فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اصفهان/ بیت‌الأحزان/ دههٔ دوم ذی‌القعده/ تابستان 1396 هـ.ش./ سخنرانی ششم


امام رضا(ع) - شب ششم*ولادت امام رضا(ع)* پنج شنبه (12-5-1396) - ذی القعده 1438 - بیت الاحزان - 11.91 MB -

اصفهان/ بیت‌الأحزان/ دههٔ دوم ذی‌القعده/ تابستان 1396 هـ.ش./ سخنرانی ششم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

می‌دانید وقتی که ائمهٔ ما صفات شیعه را بیان می‌کنند، دو صفت را به این مضمون ارائه کرده‌اند که شیعیان ما ایام خوشحالی ما خوشحال‌اند؛ مثل امشب که خداوند متعال به همهٔ مؤمنینِ بعد از بعثت پیغمبر تا صبح قیامت لیاقت داد و امامان را چراغ راه آنها قرار داد که یکی از آنها وجود مبارک حضرت رضا(علیه‌السلام) است. من یک بحث خیلی دقیقی دربارهٔ ایشان دارم، اگر خدا کمکم بکند، بتوانم و از عهده‌اش بربیایم؛ چون خیلی لطیف و عمیق است! به‌خاطر اینکه فرمودند: در ایام سرور ما مسرور هستند(من با اجازهٔ وجود مبارک امام هشتم از خواندن کمیل گذشت کردم و دیدم اگر از عهدهٔ این بحث بربیایم، برای خودم و شما بسیار مفید است) و ایام حزن ما هم شیعیان ما محزون هستند؛ علت هم دارد و علتش هم این است که امام صادق می‌فرمایند: خداوند گِل ما اهل‌بیت را که در این عالم سرشت، حالا این گِل چه بوده، این سرشت چه بوده، کِی بوده و چگونه بوده و با چه کیفیت بوده است؟ واقعیتش برای ما روشن نیست و به قول ما این گِل را به‌نوعی پس ساییدید که اضافه آمد. ما چهارده‌تا را آفرید و از اضافهٔ گِل ما شیعیان ما را آفرید؛ یعنی در علمش می‌دانست تا قیامت چه کسی رغبت دارد که شیعهٔ اهل‌بیت باشد و چه کسی هم رغبت دارد شیعهٔ فرعونیان تاریخ بشود؛ براساس آن علم، شیعه را از اضافهٔ گِل ما آفرید.

پس شیعه به‌خاطر اینکه از اضافهٔ گِل ما خَلق شده، یک ارتباط روحی و معنوی با ما دارد که در خوشحالی ما قهراً خوشحال است و در حزن ما محزون است. ما این مسئله را در دههٔ عاشورا بیشتر حس می‌کنیم؛ یعنی در آن دهه، از اول محرّم تا عاشورا کلاً یک قلب مجروحی داریم، یک قلب ناراحتی داریم. قبل از اینکه من وارد آن مطلبِ لطیفِ دقیقِ بسیار عمقی بشوم، لازم است یک قطعهٔ نابی از نهج‌البلاغه برایتان نقل بکنم. امیرالمؤمنین بخشی از خطبه‌هایشان در رابطهٔ با قرآن کریم است. خب قرآن در خانهٔ اینها نازل شده و کسی آگاه‌تر از اینها به قرآن مجید نیست. در آن خطبه که من مقدمهٔ خطبه را نیازی نیست برایتان بخوانم، می‌فرمایند:

«و هو القرآن این و هو»

