فارسی
پنجشنبه 30 فروردين 1403 - الخميس 8 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی بیستم و دوم


سلوک معنوی - شب بیست و دوم *احیاء سوم* شنبه (27-3-1396) - رمضان 1438 - حسینیه همدانی‌ها - 13.96 MB -

تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی بیستم  و دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

تا حدودی که من توانستم به دست بیاورم، بیش از پنجاه روایت، امشب را به عنوان شب قدر واقعی تقویت کردند؛ از حال خود ائمه طاهرین هم استفاده می شود که رغبت شان به احیا بیشتر در ارتباط با امشب بوده است؛ سعی هم بر این بوده که تا حتی مطلع الفجر بیدار باشند، امشب صدیقه کبری، حسن و حسین را در سن سه یا چهار سالگی، با یک ظرف آب برای حیا کنار خودش می نشاند تا می دید بچه ها چشمشان دارد، گرم می شود، از آن ظرف آب به صورت دو تا زینت بهشت می ریختند و از هر دو می خواستند چشمشان سنگین نشود.  

شبی است که تمام راه های رحمت خدا باز است، تمام شیاطین در محرومیت کامل و در غل و زنجیر معنوی هستند که سراغ بندگانش نروند. یعنی خودش جلوی آنها را می گیرد که به ما دستبرد نزنند، ما یک محبتی به خدا داریم، خدا هم یک محبتی به ما دارد؛ این یقینی است، اما آیا محبت دل کوچک و محدود ما، با این ظرفیت معین قابل مقایسه با محبت او به ماست، مگر ما چقدر می توانیم دوستش داشته باشیم؟ او برابر با سعه وجودی خودش تک تک ما را دوست دارد، خودش هم پیغام داده، رفتاری که با تو دارم به گونه ای است که انگار فقط تو را دارم.  

راست و درست است، "اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ" ما که خارج از کل شیء نیستیم، بهتر هم این است که من امشب با تکیه بر فرمایشات رسول خدا اسم خودمان را گنهکار نگذارم، یک خرده برای ما سبک است، که به ما بگویند گنهکار یعنی کسی که مشت روی خدا بلند کرده، ما آن نیستیم، پس ما گنهکار نیستیم، چه هستیم؟ پیغمبر اکرم می فرماید "انتم کالمرضاه"، بیمار هستید و پروردگار هم دکتر شماست، راست است، مریض به روی دکتر مشت بلند نمی کند بلکه التماس می کند که او را درمان کند. دیدید که التماس های عاشق عارف خالص مخلَص پروردگار عالم، چطور با پروردگار حرف می زند، اسم عصیان و خطا را نمی برد، کلمه ذنب را به کار می گیرد ذنب یعنی دنباله، که همه ما هم خواندیم یا شنیدیم، "ستاره ذوذنب" یعنی ستاره دنباله دار، کلمه خطا، عصیان و اشتباه را نیاورده و با خدا حرفش این است، منی که ضعیف، ناتوان و زمینگیر هستم، دنباله های وجود من، بار سنگینی روی روح، قلب و فکرم است، من را دچار دغدغه کرده که آینده ام مرگم، برزخم، قیامتم چه می شود، هم واهمه و غصه دارم که البته این واهمه و غصه با ماست، همه ما از قیامت واهمه داریم یعنی یقین به نجات خودمان نداریم و برای خودمان هم اندوهگین هستیم، این ترس و اندوه تا کی با ماست؟ یعنی ما که در حدی رفیق خدا هستیم، در حدی به حرفش گوش دادیم، تا توانستیم از

گناه دَر رفتیم، ولی خیلی جاها هم نشد، حال رسیدیم به لحظه ای که دیده ما دارد از دنیا برداشته می شود، پرده را کنار می زنند، ما آن طرف را می بینیم، روابط ما با دنیا، مغازه، کارخانه، زن و بچه قیچی شده، ما هستیم و روی تخت بیمارستان یا در رختخواب خانه، این نقطه دیگر بالاترین هدیه خدا به شماست.

