فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

توبه و توسّل آدم و حوّا(علیهماالسلام)


توبۀ آدم و حوا - شب هشتم پنج شنبه (27-10-1397) - جمادی الاول 1440 - مسجدالرضا(ع) - 10.25 MB -

آدم و حوّا(علیهماالسلام)، بیرون از بهشتشیطان رجیمراه برگشت، بسته نیستاحترام مبلّغ دینعظمت پیغمبر(ص) از نگاه دانشمندانتوبهٔ نهان و آشکارمتن توبهٔ آدم و حوّا(علیهماالسلام)«ربّنا»، کلید درخواستآداب و شرایط دعا و توبهقلب خاشعچشم گریانفروتنی ظاهریذکر مصیبت

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسلین حبیبِ إلهِنا و طَبیبِ نُفُوسِنا أبی‌القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المَعصُومِین المُکَرَّمِین.

 

آدم و حوّا(علیهماالسلام)، بیرون از بهشت

شنیدید که آدم و حوّا بدون تفاوت و با یکدیگر، یکی از زیباترین توسّلات به پروردگار مهربان عالم را داشتند.

علتش هم این بود که به جفایِ بَر خود توجّه کردند، اما ابلیس این توجه را نداشت؛ لذا وقتی آدم و حوّا با اغوای شیطان از آن بهشتِ بیان شده در قرآن بیرون آمدند (نه اینکه بیرونشان کردند، بلکه خودشان سبب شدند که از آنجا بیرون بیایند.

شیطان هم طبق آیات قرآن، بر آنها مسلّط نبود؛ تنها یک دعوت غلط و اشتباهی کرد و آدم و حوّا نباید به آن دعوت اعتماد می‌کردند؛ چون خداوند به آنها تذکّر داده بود که «ولا تقربا هذه الشّجرة فَتَکونا من الظّالمین». این نزدیکی به آن درخت به اختیار خودشان بود، نه به‌خاطر تسلّط شیطان بر آنها،) توجه کردند به اینکه یک سلسله ارزش‌های بسیار مهم معنوی را ـ به‌خاطر اینکه به نهی خدا احترام نکردند ـ از دست داده‌اند.

پروردگار مهربان عالم می‌دانست این‌ها متوجه می‌شوند، برمی‌گردند و با مرکب توبهٔ واقعی خودشان را به مقامات از دست رفته می‌رسانند، از آن سو هم می‌داند که ابلیس بنای برگشت و حرکت با توبه را نخواهد داشت.

خداوند رحمان فعلاً به آدم و حوّا چیزی نگفت، فقط قرآن می‌گوید «فَأزلّهُما الشّیطان عنها»؛ شیطان هر دو را لغزاند، «فأخرَجَهُما ممّا کانا فیه»؛ این لغزش آنها سبب شد که با اختیار خودشان و با انتخاب اشتباهی که داشتند از بهشت بیرون بیایند.

 

شیطان رجیم

فعلاً خدا نسبت به هر دو ساکت است، ولی نسبت به ابلیس سکوت نکرد تا به انتظار بماند که توبه کند، برگردد و عذرخواهی کند؛ چون می‌دانست شیطان اهل توبه و عذرخواهی نیست، موجودی است لج‌باز، متکبّر و خودبین.

خطاب رسید: «فَاخرُج مِنها فَإنّکَ رَجِیمٌ * وَإنّ عَلَیکَ لَعنَتِی إلَی یَومِ الدّین».[1]

در آیات دیگر هم با عبارت «مَذءُوماً مَدحُوراً»[2] او را معرفی کرده است.

از این نهیب «أخرُج» متأثر هم نشد که اگر به کوه‌های عالم چنین نهیبی زده می‌شد، متلاشی می‌گشت!

نسبت به آدم و حوّا در باب خروجشان از بهشت در ابتدا چیزی نگفت و بعد از یک سلسله اموری که این زن و شوهر داشتند، خداوند به آنها رو کرد و حرف زد.

