به حق است، اگر باطل باشد عبادت باطل، این روایت از رسول خداست.
«من اصغی الی ناطقٍ فقد عبده» آن کس که همۀ حرفهای یک گویندۀ را گوش ميدهد و ميرود اطاعت میکند بندگی او را کرده، اگر آن متکلم پیغمبر و امام باشد بندگی خدا شده اگر نه افراد باطل باشند بندگی باطل شده این معنای عبادت است.