«هو» به یک جملهٔ قبل از این «و هو القرآن» اشاره دارد که حضرت می‌فرمایند: پروردگار پیغمبر را که به رسالت مبعوث کرد، یک نوری را در اختیارش گذاشت که این نور هم نبوت او را تصدیق می‌کرد که این شخص واقعاً پیغمبر خداست و این نور هم یک نوری بود که برای تمام مردم جهان تا روز قیامت قابل پیروی است؛ یعنی هرکسی در این عالم بخواهد به قرآن اقتدا بکند و دنباله‌رو قرآن باشد، برایش آسان و ممکن است و اصلاً پیروی از قرآن، نه مشقّتی ایجاد می‌کند، نه سختی ایجاد می‌کند و نه مضیقه‌ای ایجاد می‌کند. پیروی از قرآن مجید برای اهلش، برای آنهایی که عاشق حقیقت هستند، خیلی لذت هم دارد، شوق دارد، ذوق دارد و نور است؛ اینکه می‌فرمایند «و هو القرآن»، به همین نور اشاره است و بعد به مردم خطاب می‌کنند و می‌گویند که «فاستنطقوه»، تک‌تک شما را می‌گویم! بیایید این قرآن را به زبان بیاورید که حرف بزند. «فاستنطقوه»، به سخن دربیاورید که با شما مستقیم حرف بزند و بعد می‌فرمایند: «و لن ینطق»، قرآن مجید با شما حرف نمی‌زند و زبان قرآن در قیامت گویاست، اما اینجا نه! کس دیگری باید از جانب قرآن با شما حرف بزند، آن که باید از جانب قرآن با شما حرف بزند، چه کسی هست؟ حضرت می‌فرمایند: خود من هستم، «و لکن اخبرکم عنه»، من کاملاً شما را از قرآن خبر می‌دهم.

خب خبر امیرالمؤمنین از این قرآن چیست؟ چهارتا خبر است:

 یک: «علی ان فیه»، خیلی علم می‌خواهد که آدم در کنار قرآن این‌جوری حرف بزند! «علی ان فیه علم ما یاتی»، این علم «الف» و «لام» ندارد و «العلم» نیست؛ علم یعنی جنس علم، یعنی بیایید تا من که زبان قرآن هستم به شما خبر بدهم که در این قرآن هرچه علمِ مربوط به آیندهٔ عالم تا ابدیت است، برایتان بگویم. مگر مغز امیرالمؤمنین بیش از چهارده‌میلیارد سلول داشته است؟ طبیعت مغز فیزیکی هر انسانی چهارده‌میلیارد سلول است که امروز ثابت شده مغز نابغه‌های عالَم یک‌سوم سلول‌هایش فعال است و مغز مردم عادیِ عالَم کمتر از نصف یک‌سوم سلول کار می‌کند. ولی یک پروفسوری به من گفت که خیلی درس خوانده بود: شما قدرت مغز پیغمبر یا امیرالمؤمنین را می‌دانی؟ گفتم: نه! گفت: می‌دانی هر انسانی چهارده‌میلیارد سلول مغزی دارد که یک‌سوم سلول مغز نوابغ عالم فعال است گفت من از طریق مطالعه در آثار پیغمبر از نظر علمی، به این نتیجه رسیدم که چهارده‌میلیارد سلول مغز پیغمبر در اوج فعالیت بوده است. چقدر علم آنجا بوده، هیچ‌کس نمی‌داند! شما این حدیث را درک می‌کنید؟ من اصلاً کیفیت این روایت را نمی‌فهمم! امیرالمؤمنین -سنّی‌ها هم نوشته‌اند و فقط برای ما نیست- می‌فرمایند: در لحظهٔ مرگش دو-سه دقیقه مانده بود که خدا جانش را بگیرد، چون در روایات دارد جان پیغمبر و امیرالمؤمنین و 72نفر کربلا را خدا مستقیم خودش گرفت، نه به ملک‌الموت اجازه داد و نه به فرشتگان مقرب؛ این را هم ما نمی‌دانیم یعنی چه! «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک»، در این آیه عزرائیل واسطه نیست و این مستقیم است. «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی»، خطاب خود پروردگار است: از دنیا به پروردگارت برگرد! اینجا ملکی در کار نیست، ملک‌الموتی در کار نیست، اعوان ملک‌الموت در کار نیستند. آن لحظاتی که خدا می‌خواهد جان پیغمبر را بگیرد، من را صدا کردند(امیرالمؤمنین می‌فرمایند و حالا دلیلش را هم می‌گویند) و فرمودند: گوشَت را نزدیک دهان من بیاور. پیغمبر خوابیده بود، من دست‌هایم را روی زمین گذاشتم و گوشم را یک لحظه نزدیک دهان پیغمبر بردم و بعد بلند شدم. پیغمبر را که دفن کردند، خانواده به امیرالمؤمنین گفتند: چه‌چیزی در گوشت گفت؟ خب آن مقداری که گوشت در دهان پیغمبر بود، به‌اندازهٔ یک آری و نه بود! مثلاً بعد از من، این کار آره و این کار نه! چه گفت؟ فرمودند: من گوشم که به دهان پیغمبر رسید، در هزار رشتهٔ علم را به روی من باز کرد که از هر رشته‌ای هزار در دیگر باز شد؛ یعنی یک‌میلیون علم را در زمان به‌اندازهٔ یک آره و نه به من انتقال داد. خب این مغز چقدر فعال است؟ از آن علم چقدر به ما رسیده است؟ یک نهج‌البلاغه و یکی هم روایاتش، مگر بعد از مرگِ پیغمبر اجازه دادند که امیرالمؤمنین علم را پخش بکنند؟ با خودشان بردند.

