فارسی
سه شنبه 29 اسفند 1402 - الثلاثاء 8 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

درس تفسیر قرآن - جلسه یکصد بیست و هفتم


تفسیر سوره بقره - جلسه 127 0 - -  

  خداوند مهربان توفيق را رفيق راه كند و به اين مجلس لطف و عنايت خاص نمايد. سعي بر اين است كه هر آيه‌اي مورد بحث قرار مي‌گيرد، مطالبي معمولي و غير معمولي مشابه تفاسير شيعه و سني تا جايي كه ممكن باشد گفته نشود. چون شما تفاسير را كه كنار هم بگذاريد، شباهت تفاسير با هم خيلي زياد است. هم شباهت تفاسير شيعه به بخشي از تفاسير اهل سنت، هم تفسيرهاي اهل سنت با بخشي از تفاسير ما و هم تفاسير خود اهل سنت زياد با هم شباهت دارد و نيز تفاسير شيعه. سعي بر اين است كه بدون خروج از چهارچوب آيات و محورهاي آيات و مطالب آيات مسائل خيلي مهم چه از زبان روايات، چه از زبان دانشمندان و تحقيقات اهل نظر گفته بشود كه نصيب ما از آيات از سفره‌اي كه تفاسير پهن كردند بيشتر باشد.
البته همه اينها منوط به لطف و عنايت و محبت ويژه پروردگار است و روزيي كه براي ما به صورت ويژه در كنار قرآن مجيد مقرر كند. اين روايت را حتماً‌ شنيديد، روايت بسيار مهمي است. پيغمبر اكرم 9 مي‌فرمايد: «القرآن مادبة الله» قرآن مجيد سفره پرنعمت خداست. الله را هم به كار گرفته، يعني سفره وجود مقدسي كه مستجمع جميع صفات كمال است. خوب خود اين سفره پرنعمت است. اما حالا درك آن نعمت منوط به اين است كه خداوند روزي عقل ما و قلب ما را هم به ما عنايت بكند كه با آن روزي عقل و روزي قلب، چشم دل باز بشود و بتواند از آيات قرآن كمال استفاده را ببرد و مطالب هم حبس علمي نشود، يعني اين طور نباشد كه فقط بشنويم و بگوييم و در وجود خودمان اسير بماند و نتوانيم به ديگران انتقال بدهيم.
اين است كه سعي مي‌شود تا جايي كه امكان دارد مطالب مهم و بديع در كنار آيات گفته بشود، بدون خروج از آيات كه به يك روزي و نصيب ويژه و بيشتر به دردبخوري به خواست خدا برسيم. البته اين منوط به اين است كه كتاب‌هاي زيادي هم در كنار تفاسير ديده بشود و خداوند متعال هدايت كند كه بشود سريع و بدون اين كه وقت زيادي هزينه بشود مطالب لازم به دست بيايد كه به دست هم مي‌آيد.
اولين جمله آيه بيست و پنجم سورة بقره ( وَ بَشِّرِ) است كه اين بَشِّر را من ديروز به نحوي برايتان توضيح دادم كه هم در مورد بهشت بَشِّر در آيات استعمال شده است، هم در مورد جهنم. به نظر ابتدايي به نظر مي‌رسد كه لغت بشارت در مواردي است كه آدم را مي‌خواهد خوشحال كند، مي‌خواهد به آدم سرور و فرح قلبي عنايت بكند ( وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار ...) خوب وعده خدا هم وعده صدق است، بشارتش بشارت حقيقي است، آن كسي كه باور مي‌كند وقتي كه آيه را مي‌خواند غرق شادي مي‌شود؛ ولي ديديد كه آيه بشارت را درباره جهنم هم استعمال كرده است ( ...  الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليم) . عذاب اليم كه جاي سرور و خوشحالي ندارد، لذا بايد اينجا بَشَََِّر را به معناي خبردادن بگيريم. به آنها خبر بده كه شما كه ثروت سنگين حلالي را كسب كرديد، ولي لايَنْفِقونْ هستيد، به خاطر بخلتان خبرتان بدهم كه عذاب دردناكي برايتان هست. اين بحث تمام شد.
