فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تجلی نور معصومین(علیهم السلام) در وجود شیعه


پیوند ابدی شیعیان با اهل بیت - جلسه سوم سه شنبه (12-6-1398) - محرم 1441 - حسینیه هدایت - 12.99 MB -

فلسفهٔ آفرینش شیعه از گل اضافهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام)-عجز اندیشمندان شیعه از درک حقیقت طینتحقیقتِ خلقت انبیا و اوصیای الهی-سهولتِ فهمِ روایات فقهی-روایات مشکل، از اسرار اهل‌بیت(علیهم‌السلام)-خلقت موجودات عالم براساس ذات آنها-خلقت انبیای الهی برمبنای مقام نبوت-یکسان بودن ذاتی خلقت وصی با نبی-اشراف نور بر همهٔ عالم-ارائهٔ تمام نشانه‌های توحیدی به رسول اکرم(ص)-انعکاس نور نبوت در وجود اوصیای الهی-اشراف امام معصوم بر احوال شیعیان-تجلی ارزش‌های اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در حد سعه وجودی شیعهخلقت نوری رسول خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در کلام وحیالف) ظهور عینی نور معصومین(علیهم‌السلام) در وجود مؤمنینب) شیعه، صادقان واقعی و گواه خداوند در روز قیامتکلام آخر؛ «انا ابن من قتل صبرا»

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

فلسفهٔ آفرینش شیعه از گل اضافهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

در توضیح روایت بسیار مهم امام ششم که فرمودند: «شیعتنا منا، خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بماء ولایتنا»، باز هم باید به سراغ آیات قرآن کریم و روایات فوق‌العاده باارزش رفت تا عمق این روایت روشن بشود؛ اگرچه فهم حقیقت روایت هم کار مشکلی است. این گِلی که چهارده نفر از او آفریده شده‌اند، چیست و کیفیتش چیست؟ خداوند متعال از ابتدا اراده کرد که گِل را اضافه‌تر از وجود این چهارده نفر قرار بدهد، این اراده چیست؟ از این گِل اضافه که شیعه را آفرید، شیعه کیست و عاقبت شیعه چیست؟ پیوند این گِل اضافه با آن گِل اصلی چه پیوندی و دارای چه کیفیتی است؟ از همه مهم‌تر، فهم این مسئله مشکل است که چرا عدهٔ معینی تا قیامت از این اضافه گِل آفریده شده‌اند؟!

 

-عجز اندیشمندان شیعه از درک حقیقت طینت

اینجا نقطه‌ای است که بزرگ‌ترین اندیشمندان شیعه مانده‌اند و در حل روایتش هم خیلی دست‌وپا زده‌اند! شخصیت‌های عظیمی وارد توضیح روایات طینت شده‌اند، ولی هنوز هم سربسته است. شاید هم عقول عالمیان از درک این حقایق عاجز بوده که چه در قرآن و چه روایات، خیلی مبهم و کنایه‌آمیز گفته شده است. فردای قیامت که عقل‌ها به اوج کمال می‌رسد و دید مردم بسیار تیزبین می‌شود، روشن خواهد شد که داستان از چه قرار بوده است. «فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ»(سورهٔ ق، 22)، وقتی قیامت بشود و من پرده را از جلوی دید تو کنار بزنم، «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» منظرگاه چشمِ تو با تیزبین شدنِ قویِ دیدهٔ تو روشن بشود؛ شاید این‌طور باشد.

 

فهم خیلی از روایات هم مثل همین حقایق مشکل است؛ مثلاً حضرت می‌فرمایند: هر قطعه زمینی که شیعه روی آن راه می‌رود و می‌نشیند، آن قطعه زمین افتخار می‌کند به اینکه شیعه‌ای روی آن راه می‌رود یا روی آن زندگی می‌کند. اینجا باز بحث شعور زمین مطرح است و اینکه می‌فهمد این شیعه است و کافر، مشرک، منافق و غیرشیعه نیست. البته مسئلهٔ شعور زمین هم تا حدی با آیات قابل‌حل است. آیهٔ «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ»(سورهٔ جمعه، آیهٔ 1) شعور کل موجودات را می‌گوید و آیهٔ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ» می‌گوید خود زمین و آسمان‌ها تسبیح‌گو هستند و شعور خود زمین و آسمان‌ها را بیان می‌کند. مجموعاً روایات بسیار پیچیده و مشکلی است.