دلیل این علم هم یک کتابی است، علمای بزرگی که شرکت دارند، می‌دانند. این کتاب در اهل‌تسنن از کتاب‌های بالا و پرقیمت است. من چاپ 140 سال پیش را دارم و از کتابخانه‌ام درنمی‌آورم، چون ورق‌هایش دیگر قابل ورق‌زدن نیست و پاره می‌شود؛ اما در چهار جلد بسیار عالی به‌نام ینابیع‌المودة چاپ کرده‌اند. جلد اول، روایت با سند اهل‌تسنن است و سند به ابن‌عباس می‌رسد. اولاً می‌دانید که در حیوانات حیوانی که از همه سنگین‌تر بار می‌کشد، شتر است و تنها حیوانی که باید او را بخوابانند و بارش بکنند، شتر است. هر حیوان دیگری را بخوابانند و بارش کنند، بلند نمی‌شود و برای دانشمندان ثابت شده که هنوز جرثقیلی از نظر فیزیکی به دقت خلقت شتر در دنیا نیامده است. شما ببینید جرثقیل‌های در خیابان را ببینید، سه طبقه و چهار طبقه چه‌کار می‌کنند و چقدر باید دقیق کار بکنند! ولی می‌گویند خلقت شتر دقت جرثقیلی‌اش از همهٔ جر اثقال صنعتی بالاتر است.

ایشان نقل می‌کند و سند را به ابن‌عباس می‌رساند. ابن‌عباس می‌گوید: ما شاگرد تفسیر قرآن امیرالمؤمنین بودیم. شما مردم، نه شما، ما آخوندها و نه ما آخوندها، مدرّسین بزرگ حوزه‌ها، نه مدرّسین بزرگ حوزه‌ها، بلکه بزرگ‌ترین مراجع تقلید از زمان شیخ طوسی تا حالا، علی را نشناخته‌اند و نمی‌شود شناخت! چطوری بشناسیم؟ این یک گوشهٔ مغز علی است که من می‌گویم.

23 سالش بود که عیار اخلاص در عملش را وقتی به عمروبن‌عبدود شمشیر زد، چون این ثواب و فضیلت برای بلندکردن دستش و شمشیر پایین‌آوردن که نبوده است. این شمشیر و این دست را مالک اشتر هم داشته، حمزهٔ سیدالشهدا هم داشته و دیگر مجاهدان در راه خدا هم داشته‌اند. در 23 سالگی، چند ثانیه دستش بالا رفت و پایین آمد، در بیست-سی ثانیه عمروبن‌عبدود را پهن کرد. این را سنّی‌ها هم همه نوشته‌اند، پیغمبر فرمودند: «ضربت علی یوم الخندق»، یک‌دانه ضربت، دوتا هم نزد! «ضربت» یعنی یک‌دانه! «افضل من عبادة ا لثقلین»، در 23 سالگی پیغمبر می‌فرمایند: اگر کل عبادات جن و انس را از زمان آدم تا قیامت -توجه دارید که در این آدم‌ها انبیا بودند، اولیا هم بودند- در یک کفه بگذارند و این ضربت‌زدن علی را در کفهٔ دیگر، کفهٔ علی سنگین‌تر است. چطوری آدم بفهمد! کیفیت فهمی خیلی کار مشکلی است.