و اما امروز يك نكته ديگر دربار بَشِّر عرض بكنم و بعد برويم سراغ معنا كردن ايماني كه در اين آيه به خاطر مطالب بعدش مطرح است. اولاً ببينيم بشارت دهنده در اين آيه كيست؟ يعني چه كسي دارد بشارت مي‌دهد؟ آن اصل كاري كيست؟ خوب معلوم است، اصل كاري پروردگار است، گرچه اينجا پيغمبر را واسطه قرار داده است كه تو بشارت بده. در اينجا حرف خدا و پيغمبر يكي است، حرف خدا و پيغمبر يك واحد است، يك كيفيت است؛ در واقع بشير پروردگار مهربان عالم است، آن هم پروردگاري كه اولاً‌ مهرش و محبتش به بنده‌اش يعني آن بنده‌اي كه در مسير بهشت قرار دارد، به خاطر ايمان و عمل صالحش محبت بي‌نهايت است. اين‌جور نيست كه همه را دوست داشته باشد. خداوند يك محبت ابتدايي دارد، يعني قبل از اين كه موجودات رنگ به خودشان بگيرند، خوب همه انسان‌ها را دوست دارد كه برايشان پيغمبر فرستاده، كتاب آسماني فرستاده، امام فرستاده، عالم رباني قرار داده، عقل به‌ آنها داده، فطرت داده است. اينها همه آثار محبتي او به بندگانش است. اما گاهي محبت محبت ابتدايي نيست، عامل ظهور محبت خود انسان است، يعني او حقايق را باور كرده و در مسير عمل صالح قرار گرفته. اين افق شده براي ظهور محبت خدا به عبدش.
اگر از طريق معجم المفهرس شما آيات مربوط به محبت خدا را بگيريد، ده مورد را بايد در قرآن ببينيد كه خدا اعلام محبت كرده، اما محبت غير ابتدايي است، يعني محبتي است كه افقش را خود عبد ايجاد كرده است تا خورشيد اين محبت طلوع بكند ( وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين) خوب خدا عاشق مردم محسن است. بعد هم توضيح مي‌دهد محسن كيست؟ در قبل از اعلام محبت مي‌گويد كه علت محبت معلوم بشود فكر نكنند اين محبت ابتدايي است، مقيدش هم كرده ( والله يحب الناس) كه نفرموده بلكه فرموده: ( ... وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ).
حالا محسنين چه كساني است نه كل صفات محسنين را دارد بيان مي‌كند يك بخشي از صفاتشان را مي‌گويد: ( الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ) آن وقت ( وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين) آدمي كه بخيل نيست، آدمي كه در زمان گشايش زندگي، اهل انفاق است، در زمان سختي هم اهل انفاق است. آن وقت كه دارد دوازده هزار دينار مي‌دهد به عرب فقير. آن وقت كه دارد وقتي كه غنائم جنگي درهم و دينار را روي هم مي‌ريزد به افراد ارتشش اميرالمؤمنين (ع) مي‌گويد: بياييد من حقتان را به شما بدهم، در دامن هر سربازي، هر فردي يك مشت پر پول مي‌ريزد. هر كسي كه مي‌رود پول‌ها را مي‌شمارد، مي‌بيند ششصد درهم است، يعني به يك كسي پانصدو نود و نه درهم نداد، به يك كسي هم ششصد و يك درهم نرسيد. آخرين كپه پولي كه ماند ديگر كسي نبود بدهد، فرمود: اين هم سهم خود من، سهم خودش هم شد ششصد درهم. در اين حال يك سرباز آمد گفت: داداش من هم مي‌خواست در اين جنگ شركت كند، من رفتم سراغش كه بياورمش، به شدت بيمار بود، افتاده بود در رخت خواب ناله مي‌زد و گفت داداش خيلي دلم مي‌خواست به كمك اميرالمؤمنين بيايم. حضرت فرمود: اگر داداشت نيت داشته با ما باشد پس با ما بوده است، اين ششصد درهم را بردار ببر بده به برادرت.
