خوانسار/ حسینیهٔ آیتالله ابنالرضا/ دههٔ اول ربیعالثانی/ زمستان1396ه.ق.
سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
من با خودم فکر میکنم که تمام مردم و عدهای از روحانیون محترم در نظرشان است که خداوند در قرآن مجید، یک حبل را مطرح کرده است، حبل درست است و معنی فارسیاش طناب است؛ ولی معنی قرآنی آن، عاملی است که انسان را به پروردگار عالم اتصال میدهد و انسان به مرحلهٔ خدایی، الهیمسلک، ربانیتربیت میشود که این معنی قرآنیاش است. توجه بیشتر مردم و ما طلاب به این آیهٔ شریفه است که پروردگار امر واجب میکند: «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا»، به این سببِ اتصال بین خودتان و بین خدا چنگ بزنید و متمسک بشوید؛ یعنی عمل بکنید. «حبل الله» یعنی قرآن و معنی اعتصام این نیست که قرآنی در بغلم بگیرم، در مغازه یا ماشین یا جیبم بگذارم و گاهی روی این قرآن دست داشته باشم؛ یقیناً این معنی اعتصام و تمسک و اتصال نیست. حال این وسیلهٔ اتصال چگونه آدم را به خدا متصل میکند، در سورهٔ اسراء میفرماید: «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم و یبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجرا کبیرا»، یعنی«یعملون الصالحات» بعد از ایمان، میدان اصلی آیهٔ شریفه است و این قرآن این کار را میکند: «یهدی للتی هی اقوم»، شما را به استوارترین راه میرساند و بعد از رساندنتان به شما مژده میدهد؛ شمایی که همواره(چون فعل مضارع است) عمل صالح انجام دادهاید: «یعملون الصالحات ان لهم اجرا کبیرا». وقتی این ابزار اتصال، آدم را به خدا وصل و او را الهی میکند که به این ابزار اتصالْ عمل بشود. این یک حبل است: «و اعتصموا بحبل الله»، اما حبل دومی را هم قرآن مطرح کرده است که درِ دهان آنهایی را ببندد که میگویند «حسبنا کتاب الله» و این یاوه و حرف غلط و بیهوده را اعلام بطلان بکند و بر باد بدهد. آن آیه دوباره «حبل الله» و بعد هم یک حبل دیگری را مطرح میکند؛ یعنی شما فقط با قرآن به توحید و پروردگار و اخلاق خدایی اتصال پیدا نمیکنید. این «ب» در «بحبل»، «ب سببیت» است؛ ما اگر در ادبیات عربی قوی و با قدرت نباشیم، به مفاهیم آیات و روایات نمیرسیم و نمیتوانیم آیات و روایات را آنگونه که هست، درک بکنیم. «بحبل من الله»، یعنی بهسبب اتصال به ابزار و تمسک به ابزاری که شما را خدایی میکند، این «حبل الله» قرآن است؛ «و حبل مِن الناس»، «من» در اینجا «من تبعیضیه» است، نه دست به دامن همهٔ مردم زدن، چون مردم خودشان نیاز دارند که دست به دامن یک خضر راهی بزنند؛ بلکه «حبل من الناس» یعنی بعضی از مردم.
