فارسی
پنجشنبه 30 فروردين 1403 - الخميس 8 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عشق اهل‌بیت، اساس دین


ویژه برنامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام - یکشنبه (28-5-1397) - ذی الحجه 1439 - بیت آیت الله وحید خراسانی - 6.87 MB -

سلام خدا بر ابوذرایمانی که ایمان نیستپوچی غرورهای دنیویتسلیم خداوند بودنداستان ابوذرگناهان کبیره در قرآنزیبایی دین اسلام در چیست؟عشق به اهل‌بیت

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.

 

عالم کم‌نظیر شیعه، فقیه بزرگ، آشنای دقیق به مذاهب اربعه، نویسنده‌ی کتاب با عظمت «تهذیب»، «استبصار»، کتاب اصولی «عُده» و «تفسیر عظیم قرآن مجید» شیخ طوسی اعلی الله مقامه شریف، روایت بسیار مهمی را به این مضمون از قول وجود مبارک حضرت باقر(ع) با سند نقل می‌کند که امام باقر(ع) فرمودند: رسول خدا بعد از پایان حجة‌الوداع ـ آخرین سفری که به خانه‌ی خدا مشرف شدند ـ آماده‌ی برگشتن به مدینه بودند، وقتی سوار بر مرکب شدند کسی که از همه به حضرت نزدیک‌تر بود ابوذر بود.

 

سلام خدا بر ابوذر

ابوذر این چهره‌ی راستین اسلامی، این عبد صالح الهی، این ثابت قدم در توحید و نبوت و ولایت، این وجود محترمی که کراراً جبرئیل سلام خدا را به او رسانده است، انسان والایی که در وقت تبعیدش به ربذه حکومت ممنوع کرد که کسی به بدرقه‌اش برود و او را ملاقات کند اما امیرالمؤمنین این قانون ظالمانه‌ی حکومت را زیر پا گذاشت و با این تعبیر چنان‌که در نهج‌البلاغه آمده به حضرت مجتبی(ع) و ابی‌عبدالله(ع) فرمودند: بدرقه‌ی عمویتان بروید. مقام برادری ـ برادری معنوی ـ نسبت به امیرالمؤمنین به‌دست آورده بود، بدرقه‌اش آمدند و او را دلداری دادند، تبعید شد به تبعیدگاهی که بسیار تبعیدگاه سختی بود. من آنجا را رفتم دیدم، سر قبرش هم رفتم، مقاومت کرد و تسلیم دشمن نشد، اظهار عجز نکرد. ایشان بر اثر شدت گرسنگی و تشنگی جان داد. او از همه به پیغمبر در حرکت پیغمبر به مدینه بعد از حجة‌الوداع نزدیک‌تر بود.

 

ایمانی که ایمان نیست

امام باقر(ع) می‌فرماید: ابوذر می‌گوید پای پیغمبر هنوز به رکاب دوم نرسیده و در حال سوار شدن بود فرمودند: «لا یدخل الجنة الا من کان مسلما» بهشت جای اهل تسلیم است، همین؛ کسی که تسلیم خداست، کسی که با همه‌ی وجودش خودش را در اختیار توحید قرار داده است.
یک جمله امام باقر(ع) دارند در «اصول کافی» جلد دوم که بهشت پاک است و جای پاکان است « وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِين»(نور، 26). ابوذر می‌گوید وقتی من این جمله را شنیدم خیلی جمله‌ی مهمی بود، ساده نبود، منظور رسول خدا از «مسلم» مسلمان ظاهری و مسلمان معمولی نبود؛ مسلمان معمولی هم گول خور است، هم اهل گناه است، هم اهل عجز است، خدا هم چنین مسلمانی را قبول ندارد.
«قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»(حجرات، 16) حبیب من! اعراب یعنی این بیابانی‌هایی که مدینه می‌آیند، به علتی هم می‌آیند، به هدفی هم می‌آیند، غیر خدایی می‌گویند ما مسلمانیم و ما مؤمنیم «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» بگو مؤمن که نیستید؛ دلیلش هم این است که «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُم» اصلاً دل شما هیچ سراغی از ایمان ندارد، درِ دلتان به روی ایمان اصلاً باز نشده است. می‌گویید «آمَنَّا» دروغ می‌گویید آن هم در محضر خدا و پیغمبر؛ راستگویان دیگران هستند، راست کرداران و درست کرداران دیگران هستند«وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِين»(توبه، 119).


