فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

درس تفسیر نهج البلاغه (خطبة 234) ـ جلسه هفتاد و پنجم


شرح خطبه دویست و سی و چهار نهج البلاغه - جلسه 75 0 - -  

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
کبر وقتي در وجود انسان خودش را نشان بدهد کبر سنگيني نيست، چه وقت سنگين مي‌شود؟ وقتي حجاب قلب وعقل و جان مي‌شود زماني که انسان به آن توجه نکند به درمان درد دروني که اختلال رواني ايجاد مي‌کند برنخيزد علاج نکند، به طبيبان الهي و معنوي مراجعه نکند، ابتدا انسان را در مقابل عباد خدا قرار مي‌دهد و بعد هم در مقابل خود حضرت حق، کبر در مقابل مردم، يعني من از همه برترم، من از همه برترم وادارش مي‌کند که ملتزم به لوازم شيطاني اين حالت بشود. در مقابل پروردگار يعني نپذيرفتن خواسته‌هاي حق، و رد کردن امر حق که فرماني، امري، براي خير انسان براي سعادت انسان، براي پاکسازي درون انسان از جانب وجود مبارک او صادر بشود و رد بشود از طرف کسي که دچار اين بيماري رواني خطرناک است.
به نظر مي‌رسد مرحوم بحراني که يکي از بهترين شارحان نهج البلاغه است و شرحش يک شرح علمي و اخلاقي و گاهي عرفاني و گاهي فلسفي است، و خوب هم از عهده شرح خطبه‌ها و نامه‌ها و کلمات قصار برآمده است. براي نشان دادن کبر، آثارش را بيان کرده است که اگر در فرمايش‌هاي ايشان دقت بشود، عمق کبر برايمان روشن مي‌شود و واقعيت کبر معلوم مي‌شود و نشان مي‌دهد که آثار کبر يعني گناه فراوان، حالا چه در برابر عباد خدا و چه در برابر خود پروردگار پيامبر گرامي اسلام(ص) مي‌فرمايد: «امّا حقيقۀ الکبر اما حقيقته فهي هيئۀ نفسانيه»، يک امر دروني است، يک امر باطني است، يک امر رواني است.
«تنشر» يک هيات نفساني اين امر رواني اين درد باطني اين بيماري نفسي منشأش اين است. «من تصور الانسان نفسه اکمل من غيره و اعلي رتبه منه»  آدم نسبت به خودش، واقعا اگر هادي نداشته باشد اگر کنار پيغمبري، امامي، عالم رباني نباشد، چنان که جلد 78 بحار از وجود مبارک زين العابدين نقل مي‌کند، هلاک مي‌شود، از مدار بندگي در مي‌آيد تبديل به يک درنده مي‌شود به جان و مال و عرض و آبروي مردم مي‌افتد، فرهنگش نهايتا مي‌شود همان فرهنگ ابليس، ضرر خواه مي‌شود نسبت به مردم متکبر، ابليس را ببينيد که به پروردگار با کمال پرويي گفت (فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ) ، از چه طريق؟ مال يعني مرزبندي‌هاي تو را که حلال رانظام مي‌دهد وادار مي‌کنم بشکند رد بشود عبور بکند، از طريق قدرت از طريق شهوت، وقتي بخواهد اغوا بکند حساب مي‌کند اين را که مي‌خواهد اغوا بکند از چه راهي مي‌تواند وارد بشود.
متکبر هم همين است، ضرر مي‌رساند، از طريق مال، از طريق آبرو، از طريق موقعيت، بالاخره هجوم کبر به بلاي انسانيت است، به بلاي ادب است، به بلاي مهر و محبت است، همه اينهارا در وجود انسان تخريب مي‌کند.
يک داستاني را جلال الدين نقل مي‌کند در جلد چهارم مثنوي، البته تمثيل است ولي خيلي زيبا است. سليمان مي‌گويد در گوشه دارالعماره يک ساختمان عظيمي بوده، دو نوع بارگاه نشين داشته است، انس و جن که در قرآن ديديد. يک وقت ديد يک گياهي در آمده است، آمد جلو گفت با زبان بي زباني به من بگو تو چه نوع گياهي هستي که من تا بحال نديدم، گفت: اسم من تخريب است، وقتي که در بيايم و رشد بکنم هر چه که در برابرم باشد خراب مي‌کنم، بعد از اين داستان نتيجه مي‌گيرد که مواظب باشد که در کاخ وجود تو گياه تخريب رشد نکند مثل کبر، حسد، حرص، که اگر خودت به ميل خودت اجازه رشد چنين گياهاني را بدهي بنيان خودت را نابود مي‌کني و از بين مي‌بري
امام مي‌فرمايد در بحار78. که متاسفانه اين روايت و امثال اين روايت را افراد خانقاه به سود خودشان مصادره کردند، بالاخره آنها از دين مردم، اعتقاد مردم، ايمان مردم، بهره برداري به نفع خودشان مي‌کنند.
