فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

دوری از محرّمات، خصلت بندگان محبوب خدا


محبت خداوند - روز هفتم، یکشنبه (15-7-1397) - محرم 1440 - حسینیه هدایت - 10.06 MB -

چشم‌پوشی از حرام الهی، از خصایل بندگان محبوب خدادو نکتهٔ مهم دربارهٔ حرام‌ها-نکتهٔ قرآنی؛ تبدیل حرام به آتش از همان لحظهٔ ارتکاب-نکتهٔ روایی؛ ظهور حرام‌ها به‌صورت تاریکی محض در قیامتاولویت نخست محرّمات در رده‌بندی مسائل الهی-امر به تقوا در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)-دفع محرّمات اعتقادی پیش از توحید در کلمهٔ «لا إله إلا الله»-سلامت عبادات در گرو عملی شدن «لا إله»-راه دفع سختی و سنگینیِ سرازیری قبر بر انسان-لحظهٔ احتضار، آخرین لحظهٔ خوشی یا آخرین لحظهٔ رنج-عباد خدا، آگاه به وظایف خودکلام آخر-«واحفظنی برحمتک» از فتنه‌های زمان-زادهٔ لیلا مرا محزون نکن

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

چشم‌پوشی از حرام الهی، از خصایل بندگان محبوب خدا

در ابتدای روایت رسول خدا(ص) به این معنا اشاره شده است که هرگاه خداوند بنده‌ای را دوست بدارد، محبت به بنده‌ای داشته باشد و عاشق عبدی باشد، او را به حوزهٔ هشت خصلت راه می‌دهد. به ترتیبی که خود رسول خدا(ص) بیان کرده‌اند، من با لطف او و به همان ترتیب، خصلت‌ها را برایتان توضیح می‌دهم. اولین خصلت بیان‌شده این است: «غض البصره عن المحارم» یک حالی برای عبد پیش می‌آید که از همهٔ مُحرّمات الهی چشم می‌پوشد و یا به‌عبارت ساده‌تر، دست می‌کشد و دست برمی‌دارد. خودش را برای این چندروزهٔ زندگی محدود و ازدست‌رفتنی به حرام‌های اعلام‌شده آلوده نمی‌کند.

 

دو نکتهٔ مهم دربارهٔ حرام‌ها

دو نکتهٔ بسیار مهم دربارهٔ حرام‌ها در قرآن مجید و روایات دیده می‌شود که این دو نکته خیلی سنگین است و دائم باید به وجود مقدس حق پناه برد که او پناه‌دهنده است و کراراً هم در قرآن امر فرموده به خود من پناه بیاورید، از من بخواهید که شما را پناه بدهم و پناه می‌دهد.

-نکتهٔ قرآنی؛ تبدیل حرام به آتش از همان لحظهٔ ارتکاب

نکتهٔ قرآنی‌اش این است که حرام‌ها از همان لحظه‌ای که فرد مرتکب می‌شود، طبق نظامی که پروردگار بر عالم حاکم کرده است، به آتش تبدیل می‌شود. اینکه از قدیم می‌گفتند «آخرت نسیه است»، این حرف دروغی است و آخرت نقد است؛ هم همهٔ خوبی‌هایش نقد است و هم همهٔ عذاب‌هایش نقد است. پیغمبر اکرم(ص) می‌فرمایند: بهشت را در شب معراج به من ارائه کردند، کامل نبود و سازندگان داشتند بهشت را می‌ساختند. قصر بوده، چشمه بوده، رود بوده، درخت‌کاری و گل‌کاری بوده است، ولی کارشان مداوم و پیوسته نبود؛ من از جبرئیل پرسیدم که چرا اینها به دنبال هم کار نمی‌کنند؟ جبرئیل به من عرض کرد: یا‌رسول‌الله! مصالح ساختن بهشت باید فرستاده شود. مصالح آن عمل صالح است که وقتی اهل ایمان مشغول عمل صالح می‌شوند، مصالح به دست اینها می‌رسد؛ اما وقتی خواب هستند یا استراحت می‌کنند یا بیکار هستند و عمل صالحی را انجام نمی‌دهند، اینها هم مصالح ساختن ندارند. عذاب هم همین‌طور است؛ یعنی همان وقتی که مجرم شروع به جرم می‌کند، جرم به عذاب تبدیل می‌شود و فقط یک محبت خاصی که خداوند مهربان به مجرم کرده، این است(این در روایاتمان هم هست): اگر مجرم توبهٔ واقعی کند، توبه آتش برافروخته‌شده‌اش را خاموش می‌کند، البته به شرطی که در دنیا توبه کند؛ اما توبهٔ بعد از مرگ، قدرت خاموش کردن عذاب را ندارد. مردم باید این مسائل را دیگر باور کنند و براساس طرح پروردگار برای خودشان برنامه‌ریزی کنند. این یک نکته است: تغییر عمل صالح در شروع عمل به پاداش و تغییر حرام با شروع حرام به آتش.