در روز داشتن انفاق مي‌كند، روز نداشتن مي‌آيد يك دانه نان خود را انفاق مي‌كند و افراد خانواده‌اش هم به دنبال او انفاق مي‌كنند براي همين خاطر سوره مباركه دهر نازل شد ( وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً) مليوني كه ندادند، اينجا يك دانه نان خالي اميرالمؤمنين (ع) داد، يك نان خالي هم حضرت زهرا (س) ، يك دانه نان خالي هم حسن و حسين (ع) . روز نداري بود و انفاق كردند، اينها محسن هستند. ( وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ) آن كس كه در موقع عصبانيت مقابل همسرش، مقابل رفيقش، مقابل يك راننده در خيابان خشمش را مي‌خورد ( وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ) آن هم در حال قدرت.
آخر يك وقت انسان اشتباه كار را مي‌بخشد چون قدرت ندارد در روايت دارد اميرالمؤمنين (ع) داشتند تشريف مي‌بردند از يك راهي، دو نفر يك سوسماري از جلويشان آمد رد بشود، به مسخره و به استهزاء و براي شكستن شخصيت اميرالمؤمنين (ع) در اوج قدرت علي قدرت حكومتيش، به آن سوسمار گفتند: السلام عليك يا اميرالمؤمنين. خوب امام مي‌توانست با يك تلنگري كه به گيجگاه اينها بزند، هر دو را نابود كند يا به عوامل حكومتي بگويد اين بي‌تربيت‌ها را بگيريد بيندازيد زندان. حضرت عبور كردند و با كمال بزرگواري فرمودند: اينها امامشان را سوسمار مي‌دانند و به او سلام كردند، قيامت هم با اين سوسمار محشور مي‌شوند ( ... الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النَّاسِ ... ) وگرنه اگر انسان بخواهد اين‌طوري نباشد، دائم بايد در اجتماع درگيري ايجاد كند، ولي گذشت با فروخوردن خشم بعدش ( وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين) است يا ( فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ) يا ( إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِهِ صَفًّا ) در صف واحد ( كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ)و موارد ديگر.
خوب بشارت دهنده خداست كه يك عاشق بندگان مؤمن داراي عمل صالح است. خدايي كه علاوه بر محبت قدرت بي‌نهايت است كه جنات را در قيامت برپا كرده و مصالحش هم ايمان و عمل صالح مردم است، يعني ايمان مردم و عمل صالحشان را گرفته و با اين ايمان و عمل صالح هشت بهشت را به پا كرده است و ابديت هم به او داده است، خداي مهربان با قدرت.
مورد بشارت هم جنات است، مبشر هم دارنده ايمان و عمل صالح است. خوب اين ايمان يعني چه؟ آيا اين ايمان علم است؟ يا نه فوق علم است؟ البته ايمان يعني حالت باور كه ملازمه با علم دارد. اول بايد انسان عالم بالله بشود، عالم به قيامت بشود، عالم به فرشتگان بشود. اينها متعلقات ايمان است. عالم به انبيا : بشود، عالم به قرآن بشود و بعد اين علم را باور بكند، باوري كه التزام عملي در آن باشد و عمل الصالحات چون اگر باور نيايد، التزام عملي هم نمي‌آيد. علم تنها هم مي‌ماند كه من عالم به خدا هستم، عالم به قيامت هستم؛ خيلي‌ها عالم به خدا هستند. شما اگر در احوالات خيلي از دانشمندان اروپا و امريكا نگاه بكنيد، اينها عالم به خدا هستند، با دليل هم خدا را ثابت كردند. اين كتاب اثبات وجود خدا كه تركيبي از چهل مقاله از مشهورترين دانشمندان جهان است، خيلي خواندني است، ولي هيچ كدام التزام عملي به برنامه‌هاي پروردگار عالم نداشتند. انيشتن عالم به خدا بوده اما يهودي بود و يهودي مرد. داروين عالم به خدا بود، ولي يهودي بود و يهودي هم مرد، كارلايل عالم به خدا بود، التزام عملي نداشت، مسيحي بود و مرد. آلكسيس كارل عالم به خدا بود، در كتاب‌هايش دلائلي آورده است، ولي التزام عملي به فرهنگ خدا نداشت.