شیطان توجّهی به این حرف‌ها نکرد و ملعون شد، اما آدم و حوّا به خلأ خودشان توجه کردند که از ارزش‌های الهی دور افتادند، از حریم ملکوت دور شدند و اینکه نهی خدا را توجه نکردند!

همهٔ این‌ها خسارت است، نه ضرر.

ضرر این است که مثلاً یک میلیون تومان پول دارم، با آن یک سال کاسبی می‌کنم و سر سال می‌بینم هشتصد تومان مانده و دویست تومانش نیست، این ضرر است؛ اما خسارت این است که مثلاً یک میلیون سرمایه دارم و با آن کار می‌کنم، ولی بعد از یک سال می‌بینم از این یک میلیون تومان سرمایه، چیزی نمانده و کلّ آن برباد رفته است.

در فرمایش آدم و حوّا(علیهماالسلام) به این مسأله می‌رسیم؛ یعنی تعبیراتی که در توبهٔ آن دو هست، خیلی شگفت‌آور است، به جهت ادب بسیار عظیم این مرد و زن که در توبه و بازگشت به پروردگار، ادبی به خرج دادند که خدا کیفیت ادبشان را در قرآن آورده است تا به فرزندان آدم و حوّا توجه بدهد که راه ادب به پروردگار، این گونه است.

وقتی آمدند در زمین، دیگر از آن نعمت‌ها و درختان میوه خبری نبود! دیدند از آن آرامشی که در عبارت «أسکُن أنتَ وَزَوجُکَ الجَنَّة» بیان شده، خبری نیست! برعکس، اضطراب و ناامنی، رنج روحی و فکری و مشکل درونی غالب است.

 

راه برگشت، بسته نیست

جالب اینجاست که هر دو می‌دانستند در به رویشان بسته نیست و می‌توانند به سوی پروردگار عالم برگردند!

حال مثبت عالی انسانی در آن‌ها بود که مطلقاً نباید از پروردگار عالم ناامید شد؛ ناامیدی از پروردگار یعنی پروردگار عاجز است و کاری از دستش برنمی‌آید. اگر توبه هم بکنم، فایده‌ای ندارد!

این اعتقاد به خدای ناقص و معیوب است که این مرد و زن با رفتار و گفتارشان به ما یاد می‌دهند که خدا عیب و نقصی ندارد و درِ رحمتش هم به روی کسی بسته نیست.

اگر کار بد و اشتباهی کردی، مال مردم خوردی، چند سال نماز نخواندی، به شوهر ظلم کردی، به همسر و فرزندت بدی کردی، راه برگشت همواره باز است.

 

احترام مبلّغ دین

پیغمبر(ص) در مسجد مدینه شخصی را خواست و به او فرمود: از یمن برای من نامه آمده و مردم یمن از من مبلّغ دین خواسته‌اند؛ فعلاً تو را انتخاب می‌کنم و تو برو به سمت یمن.

خود حضرت(ص) به نشانهٔ احترام و با پای پیاده تا بیرون مدینه این مبلّغ را بدرقه کرد تا ارزش مبلّغ دین را به مردم بفهماند که منِ پیغمبرِ خدا، با پای پیاده و در گرمای مدینه تا بیرون شهر، برای مشایعت و بدرقهٔ مبلّغ دین می‌روم.

ایشان در کنار دروازهٔ خروجی مدینه، نصیحتی عالی و جهانی بیان می‌دارند که ـ به چاپ امروز ـ حدود سه صفحه است.

وجود پیغمبر(ص) خودش معجزه است؛ انسانی که تا چهل سالگی حتی یک خط هم ننوشته و نخوانده است، و نمی‌نوشت و نمی‌خواند، یکباره در کنار غار حرا زمانی که جبرئیل(ع) از طرف خدا امر کرد که «إقرأ»، تمام علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن در قلب مبارک ایشان تجلّی کرد؛ یعنی دانش کتاب آفاق و انفس و کتاب دین که حالا فقط «اقرأ» آن را گفته است، تمام کتاب از بای «بسم اللّه» سورهٔ حمد تا «من الجنّه والنّاس»، همان لحظه در قلب مقدسش طلوع کرد؛ «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمین *عَلی قَلبِکَ[3]»؛ درجا تجلّی کرد.

