فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران حسینیه حضرت قاسم دهه دوم صفر 95 سخنرانی نهم


شرح زیارت وارث - شب نهم جمعه (28-8-1395) - صفر 1438 - حسینیه حضرت قاسم - 5.96 MB -

 

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

از زمان آدم -اوّلین فرد از جنس خودمان- تا الآن در برابر دو دعوت قرار داریم و داشته‌ایم و در آینده هم در برابر این دو دعوت قرار خواهیم داشت: یکی دعوت دعوت خداست که ما را آفریده و به ما توجه دارد، نسبت به ما مهربان است، سختی ما را نمی‌خواهد، تیره‌بختی ما را نمی‌خواهد، درگیرشدنمان را با انتقام و کیفر نمی‌خواهد. همهٔ اینها در قرآن کریم است؛ از باب نمونه خدایی است که می‌فرماید: «یرِیدُ اَللّهُ بِکمُ اَلْیسْرَ وَ لا یرِیدُ بِکمُ اَلْعُسْرَ» ﴿البقرة، 185﴾، من در این چند روزی که در دنیا هستید، آسانی شما را می‌خواهم، سهل‌بودن زندگی شما را می‌خواهم، برایتان سختی نمی‌خواهم، مشکل نمی‌خواهم، گره‌خوردن نمی‌خواهم، مشقت نمی‌خواهم. این آسانی که در قرآن می‌گوید برای شما می‌خواهم، از جادهٔ همهٔ نعمت‌هایی تأمین کرده که برای ما قرار داده است؛ یعنی اگر انسانی طرحی که خدا برای زندگی داده -خیلی هم طرح آسانی است، طرح ساده‌ای است- آن طرح را در زندگی پیاده بکند، به مشکل نمی‌خورد و از نعمت‌های او هم با آرامش و امنیت، بهره‌مند می‌شوند. خب این سند قرآنی است که می‌فرماید: من راحت شما را می‌خواهم و پشتش هم می‌گوید: اصلاً هیچ مشکلی را برای شما نمی‌خواهم، «یرید الله بکم الیسر»! «یسر»، یعنی آسانی و گشایش و سهل‌بودن و «لا یرید بکم العسر»، یعنی مشکل و رنج و پیچیدگی و مشقت و گره؛ البته اگر کسی بپرسد پس این‌همه مشکلات و گره‌ها و سختی‌ها و رنج‌ها در زندگی چیست؟ یک کلمه در قرآن جواب داده و بیشتر هم جواب نداده است؛ چون جواب بیشتری هم لازم نبوده و آن این است که می‌فرماید: «وَ ما أَصابَک مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک»، «سیئه» در آیات متعددی آمده است؛ یعنی یک متخصص درس‌خواندهٔ قم و نجف حالی‌اش می‌شود که سیئه در این آیه که خواندم، به‌معنای گناه نیست، به‌معنای زشتی و بدی نیست؛ چون جملهٔ قبل آن هم قرینه دارد که مراد از این سیئه، گناهان نیست؛ مراد این است که هر مشکلی، پیچیدگی، بن‌بستی، گره و سختی، در تمام کرهٔ زمین برای هرکسی هست، ساخت خودش است و کاری به من ندارد. یک جواب به این کوتاهی و به این خوبی و به این ریشه‌داری هم در قرآن نیست: «وَ ما أَصابَک مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِک»؛ اما هرچه خوبی در زندگی‌تان موج می‌زند، «مَا أَصَابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اَللّهِ» ﴿النساء، 79﴾، مربوط به من است. اینکه می‌گوید سختی و مشکل و رنج و گره و پیچیدگی ساخت خودتان است، من واقعاً به آن برخوردم که دو موردش را برایتان بگویم. خیلی مورد دارم، چون این پنجاه‌سالی که من منبر می‌روم، مراجعات مردم و جوان‌ها برای من معناکنندهٔ آیات قرآن و روایات بوده است. من آیه را می‌دیدم و مصداقش را نمی‌دیدم که در خارج از این آیه –این که آیه می‌گوید در کیست؟- مصداقش را نمی‌دیدم؛ ولی مراجعاتْ مصداق‌ها را نشان داد و آیه را برای من بسیار روشن کرد؛ یک معنای صاف، یقینی و بی‌تردید! روزی یک جوانی به من مراجعه کرد، گفت: من دچار یک بیماری سختی هستم و پول معالجه هم ندارم. گفتم: من به یک دکتر متخصص معرفی می‌کنم و خرجی هم داشت می‌دهم، خرجش را مشکلی نیست. آن دکتر را حضوری دیدم و گفتم: یک جوانی است که خیلی رنج می‌برد و مشکل دارد، ناراحتی دارد، گفتم خدمت شما بیاید. وضعش هم خوب نیست، هرچه هم مخارج درمانش باشد، من می‌دهم. گفت: عیبی ندارد، بفرست! من هم ویزیت نمی‌خواهم؛ اگر بنا بود به بیمارستانی هم برود، من معرفی می‌کنم. آن دکتر را دوسه‌شب بعد پای منبر دیدم، گفتم: آن بیمار خدمتتان آمد؟ گفتند: بله. گفتم: دوا و درمان؟ گفت: ابداً درمان ندارد! علاج ندارد! این با یک نامحرمی که دچار بیماری غیرقابل علاج سفلیس بوده، برخورد کرده و این بیماری به او انتقال پیدا کرده و دیر هم شده است. ما هم نباید به او بگوییم، ولی باید آمادهٔ مردن شود. این معنی آیه!

