فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تهران حسینیه اهل بیت- فاطمیه 94 سخنرانی اول


هدایت - شب اول چهارشنبه (19-12-1394) - جمادی الثانی 1437 - حسینیه اهل بیت (گلپور) -  

تهران حسینیه اهل بیت- فاطمیه 94 سخنرانی اول

بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

دعا به معنای گدایی نیازمند از حضرت بی‌نیاز است، گدایی که از وقتی به دنیا آمده تا لحظه مرگ تهیدستی او، احتیاج او و نیازمندی او پابرجاست و واجب زندگی‌اش است گدا که نیازش را، احتیاجش را، برطرف کند.

اگر این گدا به گدایی به پیشگاه حضرت حق برود او را از دیگران بی‌نیاز می‌کند. و او قدرت پاسخ‌ دادن به همه نیازهای گدا را دارد. اگر به طرف دیگران برود یا ردّش می‌کنند یا اگر هم بخواهند کاری برایش بکنند توان کامل ندارند که  همه نیازهای او را برطرف کنند.

خب اگر ردّش کنند، اگر نیازهای او را به طور کامل برطرف نکنند، منحرف می‌شود در گدایی‌اش، و به عبارت ساده به گناه می‌افتد. به حرام می‌افتد. این معنای گدایی است. معنی دعاست.

فکر می‌کنم هم نوشته‌های خودم، هم نوارها نشان بدهد که حدود چهار سال است در این مجلس یک دعائی را در دوازده بخش از صدیقه کبری نقل کردم که او هم یک گدای نیازمند به حضرت بی‌نیاز بوده، استقلال ذاتی که نداشته، عبد بوده مملوک بوده. عبد و مملوک نیازمند مالک است.

اما معرفت این را داشت که کجا برود گدایی کند، پیش کی گدایی کند، از کی بخواهد که نیازهایش را برطرف کند و به نیازهای خودش هم معرفت داشته باشد، یعنی دو رشته معرفت، یکی اینکه کاملا آگاه بود که از کی گدایی کند، و کاملا آگاه بود که چی گدایی کند. این را دعای حضرت به ما هم تعلیم می‌دهد. به ما هم یاد می‌دهد از کی گدایی کن و چی گدایی کن.

اما خواسته‌های حضرت و نیازهایی که به حضرت بی‌نیاز نشان داد، اللهم انی اسئلک الهدی و اتقی العفاف و العمل بما تحب و ترضی، حالا چرا نان و آب نمی‌خواهد از خدا خب این نان و آب که کم و زیاد می‌رسد.

ما من دابة الا علی الله رزقها، هیچ جنبده‌ای در این عالم نیست مگر اینکه روزی‌اش را  من به عهده گرفتم، اما ضمانتی نداده که روزی کل دارای بسط باشد یعنی اینقدر بدهد به کل که کل اضافه بیاورند، چون اگر کل اضافه بیاورند از بخش عمده‌ای از خیرات محروم می‌شوند. این خیلی مسئله جالبی است، که اگر این هفت میلیارد جمعیت روزگار ما کل میلیاردر باشند، اولا همه ظرفیتش را ندارند سر به طغیان می‌کشند و کل جهان فساد عجیبی خواهد گرفت. و همه اصول به هم خواهد خورد و همه ارزش‌ها نابود خواهد شد.

این مطلبی است که قرآن هم اعلام کرده، كَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ  ﴿العلق‏، 6﴾، اینقدر که دستش پر بشود دیگر می‌گوید خدا چه کاره است، خب دارم، از گدایی از حضرت او محروم می‌شود، خود این گدایی عبادت عظیم است که مملوک برود در خانه مالک واقعی نیازش را بگوید، حال کند، اشک بریزد، سجده کند، رکوع کند، إِنَّ اَلَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِي ﴿غافر، 60﴾، این را هم مفسرین شیعه هم سنی، هم روایات، هر سه می‌گویند عبادت در این آیه به معنی دعاست، به معنی گدایی کردن است، دعا هم یک نوع عبادت است  این که من معرفت به او داشته باشم، او را تکیه‌گاه خودم بدانم، او را تامین‌کننده خودم بدانم، بلند شوم بروم پیشش ناله بزنم این مجموعه خودش یک عبادت است، خیلی هم عبادت باحالی است خیلی باحال.

