فارسی
سه شنبه 29 اسفند 1402 - الثلاثاء 8 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

درس تفسیر نهج البلاغه (خطبة 234) ـ جلسه نود و دوم


شرح خطبه دویست و سی و چهار نهج البلاغه - جلسه 92 0 - -  

    بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
دو سه بار در خطبۀ قاصعه دربارۀ شيطان که اسم عام است و شامل هر گمراه و گمراه کننده‌اي مي‌شود هشدار دادند که مبادا مسئلۀ شيطان را خلاصۀ در ابليس و آن زمان بدانيد بلکه اين يک جريان تلخي است که البته خود شياطين به وجود آورده‌اند چون خدا به اين معنا موجودي را نيافريده يعني يک ذات گمراه و گمراه کننده‌اي را خلق نکرده است چنانکه در قرآن اشاره دارد (کان من الکافرين)  اهل تحقيق کان را در اينجا به معني صار گرفتند، کافر نبود بلكه كافر شد اين جريان تلخي که گمراهي و گمراه کنندگي و شياطين به وجود آوردند مخصوص به يک زمان نيست.
«فأن له من کل امة جنوداً و اعواناً و رَجِلاً و فرسانا»  براي اين موجود شر حالا در هر روزگاري هر کسي که باشد خارجي است، داخلي است و در هر لباسي است و در هر موقعيتي است براي اين چنين موجودي يعني موجود کلي که مصاديق آن غير قابل شمردن است. براي شيطان در هر امتي يک استثناء است شرق و غرب، شمال و جنوب «جنوداً» ارتشي است «و اعواناً» و کمک کاراني است «و رَجِلاً» پياده‌هايي است «و فرساناً» و سواره‌هايي است که البته اين جنود و اعوان و پياده سوار در هر روزگاري به تناسب همان روزگار رخ نشان مي‌دهند، ابزارهايشان هم به تناسب همان روزگار است، کارشان هم در هر دوره‌اي معلوم است، گمراه کردن مردم براندن مردم از دين خدا، ايجاد اختلال در فکر مردم، حمله به ايمان مردم، حمله به کرامت و شرف مردم و انسانيت مردم حالا ما که از زمان‌هاي دور خبر نداريم ولي در حدي که در آيات قرآن مي‌خوانيم در کتاب‌ها مطالعه مي‌کنيم هيچ روزگاري به اندازۀ اين روزگار شيطان لشگر و يار و پياده سوار و پول و ابزار نداشته است و به نظر مي‌رسد کثرت جنود و توان ابزار مالي اوست که وجود مبارک رسول خدا را نسبت به روزگار بعد از خودش در ترس قرار داده است «اِنّ اخوف ما اخاف علي امتي الهوي و طول الأمل» ترسناک‌ترين چيزي که من را بر شما امت ترسانده هوي يعني مجموعه‌هاي خواسته‌هاي بي منطقي که در درونتان جمع بشود و شما را تحريک بکند به اعمالي، به خواسته‌هايي، به اموالي و نهايتاً هوي به جاي خدا در باطن شما قرار مي‌گيرد و معبود بشود و آرزوهاي دست نيافتني طول الأمل الان ديگر لغات را در منابر و در مجالس بايد زيبا‌تر معنا کرد آرزوهاي دراز خيلي زيبا نيست اينجا طول به معناي دست نيافتني است که شما دچار يک آرزوهاي دست نيافتني بشويد که خودتان نفهميد دست نيافتني است دنبالش را بگيريد هزينه بشويد عمرتان روزتان هفته‌تان، ماه تان، سالتان، و هر چه بدويد و فعاليت بکنيد به آن نرسيد خطر هر دو را در همين روايت اعلام مي‌کنند «امّا الهوي فيصدّ عن الحق»  شما را از روي کردن به حق باز مي‌دارد «صد» با صاد وقتي با حرف «عن» مي‌آيد به معني باز داشتن است و اما طول الأمل اگر گرفتار آرزوهاي دست نيافتني بشويد «فينسي الآخرة»  چون ديگر وقت براي شما نمي‌گذارد که روايات و آيات مربوط به آخرت را مطالعه کنيد غافل غافل مي‌شويد.
