فارسی
چهارشنبه 29 فروردين 1403 - الاربعاء 7 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران حسینیهٔ سیدالشهدا دههٔ سوم جمادی‌الاوّل 1395 سخنرانی پنجم


نماز - شب پنجم شنبه (7-12-1395) - جمادی الاول 1438 - حسینیه سیدالشهداء - 5.73 MB -

نماز 2/ دههٔ سوم جمادی‌الاوّل/ زمستان1395هـ.ش./ تهران/ حسینیهٔ سیدالشهدا

 سخنرانی پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

وعده دادم دین را با کمک آیهٔ 177سورهٔ مبارکهٔ بقره معنا کنم. یک نکته‌ای که در‌این‌زمینه لازم است تذکر داده شود، این است که تاریخ ظهور دین کِی بوده است؟ این را فقط قرآن مجید بیان کرده، لذا ما در کنار بیان قرآن، نمی‌توانیم نظر جامعه‌شناسان و تاریخ‌نویسان را قبول کنیم. جامعه‌شناسان، مطلبشان را به‌صورت نظری ارائه داده‌اند و دلیلی ندارند، برهانی ندارند. اولاً دین دو مرحله دارد: اسم مرحلهٔ علمی اولش، دین تکوینی است که صاحب دین در این دینداری، هیچ اختیاری از خودش ندارد. او را دیندارش می‌کنند و در دینداری هم کمکش می‌کنند تا وقتی که نوبتش در عالم هستی تمام شود و به قول قرآن مجید فانی شود. فانی به‌معنی عدم نیست. فنا در اصطلاح قرآن به‌معنای عوض‌شدن صورت زندگی است و این معنی فناست. لغت هم همین را می‌گوید، اما خب خیلی‌ها به‌نظرشان می‌آید که «کلُّ مَنْ عَلَیهٰا فٰانٍ» ﴿الرحمن، 26﴾، یعنی پوچ می‌شوند، هیچ می‌شوند، عدم می‌شوند؛ ولی چنین چیزی در ذات عالم خلقت قرار داده نشده و آنچه که موجود می‌شود، دیگر به عدم راه ندارد.

خب شما در سورهٔ ابراهیم می‌بینید، اولاً در سوره‌های آخر قرآن ملاحظه کردید که پروردگار در آیات زیادی از خراب‌شدن و دَرهَم ریخته‌شدن ساختمان هستی خبر می‌دهد؛ خورشید خاموش می‌شود، ستارگان تاریک می‌شوند، ماه چه می‌شود، دریاها چه می‌شوند، کوه‌ها چه می‌شوند. همهٔ این سوره‌ها در مکه نازل شده که مردم مکه، یک کلمهٔ این حرف‌ها را حالی‌شان نبود و تا سال‌ها هم حالی‌شان نمی‌شد. نمی‌شد به آنها بقبولانی که «إِذَا اَلشَّمْسُ کوِّرَتْ» ﴿التکویر، 1﴾، این خورشید را می‌بینید؟ تاریک می‌شود و تمام می‌شود. چه‌چیز آن تمام می‌شود؟ شکل صوری آن ، ستارگان همین‌طور و کوه‌ها همین‌طور.