من در این پنجاه سالی که تهران و شهرستان‌ها و خارج بیست کشور خارجی منبر رفتم معمولا کمیل که خواندم شبهای جمعه در تاریکی و خاموشی، که بغل دستی‌هایم هم نمی‌دیدم کی هستند، بیش از یک ساعت کمیل هم طول نکشیده ولی اصلا دلم نمی‌خواسته از کمیل بروم بیرون اینقدر دعا و گدایی حال دارد. اینقدر حال دارد.

البته یک بار یک هفت هشت تا از آن مست‌های دعا را پیدا کردم، یک بار، بیشتر هم اتفاق نیفتاد، این هم یکی دو نفر واسطه شدند آن وقت من بیست و دو سه سالم بود، گفتند شب جمعه برویم در راه چالوس آنجا پیاده شویم حدودهای آستارا، یکیشان آن منطقه را می‌شناخت تهرانی بود ولی می‌شناخت آنجا را، گفت ماشین را می‌گذاریم یک جا بغل جاده در پارک جاده‌ای، هفت هشت تا بودیم دو تا ماشین برویم بالای تپه‌ها دو سه تا تپه را که رد کنیم یک مسجد گلی آنجا هست برویم کمیل را آنجا بخوانیم رفتیم، این یک بار بود که خود آنها از مدار دعا بیرون نمی‌آمدند بالای دو ساعت طول کشید، یک بار هم همینها یک جای دیگر بعد از ظهر پنجشنبه بود اصرار کردند اگر کار نداری امشب بیا فلان جا ساعت دوازده یک، یک کمیل بخوانیم آن کمیل هم هفت ساعت طول کشید.

یعنی آنها هم من را نگه داشتند در دعا، وگرنه من نه  حال آنها را داشتم و نه معرفت آنها را داشتم، دیگر نماز صبح را خواندیم دعا را با خواندن نماز صبح تمام کردیم. خود این یک عبادت باحالی است، خود کمیل می‌گوید: من اولین باری که این دعا را از امیرالمومنین شنیدم نیمه شب این در یک کتاب خطی در کتابخانه آستان قدس است، می‌گوید شب به نیمه رسیده بود، من هم اولین بارم بود این دعا را می‌شنیدم، امیرالمومنین صورتش را گذاشت روی خاک و نزدیک نماز صبح، طلوع فجر صادق دعا را تمام کرد و گریه‌اش هم بند نمی‌آمد، این دعاست یعنی این گدایی کردن خوشمزه‌ترین گدایی‌هاست.

ولی در دعا دست و پا نباید زد برای پول و برای خانه و نمی‌دانم برای ثروت و برای این امور، من طلبه قم بودم علمای بزرگی آن زمان در قم بودند، الان هم هستند، اما به بزرگی آنها نیستند، یکی از آن علما می‌گفت : یک طلبه‌ای خانه نداشت، نیاز هم داشت عروسی کرده بود، از مستاجری خیلی ناراحت بود تلخ بود برایش،او  دو سه بار آمد حرم حضرت معصومه متوسل به معنویت دختر موسی بن جعفر شد خانه می‌خواست، بعد یک شب وجود مبارک فاطمه معصومه را در آن حجاب نور خواب دید، فرمود خانه می‌خواهی؟ پول می‌خواهی؟ برو سر قبر میرزای قمی این چیزهای کوچک را پیش ما نیاورید، ما را رنجیده نکنید، ما را ناراحت نکنید.

آدم در خانه خدا که می‌رود برای یک لقمه نان نباید دست و پا بزند، رزق را بر خودش واجب کرده اما ضمانت گسترده بودن رزق کل را نداده. ما در قرآن می‌بینیم رزق تقسیم به دو بخش شده، بسط رزق، یعنی گشایش و گستردگی، قدر رزق یعنی اندازه، و در یک چهارچوب معین که حالا بیشتر از آن نمی‌شود جلو رفت، یعنی هر کاری هم آدم بکند اضافه نمی‌شود یعنی پرونده از جانب پروردگار در شب قدر امضا شده به تنگ روزی، و به روزی گشایشی.

