فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 - سخنرانی اول


سلوک معنوی - شب اول شنبه (6-3-1396) - رمضان 1438 - حسینیه همدانی‌ها - 6.51 MB -

تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 - سخنرانی اول

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

در اواسط سوره مبارکه حشر خداوند گروهی را تحت عنوان انساهم انفسهم، یعنی گروه خود فراموش شده نام می برد. گروهی که سالها در این دنیا زندگی می کنند و یاد خودشان نمی افتند و از خودشان یاد نمی کنند.

این گروه خود فراموش شده ها آن چنان مورد نفرت پروردگارند که خداوند همه مؤمنین را از زمان نزول قرآن تا روز قیامت سفارش می کند که همانند آنها نباشید.

«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» ﴿الحشر، 19﴾

این خودفراموشی سبب بود و سبب هست که اینان تکلیفشان را با خودشان روشن نکنند، یک زندگی دارند که پروردگار عالم این زندگی را پست تر از زندگی همه حیوانات می داند. آنی که تکلیف خودش را با خودش روشن نکند هر لحظه عمرش در خسارت و در زیان است، ما اگر بخواهیم تکلیف خودمان را با خودمان روشن کنیم باید دو سؤال از خودمان بپرسیم این یاد خود است. یاد خود، نعمت عظیمی است، که من یاد خودم باشم خودفراموش نباشم، سؤال کنم از خودم که آیا می خواهی به کمالاتی که برای این موجود انسان مقرر شده و همه این کمالات را هم صد و چهارده کتاب الهی و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر بیان کردند، تمامش هم اصول است، ریشه و حق و حقیقت است، برسی. این ها  آثار عظیمی دارد، بپرسم از خودم نسبت به خودم بیدار شوم، بیدار باشم دلت می خواهد به این کمالات برسی این یک سؤال است آیا دلت نمی خواهد؟ اگر این جواب را از خودم بشنوم که دلم نمی خواهد یک حسابی دارد. دلم نمی خواهد، حسابش این است که دوست ندارم، به آن علاقه ندارم، کمکم بدهند از حوزه حیوانیت خارج شوم و وارد حوزه انسانیت شوم، آن را نمی خواهم.

این تکلیف را روشن کنم، این نمی خواهم جدی است که دیگر جزو این طایفه نیستم، یعنی نه دنباله فرشتگان هستم نه دنبال انبیا و اولیا هستم؛ نه دنباله عباد ویژه حق هستم، نه از پی امامان می باشم، خب وقتی که از پی آنها نباشم و در این صف قرار نگیرم و دنبال این صف نباشم یا نمی خواهم، پس تکلیف خودم را روشن کردم که من از طایفه جانوران و چهارپایان هستم و از پی آنها می باشم.

اما اگر جواب جدی بشنوم که می خواهم به سمت کمالات مقرر شده پروردگار کتابهای آسمانی و انبیا، و صاحبان ولایت کلیه الهیه در حرکت باشم راهش چیست؟ اگر دوست دارم که به آن کمالات برسم و جدی هم دوست دارم و می خواهم اولاً باید معلمان این راه را انتخاب کنم. معلمان این راه وجود مقدس پروردگار است که شناختش واقعاً کار مشکلی نیست. یک بار انسان بنشیند این دعای جوشن کبیر را بفهمد خدا را فهمیده است، فقط یک بار اگر آن را بفهمد. چرا که این هزار اسمی که در این دعا آمده مسمی این اسامی را به ما نشان می دهد. می گوید این اسم و این اسم و این اسم و این هزار اسم صاحبش یک نفر است؛ پروردگار است. و این اسامی نشان می دهد که این معلم مستجمع جمیع صفات کمال است. من هم یک لامپ خاموشی هستم اگر آن کمالات را می خواهم باید به این منبع، منبع نور بی نهایت کمالات و بی نهایت وصل شوم، راه اتصالش را به خواست خدا فردا شب و شبهای بعد می گویم.

