بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
تمام بزرگان از اهل علم در همه ادیان اعتقادشان این است که یک سلسله مسائل شرعی است، یعنی از ناحیه وجود مقدس پروردگار اعلام شده است، یک سلسله از مسائل عقلی است، که از زمانی که انسان آفریده شده تا الان عقلهای پخته، عقلهای متکی به علم، متکی به دلیل، یک مسائلی را مطرح کردند که هم قابل قبول شرع است، هم قابل قبول همه عقلای عالم است.
حقایقی نیست که قابل رد باشد، قابل شک باشد و قابل تردید باشد، یکی از این مسائل عقلی که در فقه ما و اصول ما به کار گرفته میشود، این مسئله است که ترجیح بلامرجح قبیح است، و این ترجیح بلامرجح کار هیچ حکیمی در عالم نیست، چه برسد به وجود مقدس پروردگار مهربان عالم که حکیم علی الاطلاق است، ترجیح بلامرجح یعنی چی؟ یعنی بین دو چیز را میآیند مقایسه میکنند در یکی از این دو چیز یک امتیازاتی هست، که در چیز دیگری آن امتیازات وجود ندارد. محال است که حکیمان بیایند آنکه یا آنچه امتیازاتی ندارد بر آنی که دارای امتیازات است برتری بدهند، بیایند حکم بکنند بگویند اینی که خالی از امتیازات است از آنی که دارای امتیازات است برتر است.
حکیم این کار را نمیکند، حالا دو سه تا مثل برایتان عرض بکنم، دو نفر را داریم که یکیشان از علم و فهم و هوش و دانایی و اندیشه صحیح برخوردار است، و همه این اوصافش هم کاربرد دارد به سود مردم است، منفعت دارد، اما یکیشان این امتیازات را ندارد، عقلش معمولی است، علم ندارد، هوش بالایی ندارد، کیاست ندارد، مدیریت ندارد خب همه عقلای عالم آن را که دارای امتیازات است قبول میکنند، و به او رو میکنند اما آنی که هیچ امتیازی ندارد به صورت یک فرد معمولی با او برخورد میکنند. اگر بخواهند او را برتری بدهند خلاف عقل است، خلاف علم است، خلاف طبع است، خلاف حکمت است.
این معنی قبح ترجیح بلامرجح است. خود ما هم در بیشتر امور ممکن است به این قاعده توجه نداشته باشیم ولی قاعده را به کار میگیریم، مثلا یک گردو را که میدهند دست ما، ما میبینیم این گردو چهار مرحله دارد، یک مرحلهاش چوب است، یک مرحلهاش پوست است، یک مرحلهاش مغز است، یک مرحلهاش هم روغن مغز است، خب ما اگر بنا باشد امتیاز بدهیم یقینا به چوب امتیاز نمیدهیم، یعنی چوب گردو را که مغز داخلش است برتر نمیدانیم، پوست روی گردو را هم هنگام تازه بودن گردو تلخ است برتر نمیدانیم، میماند مغز و روغن مغز، اگر مغز روغن نداشت مغز هم ارزشی نداشت، بنابراین در این چهار مرحله ما برتری را میدهیم به روغن گردو، بعد برتری را میدهیم به مغز، بعد میآییم سراغ پوست و بعد سراغ چوب.
چوب را قدیمها در دهاتها کنار میریختند برای زمستان که بسوزانند، در خوردن گردوی تازه پوست را میکندند و دور میانداختند، در خوردن گردوی کهنه پوست را میخوردند میگفتند دیگر نمیشود این پوست را درآورد و دور انداخت، ولی پوستی را که میخوردند برتری نمیدادند بهش، برای همه مردم مغز و روغن مغز شأن داشت، در مغز هم برتری را میدادند به روغن، میگفتند گردوی چربی است اگر به ما بدهند کیلو چهل تومان ما هم راضی هستیم، خشک نیست، چرب است. یعنی همه دنبال چربی گردو هستند.
