بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
من در درون خودم فکر میکنم که تمام مردم و عدهای از روحانیون محترم در نظرشان است که خداوند در قرآن مجید، یک «حبل» را مطرح کرده است. معنی فارسی «حبل»، طناب است؛ ولی معنای قرآنیاش، عاملی است که انسان را به پروردگار عالم اتصال میدهد و انسان به مرحلهٔ خدایی، الهیمسلک و ربانیتربیت میرسد. توجه بیشتر مردم و ما طلاب به این آیهٔ شریفه است که پروردگار امر واجب میکند: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 103) به این سببِ اتصال بین خودتان و خدا چنگ بزنید و متمسک بشوید؛ یعنی عمل بکنید. «حَبْلِ اللّه» یعنی قرآن و معنی اعتصام این نیست که قرآنی در بغلم بگیرم، در مغازه یا ماشین یا جیبم بگذارم و گاهی روی این قرآن دست داشته باشم. یقیناً این معنی اعتصام و تمسک و اتصال نیست.
بهراستی این وسیلهٔ اتصال چگونه آدم را به خدا متصل میکند؟ خداوند در آیهٔ نهم سورهٔ اسراء میفرماید: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً». بعد از ایمان، «يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» میدان اصلی آیهٔ شریفه است. قرآن این کار را میکند: «يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ» شما را به استوارترین راه میرساند و بعد از رساندنتان، به شما مژده میدهد؛ شمایی که «يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» همواره عمل صالح انجام دادهاید: «أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً». وقتی این ابزار اتصال، آدم را به خدا وصل و او را الهی میکند که به این ابزار اتصال عمل بشود.
این «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ» یک حبل است؛ اما قرآن حبل دومی را هم مطرح کرده است. با حبل دوم، درِ دهان آنهایی را میبندد که «حَسْبُنَا كِتَابُ الله» میگویند و این حرف غلط و بیهوده را اعلام بطلان میکند و بر باد میدهد. آن آیه، دوباره «حَبْلِ اللّه» و بعد هم حبل دیگری را مطرح میکند؛ یعنی شما فقط با قرآن به توحید و پروردگار و اخلاق خدایی اتصال پیدا نمیکنید. این «ب» در «بِحَبْل»، «ب سببیت» است. ما اگر در ادبیات عربی قوی و باقدرت نباشیم، به مفاهیم آیات و روایات نمیرسیم و نمیتوانیم آیات و روایات را آنگونه که هست، درک بکنیم. «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 112) یعنی بهسبب اتصال و تمسک به ابزاری که شما را خدایی میکند؛ این «حَبْلِ اللّه»، قرآن است. «وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» این «مِن» در اینجا «مِن تبعیضیه» است و نمیگوید دستبهدامن همهٔ مردم زدن، چون مردم خودشان نیاز دارند که دستبهدامن یک خضر راهی بزنند؛ بلکه میگوید «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» یعنی بعضی از مردم.
حال که ما میخواهیم به بعضی از مردم متمسک بشویم، اینان چهکسانیاند؟ یقیناً پادشاهان نیستند، چون پادشاهان طناب شیطان هستند؛ یقیناً ثروتمندان ثروتاندوز نیستند، چون آنها قارون هستند؛ یقیناً متکبران مغرورِ از خودراضی نیستند، چون آنها فرعون هستند؛ یقیناً عالمانِ بیعملِ دنیاپرستِ پولپرستِ مقامپرست نیستند، چون آنها ریسمان شیطان هستند؛ یقیناً عموم مردم هم نیستند، آیا عموم مردم قدرت دارند که ما را مثل قرآن خدایی کنند؟ ما تاجر، بقال، لبنیاتی، بنّا، دکتر و مهندس مؤمن داریم، ولی پیش هرکدامشان برویم و بگوییم راستش را به ما بگو؛ آیا تو توان داری ما را به ربوبیت حق وصل بکنی که تربیتی الهی پیدا بکنیم و انسان ربانی بشویم؟ خودشان میگویند ما چنین قدرتی نداریم! پس ما خیلیها را باید از «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» خارج بکنیم، چون اینها نمیتوانند.