اين ايمان يعني باور. البته انسان چيزي را باور مي‌كند كه اول علم به آن داشته باشد، ولي بايد عنايت بكنيد كه ايمان «و ان الايمان له مراتبٌ و الدرجاتٌ» اين جملات در كتاب سير و سلوك مرحوم آقا ميرزا احمد آشتياني است كه معاصر بود و انصافاً دريايي از علم فقه و اصول و حديث و ادبيات و عرفان و حكمت بود و به شدت هم انسان ملتزم به عمل بود. انسان خيلي فوق العاده‌اي بود، در اوايل انقلاب از دنيا رفت، خيلي فوق العاده بود.
ايمان در همه يك باور است، ولي اين باور مراتبي دارد كه دو مرتبه‌اش براي مردم و براي ما اهل علم است، يك مرتبه‌اش هم به نظر مي‌رسد فقط براي انبيا : و ائمة‌ طاهرين و اولياء خاص الهي باشد. هر سه مرتبه را هم خدا يقيناً قبول دارد، چون در هر سه مرتبه‌ هم التزام عملي هست و جزء ميوه‌هاي اين ايمان است و هر سه نفر مورد قبول پروردگار مهربان عالم هستند، از همه هم يك جور نخواسته است. «منها اعتقادٌ» اين متن در روايات هم نه به اين شكل هست. مايه‌هايش هم در روايات است، هم در قرآن مجيد است. من مايه‌هاي روايتي و آياتي‌اش را يادداشت نكردم.
رواياتي در باب ايمان بحارالانوار در بخش ايمان و كفرش از جلد شصت و نه به بعد و هم در آيات قرآن مجيد هست. «منها اعتقادٌ‌ جازمٌ ثابتٌ مطابقٌ للواقع من دون برهان» اين ايمان يك باور جذمي پابرجاي از بين نرفتني است كه مطابق با واقع است، يعني ايمان به خدا آن باورش واقعاً‌ هماهنگ با همان پروردگاري است كه بايد به آن ايمان داشته باشد يا مطابق با معادي است كه بايد به آن ايمان داشته باشد يا نبوت يا فرشتگان يا قرآن كاعتقاد مقلد المصيب اينجا است كه واقعاً جلوي ما را مي‌گيرد.
اسلام كه مي‌گويد در تبليغ به مردم فشار نياوريد و مردم را در مضيقه روحي قرار ندهيد، بدبخت‌ها بيچاره‌ها. آيا ايمانتان مثل سلمان است؟ شما مثل ابوذريد؟ شما آدم‌هاي بيچاره‌اي هستيد، شما منتظر باشيد خدا پدرتان را درآورد. اميرالمؤمنين (ع) مي‌فرمايد: همچنين واعظي كه انسان را رو به دلسردي مي‌برد، اين آدم مضري است. همچنين گوينده‌اي كه مردم را اقرار به جهل كند، بگويد غصه نخوريد شيعه هستيد، حالا هر غلطي هم كرده‌ايد، يك جوري ردتان مي‌كنند و كارتان را حل مي‌كنند. اين جور نيست، قرآن چند بار مي‌گويد: (...  لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ  ... ) در گرو اعمالشان هستند، شما هم در گرو اعمالتان هستيد، اين‌جور نيست كه شما چون امت پيغمبر يا شيعه‌ هستيد در گرو اعمالتان نباشيد،
