فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

جریان نور ایمان در وجود انسان


دهه کرامت - جلسه نهم سخنرانی یکشنبه (15-4-1399) - ذی القعده 1441 - حرم حضرت فاطمه معصومه(س) - 13.04 MB -

راه منحصر و اختصاصیِ ایمان-ایمان، عامل طهارت معنوی-ایمان، راهی برای مصونیت از گناهجریان نور ایمان در وجود انسانسفارش امیرالمؤمنین(ع) به محمدحنفیه-بازگو نکردن آنچه خودت یقین نداری-بازگو نکردن همهٔ آنچه خودت دیده و شنیده‌ایحکایتی شنیدنی از خان مروی اهمیت کنترل زبان -شرطی ناممکن برای اثبات زنا-عذابی سخت در انتظار زبان‌-خرج گران برای رفتن به جهنمپیوند ناگسستنی دل با ایمان-نمایش ایمان حقیقی در روز عاشوراکلام آخر؛ زین‌العابدین(ع) و بدن قطعه‌قطعهٔ پدر

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

راه منحصر و اختصاصیِ ایمان

-ایمان، عامل طهارت معنوی

جایگاه ایمان در قلب، زبان، اعضا و جوارح است؛ ایمان فقط قلبی و باطنی نیست، بلکه نوری است که بین قلب، زبان، اعضا و جوارح پخش است. اصول کافی روایت مفصّلی را از حضرت صادق(ع) نقل می‌کند که روایت خیلی پرآیه‌ای است؛ یعنی حضرت هر مطلبی که راجع‌به ایمان فرموده‌اند، آیه‌ای هم قرائت کرده‌اند. این روایت خیلی دیدنی است! روایت بسیار مهم و جامعی است که شخصی به‌نام ابوعمر زبیری در محضر حضرت صادق در بحث ایمان، از این مطالب عرشی استفاده کرده است؛ بنابراین نباید فکر کرد که ایمان فقط یک امر قلبی است. 

 

نکتهٔ جالب روایات هم این است که ایمان سبب طهارت معنوی است؛ یعنی اگر کسی واقعاً بخواهد یک دل، زبان، اعضا و جوارح پاک داشته باشد، باید مؤمن باشد و به‌طور یقین، هیچ راهی به‌جز ایمان، برای پاکی دل، زبان، اعضا و جوارح وجود ندارد. ایمان یک راه انحصاری، ویژه و اختصاصی است و آدم از هیچ راهی نمی‌تواند به پاکی دل، زبان، اعضا و جوارح برسد. 

 

-ایمان، راهی برای مصونیت از گناه

البته چنین ایمانی را که امام صادق(ع) توضیح داده‌اند، در فرمایشات پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و امام هشتم(ع) هم به‌صورت خلاصه بیان شده است و آدم را در مصونیت می‌آورد؛ یعنی این ایمان با این کیفیت، جلوی انسان را از افتادن در گناهان، مخصوصاً گناهان کبیره می‌گیرد. وقتی گناهان کبیره و اصرار بر صغیره در جامعه نباشد، طبق صریح قرآن مجید، مردم از انواع بلاهای آسمانی و زمینی، البته به‌جز مرگ، مصون خواهند شد. راهی برای مصونیت مرگ وجود ندارد و مهر آن بر پیشانی همهٔ موجودات زنده زده شده است. خداوند در قرآن مجید به پیغمبر(ص) می‌فرماید: «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 30) حبیب من، تو از دنیا می‌روی و بقیهٔ مردم هم از دنیا خواهند رفت. امام مجتبی(ع) در پاسخ به پیشنهاد جنادة‌بن‌امیه که به ایشان گفته بود به پیغمبر اکرم متوسل شود تا از آن زهری که خورده، شفا پیدا کند؛ امام مجتبی(ع) فرمودند: مرگ به‌هیچ‌عنوان درمان ندارد.

