فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

بررسی ادعای بزرگ «من مؤمنم»


حقیقت ایمان - جلسه دوم دوشنبه (29-5-1397) - ذی الحجه 1439 - بیت آیت الله بروجردی - 13.09 MB -

جبر یا اختیاراستقرار ایمان در دل‌هاسالکان راه حقدرمان عجیب بیماری سلطانجهنم حق استمسلمانان افریقای جنوبیتوازن طبیعتمهربانی با بدکاراندفاع دائمی خداوند از مؤمناناصول کافینور ایمان در دل حارثهحقیقت ایمان

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل‌بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین.


در جلسه‌ی قبل عرضه داشتم وجود مبارک حضرت باقر(ع) این دریای بی‌نهایت علم و دانش راوی یک روایت هستند در ارتباط با پیغمبر عظیم الشأن اسلام که حضرت در سفری بودند، جمعی به ایشان برخوردند، سلام کردند «السلام علیک یا رسول الله»، حضرت برای اینکه حقایقی اظهار شود سؤال کردند: «من انتم؟» شما چه کسانی هستید؟ در پاسخ پیغمبر عرض کردند: مؤمنون. خیلی ادعای بالایی کردند، در تمام دریای خلقت گوهری با ارزش‌تر از ایمان نیست.
ایمانِ زنده‌ی با حرارتی که انسان بخواهد یا نخواهد خودش را تبدیل به عمل صالح می‌کند یعنی طبع ایمان واقعی این است. اگر هم انسان بخواهد لوازم ایمان را انجام ندهد انگار از دستش برنمی‌آید، بخواهند وادار به ترکش هم بکنند انگار از دستش برنمی‌آید.
ما وابسته‌ی به لوازم ایمانیم؛ یکی از آنها نماز است، امروز ظهر نزدیک شب عرفه نیازمند به پول هم هستم یکی بیاید بگوید ده میلیون به تو می‌دهم نماز ظهر و عصرت را بگذار زیر پا نخوان، نمی‌توانم از دستم برنمی‌آید. این مطلب در قرآن مجید هم نمونه دارد، از دستش برنمی‌آید: «وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُل»(آل‌عمران، 161) هیچ پیغمبری انگار قدرت و توان خیانت ندارد.

 

جبر یا اختیار

این‌قدر ایمان اثر عجیبی دارد که آیه‌ی شریفه می‌خواهد در زمینه‌ی گناه از مؤمن واقعی نفی قدرت کند. بحث جبر هم نیست این جبر و اختیار را اگر تاریخش را مطالعه فرموده باشید بازی‌های بنی امیه است، برای یک مباحث جنگی و سرگرم کردن مردم فقط به هدف دوری از اهل‌بیت و معارف اهل‌بیت است. این همه هم بحث می‌شود وجود مبارک امام صادق(ع) در یک جمله این پرونده را بسته، نمی‌دانم چرا هنوز باز است؟ «لا جبر و لا تفیض ولکن امر بین الامرین» این مغز بحث جبر و اختیار است.
به وجود آمدن موجودات حتی خود ما به اراده‌ی ما نبوده، خواست او بوده است. نمی‌دانم اسمش را می‌شود گذاشت جبر یعنی زور یعنی پروردگار زورکی ما و موجودات را به وجود آورده؟ یا نه، ما محصول اراده‌ی حکیمانه و محصول محبت او و محصول خواست او هستیم؟ ابن‌سینا هم در همین کتاب اشاراتش یک اشاره‌ای دارد به یک سبک دیگری که تمام موجودات با عشق به وجود آمدند، او خودش عاشق خودش بوده و عاشق فعلش بوده و عاشق به وجود آوردن بوده پس مجموع آفرینش هر چه هست و هر کس هست این محصول محبت است؛ به تعبیر شیخ الرئیس محصول عشق است.
گاهی جوان‌ها بیشتر تهران می‌آیند از من می‌پرسند آقا برای چه خدا ما را خلق کرده؟ به آنها چون جوان است دیگر حالیش می‌شود من چه می‌گویم؟ می‌گویم که عشقش کشیده. می‌گوید: همین؟ می‌گویم: همین. می‌گوید: اگر عشقش کشیده قبول است، بیشترشان می‌گویند قبول است ولی اینکه ما محصول جبریم یا محصول اراده و محبت و عشق و خواست حکیمانه‌ایم به آیات که دقت می‌کنیم و روایات ما و کل عالم، محصول این حقیقت است، معلوم نیست بشود گفت جبر. جبر و اختیار، این یک پرونده‌ی کوتاه و کوچک و مختصری دارد که با دو دقیقه قابل حل است.