 

عظمت پیغمبر(ص) از نگاه دانشمندان

در شهر پرجمعیتی منبر می‌رفتم و آقای دکتری هم هر روز می‌آمد و در جلسه شرکت می‌کرد.

منبر هم صبح‌ها حدود ساعت 7 شروع می‌شد. برخی از دوستانی که در این جلسه هستند، در آن جلسه هم حضور داشتند.

چهار باب خانهٔ 1500 متری را با هم یکی کرده بودند و نصف خیابان نزدیک آنجا که خیابان اصلی شهر هم بود، مملوّ از جمعیت می‌شد.

در یکی از این جلسات، آقای دکتر به من گفت: در این شهر، پروفسوری هست که از مهم‌ترین دانشگاه‌های دنیا برای او بالاختصاص مدرک فرستاده‌اند. ایشان هر روز در بین این جمعیت است و تا آخر منبر را می‌نشیند و بعد می‌رود.

گفتم: روزها او را می‌بینید؟

گفت: اگر بخواهید، می‌بینم.

گفتم: آیا مطبّی دارد؟

گفت: نه، حدود نود سال سنّ ایشان است. دانشگاه هم نمی‌رود.

گفتم: لطفاً برو و به ایشان بگو که این روضه‌خوان سیدالشّهدا(ع) (من هم به این عنوان دلم خوش است؛ یعنی در اعلامیه‌ها وقتی القاب دیگری می‌نویسند، اذیت می‌شوم. دلم می‌خواهد بنویسند: ده شب در این مسجد، معلّم منبر می‌رود؛ همین!) می‌خواهد به دیدن شما بیاید.

پروفسور به این دکتر می‌گوید: تو به ایشان نگفتی که شأن تو نیست بیایی دیدن من؟!

ببینید میزان خاکساری ایشان را!

صبح فردا هم دکتر در پای منبر حاضر بود و پیغام پروفسور را رساند که: نمی‌شود شما به ملاقات من بیایید!

گفتم: امروز هم آمده است؟

گفت: بله.

گفتم: لطفاً مجدّداً به خانه‌اش برو و ایشان را مجاب کن به دیدنش بروم.

بالأخره ایشان قبول کرد که ساعت ده صبح فردا، پس از اتمام روضه، به دیدنشان برویم.

طبق قرار، ده صبح رفتیم و وقتی وارد اتاق شدیم، چهارطرف دیوار اتاق از تقدیرنامه‌ها و مدارک دانشگاه‌های مختلف داخلی و خارجی پُر بود!

ایشان خیلی صحبت نمی‌کرد، ولی من از ایشان درخواست کردم که آقای پروفسور! مطلبی برای استفادهٔ من بفرمایید.

گفت: نه، شما عالم دین هستی، من که عالم دین نیستم. من عالمِ علوم جدید هستم؛ شما بگو من استفاده کنم.

گفتم: آقای پروفسور! من در کنار شما واقعاً احساس شاگردی می‌کنم، من را محروم نکنید، درسی به من بدهید، کلمهٔ حکمت‌آمیزی بگویید و نصیحتم کنید!

گفت: حالا که قبول نمی‌کنی خودت حرف بزنی، من حرف می‌زنم.

من در افکار، آرا، نقشه‌ها، و طرح‌های پیغمبر(ص) که بیش از 14 قرن پیش بوده است، دقیقاً مطالعه کرده‌ام، چه نسبت به رشتهٔ خودم و چه نسبت به دیگر رشته‌ها. از زمان خلقت آدم ابوالبشر تا الآن ـ و به یقین بگویم تا قیامت ـ مغز و عقلی قوی‌تر، گسترده‌تر، عالم‌تر، داناتر، فهمیده‌تر، دقیق‌تر و محقّق‌تر از محمّد بن عبداللّه ندیده‌ام.