 

حقیقتِ خلقت انبیا و اوصیای الهی

اصل بحث دربارهٔ شیعه است؛ روایتی از جلد اول عربیِ «اصول کافی» برایتان می‌خوانم که حل این روایت هم از مشکلات است. حالا با کمک معنویت شما، قلب شما، محبت شما و شیعه بودن شما روایت را پی می‌گیرم تا ببینم به کجا می‌رسم.

 

-سهولتِ فهمِ روایات فقهی

روایت از وجود مبارک حضرت موسی‌بن‌جعفر(ع) نقل شده است که متن عربی‌اش را تبرکاً می‌خوانم، یک مقدمه می‌گویم و بعد با کمک آیات و روایات وارد توضیحش می‌شوم. فهم روایات فقهی راحت است؛ شخصی از امام صادق(ع) سؤال می‌کند: تسبیحات اربعه را چندبار بگویم؟ امام می‌فرمایند: سه‌بار بگو؛ یک‌نفر دیگر سؤال می‌کند، امام می‌فرمایند: یک‌بار بگو. راوی عرض می‌کند: مگر حکم خدا در یک مسئله دوتاست؟ حضرت می‌فرمایند: نه حکم یکی است، ولی برابر با ظرفیت مردم نظام داده شده است. خدا این‌قدر مهربان است که می‌بیند بعضی‌ها حوصله‌شان نمی‌کشد سه‌بار بگویند، می‌گوید یک‌بار بگو، قبول است. خدا این‌قدر محبت دارد که نمی‌خواهد بنده‌اش در عبادت به زحمت بیفتد. کاش خدا، شئون خدا و نگاه خدا را می‌فهمیدیم! کاش خودمان را هم می‌فهمیدیم که جهل به خود، بدترین، سخت‌ترین و خطرناک‌ترین بیماری است.

 

-روایات مشکل، از اسرار اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

امام می‌فرمایند: «ان الله عز و جل خَلَق الانبیاء علی النبوة، فلا یکونون إلّا الانبیاء و خَلَق الاوصیاء علی الوصیه فلا یکونون إلّا اوصیاء». این از همان حدیث‌هایی است که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «ان احادیثنا صعب مصعصعب» روایات ما مشکل و خیلی مشکل است که «لا یحتملها إلّا ملک مقرّب» فقط فرشتگان مقرّب می‌فهمند؛ یعنی فرشتگان غیرمقرب هم حالی‌شان نمی‌شود که ما چه می‌گوییم، از کجا حرف می‌زنیم و چه حقیقتی را بیان می‌کنیم. «و لا نبی مرسل» و فرستادگان خدا می‌فهمند که ما چه می‌گوییم! عظمت روح، عقل و علم ائمه(علیهم‌السلام) را می‌بینید! «او مؤمن امتحن الله قلبه للایمان» یا مؤمنی که دلش برای ایمان امتحان داده و نمرهٔ بیست در ایمان قلبی گرفته است، او هم می‌فهمد ما چه می‌گوییم. بعد هم ائمه(علیهم‌السلام) در این زمینه‌ها فرموده‌اند: این‌گونه روایات جزء اسرار ماست و این را به همه نگویید؛ چون نمی‌توانند باور بکنند و حالی‌شان نمی‌شود، ممکن است منکر بشوند. ببینید ظرفیت‌دار کیست، برای او بگویید، عیبی ندارد.