حال که ما میخواهیم به این بعضی از مردم متمسک بشویم، اینان چهکسانیاند؟ یقیناً پادشاهان نیستند، چون پادشاهان طناب شیطان هستند؛ یقیناً ثروتمندان ثروتاندوز نیستند، چون آنها قارون هستند؛ یقیناً متکبران مغرورِ از خودراضی نیستند، چون آنها فرعون هستند؛ یقیناً عالمانِ بیعملِ دنیاپرستِ پولپرستِ مقامپرست نیستند، چون آنها ریسمان شیطان هستند؛ یقیناً عموم مردم هم نیستند، آیا عموم مردم قدرت دارند که ما را مثل قرآن خدایی کنند؟ کدامهایشان؟ ما تاجر مؤمن، بقال مؤمن، لبنیاتی مؤمن، بنّای مؤمن، دکتر و مهندس مؤمن داریم، ولی پیش هرکدامشان برویم و بگوییم راستش را به ما بگو؛ تو توان داری که ما را به ربوبیت حق وصل بکنی تا تربیتی الهی پیدا بکنیم و انسان ربانی بشویم، خودشان میگویند که ما چنین قدرتی نداریم. پس ما خیلیها را باید از این «حبل من الناس» خارج بکنیم، چون اینها نمیتوانند. بهراستی آن ناس چهکسانیاند که میتوانند ما را مثل قرآن و بیکم و زیاد به ربوبیت خدا اتصال بدهند که ما از اخلاق الهی آنها مایه بگیریم و تربیت بشویم، از باطن آنها مدد بگیریم و اهل توحید بشویم، ازعلم آنها مدد بگیریم و عمل درست انجام بدهیم؟ این ناس چهکسانی هستند که قدرتشان مثل قرآن است، درک و فهمشان حقیقت قرآن است، توانشان توان قرآن است؟ انصاف بدهید، آیا کس دیگری غیر از وجود مبارک امیرالمؤمنین تا امام عصر و صدیقهٔ کبری در قلبتان «حبل من الناس» هست؟ نیست! یعنی ما اگر در آیه دقت بکنیم و وضع و حال مردم هر دورهای را در تاریخ یا در زمان خودمان با مشاهده، ملاحظه و دقت بکنیم، هیچکدام «حبل من الناس» نیستند؛ «حبل من الناس» یعنی آن که عدل قرآن است، وزن قرآن است، آن که قرآن عینی است. این قرآنی که در مساجد و منازل است، قرآن کتبی است که یکنفر باید بیاید و به ما بگوید این آیه این را میگوید، پس مواظب باش تا به حرام دچار نشوی؛ این آیه این را میگوید، پس مواظب باش که به کبر و ریا و غرور دچار نشوی؛ اگر من مفهوم و معانی آیات را بپذیرم، مرا حرکت میدهد؛ ولی اگر قبول نکنم، هیچ حرکتی در من ایجاد نمیکند. مگر آدم پیش طبیب متخصص برود و برای اینکه کلیهٔ کمکارش را به پرکاری طبیعی وادار بکند، نسخهای بگیرد و در طاقچه بگذارد، دوای آن را نگیرد و پ نخورد؛ نسخهٔ در طاقچه که درمان نمیکند و شفا نمیدهد، نسخه را به قول دکترها باید پیچید! آنها میگویند برو این نسخه را بپیچ، منظورشان از پیچیدن نسخه این نیست که من این را لوله کنم، خیلی تمیز عین یک سیگار بپیچم و در جیب بغلم بگذارم؛ بپیچ یعنی برو از دواخانه بگیر و بخور، کار کلیهات خوب میشود، این مشکل تنفسی از سینهات رد میشود، معدهات از درد نجات پیدا میکند. ائمهٔ طاهرین و صدیقهٔ کبری وزن قرآن هستند، عدل قرآن هستند، قرآن عینی و عملی هستند، لذا پیغمبر یکی-دو ساعت مانده بود که از دنیا بروند، فرمودند: «لن یفترقا»، اینها اصلاً از هم جدا نمیشوند، چون اینها یک واحد هستند و نمیشود آنها را جدا کرد یا نصف کرد. «لن یفترقا»، اینها یک حقیقت هستند؛ یکی از آنها حقیقت کتبی با مفاهیم و معانیاش است که باید انتقال پیدا کند و یکی هم حقیقت عینی است، یعنی امام عسکری یا صدیقهٔ کبری یا سایر ائمهٔ طاهرین صورت انسانی قرآن مجید هستند. «نهجالبلاغه» خطبهای دارد که جزء خطبههای کوتاه «نهجالبلاغه» است، ولی اگر همین خطبهٔ سه خطی را به دست یک حکیم متخصص بدهند، به یک کتاب تبدیل میکند. همهجای «نهجالبلاغه» اینجور است. یک وقتی خطبهٔ 86 را در فیضیه درس دادم، خودم فکر نمیکردم که این خطبه با اینکه یکصفحهونیم است، اینقدر در عالیترین مطالب انسانی و اخلاقی موج داشته باشد؛ ولی بعد از اینکه این گفتههای ضبطشده را درآوردند و ویرایش کردند، به یک کتاب ششصد صفحهای تبدیل شد. اولیای الهی از دیدگاه امیرالمؤمنین غیر از خطبهٔ متقین است. این خطبه چهل مسئله دربارهٔ عباد ویژهٔ خدا دارد که اصلاً بار آن از بار همهٔ کوههای عالم سنگینتر است و خیلی خطبهٔ فوقالعادهای است.