 

استقرار ایمان در دل‌ها

وجود مبارک رسول خدا از اینکه سؤال می‌کنند می‌خواهند یک حقایقی آشکار شود؛ هم برای یاران خودشان، هم برای این بنده خداها. من انتم؟ مؤمنون. عجب ادعایی! خیلی مهم است که من دارنده‌ی گوهری هستم به نام ایمان که در دریای آفرینش نمونه ندارد و هم ارزش ندارد. ایمان آن هم این ایمانی که قهراً یعنی من بخواهم یا نخواهم تبدیل به عمل صالح می‌شود و من در حوزه‌ی عمل صالح قدرت ترکش را ندارم، به خاطر آن ایمان مستقر و ایمان واقعی.
در سوره‌ی ابراهیم می‌خوانیم: «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَة»(ابراهیم، 27) نمی‌توانم اصلاً ترکش کنم یعنی مستقر و ثابتم، یعنی وجود مقدس پروردگار من را در حفظ خودش دارد که من عمل صالحی را ترک نکنم؛ لذا مردم مؤمن پای پول هم که به میان می‌رسد خیلی راحت هستند، اصلاً گیر نیستند. اول برداشت محصول است خیلی راحت زکاتش را می‌پردازد، اول سال است صد میلیون تومان سود کرده خیلی راحت بیست میلیون تومانش را می‌پردازد.
من این افراد را دیدم ـ البته قبل دیدم ـ الان زندگی‌ام چهار پنج سال است آمده قم و ارتباطم خیلی کم شده ولی قبلاً در تهران این افراد را می‌دیدم، مؤمن واقعی بودند، دارای عمل صالح بودند و به مقتضای آن ایمان توقف در عمل نداشتند، حرکت مداوم بود، حرکت ادامه داشت و خیلی هم راضی بودند.

 

سالکان راه حق

یکی از این افراد من بالای سرش نبودم اما یکی از دوستان دیگرم بالای سرش بود، حدود هشتاد سالش بود، ایشان عرض کرد: بروم دکتر بیاورم؟ فرمود: نه چون طب در برابر وضع من که مسافر آخرتم تعطیل است، هیچ دارویی، آمپولی، کپسولی دیگر برای من کاربرد ندارد، من دارم می‌روم. به او گفت: دکتر را که می‌فرمایید نیاورم، چه آرزویی دارید؟ این خیلی جواب عجیبی است، خیلی اعتماد و اطمینان است، گفت: آرزو دارم ولی برآورده نمی‌شود و آن این است که خدا یک‌بار دیگر من را برگرداند اول تکلیف همین راهی که شصت و پنج سال است آمدم همین را دوباره بیایم، همین راه را، این راه ایمان است، این راه عمل صالح است، این راه کرامت است، این راهی است که خود آدم از سلوک در این راه احساس رضایت می‌کند، خود آدم احساس می‌کند.
من یک دوستی داشتم واقعاً عاشق امیرالمؤمنین بود، کراراً در همین جلسات دوستانه که بودیم یک مرتبه خودش شروع می‌کرد درباره‌ی امیرالمؤمنین یک مدحی را خواندن، خیلی صدای گیرایی داشت، مدح می‌خواند ولی خودش از همه بیشتر گریه می‌کرد، اصلاً اشکش روی این صورت جاری بود. دو سه روز قبل از مردنش من دیدنش رفتم، مراسمش نبودم باید شهرستان می‌رفتم ولی مدتی بعد از مرگش خودم خوابش را دیدم، خواب که فی‌الجمله درست است بالجمله نه، پنج‌تا خواب قرآن مجید نقل می-کند این مؤید خواب صحیح است، مؤید خواب درست است؛ ممکن است یک خواب درست را یک مشرک هم ببیند مثل اینکه پادشاه مصر آن خواب را دید و یوسف تعبیر کرد عیبی ندارد، دنیاست دیگر. به مشرک هم گاهی یک چیزی می‌چشانند، یک خواب خوبی می‌چشانند، یک فرجه‌ی خوبی به او می‌دهند.