امام مي‌فرمايند: «هلک من ليس له حکيم يرشده» . حکيم امثال لقمان آدمي که دانشش از همه شائبه‌ها پاک است، يک دانش استوار، قوي، غير قابل تغيير دارد. و دانش مثبت، «هلک من ليس له حکيم يرشده». آن کسي که کنار حکيمي زندگي نمي‌کند هلاک مي‌شود و محروم از رشد مي‌شود، خيلي ناهماهنگ بار مي‌آيد، (أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ) ، مي‌شود (انّ شرّ الدّواب عندالله الصّم البکم الذين لا يعقلون) ، مي‌شود مثله (کمثل الکلب) مي‌شود (كَمَثَلِ الْحِمَارِ) ، اينها تشبيهاتي است که در قرآن مجيد در باره جنس دوپاي منحرف آمده است. خيال بر مي‌دارد انسان را، «تنشر من تصور الانسان نفسه اکمل من غيره»، يک چنين حالت خيالي که براي آدم پيش مي‌آيد، و براي هر طايفه اي به تناسب طايفه خودش پيش مي‌آيد، پديد آمدن اين حالت براي ما خيلي سريع است، علتش هم اين است که بعضي‌ها نگاه درستي به وضع خودشان ندارند، چون مي‌بيينند يک مقدار درس خواندند و اهل لباس هستند و هنوز هم اهل لباس مورد احترام خيلي‌ها هستند بالا دست مي‌نشانند، کار برايشان انجام مي‌دهند، احترام برايشان مي‌گذارند، اگر آدم همه اينها را با اين عينک ببيند، (اللهم مابنا من نعمۀ فمنک) ، خدايا من هيچ کاره ام، علم من، وجود من، لباس من، آنچه که بمن داري از طريق مردم نشان مي‌دهي دو زانو پيشم مي‌نشينند، دست مي‌بوسند، هديه مي‌آورند التماس دعا مي‌گويند، احترام سنگين مي‌گذارند، من که مي‌دانم من شايسته اين همه محبت نيستم، «کم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته» ، «کم من ثناء جميل» چه تعريفهاي زيبايي از من مي‌کنند، کم من ثناء جميل، دعايش مستجاب است، عبد صالح است، اين به خدا نزديک است، اين لباس پيغمبر تنش است، اين قابل احترام است، اذان بچه مان را بايد اين بگويد، قدم در خانه ما بگذارد، براي ما دعا کند، همه اين کارها که مردم در حق يک روحاني دارند، «کم من ثناء جميل»، در گفتار اميرالمومنين در دعاي کميل است، «لست اهلاً»، واقعا من شايسته اين ثناء جميل نيستم، اما «نشرته»، اين کار توست، (مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ) ، بخودت نبند، چون آدم وقتي که به خودش مي‌بندد، اين هيات نفساني خطرناک رخ نشان مي‌دهد، اگر چنين نگاه کند آنچه را که دارد، يعني اول خودش را که حقيقت هم دارد، از شايستگي سلب بکند نگويد حق دارم. مثل اميرالمومنين بگويد حقم نيست او دارد عنايت مي‌کند نمي‌دانم چرا اينقدر دارد به من لطف مي‌کند، من که خودم را بهتر از همه مي‌شناسم، من که باطن خودم را مي‌دانم من که ظاهر خودم را مي‌دانم، خداي نکرده من که بودنم پيش مردم با خلوتم يک مقدار فرق مي‌کند خلوتم خيلي بايد بر جلوتم بچربد حتي مساوي هم نيست، خلوتم پايين تر است، اما چه کار دارم مي‌کنم، اين چه است، مال من است، اگر با اين نگاه، نگاه بکنم، «کم من ثناء جميل لست اهلا له نشرته» ، غرق در درياي شرم از خدا مي‌شوم، براي چه چيزي من ناقابل را اينقدر در بين مردم بزرگ و عظيم جلوه دادي، من که نيستم، اما حالا نمي‌دانم چه چيزي باعث شده که اينقدر زمينه ارادت و محبت و لطف براي من فراهم کردي، واقعا مي‌خواهي امتحانم کني، از