اول باید معلم های این مسیر را انتخاب کنم. خدا، خالقم، مالکم، رزاقم، رحیمم، کریمم، آنی که به اراده حکیمانه اش من را آفرید و به اراده حکیمانه اش هم در دنیا آورد. و عقلاً و شرعاً هم هر چی بنشینم فکر کنم که در به وجود آوردن من، در آورده شدن من به  دنیا اشتباهی صورت گرفته اشتباهی را پیدا نمی کنم. چون در کار حکیم، درکار علیم، در کار رحیم، در کار رئوف، اشتباهی نیست. و معلم بعد انبیای خدا هستند، و معلم بعد ائمه طاهرین(ع) هستند.

اول اینها را باید به عنوان معلم انتخاب کنم، دوم باید نسبت به این معلم ها مؤمن شوم، یعنی باورشان کنم این معلم ها را که معلم هستند، باورشان کنم معلم واقعی هستند، باورشان کنم که عاشق رساندن من به تمام کمالات مقرر هستند، هیچ نوع شکی در معلمی آنها نداشته باشم، خود این باور اولِ اتصال است، خود این قبول داشتن، یقین داشتن، مرحله اول اتصال است.

چقدر این آیه عجیب است در پایان سوره مبارکه بقره، آمن الرسول این ویژگی پیغمبر است که این معلم را باور داشت آمن الرسول، این ایمان برای پیغمبر خیلی کار کرد، آمن الرسول کارش را به جایی رساند که حبیب الله شد. محبوب او شد، او محب شد، این محبوب شد. در حالی که به نظر ما می رسد این جابجا شده، این باید محب و او محبوب باشد، اما این ایمان کاری کرد که او محبوب شد و پروردگار محب گردید.

و موسی بن جعفر(ع) می فرماید این محبت خدا به عبد چه کارها که برای عبد نمی کند، ما شاید مزه این محبت او را در حدی که به ما محبت دارد در زندگی چشیده باشیم ولی نمی دانیم و خبر نداریم، چون ما کامل یاد خودمان نیستیم. همین ایمان، ما را تاکنون از چه خطراتی نجات داده است.

ما توجهی به آن نداریم چون ما کاملاً یاد خودمان نیستیم. آنی که کاملاً یاد خودش است خب همه چیز را در خودش می بیند، عنایات او را، الطاف او را، احسان او را، آثار ارحم الراحمینی او را، آثار اکرم الاکرمینی او را. فکر می کنید کم است که در آن خواب ناز نیمه شب یا سحر تلنگر بزند به آدم که بیشتر دیگر نمی خواهم بخوابی بلند شو منتظرت هستم. خود همین اصلاً قابل ارزیابی نیست. نمی خواهد هم چیزی به ما بدهد، همین که ما را می خواهد بس است. نمی خواهد چیزی به ما بدهد، همین که به ما تلنگر بزند بگوید که من به انتظار هستم خوش ندارم خواب باشی کفایت دارد. چیزی هم نمی خواهد بدهد. در حالی که در قرآن مجید برای همان نیم ساعت بیداری سحر یا نیمه شب می گوید آنچه که برایت آماده کردم به احدی در این عالم اطلاع ندادم.

« فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (السجده‏، 17﴾

حالا این که یک تلنگر برای یک کار مستحب است. من اگر کامل یاد خودم باشم تلنگرهایی که تا حالا برای واجبات به من زده شده را درک می کنم. تلنگری که در تشکیل زندگی به من زده که یک زندگی پاک، سالم، یک زندگی که عرصه گاه و چراگاه شیاطین و ابلیس نباشد. تلنگرهایی که به درونم زده و به درون من جهت داده که چه کسی را دوست داشته باش چه کسی را دوست نداشته باش. همین مسئله تلنگر تولی و تبری کم نیست، که من را، میلم را، به خودش به انبیاء، به ائمه، چنان شدید کرده که جلوی میلم را به ضد آنها کاملاً بسته است. یک میلیارد نفر برای سه چهار نفر که در روزگار خودشان خیلی آدم های معمولی بودند، دل و دین و زن و بچه و عبادتشان به زلف این چهار پنج تا آدم معمولی گره خورده که با این تلنگر پروردگار به درون من که محبت من به چه کسی جهت پیدا کند. با همین ایمان ضعیفم میلیاردها تومان بیایند بدهند به من بگویند از علی دل بکن به آن دو تا و به آن سه تا دل ببند، می گویم آقا این میلیاردها تومانت پیش من از فضله موش نجس تر است، برو. من یاد خودم باشم، همه الطاف او را در خودم می بینم. من تجلی گاه مهر و رحمت و لطف و احسان و کرم و آقایی و بزرگواری او هستم اصلاً یک افق برای جلوه صفات او می بینم.

