بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
وجود مبارک امیر المومنین بعد از پایان یک سخنرانی در حال بیرون آمدن از مسجد بودند که خانمی در حالی که به شدت گریه میکرد به حضرت عرض کرد دچار مشکلی شدم بیایید این مشکل من را حل کنید این جمله برای آن خانم است زیرا پناه دنیا و آخرت ما تو هستی، این خانمی بود که با این جملهاش نشان داد به امیر المومنین معرفت دارد، او را امام میداند واجب الاطاعه میداند، محور میداند، و فهمیده بود که حل مشکلات دنیا و آخرت به دست امیر المومنین به آسانی میتواند صورت بگیرد.
این قدرت را چنانکه از آیات قرآن استفاده میشود خداوند در هر بندهای که شایستگی تام در او ببیند عنایت میکند. شما به سوره آل عمران مراجعه کنید مسیح یک جوان بود، بیشتر از سی و سه سال هم بین مردم نبود خدا برد رفع الله الیه، اما در یک مقدار خاک آب میریخت به صورت مجسمه یک پرنده درستش میکرد با دهان مبارکش میدمید به این مجسمه گلی با همه هویت حیات رگ و پی و ناخن و مو و پر و چشم و گوش و معده و روده پرواز میکرد. در آن واحد. اگر غیر از قرآن این را نقل میکرد ما هم که متدین هستیم سختمان بود باور کنیم. اما مطلب در صریح قرآن است قابل تاویل هم نیست برای ما که اهل ایمان هستیم باورش آسان است. کسی که به کل مرده بود به مرده میدمید زنده میشد، میگفت خبر میدهم که روزهای قبل در خانههایتان و در خلوت چی خوردید و برای بعدتان چی ذخیره کردید، بچه کور مادرزاد بود فوت میکرد در چشمش دو تا چشم صددرصد سالم پیدا میکرد به جذامی میدمید سالم سالم میشد، همه را هم میگفت باذنه، با اجازه خدا دارم این کار را میکنم.
وقتی در آیه شریفه مباهله خداوند میفرماید فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ﴿آلعمران، 61﴾به مسیحیان نجران فرمود حالا که حق را قبول نمیکنید، خدا به پیغمبر فرمود بهشان بگو بیایند فرزندانتان، زنانتان و مردانتان را بیاورید من هم میآورم، نفرین میکنم هر کسی سالم ماند از نفرین معلوم میشود حق با اوست هر کسی نابود شد معلوم میشود بر باطل است، ببینید برادران خواهران خدا امر میکند به پیغمبر که به اینها بگو ابناءنا و ابنائکم، ابناء جمع است از سه به بالاست، نساء جمع است شامل همه زنان میشود، انفسنا جمع است مردان، ولی روز مباهله دیدند پیغمبر اسلام این وعدهای که داده بود فرزندانمان دو تا دانه آقازاده چهار پنج شش ساله را با خودش آورد ابنین آورد نه ابناء، یک دانه خانم آورده مرأة واحدة در حالی که قول داده بود همه زنها، مردانمان که جان ما هستند همه را میآوریم دیدند یک مرد آورد، وقتی خدا علی ابن ابیطالب را جان پیغمبر میداند خب آن امتیازاتی که به عیسی خدا داده در پیغمبر جامعتر و کاملتر است امیر المومنین که نفس نفیس پیغمبر است تمام کمالات پیغمبر هم در این نفس در این مرد تجلی دارد، این خانم این معرفت را دارد. که گفت پناه دنیا و آخرت ما تو هستی. یعنی کلید حل همه مشکلات را خدا به تو داده چه در مشکلات دنیایی ما چه مشکلات آخرتی ما.
ممکن است یکی بگوید امیر المومنین با این قدرت، چطور برای خودش کاری نمیکرد؟ خدا به هیچ پیغمبر و امامی اجازه نداده بود روش زندگی را با معجزه نظام بدهد باید طبیعی زندگی میکرد بین مردم اینها هم بیمار میشدند، شکست در جنگ داشتند آزار میدیدند شمشیر به فرقشان میخورد شهید میشدند هیچکدام اجازه نداشتند معجزه را در زندگی به کار بگیرند، بعد این خانم مشکلش را گفت گفت من تا حالا چند تا بچه به دنیا آوردم مردند الان یک دانه بچه دارم دلم به این بچه خوش است چند تا بچه قبل از این در دامنم جان دادند، من صبح بلند شدم روی پشت بام خوابیده بودیم برای خنکی هوا در این تابستان وضو گرفتم، ایستادم به نماز، هوا هم مثلا گرگ و میش بود تاریک بود، نمازم که تمام شد دیدم بچه شیرخوارهام که تازه چهار دست و پا راه افتاده آمده رفته نوک ناودان پشت بام آنجا با سینه خوابیده روی ناودان، ناودانهای قدیم هم سنگی بود یادتان باشد اگر چوبی هم بود چوب قوی بود، گفت یا علی هر ترفندی زدم این بچه برگردد برنگشت، سینهام را برای شیر خوردن نشانش دادم برنگشت چی کار کنم من حل این مشکل به وسیله تو میسر است فرمود بیا برویم، جالب است امیر المومنین دنبال حل مشکل مردم میدود.