بهراستی آن «ناس» چهکسانیاند که میتوانند ما را مثل قرآن و بیکموزیاد به ربوبیت خدا اتصال بدهند تا ما از اخلاق الهی آنها مایه بگیریم و تربیت بشویم، از باطن آنها مدد بگیریم و اهل توحید بشویم، ازعلم آنها مدد بگیریم و عمل درست انجام بدهیم؟ این ناس چهکسانی هستند که قدرتشان مثل قرآن، درک و فهمشان حقیقت قرآن و توانشان توان قرآن است؟ در قلب خودتان انصاف بدهید؛ آیا کس دیگری غیر از وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) تا امام عصر(عج) و صدیقهٔ کبری(س)، «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» هست؟
ما اگر در آیه دقت بکنیم و وضع و حال مردم هر دورهای را در تاریخ یا زمان خودمان با مشاهده، ملاحظه و دقت بکنیم، هیچکدام «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» نیستند. «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» یعنی آنکه عِدل قرآن، وزن قرآن و قرآن عینی است. قرآنی که در مساجد و منازل وجود دارد، قرآن کَتبی است که یکنفر باید به ما بگوید این آیه این مطلب را میگوید، مواظب باش به حرام دچار نشوی؛ یا این آیه این مطلب را میگوید، پس مواظب باش به کبر و ریا و غرور دچار نشوی. اگر من مفهوم و معانی آیات را بپذیرم، مرا حرکت میدهد؛ ولی اگر قبول نکنم، هیچ حرکتی در من ایجاد نمیکند. وقتی آدم پیش طبیب متخصص برود و برای اینکه کلیهٔ کمکارش را به پرکاری طبیعی وادار بکند، نسخهای بگیرد و در طاقچه بگذارد، دوای آن را نگیرد و نخورد؛ نسخهٔ در طاقچه که درمان نمیکند و شفا نمیدهد، به قول دکترها، نسخه را باید پیچید! آنها میگویند برو این نسخه را بپیچ؛ منظورشان از پیچیدن نسخه، این نیست که نسخه را خیلی تمیز عین یک سیگار لوله کنم، بپیچم و در جیب بغلم بگذارم. نسخه را بپیچ، یعنی داروهایت را از دواخانه بگیر و بخور، کار کلیهات خوب میشود، این مشکل تنفسی از سینهات رد میشود یا معدهات از درد نجات پیدا میکند.
ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و صدیقهٔ کبری(س) وزن قرآن، عِدل قرآن و قرآن عینی و عملی هستند؛ لذا پیغمبر(ص) یکیدو ساعت مانده بود که از دنیا بروند، فرمودند: «لَنْ یَفْتَرِقا» اینها اصلاً از هم جدا نمیشوند؛ چون یک واحد هستند و نمیتوان آنها را جدا یا نصف کرد. «لَنْ یَفْتَرقا» اینها یک حقیقت هستند. یکی از آنها حقیقت کتبی با مفاهیم و معانیاش است که باید انتقال پیدا کند؛ یکی هم حقیقت عینی است، یعنی امام عسکری(ع)، صدیقهٔ کبری(س) یا سایر ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، صورت انسانی قرآن مجید هستند.
«نهجالبلاغه» خطبهای دارد که جزء خطبههای کوتاه نهجالبلاغه است، ولی اگر همین خطبهٔ سه خطی را به دست حکیم متخصص بدهند، به کتابی تبدیل میکند. همهجای نهجالبلاغه اینجور است. یکوقتی خطبهٔ 86 را در فیضیه درس دادم، خودم فکر نمیکردم که این خطبهٔ یکصفحهونیمی، اینقدر در عالیترین مطالب انسانی و اخلاقی موج داشته باشد. بعد از اینکه این گفتههای ضبطشده را درآوردند و ویرایش کردند، به کتابی ششصدصفحهای تبدیل شد که «اولیای الهی از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع)» نام دارد. این خطبه غیر از خطبهٔ متقین است و چهل مسئله دربارهٔ عباد ویژهٔ خدا دارد. اصلاً بار آن از بار همهٔ کوههای عالم، سنگینتر و خطبهٔ خیلی فوقالعادهای است.
