فارسی
سه شنبه 28 فروردين 1403 - الثلاثاء 6 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی پنجم


تجارت و خسارت - جلسه پنجم جمعه (14-7-1396) - محرم 1439 - بقعه شیخ نوایی - 14.45 MB -

خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

شنیدید هیچ مکتبی، هیچ مدرسه‌ای و هیچ آیینی مانند وحی، جایگاه واقعی انسان را معرفی نکرده و آنچه که با زبان غیر وحی دربارهٔ انسان گفته شده، انداختن تیری به تاریکی بوده است. آن که همهٔ حقیقت انسان را می‌شناسد، همان است که انسان را آفریده و دانش بی‌نهایت او به تمام ظاهر و باطن هستی و موجودات عالم خلقت، از جمله انسان فراگیر است. حقیقتی را که برای خلقت انسان بیان کرده، تحت عنوان «احسن تقویم» است و این شناسنامهٔ هویتی انسان است. این عبارت را قبل از اسلام و بعد از اسلام، هیچ کتابی، زبانی، دانشمندی، مکتبی و مدرسه‌ای نداشته است. کلمهٔ «احسن» از نظر ادبیات عرب «اَفعل» و «تفضیل» است؛ یعنی نیکوتر، بهتر، زیباتر، جامع‌تر و کامل‌تر از این موجود در عالم هستی وجود ندارد.

برای چه وحی بر روی این عناوین تکیه دارد؟ برای اینکه انسان‌ها -مرد و زن- قدر خودشان را بفهمند و بدانند چه‌کسی هستند؛ اگر عمق این عناوین را بفهمند، اگرچه قطعه‌قطعه بشوند، حاضر نیستند خودشان را با غیر از پروردگار عالم معامله کنند و به هیچ تجارتی جز تجارت با خدا وارد نمی‌شوند؛ چون درک می‌کنند هیچ‌کسی قیمت انسان را در این عالم ندارد که انسان را بخرد و قیمتش را به او بپردازد. هرکسی به سراغ خرید انسان -به غیر از خدا- بیاید، دزد است و روزِ روشن هم می‌آید و عقل، فطرت، وجدان، آدمیت، انسانیت، کرامت، ارزش‌ها، کمالات انسان را می‌دزدد و او را لُختِ لخت می‌کند و از او یک شکم و یک شهوت باقی می‌گذارد. بعد هم قرآن می‌گوید: و آدم را رها می‌کند می‌گوید حالا برو گم‌شو، چون دیگر چیزی نداری که من از تو غارت کنم! این را در کجا می‌گوید؟ در سورهٔ فرقان، خیلی هم صریح می‌گوید! دستبُردش را می‌زند، غارتش را می‌کند، دزدی‌اش را می‌کند و هیچ‌چیزی که دیگر نماند تا ببرد، به درد او نمی‌خورد که نگه دارد و رهایش می‌کند، سرْخودش می‌کند.

«و کان الشیطان للانسان خذولا»، یکی از زیباترین آیات قرآن است! کلمهٔ شیطان در قرآن با کلمهٔ ابلیس خیلی تفاوت می‌کند. ابلیس که مطرود شد، محروم شد، مذموم شد، مدحور شد، ملعون شد، همهٔ این لغات در قرآن است؛ چون به شر تبدیل شد، یعنی تبدیل به شیطان. شیطان از مادهٔ «شَطَن» است، سه حرفی است: «شین»، «طا»، «نون»، شطن، شیطان! هرچه که وجودش در این عالم خسارت می‌زند -می‌خواهد موجود زنده باشد، می‌خواهد دیدنی باشد، می‌خواهد ندیدنی باشد، می‌خواهد انسان باشد، جن باشد، مرئی باشد، نامرئی باشد- اسم او شیطان است. شیطان اسم عام است، یعنی اسم شناسنامهٔ فردیِ کسی نیست؛ بلکه ابلیس اسم فردی است که خداوند متعال به‌خاطر خسارت‌باریِ آن، کلمهٔ شیطان را روی او هم گذاشته است.