من برای شما هیچ مشکلی را نخواستم: «و لا یرید بکم العسر»؛ بلکه من برای شما هرچه خواستم خوبی است، راحت است، آسانی است، امنیت است، آرامش است. چرا پروردگار عالم طلاق را قبول کرده است؟ طلاق تلخ است. طلاق را پیغمبر می‌فرمایند: منفورترین حلال است! طلاق که حرام نیست، ولی حضرت می‌فرمایند خیلی مورد نفرت است که یک خانواده باید ازهم بپاشند؛ اما اگر طلاق به حق باشد، این را دقت بفرمایید! یکی از معجزات قرآن آیات طلاق است. هیچ فرهنگی هم این روش طلاق قرآن را ندارد؛ نه فرهنگ یهودی، نه مسیحی، نه زرتشتی، نه بودایی، هیچ مکتبی ندارد! حالا من بخواهم قواعد طلاق، نکات طلاق و مسئلهٔ طلاق را در قرآن برایتان توضیح بدهم، واقعاً باید یک دهه منبر برای طلاق اختصاص بدهم؛ ولی در تفسیر قرآنم در جلد سوم، جلد سوم تفسیر حکیم، طلاق را از دیدگاه قرآن و تمام مکتب‌ها و ادیان مشهور جهان از قبل از اسلام تا زمان قرآن توضیح داده‌ام.

شما قوانین و قواعد طلاق را در هر مکتبی دقت کنید و تحلیل کنید، ظالمانه است. بی‌برو و برگرد! اما طلاق در قرآن، اوّل که می‌گوید طلاق نباشد؛ یعنی قرآن مجید ابتدا زیر بار طلاق نمی‌رود و می‌گوید نه! پس در این اختلافی که پیدا شده، باید چه کار کرد؟ چقدر زیباست! قرآن می‌گوید: «حکما من اهله و حکما من اهلها»، یک انسان بی‌هیجان، بی‌عصبانیت، بی‌خشم، بامحبت، هنرمند، وارد و دارای تأثیر در کلام از طایفهٔ مرد و یک‌دانه هم از طایفهٔ زن انتخاب کنید. این دوتا بنشینند و تمام برنامه‌های بین این زن و شوهری که به نتیجهٔ طلاق رسیده‌اند، تحلیل کنند؛ اگر -بین خود و خدا- طلاق باید واقع شود، حکم بدهند و اگر نباید طلاق واقع شود، «اصلاح بینهما» زندگی را بین این زن و شوهر سروسامان بدهند. این یک معجزهٔ قانونی است! چرا می‌گوید «حکما من اهله»؟ یک مرد باوقار، حرف‌زن و هنرمندی که حرفش اثر دارد، از طایفهٔ شوهر و یکی هم از طایفه زن! حالا دوتایی به این نتیجه می‌رسند که خانم درخواست طلاق دارد و چون شوهرخواهرش فرش خریده‌اند، یخچال خوب خریده‌اند، ظرف و ظروف خوب خریده‌اند؛ اما شوهر این نتوانسته است، «اصلاح بینهما»! اصلاح یعنی سروسامان‌دادن؛ یعنی این دوتا خودشان با کمک قوم‌وخویش‌های طرفین و با حفظ آبرو، خانهٔ این خانمی را که طلاق می‌خواهد، پر از فرش کنند، یخچال حسابی هم بگذارند و یک رنگ و نقاشی هم بکنند و حالا به زن بگویند: طلاق می‌خواهی؟ می‌گوید: نه! مگر مرض دارم که زندگی‌ام را بپاشانم.