امیرالمؤمنین(ع) در این خطبهٔ چند خطی میفرمایند (من یک بخش از آن را برایتان معنی میکنم): «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ؛ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ» پیغمبر(ص) مایهای را برای مردم آوردند که نبوتشان را اثبات میکرد و به مردم میباوراند که حتماً این انسان از جانب پروردگار آمده است. این مایه چه بود؟ «ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ» آن قرآن بود که آوردند؛ پس این قرآن را به حرف بیاورید و بگذارید برایتان از توحید، تاریخ گذشته، حوادث، مسائل اخلاقی و غیبِ عالم بگوید. امیرالمؤمنین(ع) امر میکنند که قرآن را به حرف دربیاورید، چون قرآن برای حرفزدن زبان دارد. «وَ لَنْ يَنْطِقَ» شما تا دهر هم بنشینید، صدایی از قرآن نمیشنوید. منِ علی میگویم که به حرف بیاورید، اما تا ابدیت به حرف نمیآید. قرآن زبان دارد، ولی زبانش چیست؟ «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ» من زبان قرآن هستم و باید قرآن را برایتان بگویم. در حقیقت، من عین قرآن و وجود عینی کتاب خدا هستم که از طرف قرآن با شما حرف میزنم:
«أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي» قرآن با زبان من میگوید که دانش آینده در من است. از الآن که نازل شدهام تا روز قیامت، هرچه میخواهد در عالم اتفاق بیفتد، در من قرار داده شده است.
«وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي» تمام اتفاقات گذشتهٔ جهان از اول خلقت که خدا در سورهٔ دخان شروع کرده تا زمان نزولش را برایتان میگوید.
«وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ» داروی بیماریهای فکری و روانی شما در قرآن است. قرآن آسپیرین و شربت سینه ندارد، بلکه داروی اختلالات روانی و برطرفکردن وسوسهها، سفسطهها، شبههها و انحرافات است که شما اگر این بیماریها را دارید، میتوانید خودتان را با قرآن معالجه کنید.
«وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ» و اگر میخواهید از این اختلافات، دعواها، نزاعها و بههمخوردگیها و منوتوها، مشت بلندکردنها در خانه و بیرون از خانه، بازار یا جامعه و از این حزببازیها نجات پیدا بکنید و جامعهای منظم، معتدل و آرام داشته باشید، قرآن میتواند این کار را برایتان بکند.
این «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ و حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» است؛ خداییشدن هم بدون «بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ» و «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» امکان ندارد. مقدمهٔ حرفم تمام شد.
صاحب امروز، وجود مبارک امام یازدهم، «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» است. با اینکه 28سال بیشتر در دنیا عمر نکردند، در همین 28سال ارثی را برای جهان گذاشتهاند که روایات، نظریات، افکار، محصولات قلب و فهم ملکوتیشان است. اگر آدم بخواهد با این دستگیره و حبل و قرآن به خدا برسد، بهراحتی میتواند برسد؛ فقط به مقداری ازخودگذشتن، از پولگذشتن و از دنیای غلطگذشتن لازم است؛ البته نه از همهٔ دنیا! به ما نگفتهاند که از همهٔ دنیا بگذر، بلکه گفتهاند آدم فعالی در بخش معاش خودت باش. کسی پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: دیگر درِ مغازهام را بستهام و حوصلهاش را ندارم، خودم را بازنشسته کردهام و روزها در خانه، کمی استراحت میکنم، قرآن و نماز مستحبی میخوانم و ظهرها هم به شما اقتدا میکنم. حضرت فرمودند: خیلی اشتباه کردی! چه کسی گفته است که درِ معاشت را ببندی و فعالیت اقتصادیات را تعطیل بکنی؟ همین امروز مغازهات را باز کن و مشغول کار بشو.