برای ارباب لقمان، خربزه نوبر آوردند. آن وقتی که غلام بود و غلام خرید و فروش می شد. غلامش را دوست داشت خربزه را پاره کرد و قاچ کرد و قاچ اول را به غلامش داد. گفت بخور. خورد، خیلی طبیعی دوم و سوم و چهارم و هشت نه تا قاچ را روی محبتش به غلامش داد. بعد گفت حالا یک دانه هم خودم بخورم. ارباب غلام این قاچ اول را در دهانش گذاشت، آن را بیرون ریخت. مثل زهرمار تلخ بود. به لقمان گفت: این قاچ هایی که تو خوردی شیرین بود؟ گفت: نه، خیلی تلخ بود. گفت: چرا خوردنش را ادامه دادی؟ چرا همان قاچ اول را بیرون نریختی؟ گفت: من ده پانزده سال پیش تو هستم همش به من لقمه شیرین دادی، برای یک لقمه تلخ که نباید اخم هایم را به هم بکشم دلم با تو ناصاف شود. همین تلنگرهایی که ظاهر تلخی دارد باطن لطیفی دارد. باطن شیرینی دارد.

اینقدر شیرین است که در جواب عمو وقتی گفت فردا مرگ در مزاق تو چه گونه است؟ گفت عمو «احلی من العسل»، یعنی همین تلنگرها هم از عسل شیرین تر است. ولی باید یاد خودم باشم تا همه را بفهمم، اول ایمان به معلم هاست، معلم را باور کنم که اینها واقعاً معلم من هستند. دوم حق این معلم ها فکر کنم برای اینکه قلبم، دلم، مطلع الفجر طلوع عشق به آنها شود، فکر کنم در وجودشان و درکارهایشان، در اعمالشان، در افعالشان، در آثارشان، در محبت هایی که عمری به من داشتند. عاشق شوم. عاشق یک خصلت اش این است که همیشه دنبال معشوق می دود، همیشه نگران است نکند معشوق رو برگرداند، دنبال معشوق می دود. در فضای عشق است که به معشوق می گوید همه چیز تو را قبول دارم، همه چیز تو را قبول دارم.

سوم بعد از باور و بعد از عشق که البته عشق که بیاید این مرحله سوم خیلی دیگر آسان است، عمل کردن به خواسته های معشوق است. یک مسئله بسیار قابل توجهی که اینجا وجود دارد این است که اگر کسی از اول دنبال این معلم ها نرود، یا وسط کار دنبال این معلم رفتن ها را رها کند، یا به تعبیر ساده این معلم ها را از زندگی خودش حذف کند، آن وقت گیر معلم های حیوانی می افتد، یعنی گیر یک مشت گرگ، یک مشت حیوان آدم نما، و به تعبیر سوره مائده گیر کلاغ های قارقاری می افتد. همین کلاغ هایی که غیر از قار قار کردن برای بشر چیزی ندارند. گوشتشان که حرام است نمی شود خورد، کسی هم قفس گرانقیمت درست نمی کند تا کلاغ نگه دارد. تنها چیزی که بشر از کلاغ می گیرد و می شنود قار قار است. معلمش می شود کلاغ، آیه را دقت کنید «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ» (مائده 31).