الآن یکی برود یک گل رز روی منبر بیاورد، ما تنها تعریفی که از این گل می‌کنیم، این است: ساقه‌اش این مقدار ضخامت دارد، پوستش این رنگ است، کاسبرگش این است، بساک در گل این است، پرچم این است، گردهٔ نری و مادی این است، برگ‌ها پنجاه‌تاست، رنگ برگ‌ها قرمز چشم‌نواز است. خب اینکه تعریف فیزیکی گل شد، زیبایی‌اش را تعریف کن! به هرکسی در دنیا بگویی که زیبایی این گل رز را تعریف کن، می‌گوید زیبایی که قابل تعریف نیست، زیباست! چطوری تعریف کنم؟

ابن‌عباس می‌گوید(نقل از اهل‌تسنن، جای روایت هم ینابیع المودة در چهار جلد، جلد اول): امیرالمؤمنین برای ما تفسیر قرآن می‌گفت، یک روز به ما گفت: من اگر هفت آیهٔ سورهٔ حمد را تفسیر بکنم و بعد هم به شما اعلام بکنم که تفسیر من به تناسب شما مستمع‌ها تمام شد و شما از شروع تفسیر سورهٔ حمد تا «ولالضالین» بنویسید. بعد از اینکه گفتم کلاس تمام، ولالضالین این نوشته‌ها را به جای دیگری انتقال بدهید، هفتاد شتر لازم است که بیاورید و نوشته‌ها را بار کنید. این اندیشهٔ علی نسبت به قرآن، آن‌هم نسبت به یک سورهٔ هفت آیه‌ای! این را علی می‌گوید خبر قرآن را من به شما بدهم. این قرآن، تمام رشته‌های دانش را تا ابد می‌تواند برایتان نشان بدهد، آن‌هم با زبان ما!

هی باید به مردم گفت با زبان ما، یعنی از درِ خانهٔ اینها جای دیگری نروید، به خدا خبری نیست! جای دیگر نخود و لوبیا می‌دهند و خرما و کشمش و پسته می‌دهند. کرم‌خوردگی دندانت را چرخ می‌کنند، نوک چاقو را روی شکمت می‌گذارند و پاره می‌کنند و یک جای داخل شکمت را که خراب است، قیچی می‌کنند و می‌بندند. جای دیگر دنبال این حرف‌ها نرو، چون هیچ‌جا پیدا نمی‌شود.

 این یک خبر: «قرآن و الحدیث عن الماضی»، گذشتهٔ عالم تا کجاست؟ در کتاب خدا، اخبار کل گذشتهٔ عالم، از شروع خلقت تا الآن که نازل‌شده وجود دارد، «و نظم ما بینکم»، اگر شما ملت بخواهید یک زندگی منظمِ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، رابطی و خارجی داشته باشید، کار نظام‌دهی به این امور کار قرآن است، نه کار خودتان که شش‌تا در اتاق‌های دربسته بنشینید و با همدیگر عقلتان را روی هم بگذارید و به مردم قوانین بدهید. این قوانین بیمارکننده است و درمان‌کننده نیست؛ لذا می‌بینید دائم در کشور خودمان هم با داشتن شورای نگهبان، یا قانون را باید تفسیر کنند یا باید عوض بکنند یا باید تغییر بدهند یا شش‌تا ماده را کم کنند و ده‌تا تبصره اضافه کنند، قانون نر هم که نداریم و هرچه داریم، مادّه است! تمام کتاب‌های قوانین نوشته مادّهٔ یک، مادّهٔ دو. قانون نر فقط قرآن است، آن‌هم کم! قرآن مجید چهل‌هزار صفحه نیست، اما قوانینی که ما در این 36 ساله وضع کرده‌ایم، پنجاه-شصت جلد هفتصد هشتصد صفحه‌ای است که بیشترش هم به درد همان روی صفحه‌ها می‌خورد؛ چون همه‌اش آدم را گیر می‌اندازد. دنبال یک قانون برای یک موافقت می‌روی، می‌گوید آن اتاق برو، آن اتاق می‌گوید طبقهٔ دوم برو، طبقهٔ دوم می‌گوید طبقهٔ زیرزمین برو، طبقهٔ زیرزمین می‌گوید ده‌روز دیگر بیا، ده‌روز دیگر می‌روی، می‌گوید که این شش‌تا امضا می‌خواهد، تا بخواهی کارخانه را سرِپا کنی، دخترها را شوهر داده‌ای، پسرها را زن داده‌ای و باید بنشینی وصیت بنویسی؛ چون ما قانون نر نداریم و هرچه داریم، مادّه است.

«و نظم ما بینکم»، آنچه که زندگی‌تان را نظام می‌دهد، قرآن است؛ زندگی خانوادگی‌تان، معاشرتی‌تان، اقتصادی‌تان، سیاسی‌تان، اجتماعی‌تان.

