بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
سفارش امام یازدهم به شیعه و همهٔ مردم به تقوا، اوّلین سفارش به تقوا نبوده است و قرآن مجید میفرماید که به تمام امتهای گذشته، چه از زبان کتاب آسمانی و چه از زبان انبیا به تقوا سفارش شده است. همهٔ امامان و صدیقهٔ کبری(س) در روایات، نامهها و سخنرانیهایشان، مردم را به تقوا دعوت کردهاند.
قرآن مجید را که قرائت میکنیم، بهطور کنایه در سورهٔ حمد از تقوا یاد شده است: «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ»(سورهٔ حمد، آیهٔ 7)؛ یعنی «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» نه گمراه بودند و نه مورد خشم پروردگار. «گمراه نبودند»، یعنی دریایی از تقوا بودند؛ «مورد خشم نبودند»، یعنی تقوایی داشتند که خشم را دفع و رضایت خدا را جلب میکرد. در آیهٔ دوم سورهٔ بقره نیز از اهل تقوا و اوصافشان یاد شده است. خیلی جالب است که وقتی میگوید اهل تقوا مؤمن به غیب هستند، اهل نماز، انفاق و اهل ایمان به تمام کتابهای گذشته بهعنوان وحی خدا و اهل باور واقعی نسبت به آخرت هستند، از این اوصاف معلوم میشود که اهل تقوا دائم در حرکت هستند.
حرکت قلبی دارند: «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون × وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»(سورهٔ بقره، آیات 3-4)، این یک حرکت سالم قلبی است.
همچنین دارای حرکت مالی هستند؛ یعنی ترمزی بهنام بخل در وجود اهل تقوا وجود ندارد و آنقدر عاشق و دلبستهٔ پول نیستند که اگر یتیم، فقیر، مستحق یا قوموخویش آبروداری آمد، دستشان در جیبشان نرود. آنها اهل توقف مالی نیستند و حرکت مالی دارند. مال را مالالله و خودشان را کارگر خدا میدانند. اینها در انتظار هستند که خدا نسبت به مالشان چه حکمی میدهد، حرکت کرده و حکم را عمل بکنند.
یک حرکت بدنی و روحی هم همراه هم دارند که نماز است؛ از طرفی، بدن و روح با بدن هر دو به معراج معنوی و بهسوی قرب حضرت ربّ حرکت دارند. شنیدهاید که پیغمبر(ص) فرمودهاند: «الصَّلاة مِعرَاجُ المُؤمِن». معراج یعنی از یک نقطه به نقطهٔ دیگر صعودکردن؛ پس ما در نماز نایستادهایم و از ابتدای تکبیرةالاحرام در حرکت هستیم. همینطور حرکت را ادامه میدهیم و در سلام آخر به محضر همهٔ فرشتگان، ارواح انبیا، اولیا و مؤمنان میرسیم که خطاب میکنیم: «ٱلسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ ٱللَّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ». ما «اَلسّلَامُ عَلَیْهِم» نمیگوییم؛ اگر اینگونه بگوییم، نماز باطل است. ما خطاب میکنیم: «سلام بر شما»، یعنی ما از شما غایب نیستیم، شما هم از ما غایب نیستید و الآن هر دو در حضور همدیگر قرار داریم.
البته این نماز درصورتیکه اخلاصی در حد خودمان با آن باشد، ما را در حد خودمان حرکت میدهد؛ چون ما ظرفیت خاصی داریم. خداوند دوسهبار در قرآن فرموده است که من با ظرفیت شما با شما معامله میکنم. خدا خدای بیتوقعی است و میفرماید: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها»(سورهٔ بقره، آیهٔ 286) من بهاندازهٔ ظرفیت شما از شما توقع دارم و توقع نماز پیغمبر(ص)، صدیقهٔ کبری(س) یا امام عصر(عج) را ندارم؛ چون قدرت آن را ندارید. وقتی قدرتش را ندارید، من هم از شما نمیخواهم.
