فارسی
سه شنبه 28 فروردين 1403 - الثلاثاء 6 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

واجبات مالی الهی


پیامبر رحمت - روز چهارم شنبه (12-8-1397) - صفر 1440 - حسینیه آیت الله بروجردی - 11.04 MB -

نصیحت پیامبر؛ هجرت از گناهاننصیحت پیامبر؛ حفظ واجبات الهیهم‌نشین چه کسانی باشیم؟نصیحت‌هایی به استاد انصاریانواجبات الهیاهمیت انفاقثواب خرج برای ابی‌عبدالله(ع)پرداخت خمسپرداخت خمس در ارتفاع 35 هزار پاییخوردن ارث خواهر و برادرجادۀ کوتاه عمرسوگواره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

نصیحت پیامبر؛ هجرت از گناهان

کلام در این مسئله بود که خانمی در مسجد به محضر رسول خدا مشرف شد و از وجود مقدس حضرت درخواست موعظه کرد، پیغمبر اکرم سه مطلب مهم برای او فرمودند: «اهجری المعاصی فانها افضل الهجرة» از گناهان دور شو که این کار بالاترین هجرت است، یک هجرت معنوی است، هجرت از خود به سوی خدا، هجرت از هوای نفس به سوی پروردگار، هجرت از بدی‌ها به سوی خیر مطلق.

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: اگر کسی در این هجرت بمیرد و بنایش بر این شده که گناهان را رها کند، بدی‌های درون و برون را بگذارد و به سوی پروردگار حرکت کند، اگر در این مسیر، در این حرکت، در این ترک گناه بمیرد «مات شهیدا» نه مثل شهید بلکه خود شهید، مرگش مرگ شهادت است.

 

نصیحت پیامبر؛ حفظ واجبات الهی

در نصیحت دوم ایشان فرمودند: «حافظی علی الفرائض فانها افضل الجهاد» واجبات الهی را حفظ کن، چیزی از دستت نرود، چون هر واجبی از واجبات از دست برود غنیمت عظیمی از دست رفته است. برای نمونه عرض کنم ـ البته نمونه خیلی دارد ـ که از دست دادن یک واجب از دست دادن سرمایۀ عظیمی است.

به محضر امام صادق(ع) یک آقایی عرض کرد: برای من استخاره کنید. من دقیق نمی‌دانم زمان ائمه استخاره به چه کیفیت بوده ولی حضرت بعد از استخاره فرمودند خوب نیست. خواهنده، سؤالش را که جواب گرفت رفت، سه چهار ماه بعد برگشت به حضرت صادق(ع) عرض کرد: من همانی هستم که مدت‌ها قبل آمدم از شما استخاره خواستم و شما هم فرمودید خوب نیست، ولی من گوش به استخاره ندادم. یک سفر کسبی می‌خواستم بروم استخاره را توجه نکردم و رفتم. یابن رسول‌الله ده هزار درهم سود بردم.

امام صادق(ع) فرمودند: در این سفر یک روز نماز صبحت قضا شد، این واجب از دستت رفت؛ نه آن ده هزار درهم، اگر همۀ دنیا را به جای آن نماز بپردازی جبران نخواهد شد، استخاره‌ات به این خاطر بد آمد.

 

هم‌نشین چه کسانی باشیم؟

پیغمبر اکرم به این خانم می‌فرماید با چنگ و دندان واجبات الهی را حفظ کن که از دستت نرود. یک استادی داشتم که حمد و سوره‌ام را او یادم داد، از علمای بزرگ تهران بود، از شاگردان مرحوم قاضی در نجف بود. تمام وجود این شخص مربی‌گری بود؛ اخلاقش، رفتارش، حرفش و عملش. ایشان سال 37 از دنیا رفت، ولی من الان این معنای روایت پیغمبر را در او حس می‌کنم، حالا که نیست.