بالاخره در آن گشایش دارنده دارد امتحان می‌شود، در آن تنگی هم كسي که برایش رزقش تنگ است دارد امتحان می‌شود به این معنا، که روزی گسترده یک تکالیفی را به گردن می‌آورد، معنی امتحان این است و روزی قدر هم یک تکالیفی بر عهده انسان می‌آورد، این معنی امتحان است، امتحان خدا به معنی این نیست که خدا جاهل به وضع من است می‌خواهد من را امتحان بکند ببیند من کی هستم، چی هستم چند مرده حلاج هستم، این امتحان معلم‌ها و دبیرهای مدرسه و دبیرستان است.

امتحان خدا یعنی ارائه تکالیف گاهی از طریق پول تکلیف زکات، خمس، انفاق، صدقه، کار خیر تعاون علی البر و التقوا ارائه می‌کند و گاهی هم با قدر تکلیف صبر استقامت، روبرنگرداندن از خدا، دلتنگ نشدن از پروردگار، خسته نشدن از زندگی را ارائه می‌کند. این معنی امتحان است. که شاید شما این آیه را هم زیاد شنیده باشید هم خوانده باشید در قرآن، وَ إِذِ اِبْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ ﴿البقرة، 124﴾.

ضمیر ابتلی به خدا برمی‌گردد ضمیر فاعلی‌اش، یعنی پروردگار ایجاد ابتلاء کرد برای ابراهیم، به چی؟ بکلمات، کلمات چیه؟ امام باقر بنا به نقل مرحوم طبرسی در قرن نهم در تفسیر مجمع البیان در جلد اول می‌فرماید از قول حضرت باقر کلمات سین و تکلیف بوده، ابتلی یعنی سین و تکلیف را خدا به ابراهیم ارائه کرد، ابراهیم هم بدون اینکه ذره‌ای از گوشه این تکالیف کم بکند در کمال اوج این تکالیف را انجام داد. این معنی امتحان.

خیلی روشن است یعنی اگر آدم دقت در قرآن بکند ابتلی را کنار جمع کلمات ببیند، می‌فهمد که  معنی امتحان خدا یعنی امتحان‌های دانشگاهی و کنکوری و دبستانی و دبیرستانی نیست، امتحان یعنی ارائه تکلیف، حالا من روزی تو را کم قرار دادم مثلا ماهی یک میلیون درآمدت است، ماهی دو میلیون درآمدت است خیلی هم خوش بهت نمی‌گذرد، من بااین قدر رزق هم تو را مکلف به صبر، استقامت، خاکی نزدن، حرام نخوردن کردم، باید از این امتحان سرفراز بیایی بیرون، نیایی قیامت می‌شوی هیزم جهنم، تو ثروتمند را هم با ثروتت در معرض تکالیفی مثل خمس و زکات و انفاق و صدقه و کار خیر قرار دادم انجام بدهی اهل بهشت هستی، انجام ندهی اهل جهنم هستی، جاده پیچ ندارد. خیلی صاف است جهنمی‌ها معلوم است چه کسانی هستند، بهشتی‌ها هم معلوم است چه کسانی هستند. اصلا هیچ گره‌ای در آیات قرآن مجید نیست.

خب حالا که با پادشه بگو که روزی مقرر است، ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم، حافظ می‌فرماید ما آبروی فقر و قناعت، قناعت تکلیف است نمی‌بریم با پادشه بگوی که روزی مقرر است، کنار خدا آدم می‌گوید باید از مال خودش را خالی کند، از خانه و فرش و این حرفها خالی کند، خدایا برادرم فرش ابریشم دارد حداقل به ما فرش دستباف تبریز بده، خدایا برادرم پانصد متر خانه دارد به ما یک خانه دویست متری بده اصلا آدم به خودش نباید زحمت این حرفها را پیش پروردگار بدهد، آنجا که آدم می‌رود ارفع بارگاه است، و اغنی غنی‌هاست در عالم و ارحم الراحمین است، چیزهایی را باید گدایی کند که هم نیازمند است و هم بیارزد به پروردگار که آدم ازش بخواهد. این معنی دعا.