 

-خلقت موجودات عالم براساس ذات آنها

اما معنی روایت؛ وقتی خدا درخت را آفرید، درخت آفریده است. برای فهم این روایت خیلی دقت لازم است! درخت را درخت آفرید و اول چیز دیگری نبوده است که بعد به درخت تبدیل کند. «خَلق الله شجرة شجراً» یعنی ذات او همین بوده و دگرگونی در آن ایجاد نکرده است. کوه را که آفرید، کوه آفریده و چیز دیگری نبوده است که بعداً کوه بشود. سنگ عقیق، طلا و نقره را که آفرید، همه همین بودند و چیز دیگری نبودند که به چیز دیگری تغییر پیدا بکند. این برای همهٔ ما روشن است و علم هم همین را قبول دارد. خدا درخت را درخت آفرید و درخت ابر آفریده نشده که ارادهٔ حضرت حق، بعداً او را به درخت تغییر داده باشد.

 

-خلقت انبیای الهی برمبنای مقام نبوت

«ان الله خلق الانبیاء علی النبوه» خدا پیغمبران را براساس نبوت آنها آفریده که مقام ویژهٔ خاص الهی است. «فلا یکونون الّا الانبیاء» جز پیغمبر در وقت آفرینش نبوده‌اند. این روایت دلیل قرآنی هم دارد؟ حتماً دارد؛ ائمهٔ ما بی‌قرآن حرف نزده‌اند. بچه تازه به‌دنیا آمده، یعنی بدنش گرم است و یک روزِ کاملش نشده، خدا به مادر بچه می‌گوید: یهودی‌ها الآن سر می‌رسند، هرچه از تو پرسیدند، اشاره کن که من با شما حرفی ندارم، اگر مطلبی دارید، با این بچه صحبت کنید. من اجازهٔ حرف زدن با شما را ندارم! با این اوضاعی که داریم، این آیه را چه‌کار کنم؟! بگویم خدا به مریم(س) گفته است من اجازه نمی‌دهم با نامحرم خوش‌وبش بکنی! این آیه کجاست؟ این آیه چه شده است! من اجازه ندارم با نامحرم حرف بزنم، این بچه‌ای که در گهواره است، مرد است و مرد با مرد حرف بزند. ما اصلاً و به هیچ عنوان، بگو بخندی با غریبه و نامحرم نداریم. دختر شعیب(ع) به دستور پدرش که پیغمبر است، سر چاه‌های آب مدین آمده، از پشت سر وارد شده و به موسی(ع) می‌گوید پدرم شما را دعوت کرده است، به خانهٔ ما بیا. موسی‌بن‌عمران(ع) همین‌طور که نشسته بود و دختر شعیب(ع) را نمی‌دید، به او گفت: شما پشت سر من بیا و من را از پشت سر راهنمایی کن. ما به تماشای قدوبالای نامحرم عادت نداریم و در اخلاق ما نیست. هنوز جوان بیست‌ساله‌ای است. دختر هم وقتی آمد، قرآن می‌گوید: «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ» در کمال رعایت حیا آمد و به موسی(ع) گفت پدرم تو را می‌خواهد؛ با غمزه و عشوه، ابرو انداختن و لبخند، صدای نازک و تحریک‌کننده نیامد! ناموس دین «تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ» و مرد غریبه هم به دختر غریبه می‌گوید من از پشت سر می‌روم؛ مثلاً بگو به کوچهٔ دست چپ برو، بیشتر هم با هم حرفی نداریم. حالا روزگار ما چه می‌گویند، روشن‌فکرها چه می‌گویند، دیگران چه می‌گویند، افراد چه می‌گویند یا اقتضای وضع جهان است؛ این حرف چیست، نمی‌دانم! قرآن کجا رفت؟ حیا کجا رفت؟ مَحرم و نامحرمی کجا رفت؟ اینها که متن قرآن است. با این شکلی که دختران و زنان در همه‌جا پدیدار هستند، چه دینی برای مرد و جوان و پیرمرد می‌ماند؟!