 

درمان عجیب بیماری سلطان

صدوق یک کتابی دارد واقعاً رضوان الله تعالی علیه به نام «علل الشرایع»، کل کتاب خواندنی است یعنی آدم از صفحه‌ی اول این علل الشرایع را بنشیند بخواند تا آخر هم خیلی چیز گیرش می‌آید، هم خیلی از فکرهای ناباب علاج می‌شود در وجودش، خیلی کتاب عالی است. در آنجا نقل می‌کند از قول حضرت باقر(ع) یا امام صادق(ع) که در یک منطقه‌ای یک سلطانی مریض شد، دین هم نداشت، معمولاً سلاطین دین ندارند خیلی کم اتفاق می‌افتد داخلشان دین‌دار باشد. رؤسای عالم معمولاً از زمان آدم تا حالا بی‌دین بودند؛ حالا سه‌تا داخلشان درآمده که اینها معجزه‌ی الهی هستند در حکومت امیرالمؤمنین، سلیمان و حضرت یوسف ولی معمولاً صندلی آدم را چپه می‌کند، خدا کند گیر آدم نیاید.
من یک دعایی از حضرت زهرا دیدم برای بعد از نماز عصر است، این دعاهای صدیقه کبری هم خیلی خواندنی است در یکی از دعاهایش خدا را به آنچه که نصیبش نکرده و ندارد شکر می‌کند. ما همیشه به داشته‌ها شکر می‌کنیم اما یک دفعه نیامدیم بنشینیم بگوییم خدایا شکر که ما ثروت قارون را پیدا نکردیم، خدایا شکر که ما وکیل نشدیم، خدایا شکر که ما وزیر نشدیم، خدایا شکر که ما رئیس جمهور نشدیم چون این مقام‌ها لبه‌ی پرتگاه جهنم است، خیلی ایمان قوی می‌خواهد که آدم حفظ شود و با کلّه وارد هفت طبقه‌ی جهنم نشود. معمولاً ما شکر را همیشه می‌بریم سراغ داشته‌ها ولی صدیقه کبری یادمان می‌دهد که سراغ نداشته‌ها هم برویم که گاهی نداشته‌ها برایتان ارزشش بیشتر از داشته‌هایتان است.


این سلطان آدم بی‌دینی بود بیمار شد، دکترهای دربار نتوانستند علاجش کنند، امام باقر(ع) می‌فرماید: دکتری گفت بیماری این آقا یک دانه دارو دارد ولی الان پیدا نمی‌شود و آن هم یک نوع ماهی است. پروردگار عالم در کل موجودات اثر گذاشته، در کل گیاهان اثر گذاشته، در کل تحولات جهان اثر گذاشته، اینها را می‌شود در کتاب‌های علمی امروز و یک مقدارش را در کتاب‌های دیروز خواند، مطالب عالم خلقت خیلی خوشمزه است.
طبیب گفت: این بیماری یک دارو دارد، خوب هم می‌شود ولی الان پیدا نمی‌شود. گفتند: طبیب چیست؟ گفت: یک نوع ماهی است که در این فصل به ساحل نمی‌آید، وسط‌های دریاست آنجا خوش است، در فصل معینی ـ پنج شش ماه دیگر ـ می‌آید طرف ساحل، باید تور بیاندازند اگر زنده بماند اعلی‌حضرت من بیایم نوع ماهی‌های در تور افتاده را ببینم، آنکه به درد درمان می-خورد را نشان بدهم، بیاورید بپزید بدهید به او بخورد، قطعاً خوب می‌شود ولی شش هفت ماه باید صبر کنید.
انسان همیشه امید دارد، درباری‌ها به صیادی گفتند: برو یک تور بیانداز، حالا از کجا می‌دانی شاید از این ماهی بیافتد در تور، صیاد هم کارمند دربار بود، دیگر تو چه کار داری که چاه به آب می‌رسد یا نه؟ پولت را بگیر تورت را بیانداز، رفت تورش را انداخت. امام صادق(ع) یا حضرت باقر(ع) می‌فرماید: پروردگار به یک فرشته خطاب کرد برو این ماهی که این سلطان را از بیماری نجات می‌دهد هل بده طرف ساحل.

