شهر ری/ امامزاده ابوالحسن/ دههٔ سوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
یک وصف و تعریف جامعی که کتاب خدا -قرآن مجید- بیاستثنا از همهٔ انبیای الهی، از 124هزار انسانِ جامعِ کاملِ مبعوثشدهٔ به رسالت دارد، وصف عبد است. پروردگار تعدادی از انبیائش را در قرآن نام برده و کنار نام مبارکشان کلمهٔ عبد را قرار داده است. آیهای را در سورهٔ مبارکهٔ انبیاء میخوانیم که یک خط است و پایان آیه، تمام انبیائش را به وصف عبدبودن ستوده است: «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنٰا»، حتماً دقت کردید کلمهٔ «جعل» به ضمیر جمع «نا» وصل است. کلمهٔ جعل یعنی قراردادن و حرف «نا» که ضمیر جمع است، به پروردگار مهربان عالم برگشت میکند و از نظر ادبی فاعل «جعل» میشود. پروردگار با این «جعلنا» چه میخواهد بگوید؟ میخواهد اعلام بکند که انتخاب پیغمبر در شأن احدی از زمینیان نیست و چنین حقی برای زمینیان قرار داده نشده است که بیایند یک نفر را بهعنوان پیغمبر انتخاب بکنند. انتخاب نبی وقف حریم مقدس پروردگار مهربان عالم است، چرا؟ برای اینکه اولاً هر پیغمبری را از زمان ولادت، مستقیماً زیر نظر خودش گرفته و در عالم تکوین، یعنی خلقتش، به او عقل کامل داده، قلب بیدار داده و او را از نظر دینداری تابع پیغمبر قبل از خودش قرار داده است. برای نمونه، ما در قرآن میبینیم که پروردگار عالم نبوت حضرت نوح را بیان میکند، فرهنگش را بیان میکند، اهدافش را بیان میکند و بعد از تمامکردن سخن دربارهٔ نوح که اولین پیغمبر اولواالعزم پروردگار بود، میفرماید: «وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ»﴿الصافات، 83﴾. «إن» یعنی مسلّماً، یعنی قطعاً، ابراهیم دومین پیغمبر اولواالعزم من از نظر دین و مکتب، پیرو آیین نوح بوده است. دین نوح چه دینی بوده است؟ اسلام! دین آدم چه دینی بوده است؟ اسلام! دین ابراهیم چه دینی بود؟ اسلام! دین موسی و عیسی چه دینی بود؟ اسلام! دین پیغمبر اکرم چه دینی بود؟ اسلام! دین دوازده امام چه دینی بود؟ اسلام! اسلام چیست؟ مجموعهای از عقاید درست، سالم و صحیح، این یک بخش دین است؛ مجموعهای از مسائل بسیار عالی اخلاقی، این یک بخش دیگر دین است؛ مجموعه اعمال و کردارهای مثبت، مثبتِ صد درصد؛ این سه بخش -اعتقاد، عمل و اخلاق- دین خداست و این اسلامْ نازلشدهٔ خود پروردگار است. کِی نازل شد؟ زمانی که کرهٔ زمین دوتا مهمان بیشتر نداشت؛ یک مرد و یک زن، آدم و حوا، «قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً»﴿البقرة، 38﴾، البته آدم و حوا دونفر بودند، چرا خدا «جمیعاً» میگوید؟ نظر پروردگار به نسل این مرد و زن تا قیامت است که جمیعاً میگوید، وگرنه ابتدای کار که همین دوتا بودند. «فَإِمّٰا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی»، شما در زمین قرار بگیرید، هدایت من، دین من و اسلام من به سراغ شما میآید؛ یعنی نمیگذارم شما یکروز بیدین زندگی کنید، چون یکروز بیدین زندگیکردن گاهی خطرش غیرقابلجبران است؛ گاهی کسی پانزدهسال او تمام میشود، هنوز اسلام را نپذیرفته و در همان ساعت اولی که تکلیف شده است، به او میگویند که دین خدا مایهٔ خیر دنیا و آخرت است، همان ساعت اول تکلیف! میگوید نمیخواهم و همان وقت هم میمیرد؛ این دیگر تا ابد دوزخی است. حالا چه برسد به اینکه آدم یکروز، دوروز، یکسال، دهسال، پنجاهسال، هفتادسال بیدین باشد.
