بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
حضرت شعیب ملت مدین را از مفاسدی که داشتند نهی فرمود. آنچه را که این پیغمبر الهی به مردم مدین فرمود خطاب به همه انسانهاست. چون انبیا مبلغ دین خدا بودند نه برای یک ملت، نه برای یک جامعه.
یک نصیحت مهمی که به مردم مدین داشت درباره پیمانه و ترازو بود غیر از آنچه که در جلسه گذشته شنیدید. در جلسه گذشته شنیدید که به مردم فرمود در جنس پیمانهای و ترازویی کم نگذارید به مقداری که مردم پول میدهند در برابر پول مردم جنس به مردم تحویل بدهید.
پولتان را، لقمهتان را، حرام نکنید نجس نکنید، این کارهایی که شما در پیمانه و ترازو میکنید من را بر شما از عذاب روز بزرگ میترساند این خیلی مسئله مهمی است که بخشی از عذاب قیامت دامنگیر مردمی است که خائن به پیمانه و ترازو هستند. یعنی برابر پولی که مردم میدهند جنس به مردم نمیدهند.
در نصیحتی که امشب برایتان نقل میکنم فرمود ای مردم ای ملت من، ای جامعه من، وَ يٰا قَوْمِ أَوْفُوا اَلْمِكْيٰالَ وَ اَلْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ، در پیمانه و در ترازو عدالت را رعایت کنید، عدالت یعنی جنس را چه پیمانهای، چه میزان و ترازویی مطابق ثمن مردم، پول مردم، به مردم بدهید این عدالت است.
وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُم، این مردمی که از گوشه و کنار، از مناطق کشاورزی، بافندگی، از دهاتهای اطراف میآیند جنسشان را به شما بفروشند اگر عددی است در عدد کم نگذارید، یک کاری نکنید که عدد را کم کنید طرفتان هم نفهمد، بنده خدا بگوید من پنج هزار تا گردو آوردم این هم محصول سالم است خرج زن و بچهام است، شما نشمارید و به مردم بگویید این چهار هزار و پانصد تاست بیخود میگویی پنج هزار تاست، یا در این زیرزمینها نشستند پارچه بافتند حالا شما پنجاه متر را چهل و سه متر پایشان حساب میکنید و جنس قمپانی را وقتی که میکشید بهش میگویید که این نود و پنج کیلوست این بخس در اشیاء مردم است.
از یک طرف در فروختن جنس را کم نگذارید، از یک طرف در خریدن روز روشن مال مردم را کم نگذارید و ندزدید وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ﴿هود، 85﴾ شما در حالی که کارتان فساد است بیایید و از این فسادتان با این تبهکاریهایتان دست بردارید، شما آدمهای ظالمی به مردم هستید، وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ﴿هود، 85﴾.
تبهکاری نکنید در حالی که این تبهکاریهایتان فساد است، بعد فرمود مردم بَقِيَّتُ اَللّٰهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿هود، 86﴾، اگر شما آدمهای خداباوری باشید آن سودی که از فروش درست جنس برایتان خدا باقی میگذارد این برایتان بهتر است برای اینکه یک سود پاک و سود حلال است. و روز قیامت اینگونه خرید و فروش دیگر دادگاه ندارد، شما جنس مردم را درست خریدید، و جنس را به دیگران درست فروختید، یک سودی هم رویش کشیدید آمدید انصاف به خرج دادید و به آن سودی که خدا برایتان مقرر کرده است قناعت کردید این برایتان خیر است. بالاترین خیرش این است که قیامت معطلتان نمیکنند. چه خیری از این بالاتر؟
در نهج البلاغه است امیرالمومنین میفرماید البته من نمیدانم این حرف شامل کل مردم قیامت است، به نظر نمیآید چون از آیات قرآن استفاده میشود اهل ایمان واقعی در قیامت در امنیت هستند، آمنهم من الفزع الاکبر، اما آنهایی که برای خودشان امنیتساز نبودند امیرالمومنین میفرماید روی زمین محشر که ایستادند معلوم میشود این ایستادن متراکم است، میلیاردها مرد و زن متراکم ایستادند راه دررویی هم وجود ندارد، امیرالمومنین که جزو آگاهان کامل به قیامت بوده، میفرماید عرق جوشان تا زیر چانه مردم را میگیرد.