-نکتهٔ روایی؛ ظهور حرام‌ها به‌صورت تاریکی محض در قیامت

اما نکته‌ای که در روایات هست؛ اولین روایتش از رسول خداست که می‌فرمایند: این گناهان و حرام‌ها در قیامت به‌صورت تاریکی‌ها برای مرتکب‌شونده ظهور می‌کند. خیلی سنگین است که انسانی وارد قیامت شود، به‌شدت نیازمند به نور حق، نور نبوت، نور امامت، نور اعتقاد و ایمان و نور عمل صالح باشد، ولی محروم باشد و فقط خودش را در تاریکی محض ببیند. حالا آیاتش که در قرآن زیاد است(خیلی من باعث نگرانی‌تان نشوم): «فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ»(سورهٔ واقعه، آیات 42-43)، گناه در دنیا صورت عملی دارد، ولی صورت قیامتی‌اش تاریکی و ظلمت متراکم است.

 

اولویت نخست محرّمات در رده‌بندی مسائل الهی

-امر به تقوا در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

وقتی روایات ما می‌خواهند مردم را آگاهی بدهند و مسائل الهی را رده‌بندی کنند، اول به سراغ محرّمات می‌آیند و در آگاهی دادن می‌گویند: خود را از آلوده شدن به حرام‌های الهی حفظ کن. این آگاهی دادن که حالا امری که دراین‌زمینه به مردم می‌کنند، امر به تقواست و فراوان هم به تقوا امر شده است؛ یعنی خود را از آلوده شدن به حرام‌های الهی نگاه بدارید و حفظ کنید.

-دفع محرّمات اعتقادی پیش از توحید در کلمهٔ «لا إله إلا الله»

همه اهل دقت هستید؛ کلمهٔ طیبهٔ «لا اله الا الله» که ابتدا دفع محرّمات اعتقادی در این کلمه قرار گرفته و اوّل آمده است؛ یعنی دفع محرّمات اعتقادی پیش از توحید و خداست. «لا اله» اوّل هرچه ضد خدا در اعتقاد است، باید دفع شود؛ چون اگر دفع نشود، جا برای طلوع توحید باز نمی‌شود.

-سلامت عبادات در گرو عملی شدن «لا إله»

همین «لا إله إلا الله» در تمام فقه شیعه سریان داده شده است؛ یعنی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) از خود پیغمبر(ص) تا امام عسکری(ع) که روایاتشان در دسترس است، این «لا إله» را در تمام فقه سریان داده‌اند؛ چون تا «لا إله» عملی نشود، سلامت هیچ عبادتی رخ نشان نخواهد داد. حالا مَثَل آن را به عبادت معروفی که همه‌مان در آن هستیم، یعنی نماز بزنم. من می‌خواهم نمازی بخوانم که پروردگار عالم مُهر صحت به این نماز بزند و بگوید نماز صحیح است. نماز که صحیح باشد، قبولی‌اش قطعی است؛ اما نماز که صحیح نباشد، بسیاری از فقهای مکتب اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌گویند که اصلاً نام نماز بر او اطلاق نمی‌شود. فقهای بزرگ شیعه یک بحث تحت عنوان صحیح و اعم در علم اصول دارند و به ما طلبه‌ها در مدارس یاد داده‌اند که آیا می‌شود اسم نماز را روی نماز باطل گذاشت یا نه؟ این نماز نیست و یک سلسله حرکات بدنی و زبانی باطل است و اسم ندارد. وقتی نشود نماز گفت، دیگر جایی هم برای قبولی ندارد؛ چون نماز نبوده است، چه‌چیز آن را قبول کنند. این را بحث صحیح و اعم می‌گویند.