«و لا تکونوا» دنبالۀ همان بحث قبل که بعد از بيان شيطان و فرهنگش و شيطان پرستان و اعمالشان به شيعه و اهل ايمان دارد هشدار مي‌دهد که بخشي از هشدارهايش را در جلسۀ قبل عنايت کرديد دنبالۀ آن هشدارهاست اگر آن پاکسازي که اميرالمؤمنين فرمودند در جملات قبل انجام نگيرد خود من هم مي‌شوم جزء جنود شيطان، جزء اعوان شيطان، جزء پياده‌هاي شيطان، جزء سواره‌هاي شيطان، دارد کاري مي‌کند در اين هشدارهايش که ما جداي از او و يارانش بمانيم يک صف ديگري به نام صف خدا و صف اهل ايمان و صف پاکان و صف صديقان و صف جهادگران مخلص تشکيل بدهيم.
«ولا تکونوا کالمتکبر علي ابن امّه» شما مانند آن کسي که بر فرزند مادرش تکبر ورزيد نسبت به حق «من غير ما فضل جعله الله فيه» شايستگي نشان ندادي، لياقت نشان ندادي، يک مقدار شکمي و شهوتي بودي، در ارزش و کرامت ميزان داداشت نشدي، اين که برتري فضلي براي تو قرار نداد نه اين که نخواست قرار بدهد، نخواستي که قرار بدهد اين اشتباه در جامعه ما است که مي‌گويد: خدا نخواست نه نخواستم که نخواست اگر مي‌خواستم که مي‌خواست، نخواستم.
«من غير ما فضل جعله الله فيه» نخواست که وزن خدا به او بدهد، ارزش به او بدهد مطابق وزن و ارزش برادرش بشود «سوي ما اَلْحَقْتِ العظمة بنفسه من عداوة الحسد» سوي اينجا به معناي الاّ است مگر آن بزرگ منشي که به خودش چسباند، نداشت «الحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد» از آن کينۀ حسادتي «و قدحت الحمية في قلبه من نار الغضب» از آتش عصبانيتش و از اين نار غضبش آن حميت يعني سينه سپر کردن در مقابل حقي که با او بود در قلبش فروزان شد «و نفخ الشيطان في أنفه من ريح الکبر» باد تکبر در دماغش دميد کدام کبر «الذي اعقبه الله به الندامة» کبري که بعد از کشتن برادرش دچار پشيماني شد که در قرآن آمده است «و ألزمه آثام القاتلين الي يوم القيامة»  چون ابتدا کننده به قتل بود، مخترع قتل انسان بود کاري کرد که يک نفر را کشت ولي در گناه کل قاتلان دنيا شريکش کرد خدا.
يک نکتۀ مهمي «ابن امه» است كه نگفت: برادرش، پسر مادرش که اينجا اميرالمؤمنين مي‌خواهند تذکر بدهند که مادر در رابطۀ با فرزند جايگاه ريشه‌اي دارد چون فرزند به صورت نطفه چند ساعتي در صلب پدر است ولي نه ماه کامل در رحم مادر است و از همۀ هويت مادر تغذيه مي‌کند چه جهات مادي چه جهات معنوي.