اما در قرآن مجید دارد: «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» من توان تقوا را در حدی که دارید، از شما میخواهم. بهتناسب ظرفیتی که دارید، عبادت حق و خدمت به خلق از شما میخواهم. توان امیرالمؤمنین(ع) یک توان مافوق همهٔ جن و انس است. تمام جنگ او با عمروبنعبدود و درگیریاش پنج دقیقه هم طول نکشیده است! شمشیر را بالا برده و پایین آورده، نیمتنهٔ عمروبنعبدود را قطع کرده، روی خاک افتاده و برگشته است؛ حتی به لباس و اسب قیمتی، زینت و آلاتی که به لباسش بود، نگاه کردند! کفر را زدند و برگشتند، هدف دیگری هم نداشتند؛ نه اسب، نه لباس، نه پول، نه بارکالله، نه زندهباد و مُردهباد. این اخلاص است. عیار اخلاص امیرالمؤمنین(ع) بهقدری بالا بود که وقتی برگشتند، پیغمبر(ص) فرمودند: «ضربة علی» یک شمشیر زد و دوتا هم به عمروبنعبدود نزد. این «ة» در «ضربة»، «تای واحد» است. یک ضربت علی از عبادت کل انس و جن برتر است؛ یعنی اگر میلیاردها انسان و جن باهم جمع بشوند و نماز بخوانند (چون آنها هم مکلف هستند)، روزه بگیرند، زکات بدهند، حج بروند و خدا را نصفهشب عبادت بکنند، کل آنها در مقابل این یک ضربت امیرالمؤمنین(ع) کم میآورند.
خدا چنین کاری از ما نمیخواهد، چون ما نمیتوانیم؛ اما از ما میخواهد که اگر یکمیلیون از مال و کارکرد مغازه، کارخانه و زمین سرِ سال اضافه آمد، دویستهزار تومان آن را برای دینش بدهیم. این را هم باید گفت طاقت ندارم؟! اگر کسی طاقت ندارد که این دویستتومان را بدهد، نباید بگوید طاقت ندارم و باید راستش را بگوید؛ یعنی بگوید که من بخیل هستم. چطور طاقت دارد هشتصدهزار تومان اضافه را بخورد؟ چطور طاقت داشت که یکسال خورد، پوشید، سفر رفت، برای عروسی دختر و پسرش خرج کرد، حالا این دویستهزار تومان را طاقت ندارد؟ نمیتوانم، طاقتم نیست و خرجم سنگین است، این دروغ و بخل است.
حالا من کلمهٔ بخل را گفتم، به جای اینکه وارد بخل بشوم، یک روایت دربارهٔ بخل میگویم. اگر خودتان بخواهید بخل را ببینید، آیهٔ 180 سورهٔ آلعمران و آیات بیستم به بعد سورهٔ توبه را ببینید. آدم وقتی این آیهٔ سورهٔ آلعمران و آیات سورهٔ توبه را میبیند، اصلاً بهت میکند، وحشتزده میشود و میترسد که بخل عجب دیوِ ده شاخِ خطرناکی است! وجود مبارک مرحوم ملامهدی نراقی که مؤلف «جامعالسعادات» است، این روایت را بیان میکند. این کتاب در سه جلد چاپ شده که در زمان خودش یک جلد قطور و خطی بوده و از بهترین کتابهای اخلاقی شیعه است.