حتماً شنیدهاید که در قرآن میفرماید: «وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً»﴿آلعمران، 85﴾، اگر این ملتهای جهان که صدجور جاده برای خودشان باز کردهاند، صدجور! بیشتر! شما اگر کتابها را بخوانید و این ایسمها را ببینید. حالا شما چندتا را شنیدهاید: کاپیتالیسم، کمونیسم و از این قبیل ایسمها، سوسیالیسم، نهیلیسم، اینها هرکدام مکتبهای ساختگی کرهٔ زمین است. اینها همینجور رشد کرده و خیلی سنگین شده است؛ یعنی کنار اسلام، اسلام خدا که خالق انسان است، آگاه به انسان است، انسانشناس است، او میداند که چه دینی به انسان ارائه بکند که خیر دنیا و آخرتش تأمین بشود؛ اما در کنار این دین، از زمان قابیل تا الآن جادهٔ انحرافی ساختهاند. حالا در کشور خود ما صدجور دین وجود دارد که من چندتا را برای شما بشمارم: یهودیت، مسیحیت، اینها ساختهٔ زمین است و یهودیت موسی نیست، مسیحیت موسی نیست؛ چون این دوتا کتاب تورات و انجیلی که امروز هست، پر از مطالب بیهوده و یاوه و باطل است و نشان میدهد که بعد از مرگ موسی و رجوع و رفعت مسیح، نشستهاند و این دوتا کتاب را دستکاری کردهاند. من با این دوتا کتاب خیلی آشنا هستم و این دوتا کتاب را خواندهام. نمیخواهم روی منبر از این دوتا کتاب، بعضی از آیاتش را بگویم. حالا برای اینکه بدانید چقدر باطل است! در تورات، عهد عتیق نوشته است: وقتی قوم لوط با سنگباران خدا بهخاطر همجنسبازی کل آنها نابود شدند، فقط لوط با دوتا دخترش ماند، همسرش هم در آن سنگباران بود، چون کمک حضرت لوط نبود و نابود شد، آنجا نوشته که اصلاً آدم مشمئز میشود از اینکه بگوید این کتابْ کتاب آسمانی است و متنفر میشود. صریحاً نوشته است: لوط با دوتا دخترهایش که قبل از سنگباران خدا گفت از این شهر بیرون بروید، در یک غاری آمدند، حضرت لوط خواب بود، دوتا دخترها با هم مشورت کردند که پدر ما زنش که با آن قوم متجاوزِ ستمکار کشته شد؛ اگر بمیرد، نسلی از او باقی نمیماند، بالاخره با هم مشورت کردند و بابا بیدار شد و با پیغمبر خدا، اللهاکبر از بیشعوری و نفهمی! با پیغمبر خدا -حضرت لوط- صحبت کردند و به او قبولاندند که از این دوتا خواهر که دوتا دختر لوط بودند، لوط بچهدار بشود. یکخرده روشنتر بگویم؟ تورات طبق این آیه میگوید: زنای با مَحرم -با خواهر، با مادر، با عمه و خاله- حلال است! این کتاب دینی است!
آنوقت بین تورات و قرآن مقایسه کنید که قرآن به خانمها میگوید اگر میخواهید پاک بمانید، چشمتان را از نامحرم حفظ کنید و به مردها هم میگوید اگر میخواهید پاک بمانید، چشم به نامحرمان ندوزید. آن کتاب را با قرآن مقایسه کنید که خدا در قرآن به خانمها میگوید با مرد نامحرم خواستید حرف بزنید، «و لاتخضعن بالقول»، با آن صدای طبیعیِ آفریدهٔ من در گلویتان و صدای نازکی که دل را میبرد، حرف نزنید و صدایتان را ضخامت بدهید که مرد از تو خوشش نیاید.