شما ممکن است بگویید و می‌گویید، پروردگار که خبر داشت شیطان، شیطان‌ها و ابلیس برای ما انسان‌ها حداقل منبع خسارت و زیان‌زنی بوده‌اند، چرا اینها را آفرید؟ چرا آنها را خلق کرد؟ یک میدان پاکی را بی‌مزاحم، بی‌شرّ، بی‌خسارت و بی‌ضرر در اختیار ما می‌گذاشت و ما هم مدت عمرمان را یک لقمه نانی می‌خوردیم و عبادت می‌کردیم و او را خدمت می‌کردیم و این‌همه تشویق به لغزیدن و خطا و گناه پیدا نمی‌کردیم. چرا آفرید؟

جواب آن در قرآن این است: «بیده الخیر»، کل خیر به دست من است، کل خیر! اصلاً شرّ در دست قدرت من جایی ندارد که منِ خدا از جانب خودم یک شرّی را صادر بکنم. مطلقاً مهار خیر به دست من است و آنچه از من صادر می‌شود، چون خودم خیر بی‌نهایت هستم، خیر است. هیچ شیطانی را شیطان نیافریده‌ام، ابلیس را هم شیطان نیافریده‌ام و این فکر را از ذهنت پاک کن!

ابلیس «کان من الجن»، از فرشتگان هم نبود و یک وجودی بود که با چشم مادّی دیده نمی‌شد؛ جن یعنی پنهان از چشم، «کان من الجن»! خوب بود، چون من خیر مطلق هستم و خیر از من صادر می‌شود؛ خوب بود و او را به‌خاطر خوبی‌اش در زمرهٔ فرشتگان جای دادم و گفتم حالا که می‌خواهی من را عبادت کنی، من را بندگی کنی، بیا و در کنار این موجودات ملکوتیِ نورانیِ پاک -که اسم آنها ملائکه است- من را عبادت کن. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: عبادت ابلیس شش‌هزار سال طول کشید(در «نهج‌البلاغه» است) و شما انسان‌ها(جالب است خود حضرت هم بیان نکرده، نمی‌دانم چرا!) نمی‌دانید این شش‌هزار سال از سال‌های شما بوده که سال شما 365 شبانه‌روز است. 365 شبانه‌روز که روی هم جمع بشود، «سنة، یکسال» می‌شود. آیا این شش‌هزار سال از سال‌های شما -سال‌های زمین- بوده یا از سال‌های جاهای دیگر بوده است، این را شما نمی‌دانید؛ مثلاً شما از زمین که به سیارهٔ پلوتو -آخرین ستارهٔ منظومه شمسی- بروید، یک‌سال آنجا با 83 سال کرهٔ زمین مساوی است؛ یعنی یک بچه که در زمین متولد شود و برابر او هم یکی در آنجا متولد شود، این بچه که در زمین 83 سال می‌شود، او در پلوتو یک‌ساله می‌شود؛ چون پلوتو هر 83 سال یکبار می‌تواند به دور خورشید بگردد و زمین سالی یکبار می‌گردد. سال را براساس گردش سیاره‌های منظومهٔ شمسی به دور خورشید محاسبه می‌کنند. آیا این شش‌هزار سال عبادت با سال‌های شما بوده یا با سال‌های سیارات دیگر یا با سالی که یک روزِ آن هزارسال شماست یا با سال‌هایی که یک روزِ آن -قرآن می‌گوید- برابر با پنجاه‌هزار سال شماست؛ یعنی یک روز که خورشید طلوع کند و غروب بکند، پنجاه‌هزار سال طول می‌کشد! برای شما غروب و طلوع دوازده ساعت طول می‌کشد و نمی‌دانید مقدار سال عبادت ابلیس از چه نوع سالی بود است!

 خوب بود، عبد بود، مطیع بود، فرمان‌بردار بود، ولی در قرآن مجید می‌گوید: »کان من الکافرین»، «کان» در اینجا به‌معنی «صار» است؛ یعنی بعداً به من کافر شد، البته نه اینکه کفر اعتقادی که بیاید و بگوید جهان هستی خدا ندارد، اصلاً این را نگفت! اعتقادش سر جای خودش بود، اما به ربوبیت خدا کافر شد؛ یعنی پروردگار عالم فرمان یک سجده و یک عبادت به او داد، گفت: «ابا»، نمی‌کنم! «و استکبر» و تکبر کرد؛ ولی خدا را قبول داشت و همین الآن هم خدا را قبول دارد.