چند نفری محضر پیغمبر اکرم بودند و سؤال کردند: «من نجالس؟» با چه کسی نشست و برخواست کنیم؟ عمرمان را خرج چه کسی کنیم؟ پیغمبر اکرم فرمود: با کسی که این سه خصلت را داشته باشد حتماً معاشرت کنید؛ «رؤیته یذکرکم الله» همین که او را ببینید، یاد خدا بیفتید. «و یزید فی علمکم منطقه» وقتی حرف می‌زند حرف زدنش به دانش شما اضافه کند. «و یرغبکم عمله فی الاخرة یا یرغبکم فی الاخرة عمله» شکل زندگی او شما را ترغیب به آخرت کند.

 

نصیحت‌هایی به استاد انصاریان

آن استادم همین‌گونه بود. یکی از جملاتی که از ایشان یادم است این بود که می‌گفت: وقت‌های خاص مثل اوقات نماز، اوقات دعا، اوقات احیا خوابت نبرد؛ چون فیوضات الهی می‌آید و می‌خواهد شامل حال افراد شود، وقتی یک کسی خواب است از او رد می‌شود. یک جملۀ دیگر که از ایشان یادم است این بود که می‌فرمود: اعداد بیان شده در برنامه‌های الهی را کم و زیاد نکنید؛ هفت بار طواف اگر شش بار طواف کنی به گنج نمی‌رسی، اگر هشت بار طواف کنی از گنج رد شدی؛ نماز صبح دو رکعت است، گنج سر دو رکعتی است، کمش کنی به گنج نرسیدی و اضافه کنی از گنج رد شدی.

 

واجبات الهی

امام صادق(ع) فرمود: استخاره‌ات خوب نیامد به این خاطر که یکی از مهم‌ترین واجبات الهی را از دست دادی. این واجباتی که پیغمبر سفارش کردند همه عنایت دارید که در سه بخش نظام داده شده 1ـ یک بخشش عبادی است؛ نماز است، روزه است، حج است و امثال اینها. 2ـ یک بخشش مالی است، یک سلسله واجبات الهی مالی است؛ مثل زکات، مثل انفاق‌هایی که امر پروردگار است. این یک سرمایۀ عظیمی است، این‌طور نیست که اگر من زکات بدهم و خمس بدهم و انفاق کنم از دستم رفته، از دستم نرفته است. 3ـ یک واجب هم واجب حقوقی است.

یک کسی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: من را نصیحت کن. امام فرمود: آنچه که خدا به تو روزی کردی، منهای آن چیزی که ضروری مخارج زندگی توست، نگه ندار؛ چون نگه داری برایت نمی‌ماند، انفاق کن که برایت تا ابد بماند. یک چیزهایی را باید از دست بدهی که بماند، اگر آنها را نگه داری در پرونده‌ات نمی‌ماند و از دستت رفته است.

 

اهمیت انفاق

یک عالم بزرگی بود در همدان من خیلی خدمت ایشان می‌رسیدم. فکر کنم شصت سال هر شب برای مردم «نهج‌البلاغه» گفت، استاد «نهج‌البلاغه» بود، ایشان به من فرمودند: امیرالمؤمنین(ع) تا یک درهم از زندگی ایشان اضافه می‌آمد، یک درهم را می‌گذاشتند کف دستشان حرف می‌زدند با این یک درهم و می‌فرمودند: تا پیش منی من مالکت نیستم، فقط حافظم و نگهت می‌دارم، اما وقتی که از پیش من بروی من می‌شوم مالکت، دیگر مال منی، چون قیامت تو را به من برمی‌گرداند. اگر مال را نگه داری می‌شوی بخیل، مالک نیستی، حمالی، دغدغه داری؛ ولی وقتی که پول رفت، زکات رفت، خمس رفت، تازه مالک می‌شوی.

یک آیۀ جالبی برای اهل انفاق است «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيم»(بقره، 261) یک انفاق هفتصد برابرش را به تو برمی‌گرداند اما اگر نگه داری هیچ چیز گیرت نمی‌آید. خداوند در پایان آیه می‌فرماید من مقید به این هفتصد برابر نیستم که دیگر به تو اضافه‌تر ندهم «وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ» پروردگار برای هر کس بخواهد اضافه می‌کند و چند برابر می‌کند.