خب اگر کسی برتری را بدهد به چوب میگویند آدم بیعقلی است، یا برتری را بدهند به پوست میگویند آدم نادانی است، این را میگویند ترجیح بلامرجح که بر حکیم قبیح است، حالا در بین امت فرقی ندارد بعد از پیغمبر یا بعد از غیبت کبری، انسانی که از همه امتیازات برخوردار است، که حالا بعد از پیغمبر عظیم الشان اسلام دوازده نفر به معرفی خودش و به نقل کتب اهل سنت مثل ینابیع المودة، که اسم هر دوازده تا را پیغمبر اعلام کرده، اینها از عقل کامل، علم گسترده، فهم بالا، هوش و ذکاوت بینظیر، برخوردار بودند بقیه هم بودند مومن بودند، یعنی در کنار این بزرگواران پیغمبر اصحابی هم داشت سلمان بوده، مقداد بوده، عمار بوده، ابوالهیثم ابن تیهان بوده، بلال بوده، اینها آدمهای خیلی محترمی بودند و آنهایی که حالا ما اسم نبردیم ولی پروردگار عالم از میان کسانی که زمان پیغمبر بودند چه کسی را برتر دانسته؟ آنی که همه امتیازات را داشته خب این یک کار حکیمانهای بود. آنی را که پروردگار برتر دانسته پیغمبر برتر دانسته، خب عقلی است که در تمام امور دین و دنیا از او پیروی بشود.
بعد از او از دیگران که برتر بودند، بعد از غیبت صغری هم طرح دادند ائمه، من کان من الفقهاء سائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامر مولاه، این امتیازات است. برای کسی که در غیبت کبری مردم برای دینداریشان، برای سلامت دنیا و آخرتشان به آنها مراجعه بکنند. خب ما وقتی که دنبال تقلید هستیم هیچ وقت نمیرویم در مغازه یک بقال محترم بگوییم آقا رسالهات را بده میخواهیم عمل بکنیم خب بقال خندهاش میگیرد، لبنیات خندهاش میگیرد، رفتگر محترم که یک کار ایمانی دارد میکند النظافة من الایمان، خندهاش میگیرد. میگوید من نه علم فقه دارم نه علم اصول دارم، نه علم ادبیات دارم، نه علم عروض و بیان دارم، نه علم لغت دارم، نه علم رجالشناسی دارم، نه علم درایه دارم، شما از من رساله میخواهید؟ من هیچ امتیازی ندارم. همه امتیاز من به این است که مومن هستم اما قابل تقلید و پیروی نیستم.
بر حکیم علی الاطلاق ترجیح بلامرجح قبیح است که در امت برتری وجود داشته باشد و پروردگار عالم مردم را چه زمان پیغمبر چه بعد از پیغمبر ارجاع به افرادی بدهد که امتیازات آن برتر را ندارند، مثلا به زبان پیغمبرش اعلام بکند بعد از من بر همتان واجب است از سلمان اطاعت کنید، اولی الامر اوست، سلمان امتیازات اولی الامری و امامتی ندارد، و خدا هم این کار را نکرد و نمیکرد، چون قبیح بود، یا به زمان پیغمبرش اعلام میکرد اولی الامر ابوذر است بر همه شما واجب است از او اطاعت بکنید خب این کار قبیحی بود، سلمان بسیار بزرگوار، ابوذر بسیار عالی، مقداد بسیار بزرگ، دیگران هم مسلمان، مومن، اما امتیازات آن انسانی که به زبان پیغمبر معرفی کرد را نداشتند، حالا ظلمی به سلمان شده؟ نه، ظلمی نشده عدالت در حقش رعایت شده، که امت را خدا به او ارجاع نداده، چون از مجموع امتیازات رهبری و امامت برخوردار نبوده.