چه فرقي مي‌كند، يك يهودي مسكر بخورد مست كند، يك شيعه هم عرق بخورد اين هم مست مي‌كند؛ يك لائيك برود زنا بكند يا يك شيعه برود زنا بكند، گناه گناه است، و حتماً هر دو گناهشان گريبانگيرشان مي‌شود. «منها اعتقادٌ‌ جازمٌ ثابتٌ مطابقٌ للواقع من دون برهان كاعتقاد المقلد» اين مصيب با صاد است، قيد بسيار عالي است. يك مرتبه ايمان اعتقاد قطعي پابرجا است، عوام است، درس نخوانده، ولي خدا را باور كرده، حالا راه باورش را مي‌گويد. پيغمبر را باور كرده قيامت را باور كرده، باور واقعي كرده و نمي‌شود از او اين باور را گرفت. بر اساس باورش هم دارد كار مي‌كند، مثل اعتقاد كسي كه مؤمن تقليدي است، اما مقلد مصيب است يعني اصابه به حقيقت كرده است «فانه ليس مستنداً و مأخوذاً‌ من البرهان» اين بنده خدا حدش حدي نبوده كه حالا برهان صدرالمتألهيني يا ابن سينايي يا برهان عقلي يا برهان علمي را به او داد «انما استناد الي مخبر صادقٍ قد حصل له القطع بصدقه»
اين آمده مسئله توحيد را از موسي شنيده، جلسه‌اي هم با موسي نداشته كه موسي دليل و برهان برايش بياورد. آسيه حرف‌هاي موسي را شنيده باور هم كرده. موسي راستگو است، چون زندگيش نشان مي‌دهد، از طريق اخبار موسي به باور رسيده، باور مصيب هم هست، يعني مي‌گذارندش زير شكنجه و حاضر نيست آنچه را كه از موسي گرفته و باور كرده پس بدهد «استناده الي مخبر صادق». از پيغمبر 9 شنيده، از اميرالمؤمنين (ع) شنيده، از روي منبر از امام باقر (ع) شنيده كه «قد حصل صدقه» صدق مؤمن برايش قطعي است و خدا را باور كرده و همچنين متعلقات ايمان را.
حالا دوميش مربوط به ما است، اولي مربوط به توده مردم است كه اين تقليد را همه قبول دارند، مي‌گويند اصول دين نبايد تقليدي باشد، معني اش اين است نبايد از هر دهاني گرفت والا از دهان انبيا و ائمه : كه فضاي دهانشان بهار است، درخت مرده را زنده مي‌كند بايد گرفت ( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ) از دهان آنها بايد گرفت.
دوميش براي ما است «و منها ان يتصور امراً‌ علي ما هو عليه» واقعاً‌ در باطنش خدا را قيامت را نبوت را امامت را قرآن را آن‌چنان كه هست باور كرده است. مثل خداي اهل سنت نيست كه از طريق فرهنگ بني‌اميه خدايي را قبول كردند كه جسم است، خدايي را قبول كردند كه شب‌هاي جمعه از عرش يك صندلي برمي‌دارد مي‌دود مي‌آيد آسمان اول و پايش را دراز مي‌كند و براي اين از عرش مي‌آيد كه صداي دعاي بندگانش را بشنود، چون اگر يك خورده دور بشود صدا به او نمي‌رسد. خدايي كه در قيامت با چشم سر ديده مي‌شود، اين خداي ساخت مدرسه خلفا و بني‌اميه است. «و منها ان يتصور امرا» يعني توحيد را، امر تقريباً معني عام دارد نبوت و ملائكه را «علي ما هو علي و لكنه اما اين ايمان كان مستنداً‌ الي البرهان مفيد للقطع» مي‌آيد آيات مربوط به طبيعت را مي‌بيند كه همه نشان مي‌دهند كه عالم خدا دارد يا مي‌آيد برهان علمي را مي‌بيند يا مي‌آيد با برهان صديقين اتصال پيدا مي‌كند، ايمانش مستند به برهان مفيد للقطع است «و هذا اين ايمان ادعي و ارفع من الاول يقيناً»‌ قويتر و شأنش بالاتر از مرتبه ايمان توده مردم است «كايمان اصحاب الفكر و اهل النظر و كلاهما» هم اين ايمان هم آن ايمان «مرتبة علم اليقين» غير عين اليقين است.