امیرالمؤمنین در این خطبهٔ چند خطی میفرمایند(من یک بخش آن را برایتان معنی میکنم): «ارسله علی حین فترة من الرسل و طول هجعة من الامم و انتقاض من المبرم فجائهم بالتصدیق الذی بین یدیه»، پیغمبر آمد و یک مایهای را برای مردم آورد که نبوتش را اثبات میکرد؛ یعنی به مردم میباوراند که حتماً این انسان از جانب پروردگار آمده است. این چه بود؟ «ذلک القرآن فاستنطقوه »، قرآن آورد، پس این قرآن را به حرف بیاورید و بگذارید برایتان از توحید، تاریخ گذشته، حوادث، مسائل اخلاقی و غیب عالم بگوید. امیرالمؤمنین امر میکنند که قرآن را به حرف دربیاورید، چون قرآن برای حرفزدن زبان دارد؛ اما «و لن ینطق»، شما تا دهر هم بنشینید، صدایی از قرآن نمیشنوید. منِ علی میگویم که به حرف بیاورید، اما تا ابدیت به حرف نمیآید. قرآن زبان دارد، ولی زبانش چیست؟ «ولکن اخبرکم عنه»، من زبان قرآن هستم و باید قرآن را برایتان بگویم. درحقیقت، من عین قرآن و وجود عینی کتاب خدا هستم. «و لکن اخبرکم عنه»، من حالا از طرف قرآن با شما حرف میزنم. حضرت میفرمایند: «الا ان فیه علم ما یأتی»، قرآن با زبان من میگوید که دانش آینده در من است، از الآن که نازل شدهام تا روز قیامت، هرچه میخواهد در عالم اتفاق بیفتد، در من قرار داده شده است. «و الحدیث عن الماضی»، تمام اتفاقات گذشتهٔ جهان را از اول خلقت که خدا در سوره دخان شروع کرده تا زمان نزولش را برایتان میگوید، «و دواء دائکم»، داروی بیماریهای فکری و روانی شما در قرآن است. قرآن آسپیرین و شربت سینه ندارد، بلکه داروی اختلالات روانی و داروی برطرفکردن وسوسهها، سفسطهها، شبههها و انحرافات است که شما میتوانید اگر این بیماریها را دارید، خودتان را با قرآن معالجه کنید. «و نظم ما بینکم» و اگر میخواهید از این اختلافات، دعواها، نزاعها و بههمخوردگیها و من و توها، مشت بلندکردنها در خانه و بیرون از خانه، بازار یا جامعه و از این حزببازیها نجات پیدا بکنید و یک جامعهٔ منظم، معتدل و آرامی داشته باشید، قرآن میتواند این کار را برایتان بکند. «این حبل من الله» و این هم «حبل من الناس» است؛ بدون «حبل من الله» و «حبل من الناس» هم خداییشدن امکان ندارد.
مقدمهٔ حرفم تمام، صاحب امروز وجود مبارک امام یازدهم، «حبل من الناس» است. با اینکه 28سال بیشتر در دنیا عمر نکردند، ولی در همین 28سال ارثی را برای جهان گذاشته که روایات، نظریات، افکار، محصولات قلب و محصولات فهم ملکوتیاش است که اگر آدم بخواهد با این دستگیره و با این حبل و قرآن به خدا برسد، راحت میتواند برسد و فقط به یک مقدار ازخودگذشتن، از پولگذشتن و از دنیای غلطگذشتن لازم است، نه از همهٔ دنیا؛ چون به ما نگفتهاند که از همهٔ دنیا بگذر، بلکه گفتهاند آدم فعالی در بخش معاش باش. کسی پیش پیغمبر آمد و گفت: درِ مغازهام را دیگر بستهام حوصلهاش را هم ندارم، خودم را بازنشسته کردهام و روزها در خانه، یک استراحتی، قرآنی، نماز مستحبی و ظهرها هم به شما اقتدا میکنم، فرمودند: خیلی اشتباه کردی! چهکسی گفته است که درِ معاشت را ببندی و فعالیت اقتصادیات را تعطیل بکنی؟ همین امروز برو، مغازه را باز کن و مشغول کار بشو. آنوقت به پیغمبر میگفتند: آقا ما حالا رفتیم و مغازهای خریدیم، پر از جنس کردیم و هر روز میفروشیم و میخریم، سرمان گرم است و خوب هم درمیآوریم، ما در قیامت در چه حالی هستیم؟ یعنی ما را میگیرند و میگویند تو دنیاپرست بودی، تو شکمو بودی، وضع ما چه میشود؟ پیغمبر فرمودند: این پولدرآوردنت را برای من توضیح بده تا من بگویم در قیامت چهکاره هستی؟ گفت: یارسولالله! ما دخل و خرج را که میرسیم، میبینیم پول خرج خانه، پول لباس بچهها، پول عقد و عروسی بچهها و پول دوا و دکتر را داریم، آنچه از مغازه یا باغ یا کشاورزی اضافه میآید، این اضافه را به چند قسمت تقسیم میکنیم: بخشی را به قوم و خویشهای نیازمندمان میدهیم؛ بخشی را به مردم مؤمنی میدهیم که گیر و گرفتاری، قرض و مشکل دارند؛ بخشی هم برای زیارت کنار میگذاریم؛ حالا آنوقت جای زیارتی غیر از مکه نبود که از مدینه به مکه میرویم تا برگردیم، خرج راه و کرایهٔ خانه در مکه و درآمد خورد و خوراکمان باشد. این پولدرآوردن ماست. پیغمبر اکرم فرمودند: شما کار آخرتی میکنی و دنیایی نیستی که در قیامت بگیرند و دستت را از پشت ببندند و بگویند تو اهل دنیا بودی، به جهنم برو. درحقیقت، آن که رباخور یا دزد یا اختلاسچی هست یا آن که در شیر و ماست و پنیر و عسل مردم تقلب میکند، اهل دنیاست. تو را اهل دنیا نمیگویند و تو اهل آخرت هستی.
نمیگوید درِ معاش و درآمدت را ببند، ولی این را میگوید که زندگیات به دو ابزارِ اتصال به پروردگار وصل باشد: یکی قرآن و یکی هم ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) با حضرت صدیقهٔ کبراست. مگر ما از حضرت صدیقه فرهنگی داریم؟ بله، خیلی مفصّل هم داریم. زمانی من روایتی را در جلد چهارم تفسیر برهانِ چاپ قدیم دیدم، چاپ جدیدش هشت جلدی است و نمیدانم در کدام جلد آن است. من چهار جلد چاپ قدیم را داشتم. مردی با قیافهٔ محزون به خانه میآید و خانمش به او میگوید: حالت چطور است(حالا من روایت را توضیح میدهم)؟ امروز فروشی نداشتی؟ گفت: چرا. دیروز و پریروز فروختی و پولش را ندادهاند؟ گفت: چرا. گفت: پس چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: امروز در آن فرصتی که مشتری به مغازه نمیآمد و برود، در فکر رفتم که مرا در قیامت به جهنم میبرند یا بهشت؟ جواب آن را پیدا نکردم و غصه دارم! خانمش به او گفت: من چهکاری میتوانم برای تو بکنم؟
پیغمبر میفرمایند: نشانهٔ زن خوب این است که کمک شوهرش است، نه اینکه سربار شوهرش، اعلیحضرت شوهرش، فرماندهٔ شوهرش باشد؛ همچنین امام هشتم میفرمایند: زندگی زن و شوهر عشق است و اگر عشق و محبت نباشد، این زندگی یک زندگی شیطانی است. و بارکالله به این مرد! بعضیها چقدر آدمهای بابصیرت، با فکر و ارزشی هستند. مرد گفت: خانم! کل پروندهٔ قیامت پیش فاطمهٔ زهراست، برو و از حضرت زهرا بپرس که شوهر مرا در جهنم میبینی یا بهشت؟ زن چادرش را سرش انداخت و به در خانهٔ صدیقهٔ کبری آمد، آهسته در زد، فاطمهٔ زهرا دم در آمد و گفت: خانم! داستان این است و شوهرم زانوی خود را در خانه بغل گرفته و غصهدار است، نمیداند جهنمی یا بهشتی است؛ حالا کدام طرفی است تا من بروم و خیالش را راحت کنم؟ صدیقهٔ کبری فرمودند: میدانی خدا به پدرم پیغمبر چهچیزی نازل کرده است؟ گفت: قرآن. فرمودند: برو به شوهرت بگو که اگر زندگیات مطابق با این کتاب است، اهل نجات هستی و اگر نیست، اهل آتش هستی. خیلی راحت! البته قرآنیبودن هم تنها نمیشود و باید توسل عملی به «حبل من الناس» داشت؛ پس آن آدم اهل بهشت و اهل نجات است.
