فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اهمیت موعظه


موعظه از دیدگاه اسلام - جلسه اول یکشنبه (28-7-1398) - صفر 1441 - حسینیه آیت الله بروجردی - 18.16 MB -

درخواست موعظه از سوی پیامبر(ص)نیازمندی هر انسانی به موعظهموعظه در نگاه دینجایگاه موعظه در قرآنکارکرد موعظههدایت‌گری در پرتو موعظهاعلام امنیت با سلامدو معیار وعظ و سخن دل‏نشینموعظۀ یک اعدامی به یحیای نبی(ع)قرآن، موعظۀ شفابخشسیرۀ انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی در قبال موعظهپای موعظۀ شیخ جعفر شوشتری(ره)حکایت تحول جوان شمالی از موعظۀ استادیک اربعین ناله و داغ

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

درخواست موعظه از سوی پیامبر(ص)

در شب معراج، پروردگار به پیغمبر اکرم(ص) مطالب بسیار مهمی ارائه داد. همچنین رسول خدا(ص) با جبرئیل در مسائل اخلاقی گفت‌وگوهایی دارند که به اضافۀ روایاتی که از حضرت به دست آمده و مفصّل‌‏ترینش فرمایشات حضرت به عبدالله‌بن‌مسعود، ابوذر غفاری، معاذبن‌جبل و امیرالمؤمنین(ع) می‏‌باشد، سه بخش مهم را تشکیل می‌‏دهند که در این ایام متعلق به رسول خدا(ص) به توفیق پروردگار، هر جلسه قسمتی از این سه بخش را بررسی خواهیم کرد تا برای همۀ ما مفید، راهگشا و رشددهنده باشد.

 

اما روایت این جلسه، در پنج بخش است که اصل روایت را «عبدالله‌بن‌سنان» از راویان بسیار ارزشمند شیعه و از یاران امام صادق(ع) نقل می‌کند. حضرت می‌فرمایند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِجَبْرَئِيلَ: عِظْنِي، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ! عِشْ‏ مَا شِئْتَ‏ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ، وَ أَحْبِبْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ، وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مُلَاقِيهِ وَشَرَفُ الْمُؤْمِنِ صَلَاتُهُ بِاللَّيْلِ وَ عِزُّهُ كَفُّهُ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاس‏»[1] پیغمبر اسلام(ص) به جبرئیل فرمودند: «عِظْنِي؛ مرا موعظه کن!» خیلی مهم است. انسانی که پروردگار عالَم او را عالِم به ملک و ملکوت کرده است، درخواست موعظه کند. این چه پیامی دارد؟ 

 

بزرگان دین ما، مخصوصاً حکمای الهی شیعه ثابت کرده‌‏اند که پیغمبر(ص) به تمام مسائل مُلکی (ظاهری) و ملکوتی (مسائل پشت پردۀ عالم) آگاه بودند. از روایات نیز استفاده می‌شود که ایشان به تمام عالم هستی و ماورای عالم و نیز به گذشته و آیندۀ این عالم کاملاً آگاهی داشتند. 

 

«علی‌بن‌ابراهیم قمی» روایتی را در جلد دوم تفسیرش نقل می‌کند که متن کامل آن را علامه طباطبایی(ره)، صاحب «تفسیر المیزان» نقل کرده است. معلوم می‌شود هر دو بزرگوار به این روایت اعتماد کامل کرده‌‏اند. در این روایت، پیامبر(ص) سال آخر عمرشان، کنار کعبه، در حالی که سلمان فارسی(ره) نزدیک حضرت ایستاده بود، تمام جریانات روزگار ما را بیان فرمودند. جریان کلی جهان و خصوصاً امت اسلام را که هرگز نمی‌شود گفت این روایت خیلی عجیب را عالم یا عالمانی از خود ساخته‌‏اند. خصوصاً که نود درصد مسائل این روایت که اولین بار در اواخر قرن سوم توسط «علی‌بن‌ابراهیم قمی» در تفسیرش نقل شده است، در مورد آن زمان نیست؛ بلکه پیغمبر(ص) خبرهایی داده‌‏اند که مربوط به امروز؛ یعنی از صد سال قبل تاکنون است که بعضی‌هایش ظهور نکرده و بخش عمده‌ای از آن‌ها نیز ظاهر شده‏‌اند. 