خب این چنین معامله کردن یعنی پیمانه را پر دادن، ترازو را کامل دادن، در سر جنس مردم نزدن و خریدن، و جنس را با انصاف فروختن، به خیرتان است به خیرش این است که قیامت به آن دشواری و مخمسه دچار نمیشوید. نکنید این کارها را.
اینجا واقعا قرآن عجیب حرف زده، عجیب. حالا که بردن و خوردن و دزدی و کم گذاشتن میلیاردی است، آن وقتها که اینقدر نبوده سرمایه و پول، ولی حالا چه آن روزگار و چه این روزگار واقعا با این آیه در قیامت چه کار میشود کرد که میفرماید وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ ﴿الزلزلة، 8﴾، مثقال یعنی وزن، ثقل یعنی وزن، ذره قدیمها که علم پیشرفت نکرده بود در این تفسیرهای قرآن نوشته بودند که آفتاب از پشت شیشه که میتابد در اتاق یک لوله مانندی از ذرات شناور است در آن شعاع آفتاب، میگفتند یک ذره یعنی یک دانه از آن ذرههای شناور، اما الان دیگر این حرف را نمیزنند الان میگویند ذره یک عنصر بسیار کوچکی است که با چشم دیده نمیشود، بعضی از ذرات را میکروسکوپ باید پنج هزار برابر کند تا آدم یک چیز کوچکی را مشاهده بکند و از این هم باز کمتر استدیگر آن را باید به مجلات علمی مراجعه بکنید که یک لیوان آب که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است، اکسیژن دو تا اتم دارد هیدروژن هم یک دانه، میگویند یک لیوان آب عدد اتمهای اکسیژنش اصلا قابل شمردن در این روزگار نیست، آن یک ذره.
میگوید اگر کار شما همین ترازوداری، کارتان، وزنش به اندازه ذره باشد و کار بدی باشد، این کار بد را قیامت با چشم خودتان به صورت کیفر و جریمه خدا خواهید دید. اگر آدم قرآنباور باشد اگر آدم حرفهای انبیا مثل حضرت شعیب را باور بکند، خب یک زندگی پاکی خواهد کرد، آنهایی که اهل باورند نمیروند در جاده خاکی، در صراط مستقیم الهی هستند، هماهنگ با آیات قرآن، روایات، انبیا زندگی میکنند و به آن زندگی هم خدا دلخوششان میکند یعنی از درون پروردگار عالم یک رضایتی نسبت به زندگیشان بهشان میدهد.
آدم چرا دنبال حرام برود؟ امیرالمومنین یک روایت دارند شنیدنی است کوتاه است یک خط است، شاید بعضیهایتان تا حالا نشنیده باشید، میفرماید ایها الناس الدنیا عرض حاضر یاکل منه البرّ و الفاجر، دنیا یک مقدار متاع موجود است که کنار این متاع موجود هم خوبان عالم دارند ازش میخورند و هم بدان عالم، خدا در این دنیا چی را اختصاصی ساخته؟ گفته سیب فقط برای بندگان مومنم است؟ نه، آب فقط برای بندگان مومن است؟ نه، نان فقط برای بندگان مومن است؟ نه، یک سفرهای است که تمام خوبان و بدان دارند ازش میخورند.
عرض حاضر، همیشگی هم نیست، تمام میشود، پیغمبر اکرم میفرماید آخرین لقمهای که خدا پایتان نوشته از گلویتان پایین برود آخرین به ملک الموت میگوید برو جانش را بگیر دیگر روزی نده، یعنی این سفره افتاده در کره زمین را خدا یک دفعه به ملک الموت میگوید این دیگر ازاین سفره یک لقمه حق ندارد یک استکان آب دیگر نصیب ندارد برو بردار و بیاور، از دست میرود که، بعد هم چقدر درآمدش را آدم میخورد چقدر؟
حالا میارزد این پولی که با بالا و پایین کردن بردند دو سه روز است تلویزیون اعلام میکند که سه نفر از این پولبرها محکوم به اعدام، جوان، زن و بچهدار باید بروند بالای دار میارزد؟ حالا بالای دارش مهم نیست ایستادن در قیامت و چند هزار میلیارد جواب دادنش امکان ندارد آنجا هم باید با سر بروند در جهنم.