در کنار بدن حر بن يزيد فرمود يا در کنار خيمه که با هم گفتگو مي‌کردند «أنت حر کما سمتک امک»
نقل مي‌کنند يک کسي را مي‌خواستند دار بزنند، گفت: مادرم را بگوييد بيايد، پير زني را آوردند به مادر گفت: من در اين لحظات آخر مي‌خواهم از تو خداحافظي بکنم، زبانت را بگذار در دهان من چنان زبان مادر را گاز گرفت که دهان مادر پرخون شد و مادر بي هوش شد به او گفتند: بي رحم اين چه کاري بود که کردي، گفت: مادر من را به اينجا رساند که دارم مي‌روم بالاي دار اگر او مرا از بچگي تشويق به دروغ و دزدي و ظلم نمي‌کرد من اين گونه نمي‌شدم و اين است که حضرت مي‌توانستند بگويند ـ «ولا تکونوا کالمتکبر الذي يسمي به هابيل» ـ فرمودند: «و لاتكونوا کالمتکبر علي ابن امه»  آياتش را هم ببينيد خيلي عالي است بيست و هفت تا سي و يک سوره مبارکه انعام مطالب خيلي مهمي در اين آيات است (وَاتْلُ عليهم نبأ اَبْني آدم)  داستان فرزندان آدم را بر کل مردم بخوان (واتلُ عليهم ... اذ قرّبا قرباناً)  که هر کدام يک وسيلۀ تقرب به پيشگاه مبارک حضرت حق ارائه کردند حالا در تفاسير و سيلۀ تقرب را مختلف معرفي کردند هر کدام يک گوسفند قرباني حالا کلمۀ «قربا قربانا» قربان مصداقش گوسفند قرباني نيست، من کلي‌تر معني مي‌کنم آيه را «قربا قرباناً» يک وسيلۀ تقربي چه عبادتي بوده است حالا آيۀ شريفه از او ساکت است (و تقبل من أحدهما) از يکيشان قبول شد، چرا چون عملش خالص بود عملش بر اساس تقوي بود، بر اساس پاکي بود (و لم يتقبل من الآخر) اما از دومي قبول نکرد.
اينجا چه تقصيري بر عهدۀ هابيل است که تو تصميم به کشتنش گرفتي؟ چه عاملي براي کشتن برادرت داشتي، دوتاييتان متوسل به يک وسيله‌اي شديد براي تقرب به پروردگار خداي آگاه از يکيتان پذيرفت که حقش بود، از يکيتان نپذيرفت که حقش بود چقدر خوب است وقتي آدم گره از کارش باز نمي‌شود علت باز نشدن گره‌اش را در خودش جستجو بکند نرود سراغ خدا.
صدوق در علل الشرايع نقل مي‌کند اين کتاب هم از کتاب‌هاي خيلي با ارزش صدوق است نکات بسيار پر ارزشي هم در اين کتاب فراوان ديده مي‌شود از امام باقر ظاهراً نقل مي‌کند دوتا برادر بودند هر دو دچار مشکل شدند، يکي شان نيمه‌هاي شب بلند شد دعا کرد صبح هم مشکلش حل شد آن يکي بيش از چهل شبانه روز دعا کرد و زاري کرد و گريه کرد ديد گره باز نشد، آمد پيش عيسي بن مريم گفت: داداش من همچنين آدم مؤمن والايي نيست که حالا بگوييم به خاطر ايمان بالايش از اولياي خدا نيست يک شب براي حل مشکلش بلند شد دعا کرد و مشکلش حل شد من چهل شب است دارم ضجه مي‌زنم گوش نمي‌دهند به من مسيح فرمود: من نمي‌دانم بايد از پروردگار بپرسم خطاب رسيد: اينکه چهل شب بلند شده زاري کرده نه اينکه من عاشق صدايش و دعايش باشم، در راه دعايش مانع وجود داشت و آن مانع اين بود که هنوز نسبت به نبوت تو با اين همه معجزاتت شک داشت بالاخره که اين آقا فرستاده خدا هست يا نه، اين دلش پاک نيست دعا را من از قلب نقي مستجاب مي‌کنم.  اين نبايد مي‌رفت سراغ کشتن برادرش، مي‌گفت: خوب قبول نشد گيري بوده است در قبول نشدنش برويم بگرديم و اين گير را پيدا بکنيم، از طرف خدا که گيري نيست او که قدرت بي نهايت است نمي‌توانم بگويم نتوانست دعايم را مستجاب بکند اين را به مردم انتقال بدهيد خيلي مهم است، خيلي‌ها وقتي که مشکلشان حل نمي‌شود از خدا دلسرد مي‌شوند عجول و شتاب زده هستند پس چرا آنقدر روي منبرها و شب‌هاي جمعه و احيا مي‌گويند: دعا بکنيد (استجب لکم) اين که نشد ما دو سال است داريم دعا مي‌کنيم مستجاب نشد خوب مستجاب نشد گيري در کارت است، گير که در خدا نيست گير در خودت است بگرد ببين آن گير چيست؟