همینجور دین ساخته شد: مسیحیت، یهودیت، صابئین، زرتشتیت، ارامنه که با مسیحیان فرق میکنند و آنها هم سه بخش هستند؛ همینطور بعد از مرگ پیغمبر هم دینسازی در مقابل اسلام شروع شد: آیین سقیفه، آیین اموی، آیین عباسی، آیین حنفی، آیین مالکی، آیین حنبلی، آیین شافعی، آیین بکتاشیه، آیین نقشبندیه، آیین نسطوریه؛ همینطور جلو بیایید تا به الآن برسید: آیین طالبان، آیین القاعده، آیین وهابیت، آیین داعش. پیغمبر خبر دادند که بعد از مرگ من، 73تا دین برای شما میسازند که تمام آنها گمراهی است و پیروانش هم همه جهنمی هستند؛ چون خدا یک دین دارد. حالا از کشور بیرون برو و یک سَری به هندوستان برو. حالا من بیستوچندتا کشور اروپایی را برای سخنرانی رفتهام و آنجاها خیلی سؤالات کردم که ببینم چندتا مکتب بر اروپا حاکم است، اما بهدست نیاوردم؛ ولی در هندوستان یکمیلیارد جمعیت است، الآن مردم هند پانزدهمیلیون نوع دین دارند! شما ببینید انحراف از اسلامِ الهی و انحراف از اسلام انبیا، گوشت خوک را حلال کرده، قمار را حلال کرده، انواع مشروبات را حلال کرده، نیمهعریانشدن زنان را در پنج قاره حلال کرده، زنای محسنه و غیرمحسنه را حلال کرده، سفرهٔ مردم جهان را هم به بانکهایی وصل کرده که سرمایهشان ربا است! قتل، غارت، دزدی، رشوه، اینها همه برای مکتبهای زمینی است و میگویند حلال است! بخور، طوری نیست!
اما حالا بیایید اسلام خدا را فقط برای حفظ مال خودتان ببینید! اسلام خدا در سورهٔ زلزال میگوید: اگر انحرافت -مالی غریزی، بدنی یا هر نوع دیگر- بهاندازهٔ وزن یک ارزن باشد، در قیامت جلوی چشمت میکِشم و محاکمهات میکنم، اگر جواب نداشته باشی، محکومت میکنم. بهاندازه یک ارزن!
اما حالا شما به آمریکا برو، دین آمریکا این است: هر جا معدن است، با اسلحه وارد بشوید و غارت کنید؛ هر جا نفت است، بروید و بخورید؛ هر جا جلوی شما را گرفتند، مثل عراق یکمیلیون نفر را بکشید و مثل افغانستان، تا تسلیم شما نشدهاند، هر روز بمباران بکنید و زن و مرد را بکشید، بچه را بکشید، بیمارستان را بمباران کنید.
اینها دینهای روی زمین است! شما میگویید تمدن خیلی زیباست؟ کجای آن زیباست؟ تمدن الآن که با قتل و غارت و فساد جنسی، فساد فکری، فساد اخلاقی، فساد عملی، فساد اقتصادی، فساد اجتماعی و فساد خانوادگی مساوی است، کجای آن خوب است؟ فکر میکنید هواپیما و قطار و ماشین و موتور را جای الاغ و شتر و خر و قاطر گذاشتهاند، دیگر ما سعادتمند دنیا و آخرت هستیم؟ اجداد ما که با خر و شتر و با قاطر رفتوآمد میکردند، جهنمی و بیتمدن هستند؟ شما فکر میکنید قویترین دستگاههای دندانپزشکی را که بهجای گازانبر گذاشتهاند، قدیمها دندانشان که درد میگرفت، به سلمانی میرفتند، با گازانبر زیر دندان میزد و دندان را بیرون میکشید؛ اما الآن یک آمپول میزنند و کِرخت میکنند، بعد دندان را بدون درد بیرون میکِشند، این زمینهٔ خیر دنیا و آخرت ماست؟ این تمدن است؟ این تمدنی که الآن رأس هرم آن، یک دیوانهٔ بیعقلِ مشروبخورِ تهیمغزِ پَست مثل ترامپ قرار دارد، این تمدن خوبی است؟