فنا به‌معنی شکل عوض‌کردن است؛ لذا همهٔ آن آیات را در سوره‌های آخر می‌بینید و به‌نظرتان می‌آید که تخریبِ کامل است و هیچ‌چیز هم دیگر وجود ندارد؛ هیچ سنگی روی سنگ نیست! اما آیاتقرآن را نباید تنها به قاضی برد. یک مطلب مهمی که برای اهل قرآن همیشه بوده و از پیغمبر هم سرچشمه گرفته، این است که آیات قرآن را باید با آیات قرآن باهم روبه‌رو کرد و سنجید تا آن معنایی که مراد پروردگار است، از این سنجش درآورد. سوره‌های آخر می‌گوید که همه‌چیز به‌هم می‌خورد و دیگر این شکل باقی نمی‌ماند؛ تمام روشنی‌ها تاریک می‌شود، آب تمام دریاها خشک می‌شود، تمام کوه‌ها مثل پنبهٔ کنار زِهِ حلاج زده می‌شود، اینها در قرآن است. خب به‌نظر ما هم می‌آید که ابتدای قیامت، همه‌چیز ازدست می‌رود و دیگر هیچ‌چیز وجود ندارد؛ اما در سورهٔ ابراهیم می‌فرماید: یوم یعنی قیامت، «یوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیرَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ» ﴿إبراهیم، 48﴾، شما اگر به این کتاب‌های بسیار مهم دانشمندان خارجی و شرقی مراجعه کنید و مقالات اینها و نظریات اینها را راجع‌به پایان جهان ببینید، از قرآن بهت‌زده می‌شوید و نه از حرف‌های اینها.

من یک مدتی به‌خاطر آیهٔ چهارم سورهٔ یونس که داشتم تفسیر می‌کردم و تفسیرم به سورهٔ یونس رسیده بود، به آیهٔ چهارمش رسیده بودم. خب من لنگ بودم که «إِنَّهُ یبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ یعِیدُهُ» ﴿یونس، 4﴾، همین دو جمله را لنگ بودم که این را چطوری باید تفسیر کرد؟ مفصّل هم باید تفسیر شود. همین‌طوری من روی صفحه بنویسم خدا کسی است که آفرینش را شروع کرده است، از جملهٔ «یعیده» استفاده می‌شود که کل آفرینش به‌هم می‌ریزد و دوباره آفرینش را برمی‌گرداند، «یبدوا و یعیده». خب من مجبور شدم و معطلِ هم کتاب‌هایی که دانشمندان این‌طرف و هم آن‌طرف نوشته بودند که ببینم این «یبدوا و یعیده» را چطوری باید توضیح بدهم؟ چطوری؟ در مطالعات کتاب‌هایشان، از زحمات آنها خیلی چیز گیر من آمد؛ مثلاً یک آیه در قرآن مجید است: «مِنَ اَلْمٰاءِ کلَّ شَیءٍ حَی» ﴿الأنبیاء، 30﴾، که خیلی‌ها اشتباه معنی می‌کنند! نه مترجمین‌، بلکه مردم می‌گویند: همهٔ موجودات با آب زنده هستند که این معنی آیه نیست. معنی آیه، این است که همهٔ موجوداتِ زنده از آب هستند؛ یعنی مایهٔ خلقت موجودات زنده، آب است. خب همین آیه هم، خیلی من را معطل کرد تا کسی یک سلسله مقالات بسیار مهم و آخرین نظریات علمی را برای من فرستاد؛ حالا نه به‌عنوان تفسیر، می‌دانست من خیلی به مسائل عالم طبیعت علاقه دارم، شاید یک بسته مجلهٔ جدید علمیِ جهانی به‌اندازهٔ شصت‌تا مجله را برای من فرستاد. من، این «من الماء کل شیء حی» را در اینها دیدم. در تحقیق غوغا کرده بودند! خب دیدم خود قرآن مجید هم می‌فرماید: آیاتی که نمی‌دانید، «واسئل به خبیراً»، از آگاهان به حقایقِ این آیه بپرسید. حالا خودتان ممکن است به جایی نرسید، اما آگاه زیاد است که شما را به عمق آیات قرآن نزدیک کند. این دیگر دستور خود پروردگار است و آدم خیالش راحت است که حالا به علم مراجعه کند. چه‌کار دارد به اینکه، این علم را یک مسلمان مؤمن، هفتادسال رنج برده تا به آن رسیده و ارائه کرده و یا یک غیرمسلمان رنج برده و ارائه کرده است.