(قال لَأقتلنّك) دو تا مطلب را اميرالمؤمنين در مورد قابيل فرمود: کبر، بزرگ منشي که نه من از تو خيلي مهمترم، يکي هم حسد، من که از تو مهم ترم چرا بايد براي تو قبول بشود مال من قبول نشود من بايد تو را از جلوي چشم خودم رد بکنم قابيل اين را گفت هابيل هم جواب او را انجور داد همين که عرض کردم کاري به کار او نداشت مسئله (انما يتقبل الله من المتقين)  خدا از اهل تقوا عمل را قبول مي‌کند اين اولاً جرم است و جرم هم گردن من است ما دو تايي که با يک وسيله متوسل شديم او قبول کرد حالا اگر به نظر تو جرم است خوب او قبول کرده است اين جرم براي من است؟ (لئن بسطت الي يدک لتقتلني) اگر براي کشتن من جلو بيايي (ما أنا بباسط يدي اليک)  من با تو درگير نمي‌شوم و براي کشتن تو هيچ اقدامي نمي‌کنم چون او قصد کشتن داشت هنوز که نکشته بود هنوز رو در رو و ظاهر حمله نکرده بود قصاص قبل از جنايت نمي‌خواست بکند هابيل چون احکام خدا را قبول داشت. چرا نمي‌کشند؟
اني اين ديگر چقدر مهم است «اخاف الله رب العالمين»  ترمز من ترس من از پروردگار است ترس چقدر مايۀ باارزشي است «اني اريد ان تبوأ بإثمي و اثمك فتکون من اصحاب النّار»  اين لغت تَبْوأ در قرآن مجيد به يکي دو صورت ديگر هم آمده است فکر کنم دو بار دربارۀ بني اسرائيل آمده (باؤُ بغضب من الله)  «باؤُ بغضب»، علي غضب البته ترجمه‌هاي قرآن سي چهل سال به قبل ترجمه هايشان بسيار مغلق و غير قابل فهم و گاهي از خود آيه که عربي است مشکل‌تر است به خصوص ترجمه‌هاي کان و يکون خيلي بي مزه است ترجمه‌هاي اين سي سال اخير «باؤُ بغضب» از حرف باء که به معني سببيت است غفلت داشتند خود من هم در چاپ اول ترجمه اين «ب» به چشمم نخورده يعني توجهي نکردم يک عده‌اي معني کردند (باؤُ بغضب من الله ) يعني يهود به غضب خدا برگشتند «باء» را به معني رجع گرفتند که آدم تاريخ يهود را که مي‌خواند قبل از «باؤُ بغضب من الله» اينها مؤمن به موسي بودند و مورد غضب نبودند قبل از آمدن موسي زير شکنجه‌هاي فرعون بودند، باز هم زير غضب خدا نبودند همه اش ناله مي‌کردند خدا نجاتشان بدهد با توجه به حرف باء و ريشه يابي لغوي که من در چند تا کتاب بسيار معتبر لغت کردم باء به معني سقط است از بالا به پايين افتادن است.
لذا من در ترجمۀ خودم تجديد نظر کردم البته من ترجمه کرده بودم دچار خشم خدا شدن که اين غلط است يعني حرف ب اصلاً ملاحظه نشده است معني واقعي باء هم ملاحظه نشده در تصحيح جديدم که پانصد مورد را دقت لغوي بيشتري کردم هنوز چاپ نشده اينجور تصحيح شده به خاطر خشم خدا دچار سقوط معنوي شدم يعني از آن انسانيت و ايمان و کرامت درآمدم يکي هم اينجا مادۀ باء استعمال شده است (اني اريد أن تبوأ باثمي و اثمك) من دست بر روي تو دراز نمي‌کنم ولي اگر تو دست به روي من دراز بکني «اثمي» نه اينکه هابيل بگويد من گنهکارم «باء» اينجا باز هم «باء» سببيت است به خاطر کشتن من و «إثمک» به خاطر قاتل شدن خودت سقوط معنوي بکني و از اصحاب آتش بشوي «و ذلک جزاءُ الظالمين»  در يک برخورد ناگهاني که قابيل اين برخورد را دنبالش مي‌گشت و هابيل هم رو در رويش نبود بتواند دفاع بکند مي‌گويند سنگي را از پشت سر چنان بلند کرد و به او زد که به جمجمه اش لطمه خورد و کشته شد.