حالا امام عسکری یک فرهنگ عظیم تربیتی(فقهیاش را اجدادش حضرت باقر و حضرت رضا تقریباً و امام صادق کامل آن را برای مردم به ارث گذاشتهاند) و یک سلسله مسائل اعتقادی و اخلاقی بهجا گذاشتهاند که فهم و عمل به آن مسائل، «حبل من الناس» و «حبل من الله» میشود و آدم اهل نجات میشود. یکی از این سفارشات، همین متنی است که من از سال نود در اینجا شروع کردم و هنوز تمام نشده است و از دو بخش آن بیرون نرفتهایم. جبرئیل به پروردگار گفت: دلم میخواهد از اوّلِ اوّل بهشت تا آخرش را عبور بکنم و ببینم که بهشت چقدر است، مثلاً از این در که درِ ورودی است تا آن در خروجی، به من اجازه میدهی؟ خطاب رسید: با این پر و بال و قدرتی که داری(حالا ما نمیدانیم بال ملائکه چیست و کیفیت و کمیّتش برای ما روشن نیست، اما پروردگار از جبرئیل در قرآن به شدیدالقوی تعبیر کرده است. خدا به یکنفر بگوید شدیدالقوی، دیگر شما در فکر برو و ببین قدرت او در چه حد است!)، نمیتوانی و من قدرت حرکت تو را چندبرابر میکنم(حالا من متن روایت را یادم نیست) و تو بپر و برو. سیصدهزار سال پرید، گفت: خدایا به کجا رسیدم؟ خطاب رسید: باز هم برو تا به آخر بهشت برسی، یعنی به دیوار که دیگر پشت آن هیچچیزی نیست؛ سیصدهزار سال دیگر هم به سال بهشتی پرید و گفت: خدایا ما کجای بهشت هستیم؟ خطاب رسید: باز هم برو! سیصدهزار سال دیگر پرید و نزدیک یکمیلیون سال شد، خطاب رسید: هنوز از یک بخش بهشت من نگذشتهای و هفت بخش دیگر مانده است. تو هنوز از بخش اول آن رد نشدهای! سر جای خودت برگرد و توقع دیدن آخر این خانهٔ مردم مؤمن و بندگان خوب من را نداشته باش.
امام آدم را به این حقایق و واقعیات متصل میکند و حرفهایشان اینقدر دریاوار است که ما ششسال است نتوانستهایم از دو جملهاش خارج بشویم و بیرون برویم و حالا حالاها هم حرف دارد. حضرت در این متنی که دارند، یک کتاب تربیتی کامل و جامع است. باز هم نمیتوانم رد شوم، «اوصیکم بتقوی الله»، شما را به این سفارش میکنم که خدا را در زندگی خودتان یادتان نرود و غفلت نکنید، تقوا داشته باشید؛ یعنی اگر آدم خدا را بپاید، خودش را میپاید و اگر تنها خودش را بپاید، دیگر خدا را نمیپاید. «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم»، مانند کسانی نباشید که خدا را یادشان رفت و به جریمهٔ از یادبردن خدا خودشان را هم از یاد بردند. هم یاد خدا باشید که یاد خودتان هم باشید که شما مسافر عالم آخرت هستید و هم یاد خودتان باشید که شما به جایی میروید که هم بهشت، هم جهنم، هم دادگاه و هم رسیدگی به پرونده دارد؛ نوع رسیدگی به پروندهاش هم این است: «ان کان مثقال حبة من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین»، اگر عملت به وزن دانهٔ ارزن باشد، در محشر جلوی چشمت میآورند و حسابگر آن هم خودم هستم. وقتی آدم یاد خدا باشد، یاد انبیا هم هست، چون انبیا را او فرستاده است؛ یاد قرآن هم هست، چون خدا قرآن را نازل کرده است؛ یاد ائمه هم هست، چون خدا اینها را پیشوایان ما قرار داده است و همهٔ اینها از دل تقوا درمیآید. امیرالمؤمنین یک جمله دارند که خیلی شنیدنی است: «جماع الخیر التقوا»، مجمع تمام خوبیهای عالَم تقواست؛ یعنی اگر تقوا داشته باشید، تمام شاخههای خوبی از زندگیات بیرون میزند. خب تقوا چیست؟ اینجور که ائمهٔ ما فرمودهاند، چون آنها به این حرفها عالِم هستند، تقوا یعنی حفظ چشم، گوش، زبان، دست، شکم، قدم و عضو شهوت از محرّمات الهی که این یکسوم تقواست؛ یعنی اگر من با چشمم، زبانم، گوشم، دستم، شکمم، پایم یا غریزه جنسیام گناه نکردم، این یک بخش تقواست. بخش دوم، آراستهبودن به حسنات اخلاقی است؛ یعنی حسود، مغرور، طمعکار، متکبر، بیقناعت، خودبین، بدبین و ازخودراضی نباشم؛ آدم بامحبت، با مهر، متواضع، فروتن، باصداقت و درستکاری باشم، این بخش دوم تقواست که دوسوم شد.