خب قرآن اوّل می‌گوید طلاق نه! چطوری جلوی طلاق گرفته شود؟ می‌گوید: «حکما من اهله و حکما من اهلها»، خب طلاق واقع نشد؛ حالا آمد و زندگی مادّی این زن و شوهر سروسامان دارد، اتاق‌ها همه فرش دستباف کاشان و خراسان و تبریز، دکورهای خیلی زیبا، پرده‌های خیلی خوب! خب حالا کدام‌هایتان طلاق می‌خواهید؟ زن می‌گوید من طلاق می‌خواهم، چرا؟ برای اینکه من در این زندگی بر اثر تلخ‌بودن این آدم، فحاش‌بودن این آدم، بی‌تربیت بودن این آدم نمی‌توانم بمانم! اینجا باز می‌گوید: آن دوتا حکم، مرد را نصیحت کنند؛ اما حالا نشد و ثابت شد که مرد به زنش ستمکار است، ظالم است، اینجا پروردگار اجازهٔ طلاق می‌دهد؛ ولی چطوری؟ می‌فرماید: این طلاق باید طلاق رجعی باشد؛ اولاً وقتی که محضری می‌خواهد صیغهٔ طلاق را اجرا بکند، دو نفر عادل یعنی دوتا عادل محل، دوتا عادل مسجد، دوتا عادل هیئت، دوتا عادل قوم و خویش‌ها که همه اقرار دارند این دوتا اهل گناه نیستند و ما از این دوتا گناه ندیده‌ایم! این دوتا واقعاً عبدالله هستند! این دوتا واقعاً آدم‌های خوبی هستند! این دو نفر باید بیایند و بنشینند و متن طلاق را بشنوند. نه اینکه قوم و خویش مرد یا قوم و خویش زن یا شوهر در خیابان بپرد که آقا زحمت می‌کشید پنج دقیقه در این محضر یک قطعه‌ای را گوش بدهید. آن طلاق باطل است و اصلاً واقع نمی‌شود؛ یعنی اگر صدتا از آدم‌های معمولی را هم بیاورند که عدالتشان محرز نباشد، خدا طلاق را قبول ندارد و این زن، زن شوهرش است و زنی که طلاقش باطل است، بعداً نمی‌تواند ازدواج کند! خدا می‌خواهد طلاق واقع نشود، یعنی با اینکه خدا مجوز داد که طلاق را قبول دارم، باز هم می‌خواهد نشود؛ چون می‌گوید دوتا عادل بیایند گوش بدهند! اگر دوتا عادل گوش ندهند، محضری ده‌بار هم طلاق را بخواند، باطل است و زن، زن شوهرش است؛ اگر برود شوهر بکند و بعد شوهر بفهمد که طلاق این زن باطل بوده است، این زن به آن شوهر دوم حرام ابدی می‌شود و درجا باید بی‌طلاق جدا شود!