حالا صدیقه کبری یک دعا دارند ظاهرا دوازده تا مسئله را از پروردگار درخواست کردند، تیترش را من بخوانم سال قبل و سه سال قبل هم خواندم یادتان نمانده، ولی خود اظهار این کلمات دل را نورانی می‌کند، چون این سخنان از پاکترین زبان، از سیدة النساء العالمین از میوه دل پیغمبر، ازانسیه حوراء، طلوع کرده مثل خودش نور است، مثل خودش دلیل است، مثل خودش چراغ است، مثل خودش راهنما است.

خدایا من از تو اول هدایت می‌خواهم، راهنمای من تو باشی چون میلیون‌ها راهنما بغل آدم غلت می‌زند، میلیون‌ها شیطان اینها می‌خواهند آدم را راهنمایی بکنند به طرف مسائل انحرافی، به یک زندگی نجس، به مال نجس، به معاشرت ناپاک، به این که حق را آدم پایمال بکند، من از شخص تو هدایت می‌خواهم  که دلیل من تو باشی، چراغ راه من تو باشی، حمله‌دار زندگی من تو باشی، راهنمای من تو باشی من این را می‌خواهم.این یک خواسته.

و اتقی، خدایا من از وجود مقدس تو توفیق تقوا می‌خواهم، یعنی به من نسبت به تقوا دلگرمی بدهی، من را از درون یاری کنی، به من از باطن کمک بدهی، به من شوق بدهی، که من کل زندگی‌ام را، فکرم را، قلبم را، زبانم را، اعضایم را، پول درآوردنم را، زن و بچه‌داری را با تقوا بگذرانم، یعنی کنار هیچ کدام از اینها آلوده به گناه نشوم. تقوا یعنی خودم را در تمام این مرزها از افتادن در گناه بتوانم نگه دارم. یک همچنین تقوایی را می‌خواهم این دو تا.

و العفاف، چقدر عفت زن مهم است، چقدر عفاف ناموس و دختران و زنان مهم است، که روزگاری که در مدینه مکه، و مناطق دیگر اصلا زن بی‌حجاب و بدحجاب و این حرفها نبوده و تمام زنان نسبت به شوهرانشان غیرت داشتند، کرامت داشتند، بزرگواری داشتند، آن روزگاری که از این مفاسد زنانه جهان ما چه در کشور ما، چه در کل کشورها، چه در ماهواره‌ها، چه در تلفن‌های همراه، آن زمان اثری از این مفاسد نبوده واقعا نبوده، آن روزگار زهرا با اشک چشم به خدا می‌گوید خدایا توفیق عفاف به من مرحمت کن، که من سروکاری با نامحرمان نداشته باشم، من با نامحرم حرف می‌زنم دچار ناز و غمزه و طنازی نشوم، صدایم را نازکتر نکنم، بدنم از دید همه نامحرمان پوشیده باشد.

ببینید این عفت‌خواهی زهرا برای چه روزگاری است، الان اگر دخترهای ما و زن‌های ما بشینند زار بزنند و از خدا عفاف بخواهند خب جا دارد، اما شما آن روزگار را حساب بکنید که من در روایاتی که دیدم یا در درسهای فقهی که در قم خواندم ده سالی که پیغمبر مدینه بودند یک بار حدّ زنا اتفاق نیفتاد. فقط یک بار یک شخصی به نام ماعز خیلی مضطرب آمد مسجد به پیغمبر گفت من زنا کردم من را پاک کن، اقرار زنا را اثبات می‌کند فقط، هیچ شاهدی نمی‌تواند زنا را اثبات بکند، چون قرآن مجید می‌گوید اگر شخصی اقرار نکرد به زنا ولی چهار شاهد عادل آمدند گفتند این زنا کرده، حرف این چهار تا هم باید دو تا نشود ساعتش یکی باشد، جایش یکی باشد.