اين طريق مي‌خواهي رشد بدهي مرا که من حسابي حس بکنم آنچه که مي‌گويند و مي‌بينم نيستم که چه حالي پيدا مي‌کنم، امتحان است، نمي‌دانم، «اللهم مابنا من نعمۀ فمنک» خدايا همه اش از طرف توست، مگر نگاه کردن با اين عينک آدم را حفظ بکند که به هوي و خيال نيافتد، اما آنهايي که با اين عينک نگاه نمي‌کنند، آشنايي با کميل ندارند، ارتباطي با اين جملات نوراني «مابنا من نعمۀ فمنک» ندارند، با اين آيه شريفه (مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ)  ندارند، حالا با يک لباس، با يک درس، با يک پايان نامه، با يک ليسانس، با يک صندلي، کبر برايشان مي‌آيد که «تنشر»، اين کبر، اين هيات نفسانيه، «من تصور الانسان نفسه اکمل من غيره» ، معلوم مي‌شود من از همه بالاترم، بهترم، بي خودي که اينقدر اطرافم را نگرفته اند، خود اين دور گرفتنها واقعا تاريکي است، خود اين تعريفها واقعا تاريکي است، گاهي همين علم و لباس حجاب اکمل است، اگر آدم دقيق بشود، «و أعلي رتبة منه» ، منزلت من، رتبه من، از همه اين شهر، اين مملکت، اين ملت بيشتر است، «و کيفيۀ حالة»، اين حالت، اين کيفيت خطرناک نفساني، «و تلک الهيئۀ تعود الي مايحصل للنفس من ذلک تصور» برگشتش به اموري است که براي نفس ايجاد مي‌شود از اين خيال پردازي که چه است، اين «مِن»، مِن بيانيه است، بيان «الي مايحصل للنفس من ذلک تصور من النفح و الهزۀ و التعزز» باد در دماغ آدم مي‌افتد، و هزه يعني حرکات غير عادي براي آدم مي‌سازد، شکل به قيافه اش مي‌دهد، شکل به نگاهش مي‌دهد، يک شکلي کله تکان مي‌دهد که انگار ديگران داخل آدم نيستند، يک جوري شانه بالا مي‌اندازد که در مقابل من نيست فرض بکنيد در اين خانه بيايم يا کنار اين آدم بنشينم، اين معني هزه است، من نفسه و التعزز، آنوقت خودش را قاهر بر ديگران مي‌بييند و تعظم، و بزرگي را براي خودش سريش خيال که چسب هم ندارد مي‌بندد، «و الرکون الي ما يتصوره من کمالها و شرفها علي الغير»، رکون، ميل قلبي، اين ميل قلبي به همان خيال گره مي‌خورد، که به به اين منم طاوس عليين شدم، روباه افتاد در خمره رنگرز که رنگ را درست کرده بود نخهاي پشمي را براي قالي بافتن رنگ بکند، رنگش هم رنگ روشن قشنگي بود، وقتي آمد بيرون و خودش را با آن آفتاب با آن رنگ ديد، ديگر از اعتقاد اينکه که روباه هست در آمد و افتاد در خيال، اين معنا، هان منم طاووس عليين شدم. مگر طاووس چه دارد، غير آن رنگهاي زيباي دمش را من ديگر روباه نيستم، من ديگر عبد نيستم، من ديگر آدم کوچکي نيستم، من خيلي بزرگ هستم، و رکون، و ميل پيدا مي‌کند، قلبش مي‌چسبد،«الي ما يتصوره من کمالها و شرفها علي الغير»، لذلک قال رسول الله، آن پيغمبر خدا که مصون بود، «اعوذ بک من نفخۀ الکبر» ، خدايا از باد کبر به تو پناه مي‌برم. که بادکنکي هم آدم را باد مي‌کند آدم نيست آني که دارد فکر مي‌کند و خيال مي‌کند. آنوقت وقتي که کبر مي‌آيد، باطن دچار آشوب شديدي مي‌شود از طريق کبر و آثاري از خودش بروز مي‌دهد، حالا نسبت به مردم را نشان مي‌دهد، «کتحقير الغير»، حالا يا مي‌آيند يک کسي را تعريف مي‌کنند، چيزي نيست، آقا راست داري مي‌گوئي چيزي نيست، راست مي‌گوئي کسي نيست، چيزي نيست، اين