ملااحمد از برترین علمای جامع شیعه و ملامهدی پدر ملااحمد است. پدر ملامهدی کارمند شهرداری در نراق بوده و خیلی روانتر بگویم، رفتگر بوده است؛ ولی چه فرزندی به این عالم اسلام تحویل داد که هنوز آدم کمنمونهای در این 250سال است. در اصفهان درس خوانده و هر یکیدوماه هم نامهای از طرف پدر برای او میآمد، نامهها را میبوسید و زیر تشکچه در حجرهاش میگذاشت، اما نمیخواند و میگفت: اگر نامه را بخوانم، یا مرا خواستهاند که نراق بیا یا میخواهند چیزی را به من خبر بدهند که ممکن است به روحیهام لطمه بزند و از درس عقب بمانم. نامهها ماند، آخرین نامه هم آمد که آن هم ماند! نامهٔ بعدی را برای استادش مرحوم خواجوی نوشتند. نامهها را از نراق تا اصفهان دو روز با قاطر میبردند، نامه به دست استاد رسید، گفتند ما نمیتوانیم به ایشان خبر بدهیم، انگار نامهها را نمیخواند! پدرش چندروز است که از دنیا رفته، به ایشان خبر بدهید به نراق بیاید و برگردد. وقتی استاد نامه را به او داد، به استاد گفت: اجازه میدهید من برای پدرم قرآن و نماز بخوانم و کار خیر بکنم، اما یک روز درسم تعطیل نشود؛ چون الآن جلسات پدرم هم تمام شده است. این انسان والا و بزرگ که این کتاب را دربارهٔ اخلاق نوشته است، این روایت را در کتابش میآورد. رسول خدا(ص)، این نخبهٔ همهٔ آفرینش برای جامعهٔ اسلامی شناختهشده نیست و برای ما همینبس که «اصول کافی» از امیرالمؤمنین(ع)، این بندهٔ ویژهٔ خدا و عالم علوم همهٔ انبیا و فرشتگان نقل میکند و میگوید: من بندهای از بندگان این پیغمبر هستم.
پیغمبر به این باعظمتی بیت را طواف میکند و در طواف به دم درِ بیت رسید. پیغمبر(ص) ظاهراً در طواف واجب بودند، دیدند مسلمانی حلقهٔ درِ کعبه را گرفته است. در آنوقت درِ کعبه همکف زمین بود و مثل حالا بالا نبود. حلقهٔ در را گرفته و میگوید: خدایا! به حرمت این کعبه و آن ارزشی که این بیت نزد تو دارد، مشکل مرا حل کن. پیغمبر(ص) همینطور که در طواف بودند، ایستادند و روی خودشان را به بیت برنگردانند که طوافشان لطمه بخورد، دستشان را روی شانهٔ این مرد طوافکننده گذاشتند و فرمودند: خدا را به قسمی بالاتر قسم بده! قسمِ بالاتر از کعبه هم هست. گفت: من بلد نیستم! به چه کسی یا چهچیزی قسم بدهم؟ فرمودند: اگر خودت به مؤمنبودن خودت یقین داری، خدا را به خودت قسم بده؛ «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ» ارزش مؤمن پیش پروردگار از کعبه بالاتر است. این خانه از سنگ و گِل است و مؤمن خلیفةالله است.
این شخص به قول ما، یکخرده درنگ کرد که مثلاً خدا را به خودم قسم بدهم یا ندهم، چهکار کنم؟! پیغمبر(ص) فرمودند: چه شده؟ گفت: من عیبی دارم که خجالت میکشم خدا را به خودم قسم بدهم. حضرت فرمودند: عیب تو چیست؟ گفت: من بخیل هستم! پیغمبر(ص) او را رها کرد و طواف را ادامه داد و این جمله را فرمودند: «اَلْبُخْلَ فِی النَّارِ» بخل در وجود هر کسی که باشد، اهل آتش است؛ حالا بیدین یا با دین، نمازخوان یا روزهگیر است. این بخل مانع حرکت است و تقوا موتور همهٔ حرکتهاست؛ هم قلب را حرکت میدهد که در آیات اوّل سورهٔ بقره شنیدید و هم بدن و جان را حرکت میدهد و هم حرکت مالی به انسان میدهد.