 

نیازمندی هر انسانی به موعظه

 

چنین شخصیتی که اقیانوس علم، آگاهی و دانایی بوده است، خودش را نیازمند موعظه می‏‌دانست و قصد بازیگری یا شوخی هم نداشت، بلکه یک درخواست جدی بود. وقتی چنین انسانی به جبرئیل بفرماید مرا موعظه کن؛ یعنی هر کس در هر مقام و شأنی، همان طوری که به آب، هوا، نور و غذا نیازمند است، به موعظه نیز نیاز دارد و فقیر موعظه است. این پیام اول این روایت است.

 

موعظه در نگاه دین

 

امیرالمؤمنین(ع) دربارۀ موعظه؛ یعنی مسائل عالی اخلاقی، روحی، فکری و انسانی، به امام مجتبی(ع) می‌‏فرمایند: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ»[2] دل (مردۀ) خود را با موعظه زنده کن! یعنی موعظه به انسان حیات می‌دهد و روح می‌بخشد. آن‌قدر موعظه مهم است که خداوند در قرآن مجید به پیغمبر(ص) می‌فرماید: ((اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ))[3] مردم را از سه راه بیدار و هدایت کن و با من آشتی بده: 

 

یکی از طریق دلیل، علم و برهان. البته با دلیل و برهان، تنها گروهی را می‌‏شود هدایت کرد، نه همه را؛ چون با بیشتر مردم نمی‌شود علمی و استدلالی صحبت کرد. 

دوم، ای رسول من! عده‌‏ای دیگر را با موعظۀ نیکو به راه خدا دعوت کن. 

 

سوم، عده‌ای را نیز با جدال احسن؛ یعنی منطق و استدلال نیکویی که طرف مقابل را قانع کند، هدایت کن.

 

جایگاه موعظه در قرآن

 

جایگاه موعظه به قدری بالاست که پروردگار در سورۀ یونس، وقتی می‌خواهد قرآنش را تعریف کند که کار این سی جزء، 120 حزب و شش‌هزار و ششصدوچند آیه در مجموع چیست، می‌‏فرماید: ((يا أَيُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ))[4] قرآن موعظه‌‏ای است از جانب مالک و مربی شما؛ یعنی همان آفریدگار دل‏سوز و خیرخواه. این مفاهیم از کلمۀ «رَبِّكُمْ» برداشت می‌‏شود. «يا أَيُّهَا اَلنّاسُ» نیز خطاب به تمام مردم عالم است، نه فقط به مؤمنین.

 

کارکرد موعظه

 

کار این موعظه چیست؟ در ادامه می‏فرماید: ((شِفاءٌ لِما فِي اَلصُّدُورِ)) تمام خلاف‏‌ها، وسوسه‏‌ها و انحرافاتی که در باطن شماست، درمان می‌کند. اگر بیماران درونی واقعاً دل به قرآن بدهند، درمان می‌شوند؛ یک حسود، متکبر، ریاکار، دورو، ظالم، مال مردم‌خور و... چنانچه دل به قرآن بدهد، از تمام این مسائل شیطانی درونی نجات پیدا می‌کند. 

 

پروردگار می‌فرماید: ((إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ))[5] اگر بخواهید، این قرآن شما را در صراط مستقیم قرار می‌دهد. کسی که نخواهد به این نسخه عمل کند و هر کاری دلش می‌خواهد بکند، هلاک می‌‏شود؛ اما هر کس دل به قرآن دهد و سراغ قرآن مجید به‌عنوان درمان‌کننده برود، شفا می‌‏یابد و در صراط مستقیم قرار می‏‌گیرد.

 

هدایت‌گری در پرتو موعظه

 

روزی شخصی مشرک و بت‌پرست که از مدینه به مکه آمده بود، اتفاقی گذرش به مسجدالحرام افتاد. برای اولین بار می‏‌دید یک دنیا ادب، وقار و محبت کنار مسجدالحرام نشسته است و جذب شد. در واقع، این مشرک بت‌پرست مجذوب وجود مبارکی شد که اقیانوس ادب، محبت، لطف و کرامت بود. آدم عاقل وقتی به چهره‌ای نگاه می‌کند، در حد عقلش می‌تواند چهره را بخواند. 