 

جریان نور ایمان در وجود انسان

ایمانی که در قرآن و روایات مطرح شده، یک نور است و بین دل، زبان، اعضا و جوارح پخش است؛ حالا چرا زبان را جدا فرموده‌اند؟! زبان هم یک عضو است، چرا اسم زبان را برده‌اند؟! من خیلی وقت پیش، شاید بالای چهل سال پیش، خودم آیات قرآن مجید را دربارهٔ زبان شمردم؛ مسائل مثبت زبان در قرآن، یازده‌تا و مسائل منفی‌اش خیلی زیاد است. روی‌هم‌رفته، پروردگار 283 آیه در قرآن دربارهٔ این یک عضو دارد و دربارهٔ بقیهٔ اعضا این‌قدر آیه ندارد؛ مثلاً دربارهٔ گوش، آیات به صدتا هم نمی‌رسد؛ دربارهٔ چشم، آیات به پنجاه‌تا نمی‌رسد؛ دربارهٔ شکم، قدم و غریزهٔ جنسی، هر کدام هفت‌هشت آیه، دو آیه و چهار آیه دارد. از وجود 283 آیه دربارهٔ زبان معلوم می‌شود که میدان کار این عضو، مخصوصاً کارهای منفی آن، خیلی میدان بزرگی است. به این خاطر، آدم باید با دستگیره و قلاب ایمان در حفظ زبان بکوشد و کم حرف بزند. خودِ زیاد حرف زدن، آدم را به‌سمت سخنان ناروا می‌برد؛ اما اگر آدم مواظب باشد و کم حرف بزند، کمتر به گناهان زبان دچار می‌شود.

 

سفارش امیرالمؤمنین(ع) به محمدحنفیه

این روایت خیلی روایت فوق‌العاده تربیتی است که در جلد یازدهم «وسائل‌الشیعه»(چاپ بیست جلدی) آمده است؛ البته در کتاب‌های دیگر هم هست. امیرالمؤمنین(ع) به محمد‌‌حنفیه می‌فرمایند: 

 

-بازگو نکردن آنچه خودت یقین نداری

«یٰا بُنَیّ! لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ» چیزی را که شخص خودت یقین نداری، برای دیگران نگو؛ ولی عادت بیشتر مردم این است که حرفی را می‌گویند، بعد می‌گویند که مردم می‌گویند؛ این اشتباه است! می‌گویند در موبایل‌ها آمده، می‌گویند در واتساپ‌، توییتر یا سایت‌ها آمده است؛ اما امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: چیزی را که خودت ندیده‌ای و به آن یقین نداری، نگو! معلوم می‌شود که این «می‌گویند، می‌گویند، می‌گویند»، خودش گناه است. چه کسانی می‌گویند؟! مگر اینهایی که این حرف‌ها را می‌زنند یا درموبایل‌ها پخش می‌کنند، عادل و در ردهٔ بالای تقوای الهی هستند؟ دلیل نقل‌کننده، می‌گویند است و هیچ دلیل دیگری ندارد؛ حالا از او بپرسید که با چشم خودت دیدی، کنار این شخص بودی، خودت ملاحظه و مشاهده کردی؟! می‌گوید نه، مردم می‌گویند. آیا این می‌گویند، دلیل و حکمت است و قابل‌قبول پروردگار است؟ 

 

-بازگو نکردن همهٔ آنچه خودت دیده و شنیده‌ای

«بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ» همهٔ آنهایی را هم که یقین داری، یعنی خودت دیده‌ای و در کنار حادثه بوده‌ای، همهٔ آنها را هم نگو! چون بخشی از همهٔ آنچه که به آن یقین داری، اگر پخش بشود، آبروی مردم را می‌برد. برای همین هم، می‌گویند دروغ گفتن حرام است، ولی راست گفتن واجب نیست. من از شخصی، همسایه‌ای یا برادر مسلمانی چیزی دیده‌ام، واجب نیست که به این‌طرف و آن‌طرف بروم و بگویم. گاهی گفتن آن هم حرام است.