دلیل بر اینکه خدا را قبول داشت: بعد از اینکه خدا به او گفت: «اخرج فانک رجیم علیک لعنتی الی یوم الدین»، و مذئوم، مدحور، مطرود برو! برگشت و گفت: خدایا من هزاران‌سال برای تو بندگی کرده‌ام و یک تقاضا از تو دارم! زین‌العابدین می‌فرمایند: دعا کرد، درخواست کرد، زین‌العابدین در اینجا یک نکتهٔ جالبی دارند و می‌فرمایند: بعد از اینکه مطرود شد، محروم شد، ملعون شد، وقتی با سوزْ دعا کرد، خدا دعای او را رد نکرد؛ بعد زین‌العابدین می‌گویند: ای خدایی که دعای ابلیس را رد نکرده‌ای، دعای من را رد می‌کنی؟ تو دعای دشمن‌ترین دشمنانت را مستجاب کرده‌ای، مگر می‌شود دعای منِ بنده‌ات را مستجاب نکنی!

 دعای او چه بود؟ گفت: خدایا درخواست من این است: «قٰالَ أَنْظِرْنِی إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ»﴿الأعراف، 14﴾، عمر من را قیچی نکن و من را تا روز برپاشدن قیامت مهلت بده. چه خدایی است! به او گفت: «قٰالَ إِنَّک مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ»﴿الأعراف، 15﴾، نه تو، بلکه اصلاً گروه کثیری هستند که من به آنها مهلت می‌دهم، تو هم یکی از آنها باشد و زنده باش. و شیطان به ربوبیت خدا کافر شد.

 پروردگار هم تا آدم را به آن بهشت موعود فرستاد، به آدم هشدار داد که این بد شده، بد نبوده، کافر شده، کافر نبوده است، اگر به سراغ تو و همسرت آمد، به حرف او گوش ندهید. همین خطاب متوجه به همهٔ ما مردها و زن‌ها هم هست! من که شیطان خلق نکرده‌ام و همهٔ شیطان‌ها در هنگام تولد فطری و خوب بوده‌اند و بد شده‌اند؛ حالا اگر این بدها به سراغ شما آمدند، نشستند و شما را تشویق کردند که زنا کنید، بگو نمی‌کنم؛ آدم و حوا، این میوه را در بهشت بخور، بگویید نمی‌خورم؛ ربا بخور، نمی‌خورم؛ دروغ بگو، نمی‌گویم؛ با پدر و مادرت درگیر بشو، نمی‌شوم؛ تلخ باش، نمی‌خواهمغ رشوه بگیر، نمی‌گیرم؛ اختلاس کن، نمی‌کنم؛ نامحرم را نگاه کن که چقدر خوشگل است، نگاه نمی‌کنم؛ تمام ارتباط بین ما و شیاطین یک دعوت است و هیچ‌چیز دیگری نیست. پروردگار می‌گوید: فقط جوابِ نه به او بده! اساس اسلام بر همین است: نه گفتن به شیاطین درونی و بیرونی و آری گفتن به رحمت بی‌نهایت، آری گفتن به کَرَم بی‌نهایت، آری گفتن به علم بی‌نهایت. کل عبادات ما بر این دو اساس است: «لا اله الا الله»، ما یک‌دانه «لا» داریم، نه؛ یک‌دانه آری داریم و کل دین این است. می‌خواهی نماز صبح بخوانی، اول باید «لا اله» را درست کنی: لباس غصبی،  لا؛ فرش غصبی، لا؛ لقمهٔ حرام، لا؛ لقمهٔ تقلب، لا؛ رشوه، لا؛ آب وضوی غصبی، لا؛ آب غسل غصبی، لا؛ نجس‌بودن لباس، لا؛ رو به قبله نبودن، لا؛ همهٔ این «نَه» را که آوردی، حالا بایست و بگو «الله اکبر»، نمازت را همان وقت قبول می‌کند و نه در قیامت.

هیچ مکتبی این‌جوری دربارهٔ انسان حرف نزده است. هیچ شیطان نمی‌تواند بین ما و پروردگار مانع بشود، یعنی این قدرت را خدا به او نداده است. هیچ خسارتی نمی‌توانند بین ما و پروردگار به ما بزنند -قرآن می‌گوید-، مگر خودت آغوشت را برای قبول خسارت باز بکنی و اگر باز نکنی، نمی‌توانند به تو به هیچ عنوان خسارت بزنند.