چقدر خوب است این جوان‌ها، آقایان و خانم‌هایی که اهل مسجد نیستند و یک رشتهٔ ضعیفی از تکبّر ابلیسی دارند، می‌آمدند و لااقلّ از قول بعضی از ماها می‌شنیدند که مهم‌ترین پروفسورها و دانشمندان داخلی و خارجی دربارهٔ پیغمبر اسلام چه نگاهی دارند و کنار پیغمبر می‌ماندند و جدا نمی‌شدند.

دو جلد کتاب از دانشمندی فرانسوی و مسیحی دربارهٔ شخص پیامبر(ص) چاپ شده است که حدود هزار صفحه مطلب است و بنده حدود چهل و سه سال پیش دیدم به نام «أنتین دینه» و به زبان فرانسوی.

این دو جلد کتاب چنان مهمّ و با ارزش است که با خواندن هرصفحهٔ آن آدمی مست و ـ به قول لات‌های تهران، ـ دیوانه می‌شود. این کتاب فقط دربارهٔ شخصیت فکری، علمی و عقلی پیغمبر اسلام(ص) است، کتاب تاریخ نیست که مثلاً پیغمبر(ص) کجا به دنیا آمد، کجا وفات کرد، پدر و مادرش چه کسی بود، بلکه تنها دربارهٔ شخصیت‌شناسی ایشان است.

در صفحهٔ آخر جلد دوم می‌گوید: یا رسول‌اللّه! من امروز ـ یعنی در همین عصر ـ در کرهٔ زمین غریب‌تر از تو را نمی‌شناسم، که با وجود چنین شخصیتی امت تو در اعتقاد و ارتباط و اقتدا و عمل به تو قصور کردند. تو در امت اسلام در غربت هستی و من در صفحهٔ آخر کتابم و پیش از پایان کتاب، در پیشگاه تو که غریب هستی اقرار می‌کنم برای اینکه به اندازهٔ خودم تو را از غربت درآورم و در قیامت گرفتار نشوم، خودم و همسرم و دو فرزندم مسلمان می‌شویم تا در قیامت، به جرم «غریب گذاشتن پیغمبر» مورد عقاب قرار نگیریم.

چه میزان عظیم القدر است وجود مبارک رسول خدا(ص)!

این انسان که به تنهایی جهانی است، با پای پیاده تا بیرون مدینه مبلّغ دین را بدرقه می‌کند که به امّت بگوید: مبلّغ دین احترام دارد، نه فحش و تمسخر و زخم زبان!

 

توبهٔ نهان و آشکار

بعد در حدود سه صفحه نصیحت می‌کند که بخشی از آن به تناسب بحث توسّل آدم و حوّا این است:

«یا مَعاذُ! وَاحدُث لِکُلِّ ذَنبٍ تَوبَةً السِّرُّ بِالسِّرِّ وَالعَلانِیَةُ بِالعَلانِیَة»[4]!

خیال نکنی توبه این است که حالا پنج سال نماز نخواندی، گوشه‌ای بنشینی و گریه کنی و بگویی خدایا من را ببخش!

این توبهٔ نمازِ نخوانده نیست، توبهٔ روزه‌های خورده و بردن مال مردم به حرام نیست؛ برای هر گناهی توبه‌ای ایجاد کن، برای گناهان پنهان، توبهٔ پنهان، و برای گناهان آشکار، توبهٔ آشکار.

توبهٔ حقیقی این است.

امیرالمؤمنین به کسی که گفت «أستغفر اللّه ربِّی وَأتوبُ إلیه»، فرمود: مادرت به عزایت گریه می‌کرد، بهتر از این بود که خیال کنی توبه، فقط گفتن «أستغفر اللّه ربِّی وَأتوبُ إلیه» است!