 

مجذوب این وجود مبارک شد. روبه‌‏روی حضرت نشست و به رسم بت‌پرستان سلام کرد.[6] حضرت خیلی آرام و با محبت جواب دادند؛ چون عادت انبیا، ائمه و اولیای الهی(علیهم السلام) در هیچ موردی داد کشیدن، تلافی و تندخویی نبود؛ بلکه آرام و پدرانه حرف می‌زدند. خیلی آرام به آن بت‌پرست فرمودند: خدای من شعار برخورد دو نفر با یکدیگر را «سلامٌ علیک» قرار داده است.

 

اعلام امنیت با سلام

 

سلام یعنی چه؟ وقتی دو نفر به هم می‌رسند، یکی می‌گوید: «سلام علیک»، دیگری می‌گوید «علیک السلام»؛ امام صادق(ع) سلام را خیلی زیبا معنا کرده‌اند و می‌فرمایند: سلام؛ یعنی اعلام امنیت. این یعنی ای بزرگواری که من به تو سلام می‌کنم! همسایه، رفیق، مشتری، هیئتی و مسجدی! من بین خود و خدا از جانب خود به تو امنیت می‌دهم که با دست و زبانم یا فعل و گفتارم به تو خیانت نخواهم کرد. این معنی سلام است. او هم واجب است جواب بدهد؛ یعنی شما هم از جانب من در امان هستی.

 

ای کاش! مردم معنی سلام و جواب سلام را می‌دانستند. سلام مستحب مؤکد است؛ یعنی تعهد دادن به طرف مقابل که تا آخر عمرِ من و خودت، خیالت از من راحت باشد؛ چراکه از ناحیۀ من ظلم و خیانت نمی‏بینی. سلام؛ یعنی آرامش دادن و راحت کردن خیال مردم. فرمود: خدایم به من دستور داده است که این‏گونه سلام کن. 

 

اما باطن مشرک آلوده است: ((إِنَّمَا اَلْمُشْرِكُون نَجَسٌ))[7] باطن آلوده به شرک، نجس است، البته نه نجس ظاهری؛ چون اگر این نوع نجاست بود، با مطهرات پاک می‌شد؛ اما این نجاست با آفتاب و خاک و آب پاک نمی‌شود، بلکه پاک‌کننده‌اش تنها «ایمان» است؛ یعنی عشق به پروردگار و دل دادن به حقایق الهی. منظور از اینکه می‏گوییم باطن مشرک نجس و آلوده است؛ یعنی تمام رذایل اخلاقی در باطن او جمع‌‏اند.

 

دو معیار وعظ و سخن دل‏نشین

 

آن مشرک بعد از سلام و علیک با پیغمبر(ص) عرض کرد: حرف شما چیست؟ حضرت به جای اینکه بگویند این حرف و مطلب من است، چند آیه از سورة انعام را شمرده شمرده برای او خواندند؛ چون خدا به پیغمبرش فرموده است: ((وَ رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِيلاً))[8] قرآن را تند و سریع نخوان، بلکه با یک دنیا ادب، کلمه به کلمه، آرام و متین بخوان که هم خودت صدای خودت را بشنوی و هم گوش دیگران آیات را بشنود که یادشان بماند. 

 

سخنرانی نیز همین طور است. کسی که سخنرانی‏اش حالت رگباری دارد، هیچ چیز از سخنانش در ذهن مستمع نمی‌ماند؛ اما سخنرانی که مسائل الهی را آرام، بدون داد و بیداد، کلمه به کلمه و نرم بیان می‌کند، پیامش در ذهن مستمع می‌ماند.

 

دو هفته پیش، یک روحانی به نوه‌ام در آلمان که در قم طلبه است و آنجا برای منبر دعوت داشت، گفته بود: بیست سال پیش وقتی قصد کردم طلبه شوم، نزد پدربزرگت رفتم و به او گفتم که می‌خواهم طلبه شوم. ایشان مرا راهنمایی کن. پدربزرگت خیلی بامحبت و آرام مطالبی به من گفت که هنوز در ذهنم مانده است و با همان‌ها بزرگ شده‌‏ام و رشد می‌کنم. کلام او برایم راهگشا بود.