 

خدا انبیا را انبیا آفرید؛ یعنی همان وقتی که آفرید، براساس مقام نبوت آفرید. جلو آمدند و به مریم گفتند: «مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ»(سورهٔ مریم، آیهٔ 28)، ما که پدرت را می‌شناسیم، آدم زناکار و بدی نبود، «وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا»، مادرت هم هیچ ارتباطی با نامحرمان نداشت. تو این بچه را از کجا آوردی؟ این قرآن است و انکار و تردیدش کفر است. صدای بچه از گهواره بلند شد: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 30). «جعل» فعل مضارع است. عیسی(ع) نگفت خدا در آینده می‌خواهد مرا به پیغمبری انتخاب کند، بلکه گفت من به پیغمبری انتخاب شده‌ام و خِلقتم پیغمبری است. من را که خلق می‌کرد، گِل و سرشت من، طینت، فطرت و عنصر من، نبوت خلق شده است. این حرف موسی‌بن‌جعفر(ع) است: «ان الله عز و جل خَلَق الانبیاء عَلی النبوة فلا یکونون الّا الانبیاء» هر پیغمبری که متولد شده، نبی متولد شده است. باز این در قرآن مجید است: یحیی(ع) سه‌چهارساله است، بچهٔ سه‌چهارساله هم برای ما روشن است که کیست و چیست. پروردگار می‌فرماید: «وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 12)، بچه بود و ما مقام نبوت را در او قرار دادیم. این حرف پروردگار است؛ انبیا بر نبوت آفریده شده‌اند، خیلی عجیب است!

 

-یکسان بودن ذاتی خلقت وصی با نبی

«و خلق الاوصیاء علی الوصیه فلا یکونون الا الاوصیاء» جانشینان واقعی پیغمبران را «علی‌ الوصیه» آفرید؛ موسی‌بن‌جعفر(ع)، عالم به علوم می‌فرمایند: وقتی خدا می‌خواست علی(ع) را خلق بکند، همان‌وقت وصیّ و جانشین خلق کرده است؛ نه اینکه پیغمبر(ص) در سی‌سالگی دستش را در غدیر بگیرد و بلند کند و بگوید: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». علی(ع) خِلقتاً مولا آفریده شده و پیغمبر(ص) این مولویّت او را اظهار کرده است، نه اعلام! وقتی خدا علی(ع) را خلق می‌کرد، مولا، ولیّ و وصی خلق کرده و پیغمبر(ص) مأمور شدند که این حقیقت خِلقت را اظهار کنند و بگویند».

 

-اشراف نور بر همهٔ عالم

عجیب است که خلقت وصی ذاتاً با خلقت نبی است؛ حالا قول پیغمبر(ص) را ببینید: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الّا أنه لا نبی بعدی» تو با من یکی هستی و فقط پیغمبری بعد از من نمی‌آید. تو جلوهٔ تام من هستی، اما بنا نیست که پیغمبری بعد از من بیاید. «علی منی لحمه لحمی و دمه دمی» تو با من یک واحد هستی، «انا و علی من نور واحد» ما یک حقیقت هستیم. همان‌گونه که نبی نبی خلق شده، وصی هم وصی خلق شده است. نبوت با چه‌چیزی همراه است؟ با خیلی از صفات همراه است و این مقام نبوت با کل صفات در پیغمبر جلوه می‌کند. یک وصف پیغمبر(ص) این است که وقتی خدا او را آفرید، «اول ما خلق الله نوری» او را نور آفرید. نور یعنی حقیقتی که هر علمی، نگاهی، حقیقتی و واقعیتی در این نور است. اصلاً نور به‌معنی حقیقت، علم، واقعیت است، نگاهی گسترده و اِشراف بر همهٔ عالم است. مگر در قرآن نمی‌خوانید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(سورهٔ نور، آیهٔ 35). شما خورشید را می‌بینید که در صبح طلوع می‌کند، بعد از اینکه نورش را به زمین می‌رساند، درجا تمام نیم‌کره را تحت سیطره قرار می‌دهد؛ حالا اگر زمین کروی نبود و مسطح بود، کل زمین را در سیطره قرار می‌داد.