من یک ملاقاتی با رئیس دانشگاه «گری‌گوریان» ایتالیا داشتم. دانشگاه «گری‌گوریان»، پنجاه‌میلیون دانشجو در پنج قاره دارد که خرجشان را هم می‌دهند و این پنجاه‌میلیون جوان مسیحی را تربیت می‌کنند و دانشمند بار می‌آورند، فیلسوف و پورفسور بار می‌آورند و به آنها تعلیم می‌دهند که چطوری سر اسلام خدا را در کرهٔ زمین ببرّند؛ اما من خودم درخواست ملاقات با رئیس دانشگاه را کردم. یک دانشگاه گستردهٔ چند طبقه، در طبقهٔ پنجمش با رئیسش ملاقات کردم. از من پرسید که با چه زبانی با شما صحبت کنم؟ پنج‌تا زبان بلد بود: انگلیسی، عربی، فارسی، فرانسوی، ایتالیایی. استاد هم بود، گفتم: با زبان فارسی یا عربی با من صحبت کن، هرکدامش را دلت می‌خواهد. من چهار پنج‌تا آیه از قرآن برایش گفتم و گفتم: من تو را قسم نمی‌دهم، انصافت را می‌طلبم که کاشف حرکت زمین گالیلهٔ شما بوده است؛ یعنی شما واقعاً این مسئلهٔ کروی‌بودن زمین و حرکتش را به دور خودش و به دور خورشید از گالیله می‌دانید؟ گفت: بله. گفتم بین گالیله و نزول قرآن چند قرن فاصله بوده است؟ هفت- هشت- نه قرن! گفتم: قرآن ما به مردم می‌گوید: «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ کفٰاتاً»﴿المرسلات، 25﴾، گفتم شما استاد زبان عربی هستی و کتاب‌های لغت عرب در کتابخانه‌تان هست. «کفات»، عرب به پرندهٔ پر قدرتی می‌گوید که هم قدرت بالارفتنش زیاد است و هم قدرت حرکتش در فضا و هم می‌تواند بار سنگینی را با خودش بلند کند و ببرد. دارد از مردم می‌پرسد: «أ لم نجعل الارض کفاتا»، من زمین را پرنده قرار ندادم، پرندهٔ سریع قرار ندادم، من زمین را با بار کوه‌ها و انسان‌ها و موجودات زنده قرار ندادم؟ گفتم قرآن مجید که وقتی آمد و گفت: «أ لم نجعل الارض کفاتا»، شما که دانشگاه نداشتید! اصلاً در اروپا دانشگاهی نبوده است. هند دانشگاه داشته، یونان هم دانشگاه داشته که حالا بعداً جزء اروپا شده، جندی شاپور ایران هم دانشگاه داشته، اسکندریه هم دانشگاه داشته، چندین‌هزار سالْ حرف‌های این چهارتا دانشگاه، این بود که در کلاس‌ها درس می‌دادند زمین ساکن است و خورشید دور زمین می‌گردد. آن زمان قرآن آمده و تو دهنی به این نظریه زده است؛ ولی اگر با این سبک زیبا به مردم می‌گفت که زمین ساکن نیست و دارای حرکت دَوَرانی و حرکت انتقالی به دور خورشید است، دانشگاه‌ها مسخره می‌کردند. گفتم: این یکی‌اش است، حالا چندتا آیهٔ دیگر هم گفتم، بعد مسائلی از دانشمندان اروپا گفتم، مسائلی را از دانشمندان اسلامی گفتم. خیلی دقیق زنگ زد، یک آقایی آمد که خیلی باادب و امروزی و کراواتی، گفت: نشان علمی دانشگاه را برای ایشان بیاور و به سینه‌اش وصل کن. گفتم: آقای دکتر برای چه؟ گفت: برای اینکه تو یک کتابخانهٔ سیاری و نه فقط عارف. حالا من چهار کلمه برایش گفتم، ولی بهت‌زده شد؛ یعنی در کنار قرآن ماند و همین‌طور چشم‌هایش دور می‌زد که خدا در 1500 سال پیش چه گفته است! خدا چه گفته است؟ خدا گفته کل موجوداتِ زنده از آب هستند. خب این برای آنها از طریق علمی ثابت شد؛ یا زمین کفات است یا در قرآن گفته هرچه را آفریدم، جفت آفریدم، «وَ مِنْ کلِّ شَیءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَینِ» ﴿الذاریات، 49﴾، نباتات جفت هستند، حیوانات جفت هستند، انسان‌ها جفت هستند، اتم‌ها جفت هستند، عناصر جفت هستند؛ اصلاً موجودِ تک خلق نشده، تک فقط یک‌دانه است: «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» ﴿الإخلاص، 1﴾، «اَللّٰهُ اَلصَّمَدُ» ﴿الإخلاص، 2﴾، «لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ» ﴿الإخلاص، 3﴾، «وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً أَحَدٌ» ﴿الإخلاص، 4﴾، یک‌دانه تک در عالم است، اما بقیه جفت هستند. به قول این لات‌های خودمان، این حرف‌ها داشت این استاد دانشگاه را دیوانه می‌کرد.