حکیم ما را ارجاع داده به انسانی که فاقد همه نواقص بوده یعنی در درونش در ظاهرش، در باطنش، در عقلش، در فهمش، نقص نبود و جامع همه کمالات بود، پس باید حکیم را شکر کرد از این که برای بعد از مرگ پیغمبر کسی را برای امت قرار داد که منهای نبوت کل امتیازات پیغمبر در او بود. فقط یک امتیاز نبود آن هم مقام نبوت بود که به پیغمبر ختم شده بود، یعنی پروردگار عدد خاصی را برای انبیاء و امامان معصوم طرح ریخته بود، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر عددی که امام صادق اعلام میکنند، آخرینشان پیغمبر اسلام است خب منهای این امتیاز مجموع امتیازاتی که در پیغمبر عظیم الشان اسلام بوده نشان میدهد روش امیر المومنین، نهج البلاغهاش، روایاتش حدود پنج سال حکومتداریاش که همه امتیازات را داشته با کمال احترام و ادب عرض میکنم به کل مسلمانان جهان بر اساس این حکم عقلی که ترجیح بلامرجح قبیح است ما با داشتن عقل و وجدان نباید زیر بار پذیرفتن ترجیح بلامرجح برویم، یعنی بگوییم علی ابن ابیطالب همه امتیازات را دارد اما ما باید برویم دنبال ابوالهیثم ابن تیهان این کار خلاف عقل است، یا برویم ابوذر را به اولی الامری انتخاب بکنیم این کار خلاف عقل است و عاقل نباید پشت به عقل بکند و کار خلاف عقل را گردن بگیرد. این کار درستی نیست و چه بسا که روز قیامت برای عقل چنانکه هست دادگاه برپا بکنند و مردمان را محاکمه بکنند که عقل تو مستقلا کاری هم با شرع ندارد درک میکرده که برتر را نباید کنار بگذاری، و غیر برتر را مقتدای خود قرار بدهی چرا این کار را کردی؟ جواب ندارد کسی در دادگاههای پروردگار به پروردگار بدهد.
و من از همه آنهایی که میشنوند واقعا درخواست میکنم در مسئله عقل و احکام عقلی حکیمانه به این آیه سوره ملک هم دقتی داشته باشند. قیامت به جهنمیها میگویند، به همه آنهایی که در هفت طبقه جهنم هستند، أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ﴿الملك، 8﴾ شما در دنیا که بودید هشداردهنده برایتان نیامد؟ یعنی عقل خودتان هم هشدار نداد بهتان که ترجیح بلامرجح قبیح است که چوب گردو را برتر از روغن مغز بدانید این کار عاقلانهای نبوده نیامده هشدار بدهد کسی؟ کل اهل جهنم جواب میدهند چون قالوا دارد، قالوا جمع است، یعنی کل اهل دوزخ جواب میدهند قٰالُوا بَلىٰ قَدْ جٰاءَنٰا نَذِيرٌ ﴿الملك، 9﴾ هشداردهنده آمد، هشداردهنده یا پیغمبر بوده یا امام بوده یا عالم ربانی بوده یا عقل بوده، اینها همه هشداردهنده هستند.
من دارم میروم در خیابان یک بخش در خیابان آتش دارد شعله میکشد من راهم را کج میکنم از یک طرف دیگر میروم به آتش برنخورم خب این هشدار عقل است، این انذار عقل است، لازم نیست کسی بیاید نعره بکشد بپا نروی در آتش من خودم نمیروم در آتش، چون عقلم بهم هشدار داده، الم یاتکم نذیر، با توجه به اینکه عقل یکی از هشداردهندگان است، کل این هفت میلیارد جمعیت زمان ما ولو دین بهشان نرسد، الان که دین به همه رسیده، چون شب و روز اینقدر ماهوارههای دینی دارند دین را پخش میکنند ماهواره هم در خانه تک تک مردم دنیاست فرض بکنید هشتاد سال در این روزگار اصلا اسم اسلام به گوشش نخورده ولی عقل که داشته، هشدارهای عقل را داشته، عقل هشدار میداده به همسر رفیقت نظر بد نداشته باش، عقل که هشدار میداده مال مردم را نخور، عقل که هشدار میداده در گوش مظلوم نزن همین هشدارها حجت خدا قیامت بر اینهاست که محکوم بشوند و بروند جهنم.