 

-ارائهٔ تمام نشانه‌های توحیدی به رسول اکرم(ص)

وقتی خلقت پیغمبر(ص) نوری است و پیغمبر از اول هم پیغمبر آفریده شده، نور است. این نور بر همهٔ هستی، مُلک و ملکوت، ظاهر و باطن اِشراف دارد. این صریح قرآن است: «لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 1)، تمام نشانه‌های توحید خودم را به پیغمبر ارائه دادم. این قرآن است! «مِن الآیات» که نمی‌گوید و «الف» و «لام» ندارد، بلکه می‌گوید «مِنْ آیَاتِنَا». هرچه در باطن و ظاهر عالم از نشانهٔ وجود من بود، من احتراماً به پیغمبرم ارائه دادم. اینجاست که گفتم نمی‌فهمیم یعنی چه و چه خبر است! همهٔ شما این آیه را خوانده‌اید؛ گاهی ده شب هم خوانده‌اید: «وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 142)، من از موسی دعوت کردم که سی شب به کوه طور بیاید و او آمد. من خودم دعوتش کردم! «وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ» بعد از سی شب، گفتم ده شب دیگر بمان که مهمانی‌ات پیش من کامل باشد؛ اما در متن قرآن نیامده که من پیغمبر را دعوت کردم، بلکه می‌گوید: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 1)، من خودم پیغمبر را برای مهمانی‌ام به تمام عوالم خلقت بردم و دعوتی نبود. این یعنی چه؟! موسی(ع) را دعوت می‌کند و می‌گوید بی‌دعوت نیا، اما پیغمبر(ص) را دعوت نمی‌کند و خود خدا می‌گوید او را برداشتم و بردم. او را کجا بردی؟ «لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا».

 

-انعکاس نور نبوت در وجود اوصیای الهی

اینکه رسول خدا(ص) می‌گوید «انا و علی من نور واحد»، هرچه در پیغمبر است، در علی است. هرچه در نبی است، در وصی است. هرچه در علی است، «و خلق الاوصیاء» در امام حسن، امام حسین و امام عصر(علیهم‌السلام) است. «خلق الاوصیاء علی الوصیه فلا یکونون الّا الاوصیاء». نور، علم، فهم، درک، اشراف، بر همهٔ عالم، همه در وصیّ تجلی دارد؛ یعنی الان وصیّ و اوصیا، هر کجا که هستند و ما نمی‌دانیم. اوصیا یعنی ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)، همین الآن به تمام عالم وجود اِشراف و دید دارند و تمام حرکاتی که در عالم وجود اتفاق می‌افتد، در وجود وصی و ولیّ منعکس است: «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»(سورهٔ یس، آیهٔ 12).

 

-اشراف امام معصوم بر احوال شیعیان

اگر ممکن است، حرف‌های امروز را باور کنید! باور کنید، خیلی سودمند است! یعنی این حقایق را قبول بکنید. امام هشتم داشتند از نیشابور بیرون می‌رفتند که به شتربان گفتند: شتر را بیرون دروازه بخوابان. تازه راه افتاده بودند! شتربان شتر را خواباند و امام از محمل پایین آمدند. خدایا امام هشتم در این بیابان چه‌کار دارد! یک‌مرتبه دیدند با یک دنیا وقار به‌طرف قبرستان رفتند. مُرده‌ای را می‌بردند، امام دویدند و زیر تابوتش را گرفتند. کنار قبر رسیدند، وقتی درِ تابوت را باز کردند، امام وارد قبر شدند و فرمودند: جنازه را به من بدهید. جنازه را خواباندند، صورت میّت را روی خاک گذاشتند و خم شدند صورت میّت را بوسیدند. بعد بیرون آمدند و به ساربان گفتند حرکت کن. یکی به حضرت گفت: شما تا حالا به نیشابور آمده بودید؟ فرمودند: نه! مرد گفت: این مردی که مُرده، اصلاً از این شهر بیرون نرفته است، او را می‌شناختید؟ فرمودند: او، پدران و مادرانش تا آدم(ع) و بچه‌هایش را تا قیامت می‌شناسم.

این اِشراف امام است! اینکه گاهی من خدمت شما عزیزان، پرقیمت‌ها و باارزش‌ها عرض می‌کنم ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام)، خود شخص ابی‌عبدالله که روایتش در «کامل‌الزیارات» است، هر روز شما را می‌بینند، صدایتان را می‌شنوند و اشک‌های چشمتان را می‌بینند. این خاصیت نبوت، ولایت، نور و رحمت‌الله‌الواسعه است.