یک بحث دیگری «كُونُوا مَعَ الصَّادِقِين»، «يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُم»(مائده، 119) دارد؛ برای چه در محضر خدا و پیغمبر علنی دروغ می‌گویید؟ «آمَنَّا» دروغ است «لَمْ تُؤْمِنُوا» همه جا آدم بتواند دروغ بگوید و دروغش فاش نشود در محضر وجود مقدس حق که نمی‌شود دروغ گفت؛ اینکه دروغ فاش شود که من شبانه روز ده بار بگویم «إِيَّاكَ نَعْبُد» ولی بنده‌ی خودم باشم، بنده‌ی هوا باشم، بنده‌ی پول باشم، بنده‌ی صندلی باشم، آنجا می‌شود دروغ را پنهان کرد؟ آنجا دروغ آشکار است، هم پای آدم می‌نویسند و هم حساب می‌کنند.
(راستی کن که راستان رستند/ در جهان راستان قوی دستند) چون آنها دست‌شان با اراده‌ی خدا هماهنگ است، کارشان با اراده-ی خدا هماهنگ است، هم درست کردارند و هم راستگو هستند؛ هر دو را دارند. خیلی‌ها ممکن است راست بگویند ولی درست کردار نباشند، خیلی‌ها هم ممکن است درست کردار باشند راست گفتار نباشند، این نمی‌شود. به قول لات‌های تهران آدم با خدا و با پیغمبر و با ائمه باید راست و حسینی باشد، صاف باشد، دوتا نباشد، سه‌تا نباشد، چهارتا نباشد؛ یک نفر باشد، یک حقیقت باشد، یک زبان باشد، یک عمل باشد، زیر و رو نداشته باشد.

 

پوچی غرورهای دنیوی

ابوذر می‌فهمید پیغمبر چه گفت «لا یدخل الجنة الا من کان مسلما» این «مُسلم» چیز کمی نیست؛ این دعا برای نزدیکی‌های آخر عمر حضرت یوسف ـ یک پیغمبر ـ است، «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْك»(یوسف، 101) اندکی از حکومت را به من دادی، با اینکه حکومت با عظمتی داشت. یک بار هم تا لحظه‌ی مرگش به خاطر آن حکومت و عظمت مغرور به صندلی نشد، یک بار کِبری به میان نیاورد که بگوید من حکومت مصر را دارم؛ مصری که زمان یوسف تمدن چند هزار ساله داشت، شاید دو هزار سال بود مصر متمدن بود، اما یوسف آن را کوچک می‌دید.
آن کسی که گوشه‌ی یک منطقه با یک صندلی حالش به هم می‌خورد، دین ندارد، اخلاق ندارد، اهل خدا نیست. همین‌طور بالاتر بیایید یک صندلی مهم‌تر از آن صندلی وجود دارد. وقتی به امام عصر سپرده می‌شود حضرت در کمال عدالت باطنی و فکری و روحی و اخلاقی است، به ذهنش هم نمی‌گذرد که منم که حاکم بر کل کره‌ی زمینم، آن چیزی که در ذهن امام عصر است مسأله‌ی عبداللهی است.