يکي از آثارش است، که همين مکه و ملتهاي زمان انبياء دچارش بودند که آدمي که بازار مي‌آيد و خريد مي‌کند و ازدواج مي‌کند کسي نيست، که حالا ما بعنوان پيغمبر او را بپذيريم، اين با اين لباسش، اين زندگي اش و اين خانه اش، اصلا اينها نيامدند پيش من صبحت کنم معني زهد را بفهمم معني زي طلبگي را در زندگي انبياء بفهمند، حساب نکردند که پيغمبر بايد از خودشان باشد نه از عالم ملکوت و خدا يک فرشته را بفرستد. (رسول من انفسکم) ، نه کسي نيست، چيزي نيست، ابولهب مي‌گفت من با اين ريش سفيدم بيايم از برادر زاده ام اطاعت کنم يعني زير بار اين بروم، ابوجهل مي‌گفت مگر قبيله من کم از قبيله قريش دارند، من بيايم زير بار اين بروم، اين از آثار کبر که متوجه حق هم مي‌کند اين کبر را که يعني چي؟ نماز بخوان، دولا شود، خم شود بروي خاک، پيشاني روي خاک بگذار، اين حرفها کدام است من براي خودم کسي هستم، کسي نبايد به من دستور بدهد، من بايد دستور بدهم، «کتحقير الغير»، که همان معني را مي‌دهد خوار مي‌کند افراد را، بي مقدار مي‌کند بي ارزش مي‌کند، «و اعتقاد انه لا يصلح للمجالسۀ و المجانسۀ و الموانسۀ»، من خانه اينها بيايم دعوت اينها را گوش بدهم من براي خودم کسي هستم، حالا يک باربر آمده مي‌گويد دوست دارم بيايي خانه ما، «اعتقاد انه لا يصلح للمجالسۀ»، کسي حق ندارد بغل دست من بنشيند، من با هر کسي هم غذا نمي‌شوم، هم کاسه نمي‌شوم. «والعنف عن رد قوله»  عنف يعني عارش مي‌آيد از اينکه کنار عباد خدا بنشيند، از اينکه کنار يک آستين پاره بنشيند، قرار است که بيشتر انبياء خدا در همين آستين پاره‌ها هستند. «و اعتقاد انه ينبغي ان يکون ماثلاً بين يديه» به اين اعتقاد کبر آدم را مي‌رساند که من انسان نمونه ام در حاليکه همه پيشش دست به سينه بايستادند، اين اختلالي است که کبر در باطن ايجاد مي‌کند. و اما در ظاهر، که اين کارها مي‌شده در طول تاريخ، خانه‌ها، ارباب‌ها، سلاطين، الان هم همينطور هست. «کتقدم عليه في الطرق»، اين که احدي حق ندارد جلوتر از او راه برود همه بايد بيايند پشت او «و الارتفاع عليه في المجالس» بالا دست من کسي بنشيند، اصلا قبل از اينکه عواملش بنده خداها را از آن جايي که نشسته بلند مي‌کنند با تحقير ردشان مي‌کنند، چه کسي گفته بيايي اينجا، اينجا جاي تو نيست.
 نقل شده: بهلول بدور از چشم مامورين وارد کاخ هارون شد، کاخ هم کنار فرات بود در بغداد، گسترده هم بود و به يک شکلي خود را به اتاق خواب هارون رساند و پريد روي آن تختي که براي خواب هارون تهيه ديده بودند. گفت رفت روي تشک پر قيمتي و لحاف پر قيمتي و تميز دراز کشيد، مامورين او را ديدند و بدون اينکه حرفي بزنند با شلاق شروع کردند به زدن، او هم ناله مي‌کرد و بلند نمي‌شد، هارون رسيد، همه از شلاق دست برداشتند، گفت چه خبره؟ بهلول گفت دو دقيقه من روي اين تخت دراز کشيدم، تخت متکبرها؛ ببين چقدر من را زدند حالا فکر کن تو که ده سال روي اين تخت دراز کشيدي ببين خدا تو را چگونه بزند ما که دو دقيقه شلاق خورديم، تو ديوانه متکبر در قيامت چقدر شلاق مي‌خوري، که نه کسي حق ندارد خانه ما بيايد، تخت من اختصاصي است، غذايم اختصاصي است، کبر اينجور مي‌کند.