خب حالا دوتا عادل پاک، باوقار و با ادب آمدند و طلاق را گوش دادند، حالا پروردگار می‌فرماید: این زن مطلقه باید سه‌ماه در خانهٔ شوهر باشد. طلاقش را داده، ولی باید اتاق به او بدهد، خرج متعارف به او بدهد، حق ندارد یک حرف ناروا به او بزند، حق ندارد اوقات تلخی کند، حق ندارد دعوا کند، حق ندارد به پدر و مادرِ زن هجوم کند؛ زن هم حق ندارد کوچک‌ترین زمینهٔ آزردگی دل این شوهر را ایجاد بکند و مرد هم حق ندارد از خانه بیرونش کند. نزدیک تمام‌شدن سه‌ماه مرد پیش پدرزن و مادرزنش و پدر و مادر خودش می‌آید، گریه می‌کند، می‌گوید که من پشیمان شدم و اشتباه کردم! زنم خیلی زن خوبی بوده و این دوماه‌ونیمی که -هنوز سه‌ماه تمام نشده- من تنها شدم، در خلوتم، در فکرم، در نظرم فهمیدم که من اشتباه‌کار بودم، من مقصرم و زنم را می‌خواهم! پس می‌روند به این خانم می‌گویند: خانم، جدی جدی شوهرت از فراق تو درد کشیده و ناراحت است! عصبانی بوده، تلخ بوده؛ ولی خوب شده است. می‌گوید: من که طلاق نمی‌خواستم، به جان آمده بودم که زیر بار طلاق رفتم؛ اگر خوب شده، من به زندگی‌ام برمی‌گردم. طلاق دادند -دقت بفرمایید- یعنی رابطهٔ زوجیت قیچی شده و این زن نامحرم است، این مرد نامحرم است! طلاق واقع‌شده، خدا می‌گوید: اگر مردِ مقصر پشیمان است، اگر زنِ مقصر پشیمان است و می‌خواهند برگردند؛ هیچ نیازی به عقد ندارند. خانم یا رودررو به مرد و یا با تلفن بگوید می‌خواهمت و او هم بگوید من هم تو را می‌خواهم و زندگی را شروع کنند؛ یعنی ببینید اگر اینها از اشتباه برگردند، رشتهٔ طلاق به این راحتی می‌برّد و دیگر عقد نمی‌خواهد.

این یک گوشه از آیات طلاق است. آیات طلاق کم نیست و یک بخشی از اواخر سورهٔ بقره دربارهٔ طلاق است. با این قرآن‌هایی که ترجمهٔ خوب دارد بخوانید و ببینید پروردگار برای مسئلهٔ طلاق چه کار کرده است! طلاق نیست، بلکه دریای رحمت است، دریای محبت است، دریای لطف است، دریای احسان است. در سورهٔ تغابن هم می‌گوید: طلاق داده نشد، رجوع کردید و دارید با هم زندگی می‌کنید؛ پس به دو چیز تکیه بکنید: یکی گذشت است، از همدیگر بگذرید؛ و یکی هم اختلافاتِ باعث طلاق را به رخ همدیگر نکشید و فراموش کنید، «واعفوا و اصفحوا»! این را به تمام مردها و زن‌ها می‌گوید: در پرونده‌تان گناه دارید یا ندارید؟ هر آقایی بگوید ندارم، به حضرت عباس دروغ گفته است؛ چون مردهای ما که یوسف نیستند! مردهای ما که ابراهیم و موسی و عیسی و امام صادق نیستند! گناه در پروندهٔ همهٔ ما هست! من و شما! بزرگ‌تر از من، بزرگ‌تر از شما، کوچک‌تر؛ به زن‌ها هم می‌گوید: در پرونده‌تان گناه دارید یا ندارید؟ اگر یک زنی بگوید نه، من گناه ندارم! می‌گوید: غلط کردی! دروغ می‌گویی! حالا اقرار گرفت. مردها، در پرونده گناه دارید؟ بله، فدایت شوم! هرچه دلت می‌خواهد، می‌خواهی بشمارم؟ پنج‌شش‌هزار گناه دارم! خانم، گناه داری؟ من هم دارم! آقا و خانم، واقعاً دلت می‌خواهد گناهانت را ببخشم؟ چه کسی دلش نمی‌خواهد که خدا گناهش را ببخشد؟ گناه بماند که به جهنم می‌رویم! خب باید ببخشد که ما را به جهنم نبرند؛ اگر گناه در پرونده ثابت بماند و بخشیده نشود، خب قیامت دادگاه داریم و ریشه‌مان را می‌کَنند.

خب آقا و خانم، حالا دلت می‌خواهد گناهانت را ببخشم؟ آن که مؤمن است و از جهنم هم باک دارد و واقعاً دلش می‌خواهد گناهانش را ببخشند. خدا می‌گوید: خب برای بخشیدن گناهانی که بین خودت و من است و هر گناهی که پای سومی در کار نیست؛ یعنی مال یتیم را نبردی، مال مردم را نبردی، مال بیت‌المال را نبردی! آنها بین من و تو نیست و آنها را خودت برو و حل کن، آنها به من ربطی ندارد! آنچه بین من و خودت است، گناهانی که مربوط به لذت‌های بدن -حالا هر غلطی که بوده کردم- می‌خواهی ببخشم؟ نه گریه کن، نه کربلا برو، نه مشهد برو، نه استغفرالله بگو؛ بلکه «الا تحبون»، آیه در سورهٔ نور است. آدم این قرآن را بفهمد، عاشقانه زندگی می‌کند، راحت زندگی می‌کند. در این مشکلات عظیم دنیا قرآنْ فهم‌های عمل‌کنندهٔ به قرآن و به اهل‌بیت از همهٔ خوش‌های دنیا خوش‌ترند!

«أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یغْفِرَ اَللّهُ لَکمْ» ﴿النور، 22﴾، دلتان نمی‌خواهد، خوشتان نمی‌آید، دوست ندارید که من تمام گناهان بین خودتان و خودم را ببخشم؟ چرا دوست داریم. اگر دوست دارید، «و اعفوا و اصفحوا» از بندگان من از آنهایی که اذیتتان کرده‌اند؛ از زنت، از شوهرت، از عروست، از رفیقت گذشت کن و به رُخَش هم نکش؛ من هم کل گناهان تو را می‌بخشم.

به والله قسم! ماهواره‌ها و سایت‌ها و کلیساهای خانگی که دایم دارند دریاوار می‌گویند مسیحیت دین محبت است و طرف ما بیایید! دین مسیحیت دین محبت است! کجای دین شما دین محبت است؟ پس چرا پاپ در واتیکان تا حالا یک‌بار دلش برای مردم یمن نسوخته است؟ چرا به عربستان اعلام انزجار نکرده است؟ چرا شما مسیحی‌ها یک‌میلیون نفر را در عراق کشتید، رحم‌تان نیامد؟ کجای دینتان دین محبت است؟ دویست‌سال است که نفت ما را دارید -از زمان دارسی- می‌برید و الآن هم که نمی‌توانید ببرید، جلوی فروشمان را گرفته‌اید.

ما هواپیما می‌خواهیم! اوباما مسیحی است و تمام این وکلای کنگره مسیحی هستند، چرا تحریم را ده‌سال دیگر به ما اضافه کردید؟ چرا دو روز بعد اعلام کردید که فروش هواپیما از هر کشوری به ایران ممنوع است و هرکسی یک هواپیما بفروشد، پدرش را درمی‌آوریم؟ شما کجای دینتان محبت است؟ فقط یک‌جو از محبت دینتان را به ما بگویید! کجایش محبت است؟ اگر دولت شما، اگر واتیکان شما، اگر کلیساهای شما، اگر کشیش‌های شما منبع محبت هستند، چرا الآن ده‌روز است که تمام این جوان‌ها، زن‌ها و مردها در آمریکا از دست بی‌عدالتی‌های شما ناله دارند؟ حتی بی‌عدالتی در انتخاباتتان! شما محبت هستید و ما خشونت هستیم؟ ما که پروردگارمان رضایت به طلاق نمی‌دهد، مگر با شرایطی! ما که پروردگارمان می‌گوید نمی‌خواهد برای چهارپنج‌هزار گناه گریه کنی و در سرت بزنی و در کله‌ات بزنی و چندصد کیلومتر زیارت بروی؛ همین الآن در دلت از آنهایی که ناراحتت کرده‌اند گذشت کن، من همه را می‌بخشم! کدام دین دین محبت است؟ اصلاً من دین بامحبت سراغ ندارم! شما به من اطمینان کنید؛ من بالای صدتا دین را مطالعه کرده‌ام و یک‌دانه دین با محبتِ ما نداریم. ممکن است بگوییم بودایی‌ها این‌قدر آدم‌های نرمی هستند، این‌قدر آدم‌های خونگرمی هستند؛ اما بودایی‌ها خانه را با زن و بچه و اهلش در میانمار آتش می‌زنند! سه‌سال است مسلمان‌ها را با آتش خاکستر می‌کنند و سر می‌برّند و نابود می‌کنند! کدام دین، دین محبت است؟ این‌قدر هم در دنیا، با سایت و رادیو و سینما سروصدا راه انداخته‌اند که دین ما در آن گم بشود. شما هم که اهل مطالعه نیستید، هستید؟ نیستید! خب صدای اسلام در این‌همه صدای مخالف گم می‌شود! امام حسین بعد از شهادت علی‌اصغر‌ آمد، هیچ‌کس دیگر نمانده بود؛ خودش و زین‌العابدین مانده بودند. بدون اینکه شمشیر و نیزه دستش باشد، معمولی کنار میدان آمد و اسبش را نزدیک لشکر آورد و شروع کرد به نصیحت‌کردن برای اینکه اینها توبه کنند! حتی معروف است که فرمودند: من از خون این 71 نفر گذشت می‌کنم، توبه کنید تا خدا شما را نجات دهد! عمرسعد گفت: به هرچه شیپوردار، طبل‌دار، اسب‌دار است، خبر بدهید و فقط بگویید صدا درآورند که صدای این در آن صداها گم شود و کسی نشنود! الآن هم شیپورهای عمرسعد در ماهواره‌ها، طبل‌های عمرسعد در سینماهای هالیوود، طبل‌های عمرسعد در سایت‌ها دایم می‌کوبند که شما صدای خدا، صدای انبیا، صدای ابی‌عبدالله را نشنوید.

