فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

عبودیّت، فلسفۀ خلقت


معارف اسلامی - جلسه پنجم یکشنبه (23-7-1396) - محرم 1439 - آستان مقدس امامزاده ابوالحسن (ع) - 14.84 MB -

عبدبودن، وصف انبیای الهیانتخاب پیشوا، حقّ خداستاسلام، آیین تمام انبیاادیان انحرافیتمدّن امروزی، نماد فساد و تباهیرانندۀ امینپروردگار، آگاه و عالم به پاکی انبیاانبیا، هدایتگران راه حقّامر پیامبران به کار خیرامام سجّاد(ع) و خیراتزینت عبادت‌کنندگانذکر مصیبت

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحَمدُ لِلّه ربِّ العالَمینَ الصّلاة والسّلام علی سیّد الأنبیاء والمُرسَلین حَبیبِ إلهِنا وَ طَبیبِ نُفُوسِنا أبی‌القاسم محمّد صَلّی اللّهُ عَلَیهِ و عَلی أهلِ بَیتِهِ الطّیِّبِینَ الطّاهرینَ المَعصُومینَ المُکَرَّمِین.

 

عبدبودن، وصف انبیای الهی

یک وصف و تعریف جامعی که کتاب خدا، قرآن مجید بدون استثنا از همۀ انبیای الهی، یکصدوبیست‌وچهارهزار انسان جامعِ کاملِ مبعوث‌شده به رسالت دارد، وصف «عبد» است. پروردگار تعدادی از انبیا را در قرآن نام‌برده و کنار نام مبارکشان کلمۀ «عبد» را قرار داده است.

 

انتخاب پیشوا، حقّ خداست

در سورۀ مبارکه انبیا آیه‌ای را می‌خوانیم یک خطی که در پایان آیه، تمام انبیا را به وصف عبدبودن ستوده است: “وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنٰا”.[1] حتماً دقت کرده‌اید که کلمۀ «جعل» به ضمیر جمع «نا» وصل است؛ «جَعَلنا». کلمۀ «جعل» یعنی قراردادن. حرف «نا» که ضمیر جمع است، به پروردگار مهربان عالم برگشت می‌کند و از نظر ادبی فاعل «جَعَل» می‌شود. پروردگار با این «جَعَلنا» چه می‌خواهد بگوید؟ می‌خواهد اعلام بکند که انتخاب پیغمبر(ص) در شأن احدی از زمینیان نیست و چنین حقی برای زمینیان قرار داده نشده است که یک نفر را به عنوان پیغمبر انتخاب بکنند. انتخاب نبیّ وقف حریم مقدس پروردگار مهربان عالم است؛ زیرا اولاً هر پیغمبری را از زمان ولادت، مستقیماً زیرنظر خودش گرفته و در عالم تکوین و خلقت، به او عقل کامل و قلب بیدار داده و از نظر دینداری، او را تابع پیغمبر قبل از خودش قرار داده است.

برای نمونه، در قرآن می‌بینیم پروردگار عالم نبوت حضرت نوح(ع) و فرهنگ و اهدافش را بیان می‌کند و بعد از تمام کردن سخن دربارۀ نوح که اولین پیغمبر اولوالعزم پروردگار بود می‌فرماید “وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ”.[2]

 

اسلام، آیین تمام انبیا

«إنَّ» یعنی مسلّماً، قطعاً. ابراهیم(ع) دومین پیغمبر اولوالعزم من، از نظر دین و مکتب، پیرو آیین نوح(ع) بوده است. دین نوح(ع) چه دینی بود؟ اسلام.

دین آدم(ع) چه دینی بود؟ اسلام. دین ابراهیم(ع) چه دینی بود؟ اسلام. دین موسی و عیسی(علیهماالسّلام) چه دینی بود؟ اسلام. دین پیغمبر اکرم(ص) چه دینی بود؟ اسلام. دین دوازده امام(علیهم‌السلام) چه دینی بود؟ اسلام.