این تقوا چیست که قرآن میگوید تقوا را به تمام امتهای گذشته سفارش کردهام و همهٔ انبیا و ائمه هم به مردم سفارش کردهاند؟ معنای لغوی تقوا این است: خود را از مجموع خطراتی نگاهداشتن که در دنیا و آخرت پیش روی انسان است. آدمی که میخواهد تقوا داشته باشد، باید معرفت خطرشناسی هم پیدا بکند. من اگر ندانم خطر چیست و به من بزند، نگران و ناراحت نمیشوم. عرقخور، قمارباز یا رباخوری که نمیداند خطر عرق، قمار یا ربا در قیامت، دوزخ است، هرگز در مقام نگهداشتن خودش از خطر برنمیآید و راه را میگیرد و میرود. نمیداند چه خطراتی پیش روی اوست و میرود. چه موقع این خطرات را میفهمد؟ آنوقتی که خدا میگوید پرده را از جلوی چشمت بردارم و همهچیز را دقیق در آخرت، هم ببینی و هم بشناسی؛ اما دیگر وقت گذشته و فرصت از دست رفته است. بعد از اینکه وارد قیامت بشوم و خطرها را ببینم، هیچکس هم به من نشناساند، در قیامت معلم نمیخواهم. آنکه تا آخر عمرش به گناهان آلوده بوده و خطرشناس هم نبوده، وقتی وارد قیامت میشود، خودش خیلی راحت همهٔ خطرات را حالیاش میشود. کسی به او نمیگوید که اینجا چه خطراتی وجود دارد!
خطرات در قیامت چندجور است که یکی از آنها، محجوبماندن از پروردگار عالم است. من در کتابهای علمای اهل دقت دیدم که میفرمایند: عذاب حجاب از پروردگار، یعنی جداافتادن کامل بین انسان و خدا در قیامت که حسی میشود، از تمام عذابهای جهنم سنگینتر است؛ چون عذاب قلبی و روحی است. شما سورهٔ آلعمران را بخوانید، پروردگار میفرماید: من با اینها در قیامت که اهل دوزخ هستند، «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 77) اصلاً حرف نمیزنم. اینکه آدم در بیابان قیامت یکمیلیون بار با گریه بگوید: «یَا ربّ، یَا ربّ»، «یَا اللّه»، «یَا اَرْحَمَ الرّاحِمین» و جواب آدم را ندهند، این عذاب نیست؟!
شما دوبار بچهات را صدا میکنی، بچهات میفهمد و جواب نمیدهد، به او میگویید: بیتربیت، بیادب! صدای مرا نشنیدی؟ اما خدا که «إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ»(سورهٔ حج، آیهٔ 75) هر صدایی را در قیامت مثل دنیا میشنود و هر چیزی را میبیند، عدهای در قیامت در سر میزنند، ناله و فریاد میکنند و خدا را صدا میزنند، خدا جواب آنها نمیدهد، برای این است که اینها هم جواب خدا را شصتسال در دنیا ندادند. صدای خدا که قرآن است، در دنیا پر است. وقتی اینها صدای خدا را «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا استَجيبوا لِلَّهِ وَلِلرَّسولِ إِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم»(سورهٔ انفال، آیهٔ 24) نشنوند و جواب ندهند، اگر مرد هستند، از اول پانزدهسالگیشان و اگر دختر و زن هستند، از اول تمامشدن نهسالگی، جواب خدا را تا روز مرگشان ندهند، به چه علت خدا جواب اینها را در قیامت بدهد؟ اینها که جواب خدا را در دنیا با تکبر و غرور و ازخودراضی بودن ندادهاند، برای چه خدا جواب اینها را بدهد؟ شما خودتان در درون خودتان راجعبه این مسئله چه داوری میکنید؟ یک آیه در قرآن دارد که پروردگار میگوید: من در قیامت به تمام بندگانم میگویم خودشان باید پروندههایشان را بخوانند.