کاری را هر چه بوده، پروردگار مهربان عالم از هابیل قبول کرد. همان کار را از قابیل رد کرد، مردود کرد. هابیل در عرصه توحید قبول شد و قابیل در عرصه توحید رفوزه شد. هابیل در مقام خودآگاهی ماند، قابیل در چاه خودفراموشی فرو رفت. به برادرش گفت می کشمت. گفت: اگر من را بکشی گناه قتل من و گناه قاتل بودن خودت به گردنت می افتد. یکی این که قاتل شدی یعنی روحیه قتل پیدا کردی، یکی این که من را کشتی، دو تا گناه سنگین است. یکی از روحیه آدمیت درآمدن و دچار روحیه حیوانیت شدن و قاتل شدن و درنده شدن و یکی هم کشتن من است. او را در بیابان کشت. پروردگار عالم می فرماید این آدمیزاد، این قابیل، اینی که در خلقتش به او فطرت داده بودم، عقل داده بودم، وجدان داده بودم، چنان دچار خودفراموشی شد که جنازه هابیل در بیابان افتاده بود و نمی دانست چه کار کند با این جنازه. بالاخره یک معلم می خواست به او یاد بدهد که با این جنازه چه کار کند این متن قرآن است. «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ». یک کلاغی را من برانگیختم که این قارقاری برود به این هیکل آدمیزاد بنمایاند که این جنازه را چطوری باید دفن کنی. بلد نبود مرده برادرش را دفن کند.

کلاغ آمد زمین را کند، یک لاشه حیوانی را دفن کرد، رویش خاک ریخت، این یاد گرفت که با این جنازه باید چه کار کند « قَالَ يَا وَيْلَتَا». در آن بیابان ناله زد فریاد کشید، وای بر من «أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ». من چقدر ناتوان و نفهم و بدبختم «أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ» که مثل این کلاغ بشوم. این که از من فهمیده تر است. این که از من بالاتر است.

حذف خدا و انبیا و ائمه(ع) ما را دست قارقارهای ماهواره ها و سایت ها و شبکه های خبرگزاری یهودی و مسیحی می دهد و فقط یادمان می دهد که جنازه روحت را چطوری در این بدن دفن کنی. همین. هیچی دیگر یاد نمیدهد.

اما اگر آدم این معلم ها را باور کند، اگر به این معلم ها عشق بورزد، اگر خواسته های این معلم ها را به کار بگیرد و عمل کند که حالا خواسته های خدا و همه انبیا در قرآن مجید است و در روایات اهل بیت(ع) است، آن وقت راه حرکت به سوی کمالات برایش باز می شود. به کجا می رسد؟ به ایمان یقینی، به اخلاق حسنه، به عمل صالح، و از این جاده به اینجا می رسد لقاء الله، قرب الله، رضایت الله، جنت الله. این انسان می شود.

اگر آدم یاد خودش باشد که من چه کسی هستم، تکلیفم با خودم چیست، اگر خیلی خوب این جاده را طی کند درهمین دنیا به خودشان قسم چشمی غیر از این چشم به آدم می دهد و گوشی غیر از این گوش، را می دهد. این افراد، من بعضی هایشان را دیده بودم چشمی غیر از این چشم، گوشی غیر از این گوش دارند.

روزی طلبه ها خدمت آخوند کاشی، ملا محمد کاشی آمدند که معروف است چهره ای در عبادت، در معرفت، در زهد، در تقوا، در عشق به حق بود، من شخصیت های تربیت شده ایشان را دیده بودم. از جوانی، خیلی سفرها برای دیدن تربیت شدگان او کردم، همشان بالاتفاق می گفتند یک چشم دیگر پیدا کرده بود. یک گوش دیگر. اولاً گوشش سحر که برای نماز شب بیدار می شد تسبیح موجودات را می شنید، از همه جای عالم این صدا را می شنید که می آید همه جای عالم. صدا یک جوری بود که گوشخراش نبود، صدا خیلی لطیف بود خیلی عاشقانه بود، همه عالم را می شنید دارند می گویند سبوح قدوس رب الملائکه و الروح، و چشم دیگر هم به او داده بودند.