بعضی به پیغمبر(ص) میگفتند: ما مغازهای خریده و پر از جنس کرده، هر روز میفروشیم و میخریم، سرمان گرم است و خوب هم درمیآوریم. در قیامت در چه حالی هستیم؟ آیا ما را میگیرند و میگویند تو دنیاپرست و شکمو بودی؟ وضع ما چه میشود؟! پیغمبر(ص) فرمودند: این پولدرآوردنتان را برای من توضیح بدهید تا بگویم در قیامت چهکاره هستید؟ گفتند: یارسولالله! ما وقتی به دخل و خرج خودمان میرسیم، میبینیم پول خرج خانه، لباس بچهها، عقد و عروسی بچهها و دوا و دکتر را داریم. آنچه از مغازه، باغ یا کشاورزی اضافه میآید، این اضافه را به چند قسمت تقسیم میکنیم: بخشی را به قوموخویشهای نیازمندمان میدهیم؛ بخشی را به مردم مؤمنی میدهیم که گیر و گرفتاری، قرض و مشکل دارند؛ بخشی هم برای زیارت کنار میگذاریم (آنوقت جای زیارتی غیر از مکه نبود) که از مدینه به مکه میرویم تا برگردیم، خرج راه و کرایهٔ خانه در مکه و درآمد خورد و خوراکمان باشد. این وضع پولدرآوردن ماست. پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: شما کار آخرتی میکنید و دنیایی نیستید که در قیامت بگیرند، دستتان را از پشت ببندند و بگویند اهل دنیا بودید، به جهنم بروید. در حقیقت، آنکه رباخور، دزد یا اختلاسچی است یا در شیر و ماست و پنیر و عسل مردم تقلب میکند، اهل دنیاست. شما را اهل دنیا نمیگویند. شما اهل آخرت هستید.
خدا نمیگوید درِ معاش و درآمدت را ببند، ولی این را میگوید که زندگیات به دو ابزارِ اتصال به پروردگار وصل باشد: یکی قرآن و یکی هم ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و حضرت صدیقهٔ کبری(س).
مگر ما از حضرت صدیقه(س) فرهنگی داریم؟ بله، خیلی مفصّل هم داریم. زمانی روایتی را در جلد چهارم «تفسیر برهانِ» چاپ قدیم دیدم؛ چاپ جدیدش هشت جلدی است و نمیدانم در کدام جلد آن است. من چهار جلد چاپ قدیم را داشتم. مردی با قیافهٔ محزون به خانه میآید، خانمش به او میگوید: حالت چطور است (حالا من روایت را توضیح میدهم)؟ امروز فروشی نداشتی؟ گفت: فروش داشتم. زن گفت: آیا دیروز و پریروز فروختهای و پولش را ندادهاند؟ گفت: همه را دادهاند. زن گفت: پس چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: امروز در آن فرصتی که مشتری به مغازه نمیآمد و برود، در فکر رفتم که مرا در قیامت به جهنم میبرند یا بهشت؟ جواب آن را پیدا نکردم و غصه دارم! خانمش به او گفت: من چهکاری میتوانم برای تو بکنم؟
پیغمبر(ص) میفرمایند: نشانهٔ زن خوب این است که کمک شوهرش باشد، نه اینکه سربار، اعلیحضرت و فرماندهٔ شوهرش باشد. همچنین امام هشتم میفرمایند: زندگی زن و شوهر عشق است و اگر عشق و محبت نباشد، این زندگی یک زندگی شیطانی است.
و بارکالله به این مرد! بعضیها چقدر آدمهای بابصیرت، با فکر و ارزشی هستند. مرد گفت: کل پروندهٔ قیامت پیش فاطمهٔ زهرا(س) است. تو برو و از حضرت زهرا(س) بپرس که شوهر مرا در جهنم میبینی یا بهشت؟ زن چادرش را سرش انداخت و به درِ خانهٔ صدیقهٔ کبری(س) آمد. آهسته در زد، فاطمهٔ زهرا(س) دم در آمد و گفت: خانم! داستان این است و شوهرم زانوی خود را در خانه بغل گرفته و غصهدار است؛ نمیداند جهنمی یا بهشتی است! حالا کدام طرفی است تا من به او بگویم و خیالش را راحت کنم؟ صدیقهٔ کبری(س) فرمودند: میدانی خدا به پدرم پیغمبر(ص) چهچیزی نازل کرده است؟ گفت: قرآن را نازل کرده است. فرمودند: به شوهرت بگو که اگر زندگیات مطابق با این کتاب است، اهل نجات هستی؛ اما اگر اینگونه نیست، اهل آتش هستی. خیلی راحت! البته قرآنیبودن هم بهتنهایی نمیشود و باید توسل عملی به «حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ» داشت؛ پس آن آدم، اهل بهشت و نجات است.