اسلام چیست؟

یک بخش ـ مجموعه‌ای از عقاید درست، سالم و صحیح؛

بخش دیگر ـ مجموعه‌ای از مسائل بسیار عالی اخلاقی؛

و بخش آخر ـ مجموعۀ اعمال و کردارهای صددرصد مثبت است.

این سه بخشِ اعتقاد، عمل و اخلاق، دین خداست و این اسلامِ نازل‌شدۀ خود پروردگار است.

چه‌وقتی نازل شد؟ زمانی که کرۀ زمین دو میهمان بیشتر نداشت؛ یک مرد و یک زن به نام‌های آدم و حوا: “قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً” [3]، البته اینکه آدم و حوّا دو نفر بودند و چرا خدا می‌گوید «جمیعاً»؛ چون نظر پروردگار به نسل این مرد و زن تا قیامت است، وگرنه در ابتدای کار همین دونفر بودند.

«فَإِمّٰا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدیً»، شما در زمین قرار بگیرید، هدایت من، دین و اسلام من به سراغ شما می‌آید؛ یعنی نمی‌گذارم حتی یک‌‎روز بی‌دین زندگی کنید، چون گاهی یک‌روز بی‌دین زندگی کردن خطرش غیرقابل جبران است.

گاهی به کسی که تازه پانزده سالش تمام شده و هنوز اسلام را نپذیرفته است، در همان ساعات اولیۀ تکلیف می‌گویند دین خدا مایۀ خیر دنیا و آخرت است، اما در همان لحظات اولیّه اسلام را نمی‌پذیرد و می‌میرد، این شخص دیگر تا ابد دوزخی است، حال چه ‌رسد به اینکه شخصی روزها و سالیان متمادی بی‌دین باشد!

حتماً شنیده‌اید که قرآن کریم می‌فرماید: “وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً” [4]. امروزه ملت‌های جهان صدجور جاده برای خودشان باز کرده‌اند و حتّی بیشتر. اگر کتاب‌ها را بخوانید، ایسم‌هایی را می‌بینید که چندتا را شنیده‌اید، مانند کاپیتالیسم، کمونیسم، سوسیالیسم، نیهیلیسم. اینها هرکدام مکتب‌های ساختگی کرۀ زمین است که مدام در کنار اسلامِ خدا رشد کرده و خیلی سنگین شده است و از زمان قابیل تا الآن جادۀ انحرافی ساخته‌اند، در حالی‌که خدا خالق انسان، آگاه به او و انسان‌شناس است. او می‌داند که چه دینی به انسان ارائه کند که خیر دنیا و آخرتش تأمین بشود.

 

ادیان انحرافی

حالا در کشور خود ما هم صدجور دین وجود دارد. من چند تا را برای شما بشمارم: یهودیّت، مسیحیّت.

این‌ها ساختۀ زمین است و یهودیت موسی و مسیحیّت عیسی(علیهماالسّلام) نیست؛ چون این دو کتاب تورات و انجیل امروزی پُر از مطالب بیهوده، یاوه و باطل است و نشان می‌دهد که بعد از مرگ موسی و رجوع و رفعت مسیح، این دو کتاب را دست‌کاری کرده‌اند. من با این دو تا کتاب خیلی آشنا هستم و آنها را خوانده‌ام و نمی‌خواهم بر روی منبر بعضی از آیات این دو کتاب را بگویم، اما برای اینکه بدانید چقدر باطل است، بدانید که در تورات (عهد عتیق) دربارۀ زمانی که کلّ قوم لوط با سنگ‌باران خدا به‌خاطر همجنس‌بازی نابود شدند و فقط لوط با دو دخترش باقی ماند، حتی همسرش هم در آن سنگ‌باران نابود شد، چون کمکِ حضرت لوط نبود، آنجا مطلبی را آورده‌اند مشمئزکننده و آدمی متنفّر می‌شود از اینکه بگوید این کتاب، کتاب آسمانی است. در آنجا صریحاً نوشته است که حضرت لوط با دو دخترش به امر پروردگار قبل از سنگ‌باران به بیرون شهر آمدند و در غاری پناه گرفتند. وقتی حضرت لوط خواب بود، دو دختر با هم مشورت کردند که پدر ما زن ندارد و با آن قوم متجاوز ستمکار کشته شده است و اگر بمیرد، نسلی از او نخواهد ماند. بالاخره وقتی بابا بیدار شد، با پیغمبر خدا (اللّه أکبر از بی‌شعوری و نفهمی) حضرت لوط صحبت کردند و به او قبولاندند که از این دو خواهر که دختران لوط بودند، حضرت لوط بچه‌دار بشود.