دارم قرآن می خوانم باورتان شود، گولتان نزنند، بگویند این منبرهایی که خیلی رحمت را گسترده می گویند، اینطور نیست، درست است اینطور نیست، بالاتر از اینهاست، نمی خواهد کت شلواری، متدین، طلبه، درس خوانده بشینی یک گوشه برای خدا تعیین تکلیف کنی که چه کسی را بیامرز و چه کسی را نیامرز، به تو چه؟ او در قرآن صریحا گفته با قید توبه؛ ما هم هیچ وقت  به مردم نمی گوییم  گریه و توبه کردی، تمام شد، می گوییم توبه مطابق با شرایط قرآن است یعنی گذشته را جبران کن، اگر گذشته را جبران کنی توبه تحقق پیدا کرده، شما را می گویم مرد و زن، پیر و جوان، باورتان شود، قرآن است، "الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ" کسانی که در دنیا شعارشان توحید بوده، یعنی می گفتند بت، دلار، شهوت، صندلی ریاست معبود ما نیست و تنها یک معبود داریم که نام او "رب" است "الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ" مالک، مدبر و همه کاره است،" ثُمَّ اسْتَقامُوا" و بر این شعار هم پایبند بودند، هیچ بتی آنها را بت پرست نکرد، هیچ فرهنگ شرق و غرب آنها را از ربوبیت من جدا نکرد، ماندند پیش خودم و گفتند ما تو را رها نمی کنیم، از پیش تو هم نمی رویم، هر بلایی هم می خواهد سرمان بیاید، این بلا از عسل شیرین تر است؛ ما تا امشب پیشت ماندیم، چهار روز دیگر هم به تو قول قطعی می دهیم که می مانیم، نه ماهواره زورش می رسد ما را ببرد نه بی حجابی ما را می تواند ببرد، نه گناهان کبیره می تواند ما را ببرد، اما ضعف ما یک توابعی دارد، بعضی از گناهان را مرتکب شدیم یا خواب بودیم یا غافل بودیم یا یادمان نبود یا اراده ما ضعیف بود، اینها را که دیگر در قرآن قبول کردی یعنی خطا و اشتباه ما را مگر قبول نکردی؟ قبول کردی که به ما پیغام دادی "يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ"،  حال که قبول کردی خودت گفتی "لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ" از من دلسرد و نا امید نشوید، ننشینید بگویید ما دویست گناه کردیم، دیگر ولش کن فایده ای ندارد، "اِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً"، تو بیا من یک دانه گناه نمی گذارم بماند.  

حال لحظه رفتن است، روابط با دنیا، همسر، فرزند، مال و منال قطع شده، یک پایم این طرف و یک پایم اول مرز برزخ است، قرآن مجید می گوید: "تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِکَةُ" به فرشتگان رحمتم می گویم پی در پی تا نمرده نازل شوید و تنها این سه کلمه را به بنده ام بگویید، "إِنَّ أَلا تَخَافُوا" نسبت به آینده ات دیگر هیچ ترسی نداشته باش، "وَلا تَحْزَنُوا" اصلا هم غصه نخور ترس و غصه تمام شد، وَ "أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي کُنْتُمْ تُوعَدُونَ"، قبلا که در دنیا بودی چقدر در قرآن با زبان پیغمبر و ائمه بشارت بهشت به تو دادم، اکنون بهشت مژده باد به تو.  

حال امیرالمومنین دارد با خدا حرف می زند، اما نمی گوید گنهکار، عاصی، خطاکار و مجرم، خیلی لطیف است، می گوید: ضعف من، بدنم، روحم، عقلم، قلبم و فکرم، دنباله هایی برای من ساخت، این دنباله ها به من سنگین است، "اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَهْتِکُ الْعِصَمَ"، آن دنباله ها را از من ببر و مرا سبک کن؛ این بار را از روی دوش من بردار.