 

جهنم حق است

وای که چه محبتی دارد خدا، وای که خدا چه خدایی است، وای که کل خلقتش محصول محبت و مهربانی و عاطفه‌اش است، اصلاً خلقت با رحمانیت و رحیمیت شروع شده یعنی این «بسم الله الرحمن الرحیم» ذات آفرینش را در خودش نشان می‌دهد. خلقت که به خشم، به غضب، به خشونت شروع نشده است؛ خلقت به رحمت شروع شده و به رحمت هم خاتمه پیدا می‌کند.
کسانی که می‌روند جهنم آنها هم رحمت الهی است که از بهشتیان جدایشان می‌کند و می‌اندازد داخل آن تنور، جهنم رفتنشان برای خودشان هم قابل قبول است چون آیاتی نداریم که به خدا اعتراض کنند، فقط پنج شش‌تا آیه داریم که جهنمی‌ها یکی در سوره‌ی فاطر است و یکی در مؤمنون به پروردگار می‌گویند: «رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَل»(فاطر، 37) ما از زندگی خود پشیمانیم، ما را دربیاور بگذار اول تکلیف عمل صالح انجام بدهیم و دوباره بمیریم که به آنها جواب رد می‌دهند. یعنی آنها هم خودشان می‌دانند که جهنم حق آنان است، هیچ‌وقت نمی‌گویند این ظلم است به ما، این بی‌عدالتی است.
حقش است، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، دوازده امام، این همه عالم ربانی واجد شرایط همیشه بوده و الان هم هست، همه‌ی اهل لباس که بلعم باعورا نبودند، بعضی‌ها چرند می‌گویند و همه را یک جا داوری منفی می‌کنند، بد و خوب همیشه در تاریخ بوده، عالم درباری بوده، عالم امام زمانی هم بوده، عالم شاهی بوده، عالم الهی هم بوده. صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، دوازده امام، این همه عالم ربانی کنارت خدا قرار داد که نروی جهنم، حالا آمدی جهنم بپذیر حقت است، او هم پذیرفته که حقش است یعنی موشکافی کنیم مسأله‌ی دوزخ را هم می‌بینیم ریشه در محبت خدا دارد، محبت کرد که شما نیایید دوزخ، آمدید دوزخ و محبت را رد کردید، به خودتان بی‌رحمی کردید و این دوزخ که مثلاً می‌گویند جلوه‌ی صفت جلال است، ریشه‌اش در خودتان است، معصیت کردید، گناه کردید، کبر کردید، غرور به خرج دادید و به جهنم آمدید.

 

مسلمانان افریقای جنوبی

فرشته مأمور شد بیاید آن نوع ماهی را که اصلاً فصلش نبود، به ساحل بیایید. داستان ماهی‌ها در این دریاها داستان عجیبی است؛ هم وجودشان، هم زاد و ولدشان، هم آثارشان، هم حلالشان و هم حرامشان. من یک‌بار سوار هواپیما شدم سیزده ساعت روی هوا بودم تا رسیدم به افریقای جنوبی، آنجا سخنرانی داشتم برای شیعیان و چه شیعیانی هم افریقای جنوبی دارد. بیست‌تا مبلّغ هم داخلشان بود همه اهل افریقای جنوبی تا سطح خارج هم اینها درس خوانده بودند، خیلی بچه‌های خوبی بودند، در جلسه هم از من روش خواندن کمیل و عرفه و احیا و ذکر مصیبت ابی‌عبدالله(ع) را می‌خواستند، آدرس سایت را دادم گفتم آنجا همه‌ی اینها هست، گوش بدهید. می‌توانید شما هم در این مردمی که شیعه شدند کمیل با حال بخوانید، عرفه بخوانید، احیا بگیرید.
به من گفتند: حالا که کار تمام شده دیگر کار تبلیغی ندارید ما بلیط هواپیما می‌گیریم با یکی دوتا از دوستان شما بروید منطقه‌ی کیپتون افریقای جنوبی را هم ببینید. مکه محل نزول قرآن ابتدا سوره‌ی مبارکه‌ی الرحمن در مکه نازل شده، مکه که امیرالمؤمنین می‌گوید مردم آب داخل چاله‌ها را می‌خوردند و برای غذا برمی‌داشتند، در چاله‌هایی که امیرالمؤمنین می‌گوید قورباغه داخلش بود و مارمولک داخلش بود و می‌آمدند از همان آب ملت می‌خوردند، سوره‌ی الرحمن آنجا نازل شده، آنجا خدا می‌فرماید: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيان»(رحمن، 19) دو دریا کنار هم هستند یعنی به هم چسبیده‌اند «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيان»(رحمن، 20) یک حایلی بینشان است که قاطی نمی‌شود.