اما سوم «و منها العلم شهودي الاشراقي المطابق للواقع المعبر عنه بالكشف الصحيح» هماني كه پيغمبر قبل از بعثت مي‌رفتند در غار حرا، گاهي چهل روز مي‌ماندند، گاهي يك هفته مي‌ماندند و همه‌اش فكر مي كردند و همين‌طور پروردگار عزيز عالم در آن حضرت تجلي مي‌كرد. ايمان انبيا و ائمه : همين بوده است «و هذا اقوي من المرتبة».
شما توحيد را در دعاي عرفه در مقدمه‌اش يا در آن مؤخرش كه سيد بن طاوس نقل مي‌كند ملاحظه كنيد. ابي ‌عبدالله به پروردگار عالم عرض مي‌كند كه اولا «غايبي حتي تحتاج الدليل» كه من بيايم خودم را نيازمند به دليل بكنم كه بگويم به اين دليل هستي. آيا ظهور نداري كه من با ظهور موجودات، ظهور تو را درك كنم. هر چيزي با نور تو ظاهر است، من از اين ظاهر با نور تو استدلال بر وجود تو مي‌كنم. اين همان «بك عرفت» زين العابدين (ع) است، اين همان «يا من دل علي ذاته به ذات» اميرالمؤمنين (ع) است كه مشكل است ما به اين مقام برسيم «و هذا اقوي من المرتبتين سابقتين كايمان اهل سلوك و اصحاب الكشوف و يكون مرتبة عين اليقين» اين مرتبه عين اليقين است «و كلها اولاء اوليائه تعالي» اين مخصوص به آن عاشقان ويژه پروردگار است «والله تعالي وليهم» اين توحيدي است كه خود خدا با ولايتش در اينها جلوه داده «و يتفاوت درجاتهم حسب درجات ايمانهم  تلك الرسل فظلنا بعضهم علي بعض».
اميرالمؤمنين (ع) پيغمبر (ص) را كه تعريف مي‌كنند «اقواهم ايماناً و اعلمهم بالله» از كل الناس تعريف مي‌كنند. پيغمبر (ص) از ايمان علي (ع) كه تعريف مي‌كند آن هم در سن بيست و دو سالگي اميرالمؤمنين در جنگ خندق مي‌فرمايد «برز الايمان كله» يعني علي(ع) از باور و ايمان كم نداشت، يعني تمام ايمان دارد مي‌رود در ميدان، آن ايمان كشفي است، هم ايمان انبيا : در پيشگاه خدا، هم ايمان ما طلبه‌ها كه با دليل در خواندن كتاب‌هاي كلامي و فلسفي به دست مي‌آوريم، هم ايمان توده مردم كه از زبان ما مي‌گيرند و هر سه‌ هم التزام عملي دارد قبول است و آن جناتي كه بشارت داده به تفاوت درجاتمان به ما عنايت مي‌كند.