(فطوعت له نفسه قتل اخيه) تطوع در اينجا به معني آسان نشان دادن است آن باطنش کشتن داداش را آسان نشان داد، حالا يکي است ما را مي‌کشيم نه آسمان مي‌آيد پايين نه زمين به آسمان مي‌رود همۀ گنهکاران حرفشان همين است، حالا مثلاً برويم زنا بکنيم عالم خراب مي‌شود ما تا حالا ده دفعه زنا کرديم هيچ چيز از جايش تکان نخورده جايي هم حساب نمي‌شود سبک نشان دادن گناه يکي از کثيف‌ترين حالات درون انسان است (فقتله) او را کشت (فاصبح من الخاسرين)   تمام سرمايۀ وجودي خودش را با اين کشتن به نابودي کشيد حالا بدبخت بي چاره بي فرهنگ نمي‌داند با اين جنازه چه کار بکند؟
(فبعث الله غراباً) خدا يک کلاغي را فرستاد مقابلش يعني بدبخت اگر شما خدايي نباشيد اگر اهل تقوي نباشيد همين بس است که کلاغ معلمتان باشد (فبعث الله غراباً يبحث في الارض)   يک کلاغ مرده‌اي را آورده بود با اين منقارش چاله‌اي کند و جنازه آن کلاغ را انداخت درون آن چاله (ليريه کيف يواري سَوْءَةَ اخيه) اين «سوءة» يعني مرده که او چگونه جنازۀ برادرش را چال بکند (قال يا ويلتا) واي بر من (أعجزتُ ان اکون مثل هذا الغراب) واقعاً من اينقدر ناتوان و بدبخت هستم که حتي مثل اين کلاغ نفهميدم که چگونه مرده را دفن مي‌کنم. (فأواري سوءةَ اُخي) نفهميدم اندازۀ کلاغ تا جنازۀ داداشم را دفن کنم (فاصبح من النادمين)  که در جملۀ قبل حضرت اشاره فرمودند: کبر حسد، اين دو تا کم نيست درون مردم متأسفانه درون ماها کم نيست که حالا بعضي‌ها با چهار کلمه درس که الفاظ براي کتاب است آن به هم پيوستن الفاظ هم براي يکي ديگر است مال آخوند يا شيخ يا شهيد است من گدايي بکنم از يک کتاب و متن آن کتاب در من انتقال پيدا بکند بعد اينقدر تكبر بکنم که کسي را جزء آدم‌ها حساب نكنم و بالا‌تر از خودم هم توان تحمل نداشته باشم همين را مي‌گويد اميرالمؤمنين يعني در مجموع اين جملات و آيات حرف اين است اقلاً شما که مؤمن من هستيد شيعه من هستيد مانند پسر مادر هابيل نباشيد هر چه هم خدا به شما داد، خدا داده است «اللهم ما بنا من نعمة فمنک»  هر چه هست از تو است، من با دادۀ تو چه تکبري دارم حالا به يکي ديگر عنايت بيشتري شده چون شايسته‌تر بوده است چه حسدي بورزم اگر شما خودتان را اصلاح نکنيد، خودتان را، اين دين را، زحمات انبيا را، زحمات اميرالمؤمنين را، چگونه مي‌خواهيد حفظ بکنيد و اهدافش را جلو ببريد؟
کليۀ مصائب حضرت زهرا را من از مدارک اهل سنت درآورده ام و در نوار بانوي بي‌نمونه گفتم. من شهادت حضرت زهرا را ساختۀ اين چند سال نمي‌دانم من خودم اعتقاد داشتم اين هجوم‌ها و ايجاد مشکلات ايشان را در ميدان دفاع از اميرالمؤمنين از پا درآورد، يکي از زيبا‌ترين مباحثي که مي‌شود کرد اين نه تا اسمي است که مرحوم مجلسي در بحار در جلد مربوط به حضرت زهرا نقل کرده  که با هر کدامش ما مي‌توانيم دو سه شب منبر برويم مثل صديقه شما کل آيات صدق و صديقان قرآن را نگاه بکنيد ببينيد چقدر مطلب از همين اسم درمي‌آيد، اسمي که با مسماي خودش تطبيق صد در صد داشته است.

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^