در روایاتمان دارد گاهی به پیغمبر می‌گفتند گره به زندگی ما افتاده، پیغمبر می‌فرمود: انفاق کنید. طرف می‌گفت: یا رسول‌الله ندارم که انفاق کنم. می‌فرمود: یک لیوان آب دست یک تشنه بده، ندارم یعنی چه؟ خیلی پیغمبر اکرم از این کلمات منفی گریزان بود. نمی‌توانم و نمی‌شود و ندارم یعنی چه؟ یک لیوان آب بده دست یک تشنه، دست یکی را بگیر از این طرف خیابان ببر آن طرف خیابان، این‌طور نیست که هیچ کار خیری نتوانی انجام بدهی، راه‌های به طرف پروردگار بسته که نیست، تمام راه‌ها باز است.

 

ثواب خرج برای ابی‌عبدالله(ع)

یک روایتی خیلی روایت مهمی است، من این را اولین باری که دیدم یادداشت کردم و تقریباً یک کاغذ بزرگ را پر کرد، کم آوردم و بقیه‌اش را هم در یک صفحۀ دیگر نوشتم. خیلی عجیب است، من گاهی این روایت را خواندم و بعد از منبر آمدند به من گفتند این روایت صددرصد درست است، مردم گفتند چون برای خود ما اتفاق افتاده است.

یک قطعۀ روایت، نصف خط از آن یک صفحه و نیم این است؛ پروردگار عالم در کوه طور ـ این خیلی قابل توجه است ـ به موسی بن عمران فرمود: هر کسی، یعنی مرد، زن، جوان، پیر، بزرگ، کوچک، هر کسی یک دینار برای حضرت ابی‌عبدالله الحسین(ع) هزینه کند ـ این را خدا به موسی سومین پیغمبر اولوالعزمش می‌گوید ـ من تا هفتاد برابر پول خرج شده را به خرج کننده برنگردانم ملک الموت را دنبالش نمی‌فرستم. این هفتاد برابر پولی خالی نیست، یک مسائل دیگر مانند فیض هم هست.

یک تعداد واجبات واجب مالی است. من آیات متعددی را دارم که برایتان قرائت کنم، اما یک آیه از سورۀ آل‌عمران را فقط می‌خوانم. در واجبات مالی اگر کسی سنگینی کند و نپردازد...

 

پرداخت خمس در ارتفاع 35 هزار پایی

من یک بار سوار فرودگاه مشهد هواپیما شدم، ایرباس هم بود، هواپیما سیصد و پنجاه نفر مسافر داشت. بیست دقیقه‌ای در هوا بودیم، صندلی کنار من خالی بود، ولی بقیۀ هواپیما پر بود. نمی‌دانم چطور آن صندلی مسافر نداشت، بعد فهمیدم نقشۀ پروردگار بود که این یک دانه صندلی فروخته نشود. یک کسی از وسط طیاره بلند شد و آمد گفت: اینجا جای کسی نیست؟ گفتم: نه.

آن مرد نشست و گفت: جایم ناراحت بود، از این سه ردیفه‌ها بود کنار پنجره و این طرف من دوتا خانم نشسته بودند، من عذاب می‌کشیدم، بدجور بی‌حجاب بودند، گفتم بلند شوم یک نگاهی بکنم داخل هواپیما ببینم جای خالی هست که من خودم را نجات بدهم. گفتم: اینجا جای کسی نیست، بفرمایید بنشینید. فهمیدم هم من را نشناخت.