در کیپتون سر یک کوهی در دماغه‌ی امید ما را بردند و من این آیه‌ی شریفه را آنجا دیدیم؛ یک طرف دریای هند است، اقیانوس هند آب لجن گرم تیره، یک طرف اقیانوس اطلس است آب مثل اشک چشم مثل آب یخچال خنک و بسیار تمیز، چند میلیارد سال است این دوتا دریا به هم چسبیده‌اند و قاطی نمی‌شوند، اصلاً قاطی نمی‌شوند، باد هم زیاد می‌آید ولی قاطی نمی‌شود. خیلی جالب است من آنجا فیلمبرداری کردم فیلمش را آوردم.
در شهر کیپتون یک داستان عجیبی هم برای من کشف شد، اگر بخواهم بگویم نیم ساعتی طول می‌کشد و از روایت می‌مانم، ان‌شاءالله اگر زنده ماندم در یک فرصت دیگر آمدم یادم باشد یا یادم بیاندازند آن داستان را هم بگویم؛ خیلی عجیب است، خیلی فوق العاده است و باعث شرمندگی من آخوند است، خودم را والله می‌گویم، کاری به شما ندارم که یک آخوندی حدود چند هزار کیلومتر را از دریا دویست سال پیش با این بلم‌های چوبی در آن همه خطرات رفته آنجا و با چه بلاهایی روبه‌رو شده که دین خدا را در آنجا اشاعه بدهد. داستانش طولانی و بسیار شنیدنی است که برای تبلیغ این دین چه جان‌هایی کنده شده و چه عمرهایی هزینه شده است.

 

توازن طبیعت

گفتند که راه مقداری دور است، فصلش هم نیست، اگر نه با ماشین شما را می‌بردیم هفتصد هشتصد کیلومتر جلوتر اقیانوس اطلس، یک شهری مثل کیپتون لب اقیانوس است، یک نوع ماهی وجود دارد که فیلمش را گرفتند و در دنیا پخش هم شده است. یک نوع ماهی در آن دریای اطلس اقیانوس است که عددش در طول سال باید معین باشد یعنی مثلاً ده میلیون در یک سال، همیشه سال به سال ده میلیون، آن وقت اول سال که می‌شود اینها باید ده میلیون باشند مثلاً دو میلیون اضافه‌اند از نسل قبل این دو میلیون خودشان می‌آیند لب آب خودشان را می‌اندازند بیرون، صیادهای آنجا بدون تور بدون زحمت این دو میلیون ماهی اضافه را می‌گیرند و می‌برند، باز سال دیگر سه میلیون مثلاً اضافه می‌آیند، عجیب است که اینها عدد را هم می‌دانند
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم»(اسرا، 44) این اولین بار است که قرآن صد سال پیش برای موجودات شعور و نطق اعلام کرده است. چه شعور بالایی که جمع اینها می‌فهمند سه میلیون اضافه‌اند، خودشان راحت می‌آیند لب ساحل خودشان را بیرون می‌اندازند.

 