یکسوم دیگر آن هم تقوای دل است؛ دل را به چهکسی میبندم، دلدارم کیست، دلبرم کیست. این را سورهٔ توبه در هشت بخش معنی کرده است؛ اگر شما ارتباط قلبتان با پروردگار عالم ارتباط اصل باشد و بقیهٔ ارتباطها -ارتباط با پدر، مادر، زن، بچه، پول، خانه، تجارت- که هشت رابطه است، زیرمجموعهٔ رابطهٔ با پروردگار باشد، شما تقوای قلبی دارید؛ اما اگر یکی از این زیرمجموعهها بیاید و بر محبت خدا حاکم بشود و محبت خدا محکوم آن حاکم باشد، تقوای قلب بههمریخته و قلب نجس و آلوده شده است. این سه مرحلهٔ تقوا بود.
دو-سهتا ریزهکاری از تقوا برایتان بگویم؛ اگرچه میدانم که اینها را من اگر در شهرهای بزرگ، بهخصوص در تهران بگویم، عدهای بعد از شنیدن از تلویزیون، میگویند حیف! ایشان هم به افسانهگویی افتاده است. اینهایی که میگوید، اصلاً امکانش نیست، از کجا میگوید؟! اینهایی که میگوید، برای مریخ یا زحل است؟ اینها نباید برای کرهٔ زمین باشد! ولی برای کرهٔ زمین است و من بعضیهای آن را خودم با چشم خودم دیدهام و افسانه نیست، حقیقت است. آن که در بدن، نفس و قلب خود اهل تقواست، خیلی راحت اینکاره است. یکی از این اهل تقوا مرحوم آیتاللهالعظمی سید محمدباقر دُرچهای که بیشتر شاگردانش از مراجع بزرگ شیعه شدند که آیتاللهالعظمی بروجردی یکی از شاگردان اوست. آنهایی هم که مرجع نشدند، مثل پدر حاجآقابزرگ صاحب نفس و اثر در مردم شدند. اینها شاگردان مرحوم دُرچهای بودند. ایشان خیلی شخصیت فوقالعادهای داشت. عصرهای جمعه یا سحر شنبه برای درسدادن به اصفهان میآمدند و غذایشان هم -نان و کشک، نان و ماست، نان و گوشتکوبیده- میآوردند. با خودشان غذای تا پنجشنبه را میآوردند و پنجشنبه هم از مدرسه راه میافتادند و به درچه -محل زندگی و تولدشان- میرفتند. مدرسه که بودند، از حوض مدرسه که وقف مدرسه بود و برای وضوگرفتن و شستوشو بود، سحر برای نماز شب، ظهر برای نماز ظهر و عصر، مغرب هم برای نماز مغرب و عشا وضو میگرفتند؛ اما عصر چهارشنبه یا سحر پنجشنبه که به دُرچه میآمدند، یک رشتهٔ باریک بهاندازهٔ یک جوی مثلاً عرض دومتری از زاینده رود از درِ خانهشان رد میشد(من آنجا را دیدهام، یعنی بعضی چیزها را که میشنیدم، برای دیدنش رفتم)، یک رشته از آب زاینده رود رد میشد و ایشان آن دو شبانهروزی که دُرچه بودند یا تابستان که درسِ اصفهان یکماه تعطیل بود، خیلی دوست داشتند از خانه بیرون بیایند و سرِ آن جوی وضو بگیرند. آب روان را دوست داشتند و عاشق آب روان بودند، میآمدند و وضوی صبح، سحر، ظهر، مغرب و عشا را از آنجا میگرفتند؛ بعد فکرشان این بود: این آبی که یک شعبهٔ زایندهرود است و برای کشاورزی دُرچه استفاده میشود، اضافهاش برای کشاورزی محلهای سله میرود و بقیهاش برای کشاورزیهای اطراف میرود، به این مقداری که من وضو میگیرم و این آب به صورت و دست و سر و روی دو پایم میچسبد، من دارم از آب کشاورزان منطقه کم میکنم و معلوم نیست خدا راضی باشد! در خانهاش یک چاه بود که هم صبح، هم ظهر، هم شب، خودش یک سطل با چرخ چوبی از چاه میکشید و در آن رودخانه میریخت و بعد وضو میگرفت. میگفت: من که حالا دهبرابر این آب وضو را پس دادهام، دیگر گیری در قیامت ندارم. این تقواست، ولی این تقوای خیلی بالایی است! اینقدر بالاست که اگر آدم برای امروزیها بگوید، فکر میکنند افسانه است. حالا فکر بکنید یک شخصی مثل سید محمدباقر که «بحبل من الناسش» بعد از «بحبل من الله» او قوی است، این شخص چطوری زندگی میکرد؟!