امام عسکری(ع) یک فرهنگ عظیم تربیتی (فقهیاش را اجدادش حضرت باقر و حضرت رضا تقریباً و امام صادق بهطور کامل برای مردم به ارث گذاشتهاند) و یک سلسله مسائل اعتقادی و اخلاقی بهجا گذاشتهاند که فهم و عمل به آن مسائل، «حَبْل مِنَ النّاس» و «حَبْل مِنَ اللّه» میشود و آدم اهل نجات میشود. یکی از این سفارشات، همین متنی است که من از سال نود در اینجا شروع کردهام و هنوز تمام نشده است و از دو بخش آن بیرون نرفتهایم. جبرئیل به پروردگار گفت: دلم میخواهد از اوّلِ اوّل بهشت تا آخرش را عبور بکنم و ببینم بهشت چقدر است؛ مثلاً از این در که درِ ورودی است تا آن درِ خروجی، به من اجازه میدهی؟ خطاب رسید: با این پر و بال و قدرتی که داری (ما نمیدانیم بال ملائکه چیست و کیفیت و کمیّتش برای ما روشن نیست، اما پروردگار از جبرئیل در قرآن به شدیدالقوی تعبیر کرده است. خدا به یکنفر بگوید شدیدالقوی، شما فکر کن و ببین قدرت او در چه حد است)، نمیتوانی و من قدرت حرکت تو را چندبرابر میکنم (من متن روایت را یادم نیست)؛ تو بپر و برو. جبرئیل سیصدهزار سال پرید، بعد گفت: خدایا به کجا رسیدم؟ خطاب رسید: باز هم برو تا به آخر بهشت برسی؛ یعنی به دیوار که پشت آن هیچچیزی نیست. سیصدهزار سال دیگر هم به سال بهشتی پرید و گفت: خدایا ما کجای بهشت هستیم؟ خطاب رسید: باز هم برو! سیصدهزار سال دیگر پرید و نزدیک یکمیلیون سال شد، خطاب رسید: هنوز از یک بخش بهشت من نگذشتهای و هفت بخش دیگر مانده است. تو هنوز از بخش اول آن رد نشدهای! سر جای خودت برگرد و توقع دیدن آخر خانهٔ مردم مؤمن و بندگان خوب مرا نداشته باش.
امام آدم را به این حقایق و واقعیات متصل میکند و حرفهایشان اینقدر دریاوار است که ما در این ششسال نتوانستهایم از دو جملهاش خارج بشویم و بیرون برویم و حالا حالاها هم حرف دارد.
حضرت در این متنی که دارند، کتاب تربیتی کامل و جامعی است. باز هم نمیتوانم رد شوم! حضرت میفرمایند: «اُوصیَکُم بِتَقوَی اللّه» شما را به این سفارش میکنم که خدا را در زندگی خودتان یادتان نرود و غفلت نکنید، تقوا داشته باشید. اگر آدم خدا را بپاید، خودش را میپاید و اگر تنها خودش را بپاید، دیگر خدا را نمیپاید. در قرآن میخوانیم: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 19) مانند کسانی نباشید که خدا را یادشان رفت و به جریمهٔ از یادبردن خدا، خودشان را هم از یاد بردند. اینگونه نباشید! شما هم به یاد خدا باشید تا یاد خودتان هم باشید؛ شما مسافر عالم آخرت هستید. همچنین یاد خودتان هم باشید؛ شما به جایی میروید که هم بهشت، هم جهنم، هم دادگاه و هم رسیدگی به پرونده دارد. نوع رسیدگی به پروندهاش هم این است: «إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ کَفي بِنا حاسِبينَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 47) اگر عملت به وزن دانهٔ ارزن باشد، در محشر جلوی چشمت میآورند و خودم حسابگر آن هستم. وقتی آدم یاد خدا باشد، یاد انبیا هم هست، چون خدا انبیا را فرستاده است؛ یاد قرآن هم هست، چون خدا قرآن را نازل کرده است؛ یاد ائمه هم هست، چون خدا اینها را پیشوایان ما قرار داده است؛ همهٔ اینها از دلِ تقوا درمیآید. امیرالمؤمنین(ع) جملهای دارند که خیلی شنیدنی است: «جِماعُ الْخیْر التَّقْوی» مجمع تمام خوبیهای عالَم، تقواست؛ یعنی اگر تقوا داشته باشید، تمام شاخههای خوبی از زندگیات بیرون میزند.
تقوا چیست؟ اینجور که ائمهٔ ما فرمودهاند، چون آنها به این حرفها عالِم هستند، تقوا یعنی حفظ چشم، گوش، زبان، دست، شکم، قدم و عضو شهوت از محرّمات الهی. این یکسوم تقواست؛ یعنی اگر من با چشم، زبان، گوش، دست، شکم، پا یا غریزهٔ جنسیام گناه نکردم، این یک بخش تقواست.