مهربانی با بدکاران

برگردیم به حرف حضرت باقر(ع) این فرشته این نوع ماهی را هل داد طرف ساحل، فصلش هم نبود، وقتش هم نبود، هل داد و این ماهی را صید کردند و رفتند. خود فرشته از پروردگار عالم سؤال کرد: خدایا یک کار خاصی بود به عهده‌ی من گذاشتی این ماهی فصل آمدن کنار ساحلش نبود، یک فلسفه‌ای دارد، یک سببی دارد، می‌شود برایم بگویی؟ خطاب رسید: سلطان این مملکت مریض است، طبیب بیماریش را شناخته گفته درمانش با این نوع ماهی است. من تو را مأمور کردم این ماهی را بریزی دم ساحل تا برایش ببرند.
گفت: خدایا این که تو را نمی‌شناسد، این که مشرک است، این که با تو ارتباطی ندارد، برای چه این محبت را به او کردی؟ خطاب رسید: این شاه یک مؤمنی از بندگان من که مورد علاقه‌ی من بود یک گرفتاری داشت، یک‌بار این شاه را دید گرفتاری خودش را به او گفت، او هم درجا گرفتاری را حل کرد چون نمی‌تواند برود بهشت بی‌دین است، مشرک است، من همین جا مزدش را با این ماهی سلامتش قرار دادم که قیامت طلبکار از من نباشد و بگوید من به یکی از بندگان مؤمنت خدمت کردم. من باید مزدش را بدهم چون خودش ظرفیت قیامتیش را از بین برده، من پاداشش را در این دنیا می‌دهم.
سعدی چقدر زیبا می‌گوید: (ای کریمی که از خزانه‌ی غیب/ گبر و ترسا وظیفه خور داری) دوستان را یعنی شما را (دوستان را کجا کنی محروم/ تو که با دشمنان نظر داری) تو که به دشمنانت هم محبت داری، خدایی که به بدترین فرد کره‌ی زمین، به ترامپ صبحانه ناهار شام روزی می‌دهد، من و شما را یادش می‌رود؟ که خدایی نکرده از درگاهش جایی دیگر جهت را برگردانیم به کسانی دیگر نظر داشته باشیم.

 

دفاع دائمی خداوند از مؤمنان

وقتی گرفتار شدم باید به خودش بگویم محبوب من، من گرفتارم، تو هم حلال مشکلاتی، او هم برای من در و تخته را جور می‌کند، افرادی را مأمور می‌کند به حرفم گوش بدهند، مشکلم را حل کنند، من همیشه باید از طریق او مشکلاتم را، برنامه‌هایم را و امورم را حل کنم (جمله ذرات زمین و آسمان/ لشگر حق‌اند گاه امتحان). من با خودش در میان بگذارم کارم حل می‌شود اما او را منها کنم، حذف کنم، استقلال مسأله را بدهم به غیر، کارم پیچیده‌تر می‌شود، مشکل‌تر می‌شود، حلش بیشتر عقب می‌افتد (دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر/ که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود/ کرمش نامتنهای نعمش بی‌پایان/ هیچ خواهنده نرفت از در او بی‌مقصود).
من یک وقتی چندتا مشکل برایم پیش آورده بودند، دوستان و خانواده می‌گفتند: چرا اقدام نمی‌کنی؟ تو را که می‌شناسند مثلاً به او بگو به این بگو به آن بگو، گفتم: نه من مستقلاً سراغ کسی نمی‌روم. گفتند: چرا؟ گفتم: این آیه نمی‌گذارد، این از آیات عجیب قرآن است من در زندگی خودم تحقق این آیه را خیلی دیدم «إنّ» حرف تأکید و با فعل مضارع آمده «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»(حج، 38) من از مردم مؤمن دائم دفاع می‌کنم.
اگر به او بگویم از من دفاع کن باید به او بگویم به داد من برس، باید به او بگویم یک کاری برای من بکن، هیچ چیز نگفته حذفش کنم، فراموشش کنم بروم به یکی دیگر بگویم یک کاری برای من انجام بده، این آیه راه گشاست، این آیه را معتقداً آدم با آن سر و کار داشته باشد، این دفاع دائمی خدا جریان دارد. فعل مضارع است و دلالت بر استمرار می‌کند و این محبت خداست.

 