حالا کی می‌آید در مقابل چهار تا عبایی محاسن‌دار، آثار سجده به پیشانی زنا بکند که بعد اینها بروند شهادت بدهند اصلا همچنین چیزی اتفاق نمی‌افتد، یعنی اثبات زنا را بدون اقرار زناکار خدا تعبیر به محال کرده، محال است بشود اثبات کرد، چرا این کار را کردی؟ چرا؟ چقدر آدم باید دلش بسوزد و آتش بگیرد که خدا دوست ندارد آبروی بنده زناکارش برود، این است که تعلیق به محال کرده اصلا اثبات نمی‌شود مگر خود شخص اقرار بکند.

ماعز عجله کرد، پیش دستی کرد گفت یا رسول الله من زنا کردم، حضرت فرمود مگر مجبور هستی دروغ بگویی؟ یا عقلت به هم خورده، یا هوای مدینه خیلی گرم است مغزت به جوش آمده یا بیماری روانی داری، این حرفها چیست که می‌زنی زود بلند شو برو از پیش من برو، اصلا حاضر نشد پیغمبر اقرار را گوش بدهد که اثبات بشود، اصلا حاضر نشد اقرار را  گوش بدهد خب در یک چنین روزگار پاکی که همه زن‌ها شوهردارهای خوبی بودند در مدینه حالا قبل از بعثت مکه یک مقدار اوضاع خراب بود اما مدینه اینجوری نبود، چون مدینه دو قبیله بزرگ قوس و خزرج زندگی می‌کردند اینها آدم‌های باشخصیت زیاد داشتند، چهره‌های با ادب داشتند، آدم‌های معتبری بودند و پیغمبر را خدا شب در حال هجرت به سوی این مردم فرستاد. که از تمام شرهای مکه راحت بشود پیغمبر.

یعنی معلوم می‌شود مدینه شهر بسیار باادب و با وقار و درستی بوده، و آیات قرآن مجید هم از بخش عمده‌ای از مردم مدینه خیلی تعریف کرده، بخش عمده‌ای، خب اینها آغوششان را برای پیغمبر باز کردند در یک چنین محیطی صدیقه کبری اشک می‌ریزد از خدا درخواست عفاف می‌کند، چقدر مهم است عفاف خانم‌هایی که می‌شنوند ببینند چقدر عفت زن ارزش دارد که در شهری که یک ذره بی‌عفتی نبود صدیقه کبری درخواست عفت می‌کند، یعنی دارد به زن‌های امت یاد می‌دهد که یک گدایی ناب‌تان از خدا توفیق عفت باشد، که برای شوهرتان باشید، برای همسرتان باشید، کسی از زیبایی شما لذت نبرد، کسی شما را تماشا نکند، قلب‌های مریض شما را نگاه نکنند، شما هم عفت ظاهرتان را حفظ بکنید حالا در قرآن می‌گوید به گونه‌ای که وقتی از خانه بیرون می‌آئید چون قرآن نمی‌گوید دائم در خانه بنشینید، در آیه اجازه می‌دهد زن از خانه بیرون بیاید وقتی بیرون می‌آیید شناخته نشوید، کسی نفهمد شما خوشگلی یا بدگلی، جوانی یا متوسط، پیری یا نه لب مرگی، وقتی می‌روی بیرون مردها  نتوانند تشخیص بدهند که تو در چه وضعی قرار داری که حرف نزنند مطلب نپرانند، پیشنهادی بهت نکنند، نامه‌ای ندهند، شماره تلفنی ندهند، قربان صدقه‌ات نروند، همه اینها بی‌عفتی است.