اسلام چه کرده است! اسلام برای مال مردم چه احترام عظیمی قائل شده است! یعنی یک کاری کرده که مردم اگر گوشبدهٔ به اسلام باشند، آنهایی که گوش میدهند، همینجوری هستند و محال است یک عدد گندم شما را غصب کنند. محال است! اسلام در پرورش انسان بالاترین هنر را کرده است. بالاترین هنر! چندوقت پیش در اخبار شنیدم که یک مردی در آمریکا از یک مبدأیی به یک منتهایی سوار تاکسی میشود، وقتی به آنجایی میرسد که میخواسته پیاده شود، میگوید ترمز کن و پیاده میشود و میرود. رانندهتاکسیها که مسافرها را نمیشناسند! در شهر نیویورک چندمیلیون جمعیت، حالا یک مسافر از تاکسی پیاده شده و رفته، تاکسی هم راهش را ادامه داده، ناهار بوده و به خانه آمده، ماشین را پارک کرده و دیده که کیف این مسافر آخری جامانده است. کیف را برمیدارد و در اتاق میبرد، درِ کیف راباز میکند و میبیند کارت ملی مسافر در کیف است، مدارکش در کیف است، در ضمن یک الماس هم در کیف است. یک الماس چند قیراط بوده، من الآن یادم نیست و در اخبار شنیدهام، به نزدیکترین محلی میبرد که فروشندگان جواهرات هستند و سؤال میکند: این الماس چند میارزد؟ میگویند: باید بِکِشیم. خب بکشید! الماس را میکِشند و میگوید: بیستمیلیون دلار قیمت این الماس است. بیستمیلیون، نه دومیلیون! میفهمم دارم چه میگویم! الماس را به خانه میآورد، شماره تلفنی که در کیف و در کارت ملیِ طرف بوده، زنگ میزند و میگوید: آقا ببخشید، آرامش خودتان را حفظ بکنید! من راننده تاکسی هستم، کیف شما پیش من است، من پیش شما بیایم یا شما میآیی؟ میگوید: الماسم چه شد؟ میگوید: دستنخورده اینجاست. میگوید: شما باش، من میآیم. میآید و میبیند همهچیز کیفش هست و الماس بیستمیلیون دلاری هم هست. به راننده میگوید: چقدر به تو بدهم؟ میگوید: برای چه؟ به قول ما مژدگانی، هدیه، خیلی بزرگوار هستی که از بیستمیلیون دلار چشم پوشیدی! حالا چقدر بدهم؟ هرچه خودت میگویی، چک بنویسم! هیچچیزی نمیخواهد بدهی. آخر تو با این تاکسی و با این خانهٔ صدمتری، خب یک چیزی بگو که من به تو بدهم و یک خانهٔ پانصدمتری بخر، یک مغازه بخر، یک ماشین سواری گران بخر. هیچچیزی نمیخواهم! چرا؟ برای اینکه پیغمبر ما مسلمانها به ما گفته است اگر چیزی را پیدا کردی، بگرد و صاحبش را پیدا کن و برگردان. من مزد نمیخواهم، من عاشق پیغمبرمان هستم، من حرف او را گوش میدهم، من به پول تو کاری ندارم. اسلام مسلمان تربیت میکند که نه به مال مردم و نه به ناموس مردم چشم بدوزد و نه به آبروی مردم تلنگر بزند و نه مال مردم را ببرد و نه به مال مردم تجاوز بکند.
خب، پیغمبران را من باید انتخاب کنم؛ چون من خالق هستم، من آگاه هستم، من عالم هستم، من عقل این پیغمبر، فطرتش، قلبش، روحش، پاکی او و مسلمانبودن واقعی او را میدانم که تابع دین پیغمبر قبل از خودش بود؛ حتی ابراهیم به آن باعظمتی! «ان من شیعته لابراهیم»، پس نبی انتخابکردن و مبعوث به رسالتکردن وقف حریم من است و جامعه دراینزمینه نمیتوانند یکدانه رأی هم داشته باشند؛ چون نمیشناسند که چهکسی را انتخاب بکنند. من میشناختم و به پیغمبر گفتم علی را برای بعد از خودت انتخاب کن، شما نمیشناختید و برای بعد از پیغمبر، کسی مثل خودتان را انتخاب کردید که دین من و راه من، همه را بههم ریخت و تا قیامت هم این امت را گرفتار انواع مفاسد کرد؛ چون حق انتخاب با شما نبود! خب این حق انتخاب بود.