یک متاع موجودی است که همه دارند میخورند، همه. حالا یک روایت دیگر امیرالمومنین دارد یک مقدار مفصل است یک جمله را من برایتان بگویم به یک عدهای رسیدند حضرت فرمودند چی کار میکنید؟ گفتند گیرمان بیاید بخوریم شکر میکنیم، گیرمان نیاید صبر میکنیم فرمود سگهای محل ما هم همین کار را میکنند، آنها هم گیرشان بیاید میخورند و دم تکان میدهند و کلهای بلند میکنند و شکر میکنند، گیرشان نیاید پاچه کسی را نمیگیرند صبر میکنند تا از خانهای دو تا استخوانی، یک نان خشکی، گوشت گندیدهای بیندازند بیرون. این که نشد کار.
این که ارزش نشد، یک سفرهای است که یک طرفش شمر نشست خورد یک طرفش هم اولیاء خدا نشستند خوردند حالا برای این یک لقمه که آن هم فقط از پول یک خوراک آدم برمیدارد یک لباس، یک مرکب یک مسکن، خب بقیهاش را میخواهد چه کار؟ واقعا میخواهد چه کار؟
خب یک عدهای خانه دارند پوشاک هم دارند، خوراک هم دارند ماشین هم دارند، آن وقت چقدر ثروت میلیاردی در بانکهای مختلف دارند، و حالیشان هم نیست پولدارترین موجود عالم آن صندوقهایی است که در کره زمین و در کشور ما برای حفظ اسکناس خیلی بزرگ ساختند، یک سالن را کردند صندوق، آن وقت چون خیلی بزرگ است و تا آن سقفش پول جا میگیرد اسمش را گذاشتند گاو صندوق، اینهایی هم که این ثروت عظیم را دارند هیچ به دردشان هم نمیخورد در نگه داشتن، دسته کنند و بمیرند اسمشان گاو آدم است، چه فرقی میکنند با گاوصندوق؟ گاوصندوق خمس نمیدهد اینها هم نمیدهند، زکات نمیدهد اینها هم نمیدهند، کمک به هیچ مسجدی نمیکند اینها هم نمیکنند، کمک به جهازیه نمیکنند اینها هم نمیکنند، صدقه نمیدهد آخه آهن عقل که ندارد، وجدان که ندارد، حیات که ندارد کاری بکند.
این انسان هم باآن آهن هیچ فرقی نمیکند تنها فرقش این است که میتواند از پولش یک مقدار بخورد بپوشد، خانهای درست کند مرکبی درست کند همین.
الدنیا عرض حاضر یاکل منها البرّ و الفاجر و الآخرة وعد صادق یحکم فیها ملک قادر، اما آخرت قطعا و حتما آمدنی است و قضاوت در آنجا هم فقط و فقط با قدرت بینهایت است و الآخرة وعد صادق.
خب در کنار قضاوت خدا که آدم را محکوم بکند آدم چه راه گریزی دارد؟ حالا اینجا در دنیا آدم میتواند سر قاضیها را کلاه بگذارد به هر شکلی، اگر قاضی گول بخورد، اما قیامت که پیغمبر میفرماید خدا از هیچ طرفی گول نمیخورد ، خدا کلاه سرش نمیرود گول نمیخورد. خدا نقاد بصیر است، بصیر.
خیلی چیزها را ملائکه از اعمال آدم نمیدانند ولی خدا میداند، مثلا ملائکه یک نمازهایی را میبینند به به میگویند میگویند این نماز را ببریم به پیشگاه مقدس حضرت حق، در روایت دارد نماز را که بالا میبرند نه بالای مکانی، بالای معنوی خطاب میرسد برگردانید در سر صاحبش بزنید، این داخلش خرابی دارد، ریا دارد، صاحبش مال حرام خورده، صاحبش آدم خوبی نیست، یعنی فاعل حسن فاعلی ندارد حسن فعلی دارد، انسان باید هم حسن فعلی داشته باشد یعنی عملش درست باشد، هم حسن فاعلی یعنی مومن واقعی باشد.