احکام خدا چه احکام زیبایی است! چقدر زیباست! خب برگردم به اوّل حرف! ما انسان‌ها از زمان آدم تا قیامت بین دو تا دعوت هستیم: یک دعوت خدا، کدام خدا؟ همانی که طلاقش را گفتم! چطوری است؟ «یرید الله بکم الیسر»، من برایتان مشکل‌ساز نیستم و من آسان‌آور هستم. یک جوان خوش‌تیپ، زیبااندام قبل از منبر در روز ماه رمضان آمد و کنار من نشست. خیلی هم ژیگول و امروزی بود، گفت: آقا، خانوادهٔ ما خانوادهٔ آبروداری هستند و پدر من برای خودش یک شخصیتی است و مادرم یک دنیا بزرگواری است، وضع مالی‌مان خوب است و تک پسر هستم؛ اما دردم را به هیچ‌کس نتوانستم بگویم، حتی به مادرم! حتی به خواهرم! اگر به پدر و مادرم بگویم من چه شده‌ام که به‌خاطر تک‌پسر بودنم سکته می‌کنند! به من گفتند آخوند مورد اطمینان است، و من گفتم: همهٔ آخوندها مورد اطمینان نیستند. من این‌ور و آن‌ور پرسیدم، گفتند می‌توانی بروی و دردت را به او بگویی؛ شاید کاری برایت بکند! آن سرّ را نگه می‌دارد.

خب مشکلت چیست؟ گفت: یک سفر تجارتی به امارات رفتم، با یک خانم روسی شب را تا صبح در هتل بودم. پنج‌شش‌ماه است از آن زنا گذشته است. دیدم خرده‌خرده تب می‌کنم و داغ می‌شوم، دکتر متخصص رفتم، به من گفته ایدز شدید گرفته‌ای و نهایتاً دوسال دیگر زنده هستی. من این را چطوری به مادرم بگویم؟ من اگر از دست اینها بروم، آنها هم می‌میرند! چه کار کنم؟ گفتم آنچه به من مربوط است، طب که نیست! دکتر که نیست! علاج که نیست! درمان که نیست! یک چیز تو مربوط به من است و آن این است که تا نمرده‌ای، یک توبهٔ واقعی بکن و به پروردگار پشیمانی نشان بده و بنال و بگو: خدایا! اگر صددرصد سالم هم بشوم -با خدا عهد کن- دیگر به این گناه برنمی‌گردم. این مشکل را چه کسی برای این جوان ساخته است؟ خدا؟ خدا که در قرآن می‌گوید من مشکل‌ساز نیستم! می‌گوید من آسانی می‌آورم! من تمام نعمت‌هایم در جادهٔ آسانی‌رساندن به شماست؛ درد گرسنگی‌تان را برمی‌دارم، درد تشنگی‌تان را با نعمت آب و شربت‌هایم برطرف می‌کنم، درد ضعف بدنتان را برطرف می‌کنم، بیماری‌هایتان را با نعمت‌هایم علاج می‌کنم، هوای صاف عمرتان را زیاد می‌کنم، آفتاب من نمی‌گذارد بیماری پوستی بگیرید؛ من که کانال نعمت‌هایم کانال راحتی‌آوردن است، ولی هر بلایی که سرتان می‌آید و هر مشکلی به دست خودتان است و کار من نیست. خدا خودش را کاملاً تبرئه کرده و راست هم می‌گوید! راست می‌گوید! حالا با این جوان خوش‌تیپ و خوشگلی هم که در امارات با یک نامحرم دچار این گناه شده است، بیشتر این آیه را برای من معنی کرد: «و لا تقرب الزنا»، نمی‌گوید زنا نکنید! «لا تفعل الزنا» نمی‌گوید! می‌گوید با عکس، با نامه، با تلفن، با نگاه به این گناه نزدیک نشوید. نمی‌گوید نکنید، بلکه می‌گوید نزدیک نشوید؛ یعنی شدیدتر از انجام‌ندادن. اگر خود را آلوده کنید، «انه کان فاحشة»، این گناه بسیار زشتی است! «و ساء سبیلا»، و جادهٔ بسیار بدی است که در این جاده ایدز می‌گیرید. در این جاده آبرویت می‌رود، در این جاده درخت جوانی‌ات ریشه‌کَن می‌شود و بد جاده‌ای است!