«جعلناهم ائمة»، من اینها -124هزار نفر- را بهعنوان پیشوا انتخاب کردم. پیشوا یعنی چه؟ یعنی به مقامی که شما بدانید برای آبادی دنیا و آخرتتان به چهکسی اقتدا بکنید. یکدانه پیغمبر من زورگو نبوده که حتماً باید بیایی مسلمان بشوی، حتماً باید بیایی نمازخوان بشوی، حتماً باید بیایی زکات بدهی؛ حتماً، حتماً، حتماً در کار نیست و انبیای من، اسلام من را روشن به شما ارائه میدهند و شما آزاد هستید؛ بهشت میخواهید، اسلام را انتخاب کنید و جهنم هم میخواهید، من زور به شما نمیگیرم و بیدین زندگی کنید. چنین آزادی هم ابداً در هیچ کجای عالم وجود ندارد.
به پیغمبر میگوید: من تو را شاه، سلطان و تسلطگر بر بندگانم نفرستادم، بلکه من تو را بهعنوان یک معلم فرستادم که راهِ من را به مردم نشان بدهی؛ مردم خودشان میدانند که اگر قبول بکنند، اهل نجات هستند و قبول نکنند، اهل نجات نیستند. اینها را پیشوا قرار دادم که چهکار بکنند؟ «یهدون بأمرنا» که مردم را به فرمان من به صراط مستقیم راهنمایی کنند که همان اسلام نازلشدهٔ من است. اینکه خیلی زیباست! خدا کسی را برای ما انتخاب بکند که آن انتخابش، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، وجود مبارک محمد(صلیاللهعلیهوآله) بشود که خیلی انتخاب زیبایی است! اصلاً انتخاب از این زیباتر نمیشود! ولی بعد از مرگ پیغمبر دیدید که چه کسانی را انتخاب کردند؟ یک و دو و سه، نوبت چهارم معاویه شد، نوبت پنجم یزید شد، نوبت بعدی مروان حکم شد، نوبت بعدی عبدالملکبنمروان شد، نوبت بعدی هشامبنعبدالملک شد، نوبت بعدی عمربنعبدالعزیز و نوبت بعدی هم مروان دیگر که خود سنّیها اسم او را مروان حمار(مروان الاغ) گذاشتهاند! اینها انتخابیِ مردم هستند.
چه انتخاب زیبایی و چه هدف زیبایی: «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَینٰا إِلَیهِمْ فِعْلَ اَلْخَیرٰاتِ»﴿الأنبیاء، 73﴾، به تمام 124هزار پیغمبر وحی کردم، فرمان دادم، دستور دادم در بین بندگان من که زندگی میکنید، هر کار خیری را انجام بدهید. فقط کار خیر! این فرمان خوب است دیگر! دیگر زیباتر از این فرمان که در عالم نمیشود که 124هزار نفر را در مردم قرار بدهد و به آنها بگوید هرچه کار خیر است، انجام بدهید که مردم هم یاد بگیرند. هرچه کار خیر است، مردم یاد بگیرند. یک کار خیر، دوتا کار خیر، دهتا کار خیر، هزارتا کار خیر، هر کار خیری که هست، انبیای من برای مردم انجام بدهید.
من دقیق نمیدانم وجود مبارک زینالعابدین بعد از حادثهٔ کربلا چندسال زنده بودند؟ اختلاف هست! سیسال، 35سال، چهلسال! فردا که روز شهادتشان است، وقتی امام پنجم با حضور شیعیان در حیاط خانهشان، پیراهن بابا را برای غسلدادن درآورد، آنهایی که در حیاط بودند، چشمشان به پشت شانهٔ زینالعابدین افتاد و دیدند پوستِ پشت ایشان، سیاه و پژمرده و پلاسیده است. خب همه گریه کردند که جای گریه هم نبود، به حضرت باقر گفتند: این جای چه اسلحهای است؟ فرمودند: جای هیچ اسلحهای نیست! پدرم چهلسال شبها که مردم مدینه خوابشان میبرد، یک گونی پر از خرما، پول، کفش و لباس روی شانهشان میگذاشتند و به درِ خانهها میبرد؛ نه درِ خانهٔ شیعیان، بلکه درِ خانهٔ فقیر شیعه، فقیر سنّی، فقیر مسیحی، فقیر یهودی فقیر و یکجوری هم بردند که اینها نتوانستند در این تاریکی بفهمند این شخص کیست! حرف هم میزدند، جواب نمیدادند و حالا امروز به بعد میفهمند که این چهلساله این کار خیر را -در حق هرکسی- چهکسی بوده انجام میداده است. این دین است!