این خواسته سومشان، اللهم انی اسئلک اتقی الهدی و التقی و العفاف و العمل بما تحب و ترضی، خدایا به من توفیقی بده عملی که به آن عمل محبت داری، یعنی عمل من را دور نمی‌اندازی، رد نمی‌کنی، مچاله نمی‌کنی و محل نگذاری اینجور عمل نه، یک عمری حمالی بکنم بعد روز قیامت به من بگویی عملت از چشم من افتاده برای خودت و العمل بما تحب و ترضی این که عمل من را دوست داشته باشی، عملی که خدا دوست دارد قبول هم می‌کند، عملی که خدا دوست دارد امضا هم می‌کند و ترضی، و خشنود و راضی از آن عمل من باشی که رضایت به عملم رضایت به خودم است رضی الله عنهم و رضوا عنه. هم بندگانم از من راضی باشند هم من از بندگانم راضی باشم. در عمل در اخلاق، در دینشان، در زندگیشان، اختلافی با هم نداشته باشیم که من خدا یک طرف، شما هم یک طرف. من شما را نخواهم شما هم من را نخواهید این چهار خواسته.

اما خواسته پنجم و ششم و هفتم، اللهم اسئلک چقدر زیباست خدایا من از تو می‌خواهم قدرتت را برای جبران ناتوانی، غنایت را برای جبران نداری، علمت را برای جبران جهل و نفهمی، این خواسته‌های زهراست. اللهم انی اسئلک غناک لفقری، چقدر زیباست، قدرتک برای جبران ضعفم و خدایا علمت را می‌خواهم برای جبران جهلم، عنایتت را می‌خواهم برای جبران نداری و فقرم.

اما سه خواسته بعدشان، آنها هم خواسته‌های بسیار بسیار مهمی است، بسیار مهم، به پروردگار عالم می‌گوید من را کمک کن، اعنی لذکرک، که دائم یادت باشم تو را در زندگی‌ام ببینم، تو را حاضر بدانم، تو را ناظر بدانم و شکرک، خدایا به من کمک بده تمام نعمت‌هایی که به من دادی من شکر مخصوص هر نعمتی را به جا بیاورم تا نمردم، بدهکار نمیرم، این هم یک خواسته‌ام.

و خدایا من را بر قبول کردن حرفهایت و بندگی و عبادت یاری بده، این می‌شود دوازده تا. حالا فکر کنید این دوازده خورشید از افق زندگی ما طلوع کند چه خواهد شد، چه دنیایی پیدا می‌کنیم، چه آخرتی پیدا می‌کنیم خب حالا برویم سراغ تفسیر دانه به دانه‌اش.

من نوشته‌های جلسات چهار پنج سال پیش اینجا را که نگاه می‌کردم در تفسیر اللهم انی اسئلک الهدی دیدم یک گوشه خیلی کمی از مسئله هدایت را بیان کردم، امروز مراجعه داشتم به آیات هدایت قرآن و به روایات اهل بیت، پیغمبر تا امام عسکری درباره هدایت. واقعا این آیات و روایات دریاست. تا کی بشینیم آب این دریا را بکشیم. تا کی؟

آب دریا را اگر نتوان کشید، که نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید، بالاخره حیات ما به آب است، حیات معنوی ما به همین دریای هدایت و آثار هدایت است، یکی چند تا آیه جدید غیر از یک آیه برایتان قرائت بکنم، یک هدایت فقط و فقط باید از خدا به انسان برسد، فقط چرا؟ چون در دنیا کدام دانشمند، کدام استاد دانشگاه، کدام معلم، به تمام زوایای ظاهر و باطن وجود ما آگاه است که ما را به گونه‌ای هدایت کند که هیچ کجای وجود ما در ظاهر و باطن از هدایت محروم نشود، هدایت به چیست؟ در یکی از آیات می‌گوید هدایت به چیست، اما هدایت پرداختش، ارائه‌اش، ویژه خداست.

پس انبیا چه کاره هستند؟ انبیامبلغ هدایت هستند، إِنَّكَ لاٰ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ ﴿القصص‏، 56﴾، حبیب من هر کسی را تو دلت می‌خواهی یا دوست داری نمی‌توانی هدایت کنی، این عمویت ابولهب اگر توانستی هدایتش کنی، آنی که باید هدایت کند فقط من هستم وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ آن هم بندگانی را من هدایت می‌کنم که بخواهند، یک کسی که هدایت را نمی‌خواهد من سراغش نمی‌روم، من مردم را آزاد آفریدم شاخ و شانه می‌کشند می‌گویند مگر ای خدا نمی‌گویی به قرآن عمل کن، به حرف انبیا عمل کن، به ائمه اقتدا کن تا بروی بهشت من خوشم نمی‌آید بروم بهشت، من دیگر کاریش ندارم، این می‌گوید من تشنه‌ام نیست، من خدا به زور آب در حلق کسی نمی‌ریزم، می‌گوید من نیاز به هدایت تو ندارم، یکیش عمویت، اگر توانستی هدایتش کنی.