 

-تجلی ارزش‌های اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در حد سعه وجودی شیعه

آن‌وقت امام صادق(ع) می‌فرمایند: «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا» یعنی چون بین ما و شیعیان ما از طریق گِل وجودمان ارتباط است، هرچه خدا در ما قرار داده، در حد ظرفیت شیعیان ما به آنها انتقال پیدا می‌کند؛ چون گِل نمی‌تواند خودش را از آن گِل جدا کند و به آن گِل ائمه بگوید هرچه داری، در خودت بماند؛ من ظرفیت گرفتنش را ندارم! اصلاً این گل را با ظرفیت آفریده است. ظرفیتش را دارد، حتماً هم ظرفیت بالایی دارد، ولی در حد خودش. شیعه شیعه است، نه در حد نبوت؛ شیعه شیعه است، نه در حد امامت و وصایت؛ ولی شیعه که از آن گِل آفریده شده، ضرورتاً ارزش‌هایی که در آن گِل است، در حد سعهٔ وجودی شیعه در شیعه تجلی می‌کند. الآن من نمی‌دانم مولد برق چندمیلیون وُلت برق تولید می‌کند، ولی چهار لامپی که در حسینیه است، می‌تواند سی وُلت آن را بگیرد و بیشتر نمی‌تواند. ظرفیت این لامپ همین ظرفیت است و نمی‌شود توقعی هم داشت که جناب لامپ، تو برای چه چندمیلیون وُلت برق را در خودت جلوه نمی‌دهی؟ این توقع غلط و نادرستی است! شیعه از اضافهٔ گِل اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آفریده شده و نور آنها، یعنی صفات، اخلاق و رفتار آنها را در حد خودش منعکس می‌کند.

 

خلقت نوری رسول خدا و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در کلام وحی

دو آیه هم بخوانم که این دو آیه با خلقت نوری پیغمبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) با شما حرف می‌زند. هر دو آیه در سورهٔ حدید است.

 

الف) ظهور عینی نور معصومین(علیهم‌السلام) در وجود مؤمنین

خدا به پیغمبر(ص) می‌گوید: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 12)، تو در قیامت با این چشمت، مردان و زنان با ایمان را می‌بینی؛ یعنی اینهایی که می‌بینی، غیر از خودت هستند. خودت که خودت هستی، یک‌جا ایستاده‌ای و مردان و زنان با ایمان را می‌بینی. هیچ ترسی نداشته باشید و رودربایستی هم نکنید، امام صادق(ع) می‌فرمایند: هر جا لغت مؤمن در قرآن است، مراد شیعهٔ ماست و رودربایستی هم ندارد! مؤمن مؤمن است. من یک‌بار خدمت این مرد بزرگ، سید حسن نصرالله بودم، ایشان شخصاً برای من تعریف کرد و گفت: یک روز در همین منطقهٔ ما، یک غیرشیعه که تقریباً او را می‌شناختم، پیش من آمد و گفت سید، من شیعه شده‌ام. گفتم: کدام کتاب را خوانده‌ای؟ گفت: من کتاب نخوانده‌ام. گفتم: چه کسی برای تو حرف زده است؟ گفت: کسی حرف نزده است. گفتم: چطوری شیعه شدی؟ گفت: یک روز بعد از نماز، طبق عادتم نشسته بودم و قرآن می‌خواندم، به این آیه رسیدم: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 82). خدا این را 1400سال پیش می‌گوید! صهیونیست شدیدترین دشمنی را در این عالم با مؤمنین دارد. من فکر کردم و دیدم صهیونیست با مصری‌ها، اردنی‌ها، اماراتی‌ها و غیرشیعه این‌قدر عداوت و دشمنی ندارد، با اینها آشتی است و بده‌بستان دارد، پس این «لِلَّذِينَ آمَنُوا» که خدا می‌گوید صهیونیست شدیدترین دشمنی را با اینها دارد، چه کسانی هستند؟! فهمیدم ایرانی‌ها هستند، به‌دنبال مذهبشان رفتم و دیدم اینها شیعیان اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستند؛ پس من هم شیعه شدم که امام صادق(ع) می‌گویند: هر جا کلمهٔ مؤمن در قرآن است، منظور شیعیان ما هستند. درست است؟ گفتم: درست است.