توبه عمل است، حرکت و جابجاشدن و از حالی به حال دیگر شدن و تغییر است.

 

متن توبهٔ آدم و حوّا(علیهماالسلام)

در این حال، آدم و حوّا(علیهماالسلام) می‌خواهند توبه کنند، و شما متن و محتوای توبه را ببینید!

برای چه توبه می‌کنند؟ چون به خسارت کار خودشان توجه کردند و دریافتند که خداوند درِ رحمتش را نبسته است. توجه کردند که آدمی که دچار خلأ شده است، هم اخلاقاً و هم شرعاً واجب است فوراً توبه کند، بدون معطّلی.

اینکه بگویم حالا جوان هستم و بیست سال دیگر که پیر شدم، توبه می‌کنم، این در واقع نوعی کلاهبرداری از خود و فتنه علیه خویشتن است.

چه کسی تضمین می‌کند که تا پنج دقیقهٔ دیگر زنده بمانم؟

آن دو بزرگوار، هم متوجّه شدند که اشتباه کردند، هم توجه دارند که باید تغییر کنند، نیز دریافتند که خدا تغییر را می‌پذیرد، آن هم خیلی سریع؛ چنانکه در اواخر دعای کمیل آمده است: «یا سَریعَ الرِّضا»!

ای خدایی که خیلی به سرعت خوشنود می‌شوی از آدم تائب که می‌خواهد گناهانش را جبران کند!

حالا توبه را شروع می‌کنند: «قَالا».

 

«ربّنا»، کلید درخواست

هردو با هم توبه کردند، نه اینکه یکی زانو بغل بگیرد و توبه کند به وکالت از هردو؛ هرکسی خودش باید توبه کند.

«قالا رَبَّنا»[5]! این دو نفر چه‌قدر نکته‌دان بودند! چرا نگفتند: یا اللّه؟ نگفتند یا رَحمان؟ یا رَحیم؟ چرا نگفتند: یا غفورُ یا وَدُود؟

چه‌قدر این «رَبَّنا» زیباست! ای مالک ما که ما مملوک تو هستیم! ما که نمی‌توانیم از حوزهٔ مالکیت تو خارج شویم! بالاخره ما متعلق به تو و مال و مملوک تو هستیم.

«ربّنا»! ای مالکی که قدرت تربیت، فقط ویژهٔ توست!

«ربّ»؛ یعنی مالکِ مربّی.

در دعای کمیل بارها عبارت «یا ربّ» تکرار شده است. همچنین در دعای ابوحمزه و دعای عرفهٔ ابی‌عبداللّه(ع).

در قرآن کریم کمتر صفحه‌ای می‌بینید که کلمهٔ «ربّ» یا «ربّنا» ذکر نشده باشد. معلوم می‌شود این «ربّ» کلید عجیبی است برای حل مشکل و توسّل به ربوبیّت، کار انجام می‌دهد. از اینجا رضایت پروردگار از گدایی با کلید «ربّ» معلوم می‌گردد.

 

آداب و شرایط دعا و توبه

آداب دعا را هم این دو نفر بلد هستند.

در اینجا خوب است روایتی بسیار زیبا را برایتان بخوانم که خصوصاً در ماه مبارک رمضان، در دعای کمیلِ شب‌های جمعه و یا در شب‌های احیا، وقتی به این روایت می‌رسیم، حال ما دگرگون می‌شود.

روایت خطاب به عیسی بن مریم، چهارمین پیغمبر اولوالعزم است.

این‌که می‌گویند عرفان، به خدا قسم ذرّه‌ای از عرفان اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در هیچ خانقاهی پیدا نمی‌شود، به جان امیرالمؤمنین ذرّه‌ای از عرفان اسلام و قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در عرفان‌های یونان و اسکندریهٔ قدیم و ایران قدیم یافت نمی‌شود!