این سورهٔ بروج چه سوره‌ای است و خدا چه حجت‌هایی برای ما گذاشته است! این قرآن چقدر عالی است! ذُونَواس پادشاه یمن، بت‌پرست، مشرک و کافر، گفت: هرچه مؤمن به دین پروردگاری است که انبیا می‌گویند، جمع کنید؛ هرچه مؤمن هست، «وَ اَلسَّمٰاءِ ذٰاتِ اَلْبُرُوجِ × وَ اَلْیوْمِ اَلْمَوْعُودِ × وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ × قُتِلَ أَصْحٰابُ اَلْأُخْدُودِ»﴿البروج، 1-4﴾، همه را جمع کردند، یک‌مشت زن، جوان، پیر، مرد، بچه، بچهٔ شیرخواره، قرآن مجید می‌گوید: یک خندقی را کَنده بود و از آتش پُر کرده بود، به مردها و زن‌ها و جوان‌ها گفت: از خدایی که پیغمبرها برای شما گفته‌اند، دست بکشید! گفتند: نه! گفت: آتش! گفتند: باشد! اینها از چه ایمانی برخوردار بودند که قرآن به این صراحت می‌گوید جلوی آتش ایستاده بودند، شعله‌ها را دیده بودند که دارد به آسمان سر می‌کشد، ذونواس می‌گوید شما را زنده‌زنده می‌سوزانم‌، خدا را رها کنید! گفتند: نه! «لا اله»، نه! چون آیات بعد می‌گوید: «وَ مٰا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّٰ أَنْ یؤْمِنُوا بِاللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ»﴿البروج، 8﴾، اینها جرمی نداشتند و جرمشان فقط این بود که دلبستهٔ به پروردگار شکست‌ناپذیرِ ستوده‌خصال بودند. جرم آنها دلدادگی به معشوق ازل و ابد بود. گفتند: نه! گفت: یک مرد را در آتش بیندازید، یک زن را در آتش بیندازید؛ انداختند، به قول ما تهرانی‌ها جزغاله شدند، مثل پیه که در ماهی‌تابه این‌قدر سرخ می‌کنند، سرخ می‌کنند که دیگر سفید نیست، دیگر نرم نیست، دیگر پهن نیست و جمع می‌شود، سیاه می‌شود، قهوه‌ای می‌شود، جزغاله می‌شود. مرد جزغاله شد، زن جزغاله شد، به بقیه گفت: دیدید؟ گفتند: دیدیم! گفت: از خدا دست بکشید! گفتند: «لا اله»، نه! یکی دیگر، یکی دیگر، یکی دیگر، مردها سوختند، زن‌ها سوختند(این قرآن است)، جوان‌ها سوختند؛ آخر از همه یک خانم با یک بچه در بغل مانده بود، مادر کانون محبت است، کانون عشق است، می‌زند بچه را حفظ بکند و حاضر است از جان خودش بگذرد! دستور دادند بچه را از بغل مادر بکِشند و در آتش بیندازند. بچهٔ شیرخوارهٔ هفت-هشت‌ماهه از بغل مادر که کشیده شد، نزدیک بود مادر، تقیّتاً و نه حقیقتاً، اشتباه نکنید! تقیّتاً یعنی بگوید باشد، من از خدا دست برداشتم، بچه‌ام را بدهید. تقیّتاً و نه حقیقتاً بچه را که کشیدند و بلند کردند تا در آتش بیندازند، زبان بچه باز شد و گفت: مادر! خدا منتظرت است، تو هم دنبال من بیا!