یک مقدار که هواپیما حرکتش را ادامه داد مثلاً نیم ساعت شده بود، مقداری با من صحبت کرد، چند دقیقه صحبت خدا شد و صحبت واجبات الهی شد. به من گفت که این اموال آدم که می‌گویند باید پاکش کرد، یک وقت آدم کسب حرام دارد و این پاک شدنی نیست، یک وقت آدم مال غصبی است، مال رشوه است، مال دزدی است، حق ارث دیگران است، این را به هیچ شکلی نمی‌شود پاکش کرد، پاک شدنش به این است که عینش را من برگردانم؛ اما سؤال ایشان دربارۀ اموال حرام نبود، گفت: اینی که می‌گویند مال باید پاک شود یعنی چه؟

ما یک آیۀ صریح در قرآن مجید در سورۀ انفال دربارۀ خمس داریم. یک پنجم سود سال من یک میلیون تومان که بعد از یک سال خرج کردن مانده برایمف این مقدار پول طبق قرآن خمس است و من هم که مالک ذاتی نیستم، مالک مال خداست «وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ»(حدید، 7) شما در ثروت جانشین من هستید نه مالک، این در قرآن است.

ما از مادر متولد شدیم یک دمپایی هم پایمان نبود، روزی هم که می‌خواهند ما را دفن کنند با هفت هشت متر پارچه دفن می‌کنند، اگر وصیت کنیم و اگر وصیت نکنیم هم که باید از ورثه اجازه بگیرند از صد میلیون مال خودمان یک پارچه به ما بدهند. از مال دنیا نه اول چیزی دارم و نه آخر که می‌خواهیم برویم.

برای او توضیح دادم. گفت: من اگر مالم را بخواهم پاک کنم شما قبول می‌کنید؟ بالای هوا، سی و پنج هزار پا بالا بودیم؛ فکر کنم اولین باری بوده در اسلام این اتفاق افتاده که کسی سی و پنج هزار پا بالاتر از کرۀ زمین خمس حساب کرده و داده است. گفتم: به من اعتماد داری؟ من را می‌شناسی؟ گفت: نه، ولی اعتماد دارم. گفتم: از کجا اعتماد داری؟ گفت: به لباس اعتماد دارم. گفتم: اگر شما به من پول بدهی، بعد من می‌روم و شما هم می‌روی، اگر من پولت را بخورم؟

گفت: از گردن من برداشته شده، تو قیامت باید جوابش را بدهی، به من چه؟ قرآن به قول تو گفته خمس بدهید، من هم می‌خواهم به یک عالم دین خمس بدهم، روی اعتماد به عالم دین و به لباس خمسم را می‌دهم، از من تکلیف ساقط می‌شود و می‌افتد گردن تو، به من چه که می‌خواهی چه کار کنی؟

 

پرداخت خمس

یکی از محترمین که سی سال من برایش منبر می‌رفتم و وضعش هم خوب بود دو سه سال پیش مرحوم شد، به من گفت: من هفت هشت ده سال است دیگر خمس مالم را نمی‌دهم. گفتم: اینکه مالت مخلوط حلال به حرام می‌شود. گفت: نه، شما آخوندها آدم‌های بدی هستید و بد کردید و پول نمی‌دهم، خودم می‌برم خرج می‌کنم. گفتم: همۀ ما آخوندها که بد نیستیم، در ما هنوز آدم خوب خیلی هست و شما گول وسوسه‌های مردم را نخور، از واجب الهی قطع نشو، قیامت جوابگو نیستی.

امام زمان می‌فرماید: کسی که خمس مالش را نمی‌دهد ما اهل‌بیت قیامت به عنوان طلبکار جلویش را می‌گیریم، آنجا هم که ندارد به ما بپردازد و ما دشمن او می‌شویم.

