بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
کلام در رحمت خداوند بود. اهل نماز شبانهروز در ده رکعت به صورت واجب در هر رکعتی چهار بار رحمت پروردگار عالم را به زبانشان با همراهی قلبشان جاری میکنند؛ یکبار در خواندن آیه شریفه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» و یکبار هم بعد از آیه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ الرَّحْمنِ الرَّحِيم».
ما خبر نداریم مردم در هنگام نماز خواندن با نمازشان نسبت به خودشان چه میکنند لذا اجازه نداریم از مردم حرف بزنیم؛ چون خبر نداریم و شایسته هم نیست داوری کنیم؛ ولی آنگونه که تعالیم الهی به ما تعلیم میدهد و از بزرگان و نمازگزاران واقعی خبر داریم در کتابها آمده که لازم است نمازگزار به معنای نماز آگاه باشد و بعد از این معرفت به معنای نماز، حقیقت نماز را به مشاعر خودش، به احساسات خودش، به باطن خودش انتقال دهد یعنی همانگونه که نماز میخواند نماز هم بشود.
حکمای اسلامی، حکمای بعد از ظهور اسلام در ابتدای کتابهای حکمتشان معمولاً همه به این معنا اشاره کردند که بر انسان صیرورت لازم است، لغت «صیرورت» با صاد است «صار یصیر مصیر، صیرورت» و در فارسی به معنای گشتن و شدن است.
من همینگونه که نماز میخوانم باید همه وجودم هم بشود نماز یعنی آنقدر معانی را با کمک پروردگار به خودم انتقال بدهم که بشوم نماز؛ وقتی میگویم «الرَّحْمنِ الرَّحِيم» با انتقال مفهوم رحمان و رحیم به خودم تبدیل به یک موجود مهربانی بشوم، به یک موجود نانرسانی بشوم، به یک موجود نرمی بشوم، به یک موجود با عاطفهای بشوم و به خاطر نماز هم دائماً مواظب خودم باید باشم که در نقاطی که همه از کوره در میروند من از کوره در نروم، همه خشمگین میشوند من خشمگین نشوم، همه بخیل هستند من بخیل نباشم، همه نانبُر هستند من نانبُر نباشم؛ یعنی رحمانیت و رحیمیت از افق اعمال من و حال من طلوع کند.
شبانهروز در هر رکعتی چهار بار میگویم «الرَّحْمنِ الرَّحِيم» میشود چهل بار که این «الرَّحْمنِ الرَّحِيم» باید در من جلوه اخلاقی و عملی داشته باشد. در یک نقطهای که به سبب بدرفتاری کسی، برخورد بد کسی یا اینکه کسی به حرف درستم گوش نداد و جای از کوره در رفتن است، اینقدر با نماز در ارتباط باشم «الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُون»(معارج، 23) که همانجا «الرَّحْمنِ الرَّحِيم» را به کار بگیرم.
عارف همدانی میفرماید: خوشا آنان که دائم در نمازند. دوام در نماز غیر از این نیست، این دوام در نماز است. یک واقعهای را ده دوازده سال پیش من دیدم شاید سه چهار روز برای هر کسی میخواستم بگویم از گریه نمیتوانستم خودداری کنم، خیلی اثر عجیبی روی من گذاشت و من در آن کاری که طرف مقابل کرد نور نماز را دیدم، طلوع نماز را دیدم، طلوع «الرَّحْمنِ الرَّحِيم» را دیدم.
یک منبری بود دهه عاشورا صبح خیلی شلوغ بود بعد از تمام شدن جلسه من از در جلسه آمدم بیرون، دیدم دو سه نفر جلوی یک پیرزنی را گرفتهاند که نسبتاً قد خمیده بود و کفش کهنهای پایش بود و لباس مندرسی تنش بود و میگویند: نرو جلو، مثلاً به نظر خودشان فکر میکردند که گوینده خسته است، حالا وقت حرف زدن با او نیست، وقت درخواست از او نیست. آنها کفش کهنه را دیدند، چادر کهنه را دیدند، یک مقدار قد خمیده را دیدند و فکر کردند حالا روز هفتم هشتم دهه عاشورا میخواهد بیاید بگوید اجاره خانهام عقب افتاده، میخواهم دکتر بروم، میخواهم بیمارستان بروم.