این سوال دیگر جا ندارد آقا کسانی در این کره زمین هم دین بهشان نرسیده خب نرسد، عقل که رسیده، هشدار عقل که رسیده، همان حجت است. همان هشدار عقل پیغمبرش است، همان هشدار عقل دین درونی خدا در درونش است، بعد اهل جهنم میگویند لو کنا نسمع، ا گر رفته بودیم و حقائق الهیه را گوش داده بودیم، حالا نرفتند گوش بدهند، نیامدند، او نعقل، چون دو تا لنگه است، وَ قٰالُوا لَوْ كُنّٰا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ، حالا نشده بروند گوش بدهند میگویند اگر ما گوش داده بودیم نرفتند گوش بدهند، او نعقل و اگر تعقل میکردیم هشدارهای عقلی را گوش میدادیم، مٰا كُنّٰا فِي أَصْحٰابِ اَلسَّعِيرِ ﴿الملك، 10﴾ ما امروز داخل آتش نبودیم.
آیه خیلی روشن است، باز هم با کمال ادب و محبت چون شیعه دینش دین محبت است، دین ادب است، دین نصیحت است، دین خیرخواهی است، دین حکمت است من از کل کسانی که میشنوند این بحث را درخواست میکنم عقل را پشتپا بهش نزنند و با بودن عقل ترجیح بلامرجح را زیر بارش نروند، یعنی برتر را در هر چیزی کنار نزنند و آنی که برتری ندارد به خاطر اینکه امتیاز ندارد محور زندگی قرار بدهند. تا نجات پیدا کنند.
حالا بخشی از امتیازات وجود مبارک امیر المومنین را عنایت کنید، که با بودن علی عقل به ما حق نمیدهد غیر از وجود مقدس او را گرچه سلمان و مقداد باشد به اولی الامری انتخاب بکنیم. این انتخاب قبیح است ضد عقل است، ضد حکمت است، کتاب بسیار معروف و مطرح فصول المهمة نوشته ابن سباق مالکی که از علمای بزرگ مذهب مالک ابن انس است، یکی از چهار مذهب، صفحه صد و بیست و شش، نقل میکند، روایت واقعا طلای بیست و چهار عیار است، عن العباس ابن عبدالمطلب، عباس عموی پیغمبر است برادر عبدالله پدر پیغمبر است، در جنگ بدر اسیر شد ودر مدینه مسلمان شد، بود کنار پیغمبر، قال ابن عباس میگوید، سمعت به دو گوش خودم شنیدم از کی؟ سمعت عمر ابن الختاب، از عمر ابن ختاب شنیدم و هو یقول که او داشت میگفت، کفوا ان ذکر علی ابن ابیطالب الا بخیر، مردم هر چه درباره علی میگویید فقط مثبتگویی کنید، این را عمر ابن ختاب دارد به مردم میگوید چرا؟ چون در علی عیبی وجود ندارد که ما این عیب را بیاییم برملا بکنیم، نقصی وجود ندارد بنابراین ای مردم درباره علی ابن ابیطالب آنچه میگویید مثبتگوئی کنید چون هر چی خیر در این عالم است در این یک نفر جمع است، ببینید این را کسی دارد نظر میدهد که از مکه از زمان ولادت علی ابن ابیطالب علی را میشناخته تا چهارده سال بعد از درگذشت پیغمبر که خودش در محراب مورد حمله قرار گرفته و ترور شده. یعنی از ولادت امیر المومنین تا سن بالای امیر المومنین تا چهل و چهار و پنج سالگی دائم علی را میدیده و با علی بوده، درک کامل داشته از علی که علی هیچ عیب و نقصی ندارد و تمام خوبیها و ارزشها در او جمع است.