 و چهارم «دواء دائکم»، تمام بیماری‌های فکری و اخلاقی و روحی شما را قرآن معالجه می‌کند. من پنجاه‌سال است که این کار را کرده‌ام. خیلی از بیمارهای فکری و روانی و خانوادگی را با همین آیات معالجه کرده‌ام. من خانواده‌هایی را با آیات معالجه کرده‌ام که اگر دادگستری می‌رفتند تا معالجه‌شان بکنند، هشت‌سال نه‌سال طول می‌کشید، اما این بیماری را من با نیم‌ساعت با قرآن معالجه کرده‌ام.

خب این امیرالمؤمنین، مقدمهٔ منبر تمام شد. امشب دیدِ امیرالمؤمنین را در علم، در آینده، در گذشته، در قرآن ملاحظه فرمودید. این دید امیرالمؤمنین است.

حالا امام کِی شهید شده است؟ سال چهلم هجری، درست؟ امام هشتم کِی در مدینه به‌دنیا آمدند؟ یازده ذی‌القعده، خیلی سال بعد از امیرالمؤمنین در مدینه. غیر از زین‌العابدین که نوهٔ امیرالمؤمنین بوده، امام‌های بعد، یکی‌شان علی را ندید. ائمه‌ای که امیرالمؤمنین را دیدند، سه‌تا بودند: امام مجتبی، ابی‌عبدالله و زین‌العابدین. امیرالمؤمنین که ضربت خورد، زین‌العابدین چند سالش بود؟ دو سال، حالا علم علی را ببینید و چشم علی و دید علی را، الله‌اکبر! این حرف در کدام کتاب است؟ برو کتاب‌های 1200-1300 سال پیش! «ستدفن بضعة منی فی ارض خراسان»، این را علی دارد می‌گوید! در آینده پاره‌ای از تن من در یک شهری به نام خراسان دفن می‌شود، علی کِی دارد می‌گوید؟ قبل از سال چهلم هجری! علی کِی دارد می‌گوید؟ وقتی که غیر از دوتا فرزند امامش، زین‌العابدین دو سال در عصر امیرالمؤمنین بود و بعد از دو سال، دیگر جدش را ندید. در آینده پاره‌ای از تن من در زمینی به نام خراسان دفن می‌شود، این مهم نیست! فدایش بشوم تا ابد را می‌دیده و تا ابد را خبر داشته است. چه فایده که این کتاب در اصفهان پیش من نبود! این‌قدر زیبا از داعش خبر داده که از همه‌جا با سند قلابی، یعنی گذرنامهٔ قلابی وارد شام می‌شوند؛ عربِ تنها، نه از همه‌جا! از اروپا، از آفریقا، از مراکز مختلف و کشتار بی‌سابقه‌ای را انجام می‌دهند. از حملهٔ چنگیز مغول به ایران و به بغداد، اینها دیگر در نهج‌البلاغه است. داعش برای روایات بیرونش است که خبر داده؛ از اوضاع بصره در جنگ ایران و عراق خبر داده؛ علی علمی بوده است!

در آینده پارهٔ تن من در زمینی به نام خراسان دفن می‌شود. امام که به ایران نیامده بوده! ایران آمده بوده؟ اصلاً در مدینه و در عرب‌ها، خراسان قبل از فتح ایران برای مردم معلوم نبوده است و امام اصلاً زمین ایران را ندیدند. خب این خبر غیبی! اما «من زاره»، کسی که او را در آن خراسان زیارت کند، «عارفا بحقه»، نه فقط زائر باشد، بلکه زائر عارف باشد؛ عارف یعنی او را به امامت شناخته باشد، او را به واجب‌الاطاعه‌بودن شناخته باشد، او را به امام تعیین‌شده از جانب خدا شناخته باشد، او را به‌عنوان «خلیفة الله فی الارض» شناخته باشد. «من زاره عارفا بحقه»، سود این زیارت این است: «حرم الله جسده علی النار»، پروردگار عالم، بدن چنین زائری را به آتش جهنم به‌طور یقین حرام می‌کند؛ یعنی وقتی در حرم پروردگار عالم می‌رود، این مُهر را به پرونده‌اش می‌زند که این بندهٔ من جهنمی نیست. تعجب نمی‌کنید که چنین جمله‌ای برای هیچ امامی نیامده است؟ تعجب نمی‌کنید که به حضرت جواد می‌گویند و راوی، شیخ طوسی نقل می‌کند که عالم کمی نیست! یابن‌رسول‌الله، زیارت پدرتان بالاتر است یا زیارت ابی‌عبدالله؟ امام جواد می‌فرمایند: یکی مکه عمره برود و عمرهٔ حج به‌جا بیاورد، مدینه برود و پیغمبر و زهرا و چهار امام را زیارت کند، کربلا برود و حسین ما را زیارت کند، نجف برود و علی را زیارت کند، کاظمین برود و جدم موسی‌بن‌جعفر را زیارت کند و بعد یکی هم بیاید و خراسان برود پدرم را زیارت کند، زیارت او از کل این زیارت‌ها بالاتر است. چه خبر است، نمی‌دانم! من نمی‌دانم!