«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(آل‌عمران، 189) حکومت ویژه‌ی خداست، من امین خدا هستم، این حکومت کل زمین را به من داده برای بست عدالت، چه ربطی به من دارد که مغرور شوم یا فخر بفروشم یا تکبر کنم؟ حکومت او که باطنی هم هست غیر ظاهری؛ دو حکومت است برای ظاهربینان با این همه غرور و کبرشان یک حکومت است، و اگر مسلمان باشند یعنی در طایفه‌ی مسلمین باشند که تمام صندلی و مقام و منسب آنان با سطل آب مرده‌شورخانه به داخل چاه می‌رود.
(به قبرستان گذر کردم کم و بیش/ بدیدم حال دولتمند و درویش/ نه درویشی ـ درویش یعنی فقیر تهیدست ـ به خاکی بی کفن ماند/ نه اعلی حضرت‌ها و رئیس‌جمهورها بردند از یک کفن بیش)، خوش دیار سالمی دارد دیار نیستی، ساکنانش جمله یکتا پیراهن خوابیده‌اند، همه صورت‌ها روی خاک است، همه‌ی صورت‌ها هم غذای مار و مور قبر است.
این غرورها همه پوک است، این مباحات همه پوک است، این سینه سپر کردن‌ها همه پوک است، پوچ است، حقیقت ثابت اوست، کسی که وابسته‌ی به اوست زندگی می‌کند و آن کسی که جدای از اوست زندگی نمی‌کند، حرکات متعددی دارد مانند حرکات حیوانات، هیچ چیز دیگری ندارد.

 

تسلیم خداوند بودن

دعا برای حضرت یوسف است «رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيث»(یوسف، 101) بخشی از علوم را به من دادی، همه را که ندادی. حضرت یوسف مثل من نبود که «جامع المقدمات»، «مطول» و «مغنی» را بخوانم احساس کنم خدایم، بعد «لمعه» و «رسائل مکاسب» و «کفایه» را بخوانم احساس کنم نه پیغمبرم، مقداری دیگر بخوانم بگویم: نه مثل اینکه من علی هستم، آخر عمرم که می‌خواهم بروم تازه بفهمم هیچم.
آن علم گسترده را یوسف می‌گوید اندکی دانش به من دادی. «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» ای پدیدآورنده‌ی آسمان‌ها و زمین «تَوَفَّنِي مُسْلِماً» خدایا من را بنده‌ی تسلیم خودت از دنیا ببر. کنار مرگ هم خطر زیاد است، من تسلیم ترس شوم، تسلیم تاریخ گذشته‌ام شوم، بر سرم بزنم که همه را از من می‌گیرند یا نعوذ بالله تسلیم شیطان شوم.
درباره‌ی ابراهیم است «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ، قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين»(بقره، 131)، «اسلمت» تا آخر عمر «لرب العالمین»، این حال انبیا است، این حال امامان است، این حال اولیای الهی است، فقط تسلیم خدا هستند. وقتی تسلیم خدا باشم، تسلیم شئون الهی هم هستم، تسلیم دین و حلال و حرام پیغمبر و امام معصومش هستم. «قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِين» چه حالی است، چه حال با ارزشی است.

 

داستان ابوذر

«قال یا رسول الله و ما الاسلام؟» وقتی پیغمبر فرمود: «لا یدخل الجنة الا من کان مسلم» ابوذر گفت: اسلام چیست؟ این که شما می‌گویید چیست؟ پیغمبر توضیح دادند: «الاسلام عریانٌ» اسلام به خودی خودش لخت است، این اسلام لخت را همان «قالت الاعراب» داشتند این به درد نمی‌خورد؛ اسلام یک حقیقت مرکبه است، ترکیبی از عقاید حقّه، اخلاق حسنه و عمل صالح است که به هر کدامش رسول خدا در توضیح اسلام اشاره کردند.
اسلام یک لباسی دارد که در قرآن هم این تعبیر لباس آمده است «لِباسُ التَّقْوى»(اعراف، 26) لباس اسلام روحیه‌ی تقواست. به دست آوردن تقوا هم حدود سی روز کار می‌برد، با سی روز آدم می‌تواند اهل تقوا شود «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»(بقره، 183).
برای اینکه وارد حوزه‌ی تقوا بشوید، یک روحیه‌ای پیدا کنید و دیگر هم نتوانید خودتان را معذور بدانید چون سی روز شهوت خوردن آب خنک داشتی و نخوردی، شهوت خوردن غذا داشتی و نخوردی، میل به کارهای دیگر داشتی و نکردی، پس می‌توانی انجام ندهی که فردای قیامت نگویی نشد، نمی‌شد، توان نداشتم. روزه به انسان ثابت می‌کند که می‌توانی خیلی از کارها را انجام ندهی.