فانی عمر میگوید خود من سمعت رسول الله، با دو گوش خودم از پیغمبر شنیدم یقول پیغمبر میفرمود فی علی ثلاث خصال، سه خصلت در علی ابن ابیطالب است البته بعد میگوید این سه خصلت چیست، قبل از این سه خصلت عمر ابن ختاب میگوید وددت ان لی واحدة منهن، عاشق بودم نمیگوید احبب وددت عاشق بودم که از این سه خصلت علی یک دانهاش را من داشتم یکیش را، کل واحدة منهن، یک دانه از آن خصلتها برای من احبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس، دوست داشتم یک دانه از آنها در من باشد برای من آن یک د انه از آنچه که آفتاب بر او میتابید محبوبتر بود، و ذاک این سه تا خصلت انی کنت انا و ابوبکر و ابوعبیدة ابن جراح و نفر من اصحاب رسول ا لله، من بودم، ابوبکر بود، ابوعبیده جراح بود و نفری از اصحاب پیغمبر که اسم نمیبرد، اذ ضرب النبی علی کتف علی ابن ابیطالب پیغمبر دست زد روی شانه علی ا بن ابیطالب و قال، به علی گفت یا علی انت اول المسلمین اسلاما تو اول تسلیم در میان بندگان پروردگار به پروردگار هستی، تسلیم چه تسلیم، اول المسلمین اسلاما، این اسلاما مفعول مطلق است نوع تسلیم بودن امیر المومنین را بیان میکند که عمر میگوید من از پیغمبر شنیدم بهش گفت تو مقدم بر همه تسلیمشوندگان به خدا هستی که در زبانت و درونت نسبت به هیچی خدا چون و چرا نداری.
و انت اول المومنین ایمانا، و تو مقدم بر همه مومنان عالم از نظر ایمان هستی، و انت منی این سومی است بمنزلة هارون من موسی، تو برای من به منزله هارون نسبت به موسی میمانی، هارون چه منزلتی پیش موسی داشت؟ خلیفه موسی بود، و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی، این فی قومی خیلی مهم است موسی به هارون گفت تو در بین جامعه من جانشین من هستی یعنی تو مقام بعد از من هستی، بعد عمر میگوید این سه خصلت را که پیغمبر فرمود ادامه داد.
کذب من زعم انه یحبنی و هو یبقضک، علی جان دروغ میگوید کسی که میگوید من پیغمبر را دوست دارم ولی مخالف با تو است، کسی که مخالف با تو است نمیتواند من را دوست داشته باشد، ملاک راستی محبت افراد به من این است که نسبت به تو کینه نداشته باشم، هر کسی به تو کینه دارد محب من نیست، یا علی من احبک فقد احبنی، هر کسی تو را دوست داشته باشد من پیغمبر را دوست دارد و من ا حبنی احبه الله، و هر کسی من را دوست دارد خدا دوستش دارد، این خیلی روایت عجیبی است که پیغمبر میگوید ملاک دوست داشتن خدا بندهاش علی ابن ابیطالب، من اگر کسی را بخواهم دوست داشته باشم باید با محبت علی باشد، بیمحبت علی من بندهای را دوست ندارم.
و من احبه الله، و کسی که خدا دوستش داشته باشد ادخله الجنة، او را قیامت وارد بهشت میکنند، بهش هم میگویند دارند میبرند بهشت برای این است که خدا دوستت دارد خدا دوستت داشته برای این است که علی را دوست داشتی، معلوم میشود محبت امیر المومنین و ولایت امیر المومنین کلید هشت در بهشت است، آنی که این کلید را دارد خوش به حالش، هیچ غمی در آخرت ندارد، و من ابقضک فقد ابقضنی، علی جان هر کسی نسبت به تو کینه داشته باشد به من کینه دارد و من ابقضنی ابقضه الله، کینه به من موجب کینه خداست و هر کسی که خدا کینه داشته باشد با او ادخله النار، جهنم روبرو مبقض علی است؟ میاندازند در جهنم، چون در بهشت جایی ندارد. این از نخبه روایات کتب علمای بزرگ اهل سنت است.