خودم را بسنجم، خودم را ارزیابی کنم؛ خدایا! خودم را می‌گویم، خدایا! به حق خودت، حرفم به این بندگانت کاری ندارد، من که اینها را نمی‌شناسم و خودم را می‌گویم، من در مقام «لا» چقدر می‌توانم از خودم قدرت نشان بدهم؟ تا کجا نه می‌گویم؟ شهوتم می‌گذارد نه بگویم؟ شکمم می‌گذارد نه بگویم؟ تلألؤ اسکناس می‌گذارد نه بگویم؟ زیبایی صندلی به‌نام وکالت، وزارت، ریاست، مدیریت، فرماندهی، استانداری، می‌گذارد نه بگویم؟ الآن من در چه حالی هستم؟ تاکنون نشسته‌ام خودم را ارزیابی کنم؟ نشسته‌ام خودم را بکِشم؟ نشسته‌ام خودم را بسنجم که من در چه وضعی هستم؟ این وضع را پروردگار من که دارد نان و نمکم را می‌دهد، عمرم را می‌دهد، زن و بچه به من داده، پول و ثروت داده و آبرو داده، من نسبت به پروردگارم در نه‌گفتن به دشمنان چقدر توانمند هستم؟ بنده هستم؟ نیستم؟ شده‌ام؟ نشده‌ام؟ تا نمرده‌ام، می‌خواهم بشوم؟ پیغمبر می‌فرمایند: «حاسبوا قبل از تحاسبوا»، بنشینید خودتان را حساب کنید، قبل از اینکه خودم در قیامت به حساب شما برسم. آنجا دیگر راه فرار ندارید، «وزنوا»، خودتان را بکِشید، بسنجید و وزن کنید، «قبل ان توزنوا»، پیش از اینکه در قیامت وزنتان بکنم! آن‌وقت اگر سبک دربیایید، باید بروید و در آتش بسوزید؛ پس تا قیامت نشده، خودتان هر شب برای خودتان قیامت برپا بکنید و حساب پرونده‌تان و وزن وجودتان را برسید.

 

صفحهٔ مسئله را در اینجا خاتمه بدهم و دوباره به نگاه خدا، به این موجود کم‌نظیر، بی‌نظیر و احسنِ تقویمی برگردم. برادرانم، خواهرانم! یک آیه در قرآن است که این آینه است و ما را نشان می‌دهد؛ ما در کجای آفرینش هستیم؟ کجا هستیم؟ خیلی این آیه عجیب است: «خلق لکم ما فی الارض جمیعاً»، اسم این «لام» در «لکم» در ادبیات عرب «لام» انتفاع است؛ بندگان من! هرچه در زمین آفریدم، «خلق لکم ما»، اسم این حرف «میم و الف، یعنی ما» در عرب موصول است، هرچه در زمین آفریده‌ام، جاده، کوه، معدن، حیوان، نبات، گیاه، بوته‌دار، درخت، دریا، صحرا، جنگل، هرچه در زمین آفریده‌ام که شما تعداد آن را نمی‌دانید و نمی‌دانید من چندتا چیز آفریده‌ام، زین‌العابدین سفر دریایی به جان خودش نرفت و دریا را هم یکبار ندید! مدینه بود و مکه بود، مکه بود و مدینه بود، یک سفر به عراق آمد، شام بردند و برگرداندند، سپس به مدینه آمد، در دعاهایشان می‌گویند: ای خدایی که شگفتی‌های آفرینش تو در دریاهاست؛ یعنی آنچه در دریا داری، قابل مقایسه با نعمت‌های زمین تو نیست. قرآن می‌گوید: هرچه در زمین آفریده‌ام، فقط به نفع تو آفریده‌ام. شش‌هزاروششصدو‌شصت‌وچند آیه در قرآن است و من پنجاه دفعه بیشتر، این شش‌هزار آیه را عبور کرده‌ام، پنجاه دفعه بیشتر! در یک‌جای قرآن پیدا نمی‌کنید که چنین سرمایه‌گذاری را برای غیرانسان نشان بدهد. این برای زمین بود.

 و اما عالم بالا: این هم من یک آیه برای شما بخوانم: «وَ سَخَّرَ لَکمُ اَللَّیلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ»﴿النحل، 12﴾، «سخّر» که خیلی در قرآن به‌کار گرفته شده، به‌معنی به‌کارگرفتن است. من خورشید، ماه، روز، شب و تمام ستارگان را برای زندگی شما به‌کار گرفته‌ام، یعنی تو یک‌نفر با کل آفریده‌های زمین و عالم بالا، خب برای چه این‌همه هزینه‌ات کرده‌ام؟ برای چه؟ برای این هدف که تو هرچه در این عالم است، به‌اندازهٔ گنجایش تو و به‌اندازهٔ نیاز تو -سفره که باز است- هزینه کنی و بعد از اینکه هزینه کردی، خودت را هزینهٔ من کنی. این معنی «وَ مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِیعْبُدُونِ»﴿الذاریات، 56﴾ است. همهٔ نعمت‌های آسمانی و زمینیِ من را مصرف کن و بعد خودت را مصرف من کن.