 

«يَوْمَ تَرَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ» حبیب من در قیامت با چشمت مردان مؤمن و زنان اهل ایمان را می‌بینی «يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» که نورشان پیشاپیش آنها در حرکت است، «وَ بِأَيْمٰانِهِمْ» در حالی که نور اینها را به جلو می‌برد و هدایت می‌کند، «بُشْرٰاكُمُ اَلْيَوْمَ» صدا می‌شنوند که مژده باد به شما «جَنّٰاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا ذٰلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ». این نور همان نور نبوت و ولایت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که در مؤمن طلوع دارد و در قیامت هم ظهور عینی پیدا می‌کند.

 

ب) شیعه، صادقان واقعی و گواه خداوند در روز قیامت

آیهٔ دوم: «وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 19)، اینهایی که به خدا و به فرستادگان خدا گره خورده‌اند، «أُولٰئِكَ هُمُ اَلصِّدِّيقُونَ وَ اَلشُّهَدٰاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ» صادقان واقعی و در پیشگاه من گواه بر دیگران هستند. من دیگران را با اینها محکوم به جهنم می‌کنم و دیگران را نجات می‌دهم. شیعه در قیامت گواه خدا و صدیق در پیشگاه خداست. «لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ» پاداششان و نورشان گوارای خودشان باد؛ این نور و پاداشی که کسب کردند. این داستان حقیقت نبوت، ولایت اهل‌بیت، اتحاد نبوت و ولایت و داستان شیعه که از اضافهٔ گِل نبوت و ولایت آفریده شده و این ارتباط هم قابل قطع نیست، بلکه ماندگار است.

 

اگر بناست بترسیم، فقط بترسید که دشمن به این رابطه زخم نزند! این رابطه قطع نمی‌شود؛ ممکن است تو را بِبَرند، ولی ائمه می‌گویند در آخر به ما برمی‌گردید: «إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ»(سورهٔ غاشیه، آیهٔ 25) آخرش به ما برمی‌گردید، «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ» و در قیامت هم خدا پرونده شما را به دست ما می‌دهد و می‌گوید اینها رفیق‌ها و شیعه‌های خودتان هستند، خودتان رسیدگی کنید و به پرونده ٔاینها نمره بدهید.

داستان شیعه، شیعه بودن و ارتباط نوری داشتن، داستان عجیبی است و این داستان ادامه دارد. مسائل بسیار مهمی در این زمینه در روایاتمان و آیات قرآن وارد شده است؛ برای زمان دیگری باشد، اگر خدا لطف کند و بخواهد.

گر بماندیم زنده بردوزیم ××××××××××× جامه‌ای که از فراق چاک‌شده

ور بمردیم عذر ما بپذیر ×××××××××××× ای بسا آرزو که خاک شده

 

کلام آخر؛ «انا ابن من قتل صبرا»

من متنی برای شما بخوانم که جز با خواندن این متن، نمی‌توانم به شما برسانم اهل‌بیت(علیهم‌السلام‌) از کربلا تا شام چه کشیدند! ما نه می‌توانیم با شعر و نه با نثر بیان بکنیم. این را نمی‌دانم دختر امیرالمؤمنین(ع) در مسیر کربلا به شام گفته یا آنجاهایی که اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را پیاده کردند، گفته‌اند. شما از اول عمرتان در این مجالس تا حالا، یک‌میلیون‌ام آزاری که اینها دیده‌اند، نشنیده‌اید. امام باقر(ع) می‌گویند: درمسیر شام باید از خیلی رودخانه‌ها رد می‌شدیم، خود آنها سواره رد می‌شدند و ما که دست‌هایمان را هم بسته بودند، به آب می‌انداختند و تا زیر گلوی بچه‌ها را آب می‌گرفت! وقتی هم از رودخانه بیرون می‌آمدیم، این بچه‌ها را پابرهنه روی سنگ و ریگ و تیغ بیابان می‌دواندند. اینکه بچهٔ سه‌ساله می‌گوید «بس که دویدم عقب قافله ××× پای من از ره شده پر آبله»،همین حرف امام باقر(ع) است. با ما چه کردند.