 

گناهان کبیره در قرآن

تقوا در مرحله‌ی پایینش تقسیم می‌شود به عام و خاص و خاص الخاص؛ ولی در مرحله‌ی پایینش می‌گویند ترک محرمات است، آلوده نکردن خود به گناهان کبیره است، عمر بن عبید بصری در سن نود سالگی از بصره آمد مدینه خدمت امام صادق(ع)، شیعه هم نیست ولی فهمیده باید از چه کسی پرسید. خودش با اینکه عالم بزرگی بود نمی‌دانست، پایین دستی‌هایش هم به طریق اولی این حرف‌ها را نمی‌فهمیدند.
اکنون نیز غیر شیعه، اسلام را نمی‌فهمد چون شیعه اسلام را از اهل‌بیت گرفته می‌فهمد. یقیناً بزرگترین علمای غیر شیعه نمی‌دانند اسلام یعنی چه، اگر می‌دانستند به همان اسلام پیغمبر ایمان می‌آوردند، اسلام پیغمبر بعد از حجة‌الوداع ولیّ امام تعیین کرده، از او باید راه را گرفت. آنها بعد از پیغمبر راه را از بیگانه‌ها و غریبه‌ها گرفتند، آنها بیگانه‌ی از اسلام بودند.
بصری گفت: یابن رسول الله یک آیه در سوره‌ی نساء است، یک بخشی از آن را نمی‌فهمم. فرمود: بخوان و او خواند: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ»(نسا، 31) کبائر چه کسانی هستند؟ در «کافی» شریف است، خیلی راحت یک کلمه چند ثانیه، امام صادق(ع) فرمودند: هر گناهی که در قرآن ذکر شده و به آن گناه وعده‌ی عذاب داده شده گناه کبیره است. مسلمان با تقوا رابطه‌ای با گناه کبیره ندارد؛ نه با ربا، نه با زنا، نه با عاق والدین، نه با قسم دروغ... حضرت خودشان بیست و چهار پنج‌تا گناه را با آیاتش شمردند که همه را خدا وعده‌ی عذاب داده است.

 

زیبایی دین اسلام در چیست؟

لباس اسلام تقواست یعنی آن پوشش فوق‌العاده‌ای که نمی‌گذارد هجوم عذاب‌های هفت طبقه‌ی جهنم از آن لباس رد شود و به آن کسی که پوشیده برسد، اصرار نداشتن بر صغایر نیز خیلی مهم است. این حرف که یک دانه گناه عیبی ندارد، حالا امروز عیبی ندارد، آسان دانستنش و راحت دانستنش یقین است که آدم را به ارتکاب محرمات خواهد کشید. این لباس اسلام است.
«و زینته الحیاء» آرایش این دین، زیبایی این دین، خوشگلی این دین به حیا کردن است. در خلوت که مهم‌تر است خدا را حاضر بدانم. «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ»(حج، 17) از ارتکاب گناه حیا کنم یعنی حیا که باشد مرتکب هم نمی‌شوم. آن ناظر را که می‌بینم، بالاترین ناظر، عظیم‌ترین ناظر، خجالت می‌کشم جلوی دید او مرتکب گناه شوم. در ظاهر بین مردم این‌قدر ادب و مراعات کنم، آقایی را مراعات کنم، مردم از من شیعه گناه نبینند بعد بروند بنشینند بگویند: بیا این هم پیرو ائمه.


«کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا» کاری نکنید در ظاهر که دشمن به ما بپرد بگوید این هم شیعه‌ی اهل‌بیت، این هم که ربا می‌خورد، این هم که با نامحرم ارتباط دارد، این هم که هشت ساعت ده ساعت عمرش را با این جعبه‌ی جادویی در جیبش که به تمام مراکز فساد وصل است هزینه می‌کند، این چه شیعه‌ای است؟ «انما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه» این شیعه است، شیعه از شیعه بودن خودش لذت می‌برد که هم شیعه‌ی اعتقادی است و هم شیعه‌ی عملی و هم شیعه‌ی اخلاقی؛ اثرگذار هم هست. «الحیاء من الایمان» در اصول کافی است.
بخش دیگر روایت «ملاکه الورع قوامه الورع» ابوذر ریشه‌ی اسلام پارسایی است، پاکدامنی است، این ریشه‌ی اسلام است، پایه‌ی اسلام دینداری است. یک معنی دین مجموعه‌ی قوانین الهی است و یک معنی آن هم پاداش است. پیغمبر می‌فرماید: اساس و پایه و بنیان اسلام دینداری است، خوب هم دینداری کردند.



ریشه بی‌دینی

من یک وقت به دوستانم گفتم: بی‌دینی در کره‌ی زمین قبل از دینداری شروع نشده، اول دینداری شروع شده «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون»(بقره، 38). بی‌دینی از بددینی دینداران شروع شده است؛ یک نسلی در خانواده‌اش دیده نه مادرش دین را رعایت می‌کند و نه پدرش، می‌گوید دین اگر این است نخواستم، بی‌دینی از بددینی شروع می‌شود.
ما در همین چهل سال از افراط‌گری‌ها چقدر ضرر دیدیم؟ این بددینی بوده و ما چقدر ضرر کردیم، از دفع چقدر ضرر کردیم، خیلی ضررها هم دیگر قابل جبران نیست؛ ضررهایی که از افراط‌گری به ما خورد، ضررهایی که از دفع‌ها به ما خورد، چقدر سرمایه‌های عظیم انسانی را ما دفع کردیم در حالی که راه جذب باز بود، زیبا هم باز بود.
«ملاکه الدین و ثمرهُ...» اما میوه‌ی اسلام ابوذر عمل است، اعتقاد تنها نه، عقیده و عمل، باور داشتن. «عمل و لکلِ شیءٍ اساسٌ» ابوذر هر چیزی در این عالم یک پایه دارد که رویش ایستاده و خراب نمی‌شود «و اساسُ الاسلام حُبَّنا اهل‌البیت» پایه-ی اسلام که تقوا می‌تواند رویش بایستد، ورع می‌تواند بایستد، حیا می‌تواند بایستد، دینداری می‌تواند بایستد، عمل می‌تواند بایستد، ما اهل‌بیت هستیم، عشق ما اهل‌بیت است.

 

عشق به اهل‌بیت

این عشقی که پیغمبر می‌فرماید عشق جاذبه‌دار است، عشق پوک نیست. محبت به اهل‌بیت که من را به طرف اهل‌بیت می‌کشد و من را وادار می‌کند که به خواسته‌های اهل‌بیت عمل کنم؛ این محبت پایه‌ی اسلام است. بدون ما اهل‌بیت، نه تقوا سر پا می‌ایستد، نه حیا، نه ورع، نه دینداری و نه عمل، همه می‌ریزد. اگر شخصی شب‌ها را به قیام و عبادت بایستد، کل ایام دهر را روزه بگیرد و با ما سر و کار نداشته باشد، قیامت به آتش جهنم افکنده می‌شود.
بنیان خیلی مهم است، بنیان اهل‌بیت هستند. شما در همین دعای شریف حدیث کسا که خیلی از افراد اصولش را نقل کردند و ثابت کردند که صادر شده، می‌بینید که پیغمبر می‌فرماید: نه این زمین، نه این آسمان‌ها، نه این خورشید، نه این ماه جز بر پایه‌ی وجود ما برپا نیست. اینها وقتی پایه‌ی خلقت باشند که اگر این پایه را خدا بگیرد همه فرو می‌ریزد، دیگر حساب اسلام را بکنید که اینجا چگونه پایه‌اند که اگر این پایه نباشد همه در هم فرو می‌ریزد.

 

قم ـ بیت آیت‌الله وحید خراسانی ـ ذی الحجه 97



0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
پربازدیدترین سخنرانی ها
اهلبیت ایمان تسلیم حیا اهل بیت ابوذر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^