من تحمل نیاوردم شاید برای ایشان تحمل نیاوردم کسی دیگر بود تحمل میآوردم میگفتم حالا امروز نه فردا یک وقت دیگر؛ اما دیدم که تحمل من را درجا از من گرفتند و من ایستادم گفتم بگذارید بیاید. او را رها کردند آمد جلو، کارگر خانهها بود، خودش به من گفت: نزدیک مرگم است، به شما اطمینان دارم، پولهایی که از کارگری خانهها دوازده سیزده سال پیش جمع کردم نیازی ندارم، کسی هم ندارم برایش بگذارم، این پول را میخواهم بدهم به شما و شما هم فکر کنید ببینید رضایت اهلبیت در چه موردی است، این پول را در همان مورد هزینه کنید.
یک دستمال کهنه از زیر چادرش درآورد پول را در آن دستمال پیچیده بود مقدارش را هم نگفت و رفت من دیگر ندیدمش حالا اگر با آن حرفی که خودش میزد که من نزدیک از دنیا رفتنم است از دنیا رفته حتماً غریق رحمت و مغفرت خداست و من هم از اینطور آدمها که در این پنجاه ساله زندگی به من برخوردند دائم صد بار، دویست بار، گاهی هر روز، هر شب، گاهی یک روز درمیان گاهی دو روز درمیان، نوعاً گاهی هم سیصد بار طلب رحمت و مغفرت میکنم.
زیارت که میروم به نیابتشان میروم همه را شریک زیارت قرار میدهم میگویم برای آنها میخوانم، خودمان که ارزشی نداریم در خانه خدا که حالا زیارت به این با عظمتی ابیعبدالله را پاداشش را بدهد به من، من که هستم؟ اما زیارت پاداش دارد گرچه من با همه آلودگی زبان و باطن بخوانم ولی این پاداش را میگویم خدایا بده به همینهایی که پنجاه شصت سال با من به هر شکلی برخورد داشتند و در پرونده عمل همه انبیا و ملائکه و ائمه و مؤمنین و مؤمنات و جن و انس هم بنویس از تو که کم نمیآید. «یا من لا تنقص خزائنه» ای وجود مقدسی که خزینههای مادی و معنویات کاهش پیدا نمیکند.
خداوند روزی هفت میلیارد آدم را نان میدهی، این همه ماهیان دریا، پرندگان هوا، حیوانات جنگل، میلیاردها سال است کم نیاوردی، خزائن معنویات هم کم نمیآورد. روز قیامت به قول زینالعابدین من یک نفر را ببر در جهنم اینقدر بدن من را بزرگ کن که کل هفت طبقه را بگیرد جای یک نفر نباشد بقیه را همه را ببر بهشت، کم نمیآورد که از هزینه کردن رحمت.
شما حرف این بندهاش را با رحمت خودش بسنج، یک بنده معصوم، صادق، مصدق، راستگو، حقیقتگو، جدیگو به پروردگار میگوید: جهنمت هفت طبقه است میخواهی میلیاردها میلیارد را در آن بریزی، من یک نفر را ببر اینقدر بدنم را بزرگ کن که کل این هفت طبقه را پر کند جای یک نفر نماند، بقیه را بهشت ببر. حال خودش چه رحمتی دارد نمیدانیم، آنجا حدی وجود ندارد، نمیشود که با خط کش و شاغول و ترازو اندازهگیری کرد، کمیت که نیست کیفیت است و رحمت خود ذات است.