خب، پروردگار می‌فرماید: «هو الذی یبدوا و یعیده»، خداست که کل آفرینش را آغاز کرده است. و «یعید» وسط این «یبدوا و یعیده»، این در تقدیر است که این آفرینش خراب می‌شود، این شکل از بین می‌رود و «یعید» دو مرتبه، منِ خدا کل خلقت را برمی‌گردانم. ما در قیامت، کل خلقت را می‌بینیم، اما نه به این شکل. ذاتش همین است، اما شکلش نه! در سورهٔ ابراهیم می‌گوید: «یوم تبدل الارض غیر الارض و السماوات»، زمین به وجود می‌آید، همین زمین است؛ بعد از اینکه کوه‌ها مثل یک پنبهٔ کنار زِه حلاج‌ زده شده، تمام اقیانوس‌ها تا آن ته آتش گرفته و  خشک شده، آب مگر ممکن است آتش بگیرد؟ ممکن است واقعاً که اقیانوس اطلس در قیامت آتش بگیرد و تا کف خشک شود؟ مگر برای شما ثابت نیست که آب، اکسیژن و هیدروژن است؟ ترکیب اکسیژن و هیدروژن آب است و این دوتا گاز، یکی‌اش می‌سوزد و یکی‌اش می‌سوزاند. خدا این دوتا آتش را جوری با هم آشتی داده و آب خنک شده است. حالا اولِ قیامت، پیوند آشتی را قطع می‌کند و کل آب‌ها آتش می‌گیرد؛ اما همین زمین را می‌آورند، اما غیر از این شکلی که الآن دارد. آسمان‌های خراب‌شده را می‌آورند و کل موجوداتی که مُردند و تخریب شدند، «بَرَزُوا لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ» ﴿إبراهیم، 48﴾، همه در پیشگاه خدای چیرهٔ بر همه‌چیز، خودشان را نمایش می‌دهند و آشکار می‌شوند. آدم، قرآن را می‌خواند، به اعجاب واداشته می‌شود. اصلاً معجزه است! معجزه یعنی چه؟ اینکه هی می‌گویند قرآن معجزه است، واقعاً این مطالبش معجزه است.