با چند تا از یارانشان آمدند از پلهها رفتند بالا بچه هم روی ناودان بود و هنوز نیفتاده بود، میافتاد که میمرد، فرمودند همین الان یک بچه هم سن خودش را بیاورید، رفتند یک بچه هم سن خود بچه را آوردند بچه را گذاشتند روی پشت بام نزدیک ناودان بچه شروع کرد نق و نوق کردن یعنی با زبان پنج شش ماهگی با بچه نوک ناودان حرف زد بچه برگشت از ناودان آمد روی پشت بام مادر بچه را گرفت و غش کرد، مشکل حل شد. بعد امیر المومنین رو کرد به یارانشان همه بحث امروز من همین جمله است فرمودند من علی هستم حالا توضیح من علی هستم خیلی است، وصی پیغمبر هستم، خیر البشر هستم، عالم هستم، عارف هستم، آگاه هستم، عابد هستم، زاهد هستم، ولی این بچه به حرف من گوش نمیداد، برای اینکه سنخیت با من نداشت. اما این بچه کوچکی که آوردید این بچه روی ناودان با این بچه سنخیت فکری و روحی و حالاتی داشت با زبان بیزبانی با همدیگر حرف زدند بچه به عشق این بچه از روی ناودان خودش را کشید و نجات پیدا کرد. ولی با من علی سنخیت نداشت من اگر میایستادم صدایش هم میکردم فایدهای نداشت آخرش میافتاد و نابود میشد حرف تمام است دیگر یعنی غیر از این در دنیا حرف به این کاملی نیست، هر کسی با علی سنخیت ندارد هلاک است نابود است. دنیایش خراب است نهایت فساد دنیاییاش میشود داعش النصره، نهایت فساد دنیایی.
آنی که سنخیت با علی ندارد خیلی راحت است یک روز در عراق هزار و هفتصد تا جوانی که پدر و مادرهایشان منتظرند، هر کدام هزار جور آرزو دارند اینها ردیف به صف بخوابانند و کل را سر ببرند، آنی که با علی سنخیت ندارد وضعش این است، وضعش آل سعود است، وضعش حکومتهای غرب است، حکومتهای آمریکاست، آنی که با علی سنخیت ندارد تعجب نباید بکنید باید رباخور بشود باید خوکخور بشود، باید بیحجاب بشود باید. اگر پای سنخیت آمد در کار حجاب برمیگردد چون وقتی همسنخ علی شد تبعا همسنخ زهرا و زینب هم میشود زنش، دخترش.
سنخیت خیلی مسئله مهمی است، ذره ذره کان در این ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست، شما دو تن آهن بگذار در سالن یک سوزن دو گرمی را ببر جلوی این دو تن آهن، دو تن آهن هیچ عکس العملی نشان نمیدهد، اما دویست تا میخ بنفش را بریز روی زمین یک آهنربای نیم کیلویی را ببر نزدیکش هر دویست تا را بغل میگیرد نگه میدارد چون سنخیت دارند با هم. آنی که با امیر المومنین سنخیت دارد میشود میثم، آنی که سنخیت ندارد میشود ابن ملجم، آنی که با علی سنخیت دارد سر و دو تا دست و دو تا پا و شکم را فدای علی میکند بعد از بیست سال که علی شهید شده و علی را ندیده، ولی ابن ملجمی که سنخیت ندارد میآید علی پول بهش میدهد نان بهش میدهد، پذیرایی میکند محبت بهش میکند در ماه رمضان به احتمال شب احیا شب نوزدهم در مسجد در محراب علیکش میشود، هیچ سنخیتی با علی ندارد که جذب علی شود، ولی آنی که در فکرش، در روحش، در اخلاقش، در عملش، خب در حد خودش علی ابن ابیطالب آهنربای هستی است ما هم میخ هستیم و سوزن ولی وقتی با علی سنخیت داریم ما را جذب میکند، و دیگران هر کاری میکنند ما را جذب بکنند نمیتوانند چون ما شدید در حوزه جاذبه علی هستیم. دیگران هزار جور حوزه جاذبه برایمان درست کردند ولی ما جذب نمیشویم چون با اینها سنخیت نداریم ما با مسجد سنخیت داریم میآییم از راههای دور در این گرما نبود جای پارک اصلا اینها به نظرمان نمیآید، نه دوری میآید، نه نبود جای پارک میآید، نه گرانی بنزین میآید. نه گرانی اجناس میآید، نه خستگی بدن سنخیت دارم با مسجد، با عالم واجد شرائط سنخیت دارم کنارش صبر میکنم مینشینم دو ساعت مطلب میشنوم آنی که با عالم واجد شرائط سنخیت ندارد تا دهانش کف بکند به عالم فحش میدهد، سنخیت ندارد.