بهرهاش را میبرد، اگر هم زنده باشد که در پروندهاش است و اگر رفته که برزخش «روضة من ریاض الجنه» به من هم نگفت چه مقدار است. یک بزرگوار با کرامت، جوددار، سخی، با شخصیت، با قد خمیده، با سن بالا، با موی سفید، با کفش کهنه، با لباس کهنه، برای آدم یک پولی میآورد در یک دستمال کهنه بسته، آدم فکر میکند پساندازش صد هزار تومان بیشتر نیست، صد هزار تومان هم پول کمی است. بردم خانه شمردم دیدم شش میلیون تومان است.
حالا باید به پروردگار عالم بگویم من را راهنمایی کن این شش میلیون تومان را برای این پیرزن در موردی هزینه کنم که خیرش دائمی باشد و قطع نشود. ما یک افطار که به فقرا میدهیم یک ثوابی به ما میدهند دیگر پشتش ثواب ندارد، پنجاه تا مستحق را که روزه هم میگیرند افطار دادم، یکبار پای نامم ثوابش را مینویسند؛ اما یک وقت میآیم در یک محل ضروری یک مسجد میسازم، این مسجد پانصد سال دیگر کهنه و خراب میشود و دوباره مردم آن روزگار میسازند، این خیر دائم است؛ یعنی تا روزی که این مسجد برپاست هر چه مرد و زن در این مسجد نماز میخوانند عین همان نمازها را در پرونده سازنده هم انتقال میدهند.
سعی کنید پولهایتان را تبدیل به خیر دائم کنید البته نه همه را چون بعضی جاها هم آدم باید کمک کند به مستحق، به فقیر، به آبرومند، به بدهکار، به شخصی که میخواهد خانه بخرد، دختر میخواهد شوهر بدهد، پسر میخواهد زن بدهد، اینها هم بهرهاش کم نیست. شما اگر بهره کارها را بخواهید بدانید چیست کتاب «ثواب الاعمال» شیخ صدوق را بخرید آنجا پاداش کارهای خوب را نوشته؛ چه کارهای خوبی که پاداشش یکبار است، چه پاداشش دوام دارد. اگر کیفر کارهای بد را هم بخواهید بدانید چه کیفر مستمر چه کیفر یکباره، در همان کتاب بخوانید «عقاب الاعمال» دو تا را با هم در یک جلد چاپ کردند.
پولهای سنگین را بهتر است آدم تبدیل به یک خیر مستمر بکند. یک پولهایی هم هست مردم خرج میکنند هیچجا حساب نمیشود و شاید قیامت عتاب داشته باشد «لک العتبی» حقت است که من را سرزنش کنی و در قیامت بر سرم بزنی که این پولی که به تو داده بودم به چه علت آمدی افتادی وسط و گفتی مثلاً در این مسابقه فوتبال من بلیط پنجاه هزار نفر را میدهم که برای آن دار و دستهای که مورد محبت من هستند شلوغتر بشود، این کجا حساب میشود؟ هیچ جا. این پول فردای قیامت عتاب هم دارد، بازخواست هم دارد، محاکمه هم دارد، پنجاه هزار تا بلیط را پول دادی میرفتی عروسی پانصد تا دختر و پسر را راه میانداختی، خانه میساختی به آنها میدادی که حساب بشود.
به ما میگویند: «حاسبوا» در همه کارهایتان حسابگر باشید به خاطر این است که خودمان را به باطل هزینه نکنیم، زبانمان را به باطل هزینه نکنیم، شکممان را به باطل هزینه نکنیم، غریزه جنسی را به ناحق هزینه نکنیم، پولمان را هم به ناحق هزینه نکنیم. حسابگر باشید پیش از آن که خدا به حسابتان برسد که از دست او دیگر نمیتوانید فرار کنید، خودتان حسابگر همه چیزتان باشید.