خب، ما تاریخِ اینکه دین از کی شروع شده، نه از دانشمندان جامعه‌شناس قبول داریم و نه از تاریخ‌نویسان، اینها نمی‌دانند دین از کِی شروع شده است! اینها حتی آمدند عصر زندگی را به چند دوره تقسیم کردند: عصر حجر، عصر مفرغ، عصر غارنشینی، عصر جنگل‌نشینی، عصر آمدن در سطح، عصر جمع‌شدن دور هم، تا این شکل زندگی به‌وجود آمده است؛ یعنی تمدن را تدریجی می‌دانند که قرآن قبول ندارد. زندگی در کرهٔ زمین به‌وسیلهٔ آدم، با دین، با علم و با ارزش‌ها شروع شده، «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ» ﴿البقرة، 31﴾، یعنی زندگی با علم شروع شد و بعد جمعیت که در زمین زیاد شد و یک عده‌ای دیدند که علم عالمان، مانع پیاده‌کردن هوای نفسشان است، آمدند و مردم را یواش‌یواش به‌طرف جهل بردند تا مردم خواب باشند و آنها هم کار خودشان را بکنند؛ اما زندگی با علم شروع شد، زندگی با ارزش‌ها شروع شد؛ با ارزش‌ها یعنی وجود آدم این‌قدر ارزش در آن بود که خدا به کل فرشتگان فرمود: به آدم سجده کنید و زندگی با دین شروع شد، «قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِیعاً فَإِمّٰا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدٰای فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ» ﴿البقرة، 38﴾، من دین را با آدم فرستادم که هرگز در زندگیِ فردی، خانوادگی و جمعی شما ترس به‌وجود نیاید، غم و غصه هم به‌وجود نیاید؛ یعنی هر کجا ترس حاکم است، منشأ آن بی‌دینی است؛ هر کجا اندوه حاکم است، منشأ آن بی‌دینی است؛ حالا من ممکن است دیندار باشم، ولی بی‌دین عامل ترس من شود! من ممکن است دیندار باشم، ولی بی‌دین عامل غصه‌خوردن من شود! حالا یا پدرم بی‌دین است، یا مادرم بی‌دین است، یا زنم بی‌دین است، یا بچه‌ام بی‌دین است، یا عمویم بی‌دین است، یا شهرم بی‌دین هستند، یا جامعه بی‌دین است، یا حکومت بی‌دین است. قرآن خیلی صاف می‌گوید: بی‌دینی عامل وحشت و ترس و عامل غصه و اندوه است، ولی ممکن است در یک جامعه‌ای که ترس بر آن حاکم است یا غصه بر آن حاکم است، یک مردان و زنان دینداری هم باشند که بودند و هستند و هیچ ‌وقت زمین از مردم مؤمن خالی نبوده است؛ ولی هدف دین در شروع زندگی طبق گفتهٔ پروردگار، این بوده که ترس در زندگی نباشد، غصه در زندگی نباشد. حالا اگر من در خانواده‌ام بترسم یا غصه‌دار باشم یا هر دوی‌مان -زن و شوهر- بی‌دینیم یا یکی‌مان بی‌دین است؛ اگر دوتای‌مان دیندار باشیم، نه! نسبت به هم امنیت کامل داریم و راحت، هیچ هم از هم نمی‌ترسیم، هیچِ هیچ نمی‌ترسیم.

