فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

نفس‌های پاک


نفس صاحب نفسان - جلسه اول یکشنبه (10-6-1398) - محرم 1441 - حسینیه علوی - 9.38 MB -

تقسیم بندی نفس از نظر دینمحدودۀ عملکرد شیاطین و نفس‌های ناپاکمحاکمه بر حسب اختیارعملکرد عاقلانۀ نفس‌های پاکنتیجۀ تعقل از منظر روایاتدر محضر خدا، پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرّمین.

 

تقسیم بندی نفس از نظر دین

از زمان حضرت آدم(ع) تاکنون و تا آینده، دو نفس وجود داشته است: یکی «نفس مربی»، مؤدب کنندۀ انسان به آداب الهی و انسانی بوده و دیگری «نفس مخرّب»، خشک کنندۀ ریشۀ درخت انسانیت. کسانی که در طول تاریخ به خاطر چند روزی هوا و هوس، خواسته‌ها و شهوات زودگذر و خاموش شدنی یا به خاطر اندکی مال و زینت دنیا وجود خود را در برابر نفس‌های مخرب قرار دادند و به تعبیر روایات، معلم شیطانی را انتخاب کردند و خود را به دست این جادوگران و ساحران خطرناک دادند، درِ سعادت دنیا و آخرت را به روی خود بستند و اغلب در اواخر عمر پشیمان شدند. خیلی‌ها نیز به این پشیمانی نرسیدند و قبل از پشیمان شدن، مردند. آن‌هایی که پشیمان شدند نیز جای جبران کارهایی که کرده بودند، برای‌شان نمانده بود یا خیلی کارها بوده که در این دنیا جبران نداشته؛ مثلاً هزاران نفر را به خاطر هوا و هوس خودشان به کشتن دادند یا اموالی را به غارت بردند که نه آن کشته‌ها قابل زنده کردن بودند و نه این اموال غارت شده قابل بازگشت. لذا در دنیا خوشی به معنای واقعی ندیدند و آخرت‌شان هم قرآن مجید در سورۀ مبارکۀ هود می‌فرماید: ((فَأَمَّا اَلَّذِينَ شَقُوا)) کسانی که تیره‌بخت و بدبخت شدند: ((فَفِي اَلنّارِ))[1] برای همیشه در آتش قرار گرفتند.

 

محدودۀ عملکرد شیاطین و نفس‌های ناپاک

البته قرآن مجید می‌فرماید: این‌که این گروه در دنیا یا در آخرت، خرابی خود و بنای انسانیت‌شان و خرابی اعتقاد، قلب، عمل و اخلاق‌شان را به گردن نفس‌های آلوده بگذارند، عذر قابل قبولی نخواهد بود. در قرآن مجید بارها به این معنا اشاره شده است که انسان در عمل و انتخاب، موجود مجبوری آفریده نشده. اگر مجبور بود، می‌توانست بسته شدن در سعادت دنیا و آخرت را به گردن دیگران بیندازد و به پروردگار بگوید: من آزاد نبودم و دست خودم و در قدرت خودم نبود، بلکه دزدیده و غارت شدم و در مقابل این دزدیده و غارت شدن، کاری از دست من بر نمی‌آمد. اگر این‌گونه بود، یقیناً خدا عذر را قبول می‌کرد. مثل مؤمنی که اول ظهر برای خواندن نماز و ورود به این عبادت عظیم، مفید و سازنده آماده شده، چند کافر می‌آیند، دست و پا و دهانش را می‌بندند و بالکل اختیار و آزادی را از وی سلب می‌کنند؛ نمی‌تواند قیام کند، رکوع و سجود برود، حمد بخواند، اذکار رکوع و سجود را به زبان جاری کند، بعد ظهر و عصر و غروب هم می‌گذرد، این مؤمن عاشق عبادت پروردگار نتوانست یا نخواست؟ این دو مرحله است. گاهی من نمی‌خواهم نماز بخوانم و نمی‌خوانم؛ اما گاهی می‌خواهم نماز بخوانم، نیّتش را دارم، ولی جلویم را گرفته‌اند؛ دست و پا و دهانم بسته است و نمی‌توانم اجزای نماز را ادا کنم یا اگر دست و پا و دهانم را نبستند، وضو گرفته بودم، اول اذان آمادۀ نماز بودم، دشمن آمد مرا با یک آمپول بیهوش کرد و من تا نصف شب به هوش نیامدم. اینجا در صورتی که من به هوش باشم و نگذارند نماز بخوانم، اگر در قلبم نماز را بگذرانم؛ اکنون که زبان، دست و پا ندارم و مرا بسته‌اند، در قلبم نمازم را می‌خوانم. وقتی قیامت شد و پروندۀ مرا باز کردند، هرگز به من نمی‌گویند که شما در دورۀ عمرت یک نماز واجب الهی را ترک کرده‌ای؛ چون من ترک نکرده‌ام، بلکه جلویم را گرفته بودند؛ اما باز در دلم آن نماز را خواندم. اینجا من معذورم، هیچ هم لازم نیست عذرم را بگویم. خود پروردگار مرا معذور می‌داند. عبادات دیگر نیز همین طور است.