روشن‌تر بگویم که طبق این آیۀ تورات، زنای با محرم، با خواهر، مادر، عمّه و خاله حلال است.

این کتاب دینی یهود است.

آن وقت مقایسه کنید بین تورات و قرآن که قرآن به خانم‌ها می‌گوید: اگر می‌خواهید پاک بمانید، چشمتان را از نامحرم حفظ کنید. به مردها هم می‌گوید: اگر می‌خواهید پاک بمانید، چشم به نامحرمان ندوزید. آن کتاب را با قرآن مقایسه کنید که خدا در قرآن به خانم‌ها می‌گوید: اگر خواستید با مردِ نامحرم حرف بزنید «وَلا تَخضَعنَ بِالقول» با آن صدای طبیعی آفریدۀ من در گلویتان، به صدای نازکی که دل را می‌برد حرف نزنید؛ بلکه به صدای خود ضخامت بدهید که مرد خوشش نیاید.

آری؛ به همین‌شکل دین ساخته شد؛ مسیحیت، یهودیت، صابئین، زرتشت، ارامنه (که با مسیحیان فرق می‌کنند و سه بخش هستند). همین‌طور بعد از مرگ پیغمبر(ص) هم دین‌سازی در مقابل اسلام شروع شد: آیین سقیفه، آیین اموی، آیین عباسی، آیین حنفی، آیین مالکی، آیین حنبلی، آیین شافعی، آیین بکتاشیه، آیین نقشبندیه و آیین نِسطوریه. همین‌طور جلو بیایید تا الآن: آیین طالبان، آیین القاعده، آیین وهّابیّت و آیین داعش.

پیغمبر(ص) خبر داد که بعد از مرگ من، برای شما هفتادوسه دین می‌سازند که تمامش گمراهی است و پیروانش هم همه جهنمی هستند؛ چون خدا تنها یک دین دارد.

حالا از کشور بیرون بروید و سری به هندوستان بزنید! من برای سخنرانی به بیست و چند کشور اروپایی رفته‌ام و در آنجاها خیلی پرسیدم تا به‌دست بیاورم که چند مکتب در اروپا حاکم است، اما موفّق نشدم، ولی در هندوستان که بیش از یک میلیارد جمعیت دارد، الآن مردم هند پانزده میلیون نوع دین دارند و شما نتیجۀ انحراف از اسلام الهی و اسلام انبیا را ببینید که گوشت خوک را حلال کرده‌اند، قمار و انواع مشروبات حلال است، نیمه‌عریان‌شدن زنان در پنج‌قاره، زنای مُحصنه و غیرمحصنه حلال شده و سفرۀ مردم جهان به بانک‌هایی وصل کرده که سرمایه‌شان رباست.

قتل، غارت، دزدی، رشوه، همه برای مکتب‌های زمینی است که می‌گویند حلال است و طوری نیست.

اما حالا اسلام خدا را ببینید که فقط برای حفظ مال خودتان، اسلامِ خدا در سورۀ زلزال می‌گوید: اگر انحرافت (مالی، غریزی، بدنی، یا هر نوع دیگر انحراف) به اندازۀ وزن یک ارزن باشد، آن را در قیامت مقابل چشمت می‌کِشم و تو را محاکمه می‌کنم و اگر جواب نداشته باشی، محکومت می‌کنم.