حالا برای اینکه یک نمازی صحیح انجام بگیرد، فقه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آمده است «لا اله» را، یعنی یک چیزهایی نباید باشد و باید دفع شود، به نماز سریان داده‌اند. ازجمله در مقدمات نماز: آبی که نمازگزار برای وضو به‌کار می‌برد غصبی نباشد، با پول حرام تهیه نشده باشد و صاحب آب ناراضی نباشد؛ بعد به سراغ مکان می‌آیند، جایی که نمازگزار می‌خواهد بایستد و نماز بخواند، هر کجا که باشد(خانه‌اش، خانهٔ پدرش، خانهٔ پدرزنش یا خانهٔ عمویش)، زمین خانه نباید غصبی و حرام باشد؛ بعد حالا لباسی که به تن می‌کند و می‌خواهد نماز بخواند، یک تار آن پارچه یا یک دکمهٔ روی دست نباید حرام و غصبی باشد.

بقیهٔ عبادات هم همین‌طور است و «لا اله» به جمیع فقه سریان داده شده است. اوّل باید موانع صحت دفع شود، بعد وارد عبادت شد که آن‌وقت عبادت ما صحیح می‌شود؛ دیگر بعدِ آن به ما ربطی ندارد و وجود مقدس حق باید قبول کند. همهٔ جاده‌های مربوطه را که تکلیف ما بوده است، رفته‌ایم و فقط قبول کردنش می‌ماند که دیگر مربوط به وجود مقدس اوست؛ یعنی اول روی محرّمات به مردم هشدار و اخطار داده‌اند.

-راه دفع سختی و سنگینیِ سرازیری قبر بر انسان

رسول خدا(ص) از منزل بیرون آمدند، دیدند که جمعیتی جنازه‌ای را برای دفن کردن می‌برند، حضرت هم وارد جمعیت شدند. مدینه کوچک بود و قبرستان هم کنار منطقه بود، با جمعیت وارد قبرستان شدند و ایستادند تا قبر آماده شد، میّت را میان قبر سرازیر کردند. پیغمبر(ص) تمام راه را در قبرستان ساکت بودند، اما وقتی میّت را روی خاک خواباندند، همه یک‌مرتبه دیدند که صدای پیغمبر(ص) بلند شد: «آه من هذه الداحیة العظمی» وای از این وقت بسیار سنگین! حالا پیغمبر(ص) بالای قبر ایستاده‌اند، این را گفتند و ساکت شدند. یک‌نفر که نزدیک رسول خدا(ص) بود، به پیامبر(ص) گفت: یارسول‌الله! برای دفع سختی بسیار سنگین این لحظه که فرمودید، چه‌کار باید بکنیم؟ چه سؤال خوبی! حضرت به سؤال سؤال‌کننده سه‌ جواب دادند: اول، «اجتناب المحارم» از همهٔ حرام‌های خدا دوری کنید. اجتناب کنید، ترک هم نگفتند! «جنب» یعنی دوری، یعنی فاصله داشته باشید و در زندگی‌تان به حرام نزدیک نشوید که خطرناک است. «اجتناب المحارم» را جلو انداختند، چون خیلی مهم است؛ دوم، انجام واجبات؛ سوم، آراسته شدن به حسنات اخلاقی. آن‌کسی که اهل دوری از محرَمات، اهل انجام واجبات و اهل آراستگی به حسنات اخلاقی است، سختی و مشکل و مصیبت و رنج و درد را در این لحظه نمی‌چشد.