اما این نفس‌های آلوده، قدرت بستن عقل و قلب و سلب آزادی مرا برای دین‌دار شدن ندارند؛ چون من می‌توانم خود را در معرض نفس‌های آلوده قرار ندهم و مؤمن و پاک بمانم. وقتی می‌توانم، اگر از این توانم بهره‌برداری مثبت نکنم، معذور نیستم. خیلی جالب است که خرابی‌های وجودم را نمی‌توانم گردن نفس‌های آلوده بیندازم؛ چون طبق آیات قرآن، روز قیامت نفس‌های آلوده حرف دارند به پروردگار بزنند، حرف قابل قبول. شاید تاکنون در این مسئله فکر نکرده باشید که نفس‌های آلوده روز قیامت در مقابل آلوده شدگان که به پروردگار می‌گویند تقصیر این‌ها بود، حرف قابل قبول دارند به پروردگار بزنند. چنانکه در سورۀ ابراهیم آمده است که به این تخریب شده‌ها و آلودگان می‌گویند: ما هیچ تسلط و قدرتی بر شما نداشتیم که عقل‌تان، باطن قلب‌تان و روح‌تان را از کار بیندازیم و شما به دست ما بیهوشی کافرانه، مشرکانه یا منافقانه پیدا کنید و دست خودتان نباشد. ما این قدرت را نداشتیم: ((إِلّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ))[2] ما نفس‌مان آلوده بود، شیطان، ابلیس، بدکار، معاویه، یزید و ابن زیاد بودیم؛ این‌ها را قبول داریم؛ اما فقط از شما دعوت کردیم و گفتیم: بیایید در این شب نشینی‌های (مختلط) مردانه و زنانه شرکت کنید! عرق بخورید! قمار کنید! نماز را ترک کنید! بی‌دین شوید! در مجالس حضرت سیدالشهدا(ع) شرکت نکنید: ((إِلّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاستَجَبتُم)) شما هم دعوت ما را قبول کردید. می‌توانستید خیلی راحت قبول نکنید، یعنی نفس‌های ناپاک قیامت حرف دارند و حرف‌شان هم قابل قبول است.