خب در کنار قضاوت خدا چه کار میشود کرد؟ برادرانم، بالای پنجاه سال حالا انبیای دیگر هم همین بودند، ائمه هم همین بودند حالا برای خیلیهایشان را ننوشتند به ما نرسیده ولی برای امیرالمومنین را زیاد نوشتند به ما رسیده، بالای پنجاه سال شبها نیمه شب، یا در خانه، یا در بیابان که کار کشاورزی داشته، یا در نخلستانهای نزدیک خانه، مثل چوب خشک روی زمین میافتاد ناله میزد، و به خداوند میگفت وای بر من که توشه قیامتیام کم است. وای بر من. آه بر من. من قلة الزاد، خب علی بگوید آه من قلة الزاد خب این دزدها و مال مردمخورها و ظالمها و اینهایی که زن و بچههایشان از دستشان راحتی ندارند در فروش هم خائن هستند به جنس و پول مردم، گاهی میبینید در تلویزیون نشان میدهد ده تن مرغ فاسد، پنج تن ماهی فاسد، اینها را به این ملت میدهید میخورند یا بچهشان میمیرد یا شیرخواره، یا زنشان یا خودشان، آخه این پولی که از مرگ مردم به جیب میزنید این چه پولی است؟ این همانی نیست که دیشب گفتم از گوشت سگ نجستر است، این چه پولی است. این چه لقمهای است.
فرمود مردم بقیت الله اینجا ظاهر آیه بدون تاویل به معنی سودی است که از کاسبی درست و با انصاف برایتان میماند خیلی برایتان بهتر از این پولهای باطل و نجسی است که درمیآورید و قیامت گیرتان میاندازد اگر آدمهای خداباوری باشید.
و ما انا علیکم بحفیظ، من دست اجباری ندارم که شما را مجبور به درآمد حلال بکنم، خدا همچنین قدرتی به ما انبیا نداده، شماها را هم آزاد آفرید ما حق و باطل را برایتان میگوییم، انتخاب حق و حذف باطل با خودتان است، ما دین اجباری نداریم که بیایند اختیار شما را سلب کنم و شما بالاجبار کاسبیتان پاک باشد، خودتان پاک زندگی کنید. اینها نصایح حضرت هود است.
حالا مردم چی جوابش را دادند، عجب مردم سرسختی، مردم پستی، مردم بیهودهای، مردم باطلگرایی، مردم متکبر مغرور آلوده دلی، قالوا یا شعیب، ای شعیب این حرفهایی که به ما زدی که پیمانه را کم نگذارید، ترازو را کم نگذارید، پیمانه و ترازو را به عدالت رفتار بکنید، از جنس مردم وقت خرید نکاهید، اینی که به ما گفتی تبهکاری نکنید، فساد نکنید، اینی که به ما گفتی حلال معامله کنید سود حلال برایتان بهتر است، قالوا یا شعیب کل این حرفهایت قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ أَ صَلاٰتُكَ تَأْمُرُكَ ﴿هود، 87﴾، از دل نمازهایت درآمده؟ خودت که قبلا اینجوری نبودی، جوان که بودی، بچه که بودی.
اینها همه برای این نمازی است که میخوانی. راست هم میگفتند قرآن مجید در سوره روم احتمالا میفرماید إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ ﴿العنكبوت، 45﴾، اگر نماز نماز درست و حسابی باشد اصلا آدم قدمش به طرف فحشا و منکرات به خدا قسم جلو نمیرود، نمیرود.
منی که میخواهم دو رکعت نماز بخوانم خدا قبول بکنم خب این عبایم یک دانه نخش هم مال حرام و حق مردم نباید باشد چه برسد به خودش، یا کت و شلوارم، یا پیراهنم، یا فرش زیر پایم، یا زمینی که خریدم.
یک کسی یک خانه خوبی داشت پیر هم بود هفتاد و پنج شش سالش بود، آمده بود پیش من کارهایش را درست کند، وقتی گفتم چه کاره هستی کارهایش را که گفت، دیدم این توبه بکن نیست، حالا یک موردش این بود خب میگویی خمس این خانه را حساب کنم، خانه را از کجا خریدی؟ گفت من سی سال کارمند دولت بودم این برای سال شصت و سه شصت و چهار است، برای آن وقت که سی سال کارمند زمان قبل بود، گفت که من کارمند دولت بودم پول هم زیر دستم بود، پولهای زیر دستم را میکشیدم تا این خانه را خریدم، گفتم کاری به حقوقت نداشت؟ گفت نه، گفتم با آن حقوقت زندگیات اداره میشد؟ گفت آره، گفتم این پولها را چطوری دزدیدی؟ گفت ندزدیدم حق سهم نفتم بوده، این خانه.