خب ما بین دعوت این خدا و دعوت ابلیسیان تاریخ هستیم. الآن هم که ابزار سنگینی در اختیارشان است؛ بین دعوت ماهواره‌های اسرائیل، بین دعوت ماهواره‌های کشورهای مختلف اروپا و آمریکا؛ ما بین این دو تا دعوت هستیم. خدا راجع‌به این دوتا دعوت چه می‌گوید؟ خدا که راست می‌گوید، چون نیازی به دروغ‌گفتن ندارد؛ نه ضعیف است که با دروغ ضعفش را جبران کند و نه جیبی دوخته که با دروغ جیبش را پر کند و راست می‌گوید: «و من اصدق من الله قیلا». راستگوتر از خدا کیست؟ خدا نظرش راجع‌به این دوتا دعوت چیست؟ اما دعوت خودش، چقدر زیباست! این کار دعوت در سورهٔ بقره است: «و الله یدعوکم»، خدا شما را دعوت می‌کند که زیر بغلتان را بگیرد و به دو چیز برساند. خودش کمکتان می‌کند که شما را به دو حقیقت وصل کند: «وَ اَللّهُ یدْعُوا إِلَی اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ»، یکی دعوتتان می‌کند تا تمام گذشته‌تان را بیامرزد و یکی هم به «و الجنه» دعوتتان می‌کند؛ درِ هشت بهشت را باز بگذارد و به شما بگوید از هر دری که دلت می‌خواهد برو، این دعوت من! این دعوت خدا!

ما بین این دعوت و دعوت ابلیسیان هستیم. «اولئک» آن خودش یک نفر است، لذا می‌گوید: والله! من یک نفر هستم که شما را به مغفرت و جنت دعوت می‌کنم؛ ولی شیاطین میلیونی هستند که می‌گوید «اولئک». از رفیق بد، قوم و خویش بد، تریاکی، سیگاری، هروئینی، گنهکار، معصیت‌کار، پارتی‌باز، رابطه‌داران نامشروع تا اروپا و آمریکا و اسرائیل، میلیون‌ها نفر شیطان که شما را دعوت می‌کنند. به چه‌چیزی؟ «أُولئِک یدْعُونَ إِلَی اَلنّارِ» ﴿البقرة، 221﴾، که بیایید ما مچ شما را بگیریم و تحویل جهنم که دادیم، راحت شویم.

ابلیسیان راحت نیستند، لذا کلهٔ گنده‌شان در قرآن است و به پروردگار گفت: «فبعزتک»، قسم به عزتت! «قالَ فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ» ﴿ص، 82﴾ مچ همه را می‌گیرم و تا جهنم آنها را می‌برم. آن‌وقت که یک زن و مرد بیشتر خلق نشده بودند، این حرف را گفت و پروردگار هم به او گفت: من که دعوتم به مغفرت و بهشت است و در کنار بندگانم هم 124 هزار پیغمبر می‌گذارم، دوازده‌تا امام هم قرار می‌دهم، 114 تا کتاب -آخرین آنها قرآن است- را می‌گذارم؛ حالا اگر بندگان من با بودن من، انبیا، ائمه و قرآن، دعوت من را قبول نکردند و به دعوت تو پاسخ گفتند، قسم به خودم! «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْک وَ مِمَّنْ تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» ﴿ص، 85﴾، من هم هفت طبقهٔ جهنم را از تو و هرکسی که کارت دعوت تو را قبول کرد و سراغت آمد، پر می‌کنم. این آیه یعنی چه؟ یعنی بندگان من هر کدام جهنم بروید، خودتان رفته‌اید و من هل نداده‌ام که به جهنم بروید. خودتان دعوت دشمن را گوش دادید و دعوت من را گذاشتید و رفتید و به هزارجور گرفتاری شخصی و خانوادگی و اجتماعی برخورد کردید، مرید دشمن من شدید! آن هم شما را تنها نمی‌گذارد و تا جهنم با شماست.