پیرمردهای شهر یادشان است، کل شهر اینجوری بود، الّا بعضی از جوانها. من بچه بودم، یادم هست. خانمها و آقایان، هرکدام نمازهایشان را در مسجد محل میخواندند و به خانه میآمدند، آبگوشت حاضر بود، میخوردند و میخوابیدند؛ یعنی دیگر ساعت هفت شب در این شهر، نود درصد مرد و زن بیدار نبودند. عمرشان را بههیچعنوان برای خیلی از مسائل بهدردنخور تلف نمیکردند و خیلی راحت هم صبح برای نماز، قرائت قرآن، اذانگفتن و بیدارکردن مردم دیگر بلند میشدند. داستان اینجور بود و شب را به «شب مردان خدا روز جهانافروز است» تبدیل کرده بودند.
ایشان گاهی از اصفهان تا دُرچه که سی-چهل کیلومتر است، به در خانه که میرسید، میدانست خانم و بچههایش خواب هستند، کلید نیاورده بود، اعتقادش این بود که مؤمن باید عادل باشد و بیدارکردن کسی ظلم است. آنها فکر کردهاند که من در اصفهان ماندهام! چهکار میکرد؟ عبایش را پشت در پهن میکرد و این تشک او میشد، عمامهاش هم زیر سرش میگذاشت، یکساعت مانده به اذان صبح هم وضو میگرفت که بعد سطل آب را بیاورد و بریزد، نماز شبش را میخواند. اذان که میگفتند(بلندگو نبود و مردم اذان میگفتند)، دیگر میدانست خانمش برای نماز بیدار است، در میزد و داخل میرفت. خانمش میگفت: آقا کِی آمدی؟ میگفت: دیشب ساعت هفت به اینجا رسیدم، اما فهمیدم که شما خواب هستید و مزاحمتان نشدم. این دیگر تقوای نوع بالای بالاست که ما هم میتوانیم رعایت بکنیم و به اجرا بگذاریم.
روز ولادت است، خدایا! به حقیقت حضرت عسکری که قسم به همهٔ ائمه و اولیا و انبیاست، چون امامان ما خلاصهٔ عالم وجود هستند، توفیق تحقق تقوایی را که مورد قبول توست، به همهٔ ما عنایت بفرما.
خدایا! فهم معارفت را نصیب ما بگردان؛ خدایا! تو ارحمالراحمین هستی و ما یقیناً مقصر هستیم، هیچکدام از ما نمیتوانیم بگوییم که گناه نکردهایم، اما بچه شیرخوارهها و پیرمردها و پیرزنها که دیگر اصلاً در گناه نیستند و ما تعدادی از ما مقصر هستیم، خدایا! تقصیرات ما را نادیده بگیر و بهخاطر این بچه شیرخوارهها، زنهای شیرده، پیرمردها و مریضهای در بستر، باران رحمتت را نازل کن، باران فراوان نازل کن، برف فراوان نازل کن و گناهان ما را هم به گل جمال امیرالمؤمنین ببخش.
خدایا! به حقیقتت مرگ و حیات ما را مرگ و حیات انبیا و ائمه قرار بده. امام زمان را همین الآن، یعنی یکدقیقهٔ دیگر هم نشود، به حق زینب کبری، دعاگوی ما و زن و بچههای ما و نسل ما قرار بده.