اما حالا ببینید که دین و آیین آمریکا چنین است: هرجا معدن است، با اسلحه وارد شوید و غارت کنید. هرجا نفت است، بروید بخورید. هرجا هم مثل عراق و افغانستان جلوی شما را گرفتند، یک میلیون نفر را بُکُشید. تا تسلیم‌ شما نشدند، هر روز بمباران بکنید، زن و مرد و بچه را بُکشید، بیمارستان را بمباران کنید. این‌ها دین‌های روی زمین است.

 

تمدّن امروزی، نماد فساد و تباهی

کجای تمدّن امروزی زیباست که شما می‌گویید؟! تمدّنِ الآن که مساوی با قتل و غارت و فساد جنسی، فساد فکری، فساد اخلاقی، فساد عملی، فساد اقتصادی، فساد اجتماعی و فساد خانوادگی است! کجایش خوب است؟ فکر می‌کنید حالا که به جای الاغ و شتر و خر و قاطر، هواپیما و قطار و ماشین و موتور گذاشته‌اند، دیگر ما سعادتمند دنیا و آخرت هستیم و اجداد ما که با خر و شتر و قاطر رفت‌و‌آمد می‌کردند، جهنّمی و بی‌تمدن هستند؟!


قدیم‌ها برای کشیدن دندان به سلمانی می‌رفتند و او با گازاَنبُر زیر دندان می‌زد و آن را بیرون می‌کشید، اما الآن با آمپول، لثه‌ را کِرِخ می‌کنند و بدون درد، دندان را می‌کشند. آیا شما فکر می‌کنید که این زمینۀ خیر دنیا و آخرت ماست؟

آیا این تمدّنی که الأن در رأس هِرَمش دیوانه‌ای بی‌عقل و مشروب‌خوری تهی‌مغز و پست مثل ترامپ قرار دارد، تمدّن خوبی است؟

اسلام چه کرده است! اسلام برای مال مردم چه احترام عظیمی قائل شده است! کاری کرده است که اگر مردم گوش‌بده به اسلام باشند (آنهایی که گوش می‌دهند همین‌جوری هستند) محال است یک عدد گندم شما را غصب کنند. اسلام در پرورش انسان بالاترین هنر را کرده است.

 

رانندۀ امین

چند وقت پیش در اخبار شنیدم که مردی در شهر نیویورک آمریکا سوار تاکسی می‌شود و از مبدأ به منتهایی می‌رود. وقتی مسافر از تاکسی پیاده می‌شود و رانندۀ تاکسی برای ناهار به منزل می‌آید، متوجه می‌شود که کیف مسافر آخری در ماشین جا مانده است. در شهر نیویوک هم با چندمیلیون جمعیّت، پیدا کردن یک مسافر، کار آسانی نیست. آن راننده کیف را برمی‌دارد و درِ آن را باز می‌کند و می‌بیند کارت ملی مسافر و بعضی مدارکش در کیف است. در بین وسایل، الماسی هم وجود داشت که وزنش را الآن به‌یاد ندارم. در اخبار شنیدم که آن راننده قطعۀ الماس را در نزدیک‌ترین جواهرفروشی قیمت می‌کند که آن جواهری قیمت الماس را بیست میلیون دلار برآورد می‌نماید. (بیست میلیون، نه دو میلیون، می‌فهمم دارم چه می‌گویم).

الماس را به منزل می‌آورد و به شماره تلفنی که در کیف بود، تماس می‌گیرد و می‌گوید: آقا! آرامش خودتان را حفظ کنید، من رانندۀ تاکسی هستم و کیف شما پیش من است. من بیایم کیف شما را تحویل دهم یا شما برای تحویل آن می‌آیید؟

آن مسافر می‌گوید: الماسم چه شد؟ می‌گوید دست نخورده و سر جایش است. می‌گوید من می‌آیم و شما همانجا بمان.