خدا که خزانه‌اش کم نمی‌آورد، کم می‌آورد؟ ما در دعاها می‌خوانیم: «یا من لا تنقص خزائنه»، خدایا از خزینه‌هایت هرچه هزینه می‌کنی، کم نمی‌آید. کم نمی‌آید! حالا زیارت فقط ابی‌عبدالله را شب جمعه هم هست، از وجود مقدسش یاد کنم، عایشه نقل می‌کند و اهل‌تسنن هم نقل کرده‌اند؛ چون ما از عایشه روایتی در کتاب‌هایمان نداریم و آنها زیاد دارند. عایشه می‌گوید: پیغمبر یک‌روز به من گفت، درحالی‌که حسین چهار-پنج سالش و در دامن پیغمبر بود، فرمودند: هرکسی حسین من را زیارت کند، به هر قدمی که به‌طرف زیارت برمی‌دارد، قدم و نه با هواپیما و ماشین و قطار! قدمی حساب می‌کنند! شما از خانه‌تان در اصفهان تا حرم ابی‌عبدالله چند قدم است؟ خدا به این کاری ندارد که با طیاره یک‌ساعت می‌روی، قدمی حساب می‌کنند! هر یک قدمی که برمی‌دارد، ثواب نود حج و عمرهٔ قبول‌شده را در نامه‌اش می‌نویسند. عایشه پرید: نود حج و عمره! حضرت فرمودند: بالاتر از نود حج و عمره. هی عایشه از جا پرید و آخرین حرف پیغمبر این بود: عایشه هرکسی در کربلا حسین من را زیارت کند، ثواب هزار حج و عمرهٔ قبول‌شده در نامهٔ عمل او ثبت می‌شود؛ این فقط برای ابی‌عبدالله است، حالا برای حج و برای پیغمبر و برای ائمهٔ بقیع و کاظمین، شما زیارت حضرت رضا را ببینید از چه کیفیتی برخوردار است؟ آدم دیوانه می‌شود! دیوانه می‌شود!

 عقل دیوانه شد، آن سلسلهٔ مِشکین کو؟

 دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟

 هر سر موی مرا ای مدفون در خراسان!

 هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

 ما کجاییم و ملامت‌گر بیکار کجاست؟

 هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

 در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟

 ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست ولی

 عیش بی‌یار مهیا نشود، یار کجاست؟

 خب این زیارت یعنی چه؟ این را هم من ترجمه کنم: «من زاره»، زیارت یعنی چه؟ یعنی از اصفهان تا حرم رفتن و برگشتن؟ نه! از تهران تا مشهد؟ نه! ما سراغ اهل‌بیت می‌رویم و می‌بینیم آنها زیارت را چگونه معنی کرده‌اند: «الزیارة حضور الزائر عند المزور»، معنی زیارت این است که تو در ارتباط با حضرت رضا، یک حضرت رضای کوچک با همهٔ آن خصوصیات، غیر از امامت بشوی و این معنی زیارت است؛ یعنی اخلاقت با او یکی بشود، رفتارت با او یکی باشد، اعتقادت با او یکی باشد، رفتارت با زن و بچه با او یکی بشود، عبادتت با خدا شعبهٔ عبادت حضرت رضا بشود، حلال و حرامی را رعایت کنی که حضرت رضا رعایت می‌کرد. یک کیسه‌ای کنار حضرت بود، می‌خواستند جنس بخرند. آن‌وقت‌ها اسکناس نبود و پول نقره بود. درِ کیسه را حضرت باز کردند، صد درهم در کیسه بود که بیرون ریخت. خودشان صد درهم را نگاه کردند و دست ملکوتی‌شان را قاتی پول‌ها بردند، یک‌دانه پول درآوردند که پول رنگ نداشت، به غلامشان فرمودند: این پول قلابی است، این نقره نیست، این پول مسکوک نیست، این را در این کیسه جا زده‌اند؛ یک چکش برای من بیاور! غلام چکش را آورد و گفت: آقا می‌خواهید چه‌کار کنید؟ فرمودند: با این پول‌ها می‌خواهم خرید بکنم، آن جنسی که می‌خواهم بخرم، این یک درهم قلابی جنسش را به من می‌دهند و درهم قلابی را بدهیم، من به‌اندازهٔ این درهم مالک جنس نمی‌شوم و جنس مال مردم است؛ چون پولش را نداده‌ام! چکش را می‌خواهم که این پول را خرد کنم، مچاله کنم و در چاه خانه بیندازم که در بازار مسلمان‌ها نرود؛ یعنی بعداً مردم ایران این روایت را از طریق صداوسیما می‌شنوند؟ که پول قلابی در بازار و نه پول ربا، نه پول اختلاس، نه پول دزدیِ روز روشن، نه پول رشوه، این یک‌دانه پول قلابی نمی‌خواهم در بازار مسلمان‌ها برود و این پول باید در چاه برود. این امام هشتم است.