اینهایی که میگویند دین قدیمی شده و دیگر به درد نمیخورد، نمیدانم چقدر نفهمی میکنند! کجای دین قدیمی شده است؟ مگر کار خیر هم قدیمی میشود؟ مگر ادب هم قدیمی میشود؟ مگر تواضع و مهرورزی هم قدیمی میشود؟ مگر عدالت قدیمی میشود؟ اصلاً کلمهٔ قدیمیشدن، نه به قرآن راه دارد و نه به روایات اسلام، خدا همیشه زنده و فوق همهچیز است. «الاسلام یعلو»، فوق همهچیز است، «و لا یعلی علیه»، و هیچچیزی نمیتواند فوق اسلام قرار بگیرد. «اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلاة»، برادران و خواهرانی که کُندنماز هستید، جوانها و دخترهایی که گاهی یا بیشتر نماز صبحتان از دست میرود، من به 124هزار پیغمبرم فرمان واجب دادهام که نماز برپا بدارید، «و ایتاء الزکاة»، و به همهٔ انبیائم که گلّهدار بودند، شتر داشتند، گوسفند داشتند، گندم داشتند، جو داشتند، خرما داشتند، مویز داشتند، طلا و نقرهٔ اضافهای داشتند، به همهشان امر کردم که زکات مال خودتان را بدهید. حالا آخر آیه میگوید: اینهایی را که من به انبیا امر کردم که هر کار خیری انجام بدهید، نماز بخوانید، زکات بپردازید، «کانوا لنا عابدین»، تمام انبیای من از من اطاعت کردند و من را بندگی کردند، گردانهٔ زندگی پیغمبران من «عبادتالله» بوده است، پیغمبران من یکدانه از فرمان شیطانها را قبول نکردند، اجرا هم نکردند. پیغمبران من اهل هوای نفس نبودند، پیغمبران من حرف بیربط دیگران را گوش ندادند و فقط بندهٔ من بودند، «کانوا لنا عابدین» و در چهارچوب پرستش من و پیروی و اطاعت از دستورات من بودند.
خب این 124هزار پیغمبر بودند، اما تمام مؤمنین زمان 124هزار پیغمبر هم عبد خدا بودند، تمام ائمهٔ طاهرین عبد خدا بودند، تمام اولیای الهی عبد خدا بودند، تمام خردورزان واقعی عبد خدا بودند، درست شد؟ حالا شما عبودیت و بندگی خدا و پیروی از فرمانهای پروردگار مهربان عالم را به عنوان یک موجود زنده درنظر بگیرید. این فرض که عیبی ندارد؟ عبودیت، بندگی، اطاعت و تسلیم نسبت به حق را فرض بکنید یک انسان زنده است، فرض کردید؟ حالا این انسان زنده، یک خوشگلیِ بینظیر میخواهد، فعلاً این کل عبادت عبادتکنندگان یک هیکل است. زیبایی، خوشگلی و چهرهٔ عالی در این هیکل عبودیت و عبادت یکنفر است و آنهم زینالعابدین است. خوشگلی تمام عبادتکنندگان درگاه خدا زینالعابدین است، آرایش عبادت عبادتکنندگان زینالعابدین است. یابنرسولالله! چهکار کردی؟ چه کردی که ما نمیفهمیم که برای کل عبادتکنندگان عالم زینت و زیبایی شدهای؟ اگر تو را از این عابدین بگیرند، عبادت از نظر کیفیت باطنی و صورت باطنی یک حالت معمولی دارد.