در روایات است اگر کسی زمینه ازدواج دو تا جوان را فراهم کند ولو با حرف زدن پول ندهد اما آدم آبروداری است حرفش را گوش میدهند، میدانند آدم درستی است خانواده دختر، خانواده پسر به او اعتماد دارند میگویند هر چه شما بگویی، میگوید: یک جلسه بلهبرون بگیرید من میآیم و این پیوند را برقرار میکنم، پیغمبر(ص) میفرماید: برای چنین افرادی در امتم دری از بهشت باز میشود که قیامت میگویند این در مخصوص توست از همینجا برو. آدم باید در همه چیز حسابگر باشد.
دست آدم باید در پول خرج کردن «یا باسط الیدین بالعطیه» باشد، «یا باسط الیدین بالعطیه» یعنی در وجود مبارک پروردگار یک ذره بخل وجود ندارد. یک مرجع بزرگی داشتیم در شهرستان زندگی میکرد حاضر نشد برود قم یا برود نجف، البته چهل سال است از دنیا رفته من زیاد میرفتم در آن شهر پیشش، حاضر به رساله نوشتن هم نشد، مجسمه اخلاق اسلامی و حسابگر بود.
یکبار یکی آمد در خانهاش گفت: خیلی مستحق هستم، آن زمان یعنی چهل و پنج شش سال پیش که من بودم در آن شهر، پول قابلی به او داد رفت. یک کسی رسید که با ایشان کار داشت گفت: آقا به این آدمی که الان از در خانه شما رد شد پول دادید؟ فرمود: بله. گفت: پول آزاد بود؟ گفت: نه، پولهایی بود که به من میدادند، پول آزاد نبود. گفت: آقا این معتاد است به چه دلیل از این پول به او دادید؟
ببینید آدم حسابگر چقدر دقیق است، گفت: در این شهر ما مردم به او رحم میکنند؟ گفت: نه، هیچکس به اینها محل نمیگذارد، همه از اینها بدشان میآید و متنفر هستند. گفت: من یک دلیل شرعی داشتم که از این پولهایی که به من میدادند دادم. دلیلتان چیست؟ گفت: زین العابدین در «صحیفه سجادیه» به پروردگار میگوید «یا من یرحم من لا یرحم له» ای خدایی که به کسی که هیچکس به او رحم نمیکند تو رحم میکنی، قیامت به این دلیل جواب خدا را میدهم.
اگر آدم بفهمد، در محاسبه کردن و در حسابگری خیلی درست حرکت میکند و قدم با لغزشی برنمیدارد. این خانم با این سن، با این قد خمیدهاش، با این لباس کهنهاش که میتوانست از این شش میلیون تومان برود خیابانهای بالا از بهترین و گرانترین فروشگاهها برای خودش لباس بخرد، خودش را خیلی نونوار بکند مثل اینکه خیلیها این کار را میکنند، چرا نکرد؟ رحمانیت خدا سریان در همه عالم دارد، او وصل به رحمانیت بود و میخواست آنچه که در دوره عمرش پس انداز کرده بود بنا به نگاه خودش سریان در یک حقیقتی پیدا بکند که آن حقیقت هم سریان و جریان دائمی داشته باشد. یکی از آن حوادثی بود که من مدتها تحت تأثیرش بودم.
آن زمان چون خیلی نو بود برای هر کسی تعریف میکردم نمیتوانستم از گریه خودداری کنم. ثروتمندان مملکت، ثروتمندان دولتی که غیر از حقوقتان ثروت جداگانه دارید، گاهی خودتان هم در مجلس اقرار کردید که من این مقدار میلیارد ثروت شخصی دارم، به گونهای نشود که روز قیامت خدا این پیرزن را بیاورد، شما را هم بیاورد بین شما دو تا مقایسه کند و بعد شما را محکوم کند؛ چون پروردگار در محکوم کردن از حجتهایی که دارد استفاده میکند، خیلی در قیامت حرف نمیزند، مثلاً یک آدم مشکلداری را میآورد که اقتصاد گستردهای نداشته به قول معروف در حد بخور و نمیر درآمد داشته و قدم به عرصه حرام خدا و دزدی از اداره یا از مغازه اوستا یا از کارخانه نگذاشته، قناعت کرده و یک ثروتمند طمعکاری را هم میآورند و با او مقایسهاش میکنند که او مشکل زندگی میکرد ولی به حرام آلوده نشد و تو هیچ مشکلی در زندگی نداشتی و بر اثر طمعت مرتب میلیاردی به ثروتت اضافه میکردی و یک قدم برای خدا برنداشتی اینطور محکوم میکنند.