«و الارتفاع عليه في المجالس» ، اجازه هم نمي‌دهد کسي کنارش باشد و هم غذايش بشود. چقدر زيبا مي‌گويد پروردگار در سوره غافر آيه 35 ( كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ)  اينجوري به جريمه کبرها در دل متکبر ظالم، جبار در اين جا به معني ظالم است، فيوضات و رحمت خاص خودمان مي‌بنديم، خيلي ديگر باد کرده و لوس شده است و از چهارچوب انسانيت در آمده است حالا بايد تازيانه به قلبش زده بشود، که قلب بشود قلب حيوان، ديگر گيرنده عنايات و فيوضات حق نباشد.
اين روايت هم در بحار در باب زشتي‌هاي اخلاق، در باب ايمان و کفر و کتابهاي ديگر آمده است، از وجود مبارک رسول خدا «لايدخل الجنة من في قلبه مثقال ذره من کبر» ، خيلي روايت سنگين است، چقدر ما خطر در اطرافمان دور مي‌زند، واقعا «دارٌ بالبلاء محفوفۀ و بالغدر موصوفۀ»  انگار همه کمان داران تيرهاي سه شعبه به چله کمان گذاشته اند و فقط ما انسانها را هدف گرفتند، خيلي مواظبت از خويش کار مي‌برد، آدم مرتب بايد بيدار باشد، بينا باشد، با عينک قرآن خودش را ببيند با عينک روايات خودش را ببيند، با عينک دعاي کميل خودش را ببيند که پيش بيني بشود از رخ نشان دادن کبر، يا پيش گيري بشود از آمدن کبر که آدم خودش را چيزي حساب نکند، ما عبديم، عبد مملوک، يا به تعبير قرآن (عبد مملوک لا يقدر علي شي)، يا در آن دعا که آمده: «ذليل حقير بائس مسکين مستکين لا يملک لنفسه» اختيار هيچ چيز را براي خودم ندارم، «نفعا و لا ضرا» ، اصلا وجودي نيستم که بتوانم نفعي به سوي خودم جلب کنم يا ضرري را دفع کنم، همه را تو داري براي من انجام مي‌دهم. «لايدخل الجنة من في قلبه مثقال ذرة من کبر»، آثارش را که عنايت فرموديد، ديگر شناخت مان از کبر کامل است که کبر چيست، از آثار هم مي‌شود کبر را شناخت.
دو يا سه تا آيه عنايت بکنيد درباره ناچيز بودن انسان از نظر ماهيت، هويت وجود (إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ) آنهايي که غير خدا را دارند عبادت مي‌کنند و به او تکيه دارند، در هر صورت دچار همين حالات ابليسي هستند. (لَن يخلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجتَمَعُوا لَهُ وَ اِن يسلُبهُمُ الذُّبابُ شيئا)  کلشان جمع بشوند يک مگس نمي‌توانند بسازند. اگر اين مگس يک چيزي از اينها سلب بکند (لايستَنقِذُوهُ مِنهُ) ، مي‌پرد و مي‌رود نمي‌توانند دنبال کنند از دستشان مي‌رود، ضعف الطالب و المطلوب. هم عابد ضعيف است، عابد معبودهاي غير و هم معبود ضعيف است، هر دويشان هيچ است اما چه سينه‌هايي به تصور و خيال سپر کردند.
سوره نساء آيه 28 اين ديگر مايه اصلي وجود ما را نشان مي‌دهد. (وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا)  اصلا ما قدرتي به شما نداديم که احساس قدرت بکنيد. (لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ) همه تحول و قدرت از وجود مقدس اوست، با لاي نفي جنس.
انفال آيه 66 در بهبوهه هنگام شلوغي جنگ خداوند مي‌فرمايد: (وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا)  اصلا براي من روشن است براي من آشکار است، که در شما ضعف و سستي و ناتواني دارد موج مي‌زند، کمکتان نکنم، همين شما ياران پيغمبر، شما که اطراف رسول من هستيد، به ايجاد رعب در دل دشمن کمکتان نکنم، همين متکبران و دشمنان همه شما را در اين جمع به خاک مي‌مالند. يک وقت باد در دماغتان نياندازيد که ما کسي هستيم.
 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^