 

فردا برایتان متن دختر زهرا(س) را بخوانم و امروز متن مختصرتری از زین‌العابدین(ع) بخوانم. همه‌جا گفت:

«انا علی ابن الحسین ابن علی ابن ابی‌طالب، انا المذبوح بشط الفرات من غیر دخل» بدون اینکه به ما بگویند چرا انتقام می‌گیریم، پدر مرا کنار نهر آب ذبح کردند. حالا کنار نهر آب ذبح کردید، یک‌مشت آب به صورتش می‌پاشیدید. چه‌کار کنم! چه موقع بگویم؟! سرها را که از بدن جدا کردند، خیلی خون‌آلود بود، سرها را لب نهر آوردند و شستند. امام باقر(ع) می‌گویند: لب‌های پدرم از خشکی رد نشد؛ با اینکه سر بریده‌اش را شستند، این لب‌ها مثل دو چوب خشک بود.

«انا ابن من انتهک حریمه» من پسر آن آقایی هستم که تمام احترامش را لگدمال کردند و همهٔ آرامشش را به‌هم ریختند. پدرم مدام به میدان می‌آمد و برمی‌گشت که خواهرها و بچه‌ها ببیند؛ آرام نبود تا وقتی سرش را بریدید. من پسر آن آقایی هستم که مالش را غارت کردید و اهل‌بیتش را اسیر کردید. اینها همه سر جایش، «انا ابن من قتل صبرا» من پسر آقایی هستم که دورش را در گودال گرفتید و نگذاشتید تکان بخورد؛ تا می‌خواست حرکت بکند، با نیزه حمله می‌کردید و با خنجر به جانش می‌افتادید.

 

دو سه خانواده می‌خواهند با هم به مسافرت بروند، همه سوار شدند و فقط یک بچه سوار نمی‌شود؛ پدرش می‌گوید دخترم بیا سوار بشو، می‌گوید نمی‌آیم؛ عمویش می‌آید و می‌گوید بیا سوار بشو، می‌گوید نمی‌آیم؛ پس می‌خواهی چه‌کار بکنی؟ می‌گوید من در ماشینی می‌روم که عمه‌ام آنجاست. در مدینه همهٔ بچه‌ها را سوار کردند و فقط رقیه مانده، هر کاری کردند که سوارش کنند، گفت نمی‌آیم! من را در محمل عمه‌ام ببرید. قمربنی‌هاشم(ع) بغلش کرد و در محمل عمه گذاشت. شما می‌گویید دختر ناز دارد، مخصوصاً وقتی پدرش را می‌بیند؛ عقل و شرع و اخلاق می‌گوید دختربچه را نوازش کنید و به سر و صورتش دست بکشید. دختر ناز دارد، پس چرا با تازیانه به جانش افتادید؟ چرا با کعب نی زدید؟ چرا او را پای‌برهنه جلوی اسب دواندید؟

 

با سر بریده آمد که بچه را نوازش کند؛ وقتی بچه سر را بغل گرفت، سر در بغل روبه‌روی صورتش است و نگاه بچه با سر بریده شش‌هفت سانتی‌متر فاصله دارد. بابا می‌خواهی بروی، سه سؤال مرا جواب بده و برو؛ به من بگو «من الذی قطع وریدک» چه کسی گلوی تو را برید؟ بابا به من بگو «من الذی خضب شیبک» چه کسی این‌همه خون را به صورتت مالیده است؟ اگر بنا بود جواب بدهد، عزیزدلم جواب می‌داد. این خون‌ها برای آن تیری است که به پیشانی‌ام زده‌اند. «من الذی ایتمنی الی صغر سنی» بابا الآن که وقت یتیمی من نبود...

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1398‍ ه‍.ش./ سخنرانی سوم  

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
اهل‌بیت(ع) طینت آفرینش شیعه خلقت انبیا اوصیای الهی اشراف نور نور نبوت

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^