زائر یعنی انعکاسی از حضرت رضا، «حضور الزائر عند المزور»، با امامی که دارد زیارت می‌کند، عندیت پیدا بکند. خب چنین زائری باید بدنش بر آتش جهنم حرام بشود. من این روایت آخری که می‌خواهم بگویم، دو سه دقیقه مسیرش را رفته‌ام و دیده‌ام. تقریباً از کنارهٔ کوه‌های کاشمر در جنوب خراسان به کوه‌سرخ آمده‌ام که مسیر امام هشتم بوده است، از آنجا بالای نیشابور آمده‌ام و از جاده وارد نیشابور شده‌ام. امام هشتم صبح زود، بعد از نماز شب و بعد از نماز صبح که هنوز نیم‌ساعت، سه‌ربع دیگر مانده بود که آفتاب بزند، به حمام آمدند، پیرمرد زائری از هفت-هشت فرسخی این جاده‌ای که من رفته‌ام، پیاده آمده بود؛ پول نداشت که قاطر و شتر کرایه کند، پیاده کوله‌بارش را روی کولش انداخته بود، شنیده بود امام هشتم نیشابور آمده است، گفت بروم محبوبم را ببینم! وقتی به نیشابور رسید، تاریک بود، گفت: الآن که دیگر نمی‌شود پیش حضرت بروم، می‌خوابم و صبح می‌روم. صبح خیلی زود بیدار شد و گفت: با این گردوخاک‌ها و با این بدن کثیف پیش حضرت بروم؟! یک حمام بروم و بروم. امام هشتم در حمام نشسته بودند و پیرمرد هم داشت به خودش کیسه می‌زد، آب روی خودش می‌ریخت، هیچ‌کس هم هنوز نیامده بود، به حضرت رضا گفت: آقا من دیدن یک محبوبی آمده‌ام، خودم را آمده‌ام که بشورم، این کیسه را پشت من می‌کِشی؟ فرمودند: بله، بیا جلو بنشین! این مزور، «حضور الزائر عند المزور»، یعنی حضور اخلاقی، حضور ایمانی، حضور عملی! آره باباجون، جلوی من بنشین! وای که با چه محبتی شروع به کیسه‌کشیدن کرد، اما یک‌خرده که هوای روشن از آن شیشه‌های روی گنبدهای گرم‌خانه تابید، دید هرکسی حمام می‌آید، یک‌جوری به این کیسه‌کش احترام می‌گذارد که آدم بُهتش می‌برد. این کیست؟ چقدر به او احترام می‌کنند! چقدر با محبت سلام می‌کنند! دیگر حمام شلوغ شد و ده بیست تا آمدند، به یکی یواشکی گفت: این آقا، آقای خیلی محترمی است؟ گفت: آره! گفت: کیست؟ گفت: پیرمرد نمی‌شناسی؟ گفت: نه! گفت: این حضرت رضاست. آمد که برگردد، فرمودند: نمی‌گذارم برگردی، باید بنشینی تا کاملاً تو را بشورم؛ من نمی‌خواستم به تو زحمت بدهم و می‌دانستم داری به دیدن من می‌آیی، من خودم آمدم که تو را ببینم.