بخش دوم، آراستهبودن به حسنات اخلاقی است؛ یعنی حسود، مغرور، طمعکار، متکبر، بیقناعت، خودبین، بدبین و ازخودراضی نباشم. آدم بامحبت، بامهر، متواضع، فروتن، باصداقت و درستکاری باشم. این بخش دوم تقواست که دوسوم شد.
یکسوم دیگر آن هم تقوای دل است؛ دل را به چهکسی میبندم، دلدار و دلبرم کیست. خداوند این را در سورهٔ توبه در هشت بخش معنی کرده است. اگر شما ارتباط قلبتان با پروردگار عالم ارتباطی اصل باشد و بقیهٔ ارتباطها (ارتباط با پدر، مادر، زن، بچه، پول، خانه و تجارت) که هشت رابطه است، زیرمجموعهٔ رابطهٔ با پروردگار باشد، شما تقوای قلبی دارید؛ اما اگر یکی از این زیرمجموعهها بر محبت خدا حاکم بشود و محبت خدا محکوم آن حاکم باشد، تقوای قلب بههمریخته و قلب آدم، نجس و آلوده شده است. این سه مرحلهٔ تقوا بود.
دوسهتا ریزهکاری از تقوا برایتان بگویم؛ اگرچه میدانم که اگر من اینها را در شهرهای بزرگ، بخصوص در تهران بگویم، عدهای بعد از شنیدن از تلویزیون، میگویند حیف! ایشان هم به افسانهگویی افتاده است. اینهایی که میگوید، اصلاً امکانش نیست، از کجا میگوید؟! اینهایی که میگوید، برای مریخ یا زحل است؟ اینها نباید برای کرهٔ زمین باشد! ولی اینها برای کرهٔ زمین است و من بعضی از آنها را خودم با چشم خودم دیدهام و افسانه نیست، بلکه حقیقت است. آنکه در بدن، نفس و قلب خود اهل تقواست، خیلی راحت اینکاره است.
یکی از این اهل تقوا، مرحوم آیتاللهالعظمی سید محمدباقر دُرچهای که بیشتر شاگردانش از مراجع بزرگ شیعه شدهاند. آیتاللهالعظمی بروجردی یکی از شاگردان اوست. آنهایی هم که مرجع نشدند، مثل پدر حاجآقابزرگ صاحب نفس و اثر در مردم شدند. اینها شاگردان مرحوم دُرچهای بودند. ایشان خیلی شخصیت فوقالعادهای داشت. عصرهای جمعه یا سحر شنبه برای درسدادن به اصفهان میآمدند و غذایشان هم (نان و کشک، نان و ماست، نان و گوشتکوبیده) میآوردند. با خودشان غذای تا پنجشنبه را میآوردند و پنجشنبه هم از مدرسه راه میافتادند و به درچه (محل زندگی و تولدشان) میرفتند. وقتی در مدرسه بودند، از حوض مدرسه که وقف مدرسه و برای وضوگرفتن و شستوشو بود، سحر برای نماز شب، ظهر برای نماز ظهر و عصر، مغرب هم برای نماز مغرب و عشا وضو میگرفتند؛ اما عصر چهارشنبه یا سحر پنجشنبه که به دُرچه میآمدند، رشتهٔ باریکی بهاندازهٔ یک جوی مثلاً عرض دومتری از زایندهرود از درِ خانهشان رد میشد (من آنجا را دیدهام. بعضی چیزها را که میشنیدم، برای دیدنش میرفتم) و ایشان آن دو شبانهروزی که دُرچه بودند یا تابستان که درسِ اصفهان یکماه تعطیل بود، خیلی دوست داشتند از خانه بیرون بیایند و سرِ آن جوی وضو بگیرند. آب روان را دوست داشتند و عاشق آب روان بودند. وضوی صبح، سحر، ظهر، مغرب و عشا را از آن آب میگرفتند؛ بعد فکرشان این بود: این آبی که یک شعبهٔ زایندهرود است و برای کشاورزی دُرچه استفاده میشود، اضافهاش برای کشاورزی محلههای سله میرود و بقیهاش برای کشاورزیهای اطراف میرود، به این مقداری که من وضو میگیرم و این آب به صورت، دست، سر و روی دو پایم میچسبد، من از آب کشاورزان منطقه کم میکنم و معلوم نیست خدا راضی باشد! در خانهاش یک چاه بود که هم صبح، هم ظهر، هم شب، خودش یک سطل با چرخ چوبی از چاه میکشید و در آن رودخانه میریخت و بعد وضو میگرفت. میگفت: من که دهبرابر این آب وضو را پس دادهام، دیگر گیری در قیامت ندارم. این تقواست، ولی این تقوای خیلی بالایی است! اینقدر بالاست که اگر آدم برای امروزیها بگوید، فکر میکنند افسانه است. حالا فکر بکنید شخصی مثل سید محمدباقر که «بِحَبْل مِنَ النّاس» او بعد از «بِحَبْل مِنَ اللّه» او قوی است، این شخص چطوری زندگی میکرد؟!