البته تعدادی هم هستند که در قیامت پرونده ندارند و این آیه شامل حال آنها نیست. به آنها نمیگویند «اِقْرأ کِتابک»، چون پرونده ندارند و خودشان پروندهشان را در دنیا نوشته و تمام کرده، رضایت خدا را جلب کردهاند و جایی برای حساب نگذاشتهاند. امیرالمؤمنین(ع) وقتی در مسیر جنگ صفین به کربلا رسیدند، بعدازظهر بود، به لشکر فرمودند: پیاده شوید! تمام لشکر پیاده شدند. امام شب تا صبح عبادت کردند و نخوابیدند. نماز جماعت صبح را که خواندند، به جای گفتن ذکر، دعای صباح و تسبیحات حضرت زهرا(س)، آنهایی که در صفِ جلو بودند، دیدند که حضرت خم شدند، یکمُشت خاک از روی زمین برداشتند و بو کردند و گفتند: «واهًا لَكِ أَيتهَا التربَة» خوشبهحالت ای خاک! به خاک گفت، نه به آدمیزاد. «خوشبهحالت» یعنی چهار روز دیگر قدمهای کسانی روی تو قرار میگیرد که به تو تا قیامت ارزش میدهند. قدمهای کسانی روی سر تو میآید که بعد از آنها تو را برمیدارند و مُهر نماز درست میکنند؛ همهٔ اینها از این خاک در ذهن امیرالمؤمنین بود. « وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا التُّرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ أَقْوَامٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ». خیلی جالب است! یک طایفهٔ شیعه در کربلا بودند و شهید شدند، اما امیرالمؤمنین(ع) گفتند «أَقْوَام»؛ یعنی هر یک از این 72 تا یک قوم و ملت هستند. چند طایفه که در کربلا نبودند؛ همهٔ ما اینها را میدانیم. «لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ أَقْوَامٌ» ملتهایی در فردای قیامت از تو بیرون میآیند، یعنی 72 تا که هرکدامشان یک ملت هستند.
ما این را در قرآن هم داریم: «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً»سورهٔ نحل، آیهٔ 120) ابراهیم بهتنهایی یک امت بود؛ البته چهار معنای دیگر هم دارد و این یک معنا بود. ابراهیم بهتنهایی یک جامعه و ملت بود. اینها «بِغَیْر حِساب» وارد بهشت میشوند. اصلاً آنهایی که از خاک تو در قیامت وارد محشر میشوند، پرونده ندارند.
اما آنهایی که پرونده دارند، پروردگار به آنها میگوید: «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 14) پروندهات در دستت است، ما کیفیت و کمیّت پرونده را بلد نیستیم و قرآن به زبان ما حرف زده است. پروندهات را بخوان! خواندی؟ خودت داور باش؛ من داوری نمیکنم و به تو نمره نمیدهم، پیغمبرم و فرشتگانم هم نمیخواهند داوری بکنند. تو خودت پاکترین داور در داوری هستی. داوری خودت بس است و خودت تنها حسابت را برس، کجا باید بروی، راه باز است؛ اگر باید به جهنم بروی، سرت را پایین بینداز و برو و اگر باید به بهشت بروی، سرت را بالا بگیر و برو. شما خودتان داوری کنید، چون پروردگار در قرآن مجید میگوید: در دنیا هم، خود مردم در حق خودشان داور هستند. آیا واقعاً ما در حق خودمان داور هستیم؟
شما داوری کنید! خانم یا آقا هستی، تاجر، بقال، باربر، عمله و بنّا، مهندس یا آخوند هستی، هفتادسال در دنیا زندگی کرده و دعوت خدا را جواب نداده است؛ اگر این آدم در قیامت «یَا ربّ، یَا رَبّ»، «یَا اَرْحَم الرَّاحِمین» بگوید، خدا باید جوابش را بدهد؟ برای چه جوابش را بدهد؟ میگویید خدا ارحمالراحمین است، جوابش را بدهد! امام باقر(ع) میگویند: قطعاً خدا ارحمالراحمین است، اما «أنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِي مَوْضِعِ العَفْوِ وَالرَّحْمَةِ» اگر گذشت و مِهر جا داشته باشد؛ اگر جا نداشته باشد و جواب مرا بدهند، به ارحمالراحمینی خدا لطمه میخورد. نمیتوانم بگویم ارحمالراحمین است و جواب نمیدهد، پس این چه ارحمالراحمینی است؟! تقصیر، بیلیاقتی و عدم شایستگی برای من است، نه برای پروردگار!
«لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 77) با آنها حرف نمیزنم و نگاه رحمت هم به آنها نمیکنم؛ چون من با اینها قهر هستم و نمیخواهم ریخت آنها را ببینم. «وَ لا يُزَكِّيهِمْ» پروندهشان هم تصفیهحساب نمیدهم؛ تمام گناهانشان باید روی دوششان بماند و یکذره هم تصفیهحساب نمیدهم.
این غیر از انسان مؤمن است که وقتی وارد قیامت میشود و پروندهاش را به او میدهند، امام صادق(ع) میفرمایند (باب عفو رحمت «بحارالأنوار» را ببینید، بحارالأنوار هم این روایات را از خودش ننوشته و از قدیمیترین کتابهایمان نقل کرده است): پرونده را میبیند و به پروردگار میگوید: آنهایی که این پرونده را برای من نوشتهاند، اشتباه نکردهاند؟ خداوند میفرماید: چه اشتباهی؟ میگوید: برای اینکه یکپارچه در پروندهٔ من درستیها نوشته شده است. من خودم میدانم که گناهانی هم در دنیا داشتهام، آنها کجا هستند؟ آنها را به پروندهٔ چه کسی بردهاند؟ خطاب میرسد: در پروندهٔ کسی نبردهاند و من بهخاطر ایمان، عبادت، گریهها و توبهات، کل گناهانت را بخشیدهام. درحالیکه به آنها میگوید: «وَ لا يُزَكِّيهِمْ» تصفیهحساب نمیدهم و ریزترین گناهشان هم به پایشان حساب میکنم.
«وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» عذاب دردناکی ویژهٔ اینهاست و وضعشان هم خاموش نمیشود. اسم اینها را مرد و زنِ متوقف بگذارید؛ چراکه نه قلبشان حرکت ایمانی داشته، نه بدن و جانشان حرکت عبادتی داشته و نه حرکت مالی داشتهاند. این افراد متوقف بودهاند و وزن شخصیتیشان در هشتادسال عمرشان با آنوقتی که از مادر بهدنیا آمدهاند، یکی است و بالا نرفته است. جنینی هستند که با خوردن و گذر زمان باد کردهاند و حالا هشتاد کیلو شدهاند. همان حالت جنینی هستند و هیچ حرکت رو به جلویی نکردهاند.
آنکه میخواهد تقوا را رعایت کند، از چهچیزی باید خودنگهدار باشد؟ از خطرات دنیا و آخرت. این شخص باید عالِم به خطرات هم باشد، وگرنه خودش را نگه نمیدارد، چون خطری حس نمیکند. دین ما، یعنی مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) به ما میگوید: بالاترین و برترین عبادت، «اَلْمَعْرِفة» این است که بفهمی و بشناسی و معرفت پیدا کنی. معرفت به چهچیزی؟ این معرفتْ واجب عینی است. دین نمیگوید بالاترین معرفت، این است که تمام داروها و بیماریها را بشناسی؛ اینکه دههزار تا از بچههای این مملکت میروند و دکتر متخصص میشوند و ما هم وقتی مریض میشویم، به آنها مراجعه میکنیم. وجوبی ندارد که کل ملت، همگی دکتر، مهندس، روحانی یا تاجر بشوند.