وقتی می‌بیند همه‌چیز، حتّی الماس بیست میلیون دلاری دست‌نخورده موجود است، به راننده می‌گوید شما خیلی بزرگواری هستی که از بیست میلیون دلار چشم پوشیدی، چقدر به تو بدهم، یا هر چقدر بگویی برایت چک بنویسم؟ (به قول ما به عنوان مژدگانی). مبلغی به تو بدهم که به‌جای این تاکسی و خانۀ صدمتری، خانۀ پانصدمتری بخری، مغازه‌ای بخری یا ماشین سواری گران‌قیمتی تهیّه کنی.

اما آن راننده هیچ‌چیزی قبول نمی‌کند و می‌گوید هیچ نمی‌خواهم؛ زیرا پیغمبر ما مسلمان‌ها به ما گفته است اگر چیزی را پیدا کردی، بِگرد و صاحبش را پیدا کن و به او برگردان. من مزد نمی‌خواهم، من عاشق پیغمبرم هستم و حرف او را گوش می‌دهم، به پول تو هم کاری ندارم.

اسلام مسلمان تربیت می‌کند که نه چشم به مال مردم بدوزد، نه به ناموس مردم، نه تلنگر به آبروی مردم بزند، نه مال مردم را ببرد و نه به مال مردم تجاوز بکند.

 

پروردگار، آگاه و عالم به پاکی انبیا

پیغمبران را من باید انتخاب کنم، چون من خالق آنها هستم و به عقل و فطرت، قلب و روح و پاکی آنها آگاه و عالم هستم. من مسلمان‌بودن واقعی پیغمبر را می‌دانم که آیا تابع دین پیغمبر قبل از خودش بوده است یا خیر، حتی دربارۀ ابراهیم(ع) با آن عظمت می‌فرماید: «وَإنّ مِن شِیعَتِه لَإبراهِیم»[5].

پس انتخاب نبیّ و مبعوث به رسالت کردن، وقف حریم من است. در این زمینه جامعه حتّی یک رأی هم نمی‌تواند داشته باشد، چون نمی‌شناسند چه‌کسی را انتخاب بکنند. من می‌شناختم که به پیغمبر گفتم برای بعد از خودت علی را انتخاب کن، اما شما نمی‌شناختید که برای بعد از پیغمبر، کسی مثل خودتان را انتخاب کردید و با این انتخاب، دین و راه من، همه به هم ریخت و تا قیامت این امت را گرفتار انواع مفاسد کرد؛ چون حق انتخاب با شما نبود.

حقّ انتخاب با من است: «جَعَلناهُم أئمّةً»، من اینها را، صدوبیست‌وچهار هزار نفر را به عنوان پیشوا انتخاب کردم. پیشوا یعنی چه؟ یعنی مقامی که شما برای آبادی دنیا و آخرت خود بدانید به‌چه کسی اقتدا بکنید.

یکی از پیغمبران من هم زورگو نبوده است که بگوید حتماً باید مسلمان بشوید، حتماً باید نمازخوان بشوید و زکات بدهید. در کار انبیای من حتماً درکار نیست؛ بلکه اسلامِ مرا به‌صورت روشن به شما ارائه می‌دهند و شما آزاد هستید. اگر بهشت می‌خواهید، اسلام را انتخاب کنید و اگر جهنّم می‌خواهید، من شما را مجبور نمی‌کنم، بی‌دین زندگی کنید. ابداً چنین آزادی در هیچ‌کجای عالم وجود ندارد.

به پیغمبر(ص) می‌گوید: من تو را شاه، سلطان و تسلّط‌گر بر بندگانم نفرستادم؛ بلکه به‌عنوان معلمی که راه مرا به مردم نشان بدهی، فرستادم. دیگر مردم خودشان می‌دانند که اگر قبول بکنند اهل نجات هستند و اگر قبول نکنند، اهل نجات نیستند.

 

انبیا، هدایتگران راه حقّ

این‌ها را پیشوا قرار دادم که چه‌کار بکنند؟ «یَهدُونَ بِأمرنا» که به فرمان من، مردم را به صراط مستقیم که اسلام نازل‌شدۀ من است، راهنمایی کنند.