تمام نیروی ما بر ضد شما فقط در حد زبان بود. گفتیم بیا، می‌خواستی بگویی نمی‌آیم. نهایتاً می‌گفتی نمی‌آیم. اگر مسئله در نیامدنت خیلی شدید بود، برای جریمه یا زندانت می‌کردیم یا نهایتاً تو را می‌کشتیم. بیشتر از این که نبود. نباید می‌آمدی. دعوت ما را به هیچ عنوان نباید قبول می‌کردی. معاویه به خیلی‌ها گفت بیایید، می‌دانستند اگر بگویند نمی‌آییم، به قیمت جان‌شان تمام می‌شود؛ اما گفتند نمی‌آییم. در جنگ هم شهید نشدند، مثل: حجر بن عدی، رشید هجری، عمرو بن حمق خزاعی که پیغمبر(ص) خیلی دوستش داشت، شغلش چوپانی بود؛ نه در مدینه تاجر بود، نه در عراق. نه زمین‌دار بود، نه ملاّک، نه صندلی‌دار. چند گوسفند و بز و شتر را می‌چراند و به احتمال قوی هم برای خودش نبود، بلکه مزدبگیر بود، ولی این چوپان از نظر ایمان، وجدان، اخلاق، عمل و تقوا در حدی بود که حکومت اموی از او می‌ترسید؛ چون می‌دید این موجود در دیگران به شدت اثرگذار است؛ چراکه نفس الهی، پاک و سازنده داشت. حکم قتلش به طور مطلق داده شد، یعنی بنی‌امیه به تمام عوامل‌شان گفته بودند که هر کجا او را دیدید، بکشید! البته او را پیدا نکردند، ولی زندگی را به او خیلی سخت گرفتند. نهایتاً به خاطر نه گفتنش، در همان بیابان‌هایی که گوسفند و شتر می‌چراند، داخل غاری رفت، بلکه مأمورها که خبر شده بود در این منطقه می‌آیند، او را نبینند. آنجا مار خطرناکی او را گزید و ایشان از دنیا رفت، و بالاخره آن‌ها در گشت و گذارشان آن غار را پیدا کردند و داخل آن رفتند و سر مردۀ او را از بدن جدا کردند، یعنی این‌قدر از این نفس‌های پاک می‌ترسیدند که حتی از مرده و قبرهای‌شان نیز می‌ترسیدند.

متوکل، از حاکمان بنی‌عباس، دستور داد کربلا را از طریق رودخانۀ فرات به آب ببندند، به گونه‌ای که آثاری از قبرها نماند. دستور داد منطقۀ دفن شهدای کربلا را شخم بزنند و زمین را زیر و رو کنند. شیاطین می‌ترسند و دائم از نفس‌های پاک در وحشت هستند. نمونه‌اش در روزگار خودمان نیز هست که ده، دوازده روز است اسرائیلی‌ها خواب ندارند و شهرک‌ها را دارند تخلیه می‌کنند، هنوز هم وعده‌ای که این مرد بزرگ داده، عملی نکرده است. گفته امشب، فرداشب و پس‌فرداشب می‌زنم، ولی تمام این نجس‌ها از این یک نفس پاک، خواب از چشم‌شان گرفته شده، امنیت ندارند، اضطراب دارند، رنج می‌کشند. این‌ها از زنده‌ها و مرده‌های دارای نفس پاک و حتی از اسم و قبرشان می‌ترسند؛ چون می‌دانند آنان با بیدار کردن مردم، سفرۀ آن‌ها را جمع می‌کنند و جمع هم می‌شود: ((أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ اَلصّالِحُونَ)).[3]

ما آن زمان مدرسه‌ای بودیم، زیاد می‌شنیدیم که اسرائیل برای ایجاد مرز دائماً در مدارس‌شان به بچه‌ها درس می‌دهند، در کتاب‌ها نقشه گذاشته بودند و در رادیو تلویزیون‌شان می‌گفتند که مرز اسرائیل از نیل تا فرات است، یعنی اسرائیل عبارت است از: فلسطین، اردن، سوریه، مصر و عراق. معتقدند این چند کشور مال ماست و آن‌هایی که در این کشورها زندگی می‌کنند، غاصب هستند؛ اما نفس‌های پاک با آن‌ها کاری کرده‌اند که همان یک تکه زمینی که 60 سال پیش به زور گرفته‌اند، دورش را دارند دیوار می‌کشند که در امان بمانند. البته این دیوارها بنا به وعدۀ قرآن مجید خراب می‌شود و پاکان خانه به خانه دنبال‌شان می‌گردند تا آن‌ها را بیرون می‌کشند و می‌کُشند و این منطقه را کاملاً پاک می‌کنند.