هدایت دست من است، آن هم باید بنده من اعلام نیاز به هدایت بکند این متکبرهای مغروری که می‌گویند ما هدایت لازم نداریم ما خودمان فکر داریم بلدیم چراغ راه خودمان باشیم، دو قرن است این ادعا را امریکا و اروپا دارند می‌کنند پس چرا چراغ راه یک زندگی درست و حسابی نشدند، اما آیه اول.

قُلْنَا اِهْبِطُوا مِنْهٰا جَمِيعاً فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً ﴿البقرة، 38﴾، این منی اختصاصی است، اوست که به تمام زوایای وجود بندگانش آگاه است، اوست که می‌داند چگونه هدایت کند و به چی هدایت کند و به کجا هدایت کند فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدٰايَ خیلی‌ها خوششان نمی‌آید از هدایت خدا متابعت بکنند می‌گویند فرهنگ به این گردن کلفتی امریکا و اروپا خب ما ازآنها پیروی می‌کنیم، خانه‌سازی‌شان، فیلم‌شان، لباسشان، رفتار زنهایشان، رفتار مردهایشان، رفتار جوان‌هایشان، هدایت خدا را می‌خواهیم چه کار، آنی که می‌گوید نمی‌خواهم محروم است خودش هم خودش را محروم کرده، خدا هم هدایت اجباری ندارد. چون هدایت اجباری ثواب ندارد. هیچ ثوابی ندارد.

حالا بیایند دست و پای من را ببندند و بعد یک هفت تیر هم بگذارند روی پیشانی من، دسته چک من هم بگذارند جلویم، بگویند یک مسجدی ده میلیون نیاز به پول دارد یالله چک را امضا کن و بنویس وگرنه ماچه را می‌چکانم، من هم می‌نویسم و می‌دهم اما به حضرت عباس یک قران دوست نداشتم به این مسجد به این حسینیه، به این کار خیر کمک بکنم این ثواب دارد؟ ابدا ثواب ندارد. چون دل طرف با این عمل مخالف بوده، و لو از حسابش کشیدند و بردند ولی اصلا بهره آخرتی ندارد.

عمل آزاد در فضای هدایت الله ارزش دارد، خب هدایت ویژه خداست او باید ما را راهنمایی کند، او باید به ما راه بدهد چاه چیست، راه چیست، او باید به ما یاد بدهد کدام جاده به جهنم می‌کشد کار را کدام جاده به بهشت منتهی می‌شود، انبیا هم ویژه هدایت نیستند انبیاء مبلغ هدایت هستند. این یک آیه.

سوره مبارکه بقره، اما آیه دوم، در سوره طه است، ربنا الذی پروردگار ما مربی ما، مالک ما، کسی است که دو تا کار در این عالم کرده یک قٰالَ رَبُّنَا اَلَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ﴿طه‏، 50﴾، کل این موجوداتی که در این عالم هستند او لباس هستی بهشان پوشانده، و او می‌دانسته کدام موجود را چی بسازد، گوسفند را گوسفند، الاغ را الاغ، مار را مار، و چطوری اینها را رنگ آمیزی کند، او بلد بوده که چطوری بسازد که روی چهار تا پا راه بروند یا روی شکم، یا با پر راه بروند، او می‌دانسته که چگونه بسازد که پا پر داشته باشد بتوانند در دریا شنا کنند و چطوری پا را پشمالو و نرم بسازد که بار چهارصد کیلویی را از بغل کاشان بردارد در کویر لوت تا کرمان شتر ببرد و پادرد نگیرد، هر موجودی را لباس هستی پوشاند و بلد بود چگونه وجود بدهد و چه شکلی بدهد و چه رنگی بدهد و چه قیافه‌ای بدهد و چه نیرویی بدهد این خلق.