0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
- جلسه 229 - جلسه 228 - جلسه 227 (5-2-1394) - جلسه 226 (1-2-1394) - جلسه 225 (29-1-1394) - جلسه 224 (25-1-1394) - جلسه 223 (24-1-1394) - جلسه 222 (23-1-1394) - جلسه 221 (22-1-1394) - جلسه 220 (18-1-1394) - جلسه 219 (17-1-1394) - جلسه 218 (16-1-1394) - جلسه 217 (20-12-1393) - جلسه 216 (19-12-1393) - جلسه 215 (18-12-1393) - جلسه 214 (17-12-1393) - جلسه 213 (16-12-1393) - جلسه 212 (10-12-1393) - جلسه 211 (9-12-1393) - جلسه 210 (5-12-1393) - جلسه 209 (4-12-1393) - جلسه 208 (3-12-1393) - جلسه 207 (2-12-1393) - جلسه 206 (29-11-1393) - جلسه 205 (28-11-1393) - جلسه 204 (27-11-1393) - جلسه 203 (26-11-1393) - جلسه 202 (25-11-1393) - جلسه 201 (21-11-1393) - جلسه 200 (20-11-1393) - جلسه 199 (19-11-1393) - جلسه 198 (18-11-1393) - جلسه 197 (14-11-1393) - جلسه 196 (13-11-1393) - جلسه 195 (12-11-1393) - جلسه 194 (7-11-1393) - جلسه 193 (6-11-1393) - جلسه 192 (5-11-1393) - جلسه 191 (4-11-1393) - جلسه 190 (1-11-1393) - جلسه 189 (29-10-1393) - جلسه 188 (28-10-1393) - جلسه 187 (27-10-1393) - جلسه 186 (24-10-1393) - جلسه 185 (23-10-1393) - جلسه 184 (22-10-1393) - جلسه 183 (21-10-1393) - جلسه 182 (21-10-1393) - جلسه 181 (20-10-1393) - جلسه 180 (17-10-1393) - جلسه 179 (16-10-1393) - جلسه 178 (15-10-1393) - جلسه 177 (14-10-1393) - جلسه 176 (13-10-1393) - جلسه 175 (27-7-1393) - جلسه 174 (26-7-1393) - جلسه 173 (23-7-1393) - جلسه 172 (22-7-1393) - جلسه 171 (20-7-1393) - جلسه 170 (19-7-1393) - جلسه 169 (15-7-1393) - جلسه 168 (14-7-1393) - جلسه 167 (9-7-1393) - جلسه 166 (8-7-1393) - جلسه 165 (7-7-1393) - جلسه 164 (6-7-1393) - جلسه 163 (5-7-1393) - جلسه 162 (2-7-1393) - جلسه 161 (1-7-1393) - جلسه 160 - جلسه 159 - جلسه 158 - جلسه 157 - جلسه 156 - جلسه 155 - جلسه 154 - جلسه 153 - جلسه 152 - جلسه 151 - جلسه 150 - جلسه 149 - جلسه 148 - جلسه 147 - جلسه 146 - جلسه 145 - جلسه 144 - جلسه 143 - جلسه 142 - جلسه 141 - جلسه 140 - جلسه 139 - جلسه 138 - جلسه 137 - جلسه 136 - جلسه 135 - جلسه 134 - جلسه 133 - جلسه 132 - جلسه 131 - جلسه 130 - جلسه 129 - جلسه 128 - جلسه 126 - جلسه 125 - جلسه 124 - جلسه 123 - جلسه 122 - جلسه 121 - جلسه 120 - جلسه 119 - جلسه 118 - جلسه 117 - جلسه 116 - جلسه 115 - جلسه 114 - جلسه 113 - جلسه 112 - جلسه 111 - جلسه 110 - جلسه 109 - جلسه 108 - جلسه 107 - جلسه 106 - جلسه 105 - جلسه 104 - جلسه 103 - جلسه 102 - جلسه 101 - جلسه 100 - جلسه 99 - جلسه 98 - جلسه 97 - جلسه 96 - جلسه 95 - جلسه 94 - جلسه 93 - جلسه 92 - جلسه 91 - جلسه 90 - جلسه 89 - جلسه 88 - جلسه 87 - جلسه 86 - جلسه 85 - جلسه 84 - جلسه 83 - جلسه 82 - جلسه 81 - جلسه 80 - جلسه 79 - جلسه 78 - جلسه 77 - جلسه 76 - جلسه 75 - جلسه 74 - جلسه 73 - جلسه 72 - جلسه 71 - جلسه 70 - جلسه 69 - جلسه 68 - جلسه 67 - جلسه 66 - جلسه 65 - جلسه 64 - جلسه 63 - جلسه 62 - جلسه 61 - جلسه 60 - جلسه 59 - جلسه 58 - جلسه 57 - جلسه 56 - جلسه 55
پربازدیدترین سخنرانی ها

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^