 

محاکمه بر حسب اختیار

کسی که خودش را در اختیار نفس‌های ناپاک قرار می‌دهد و خراب می‌شود، نزد پروردگار عذر قابل قبولی ندارد و خرابی خود را نمی‌تواند گردن مخرّبین بیندازد؛ چون مخرب در دادگاه الهی حرف دارد: ((إِلّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاستَجَبتُم))[4] ما گفتیم حجاب‌تان را بردارید، برنمی‌داشتید. به ما اعلام می‌کردید ما گوش نمی‌دهیم. ما گفتیم بروید در محراب مسجد علی بن ابی‌طالب(ع) را ترور کنید، نمی‌رفتید. ما گفتیم به امام مجتبی(ع) زهر بدهید، می‌گفتید نمی‌دهیم. ما گفتیم به کربلا بروید، خودتان با شوق و نشاط و به‌خاطر عشق پول و زمین 30 هزار نفر برای کشتن 72 نفر رفتید. باید می‌گفتید نمی‌رویم. اگر شما 30 هزار نفر نه می‌گفتید، این حادثه اتفاق نمی‌افتاد. اگر شما زنان زمان رضاخان که دعوت‌تان کرد چادر از سر بردارید و نیمه عریان شوید، نه می‌گفتید، رضاخان که نمی‌توانست خانه به خانه با مأمورها بیاید و شما را بی‌حجاب کند. وقتی اعلام بی‌حجابی کرد، خیلی‌ها ذوق‌زده شده، شوق پیدا کردید، خودتان حجاب‌تان را برداشتید، بدون این‌که مأمورهای او بردارند. اکنون که همگی مُردید، آن‌هایی که حرفش را گوش دادید، آن‌هایی که به حرف بنی‌امیه، نمرودیان، فرعونیان و ستمگران گوش دادند، وقتی مردند، همۀ این درگذشتگان، در دادگاه الهی در عالم برزخ هستند و طبق آیات سورۀ مؤمن، این دادگاه‌ها فقط برای قیامت نیست، بلکه در برزخ نیز هست. این‌ها در برزخ نمی‌توانند تقصیر، پلیدی و آلودگی خودشان را به گردن فرعون، بنی‌امیه، رضاخان و دیگران بیندازند؛ چون آن‌ها حرف دارند، می‌گویند: زور ما به شما نمی‌رسید. ما فقط شما را دعوت کردیم، گوش نمی‌دادید. در پیشگاه خدا نیز عذری ندارند؛ چون پروردگار می‌فرماید: من به شما عقل، اختیار و آزادی داده بودم، یک ساعت بیشتر هم نه، می‌نشستید فکر می‌کردید که اگر به حرف این آلودگان گوش دهیم، به سود ماست؟ دنیای ما آباد می‌شود؟ در سعادت به روی ما باز می‌شود؟ فرمان‌های ستمگران را ارزیابی می‌کردید که آیا درست است یا نه؟ قرآن مجید می‌فرماید: ((وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ))[5] دستورات فرعون و فرعون‌های روزگار هدایت کننده نیست، بلکه گمراه کننده است.

 