من یک شهری منبر داشتم. آن خانه‌ای که به من جا داده بودند، صاحب‌خانه هم در خودِ آن خانه بود. خانه حدود هشتصد-نهصد متر و خیلی قدیمی بود. خیلی خانهٔ خوبی بود. آن خانه تا چند سال پیش هم بود. همهٔ اتاق‌ها تیرِ چوبی داشت، بعد یک حوض بزرگی وسط این خانه بود و اینها این حوض را از آب‌انبار یا با سطل پر می‌کردند و وقتی از این تلمبه به اصطلاح آهنی‌ها و مفرغی‌ها و ریخته‌ای‌ها آمد، با آن پر می‌کردند. صاحب این خانه برای من دوتا مطلب گفت. دوتا مطلب خیلی برایم عالی بود! یکی، گفت: این خانه برای پدربزرگم است. من بچه بودم، پدربزرگم را دیده بودم. مادربزرگم هم با پدربزرگم، سنشان طولانی شد. پدربزرگ من در بازار مغازه داشت. خیلی شنیدنی است! گفت: مادربزرگ من، یعنی مادر پدرم، هر روز پدربزرگم که صبحانه‌اش را می‌خورد، لباس‌هایش را می‌پوشید تا به بازار برود، مادربزرگم از جوانی‌اش به‌دنبال پدربزرگم تا دم در حیاط می‌آمد که باز کند و پدربزرگم از خانه بیرون برود. هر روز، یعنی می‌گفت: این کار، شصت‌سال ادامه داشت. مادربزرگم، پدربزرگم را تا دم در خانه بدرقه می‌کرد، هنوز در را باز نکرده بود، به پدربزرگم می‌گفت: تو شوهر منی، دوتا دختر از تو دارم و یک‌دانه پسر از تو دارم، من و تو و سه‌تا بچه پنج‌تا هستیم. نروی در بازار، در مغازه بنشینی و به فکرت بیاید که زن من و این سه‌تا بچه‌اش، خیلی سفرهٔ چرب و نرم می‌خواهند، خیلی انگشترها و گردن‌بندها و دست‌بندها و لباس‌های خوبی می‌خواهند؛ حالا که نمی‌شود اینها را با درآمد معمولی تأمین کنیم، ولی یک‌خرده جاده خاکی می‌زنیم. من با این دوتا دختر و پسرم، صبح و ظهر و شب با نان و پیاز، با نان خالی، با نان و کشک بین خود و خدا زندگی می‌کنیم، اضافه درآمد را که جاده خاکی می‌خواهی بزنی، گردن ما نگذار! ما قیامت قبول نمی‌کنیم! حرام نیاور! حالا به ما که خبر نمی‌دهی این حرام است، ولی اگر حرام بیاوری، ما که علم به حرام نداریم، خوردنش برای ما حلال است؛ ولی اگر پروردگار در روز قیامت، ما را در دادگاه بخواهد که شصت‌سال سر سفره‌تان لقمهٔ حرام آمد، می‌گوییم قانون تو این بود چیزی را که نمی‌دانی حرام است، پس حلال است. ما چهارتا -این دوتا دخترم و من و پسرم- که تقصیری نداریم! گردن این مرد را بگیر که هر روز به او گفتم: به‌خاطر ما جاده خاکی نزن. گفت: هفتادسال یک لقمهٔ حرام از در این خانه داخل نیامد!

دوم، گفت: یک مرتبه آب حوض را کشیده بودند، تمیز کرده بودند، تازه دو سه‌تا سطل از این تلمبه، آب در حوض ریخته بودند که نجس شد. پدربزرگم می‌خواست به بازار برود، مادربزرگم گفت: خب، این آب که قطع و وصل می‌شود و به کر وصل نیست. ما هرچه هم تلمبه بزنیم، آب نجس اضافه می‌شود. چه‌کار کنیم؟ خب ما در این حوض رخت می‌شوریم، آفتابه پر می‌کنیم، دستشویی می‌رویم، وضو می‌گیریم. پدربزرگم گفت: هیچ مشکلی نیست! خداوند متعال به ما بندگانش سخت نمی‌گیرد که هم خودش آسان‌گیر است و هم در قرآن اعلام کرده است: «مٰا جَعَلَ عَلَیکمْ فِی اَلدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» ﴿الحج، 78﴾، دین من مشکل نیست. هم دینش آسان است و هم خودش آسان‌گیر است و هیچ مشکلی نیست. مادربزرگم گفت: خب هیچ مشکلی نیست! تو داری بازار می‌روی، چه‌کار کنیم؟ ما آب نداریم! پدربزرگم گفت: مشکلی نیست! رو به قبله ایستاد و گفت: پروردگارا تو مشکل‌ساز نیستی، دینت هم آسان است و این آب نجس است. تلمبه هم آبش قطع و وصل می‌شود و ما نمی‌توانیم آن را پُر کنیم. خودت این مشکل را حل کن، چون تو مشکل گشایی. پدربزرگم بیرون رفت و ده دقیقهٔ بعد، باران شدیدی گرفت و تا ظهر حوض از آب پاک پر شد. «وَ ینَزِّلُ عَلَیکمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً لِیطَهِّرَکمْ بِهِ» ﴿الأنفال، 11﴾. رابطهٔ مردم خیلی با خدا ضعیف شده و خیلی از مردم هم رابطه‌شان قطع شده، این است که مشکلات می‌ماند و خدا باید گره را باز کند. مردم طرف این گره‌گشا نمی‌روند؛ یا توبه نمی‌کنند یا از گناه قطع رابطه نمی‌کنند.