 

حکایتی شنیدنی از خان مروی 

می‌گویند که خان مروی، آدم خیلی مؤمن و خیری بود و با بخشی از پولش، مدرسهٔ مروی را در تهران ساخت. من وقتی ده دوازده‌ساله بودم، این را از علمای قدیمی و بزرگ تهران شنیدم که آنها هم از قبلی‌های خودشان شنیده بودند. وقتی ایشان می‌خواست که کلنگ بزند، به قول امروزی‌ها، برای کلنگ‌زنی از همه دعوت کرد و تاجر، عالم، فقیه و آدم مؤمن آمد. کلنگ را بلند کرد و گفت: عزیزانم! هر کدام از شما که نماز شبش از اول تکلیف تا حالا ترک نشده است(نه نماز مغرب و عشا، بلکه نماز یازده رکعتی نیمه‌شب و سحر)، بیاید و کلنگ این مدرسه را بزند. هیچ‌کس نیامد و خودش کلنگ را زد. معلوم شد که نماز شب خودش از اول تکلیف ترک نشده است. 

 

روزی این آدم مهمان کسی شد که ده‌پانزده تا کتاب در طاقچه‌اش بود. کتاب‌های قدیم هم بزرگ و ضخیم بودند. صاحب‌خانه، یعنی مهمان‌دار، شیشهٔ عرقی پشت یکی از این کتاب‌ها گذاشته بود تا در فرصت معیّنی بخورد. پشت کتاب‌ها هم در قدیم اسم نبود و صاف بود؛ یعنی عطف کتاب، بی‌اسم بود. خان مروی به او گفت: کتاب‌های خوبی داری! گفت: بله بد نیست. خان همین‌جوری که نشسته بود، با انگشت اشاره کرد و گفت: این چه کتابی است؟ گفت قرآن است؛ خان گفت: این چیست؟ گفت: کتاب زادالمعاد است؛ خان گفت: این چیست؟ گفت: کتاب داستان است؛ خان به کتابی رسید که شیشهٔ عرق پشتش بود، گفت: این چیست؟ گفت: خان، اسم خیلی جالبی دارد و فکر کنم تا حالا کتابی به این نام نشنیده‌ای! خان گفت: چه کتابی است؟ گفت: اسمش ستارالعیوب است. خان گفت: به‌به، عجب کتابی! چه کسی نوشته است؟ گفت:‌این کتاب کار خداست، ایشان هم دیگر پیگیری نکرد.

 

اهمیت کنترل زبان 

-شرطی ناممکن برای اثبات زنا

پس هرچه را هم دانستی، نگو؛ آنهایی را که یقین داری، به‌دردخور است و آبروی مسلمانی را بالا می‌برد یا مشکل مسلمانی را حل می‌کند، آنها را بگو؛ اما حرف راستی هست، مثلاً خودت با چشم خودت از یک نفر زنا دیده‌ای، امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند: پسرم هر حرف یقین‌داری را هم نزن! شما خود پروردگار را ببینید که برای اثبات همین زنا در دادگاه، وقتی زن و مردی عمل نامشروع انجام داده‌اند، خدا به قاضی می‌گوید: اثبات زنا با چهار شاهد عادل میسّر است؛ یعنی چه کسی پیش چهار شاهدِ عادلِ نماز شب‌خوانِ متدینِ عبا‌ به ‌‌دوش زنا کند؟! این یعنی بندگان من، زنا ولو اگر اتفاق افتاده باشد، قابل‌اثبات نیست. چهار شاهد کجاست؟ این زبان را کنترل کنید! 

 

-عذابی سخت در انتظار زبان‌

پیغمبر(ص) می‌فرمایند: خدا در قیامت به زبان می‌گوید: ای زبان، به عزتم قسم! امروز تو را به عذابی مبتلا کنم که احدی از اولین و آخرین را به این صورت عذاب نکنم؛ چون یک کلمه از تو درآمد و باعث کشتن یک بی‌گناه شد؛ یک کلمه از تو درآمد و مال کسی را به‌باد داد؛ یک کلمه از تو درآمد و آبروی کسی را بردی. الآن که زبان‌درازی‌ها در کرهٔ زمین، عجیب و غریب شده است و کنترل‌ خود ما مردم هم روی زبانمان خیلی کم است و راحت حرف می‌زنیم؛ نباید راحت حرف بزنیم، باید صبر کنیم و بسنجیم که حرف ما مثبت منفعت‌دار یا مثبت ضرردار است؟! اگر منفعت دارد، بگوییم و اگرضرر دارد، نگوییم. این کار خیلی آسانی است. 