عملکرد عاقلانۀ نفس‌های پاک

این یک گروه که با آزادی خودشان، فقط به خاطر هوا و هوس، شهوت‌رانی و به جیب زدن چند روزه، تمام هویت و انسانیت خود را کنار نفس‌های آلوده گذاشتند تا مسموم شدند، مردند و به جهنم رفتند؛ اما عده‌ای عقل و وجدان به خرج دادند، فکر کردند، از آن فکرهایی که روایات می‌فرماید: «تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعینَ سَنَةً»[6] ساعتی تفکر (که بعضی‌ها طبق لغت‌نامه‌های مهمی که در عرب نوشته شده، می‌گویند کلمۀ ساعت در قرآن و روایات که خیلی هم آمده، به معنی لحظه است) یک لحظه تفکر، یک دقیقه، پنجاه ثانیه، دو دقیقه، نیم ساعت فکر دربارة خود، عاقبت خویش، دعوت‌کنندگان و نظام عالم، از 70 سال عبادت در پرونده بهتر است. فکر و اندیشه، مرکَب بسیار باعظمت، سریع و تندرویی است که می‌تواند انسانی که خودش را در دنیا محکوم به طبقۀ هفتم جهنم کرده است، با همین مرکب فکر، به فردوس اعلی برساند که این کار در تاریخ بشر زیاد شده؛ در زمان انبیا، ائمۀ طاهرین و اولیای خدا(علیهم السلام)، یعنی کنار پاک‌ترین نفس‌ها. یک لحظه فکر، مساوی است با درآمدن از طبقۀ هفتم جهنم و حرکت به سوی فردوس اعلی. این مسئله تحقق پیدا کرده، به همین خاطر است که قرآن بیش از هزار آیه دربارۀ عقل و اندیشه نازل کرده و روایات شیعه، نه دسته‌های دیگر؛ روایات شیعه، کتاب مستقلی تحت عنوان «کتاب العقل» دارد که چه روایاتی در این کتاب است! 

 

نتیجۀ تعقل از منظر روایات

امام صادق(ع) سود عقل و اندیشه و بهرۀ فکر را می‌فرمایند: «قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ»[7] نیرویی است که انسان را وارد حوزۀ عبادت رحمان می‌کند؛ چون کسی که گوشه‌ای فکر می‌کند من چه کسی هستم؟ خودم که خودم را به وجود نیاورده‌ام. خودم هم که در گذر عمر اختیاری ندارم. خودم هم که قدرت نگهداشتن جوانی‌ام را ندارم. یک روزی برف پیری به سرم می‌بارد و به مرگ نزدیک می‌شوم. چه کسی مرا در دنیا آورده است؟ فکر می‌کند، کسی مرا در این دنیا آورده است. دنیایی که او ساخته، نشان می‌دهد آورندۀ من حکیم، علیم، رحیم و عادل است. برای چه مرا به اینجا آورده است؟ مرا از مادر به دنیا آورده، بعد در گوشم گفته به سلامت برو، نه کاری به کار تو دارم، نه کاری به کار اعمالت؟ یعنی مرا بیهوده آفریده؟ حکیم که کار بیهوده نمی‌کند؟ پس معلوم می‌شود از آفرینش من هدفی داشته که من این هدف را نمی‌دانم چیست. تا اینجا فکرم بیش‌تر نرسید. بلند شوم بروم از یک بیدار، بینا، نبیّ، ولیّ، عالم واجد شرایطی بپرسم برای چه مرا به اینجا آورده‌اند. او هم به من جواب می‌دهد: برای این‌که چند روزی اینجا باشی و این کارهای مثبت و خیر را انجام بدهی. بعد از رحم دنیا به آخرت دائم متولدت کنند و در آنجا در بهشت الهی و جوار خود پروردگار الی الابد زندگی کنی. 

من به آن عالم یا پیغمبر می‌گویم: آن زندگی ابدی خسته کننده نیست؟ یعنی از این همه بودن خسته نمی‌شوم؟ از این‌که دائماً در بهشت بمانم، خسته نمی‌شوم؟ چون آن‌ها به حقایق عالم وارد و به پشت پرده آگاه هستند، جواب مرا می‌دهند. خود پروردگار این جواب را در قرآن آورده است: ((فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ))[8] یعنی جایی که تو را می‌برم، کاملاً دلت به آنجا خوش است؛ نه غم و غصه پیدا می‌کنی، نه ناراضی می‌شوی، نه احساس محدودیت می‌کنی، نه ناراحت می‌شوی «فی عیشة راضیة» بعد هر کدام‌تان را که وارد بهشت کردم، از آنجا درآمدنی نیستید؛ یعنی به هیچ یک نمی‌گویم وقتت تمام شد، بیرون برو؛ نه. من تو را اینجا (دنیا) آورده‌ام 40-50 سال با من معامله کنی، من هم سود این معامله‌ات را ابدی قرار دهم و این هم که برایت قرار می‌دهم، کاملاً به آن راضی هستی و جای گلایه برایت نمی‌ماند: ((فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ))[9] این نتیجۀ نفس پاکان عالم در انسان است، به شرطی که انسان آزادانه خود را در برابر این نسیم بهار الهی که زبان انبیا، اولیا و ائمه(علیهم السلام) است، بگیرد.