زین العابدین میفرماید: ـ در «اصول کافی» جلد دوم ـ خیلی روایت جالبی است دزد قوی و پر انرژی، گذرش به یک منطقهای افتاد که کسی ساکن نبود، یک خانم جوان خوش قیافهای در آن منطقه بود، دزد به او گفت: تو از گروه جن هستی یا انس هستی؟ گفت: من از گروه انس هستم. گفت: اینجا چه کار میکنی؟ گفت: ما با یک بلم میرفتیم، طوفان زد و بلم خُرد شد و آنهایی که در بلم بودند غرق شدند و یک تخته پاره از بلم ماند که من نشستم روی این تخته پاره و فرو نرفتم، باد امواج آب را آورد اینجا، من خانه دارم، زندگی دارم، کس و کار دارم، اینجا حالا ماندهام تا خدا عنایتی بکند و نجات پیدا کنم، از همین درختهای این جزیره و میوههای جنگلی هم تغذیه میکنم.
دزد گفت: لقمه خوبی هستی که گیر من افتادی، از دست من نمیتوانی فرار کنی، من زن ندارم تو هم زیباچهره هستی و حمله کرد، وقتی در اثر حمله زن افتاد مثل یک آدم نیمه عریانی که در برف گیر کرده باشد، به همان شدت زن جوان خوشرو میلرزید، دزد گفت: چه شده؟ زن گفت: یکی من را میبیند که از این عمل با اینکه خودم میل ندارم و بالاجبار دارم گرفتارش میشوم حیا میکنم، گفت: کسی اینجا نیست. زن گفت: چرا کسی من را میبیند. دزد گفت: چه کسی تو را میبیند؟ گفت: خدایی که من را خلق کرده، تو را هم آفریده دوتاییمان را برای زنا خلق نکرده، دزد بلند شد گفت: خداحافظ من را بیدار کردی.
فردای قیامت ثروتمندان که خانه جدا دارید، آپارتمان جدا دارید، دست هر کسی را میگیرید و میبرید و هر گناهی که دلتان میخواهد میکنید، این دزد را جلویتان علم میکند، اینطور خدا محکوم میکند. بعضی از شما با ماشینهای گرانقیمت، جوانها، مردها، پولدارها، دائم با نامحرمان در ارتباط هستید، دائم دچار زنا هستید، فردای قیامت با این دزد کل شما محکوم هستید.
نماز بخوانم تا نورانیت نماز و مفاهیم «الرَّحْمنِ الرَّحِيم» را انتقال بدهم در خانه، یک آدم مهربانی باشم، بیرون یک آدم با محبتی باشم، بیرون نانرسان باشم، «الرحمن» یعنی بخشنده رزق و روزی به تمام موجودات، نانرسان باشم. «الرحیم» بیرون و در خانه پاداش نیکی احدی را فراموش نکنم؛ حالا چه در حق من نیکی کرده باشد، چه در حق دیگران. اگر در حق من نیکی نکرده ولی من دیدم که در حق یک نفر نیکی کرد و خوبی کرد، دست کنید در جیب و دو میلیون تومان به او بدهید و بگویید: آقا من از کارت خیلی خوشم آمد. میگوید: آقا من نیاز ندارم خودم وضعم خوب است، بگویید: من هدیه میدهم. امیرالمؤمنین فرمود: هدیه را قبول کنید، مردم تشویق میشوند. این جنبه رحمانیت است که من به نیکوکاران پاداش بدهم و نیکوکاران را تشویق کنم، دلشان را شاد کنم.