اصول کافی

«من انتم؟» چه کسی هستید شما؟ «قالوا مؤمنون» خیلی ادعاست ما مؤمنیم، ما واقعاً باور داریم. پیغمبر اکرم فرمودند: این هم خیلی جالب است، این سؤال دوم پیغمبر خیلی جالب است، نفرمودند حالا شما مدعی هستید مؤمنید، علائم ایمانتان چیست؟ نشانه‌هایتان چیست؟ این را نگفتند. ظاهراً که هر کسی ادعای ایمان دارد یک نشانه‌هایی هم دارد؛ یک نمازی، یک روزه‌ای، یک عمره‌ای، یک حجی بالاخره این نشانه‌ها در اغلب مردم هست اما پیغمبر فرمودند: «فما حقیقة ایمانکم» ریشه‌ی ایمانتان چیست؟ واقعیت ایمانتان چیست؟ آن مایه‌ی حقیقی ایمانتان چیست؟ این حقیقت ایمانتان چه بُروزی دارد؟
این را من در روایاتمان دیدم پیغمبر اکرم یک‌بار نپرسیدند، اتفاق افتاده این سؤال از پیغمبر اکرم صادر شده مثلاً در «اصول کافی» جلد دوم البته با تقریباً اختلافی در الفاظ و کلماتش با «محجة البیضا» چون روایت را مرحوم فیض از «احیاء علوم» نقل می‌کند ولی متن‌ها با همدیگر نزدیک است، معلوم می‌شود اهل سنت هم این متن را نقل کردند.
بعضی روایات اصول کافی را من در «کنز العمال» فاضل هندی هم دیدم با اختلاف راوی و یک اختلاف کمی در الفاظ. حالا اصول کافی که این معجزه‌ی ائمه‌ی طاهرین است، این اصول کافی بعد از قرآن و نهج البلاغه و صحیفه واقعاً هم وزنش را نداریم. بعضی‌ها می‌گویند «تفسیر عیاشی» از کافی یک مقدار مرتبه‌اش بیشتر است ولی من نمی‌دانم ارزیاب نیستم که بین این دو کتاب ارزیابی کنم ولی اصول کافی کتابی است که هزار و دویست سال در بین شیعه است.
من کتاب اصول کافی را چهار سال برای ترجمه‌ و برای تنظیم و برای ادبیاتش و برای امور دیگر رویش کار کردم، یکی دو ماه دیگر در پنج جلد در سه هزار صفحه چاپ می‌شود تا آدم یک‌بار همه‌ی اصول کافی را نبیند نمی‌فهمد که ائمه‌ی ما چه خدمتی به کره‌ی زمین کردند، نه فقط به شیعه به انسان، به کره‌ی زمین.

 

نور ایمان در دل حارثه

«لما قال حارثه لرسول الله انا مؤمن حقاً» وقتی که حارثه یک جوانی بود صبح به پیغمبر اکرم در احوالپرسی گفت: «انا مؤمن حقاً» این مؤمن حقا اول سوره‌ی انفال است «أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»(انفال، 4) حقا من یک مؤمن جدی‌ام، من یک مؤمن ثابت قدمی هستم، من یک مؤمن با حقیقتی هستم. پیغمبر اکرم همین سؤالی که در مسافرت از آن جمعیت کردند از حارثه کرد «فما حقیقة ایمانک؟» ثابت کن که تو مؤمن حقی.
حارثه گفت: «یا رسول الله عزفت نفسی عن الدنیا» در این دنیا در این عالم با این همه وسعتش به شدت دلتنگم دلم می‌خواهد بروم، بروم آنجایی که در وهم نیاید، بروم آنجایی که همه‌ی انبیای خدا و اولیای الهی و اهل ایمان واقعی متنعم به نعمت‌های الهی هستند، اینجا دلم تنگ است، دلم گرفته، جایم دیگر نیست «عزفت نفسی عن الدنیا کانی بالجنة و النار و به العرش ربی بارزا» انگار کنار بهشت ایستادم و می‌بینم، انگار کنار جهنم دارم هفت طبقه‌اش را مشاهده می‌کنم، انگار سرم از گنبد عرش الهی بیرون رفته تا آنجا کشیده شدم، این حقیقت ایمان است. «قال رسول الله: فالزم» ای حارثه بر این حالت، بر این وضعت پابرجا باش و بعد رو کردند به مردم مسجد «هذا رجلٌ نوّرَ اللهُ قلبهُ به الایمان» یک انسانی است که خدا دلش را به ایمان نورانی کرده.


شب عرفه است ما هم گداییم واقعاً دستمان هم خالی است، این مقداری هم که در عمرمان جمع کردیم هم کم است هم آدم خجالت می‌کشد قیامت به پروردگار ارائه کند. من یک متن مفصلی در این زمینه درباره‌ی خودم در مقدمه‌ی ترجمه‌ی «کامل الزیارات» دارم که حدود ده روز پیش این ترجمه تمام شد، آنجا نوشتم: خدایا می‌دانی راست می‌گویم، نه به نمازهایم، نه به روزه‌هایم، نه به منبرهایم، نه به کتاب‌هایم و نه به درس خواندنم در قم به هیچ‌کدام اعتمادی ندارم، اصلاً دلم قوی نیست، تنها چیزی که به آن اعتماد دارم و دلم قوی است بنا به هدایت پیغمبر «التشبث بالحسین(ع)» است. همین تشبث به ابی‌عبدالله(ع) نمی‌گویم توسل، نمی‌گویم غلامم، نمی‌گویم نوکرم، نمی‌گویم خاک پای ابی‌عبدالله(ع)، همانی که پیغمبر می‌گوید متشبثم، همین. این امید من برای نجات است.