 

انبیا(علیهم السلام) نیز نرم‌گو بودند، حتی در مقابل بدترین دشمنان. خطاب به سومین پیغمبر اولوالعزم، حضرت موسی(ع) و برادرش هارون می‏فرماید: ((اِذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً))[9] در آن روزگار بدتر از فرعون کسی نبود؛ اما می‏فرماید که با این بدترین دشمن من نرم حرف بزنید، بر سر او داد نکشید و با لحن و گفتار نرم با او گفت‌وگو کنید.

 

موعظۀ یک اعدامی به یحیای نبی(ع)

 

گنهکاری محکوم به اعدام بود، زمانی که می‌خواستند او را قصاص کنند، حضرت یحیی(ع) به او فرمود: مرا نصیحت کن! اخلاق خیلی والایی است که انبیا(علیهم السلام) طلب موعظه می‌کردند و برای درخواست و شنیدن موعظه تکبر نداشتند؛ ولو از یک گنهکار محکوم به اعدام.

 

به حضرت یحیی(ع) عرض کرد: «لا تَغْضَبْ»[10] هیچ وقت از کوره در نرو؛ عصبانی نشو؛ اوقات تلخی نکن! حضرت فرمود: کافی نیست؛ اضافه‌تر بگو و مرا بیشتر نصیحت کن! عرض کرد: هیچ وقت با نامحرم در جای خلوت قرار نگیر؛ چون سنگین‌ترین خطر کنار گوشت خواهد بود و معلوم نیست بتوانی از این گرگ نفس فرار کنی و سالم بمانی. کجا در جامعه مانند یوسف(ع) پیدا می‏شود که هفت سال به آن زن جوان عشوه‌گر زیبا، هر وقت به زنا دعوتش می‌کرد، بگوید: ((مَعاذَ اَللهِ))[11] من در برابر دید خدای خودم زنا نمی‌کنم؟ می‏دانی که نمی‌توانی یوسف باشی، پس با نامحرم خلوت نکن.

 

یکی از بزرگ‏ترین مراجع در دویست سال اخیر «شیخ مرتضی انصاری(ره)» است که هر کس بعد از ایشان مرجع شده، از ایشان دو نوع علم را محققانه خوانده؛ یکی علم فقه است و دیگری علم اصول. حتی آیت‌الله‌العظمی بروجردی(ره) نیز درس‌هایش تا آخر عمر با این دو علم مربوط به شیخ مرتبط بوده است. شخصی از این عالم کم‌نظیر پرسید: شما دروغ می‌گویید؟ گفت: نه، قطعاً دروغ نمی‌گویم. پرسید: غیبت می‌کنید؟ فرمود: قطعاً غیبت هم نمی‌کنم. گفت: به مال مردم دست‌درازی می‌کنید؟ گفت: یقیناً خیر. پرسید: آیا فحش می‌دهید؟ فرمود: ابداً به زبانم اجازۀ فحش دادن نمی‌دهم. سؤال کرد: اگر با نامحرم در خلوت قرار گرفتید، چه می‌کنید؟ اتفاقاً نگفت زنا نمی‌کنم یا نگاهش نمی‌کنم، بلکه فرمود: به پروردگار پناه می‌برم؛ چون اینجا جایی نیست که هر کسی زورش برسد، فرار کند. خیلی مشکل است!

 

حضرت یحیی(ع) به آن محکوم به اعدام فرمود: باز هم مرا نصیحت کن! عرض کرد: تا آخر عمرت هیچ گنهکاری را سرزنش و تحقیر نکن.

 

واعظ! اگرچه امر به معروف واجب است*** طوری بکن که قلب گنهکار نشکند

پیغمبر(ص) فرموده‌‏اند: گنهکار بیمار است. اگر می‏توانی، دکترش باش و درمانش کن، نه اینکه تحقیرش کنی.

 

قرآن، موعظۀ شفابخش

 

اگر کسی به قرآن دل بدهد و بخواهد علاج شود، این کتاب، موعظه و ((شِفاءٌ لِما فِي اَلصُّدُورِ)) است؛ موعظه می‌کند و دردهای باطنی و درونی را شفا می‌دهد. سپس ((وَ هُدىً)) دست انسان را می‌گیرد و در صراط مستقیم الهی می‌گذارد و سرانجام نیز: ((وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)) درهای رحمت خدا را به روی انسان باز می‌کند. این کار موعظه بودن قرآن است. 