ما در این عالم، عارف نداریم، حالا هرچه کتاب بنویسند در شرح حال عرفا، کدام عارف؟

عارف حقیقی انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) هستند، عارف واقعی زینب کبری(س) است که امام صادق(ع) می‌فرماید: عمّه! عصر عاشورا تمام فرشتگان عالم از تحمّل و صبر و استقامت و ثابت‌قدمی تو در دین شگفت‌زده شدند! دیدند تو در برابر این حادثهٔ عظیم یک آه سرد هم نکشیدی!

این عرفان است، و روایتی که در پی می‌آید، مخ عرفان است:

 

قلب خاشع

به حضرت عیسی(ع) می‌گوید: می‌خواهی به خانهٔ من و پیشگاه من بیایی و دعا کنی، این شرائط را رعایت کن:

«هَب لِی مِن قَلبِکَ الخُشُوع»[6]!

با دلِ خاکسار بیا پیش من، نه با دلی که آلوده به حسد و حرص و ریا و غرور و بدبینی و رذائل اخلاقی است!

با دلی که پر از حیوانات وحشی و درندهٔ اخلاقی است که نمی‌توانی بیایی پیش من؛ با دل پاک بیا!

باید «مُخلِصِینَ لَه الدّین» باشد؛ دلی ـ به قول پیغمبر در روایتی عجیب ـ که می‌فرماید:

«لَولا تَکثِیرٌ فِی کَلامِکُم و تَمریجٌ فِی قُلُوبِکُم لَرَأیتُم ما أرَی وَ لَسَمِعتُم ما أَسمَعُ[7]».

اگر آدم‌های پرحرفی نبودید که حرف‌های بیهوده و زیادی بزنید، و اگر دل شما کشتزار و چراگاه شیاطین نبود، آنچه که من می‌دیدم، شما هم می‌دیدید و آنچه من می‌شنیدم، شما هم می‌شنیدید، اما شما خیلی پرحرف هستید و دلتان هم چراگاه شیطان و حیوانات عجیب و غریبِ حسد و کبر و امثال آنهاست؛ پس چگونه می‌خواهید آنچه را من می‌بینم ببینید و آنچه من می‌شنوم، بشنوید؟!

 

چشم گریان

خداوند به حضرت عیسی(ع) فرمود:

«هَب لِی مِن قَلبِکَ الخُشُوعَ وَ مِن عَینَیکَ الدُّمُوع»!

اگر پیش من می‌آیی، خشک و خالی نیا! باغ و زمینی که آب ندارد، خریدار هم ندارد، استخری که آب ندارد، بلیطش را برای شنا نمی‌خرند؛ پس ای عیسی! اگر نزد من می‌آیی، با اشک چشم بیا!

آیا گریه و اشک در قرآن هم هست؟

در این باب سه آیه در قرآن کریم و در سورهٔ مائده هست که به دنبال هم آمده و بسیار جالب است، یکی آیهٔ 83 است:

«تَری أعیُنَهُم تَفِیضُ مِن الدَّمعِ مِمّا عَرَفُوا مِن الحَقِّ».[8] حبیب من! دو چشم حق‌شناسان دو چشمهٔ اشک است.

گریه بر هر درد بی‌درمان دواست***چشم گریان چشمهٔ فیض خداست

واقعاً همین است و برای من هم معلوم شده است.

تا نگرید ابر کی روید چمن***تا نگرید طفل کی نوشد لبن

تا نگرید طفلک حلوافروش***دیگ بخشایش نمی‌آید به جوش

بچه‌ای هشت ـ نُه ساله با طبقی حلوا بر سرِ چهارراهی نشسته بود و چون نزدیک ظهر بود، زار زار گریه می‌کرد.