 

-خرج گران برای رفتن به جهنم

حرف زدن هزینه می‌خواهد که آدم از خون، فکر، پوست و گوشتش خرج بکند؛ ولی حرف نزدن هیچ هزینه‌ای ندارد. جهنم رفتن هم خیلی خرج دارد؛ چون خیلی از گناهانی که آدم می‌خواهد مرتکب شود، باید برایش پول بدهد و خیلی‌ها را هم باید بدن برای آن بدهد. درحالی‌که بهشت رفتن خرج و هزینه‌ای ندارد؛ یک نماز، یک روزه، یک کسب حلال و اگر واجب بشود، یک حج، یک سکوت و یک خوب بودن است. بهشت رفتن خیلی خرج ندارد؛ اما کسی که می‌خواهد به جهنم برود، باید به‌اندازهٔ ترامپ، معاویه، یزید یا فرعون هزینه کند. حالا در یک میدان کوچک‌تر، جهنم رفتن خیلی پرخرج است، ولی بهشت رفتن خرجی ندارد!

 

پیوند ناگسستنی دل با ایمان

حالا به اول حرف برگردم؛ اینکه در چند روایت از روایات ما، هم از رسول خدا(ص)، هم از امیرالمؤمنین(ع) و هم از امام هشتم(ع) آمده است که ایمان، فقط قلبی نیست؛ بلکه ایمان یک نور است که اگر کسی انتخاب بکند، در دل، زبان و بقیهٔ اعضای او پخش است. روایتش هم این است که حالا من گفتار حضرت رضا(ع) را به مناسبت ایام ولادتشان که شب جمعه بود، می‌خوانم. 

چقدر این روایت زیباست! حضرت می‌فرمایند: «اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ لَفْظٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ» ایمان عقد قلبی است؛ عقد یعنی گره، وقتی آقایی صیغهٔ عقد می‌خواند و زن و مرد نامحرم را با مَحرمیت به همدیگر وصل می‌کند. «اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ» ایمان عقد با قلب است. حالا آیه‌اش را بعداً می‌خوانم، شاید امشب نرسم که قرائت کنم. ایمان، گره خوردن دل است؛ گرهی که باز نشود و بماند؛ گرهی که بلاها، حادثه‌ها، سختی‌ها، گرانی‌ها و مشکلات باز نکند؛ اینکه من کمبودی پیدا کنم و بگویم: این خدا هم کارگردانی بلد نبود، رهایش کنم؛ این اهل‌بیت هم مشکل ما را حل نکردند، با آنها خداحافظی کنم. این ایمان نیست! به قول قرآن مجید، «مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ»(سورهٔ حج، آیهٔ 11) این یک حالت یک‌سویهٔ پوک است. حرف یعنی یک‌سویه، یک چیز پوک و پوچ. 

 

-نمایش ایمان حقیقی در روز عاشورا

ایمان آن‌چیزی است که بلای عالم را در روز عاشورا سرت بیاورند، صورتت را روی خاک بگذاری و بگویی: «إلهی رِضاً بِرِضِاکَ، صَبراً عَلی بَلائِک»؛ ایمان آن است که امام صادق(ع) خطاب به زینب کبری(س) می‌فرمایند: ‌ای دختر علی! عصر عاشورا تمام فرشتگان عالم از استقامت و صبر تو مقابل آن بلاها شگفت‌زده شدند؛ یعنی یک نفسِ بودار نکشید که در آن نفس، این حال پیدا شده باشد و بگوید: چرا این‌جوری شد؟! چرا یزید و افرادش باید در شام در عیش و عشرت باشند و عزیزانمان را جلوی چشم‌ ما قطعه‌قطعه کنند؟! زینب کبری(س) یک نفس بودار نکشید که امام صادق(ع) می‌گویند: کل فرشتگان عالم از ایستادگی و صبر تو تعجب کردند. روایاتمان می‌گوید که این صبر هم برای ایمان است. اگر آن ایمان نباشد، آدم خیلی زود از کوره درمی‌رود، از میدان درمی‌رود و خیلی زود دچار شک و تردید می‌شود.

«اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ» ایمان گره دل است؛ گره به چه‌چیزی؟ به پنج حقیقت گره دارد که بعداً برایتان می‌گویم؛ حالا خدمت شما باشد که به پنج حقیقت گره بازنشدنی دارد. یک بخش از ایمان هم، گفتن به زبان و یک بخش هم عمل به اعضا و جوارح است. این ایمان است: «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 62).

عمر خود را در چه پایان برده‌ای ××××××××××× قوت و قوّت در چه فانی کرده‌ای

گوهر دیده کجا فرسوده‌ای ×××××××××× پنج حس را در کجا پالوده‌ای

چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش ×××××××××× خرج کردی ،چه خریدی تو ز فرش 

 

کلام آخر؛ زین‌العابدین(ع) و بدن قطعه‌قطعهٔ پدر

دختر موسی‌بن‌جعفر! خانم‌هایی که از مدینه با شما آمده بودند، کنار بسترتان بودند و وقتی از دنیا رفتید، همان خانم‌ها شما را غسل دادند، کفن کردند و جسد مطهرتان را در این زمین پاک وارد قبر کردند، بند کفنتان را باز کردند و صورت مبارکتان را رو به قبله روی خاک گذاشتند؛ اما دفن یک جنازه‌ای هم به دست جدتان زین‌العابدین(ع) انجام گرفت. 

بنی‌اسد آمدند تا بدن‌ها را دفن کنند، معطل ماندند و گفتند: این بدن‌ها سر و لباس ندارد، ما نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم آنها را کجا و چگونه دفن کنیم. یک‌مرتبه در آن تاریکی شب دیدند که شترسواری آرام آمد، ترسیدند مأمور بنی‌امیه باشد، خواستند فرار کنند که حضرت فرمودند: بنی‌اسد، فرار نکنید؛ من همهٔ این بدن‌ها را می‌شناسم. امام پیاده شدند و شهدا را دفن کردند. 

 

عمو را کنار نهر علقمه دفن کردند؛ وقتی نوبت به بدن ابی‌عبدالله(ع) رسید، دید اگر زیر بدن دست ببرد و بدن را بلند کند، ممکن است بخش‌هایی از بدن جدا بشود و روی زمین بماند، فرمودند: بنی‌اسد، حصیری از میان خیمه‌های نیم‌سوختهٔ ما بیاورید. آرام‌آرام حصیر را زیر بدن ابی‌عبدالله(ع) کشیدند، وارد قبر شدند و بدن را روی خاک گذاشتند. حالا طبق دستور دین، می‌خواهند صورت میّت را رو به قبله قرار بدهند، ولی بابا سر در بدن نداشت! این گلوی بریده را رو به قبله گذاشتند، بنی‌اسد هرچه ایستادند، دیدند که حضرت از قبر بیرون نمی‌آیند، جلو آمدند و دیدند صورت روی رگ‌های بریده گذاشته‌اند و می‌گویند: «أبتا اَما الدّنیا فَبعدک مظلمه وَ اَما الآخرة فَبِنور وجهک مشرقه». وقتی از قبر بیرون آمدند، لحد چیدند و خاک ریختند، مقداری آب روی خاک ریختند و خاک را با زیر دستش صاف کرد، بعد روی خاک نوشتند: «یٰا أهلَ الْعٰالَم! هٰذا قَبر حُسينِ بْن عَلي بْن أبي‌طٰالب، الّذي قتلوه عطشاناً» همان آقایی که با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند...

 

قم/ حرم حضرت معصومه(س)/ دههٔ کرامت/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی نهم 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
قلب نور ایمان وجود انسان زبان اعضا و جوارح طهارت معنوی راه منحصر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^