این خیلی زیباست که خدا کسی را برای ما انتخاب بکند که آن انتخابش بشود نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(علیهم‌السّلام) و وجود مبارک محمّد(ص)! اصلاً انتخابی از این زیباتر نمی‌شود.

ولی بعد از مرگ پیغمبر(ص) دیدید چه کسانی را انتخاب کردند؟ یک، دو و سه، نوبت چهارم معاویه شد، نوبت پنجم یزید، بعدی بعدی مروان حَکَم، نوبت بعدی عبدالملک بن مروان، بعدی هشام بن عبدالملک، بعدی عُمر بن عبدالعزیز و نوبت بعدی هم مروانِ دیگری که خود سنی‌ها اسمش را «مروان حمار» گذاشته‌اند؛ مروانِ اُلاغ. این‌ها انتخابی مردم هستند.

 

امر پیامبران به کار خیر

«وَ أَوْحَینٰا إِلَیهِمْ فِعْلَ اَلْخَیرٰاتِ»، به تمام یکصدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر وحی کردم و فرمان و دستور دادم هنگامی که در بین بندگان من زندگی می‌کنند، هرکار خیری را انجام دهند.

این فرمان خوبی است و از این فرمان زیباتر در عالم نمی‌شود که خداوند صدوبیست‌وچهار هزار نفر را در میان مردم قرار بدهد و به آنان بگوید هرچه کار خیر است انجام بدهید تا مردم هم یاد بگیرند.

ای انبیای من! یک کار خیر، دو تا کار خیر، ده تا کار خیر، هزار تا کار خیر و هر کار خیری که هست برای مردم انجام بدهید.

 

امام سجّاد(ع) و خیرات

من دقیقاً نمی‌دانم وجود مبارک زین‌العابدین(ع) چند سال بعد از حادثۀ کربلا زنده بود و بین سی‌سال، سی و پنج سال و چهل سال، اختلاف است. فردا که روز شهادت ایشان است، وقتی امام پنجم(ع) با حضور شیعیان و در حیاط خانه پیراهن بابا را برای غسل‌دادن بیرون آورد، کسانی‌که در حیاط بودند چشمشان به پشت شانۀ زین‌العابدین(ع) افتاد، دیدند پوست پشت مبارک ایشان سیاه است و پژمرده و پلاسیده شده است. همه گریه کردند که جای گریه هم نبود. به حضرت باقر(ع) گفتند: این جای چه اسلحه‌ای است؟

فرمود: جای هیچ اسلحه‌ای! پدرم چهل سال شب‌ها وقتی که مردم مدینه در خواب بودند، گونی خرما، پول، کفش و لباس را روی شانه‌اش می‌گذاشت و به درِ خانه‌ها می‌بُرد. نه تنها درِ خانۀ شیعیان؛ بلکه درِ خانۀ فقیر شیعه، سنّی، مسیحی و یهودی. جوری هم می‌برد که اینها نتوانستند بفهمند این شخص در این تاریکی چه کسی است! اگر حرفی هم می‌زدند، جواب نمی‌داد. حالا امروز به بعد می‌فهمند که این چهل‌ساله، این کارهای خیر را چه‌کسی در حق مردم مدینه انجام می‌داد. این دین است.

کسانی‌که می‌گویند دین قدیمی شده است و دیگر به‌درد نمی‌خورد، چقدر نفهمی می‌کنند! کجای دین قدیمی شده است؟ مگر کار خیر هم قدیمی می‌شود؟! مگر ادب، تواضع و مهرورزی هم قدیمی می‌شود؟! مگر عدالت قدیمی می‌شود؟

اصلاً قدیمی‌شدن راهی به قرآن و روایات ندارد. اسلامِ خدا همیشه زنده است و فوق همه چیز است. «الإسلام یَعلُو وَلا یُعلَی عَلَیه»[6] فوق همه چیز است و هیچ چیز نمی‌تواند فوق اسلام قرار بگیرد.