سلام علی آل طه و یس

 سلام علی آل خیر النبیّین

 سلام علی روضة حل فیها

 امام یباهی به الملک و الدین

 علی ابن موسی الرضا، کز خدایش

رضا شد لقب، چون رضا بودش آیین

 پی عطر روبند حوران جنّت

 غبار درش را به گیسوی مشکین

 اگر خواهی آری به کف دامن او

 برو دامن از هرچه جز اوست برچین

 شه کاخ عرفان، گل باغ احسان

 دُرّ درج تمکین مه برج امکان

 خدایا! به حقیقت امام هشتم که شب ولادتش است، به حقیقت ابی‌عبدالله که شب زیارتش است، ما را و زن و بچه‌هایمان را و نسل آینده‌مان را زائری قرار بده که علی می‌خواهد؛ دعای همهٔ خوبان عالم را از زمان آدم تا امشب، در حق ما و زن و بچه‌ها و نسل ما مستجاب فرما.

 خدایا! به جان ابی‌عبدالله، این جلسات را از ما نگیر؛ اگر محروممان بکند، کارمان تمام است!

 خدایا! منبر، ماه رمضان، من در شب آخر ماه رمضان گفتم که خیلی از تمام‌شدن ماه رمضان رنج می‌برم و فشار عجیبی به من می‌آید؛ چراغ‌ها را که خاموش کرده بودند، در اوج گریهٔ شب آخر به پروردگار گفتم: درست است که برای تمام‌شدن ماه رمضان قلبم گرفته و ناراحت است، اما یک لطفی کرده‌ای که خیلی دلگرمی به ما می‌دهی و آن این است که ماه رمضان تمام می‌شود، فاصلهٔ ماه رمضان تا دههٔ عاشورا سه‌ماه بیشتر نیست؛ باز دوباره می‌آییم و چه آمدنی!

 خدایا! محرّم را از ما نگیر؛ خدایا! منبر را از ما نگیر؛ خدایا! گریهٔ بر ابی‌عبدالله را از ما نگیر.

از یک رفیقم یاد کنم که چهل‌سالش بود و دکترهای ایران گفتند باید به آمریکا بروی، قلبت در اینجا قابل معالجه نیست؛ وضعش هم خوب بود، به آمریکا رفت، شش‌ماه ماند و برگشت. در ماه رجب بود که من به دیدنش رفتم، گفتم: احمد چه‌کار کردی؟ گفت: آنجا همهٔ دکترهایی که من را معاینه کردند، گفتند تو را یک ماه، بیست روز در نوبت می‌گذاریم که یک مرگ مغزی بیاورند، قلب سالمش را دربیاوریم و جای قلب تو بگذاریم؛ چون قلب تو دیگر تقریباً عضلاتش رها شده و اگر معالجهٔ این شکلی نکنیم، می‌میری. گفتم: باشد، کِی بیمارستان بیایم؟ مثلاً گفتند: پنج روز دیگر برایت خیلی زود نوبت می‌گذاریم، چون اورژانسی است! گفت: بیرون آمدم و بلیطم را اوکی کردم، برگشتم. گفتم: چرا؟ مگر نگفتند می‌میری؟! گفت: خب بگویند می‌میری، این قلب من چهل‌سال روی آن سینه زده‌ام، این را با قلب یک ارمنی و یهودی عوض بکنم؟! خب بمیرم، من باید با این قلب پیش ابی‌عبدالله بروم؛ یک هفته بعد هم از دنیا رفت و خودم هم خاکش کردم.

خدایا! حسین را از ما نگیر؛ نمی‌خواهیم دلمان به نامحرم و این و آن آلوده شود.

 خدایا! این دل پاکی که به ما داده‌ای، تا قیامت برای ما نگهدار؛ بچه‌های ما را حسینی قرار بده؛ نسل ما را حسینی قرار بده. خدایا! همهٔ شهدا را از زمان هابیل تا الآن، هرچه شهید در راه دینت بوده و همهٔ امواتمان را تا زمان آدم و هرکسی که به ما حق داشته و مرده است، امشب غریق رحمت و احسان و مغفرت و لطفت بفرما.

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
اصفهان سخنرانی ششم ذی القعده 1396 حسینیه بیت الاحزان اصفهان/ بیت‌الأحزان/ دههٔ دوم ذی‌القعده/ تابستان 1396 هـ.ش./ سخنرانی ششم




گزارش خطا  

^