این خمسش را حساب کن، گفتم مغازهای که در بازار میگویی دارم چند میخرند آن وقت سال شصت و سه، گفت چهل میلیون تومان، خب چقدر سرمایه داری؟ گفت پنجاه شصت میلیون هم فرش در این مغازه است، گفتم این پولها از کجاست؟ گفت از همانجاست دیگر حق نفت، گفتم دختر شوهر دادی؟ گفت سه تا، جهازیه خوب بهشان دادی؟ گفت خوب، گفتم خب اول قبل از خمس حساب کردن شما باید کل این خانه و مغازه و فرشهایت را به خزانه دولت برگردانی جهازیه سه تا دخترت هم برگردانی، گفت توبه اینجوری است؟ گفتم بله، گفت برای خود شما آخوندها خوب است، گفتم ما آخوندها که توبه اینطوری نداریم، ما آخوندها اگر توبه کنیم حالا بیخودی یک شب مجلس مردم را نرفتیم پولش را دادند و درست هم نگفتیم به مردم، خسته بودیم در خانه خوابیدیم فردا شب آمدیم گفتیم تا بعد از منبر هم ما در ترافیک بودیم حالا آن یک شب حرام است، باید توبه کنیم باید برویم به بانی بگوییم آقا یک شب از پولت بیخودی آمده پیش من این توبه، گفتم ما آخوندها توبه مثل تو را نداریم که برای خودمان خوب باشد.
گفت نه این دین اینجوری صرف نمیکند، گفتم اتفاقا من هم میدانستم که صرف نمیکند حالا میوه و چاییات را بخور اقلا یک لقمه حلال بخور بلند شو و برو، آخوندها هم برای خمس و زکات زوری به شما ندارند، چه قدرتی دارند، آنها فقط میگویند قرآن گفته خمس بده، زکات بده، ما نه پاسبانی داریم، نه نیروی انتظامی داریم، نه آگاهی داریم که دنبالتان بفرستیم و مالتان را پاک کنیم که قیامت گیر نیفتید، خودتان باید پاک کنید مالتان را.
گفتند شعیب این حرفها کار نمازت است، معلوم میشود نماز خیلی عمل پاکسازی است، معلوم میشود نماز دل را روشن میکند، معلوم میشود نماز یک معیاری است که حق و باطل را به آدم میشناساند اگر نماز باشد.
پیغمبر میفرماید نمازی که شما را از فحشا و منکرات بازندارد آن نمازها را کنار بگذارید دوباره نماز بخوانید، نماز باید کاربرد داشته باشد، قٰالُوا يٰا شُعَيْبُ أَ صَلاٰتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مٰا يَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا، نمازت به تو یاد داده که به ما بگویی که کم فروشی نکنیم؟ از پیمانه ندزدیم؟ از ترازو ندزدیم، پیمانه را پر بدهیم، ترازو را پر بدهیم، نمازت به تو گفته که به ما بگویی هر جوری دلتان میخواهد با پول کنار نیایید، با پول حلال کنار بیایید نه هر جوری دلتان میخواهد، إِنَّكَ لَأَنْتَ اَلْحَلِيمُ اَلرَّشِيدُ ﴿هود، 87﴾. تو آدم بردباری بودی در ما بودی قبل از اینکه بگویی پیغمبر هستم و آدم باوقار منظمی بودی، این حرفها چیست به ما میزنی.
گوش ندادند، عذاب آمد یک نفرشان هم زنده نماند، شعیب به این جنازهها نگاه کرد و گفت من که پیغام خدا را بهتان رساندم، من که برایتان خیرخواهی کردم شما گوش ندادید حالا هم همتان مثل درخت خشک از عذاب خدا روی زمین افتادید، روحتان رفته جهنم بدنتان هم قیامت دنبالتان میآید میروید جهنم، من که خیلی خیرخواهی کردم برایتان، دلش میسوخت این حرفهایی که بعد از عذاب میزد دلیل بر این بود که دلش میسوخت.
انبیاء خیلی دلسوز بودند خیلی، دارد در روایات که پیغمبر اکرم لحظه آخر عمرش جانش را نمیداد تا جبرئیل بیاید، وقتی جبرئیل آمد به جبرئیل گفت وضع امت من قیامت چه خواهد شد؟ حالا همش را بهش نگفتند که ناراحت جان بدهد، ولی خبرهایی که خدا بهش داده بود که بعد از مرگت به فاصله بعد از مرگت چه حوادثی اتفاق میافتد در روایات دارد تا لحظه جان دادن دیگر تبسم هم نکرد، همش غصهدار بود درهم بود، کسل بود، ناراحت بود، به این خاطر در کامل الزیارات است هر وقت امیرالمومنین، صدیقه کبری، حضرت مجتبی، حضرت حسین، زینب کبری، پنج تایی روبرویش مینشستند بعد از خبر خدا که بعد از مرگت چه خواهد شد، قیافه اینها را نگاه میکرد و مثل ابر بهار اشک میریخت، بهشان میگفت قبر یکیتان را نمیگذارند پیش من باشد. همتان را در به در این شهر و آن شهر میکنند. همتان را.