یک ساعت دیگر که به منزل می روم، وقتی از من پرسیدند، چه کردید؟ می خواهم به آنها امید دهم که پاک پاک آمدم، می خواهم بگویم امشب عجب مهمانی رفته بودم، مهماندارم خدا بوده، من می گویم نمی خواهم از پیشت بروم، تو هم خدایی نیستی که من را رد کنی، تو هم مدام می گویی، کنار خودم بمان. به خدا قسم نمی خواهم با شما حرف بزنم، می خواهم گوشتان را بگذارید، کنار دلتان و صدای خودش را مستقیم بشنوید، من هیچ لیاقتی ندارم بین شما و او واسطه شوم.

حال حرف های خودش را بشنوید، کشنده است؛ "داود لو یعلم المدبرون انی، شوقی لعودتهم و رغبتی فی توبتهم"، اگر آنهایی که به من پشت کردند و با من قهر کردند و رفتند، اشتیاق من را بفهمند که به برگشتنشان چقدر شوق دارم و اگر بفهمند من به توبه شان چقدر میل دارم، "زادو شَوْقاً إِلَی"، چنان عاشق من می شوند که با سر به طرف من می دوند "یا داود هذه رغبتی فی المدبرین انی"، این اشتیاق و رغبت من است به آنهایی که با من قهر کردند و رفتند. پروردگار می فرماید: "انی استحیی من عبدی" شرم می کنم از بنده ام، گنه کرده است و او شرمسار، "یرفع الی یدیه"، شرم می کنم از اینکه دو دستش را به طرف من بردارد، "یقول یا رب یا رب" با التماس به من بگوید مولای من پروردگار من محبوب من، شرم می کنم "فاردهما" که بگویم دستت را بینداز، "فتقول الملائکه ملائکه" برمی گردند به من می گویند که "الهنا أنه ليس أهلا لان تغفر له" پس به ملائکه می گویم ولكني أهل التقوى وأهل المغفرة؛ من اهل تقوا و اهل آمرزش هستم "أُشْهِدُكُمْ" همه شما را به شهادت می گیرم که یک نفر گنهکار دیگر هم پیدا شود، "غَفَرْتُ لِعَبْدِی"، او را می بخشم، اگر بنده گناهکار تمام نشد و باز هم یک گنهکار دیگر به دنیا آمد، من باز هم او را می بخشم و می آمرزم. ای فرزند آدم "خلقتک بیدَيّ" با قدرتم خلقت  کردم، و "ربیتک بنعمتی"، از رحم مادر به وسیله لوله جفت، پرورشت دادم، به دنیا آمدی، با غذایی که برایت آماده کرده بودم، قبل از به دنیا آمدن در سینه مادرت رشدت دادم، بزرگ شدی، خیلی برایت زحمت کشیدم، همه عالم را به کار گرفتم که تو بزرگ شوی حال بزرگ شدی، "و انت تخالفنی"، با این همه زحمتی که پایت کشیدم آمدی با من مخالفت کردی، گفتی که من عرق می خورم قمار می کنم، ربا می خورم، بی حجاب می شوم، "و تعصانی" معصیت من را نجام دادی، "فاذا رجعت الیّ تبت الیک"، با یک عمر گناهت وقتی به من برگشتی، من هم توبه ات را قبول کردم، حال بنده من، تو که یک عمری گناه کردی، برگشتی، قبولت کردم، یک سوال مرا تو جواب بده، "فمن این تجد الها مثلی" مثل من را کجا می توانی پیدا کنی؟ "و انا الغفور الرحیم" من خیلی آمرزنده و مهربان هستم.