 حالا من اگر خودم را هزینهٔ تو کردم، به کجا می‌رسم؟ تریلیاردر می‌شوم؟ نه! اگر تو خودت را هزینهٔ من کنی، من «لقاءالله» را به تو می‌دهم، «رضایت‌الله» را به تو می‌دهم، «جنت‌الله» را به تو می‌دهم، «جنات‌الله» را هم به تو می‌دهم و در این بهشت‌ها هم تو را در کنار چهار طایفه می‌نشانم که تا ابد با اینها زندگی کنی: نبیّین، صدیقین، شهدا، صالحین. 124هزار پیغمبر در آنجا رفیق تو هستند، صدیقین رفیق تو هستند، صالحین رفیق تو هستند، شهدا رفیق تو هستند، بعد خودش می‌گوید: «و حَسُن اولئک رفیقاً»، اینها رفیق‌های زیبایی برای تو هستند؛ اینها که حالا 124هزار نفر پیغمبر، صدیقین را نمی‌دانم که چه تعدادند، شهدا را نمی‌دانم، صالحین را نمی‌دانم؛ اما کسی به امام صادق گفت: یابن‌رسول‌الله! لذت‌بخش‌ترین نعمت بهشت چیست که هیچ‌چیزی در بهشت لذت این نعمت را ندارد؟ ندارد، واقعاً ندارد! فرمودند: تماشای جمال حسین ما! تو خودت را هزینهٔ من کن، من می‌خواهم تو را پیش اینها ببرم، من می‌خواهم تو را غرق در رضایت خودم کنم، می‌خواهم تو را غرق در جنت خودم کنم، می‌خواهم تو را غرق در مغفرت خودم کنم، می‌خواهم تو را غرق در رحمت خودم کنم، می‌خواهم تو را غرق در لقاء خودم بکنم؛ این هفتاد-هشتادسال خواب نباش، غافل نباش، گول نخور، دعوت‌هایی را که باید بگویید «لا»، نگو آری و همه را بگو «لا»؛ یک‌دانه از آن دعوت‌ها به تمام دنیا را که به تو بدهند، نمی‌ارزد! عادت کن با دلت نه بگویی، نه با زبانت! با جانت بگو نه!

«لا اله الا الله»، عجب کلمه‌ای است، همه‌چیز که در همین است! دنیا در «لا اله الا الله» است، آخرت در «لا اله الا الله» است، نبوت در «لا اله الا الله» است، ولایت در «لا اله الا الله» است؛ احکام، معارف، حقایق، بهشت، همه در «لا اله الا الله» است؛ به جهنم بگو نه، به بهشت بگو آری! کار دنیا و آخرت درستِ درست است، اگر بگویی نه، بعد از نه بگویی آری، نه باید جلو باشد.

 هرگز نبری راه به سرمنزل مقصود

 تا مرحله‌پیما نشوی وادی «لا» را

 خواجه! در لای من الّای من است

 ان‌شاءالله اگر ما هم مردیم، شما جوان‌ترها یادتان بماند که کل دین در 124هزار پیغمبر، نه و آری است؛ نه اول است و آری دوم؛ با نه و آری، کل خیر دنیا و آخرت ما تأمین می‌شود. حرف امشب تمام! این حرف که تمامی ندارد، «لا اله الا الله» به کل عالم هستی گسترده است، ولی خوش‌به‌حال آنهایی که این «لا اله الا الله» را چشیده‌اند! این شراب طهور الهی است که امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «ان لله شرابا لاولیائه»، این شراب را در کام عاشقانش می‌ریزد.

خدایا! خیلی گدا هستیم، خدایا! ما که نمی‌گوییم حالا ما را بر لب دریای این شراب طهور ببر، این دریا را که به زهرا خورانده‌ای، به علی خورانده‌ای، به انبیا خورانده‌ای، یک استکانش را هم به ما بچشان؛ اگر یک استکان در کام ما از این شراب طهور بریزی، ما تا ابد مست می‌کنیم و دیگر از این مستی درنمی‌آییم؛ آن‌وقت پاکباز می‌شویم و همه‌چیز را برای تو می‌بازیم.

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
خوی سخنرانی پنجم بقعه شیخ نوایی دهه دوم محرم1396 خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ پاییز 1396هـ.ش./ سخنرانی پنجم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^