-لحظهٔ احتضار، آخرین لحظهٔ خوشی یا آخرین لحظهٔ رنج

امام جواد(ع) یا موسی‌بن‌جعفر(ع) به عیادت شیعه‌ای آمدند که داشت می‌مُرد. آن شیعه متوجه هم نشد که حضرت بالای سرش آمده است و به قول امروزی‌ها، در کما و در حال سفر به قیامت بود. آن تعدادی که داخل اتاق نشسته بودند(این روایت را مرحوم فیض در جلد هشتم «محجة البیضاء» نقل می‌کند)، گفتند: یابن‌رسول‌الله! این آقا الآن در چه حال است؟ امام راجع‌به این شخص معیّن نظر ندادند و فرمودند: کسی که اهل مخالفت با خدا، اهل محرّمات و اهل گناهان باشد، به این لحظه که می‌رسد آخرین لحظهٔ خوشی‌اش است و این لحظه که تمام شود، از این لحظه به بعد تا ابد در عذاب الهی است، نجات هم ندارد؛ اما اگر اهل ایمان، اهل خدا، اهل تقوا و اهل عمل صالح است، این آخرین لحظهٔ درد و رنجش است و این لحظه را که بگذراند، بعد خوشی و لذت و راحتی شروع می‌شود تا ابد.

-عباد خدا، آگاه به وظایف خود

علامهٔ مجلسی شاگردی داشت که خودش در درس علامه از بزرگان شیعه شد، خیلی ردهٔ بالایی پیدا کرد و از مؤلفین بزرگ هم شد. من نامه‌ای را از ایشان دیدم که کامل این نامه را صاحب «روضات الجنات» نقل کرده است. نامه خیلی مفصّل است و من یک بخشی‌ از آن را می‌گویم. می‌گوید: من زمانی که استادم زنده بود، یک دل نگرانی از او داشتم و در درون خودم نسبت به استاد یک چون‌وچرا داشتم. استادی، عظمت و شخصیت استاد مانع شد که با او در میان بگذارم و به کسی هم نگفتم، ولی این دل‌نگرانی و چون‌وچرای من در دل من بود تا ایشان از دنیا رفت. مرگ او به من خیلی سخت گذشت، چون واقعاً استادی کم‌نظیر بود و خیلی پر خیر و پر برکتی بود. وقتی او را دفن کردند، من دیدم قدرت جدا شدن از قبر ایشان را ندارم؛ فقط وقت نماز و وضو و یک صبحانهٔ مختصر و یک خواب از قبر جدا می‌شدم. چند شبانه‌روز در همین محلی که ایشان دفن است، اقامت داشتم، خیلی گریه می‌کردم و آرام نمی‌شدم. یک شب، حالا خودم توجهی نکردم، اما یادم است خیلی گریه کردم و این‌قدر می‌دانم که سرم در حال گریه روی قبر آمد و همین را یادم است که خوابم برد(این را به خط خودش نوشته است)، در خواب دیدم که قبر شکافته شد، استاد با همان شکل و شمایلِ دنیا بیرون آمد و بالای سر قبر خودش نشست، به من گفت: که سید نعمت‌الله، این بیست سالی که از من دل‌نگران بودی، چرا با خودم در میان نگذاشتی؟ این جواب داشت؛ اصلاً آدم چرا باید از عباد خدا دل‌نگران باشد؟ عباد خدا که وظیفهٔ خودشان را می‌دانند چه‌کار کنند؟ عباد خدا را می‌گویم! یک‌وقت من اشتباه می‌کنم، شما هم به اشتباه من پی می‌برید و من هم بی‌توجه به اشتباه خودم هستم، بر شما واجب است که از باب امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر در یک گوشه‌ای، نه جلوی مردم به من محبت کنید و تذکر بدهید، مرا از اشتباهم دربیاورید؛ اما یک‌وقت طرف مقابل از اولیای الهی است، من نباید نسبت به او دغدغه و نگرانی پیدا کنم یا یک خاطرهٔ منفی برایم بیاید که چرا این شخص این‌گونه است؟