طلاب از ایشان درخواست کردند تفسیر کشاف را که تفسیر علمی مشکلی هم هست به ما درس بده. فرمود شروع درس فلان روز. همتان هم با خودتان کتاب کشاف بیاورید، که وقتی من درس می دهم روخوانی می کنم کلمات را و معانی که من برایش می آورم دقیق ببینید به ذهن بسپارید. روز اول درس، درسش را داد، دنیای ادب بود دنیای مهربانی بود، دنیای صفا و تعهد بود، دنیای وفا بود - من اصفهان هر وقت می روم سر قبر او حاضر می شوم - درسش را که تمام کرد یک نگاه به جمع طلبه ها انداخت. یک طلبه ای را آورده بودند، طلبه ای که در قدس و تقوا خیلی بین طلبه ها معروف بود. همه آخوندها به او ارادت داشتند. چشمش گشت دید فقط این طلبه که معروف به قدس و تقواست کتاب نیاورده. اصلاً باور طلبه ها نبود، خیلی داد و بیداد کرد و ناسزاهای مختلف به او گفت که اصلاً از آخوند کسی ناسزا نشنیده بود. احمق بیشعور، نفهم جاهل، حیوان. اصلاً تمام طلبه ها دچار تعجب، نفرت، ناراحتی، رنج روحی شدند. باورشان نمی آمد این عکس العمل را از آخوند کاشی به یک طلبه معروف به قدس و تقوا ببینند. نهایتاً می گفت، پسرم جلسه بعد کتابت را بیاور. اما عظمت آخوند نمی گذاشت بپرسند که این چه رفتاری بود؟ دو سه روز گذشت، یکی از طلبه ها که از خصیصین آخوند بود و آخوند به او نظر لطف داشت، دید آخوند سر حال است. آمد جلو سلام کرد. گفت: آقا دو سه روز پیش ببخشید این چه رفتاری بود با این طلبه ای که در قدس و تقوا معروف است داشتید؟ و بعد باور کردنی نبود زبان شما به ناسزا باز شود، خوردش کردید، شکستید او را، توهین شد، چرا؟

یک بیت شعر خواند و ساکت شد. تو مو می بینی و من پیچش مو. انسان دو تا چشم می تواند داشته باشد. ما یکی اش را داریم تو مو می بینی و من پیچش مو را می بینم، تو ابرو من اشارت های ابرو، و اصلاً چیز دیگری نگفت. نوشتند، یک کلمه بعد از این شعر حرف نزد. چند ماه بعد هم عمرش سرآمد و از دنیا رفت. بعد از چند وقت هم دیدند، مدیران مدرسه نیم آور تمام اثاث های این طلبه را بدون اینکه جمع کنند آوردند بیرون مدرسه ریختند در خیابان، دو تا لگد هم به او زدند و از مدرسه بیرون اش کردند. افرادی که از آنجا رد می شدند اعتراض کردند، گفتند برای چه اعتراض می کنید؟ بیایید اسناد ایشان را ببینید، ایشان مبلغ بهائیت بوده در این مدرسه، در این لباس آمده است. آخوند آن روز دید که گرگ است آدم نیست، اگر آدم این مسیر را خوب طی کند.

یکی از جاده هایی که خیلی خوب می شود این مسیر را طی کرد، همین ماه رمضان است - که من خدا لطف کند - نکات مهمی را گرچه بین تان مشهور است ولی پیوندهایش را ممکن است ندانید برایتان می گویم، این یک مسیر خیلی عجیبی است «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ‌» ﴿البقرة، 183﴾.

در مسیر ماه رمضان حرکت کنی به تقوا می رسی، خدایا می دانی خودمان هم می دانیم که ما ضعیف هستیم، سست هستیم، به خودمان بگویی خب جبران کن، می گویم اسم تو جبار است، تو اسم خودت را گذاشتی کسی که بسیار جبران کننده است، من جبران کنم؟ من می گویم ضعیف هستم ناتوان هستم، بی قدرت هستم، من با چه سرمایه ای خودم را بازسازی کنم؟ این فقط عنایت تو است که می تواند من را بازسازی کند، فقط لطف تو است.


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
مطالب مرتبط
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
انسانی که خودفراموشی دارد دچار خسارت و زیان است آنانی که خود را فراموش کرده اند مورد نفرت پروردگار قرار خواهند گرفت انسان برای خودبیداری به معلم نیاز دارد تهران سخنرانی اول حسینیهٔ همدانی‌ها تهران حسینیهٔ همدانی‌ها - رمضان 1396 - سخنرانی اول رمضان 1396




گزارش خطا  

^