«وأوحَینا إلَیهِم فِعلَ الخَیراتِ وَإقامِ الصَّلاةِ». برادران و خواهرانی که کند نماز هستید! جوانان و دخترانی که گاهی یا بیشتر اوقات نماز صبحتان از دست می‌رود! من به صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبرم فرمان واجب دادم که نماز را به پادارید.

«وَإیتَاءِ الزَّکاةِ»، به همۀ انبیا که گله‌دار بودند،شتر و گوسفند داشتند، گندم و جو داشتند، خرما و مویز داشتند، طلا و نقرۀ اضافه‌ای داشتند، امر کردم: زکات مالتان را بدهید.

حالا در آخر آیه می‌گوید اینکه انبیا را به انجام هرکار خیری امر کردم تا نماز بخوانند و زکات بپردازند، «کانُوا لَنا عَابِدِینَ»، تمام انبیای من از من اطاعت کردند، مرا بندگی کردند و گردونۀ زندگی پیغمبران من عبادت‌اللّه بوده است. پیغمبران من حتی یک فرمان شیطان‌ها را قبول و اجرا نکردند. پیغمبران من اهل هوای نفس نبودند، حرف بی‌ربطِ دیگران را گوش ندادند و فقط بندۀ من بودند: «کانُوا لَنا عابِدِینَ»؛ در چهارچوب پرستش من و پیروی و اطاعت از دستورات من بودند.

این صدوبیست‌وچهار هزار پیغمبر، تمام مؤمنین زمان این پیغمبران و تمام مؤمنین عبدِ خدا بودند. تمام ائمۀ طاهرین(علیهم‌السّلام) عبد خدا بودند. تمام اولیای الهی و خردورزان واقعی عبد خدا بودند.

 

زینت عبادت‌کنندگان

اگر عبودیت و بندگی خدا را و پیروی از فرمان‌های پروردگار مهربان عالم را به‌عنوان یک موجود زنده در نظر بگیرید و فرض کنید این عبودیت و بندگی، اطاعت و تسلیم نسبت به حق، انسانی زنده است، که این انسان زنده یک خوشگلیِ بی‌نظیر می‌خواهد و فعلاً کلّ عبادتِ عبادت‌کنندگان یک هیکل تنهاست. زیبایی، خوشگلی و چهرۀ عالی در این هیکل عبودیت و عبادت، یک نفر است و آن هم حضرت زین‌العابدین(ع) می‌باشد. خوشگلی تمام عبادت‌کنندگانِ درگاه خدا زین‌العابدین(ع) است. آرایشِ عبادت عبادت‌کنندگان امام زین‌العابدین(ع) است.

چه‌کار کردی یابن رسول‌اللّه! چه کردی که ما نمی‌فهمیم که برای کل عبادت‌کنندگان عالم زینت و زیبایی شدی که اگر تو را از این عابدین بگیرند، عبادت از نظر کیفیت و صورت باطنی، حالتی معمولی دارد؟!

یابن رسول اللّه! تو چه کردی و مردم زمانت با تو چه معامله‌ای کردند! من قلبم می‌لرزد که این روایت را برایتان بخوانم و برای من خیلی سنگین است. در کوچه‌ای در شهر مدینه که محل تولد امام حسن، امام حسین، قمر بنی‌هاشم، علی‌اکبر و قاسم بن الحسن(علیهم‌السّلام) است، در این شهری که اسمش مدینة النبیّ است، یک نفر در کوچه به زین‌العابدین(ع) رسید و گفت: «کیفَ أصبَحتَ یَابنَ رَسُولِ اللّه»؟ حالتان چطور است؟

فرمودند: «أصبَحنا خائِفِین بِرسولِ اللّه»[7]! من و اهل‌بیت ‌ما در حالی زندگی می‌کنیم که می‌ترسیم به این مردم بگوییم ما سیّد هستیم؛ نه اینکه بگویم امام، یا عالم یا زین‌العابدین؛ بلکه می‌ترسیم به مردم بگوییم ما بچه‌های پیغمبر(ص) هستیم. یک‌بار در کربلا فهمیدند ما بچه‌های پیغبمر هستیم و دیدید که چه‌کار کردند.