 

آیه را یکبار دیگر می‌خوانم تا مجلس نورانی‌تر و باحال‌تر بشود. این لحن چقدر دل‌سوزانه و خیرخواهانه است: ((يا أَيُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي اَلصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ)) پروردگار به تمام مردم عالم می‌گوید من با هیچ یک از شما قهر نیستم، بلکه خیرتان را می‌خواهم؛ هم برای شما دنیای آباد می‌خواهم و هم آخرت آباد؛ اما راهش آن است که این موعظه را بشنوید تا رذایل درون شما با آن درمان شود و درهای رحمتم به روی‌تان باز گردد. از سوی خدا، مالک، معلم و تربیت‌کنندۀ شما، برای شما موعظه‌‏ای آمده که ((شِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ)) است؛ یعنی از ناس بودن در بیا و مؤمن بشو.

 

در سیر این چهار مرحله، ابتدا می‌گوید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ»؛ یعنی ای آدمی‏زاد! موعظه را بشنو، رذایل درون را با این موعظه درمان کن و هدایت شو که درهای رحمت من باز است «لِّلْمُؤْمِنِينَ» مؤمن بشو و به من وصل بشو. این عظمت موعظه است.

 

سیرۀ انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی در قبال موعظه

 

خواجه نظام‌الملک، وزیر سلجوقیان بود. مملکتی ده برابر مساحت فعلی ایران را به خوبی اداره می‏کرد. وزرا، وکلا و سردمداران مملکت گاهی می‌دیدند در سالنی که همه نشسته‏‌اند، بالای مجلس خواجه نظام‌الملک است. مملکتی ده برابر مملکت فعلی ایران را به خوبی اداره می‌کرد. آدمی با کفش‌‏های کهنه، لباس مندرس و آستین‏‌های پاره، گاهی دو ماه یک بار وارد سالن می‌شد. در مقابل خواجه نظام‌الملکی که بالای جلسه است، این وکیل‌ها، وزیرها، سردمدارها و مقامات کشوری و لشکری تمام‌قد بلند می‌شدند و می‌ایستادند تا او اشاره کند بفرمایید. 

 

وزیر کفش کهنۀ لباس ژندۀ آستین پاره؛ اما هرگاه وارد سالن قصر می‌شد، همگی تمام‌قد بلند می‌شدند تا او اجازۀ نشستن بدهد. پادشاه سلجوقیان او را بالای مجلس می‌آورد و کنار دست خودش می‌نشاند و تا این آدم نمی‏نشست، کسی چیزی نمی‌گفت. مجلس در سکوت بود. چند دقیقه که می‌گذشت، این ژنده‌پوش بلند می‌شد، خداحافظی می‌کرد و تا دم در خروجی سالن مشایعت می‌شد. پادشاه بدرقه می‏کرد و بعد برگشته، حرف‌ها را شروع می‏‌نمود.

 

روزی به پادشاه گفتند: مگر خواجه کیست که این‏قدر به او احترام می‌کنی؟ گفت: هرچند وقت یک بار به خدمتش می‌روم تا چند دقیقه مرا موعظه کند. من با موعظۀ او این ارزش را پیدا کرده‌‏ام. گفتند: پس چرا کفش‌هایش پاره و لباس‏هایش کم‌ارزش است؟ گفت: زیرا هیچ چیزی از دولت قبول نمی‌کند. اگر قبول می‌کرد که دیگر موعظه‌گر نبود. دنبال شهرت و مقام نیست؛ فقط دنبال آدم‌سازی است. به این خاطر، من به او احترام می‌‌گذارم و برایش ارزش قائل هستم.[12]

 

پای موعظۀ شیخ جعفر شوشتری(ره)

 