 

حقیقت ایمان

«فما حقیقة ایمانکم؟» به آنها فرمود: «الرضی بقضاء الله و التفییض الی الله و التسلیم لامرلله» پیغمبر اکرم فرمود: شما با این وضعی که تعریف می‌کنید «علماء حکما» هم دانشمند و با معرفتید، هم حکیمید «کاد ان یکون الحکمة من الانبیاء» این حکمتتان جایی است که نزدیک است در گروه انبیا قرار بگیرید «فان کنتم صادقین» اگر به من راست گفتید که «الراضی بقضاء الله و التفییض لامرلله و التفییض الی الله و التسلیم لامرلله» اگر راست گفتید فلا تبلون ما تسکنون؟ غیر از خانه‌ای که داخلش زندگی ‌می‌کنید اضافه نکنید.
خانه و زمین و پاساژ و... اضافه نکنید چون اضافه کنید کاری برای خدا که نمی‌کنید این اضافه کردن دلیل بر طمع است. همه روی زمین می‌ماند خودتان را می‌کنند زیرِ زمین، تحویل یک مشت سوسک و مارمولک و عقرب و رتیل می‌دهند و برمی‌گردند. اگر واقعاً راست می‌گویید آن چیزی هم که درمی‌آورید متوقف نکنید، مدام تبدیل به زمین و ملک و باغ و آپارتمان نکنید، آن چیزی که درمی‌آورید بفرستید آن طرف، اگر راست می‌گویید.
«و لا تجمعوا ما لا تأکلون» اینجا «اکل» به نظر می‌آید به معنی مصرف باشد نه فقط خوردن، آن چیزی که لازم ندارید جمع نکنید. یک کمد عبا، یک کمد قبا، یک کمد کت و شلوار، چیزی که لازم ندارید جمع نکنید، مصرفش را ندارید فرش روی فرش نیانداز، تابلوی گران‌قیمت به دیوار نچسبان، ماشین و قیمتش را نبر بالا و پارکش کن داخل خانه‌ات، چیزی که مصرفش را نداری جمع نکن.


«و اتقوا الله علیه ترجعون» تقوای الهی را که آخر شما را به پیشگاه او برمی‌گردانند مراعات کنید. این متن روایت امام باقر(ع) بود. من واقعاً شرمنده‌ام برای شما روحانیون عزیز منبر بروم، درد می‌کشم، در درونم زجر می‌برم که چرا من برای روحانی محاسن سفید درس خوانده باید منبر بروم؟ اما این‌قدر حضرت آیت‌الله علوی بروجردی به من محبت دارند که شرمنده‌ی محبت ایشان هم هستم. ایشان اصراری هم به من ندارند ولی تا دعوت می‌کنند و من می‌توانم بیایم به خصوص برای مسجد، برای این خانه که نورانیت آیت‌الله العظمی بروجردی در آن دیده می‌شود، معنویتش حس می‌شود واقعاً با سر می‌آیم، بی‌توقع هم می-آیم حالا ایشان که نمی‌گذارند من بی‌توقع بمانم اما در هر صورت از شما خجالت می‌کشم.
شب عرفه است برویم سراغ خدا و توسل، این اشک چشم خیلی کار صورت می‌دهد، یک باران رحمت الهی است که تمام باطن را شست وشو می‌دهد؛ طبق روایاتمان گناهان را می‌شوید، پرونده را پاک می‌کند. شب ابی‌عبدالله(ع) است.

 

قم ـ بیت آیت الله العظمی بروجردی ـ ذی الحجه 97 ـ جلسه‌ی دوم




0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
جبر و اختیار امام باقر(ع) ایمان حقیقی رحمت به جهنمیان تسلیم خداوند




گزارش خطا  

^