من با نوه این آدم رفیق بودم، بچه بودم خودش را خیلی یادم نمیآید؛ ولی با نوهاش رفیق بودم، پدربزرگ این بزرگوار دوست من بسیار آدم پرخیری است، در تهران هم کار خیر زیاد داشت؛ یکی از کارهای خیرش این بود که تک و تنها این مسجد ارک را ساخت، بدون اینکه یک قِران از کسی کمک بگیرد در میدان ارک در دهانه بازار، آنجا را ساخت.
هفت هشت سال مانده به آخر عمرش با توجه به اینکه در تهران در درمانگاهها، در بیمارستانها و مسجدها همه جا کمک میکرد رفت کربلا بماند که آنجا بمیرد، دوست نداشت تهران بمیرد، خیلی شدید امام حسینی بود، هر روز صبح میرفت حرم نماز ظهرش را با جماعت میخواند، ساعت پنج میآمد دوباره میرفت حرم ده شب برمیگشت. هفت هشت ده سال کارش همین بود همان سالهای اول یک روز میبیند فرشهای حرم و بیرون حرم کهنه است سنگهای دور حرم خوب نیست، بهترین سنگ را میدهد از ایران بیاورند، سنگتراش هم میبرد تمام دور حرم ابیعبدالله(ع) را سنگ مرمر سبز میکند، تمام فرشها را هم فرش دستباف نو میکند.
اواخر ویلچری شد و روی ویلچر نشسته بود، دو سه متری ضریح خلوت بود، کربلا زیارت میخواند. آن وقت عراق شاه داشت، رئیس جمهور نداشت. یک پادشاه بیست و دو سه ساله داشت به نام فیصل که سید هم بود (سید هاشمی بود نه سید پیغمبری)، این آمد حرم ابیعبدالله(ع) زیارت، وقتی این سنگها را میبیند، عجب سنگهایی، خودش کاخ داشت و متوجه میشد، فرشها را میبیند خیلی پول خرج شده برای این فرشها و برای این سنگها، به آن گماشتهاش میگوید این کار کیست؟ هندی است؟ عراقی است؟ کجایی است؟ گماشتهاش میگوید: خیر، کار آن کسی است که روی ویلچر نشسته و زیارت میخواند و گریه میکند.
فیصل میگوید: برو ویلچرش را هل بده و بیاور جلوی من. ویلچر را هل میدهد و میآورد، فیصل سلام و علیک میکند، محبت میکند و به او میگوید: معلوم است شما خیلی عاشق ابیعبدالله(ع) هستی میگوید: بله. فیصل میگوید: من خیلی از کار شما لذت بردم این سنگها، این فرشها، یک چیزی از من بخواه. میگوید: والله من دست تنگ که نیستم، وضعم خیلی خوب است اما حالا شما تشویق همینطوری نگو باریک الله دستت درد نکنه، یک کاری بکن. گفت: یک چیزی از من بخواه، میگوید: اعلیحضرت به من میخواهی لطف کنی من قبول میکنم، ستونهای حرم که گنبد رویش بود خیلی پهن بود به او میگوید: یک قبر در یکی از این ستونها به من بدهید، درجا دستور میدهد ستون را به اندازه یک قبر بتراشید قبر را آماده، لحد آماده بنویسید به او بدهید و همانجا هم دفن است یعنی چهار قدمی قبر دفن است.
خیلی «الرحمن الرحیم» عجیب است که شبانهروز به ما گفتند چهل بار بخوانید و بعد مفهومش را انتقال بده که صیرورت حاصل بشود؛ یعنی نماز را بخوان برای اینکه نماز بشوی.