اگر کل ملت در یک مرحله قرار بگیرند که زندگی نمیچرخد؛ اما واجب است کل ملت به خطرات دنیا و آخرت معرفت داشته باشند. دکتر، آخوند، رئیسجمهور، وکیل، وزیر یا مرجع تقلید، همگی باید این معرفت را داشته باشند؛ چون من اگر خطرشناس نباشم، وقتی خطر به من بخورد، بدنم سرّ است و هرچه خطر زهر میزند، دردش را حس نمیکنم. بیمعرفت یعنی بیهوش! اگر سیتا مار و دهتا هم عقرب روی او بیندازی، وقتی بدن به کلی سرّ و کرخت است، گاهی او را بگزند، وقتی چشمش را باز کند، بگوییم چه خبر؟ میگوید: هیچچیزی، خبری نیست! میگوییم سیتا مار و دهتا عقرب به تو زدهاند، میگوید نه، چقدر دروغ میگویید! اینجاست که بیمعرفتها به انبیا گفتند دروغ میگویید؛ اینجاست که به قرآن گفتند: «إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 83) دروغ و ساختگیِ پیشینیان است؛ به پیغمبر(ص) هم گفتند دیوانه و دروغگو هستی.
«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ»(سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 54) «محیطة» اسم فاعل است و فعل مضارع نیست؛ یعنی همین الآن آتش جهنم بر کافران احاطه دارد و انواع آتش و عذاب به آنها میزند؛ ولی اینها میخندند و عرقشان را میخورند، ظلمشان را میکنند، مال مردمخوریشان را میکنند و حس نمیکنند.
اما آنکه معرفت دارد، حس او بهطور عجیبی زنده است که قسم والله میخورد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: والله! اگر کل هفت اقلیم عالم را مِلک منِ تنها بکنند و بگویند بیا به محضر برویم و هفت آسمان را با هرچه که زیر آن است، به نام تو ثبت بکنیم و سند بدهیم. در مقابل، تو خَم بشو و مورچهای که یک پوست جو به لانهاش میبرد، آن را بگیر. والله! من آن سند را نمیگیرم که این پوست جو را ظالمانه از دهان مورچه بیرون نکشم. او خطر را خیلی خوب حس میکند!
تقوا یعنی حرکتی همهجانبه؛ چون وقتی بدانم که پیش روی من، چه در دنیا و چه در آخرت خطر هست، حرکاتی میکنم که خطر از من رد بشود؛ هم حرکت قلبی، هم بدنی، هم روحی و هم مالی.
چه شب بزرگی است! به قول خارجیها، یک پوئن هم امشب و فردا به مؤمن دادهاند که اگر امشب یا فردا بمیرد، قطعاً بهخاطر عظمت امشب مورد آمرزش پروردگار است. من در حال ترجمهٔ کتاب «کاملالزیارات» هستم که از بهترین کتابهای شیعه دربارهٔ زیارت است و بخش عمدهای از این کتاب راجعبه ابیعبدالله(ع) است. من این روایت را نمیفهمم، ولی این دلیل نمیشود که نگویم؛ پیغمبر(ص) میفرمایند: «وَ رُبَّ حامِلِ فِقْهٍ إِلي مَنْ هُوَ اَفْقَهُ مِنْهُ» تو نمیفهمی، ولی حرف را بگو! خیلیها هستند که بفهمند. خیلی روایت سنگینی است! امام صادق(ع) به شخصی فرمودند: حسین ما را در شبهای جمعه زیارت میکنی؟ عرض کرد: یابنرسولالله! خود شما زیارت میکنید؟ فرمود: زیارت نکنم کسی را که خدا هر شب جمعه او را زیارت میکند؟ اتصال این شب به ابیعبدالله(ع) عین اتصال به پروردگار است. نمیگوییم شب جمعه شب رحمتالله است، از آنطرف هم به ما یاد دادهاند که بگوییم شب جمعه شب زیارتی ابیعبدالله(ع) است. کدام زیارت در اینهمه زیارتکنندگان عالم، کیفیت و کمیّتش مثل زیارت زینب کبری(س) بوده است؟ کدام زائر؟