و بعد از من ظلم سنگینی خواهید دید، میارزید؟ مثلا دو روز صندلی برای یک لقمه نان بیایند در خانه آتش بزنند، بیایند به بازوی امیرالمومنین طناب ببندند بکشند، مگر اولی چند سال شاه بود؟ پنجاه سال؟ دو سال و یکی دو ماه، برای دو سال زهرا را کشتی؟ برای دو سال علی را خانهنشین کردی؟ برای دو سال آتش آوردید در خانه، دو سال؟ باز گلی به جمال رضاشاه شانزده سال شاه بود و آن همه جنایت کرد، شما که تا آمدید بجنبید مردید.
چقدر دنیا گولزن است، اگر آدم قلبش منور به نور الهی نباشد، اگر نباشد. سلام بر شما ای خاندان طهارت. سلام بر شما که هر دل پاکی تا قیامت برای شما میسوزد، و این آتشی که بر قلب مومنین زده شد خاموش نمیشود. این علامت مردم مومن است، تاثر برای اهل بیت علامت مردم مومن است. گریه بر اهل بیت علامت مردم مومن است. این سه چهار روزه تا یکشنبه که حالا آن زمان چه روزهایی بوده من نمیدانم، ولی این سه چهار روزه احتمالا مثل فردا هفت هشت ده تا از خانمهای قوم و خویشهای خودش آمدند دیدنش، وقتی بود که دیگر نمیتوانست خودش از رختخواب بلند شود افتاده بود.
از پا درآمده بود، چی میگویم من، یعنی یک خانم نود ساله از پا درآمده بود؟ یک خانم نود ساله توانش تمام شده بود؟ چطوری آدم بگوید. چی کشید که در هجده سالگی از رختخواب نمیتوانست بلند شود، امام صادق میفرماید این روزهای آخر غیر از پوست و استخوان از بدنش چیزی باقی نمانده بود. پارچه سیاهی به سرش بسته بود گریه میکرد اما دیگر صدا نداشت.
خانمها گفتند خانم ما هم عیادتتان آمدیم، هم آمدیم اگر برای منزل کاری دارید ما با کمال میل کار انجام بدهیم، یک نگاهی به این خانمها کرد فرمود من کاری ندارم برای خانه، چون دو سه روزدیگر بیشتر زنده نیستم خودم بلند شدم لباسهای علی و بچههایم را شستم، خودم آرد خمیر کردم نان درست کردم که چند روز بعد از من اینها عزادارند نان داشته باشند کاری ندارم، اما حالا خودتان دلتان میخواهد برایم کاری انجام بدهید خیلی دلم برای پدرم تنگ شده، زیر بغل من را بگیرید من را تا کنار قبر پدرم ببرید.
یک شب که حرم پیغمبر خلوت بود یازده شب هیچ کس دیگر نبود، من آمدم آنجایی که در خانه حضرت روی مسجد باز میشد از آنجا چون در را بسته بودند، یعنی تیغه کرده بودند و زهرا را باید میآوردند در کوچه از کوچه میبردند سر قبر پیغمبر، من این مقدار راه را با قدم شمردم، دیدم از اتاقش تا بیاورند در کوچه و بیاورند سر قبر بیست قدم نمیشود، آوردند در کوچه، شش هفت قدم بیشتر زیر بغلش را نگرفته بودند گفت خانمها بگذارید بشینم دیگر نمیتوانم قدم بردارم، وسط کوچه نشست دوباره زیر بغلش را گرفتند تا رسید نزدیک قبر پیغمبر خودش را انداخت روی قبر بابا بلند شو ببین چطور به ما زخم زبان میزنند، بابا غصه دارد من را میکشد. بابا همه نیروی من از بین رفت، دختر پیغمبر حال شما سوزناکتر بود وقتی چشمت به قبر پدرت افتاد، یا دختر سیزده سالهای که گلوی بریده را بغل گرفته بود ، بابا بلند شو ببین عمهام را دارند تازیانه میزنند.
...