این‌ها تربیت‌شدگان سقیفه و بنی امیه و اسلام زمینی بودند، اگر تربیت‌شدگان اسلامِ خدایی بودند، در کنار زین‌العابدین(ع) مانند ابوحَمزه می‌شدند و کنار علی(ع) کُمَیل می‌شدند.

بپایید که تابع چه مکتب و چه مدرسه و چه راه و جاده‌ای هستید!

 

ذکر مصیبت

خیلی سوزناک است که مِنهال بن عَمرو کوفی برای دیدن زین‌العابدین(ع) به مدینه بیاید و به حضرت بگوید: یابن رسول‌اللّه! از کوفه خبر خوبی برای شما دارم! 

امام(ع) از کوفه خیلی خبرهای بد و نگران‌کننده‌ای دارد؛ در کوفه صدای ناله‌های عمه‌اش زینب را شنید، سرِ بریدۀ ابی‌عبداللّه را بالای نیزه دید، زندان‌شدن عمّه‌ها و خواهرها و زنان را دید، کتک‌خوردن بچه‌ها را دید، اما حالا مِنهال می‌گوید خبر خوبی برایتان آورده‌ام.

فرمود: بگو!

عرض کرد: یابن رسول‌اللّه! مختار قیام کرده است و در حال دستگیری تمام قاتلان پدر شماست.

زین‌العابدین(ع) اسم هیچ‌یک از آن سی‌هزار نفر را نبرد، فقط فرمود: مِنهال! با حرمله چه کردند؟

گفت: هنوز خبری ندارم.

زارزار گریه کرد و صدا زد: خدایا! قبل از آتش قیامت، آتش دنیا را به او بچشان! حرمله دل همۀ ما را سوزاند و قلب همۀ ما را آتش زد.

منهال عرض کرد: من می‌خواهم به کوفه برگردم. فرمود: سلام مرا به مختار برسان.

به کوفه آمد و به دیدار مختار رفت و گفت: مختار! زین‌العابدین به تو سلام رساند و تنها سؤالی که از من کرد فقط همین بود که حرمله چه می‌کند.

مختار گفت: مِنهال! اتفاقاً امروز به دنبال او فرستاده‌ام و جایش را پیداکرده‌اند، بنشین که الآن او را می‌آورند.

مختار به حرمله گفت: کربلایت را تعریف کن!

گفت: حالا که می‌خواهی مرا بکشی و تیرباران و قطعه قطعه کنی، پس بگذار همۀ کارم را در کربلا بگویم. من ده تا تیر سه‌شعبه با خودم به کربلا بردم. یکی را به چشم قمر بنی‌هاشم زدم، یک تیر هم به گلوی علی‌اصغر زدم.


یکی را هم در آخرین لحظه‌ای که به پیشانیِ حسین تیر زدند و خونش بند نمی‌آمد، وقتی دامن پیراهنش را بالا زد و سینه‌اش پیدا شد، من قلبش را با تیر سه‌شعبه نشانه گرفتم، تیر را زدم که از پشت سر ابی‌عبداللّه بیرون آمد و دیگر نتوانست به سواری ادامه دهد:

هوا زِ باد مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

 


[1] ـ انبیا: 73.
[2] ـ صافات: 83.
[3]ـ بقره: 38.
[4]ـ آل‌عمران: 85.
[5]ـ صافّات: 83.
[6]ـ مناقب آل ابی‌طالب(ع) ج 3 ص 279.
[7]ـ بحارالأنوار: ج 78، ص 159.

0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
عبادات اسلامی عبادت انبیا الهی تمدن فساد عبد حضرت لوط

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
...



گزارش خطا  

^