من به آن مرد گفتم: این پول‌هایی که شما می‌دهید مگر چقدر است؟ در مقابل این پول‌های اندکی که می‌دهید هزار و دویست سال است علمای ربانی و واجد شرایط هزاران مرجع تقلید، نویسنده، مفسر، گوینده، مدرس و مدارس علمی و تألیفات سنگینی به شما برگرداندند. شما هزار تومان می‌دهید دست ما و ما صد میلیارد به شما به‌صورت عالمان ربانی و تألیفات سنگین برمی‌گردانیم، مگر این پول‌ها را ما می‌خوریم؟

من نمی‌دانم آن شخص قبول کرد که برود خمس مالش را بدهد یا نه؟ او الان مرده، دیگر نمی‌دانم، اگر نداده باشد که گردنش است. الحمدلله ورثه‌اش هم یک ورثه‌ای هستند که یک قران این حرف‌ها را قبول ندارند که حالا پدرشان را از دِین دربیاورند. خیلی حرف جالبی است، یعنی این حرف اتمام حجت بود که مردم به شخص من یا به فلان کس که بیشترشان را هم نمی‌شناسند، چه کار دارند؟ تو دِینت را ساقط کن از گردن خودت، جوابش را قیامت بگذار آن کسی که به او دادی به خدا بپردازد، دیگر گردن تو نیست.

 

پرداخت خمس در ارتفاع 35 هزار پایی

گفت: من اعتماد دارم، حاضر هم داشت در جیبش، یک پول کلانی را حدود بیست سال پیش فکر کنم نه میلیون تومان بود، از جیبش درآورد و به من داد. به او گفتم که اسم مبارکتان چیست؟ گفت: من اسمی ندارم. گفتم: مقلد چه کسی هستید؟ گفت: من در این نخ‌ها نیستم، برای چه می‌خواهی؟ گفتم: می‌خواهم این پولت را به یک مرجع واجد شرایط برسانم و به نام خودت رسید بگیرم، آدرس هم بده برایت پست کنم.

گفت: نه اسمم را می‌گویم و نه رسید می‌خواهم و نه آدرسم را می‌دهم، من پذیرفتم قرآن را، دینم ادا شد و من راحت تهران می‌روم. گفتیم باشد. پیاده شدیم از هواپیما و خداحافظی کرد و رفت، من دیگر او را ندیدم.

پول را بردم قم و دادم به آقایی که یقین به وضعش داشتم. گفتم: آقا هر کاری کردم اسمش را بگوید یا مرجعش را بگوید نگفت، این هم بار سنگینی است پیش من مانده، همه‌اش را دادم و می‌دانستم که او هزینه‌های بسیار میزانی دارد، آدم با احتیاطی بود، آدم خیلی پر گریه‌ای بود، خدا رحمتش کند و همه را رحمت کند. یک رسید بی‌نام به من داد، این را من داخل جیبم و داخل کیفم گذاشتم.

سه سال این رسید با من بود، من او را نمی‌شناختم ولی قیافه‌اش در نظرم بود. یک روزی در خیابان آنجایی که وزارت کشور است در ترافیک گیر کردم، دیدم که این آقا که در هواپیما خمس مالش را دارد، آن زمان نه میلیون تومان پول زیادی بود، این پشت فرمان است کنار دست من، او هم گیر کرده بود. سلام کردم و رسید را درآوردم و گفتم: آقا من پولتان را به آنجایی که باید برسانم ‌رساندم، این هم رسیدش، این هم مهر مرجع تقلید واجد شرایط. گفت: رسید نمی‌خواهم ولی به راننده بگو برود جلوتر نگه دارد من پیاده شوم با تو کار دارم.

راننده آمد جلوتر نگه داشت، پیاده شد و گفت: مقداری دیگر خمس این چند سالم داخل جیبم است، این هم بگیر، هر جا باید بدهی بده، خداحافظ، نه اسم دارم و نه آدرس. من دیگر او را ندیدم. چقدر خوب است آدم نسبت به اوامر خدا نرم باشد، نه نیاورد، حیف است.

 

خوردن ارث خواهر و برادر

یک نصیحتی پیغمبر دارند خیلی نصیحت جالبی است می‌فرمایند: ای انسان در این دنیا که زندگی می‌کنی، خودت را غریب بدان و رهگذر «کن فی الدنیا کانک غریب و عابر سبیل» در دنیا مثل غریب زندگی کن، یعنی کسی نیست به داد کارهای دینی و خمس و زکات و واجباتت برسد، در این زمینه تو کاملاً در غربت هستی.