کاسبی از کنارش ردّ شد و حال زار طفل را که دید، پرسید: عزیز دلم! چرا گریه می‌کنی؟

گفت: من یتیم هستم و درآمدی نداریم، مادرم با زحمت فراوان مقداری آرد تهیه نمود و حلوا درست کرد که من در بازار بفروشم و پول ناهار و شام را تأمین کنم، اما تا حالا کسی از من حلوا نخریده است و من باید با ناامیدی به خانه برگردم!

آن کاسب بازاری گفت: عزیز دلم! گریه نکن که کلّ حلوایت را من می‌خرم.

بیش از آنچه هم که قیمت داشت، از او خرید.

تا نگرید طفلک حلوافروش***دیگ بخشایش نمی‌آید به جوش

 

فروتنی ظاهری

«ومِن بَدَنِکَ الخُضُوع»!

هنگام دعا و درخواست از من، با غرور و حالت لاتی، و با بی‌ادبی و طلبکارانه نیا پیش من؛ بلکه با بدنی فروتن و آرام و با توجه قلبی و چشم گریان به سوی من بیا که این وضع بدنی و ظاهری تو، موجب بازشدن درهای رحمت من می‌شود.

آیهٔ شریفه مطالب بسیاری دارد که تا اینجا توانستیم فراز «قالا رَبّنا» را اندکی بررسیم و ادامهٔ آن در جلسهٔ بعدی ـ به فضل الهی ـ بیان می‌گردد.

 

ذکر مصیبت

یا إلهی وَ رَبّی وَ سیّدی وَ مَولایَ وَ مالکَ رِقِّی! یا مَن بِیَدِه ناصِیَتِی! یا عَلِیماً بِضُرِّی وَ مَسکَنَتِی! یا خَبیراً بِفَقرِی وَ فاقَتی! یا ربِّ یا ربِّ یا ربِّ!

أسألکَ بِحَقِّکَ وَ قُدسِکَ وَ أعظَمِ صِفاتِکَ وَ أسمائِکَ أن تَجعَلَ أوقاتِی مِن اللّیلِ وَ النَّهار بِذِکرِکَ مَعمُورَةً وَ بِخِدمَتِکَ مَوصُولَةً وَ أعمالِی عِندَکَ مَقبُولَةً حَتّی تَکونَ أعمالِی وَ أورادِی کُلُّها وِرداً واحِداً وَ حالِی فِی خِدمَتِکَ سَرمَداً!

یا سیِّدی! یا مَن عَلَیه مُعَوّلِی! یا مِن إلیهِ شَکَوتُ أحوالِی!

کسی چون من گل پرپر نبوسید***کسی گل را به چشم تر نبوسید

کسی چون من گلش نشکفت در خون***کسی گل را ز من بهتر نبوسید

کسی غیر از من و دل اندرین دشت***به تنهایی تن بی‌سر نبوسید

به عزم بوسه لعل لب نهادم***به آن جایی که پیغمبر نبوسید

 


[1] ـ ص: 77 و 78.
[2] ـ اعراف: 18. [نکوهیده و رانده]
[3] ـ شعراء: 193 و 194.
[4] ـ بحارالأنوار 33/ 127 / 77.
[5] ـ اعراف: 23. [قالا رَبّنا ظَلَمنا أنفُسَنا وَإن لَم تَغفِر لَنا وَتَرحَمنا لَنَکُونَنّ مِن الخاسِرینَ]
[6] ـ امالی مفید: 7 / 236. [الامام الصادق علیه السلام: أوحی اللّه تعالی إلی عیسی بن مریم علیه السلام: یا عیسی هب لی من عینیک الدموع ومن قلبک الخشوع ومن بدنک الخضوع ...]
[7] ـ المیزان: ج 5 ص 270.
[8] ـ اعراف: 23. [قالا رَبّنا ظَلَمنا أنفُسَنا وَإن لَم تَغفِر لَنا وَتَرحَمنا لَنَکُونَنّ مِن الخاسِرینَ]

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
بهشت ابلیس توبه آدم و حوا رحمت پروردگار مبلغ دین خضوع و خشوع شرایط دعا دموع




گزارش خطا  

^