××××××××××××××××××××××××××
یابنرسولالله! چه کردی و مردم زمانت با تو چه معاملهای کردند؟ چهکار کردند؟ من قلبم میلرزد که این روایت را برای شما بخوانم، خیلی برایم سنگین است! در کوچه و در شهر مدینه، محل تولد امام حسن، محل تولد امام حسین، محل تولد(خیلی عجیب است!) قمربنیهاشم، محل تولد علیاکبر، محل تولد قاسمبنالحسن در این شهر که اسم آن مدینةالنبی است. یکنفر در کوچه به زینالعابدین رسید و گفت: «کیف اصبحت یابن رسول الله»، حالتان چطور است؟ فرمودند: «اصبحنا خائفین برسول الله»، من و اهلبیتمان درحالی داریم زندگی میکنیم که میترسیم به این مردم بگوییم ما سید هستیم، نه امام! نه عالم! نه زینالعابدین! میترسیم به مردم بگوییم ما بچههای پیغمبر هستیم؛ چون یکدفعه در کربلا فهمیدند که ما بچههای پیغمبر هستیم و دیدید چهکار کردند! اینها تربیتشدههای سقیفه و بنیامیه و اسلام زمینی بودند؛ اگر تربیتشدگان اسلام خدایی بودند که در کنار زینالعابدین، ابوحمزه میشدند و کنار علی، کمیل میشدند. بپایید که تابع چه مکتب و چه مدرسه و چه راه و چه جادهای هستید! خیلی سوزناک است که منهالبنعمرو کوفی به مدینه و دیدن زینالعابدین بیاید، امام با او همصحبت بشوند و بگویند: یابنرسولالله! یک خبر خوبی برایتان از کوفه دارم. آخر زینالعابدین در کوفه خیلی خبرهای بد و نگرانکنندهای را دیدهاند؛ زینالعابدین در کوفه صدای نالههای عمهاش زینب را شنیدند؛ زینالعابدین درکوفه سرِ بریدهٔ ابیعبدالله را بالای نیزه دیدند؛ زینالعابدین در کوفه زندانشدن عمهها و خواهرها و زنان را دیدند؛ زینالعابدین درکوفه کتکخوردن بچهها را دیدند؛ حالا منهال میگوید: خبر خوبی برای شما آوردهام. فرمودند: بگو! عرض کرد: یابنرسولالله! مختار قیام کرده و دارد تمام قاتلان پدرت را دانهدانه میگیرد. زینالعابدین اسم هیچکس از آن سی هزارنفر را نبردند و فقط فرمودند: منهال! با حرمله چه کردند؟ گفت: هنوز خبری ندارم! زارزار گریه کردند و صدا زدند: خدایا! قبل از آتش قیامت، آتش دنیا را به او بچشان. او دل همهٔ ما را سوزاند و قلب همهٔ ما را آتش زد. عرض کرد: من میخواهم برگردم، فرمود: سلام من را به مختار برسان. به کوفه آمد، دیدن مختار آمد و گفت: مختار! زینالعابدین به تو سلام رسانده و تنها سؤالی که از من کرده است، فقط همین بود که حرمله چه میکند؟ مختار گفت: منهال! اتفاقاً امروز فرستادم و جای او را پیدا کردهاند، بنشین که الآن میآورند. آوردند، مختار گفت: کربلایت را تعریف کن! گفت حالا که میخواهی من را بکشی، من را تیرباران کنی، من را قطعهقطعه کنی، پس بگذار همهٔ کارم را بگویم. من دهتا تیر سهشعبه با خودم به کربلا بردم. مختار! یکی را به چشم قمربنیهاشم زدم؛ مختار! یکدانه را به گلوی علیاصغر زدم؛ مختار! یکی هم در آخرین لحظهای که به پیشانی حسین تیر زدند و خونش بند نمیآمد، دامن پیراهنش را بالا زد و سینهاش پیدا شد، من قلبش را با تیر سهشعبه نشانه گرفتم و تیر را زدم، از پشت سرِ ابیعبدالله بیرون آمد، دیگر دید نمیتواند سواری را ادامه بدهد!
بلندمرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
هوا چو بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیزِ فاطمه از اسب سرنگون گردید.