گفت شما بیست سال تمام از من دل‌نگران بودی، چرا با من در میان نگذاشتی؟ حالا ایشان چقدر آدم پرطاقتی بوده که دل‌نگرانی‌اش را برای هم‌شاگردی‌هایش نگفته است! این چقدر آدم صابری بوده است! این اخلاق حرف نگه‌داری خیلی اخلاق پاکی است که حرفی بیست سال از یکی در دلم باشد و به هیچ‌کس نگویم. گفت: حالا خودم برای تو حل کنم؛ تو نسبت به من دل‌نگران بودی که چرا استاد لباس‌های شیک و برازنده می‌پوشد؟ چرا استاد ما که فعلاً در رأس علمای شیعه است، یک لباس معمولی به تن او نیست؟ این یک دل‌نگرانی‌ات بود و دل‌نگرانی دیگر تو هم این بود که استاد از خانه که بیرون می‌آید، هفت‌هشت‌ده نفر را به‌دنبال خودش راه می‌اندازد تا به درس بیاید؛ از درس هم که برمی‌گردد، این هفت‌هشت‌ده‌ نفر را به‌دنبال خودش راه می‌اندازد؛ مسجد هم می‌خواهد برای نماز جماعت برود، باز اینها را به‌دنبال خودش راه می‌اندازد، درست است؟ گفتم: بله استاد، من این دل‌نگرانی را نسبت به شما داشتم. فرمود: سید، روزگار ما روزگاری بود که بخش عمده‌ای از عظمت به لباس و نشان دادن خود در چهرهٔ قدرت بود. این روزگار است؛ چشم روزگار در زمان من، قدرت و عظمت را در لباس و در هیاهو می‌دید. حالا من چرا این کار را کردم؟ من این لباس را پوشیدم و این هفت‌هشت‌ده‌ نفر را به‌دنبال خودم راه انداختم که دولت صفویه با دیدن وضع من و علم من در چشمش بزرگ بنمایم، این‌قدر چشم حکومتی‌ها از من پر شود که اگر گرفتاران به من مراجعه کردند یا پیغام دادند یا خودم گفتم یا نامه نوشتم، با آن عظمتی که از من چشمشان را پر کرده است، نه نگویند. من اصلاً این لباس را و آن هشت-‌نه‌تایی را که به‌دنبال خودم می‌انداختم، برای خودم نبوده، بلکه برای حل مشکلات دوا کردن درد مردم بوده است؛ من اگر به‌صورت یک آخوند زاهدِ گردن‌کجِ عابدِ آهسته برو و آهسته بیا بودم، اگر برای حل مشکل کسی به حکومتی مراجعه می‌کردم، تنها جوابی که به من می‌داد، این بود: آقا شیخ برو، خدا جای دیگری حواله‌ات را بیندازد و درد مردم دوا نمی‌شد، مشکل مردم حل نمی‌شد. دغدغه‌ات نسبت به من رفع شد؟ گفتم: بله استاد، من بیست سال اشتباه کردم! نباید آدم بیست سال اشتباه کند.

بعد گفتم: استاد، می‌توانی مرگت را برای من تعریف کنی؟ چطوری مُردی؟ انسانی که پیغمبر(ص) فرموده‌اند راحت مُردن و راحت برخوردن به برزخ در گرو سه‌چیز است: یک، «اجتناب المحرمات»؛ دو، عمل به واجبات؛ سه، حسنات اخلاقی. مرحوم مجلسی فرمود: سید، تمام بدنم در وقت مردنم درد غیرقابل‌تحملی داشت(حالا نمی‌دانم بیماری ایشان در وقت مرگ چه بوده است)، زن و بچه‌ام هم دور بسترم هستند، من هم بی‌تحمل به درد هستم و نالهٔ شدید می‌کنم، یک‌مرتبه دیدم جوانی پایین پای من با یک دنیا ادب، محبت و وقار سلام کرد، من زیباتر از این جوان را به عمرم در این اصفهان و شهرهایی که رفته بودم، ندیده بودم! خدا قلم نقاشی‌اش را در ساختن او کامل کرده بود. خیلی آرام به من گفت: مجلسی، چرا ناله می‌کنی؟ گفتم: تمام بدن درد شدید دارد و تحملش را ندارم. گفت: همهٔ بدنت؟ گفتم: بله! کنارم نشست و این دست الهی‌اش را روی پایم تا روی مچم کشید، گفت: درد داری؟ گفتم: اصلاً! تا زانویم کشید و گفت: درد داری؟ گفتم: ابداً! تا آخر پا کشید و گفت دردی حس می‌کنی؟ گفتم: اصلاً! تا سینه‌ام کشید و گفت: درد داری؟ گفتم: نه! روی صورتم کشید و گفت: درد داری؟ گفتم: نه! دیدم صدای گریهٔ زن و بچه‌ام بلند شد و بدن من آرام بر روی رختخواب است. جوان رفت، ولی من خودم بدن خودم را می‌بینم و هیچ دردی حس نمی‌کنم؛ دیدم شهر دارد شلوغ می‌شود و صدای گریه و «لا اله الا الله» و ناله از بیرون خانهٔ من می‌آید. مردم اصفهان جمع شدند و بدن من را تشییع کردند و به همین‌جا آوردند که تو امشب بر سر قبرم خوابت برده، مرا دفن کردند.