خب ما برای رسیدن به مغفرت و جنت باید چه کار بکنیم؟ ما باید مثل ابراهیم و ابی‌عبدالله دوتا کار بکنیم تا «قانتا لله» بشویم: یکی خدا را مخلصانه عبادت کنیم و یکی هم به بندگانش خدمت کنیم. همین! دین همین دوتاست: خدا و مردم! عبادت‌الله و خدمت به خلق‌الله؛ این عبادت و خدمت در حقیقت پاسخ به دعوت پروردگار است. چطوری دعوت خدا را جواب بدهم؟ با عبادت‌الله و با خدمت به خلق‌الله. به خدا! آدم از آن بندگان خالص خدا ماتش می‌برد. پیرمرد قدخمیده در روز عاشورا -مستضعف فکری که اصلاً حالی‌اش نبود چه خبر است- دید یک‌طرف چقدر جمعیت است و یک‌طرف هم یک جمعیت محدود! باوقار و باادب، اتفاقی جلوی ابی‌عبدالله آمد و گفت مستحق هستم، حضرت فرمودند: چادرْشَبَت را پهن کن! از لباس و پول و خوراک پر کردند و فرمودند: بردار و برای زن و بچه‌ات ببر. برداشت و برد! خدمت به خلق‌الله و عبادت‌الله، این دوتا کار پاسخ به دعوت خدا برای رسیدن به آمرزش و جنت و بهشت پروردگار است.

خب یک روزی، چهل‌روز پیش زینب کبری می‌خواست از کربلا برود و مثل فردا شب برمی‌گردد. از شما بپرسم که جواب هم ندارید! من هم جواب ندارم! رفتنش برای او سخت‌تر بود یا برگشتنش؟ در رفتن بالای گودال خیره‌خیره داشت بدن قطعه‌قطعه را نگاه می‌کرد، عمرسعد هم عجله داشت که اهل‌بیت را ببرد و زینب کبری هم زارزار گریه می‌کند! شروع می‌کند به حرف زدن؛ حالا حرف‌هایش همه عربی است، ولی این چند خط شعر خیلی قشنگ است! حرف‌هایش را معنی کرده‌اند. خیلی سخت بود! آخر یک وقت آدم از برادرش، از بچه‌اش خداحافظی می‌کند، بچه‌اش در اتاق و سرحال است، بچه‌اش می‌خواهد مشهد برود، ولی باز آدم نگران است که می‌رود و کِی می‌آید؛ ولی حالا زینب کبری دارد با یک بدن قطعه‌قطعه خداحافظی می‌کند.

من کرب‌وبلا را چو خزان دیدم و رفتم

 چون مرغ شب از داغ تو نالیدم و رفتم

 ای کرب‌وبلا زینت آغوش نبی را

 آوردم و غلتیده به خون دیدم و رفتم

 ای باغ که داری تو بسی گل به گلستان

 این خرمن گل را به تو بخشیدم و رفتم

 ممکن چو نشد صورت پاک تو ببوسم

 آن حنجر پرخون تو بوسیدم و رفتم

 یاد آیدم آن دم که بگفتی جگرم سوخت

 من یاد لب تشنهٔ تو بودم و رفتم

 حسین من!

 افتاد اگر دست علمدار تو از تن

 پرچم به سر خاک تو کوبیدم و رفتم

حسین من! فکر نمی‌کردم یک روز همسفرم عمرسعد و شمر و خولی باشند.

 برخیز، صبح شام شد ای میر کاروان

 ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن

 یا دست ما بگیر و از این ورطهٔ بلا

 بار دیگر روانه به‌سوی حجاز کن

 ای وارث سریر امامت ز جای خیز

 بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن.

 

 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
تهران حسینیه حضرت قاسم سخنرانی نهم دهه دوم صفر 95 تهران حسینیه حضرت قاسم دهه دوم صفر 95 سخنرانی نهم




گزارش خطا  

^