درس‌های حوزه‌ها پنج‌شنبه‌‏ها و جمعه‌‏ها تعطیل است. روز چهارشنبه وقتی درس شیخ انصاری(ره) تمام می‌شد، به تمام مجتهدین پای درسش می‌گفت: امشب و فردا شب منبر حاج شیخ جعفر شوشتری(ره) را از دست ندهید؛ چون در طول هفته موعظه به گوش ما نخورده و باطن ما پر از غبار شده است که اگر این زنگارها متراکم شوند، ظلمت در قلب پدیدار می‌شود. اولیا و انبیای الهی(علیهم السلام) جایگاه موعظه را خیلی خوب می‏دانستند و از شنیدن و رفتن پای مجلس وعظ گریزان نبودند؛ چون کبر نداشتند. پیغمبر باعظمت اسلام(ص) به جبرئیل می‏فرمود: مرا موعظه کن. 

 

حکایت تحول جوان شمالی از موعظۀ استاد

 

شمال کاری داشتم. یک ساعت از اذان مغرب گذشته بود. یکی از دوستان پشت فرمان ماشین بود، من هم کنار او نشسته بودم. گفت: جلوی این مغازه نگه دارم تا خرید کنیم؟ قبول کردم. محوطۀ بیرون تاریک بود، ولی داخل آن مغازه صدها چراغ روشن بود. من بدون عبا و عمامه نشسته بودم. این دوستم پیاده شد و من او را می‌دیدم که به داخل مغازه رفت. پشت دخل جوان 24-25 سالۀ بلند قد آستین کوتاه با موهای تا پشت شانه ایستاده بود. کمی با آن جوان صحبت کرد. ما هم که چشم‌دار نیستیم، فکر می‌کنیم این جوان با آن گیس بلند و آستین کوتاهش، آدم بی‌دینی است. ما که چشم باز نداریم، نباید قضاوت کنیم. اگر ما چشم‌دار بودیم و چیز منفی‌ای را می‌دیدیم، بیان آن نیز حرام بود. خدا به ما چشم باز نداده، و الّا آبرو برای کسی نمی‌گذاشتیم. این کوری به نفع ما و خیلی خوب است.

 

کمی که با این دوستم صحبت کرد، ناگهان دیدم حالت هیجان پیدا کرد و به ماشین اشاره می‌کند. از پشت دخل بیرون آمد و در ماشین را باز کرد و گفت: پایین بیا. گفتم: من کاری ندارم، این دوستم چند تکه جنس می‌خواست که خدمت شما آمد. گفت: من جنس را می‌دهم، پول هم نمی‌گیرم؛ اما باید پیاده شوید. پرسیدم: برای چه؟ گفت: چند دقیقه با شما کار دارم. وقتی رفتم، مرا در آغوش گرفت و به شدت بوسید. اشکش در چشمانش پر شد و گفت: من نه اهل دین، نه اهل نماز و روزه بودم. اهل خودداری از گناه نیز نبودم. قیافه‌ام را می‌بینی؟ روزی ده‏ها دختر دنبالم بودند. با اینکه اهل دین نبودم، در همین مغازه به‌طور اتفاقی تلویزیون را باز کردم، شما این یک بیت را خواندید:

در میخانه که باز است، چرا حافظ گفت*** دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

 

این بیت برای یکی از رفقاست که دیوان دارد و خودش از دنیا رفته است. گفت: وقتی این بیت را خواندید، تمام فکر و روح من به هم ریخت. بعد از آن با هرچه گناه بود، خداحافظی کردم. به قیافه و لباسم نگاه نکن. از آن به بعد، دیگر نماز می‌خوانم و روزه می‌گیرم. آن‌قدر پدر و مادرم خوشحال هستند. به خاطر پدر و مادرم تا فردا شب باید بمانید و به خانۀ ما بیایید که والدینم ببینند چه کسی باعث شد من از این‌همه گناه نجات پیدا کردم. گفتم: باعثش خدا بوده. به حضرت داود(ع) فرمود: چه روزگاری را سراغ داری که من درِ رحمتم را به روی کسی بسته نگه‌داشته باشم؟

 

به روایت امام صادق(ع)، پیغمبر(ص) به آن باعظمتی، به جبرئیل فرمود: «عِظنِي» مرا موعظه کن. جبرئیل چند جملۀ طلایی 24 عیار گفت که ان‌شاءالله در جلسۀ بعد بیان می‌کنیم.