قٰالَ رَبُّنَا اَلَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ  ﴿طه‏، 50﴾، و برای کل شیء جاده هدایت باز کرد، برای کل شیء سوسک را هدایت کرد، مورچه را هدایت کرده، موریانه را هدایت کرده، کبوتر را هدایت کرده، ماده‌ها را هدایت کرده، نرها را هدایت کرده، کل شیء درخت را هدایت کرده، به درخت سیب می‌گوید سر از خاک دربیاور بیا بالا، بیا بالا، تا جایی که در دسترس بشر باشد به تنه درخت می‌گوید بایست دیگر بالاتر نرو او هم می‌گوید چشم کل له قانتون کل موجودات مطیع متواضع هستند، وگرنه اگر اینجور نبود الان درختهای گردو پانصد متر بود، درختهای سیب چهارصد متر بود اصلا بشر بدبخت بدبخت بود.

همه چیز را هدایت کرده، بوته خربزه را با آن سنگینی هدایت کرده که تو حق نداری بلند شوی در زمین راست بایستی چون همه میوه‌ات شاخه را می‌شکند و می‌ریزد، میوه تو تکیه‌گاه می‌خواهد باید به یک جا تکیه بدهی که باری روی تو نباشد، روی شاخه و برگ تو، هندوانه همینطور بار نباش، بلد بوده هم آفریدن درست را و هم هدایت کردن را.

خب این دو تا آیه، چهار تا آیه هم در زمینه هدایت طلبتان انشالله برای جلسه بعد. من آنجا نشسته بودم یاد علامه مجلسی افتادم گرچه مداح بزرگوار اسمی از مجلسی نبرد، ولی یک قطعه روضه‌اش من را برد در خانه مجلسی، چهارصد و پنجاه سال پیش هر وقت این مرد بزرگ مورد احترام ملت اصفهان، و چهره برجسته شیعه گره به کارش می‌خورد بالاخره ما در دنیا هستیم دیگر به کار مراجع گره می‌خورد، به کار رئیس جمهورها گره می‌خورد، به کار وکیل و وزیر و تاجر و کارخانه‌دار گره می‌خورد، به کار عالم هم گره می‌خورد، هر وقت گره می‌خورد اصلا نگران نبود، شب می‌آمد خانه به زن و بچه‌اش می‌گفت جمع شوید همه جمع می‌شدند می‌نشست روی رختخواب، رختخوابی که یک لحاف و تشک و متکا در آن بود روبروی زن و بچه و خیلی شدید روضه علی اصغر را می‌خواند این زن و بچه زار می‌زدند خودش هم گریه می‌کرد دو روز نمی‌کشید گره باز می‌شد.

در بغل بابا چه آغوشی چی بگویم من، چه آغوشی نمی‌دانم اسمش را آدم چی بگذارد شانس است نمی‌دانم شاید، خوش شانس‌ترین شش ماهه تاریخ جهان این بچه است، مادرش پدرش، مادربزرگش زهرا، پدربزرگش امیرالمومنین، محل شهادت در بغل و سینه ابی عبدالله روی خاک هم نه، معلوم است دیگر ما خودمان هم بچه کوچک داشتیم من در خانواده خودمان گاهی نشان می‌دادم می‌گفتم بچه را ببینید چطوری دارد نگاه می‌کند، این نگاهش معنی‌دار است. من یک نوه داشتم که در یک تصادف شدیدی نيمه شب از بین رفت، این در نوه‌های من نگاهش یک نگاه خاصی بود، خیلی نگاه معناداری داشت در نگاه کردن هیچی نمی‌گفت اما معلوم بود دارد حرف می‌زند می‌شد معنی نگاهش را فهمید. در آغوش بابا نگاه دارد می‌کند به چهره ابی عبدالله.

 

 

 ...


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها
سخنرانی استاد انصاریان سخنرانی مکتوب استاد انصاریان سخنرانی ها سخنرانی تهران حسینیه اهل بیت- فاطمیه 94 سخنرانی اول

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^