ما یک پامنبری داشتیم بیست سال پامنبری ما بود. من هیچ‌وقت به رفیق‌هایم نگفتم خمس می‌دهی یا نمی‌دهی؟ زکات می‌دهی یا نمی‌دهی؟ خودشان وظیفه دارند، منبرها را هم که گوش می‌دهند. این شخص یک بار به من زنگ زد و گفت: حتماً بیا خانۀ ما کارت دارم، رفتم دیدم روی تخت افتاده، دکتر هم معاینه‌اش می‌کند. دکتر من را شناخت و من را صدا زد بیرون و گفت: این یک هفتۀ دیگر بیشتر زنده نیست، می‌میرد.

دکتر رفت. یک ورقه به من داد و گفت: ببین این وصیت من خوب است؟ آن را ننوشته بود، یواشکی به من گفت: وقتی پدر من مرد، من مادرم را بردم محضر، انگشت زد و تمام ثروت پدرم به نام من شد. من با محضری هم وابسته بودم، یعنی حق دوتا خواهر و برادرم، همه را من بردم، حالا می‌ترسم بمیرم.

این داستان برای بیست و پنج سال پیش است. چهل میلیون تومان نوشتم که به برادرم و دوتا خواهرم بدهند و ثلث خودم را هم تا ده سال برای ماه رمضان این‌قدر پول به من بدهند. یک هفته بعد هم مرد، الان بیست و پنج سال است از آن چهل میلیون یک قرانش را ندادند، به وصیتش هم عمل نشد، چند بار هم من به همسرش زنگ زدم و گفتم: این به گردن شما حق دارد، خیلی زحمت شما را کشید، به این وصیت عمل کنید که در برزخ گرفتار نباشد. روی منبر پیغمبر می‌گویم، یعنی راست می‌گویم، خانمش بعد از یک سال گفت: دیگر به ما تلفن نکنید، هر کاری داشت چشمش کور خودش می‌خواست انجام بدهد، تمام شد. الان چه کسی می‌تواند او را در برزخ و فردای قیامت نجات دهد؟ مال سه‌تا یتیم را خورده و با آن هم کاسبی کرده بود، دوتا خانه و سه‌تا مغازه، اینها را چه کسی می‌خواهد جواب بدهد؟

 

جادۀ کوتاه عمر

این حرف پیغمبر است «کن فی الدنیا کانک غریب» در دنیا مثل یک آدم تنها و بی‌کس زندگی کن، کسی نیست به داد این کارهایت برسد و برایت کاری انجام بدهد. «و عابر السبیل» خودت را یک آدم گذرکننده بدان، فاصلۀ بین تو از رحم مادر تا قبر یک جادۀ خیلی کوتاهی است به نام عمر، آن هم برای همه رقم هشتاد سال و نود سال که نزدند.

در قرآن خداوند می‌فرماید: کسانی که به آنها ثروت دادم و به ثروتشان بخل می‌ورزند، حداقل حقوق واجب مالی را نمی‌پردازند، روز قیامت میزان ثروتشان یک طوق فلزی گداخته شده به گردنشان می‌اندازم و تا ابد این گردنبند فلزی پر آتش را برنمی‌دارم. این بخل نسبت به واجبات مالی است.

یک واجب هم واجب حقوقی است، حق‌های واجبی که مردم به همدیگر دارند؛ زن و شوهر به همدیگر دارند، اولاد و پدر و مادر به همدیگر دارند. این نصیحت دوم پیغمبر «حافظی علی الفرائض» خانم دو دستی با چنگ و دندان واجبات خدا را نگه دار که «فانها افضل الجهاد» ورود به هر واجبی ورود به برترین جهاد در راه خداست. و اما نصیحت سوم که مقداری توضیحش زمان می‌خواهد، چون یک نصیحت خیلی فوق‌العاده‌ای است.