مکن کاری که پا بر سنگت آیو*** جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نامه‌خوانان نامه خوانند*** تو وینی نامۀ خود، ننگت آیو

 

یک اربعین ناله و داغ

 

همه جای دنیا رسم است نمی‌گذارند آن کسی که سوار بر شتر است، خودش پیاده شود؛ چون بلند است و مشکل می‏توان پیاده شد. شتر را می‌خوابانند، دست یا زیر بغل راکب را می‌گیرند و او را پیاده می‌کنند. اسرا با قبرها فاصلۀ چندانی داشتند؛ اما وقتی از روی شترها و میان محمل‌ها صورت قبرها را دیدند، چندین متر به قبرها مانده، مثل برگ درخت خود را روی زمین ریختند و دوان دوان به کنار قبر عزیزانشان آمدند. اول، همه دور قبر ابی‌عبدالله(ع) نشستند. مجلس که آماده شد، ام‌کلثوم برخاست، در حالی که نمی‏توانست جلوی گریه‏‌اش را بگیرد، گفت: خواهران و دختران! اینجا همان جایی است که به گلوی اصغر ما تیر سه شعبه زدند. اینجا همان جایی است که فرق علی‌‏اکبر ما را شکافتند. اینجا همان جایی است که بدن قاسم را زیر سم اسبان لگدکوب کردند. اینجا همان جایی است که دو دست برادرم، قمربنی‌‏هاشم را از بدن جدا کردند. نمی‌دانم وقتی این جمله را فرمود، چه اوضاعی شد؟! صدا زد: اینجا همان جایی بود که شمر روی سینۀ ابی‌عبدالله(ع) نشست. اینجا همان جایی بود که به درون گودال هجوم آوردند، هر کس با هر چیزی که داشت، به بدن نیمه‌جان برادرم حمله کرد.

 

ام‌کلثوم روضه می‌خواند که نقل کرده‏اند چند تن از بچه‌ها بلند شدند، چون آب نزدیک بود، دویدند کنار شریعۀ فرات، ظرف‏ها را پر از آب کردند و روی قبر ابی‌عبدالله(ع) چیدند. همه ناله می‌زدند: بابا! آب آزاد شده، بلند شو! ما دیگر از تو آب نمی‌خواهیم. دیگر تو را ناراحت نمی‌کنیم.

 



[1]. خصال صدوق، ج 1، ص 7؛ البته در نقل «من لا یحضره الفقیه»، ج 1، ص 472، «وَ عِزُّهُ كَفُّ الْأَذَى عَنِ النَّاس» آمده است‏. 
[2]. تحف العقول، النص، ص 69.
[3] نحل: 125.
[4]. یونس: 57. 
[5]. تکویر: 27-28. 
[6]. ظاهراً بت پرستان به یکدیگر می‏گفتند: «سام علیک» که سام؛ یعنی مرگ و این نوعی توهین به پیامبر(ص) محسوب می‏شد؛ اما حضرت بزرگوارانه با وی برخورد کردند. 
[7]. توبه: 28. 
[8]. مزمل: 4. 
[9]. طه: 43. 
[10]. من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص3: «فَدَنَا مِنْهُ يَحْيَى(ع) فَقَالَ لَهُ: يَا مُذْنِبُ! عِظْنِي. فَقَالَ لَهُ: لَا تُخَلِّيَنَّ بَيْنَ نَفْسِكَ وَ بَيْنَ هَوَاهَا فَتُرْدِيَكَ، قَالَ: زِدْنِي، قَالَ: لَا تُعَيِّرَنَّ خَاطِئاً بِخَطِيئَةٍ. قَالَ: زِدْنِي، قَالَ: لَا تَغْضَبْ.‏ قَالَ: حَسْبِي‏».
[11]. یوسف: 79. 
[12]. عدالت و خودکامگی در اندیشه سیاسی خواجه نظام‌الملک طوسی، بهرام اخوان کاظمی، دانشکده حقوق و علوم سیاسی (دانشگاه تهران)، ۱۳۸۰ش، ج۵۴، صص۵-۲۸.

 

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
امیرالمومنین پیامبر سلام جبرئیل امربه معروف موعظه حضرت یحیی هدایت مردم خلوت با نامحرم جدال احسن

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^