تاریخ شروع دین مساوی با شروع زندگی در کرهٔ زمین است. برای چه دین را فرستاد؟ «فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ» ﴿البقرة، 38﴾، برای اینکه ترس داخل زندگی‌تان ترس نباشد؛ «وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ» ﴿البقرة، 38﴾، برای اینکه در زندگی‌تان غصه نباشد. خب وقتی من و همسرم هر دو دیندار باشیم، برای چه از همدیگر بترسیم؟ برای چه غصه برای هم بسازیم؟ اگر من و بچه‌هایم دیندار باشیم، من چه ترسی و چه غصه‌ای سر بچه‌هایم بیاورم؟ آنها من را برای چه بترسانند؟ برای چه؟ دین! این تازه شروع دین است. حالا خود دین چیست؟ معنی‌اش چیست؟ آن هم خیلی مهم است.

چند شب پیش، یک پدری با حزن خیلی شدید، وضعش هم خیلی خوب است، پیش من آمد. خیلی وضع مالی‌اش خوب است! گردن‌کج، غصه، رنگ‌پریده، دست‌های خون‌آلود، کجا بودی؟ خانه! چرا این‌طوری شدی؟ گفت: سه‌تا بچه‌ام حسابی کتکم زدند، کلیدهایم را درآوردند، کلید صندوقم را هم درآوردند و گفتند: در باز است، برو بیرون و گمشو! چرا؟ چون دین نیست. وقتی در این سه‌تا چهارتا بچه دین نباشد، خب پدر باید بترسد و غصه‌دار هم باید بشود؛ اما اگر این بچه‌ها، بچه‌های «وَ بِالْوٰالِدَینِ إِحْسٰاناً» ﴿البقرة، 83﴾ بودند، این پدری که بهترین خانه را به همه‌شان داده، بهترین مغازه را داده است. این‌طور که می‌گفت، شاید به هرکدام نزدیک بیست‌میلیارد داده است! کمبود چیست؟ پول است؟ پول که فراوان است، اما پول غصه را برطرف نمی‌کند؛ اگر این آدم چنین ثروتی را نداشت، نه ترسی داشت و نه غصه‌ای! اگر این پول به بچه‌های دیندار بند بود، این پیشامدها نمی‌شد!