 

سوگواره

روز شنبه است، اول هفته است، چه لطفی و چه محبتی و چه عنایتی خدا به ما کرده که ساعت اول هفته را داریم با مجلس علم، با مجلس خدا، با مجلس سیدالشهدا و با گریۀ بر حضرت شروع می‌کنیم. یقیناً تا هفتۀ دیگر روز شنبه هفته برای ما هفتۀ نورانی پربرکت و پر فیض خواهد بود. روز به نام رسول خداست، روز شنبه روز زیارت پیغمبر اکرم است.

من یک روایتی را به‌عنوان ذکر مصیبت از کتاب با عظمت مورد وثوق و مطمئن «کامل الزیارات» ابن قولویه نقل کنم. پیغمبر اکرم هیچ‌وقت در این هشت نه سالی که دختر با کرامتش شوهر کرده بود، چفت در خانه را روی گل میخ خانه نزد، در زدنش به این صورت بود، خانه هفتاد هشتاد متر بیشتر نبود از بیرون صدا به داخل خانه می‌آمد، می‌آمد روبه‌روی در و با یک دنیا ادب این‌طور در می‌زد: «السلام علیکم یا اهل‌بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة» زهرا می‌آمد در را باز می‌کرد.

آن روز زهرا در را باز کرد، پیغمبر فرمود: فاطمه جان! من امروز قصد کردم ناهار بیایم پیش شما (بدین مژده گر جان فشانم رواست/ که این مژده آسایش جان ماست) پیغمبر آمد داخل و پرسید: بابا ناهار چه دارید؟ گفت: بابا ام ایمن یک مقدار آرد و روغن هدیه برای من آورده است. فرمود: همان را درست کن.

از اینجا به بعد صدیقه کبری روایت را نقل می‌کند، پیغمبر نشست و ما چهارتا هم روبه‌رویش نشستیم؛ من و علی و حسن و حسین، یک مقدار در چهرۀ ما چهار نفر خیره شد، سکوت کرد، هیچ‌چیز نمی‌گفت، بعد بلند شد رفت گوشۀ اتاق دو رکعت نماز خواند، نمازش را که سلام داد با صدای بلند شروع کرد گریه کردن. عظمت حضرت مانع این بود که ما از او بپرسیم اما حسینم که چهار پنج سالش بود از جا بلند شد رفت پشت شانۀ راست پیغمبر و گفت: بابا مگر شما مهمانی نیامدید، چرا گریه می‌کنید؟ و شروع کرد گریه کردن.

در روایاتمان دارد که پیغمبر طاقت گریۀ ابی‌عبدالله(ع) را نداشت، حتی اهل تسنن نقل می‌کنند یک روز در کوچه می‌رفت، حسین در گهواره گریه می‌کرد، پیغمبر صدا زد: فاطمۀ من! این بچه را ساکت کن، من طاقت شنیدن گریه‌اش را ندارم.

وقتی حسین گفت: چرا گریه می‌کنید، خودش هم گریه کرد. پیغمبر بغلش کرد، آورد روی دامن نشاند و فرمود: حسین جان! من امروز نشسته بودم و چهرۀ تک‌تک شما را می‌دیدم، بعد از مرگ خودم را هم می‌دیدم، من توضیح می‌دهم، دیدم که بین در و دیوار صدای نالۀ مادرتان بلند شد، بعد از مدتی در محراب مسجد سحر ماه رمضان فرق پدرتان را می‌شکافند، بعد از مدتی جنازۀ برادرت را می‌خواهند بیاورند کنار من دفن کنند نمی‌گذارند، اما «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» در این دنیا هیچ روزی مانند روز تو نیست که بین دو نهر آب، با لب تشنه سر از بدنت جدا می‌کنند.

اللهم احینا حیاة محمد و آل محمد، و امتنا ممات محمد و آل محمد، و لا تفرق بیننا و بین محمد و آل محمد، و اجعلنا من انصار محمد و آل محمد.

 

تهران/ حسینیه آیت‌الله علوی بروجردی/ دهۀ سوم صفر 97/ جلسۀ چهارم

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
مال حرام انفاق واجبات الهی هجرت از گناهان

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^