 

در محضر خدا، پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم السلام)

چند کلمه هم روز اول با وجود مبارک حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) حرف بزنیم. خیال نکنید حرف‌های ما را نمی‌شنود. این آیه در سورۀ توبه است: ((فَسَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمِنُونَ))[10] خدا کنار عمل شما حاضر است «و رسوله» پیغمبرم هم فکر نکنید از دنیا رفته است. رفته، ولی مشرف به تمام هستی است «و المؤمنون» یعنی ائمۀ طاهرین(علیهم السلام) نیز مشرف به تمام هستی هستند. بین شما و آنان دیواری وجود ندارد. ما از آن‌ها غایب هستیم، ولی آن‌ها پیش ما حاضرند. اگر پرده کنار برود، معلوم می‌شود که ما هم غایب نبودیم، ولی به مصلحتی این 50-60 سال غایب بودیم: «اَشهَدُ اَنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی و تَسمَعُ کَلامِی و تَرُدُّ سَلامِی»[11] شهادت می‌دهم که اکنون صدای مرا می‌شوی و یقین دارم که همین زمان جواب سلام مرا می‌دهی و مرا می‌بینی که در مجلس عزای تو نشسته‌ام. می‌بینی که دارم به حرف‌های شما و پروردگار گوش می‌دهم.

در «کامل الزیارات»[12] است که ابی عبدالله(ع) تمام زائران و گریه کنندگانش را می‌بیند. همان وقتی که گریه‌کن گریه می‌کند، همان وقتی که در جلسه، کوچه، ماشین یا خیابان کسی می‌گوید: «السّلام علیک یا ابا عبدالله» او می‌شنود. وقتی گریۀ ما را می‌بیند، سلام ما را می‌شنود، امام صادق(ع) می‌فرمایند که به پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمۀ زهرا و امام مجتبی(علیهم السلام) می‌گوید برای گریه‌کن من دعا کنید! یک درخواست دیگر هم از جد، پدر، مادر و برادرش(علیهم السلام) می‌کند، می‌گوید برای گریه‌کنندگان و زائران من از خدا طلب مغفرت کنید که خدا گناهان گذشته‌شان را ببخشد.

کیمیایی است عجب تعزیه‌داری حسین*** که نباید ز کسی منّت اکسیر کشید

آن کسی که با ابی عبدالله(ع) است، با همه چیز است. هم در این عالم، هم در آن عالم. آن کسی که حسین(ع) را دارد، همه چیز دارد، هم در این عالم و هم در آن عالم. خدایا! در دنیا و آخرت همۀ ما و نسل ما را با ابی عبدالله(ع) محشور کن! ما را از گریه‌کنندگان و عزاداران او قرار بده! ما را از مجالس ابی عبدالله(ع) محروم مکن! از مجالس آن حضرت بهره‌های عظیم نصیب ما بگردان!

 


[1]. هود: 106.
[2]. ابراهیم: 22.
[3]. انبیاء: 105.
[4]. ابراهیم: 22.
[5]. هود: 94.
[6]. بحار الانوار(ط.بیروت)، ج 66، ص 293.
[7]. الكافي، ثقة الإسلام كلينى،‏ ج ۱، ص ۱۱.
[8]. الحاقة: 21.
[9]. القارعة: 6.
[10]. توبه: 105.
[11]. بخشی از زیارتنامه امام رضا(ع)، مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی.
[12]. کامل الزیارات، باب 39.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
نفس عقل سقوط تعقل رشد




گزارش خطا  

^