در کتاب وسائل‌الشیعه، باب هشتم که کتاب ابزار مراجع تقلید است و فقط جلد یازدهمش به کار ما منبری‌ها می‌خورد. سی جلد است. در زمان آیت‌الله‌العظمی بروجردی، بیست جلدی چاپ شد و یک جلدش به درد منبر می‌خورد، بقیه‌اش فقه است. یک جوانی در منا یا عرفات به نام ابراهیم خدمت حضرت صادق آمد و گفت: یابن‌رسول‌الله! من مسیحی بودم، جزء مسیحی‌های مدینه‌ام و شیعه شده‌ام. پدر که ندارم، مرده؛ اما یک مادر دارم، بالای هشتادسال مسیحی است. من الآن از مکه برمی‌گردم و یک حاجی شیعه‌ام، با این مادر مسیحی چه‌کار کنم؟ فرمودند: مادرت گوشت خوک هم می‌خورد؟ گفت: نه! فرمودند: مشروب می‌خورد؟ گفت: نه! فرمودند: می‌توانی از لیوانش آب بخوری، می‌توانی هم غذایش بشوی و به مدینه که برگشتی، خیلی بیشتر از زمان مسیحی‌بودنت باید به این مادر خدمت کنی؛ یعنی باید یک کاری بکنی که مادرت نسبت به تو کمترین دغدغه‌ای نداشته باشد که بچه‌ام می‌آید؟ یا یک هفتهٔ دیگر می‌آید؟ بچه‌ام را می‌بینم یا یواشکی آن هم به خانهٔ سالمندان می‌رود، پرونده پُر می‌کند و من را دور می‌اندازد. بچه‌ام چه‌کار می‌کند؟ یعنی باید دین داشته باشی که هیچ‌کس از دست تو دغدغه نداشته باشد. یک دو سه‌روز که بعد از سفر حج گذشت، مادر گفت: پسرم! خیلی عوض شدی. گفت: دینم را عوض کردم. گفت: دینت چه شده است؟ گفت: اسلام. گفت: به دست چه کسی؟ این کارهایی که داری می‌کنی، چه کسی یادت داده است؟ گفت: معلمم! گفت: معلمت کیست؟ گفت: امام صادق جزء انبیاست؟ گفت: نه! گفت: ولی این اخلاقی که تو پیدا کردی، این اخلاق انبیاست که از آنها به تو انتقال پیدا کرده است. گفت: نه، امام صادق پیغمبر نیست، پسر پیغمبر است، ولی امام است. گفت: همین الآن بلند شو و پیش امام برو، سلام من را برسان و بگو که من هم دلم می‌خواهد مسلمان شوم. پیش حضرت صادق آمد و حضرت فرمودند: برو شهادتین را تلقین کن. آمد و گفت: مادر، راه ورود به اسلام، شهادت به وحدانیت محبوب و به رسالت پیغمبر است. گفت: چطوری بگویم؟ گفت: بگو «اشهد ان لا اله الا الله»، شهادت رسالت پیغمبر و یک دو سه دقیقه بعد هم مادر افتاد و مُرد. خدا خیلی آسان گرفت و آدم با دو دقیقه مسلمان‌شدن به بهشت می‌رود. با دو دقیقه، بعد از نودسال مسیحی‌بودن! گریه‌کنان پیش امام صادق آمد و گفت: آقا، مادرم شیعه شد و مُرد. خب نودسالش بود و 75 سال نماز روزه داشت. فرمودند: خدا همهٔ آنها را با شیعه‌شدنش بخشیده و هیچ‌یک از نمازهایش را نمی‌خواهد قضا کنی، روزه‌اش را هم نمی‌خواهد بگیری؛ فقط مواظب باش که زنان مسیحی برای دفن نیایند و کارهایی که مسیحیان می‌کنند. من الآن خانم‌های شیعه را می‌فرستم تا بدن مادرت را غسل بدهند، کفن کنند و در بقیع، پیش خودمان دفنش کنند.

 این دین است، از کی شروع شده است؟ از زمان آدم تا زمان پیغمبر اسلام، دین خدا یک دین بوده، اما آفرینش دینش از زمان شروعش شروع شده است. دین عالم، تکوینی است؛ یعنی قرآن می‌گوید: کل موجودات عالم مسلمان هستند و در موجودات عالم طبیعت، کافر وجود ندارد، مشرک وجود ندارد و خودش، مسلمانشان بار آورده، ساخته و خود پروردگار هم اسلامشان را ادامه می‌دهد تا وقتی که از این دنیا غروب کنند؛ اما این دین که قرآن و پیغمبر دارد، اسمش دین تشریع است؛ یعنی دینی است که ما باید به اختیار خودمان به این دین عمل کنیم. خب باز هم به معنی دین نرسیدیم. دین هم پروندهٔ عجیبی دارد! ان‌شاءالله فردا شب.

خدایا! به حقیقت قرآنت و به حقیقت صدیقهٔ کبری، دینت را از ما نگیر. مگر ممکن است دینش را بگیرد؟ بله دیگر، در قرآن گفته است: «إِنْ یشَأْ یذْهِبْکمْ وَ یأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ»﴿فاطر، 16﴾، دین من را نخواهید و به آن عمل نکنید، به جمعیت دیگر می‌دهم و شما بی‌دین می‌شوید. خدایا! ما را بی‌دین نمیران.


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
کلیپ های منتخب این سخنرانی
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
تهران سخنرانی پنجم حسینیهٔ سیدالشهدا دههٔ سوم جمادی‌الاوّل 1395 تهران حسینیهٔ سیدالشهدا دههٔ سوم جمادی‌الاوّل 1395 سخنرانی پنجم

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^