 

کلام آخر

-«واحفظنی برحمتک» از فتنه‌های زمان

پیغمبر(ص) به آن مرد فرمودند: می‌خواهید این لحظه را راحت باشید، از محرّمات الهی دور بمانید؛ خدایا! کمکی به ما بده، زمان سختی است؛ خدایا! ما را یاری کن، زمان بسیار زمان کوبنده‌ای است؛ خدایا! ما چه کسی هستیم؟ خدایا! بالاترین بندهٔ تو، امیرالمؤمنین(ع) که دیگر دومین عبد کامل تو در این عالم است، شب‌های جمعه مثل ابر بهار اشک می‌ریخت و در پیشگاه تو می‌گفت: «واحفظنی برحمتک» خدایا! مرا با رحمتت از فتنه‌های زمان حفظ کن. علی(ع) داد می‌زد، ناله می‌زد و گریه می‌کرد، ما چه کسی هستیم و چه قدرتی داریم که خودمان را نگه داریم؟ کشش گناهان بسیار قوی است و از در و دیوار فساد می‌بارد، خدایا! ما ضعیف و ناتوانیم، از گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) برای پاک شدن و پاک‌سازی نیرو بگیریم.

-زادهٔ لیلا مرا محزون نکن

پس بیامد شاه معشوق الست××××××××بر سر نعش علی‌اکبر نشست

سر نهادش بر سر زانوی ناز×××××××××گفت کای بالیده سرو سرفراز

ای نگارین آهوی مُشکین من××××××××از تو روشن چشم عالم‌بین من

ای ز طَرف دیده خالی جای تو××××××××خیز تا بینم قد و بالای تو

این بیابان جای خواب ناز نیست×××××××××ایمن از صیاد تیرانداز نیست

خیز بابا تا از این صحرا رویم×××××××نک به‌سوی خیمهٔ لیلا رویم

این‌قدر بابا دلم را خون مکن×××××××××زادهٔ لیلا مرا محزون نکن

این جمله را در دورهٔ عمرم کم گفته‌ام و امروز برای شما می‌گویم؛ یکی دو بار دیگر هم گفته‌ام که شیخ مفید از اعاظم علمای ماست و آدم کمی نیست، استاد مراجع بعد از خودش است و خیلی از بزرگان ما پیش او درس خوانده‌اند، من در نوشته‌های ایشان دیدم که وقتی صدای علی‌اکبر(ع) بلند شد، ابی‌عبدالله(ع) با عجله و شتاب از خیمه‌گاه تا میدان 150 قدم بیشتر نبود، آمدند تا به زنده بودن بچه‌اش برسند، با آن شتابی که آمدند، اما وقتی رسیدند، دیدند زینب(س) خودش را روی بدن انداخته است و دارد ناله می‌زند: وای برادرم!

«اللهم اغفرلنا و لوالدینا؛ اللهم أهلک اعدائنا؛ اللهم لا تُسلط علینا من لا یَرحمنا؛ اللهم أید واحفظ امام زماننا».

 

تهران/ حسینیهٔ هدایت/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز 1397ه‍.ش./ سخنرانی هفتم

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
محبت خدا هشت خصلت لا اله الا الله دوری از محرّمات عمل به واجبات حسنات اخلاقی آخرتِ نقد

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^