پیرمردهای شهر یادشان است، کل شهر اینجوری بود، الّا بعضی از جوانها. من بچه بودم، به یاد دارم. خانمها و آقایان، هرکدام نمازهایشان را در مسجد محل میخواندند و به خانه میآمدند، آبگوشت حاضر بود، میخوردند و میخوابیدند. در واقع، ساعت هفت شب در این شهر، نود درصد مرد و زن بیدار نبودند. عمرشان را بههیچعنوان برای خیلی از مسائل بهدردنخور تلف نمیکردند و خیلی راحت هم صبح برای نماز، قرائت قرآن، اذانگفتن و بیدارکردن مردم دیگر بلند میشدند. داستان اینجور بود و شب را به «شب مردان خدا روز جهانافروز است» تبدیل کرده بودند.
ایشان گاهی از اصفهان تا دُرچه که سیچهل کیلومتر است، به درِ خانه میرسید، میدانست خانم و بچههایش خواب هستند؛ چون کلید نیاورده بود، اعتقادش این بود که مؤمن باید عادل باشد و بیدارکردن کسی ظلم است. آنها فکر کردهاند که من در اصفهان ماندهام! چهکار میکرد؟ عبایش را پشت در پهن میکرد و این عبا تشک او میشد، عمامهاش هم زیر سرش میگذاشت، یکساعت مانده به اذان صبح هم وضو میگرفت که بعد سطل آب را بیاورد و بریزد، نماز شبش را میخواند. وقتی اذان صبح را میگفتند (بلندگو نبود و مردم اذان میگفتند)، میدانست خانمش برای نماز بیدار است، در میزد و داخل میرفت. خانمش میگفت: آقا چه موقع آمدی؟ میگفت: دیشب ساعت هفت به اینجا رسیدم، اما فهمیدم که شما خواب هستید و مزاحمتان نشدم. این تقوا تقوای نوع بالای بالاست که ما هم میتوانیم رعایت بکنیم و به اجرا بگذاریم.
روز ولادت است، خدایا! به حقیقت حضرت عسکری(ع) که قسم به همهٔ ائمه، اولیا و انبیاست، چون امامان ما خلاصهٔ عالم وجود هستند، توفیق تحقق تقوایی را که موردقبول توست، به همهٔ ما عنایت بفرما.
خدایا! فهم معارفت را نصیب ما بگردان.
خدایا! تو ارحمالراحمین هستی و ما یقیناً مقصر هستیم؛ هیچکدام از ما نمیتوانیم بگوییم که گناه نکردهایم، اما بچه شیرخوارهها و پیرمردها و پیرزنها که اصلاً در گناه نیستند و تعدادی از ما مقصر هستیم. تقصیرات ما را نادیده بگیر و بهخاطر این بچه شیرخوارهها، زنهای شیرده، پیرمردها و مریضهای در بستر، باران رحمتت را نازل کن؛ باران و برف فراوان نازل کن و گناهان ما را هم به گل جمال امیرالمؤمنین(ع) ببخش.
خدایا! به حقیقتت، مرگ و حیات ما را مرگ و حیات انبیا و ائمه قرار بده.
خدایا! امام زمان(عج) را همین الآن، یعنی یکدقیقهٔ دیگر هم نشود، به حق زینب کبری(س)، دعاگوی ما و زن و بچههای ما و نسل ما قرار بده.