 

خدا می گوید: به تو گوش، چشم و نیروی درک دادم، تا به امروز با این سه عضو چه کردی؟ بنده من گوش، چشم و نیروی درک خود را خیلی جاها بردی؛ همه را پوشاندم، نگذاشتم اطرافیانت بفهمند که اگر می فهمیدند جواب سلام تو را هم نمی دانند، من همه را پوشاندم، اما از من باک نکردی، خیال کردی از من طلب داری، حتما باید بپوشانم، ولی پوشاندم، تا این لحظه شب یادت بودم چون روزی تو را دادم، محبت ها را به تو جلب کردم، دائم یادت بودم، اما تو خیلی وقت ها یاد من نبودی، یاد یکی دیگر بودی، "استحیی منک"، من که از اول تاکنون از تو شرمنده بودم، "و انت لا تستحیی منی" و تو یک بار از من شرم نکردی، بنده من، "من اعظم منی جودا" چه کسی نسبت به تو از من سخی تر بوده؟ "و من ظل ذی یقرأ بابی فلم افتح"، به من بگو بنده من، تاکنون چه کسی دَر خانه من را زده، من باز نکردم؟ یعنی گناه تو، از گناه حر سنگین تر است؟ کل گناهان این جمعیت امشب را روی هم بریزند، گناه حر نمی شود چرا که هفتاد و دو نفر تن شهید کربلا را حر به کشتن داد چون نگذاشت ابی عبدالله برود، چهار یا پنج روز، امام را نگه داشت تا سی هزار گرگ آمد، امام را محاصره کردند، حر وقتی فهمید بد کرده، وقتی فهمید دَر توبه باز است، وقتی فهمید خدا گفته کسی را سراغ داری در خانه من را زده باشد، باز نکرده باشم، به علی پسرش که هجده سالش بود، گفت: دست من را بگیر، من سرم را می اندازم پایین، من را ببر؛ پسرش گفت گمان می کنی تو را قبول می کنند؟ گفت: پسرم مشکل فکری تو این است که حسین(ع) را نمی شناسی، حال من را روی خاک ها بکش و ببر؛ پسر که باور نمی کرد، ده بیست قدم مانده بودند به خیمه ها ابی عبدالله بیرون آمده بود، به قمر بنی هاشم فرمود: یک مهمان دارد می آید، حر تا جایی که صدای ابی عبدالله را بشنود، جلو آمد، به حضرت گفت: "هل لی من توبه" بیایم، راهم می دهی؟ هنوز حرفش تمام نشده بود، حضرت فرمود: "ارفع راسک" اینجا جای سر پایین انداختن نیست، سرت را بالا بگیر.

حال خدا می گوید، بنده من کسی را می شناسی که از من درخواست کرده باشد، من بخل کرده باشم، چه مانعی امشب در راهت است که با من آشتی کنی، چه دلیلی داری با من آشتی نکنی، خانم و دختر چه دلیلی داری به حجاب قرآن برنگردید.

دو کلمه هم از زینب کبری بشنوید، من به همه شما مرد و زن یقین قطعی دهم، دلیل هم دارم و آن اینکه گریه بر زینب، مرگ را آسان می کند. زینب کبری می گوید: تازه آفتاب طلوع کرده بود، مامورین یزید آمدند ما را تقسیم به ده نفر ده نفر کردند، با طناب به هم بستند، پنج نفر بزرگسال و پنج نفر بچه، بالای سرمان تازیانه گرفتند، می گفتند تند بروید یزید منتظر است، ما می خواستیم تند برویم، بچه ها نمی توانستند بیایند، می خواستیم آرام برویم، ما را می زدند؛ به بارگاه یزید رسیدیم، حرف زینب کبری تمام شد؛ حال از سکینه بشنوید دختر سیزده ساله، دنیای محبت دست در طناب است، نگذاشتند بنشینند، ایستاده بودند، دختر یک مرتبه دید یزید چوبی را برداشت به سر بابایش حمله کرد، دستش را از طناب کشید، به پای تخت دویت و گفت: پدرم را نزن، خیزرانی که بر آن لب می زد، نیشتر بر دل زینب می زد.


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
سخنرانی شب بیستم و دوم ماه رمضان96 واهمه ما از قیامت بیهوده است/ گریه بر زینب کبری(س) مرگ را آسان می کند تمام شیاطین در محرومیت کامل و در غل و زنجیر معنوی هستند تهران حسینیه همدانیها رمضان 1396 سخنرانی بیست و دوم تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 – سخنرانی بیستم و دوم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^