یک ذره سنخیت، یک ذره واقعا خیلی کامل هم نبود که بگوییم از نوک سر تا نوک پا یک ذره سنخیت در حرّ با ابی عبدالله وجود داشت، یک ذره، دیدید سی هزار لشگر یزید نتوانستند نگهش دارند پول ابن زیاد نتوانست نگهش دارد، سرداری و سرلشگری نتوانست نگهش دارد، خیلی زور زدند نگهش دارند اما اول طلوع صبح عاشورا حرکت کرد، علی ابن تهان ظاهرا بهش گفت کجا گفت دارم میروم اسبم را آب بدهم، گفت تو اسبت را آب بدهی این همه نوکر و غلام خب میدادی به یکیشان آب میداد تو یک طرح دیگر داری، یک نقشه دیگر داری، علی ابن تهان هم حالیش نمیشد سنخیت یعنی چی، آمد اینطرفتر که دیگر صحبتهایش را این سی هزار نفر نشنوند یک پسر هجده ساله دارد با اوست اسمش علی است سنخیت دارد دیگر اسم بچهاش را گذاشته علی، من وقتی با پیشدادیان ایران سنخیت دارم اسم بچهام را میگذارم جمشید، هرمز اردشیر، جهانگیر، چنگیز، اما من و شما که با علی و فاطمه و امام حسین سنخیت داریم بچهمان هنوز به دنیا نیامده زنمان گفت اسمش را چی بگذاریم؟ گفتیم اگر پسر است میگذاریم حسین اگر دختر است میگذاریم فاطمه، اگر پسر است میگذاریم علی اگر دختر است میگذاریم صدیقه، سنخیت، ذره ذره کاندر این ارض و سماست، جنس خود را همچو کاه و کهرباست، انبیاء از سنخ روحند و ملک، جذب کردند ملک را از فلک، هم سنخ هستند دیگر جبرئیل در عالیترین مقام قرار دارد که ما میدانیم کجاست در راس تمام فرشتگان مقرب است شاید محلش با کره زمین میلیاردها سال نوری فاصله داشته باشد، اما همسنخ با پیغمبر است بیست و سه سال این فاصله را در یک چشم به هم زدن طی میکند میآید پیش پیغمبر.
به علی گفت که به کل از اینها بریدم، دارم میروم طرف ابی عبدالله، جوان بود دیگر مثل شماها به این اندازه معرفت نداشت گفت که پدر کجا داری میروی راهت نمیدهند، تو جلوی اینها را گرفتی پیادهشان کردی تو اینها را گیر اینها انداختی، نرو رویت را زمین میزنند، گفت پسرم تو اینها را نمیشناسی، تو جوان هستی، ولی سنخیت کار خودش را کرد، ما با یک هزینه خیلی کم نه پولی، نه با یک هزینه اخلاقی، با یک هزینه اعتقادی، با یک هزینه عملی این سنخیت را در خودمان چنانکه به وجود آوردیم بیشتر میتوانیم به وجود بیاوریم هر چی سنخیت ما با سنخیت امیر المومنین نزدیکتر بشود ما بیشتر مجذوب امیر المومنین میشویم، ما تنها کاری که باید بکنیم باید سنخیت را مایهاش را ببریم، هر چی میتوانیم گناه را کم بکنیم، هر چی میتوانیم.
به ویژه گناهان باطنی را که مایه گناهان ظاهری است، یک درون آرامی به خودمان بدهیم، که با این درون آرام با زن و بچهمان، با مردم، با د وستان، آرام، خوش با محبت، با ملاطفت، با مهربانی برخورد بکنیم. دلم نمیآید بگویم جانم فدای علی، علی یک جانهایی باید فدایش بشوند که کاملا هم سنخ او هستند کم ندارند اما حالا جانم فدای علی، روی منبر دارد سخنرانی میکند دارد مردم را هدایت میکند، دارد مردم را بینا میکند، دارد به مردم حقایق ملکوتی یاد میدهد، اینقدر سخنرانی شیرین و پرجاذبه که یکی از مستمعین منبر آن روز یک فردی از خوارج نهروان بود، خیلی تحت تاثیر قرار گرفت، وسط جمعیت بلند شد با صدای بلند گفت تبا لک یا علی، مرگ بر تو، ما احسن کلامک، چقدر شیرین حرف میزنی، اطرافیان براق شدند باد افتاد در رگهای گردنشان، که تکان بخورند حسابش را برسند تکه بزرگش گوشش باشد امام از بالای منبر رو کرد به جمعی که این شعاردهنده وسطشان بود، حالا من توضیح میدهم فرمود به کی گفت مرگ بر تو؟ گفتند آقا به شما، گفت خب به من گفت مرگ بر تو یا علی شما برای چی دارید تکان میخورید مگر به شما گفت؟ مگر تلافی این آدم به عهده خودم نیست من کی به شما گفتم از من دفاع کنید؟ اجازه بدهید بنشیند بقیه سخنرانی را گوش بدهد، چه دل مهربانی داشت، این دل مهربان را ما هم پیدا بکنیم خب میشویم از نظر دل همسنخ علی، باور به خدا و قیامت و ائمه و نبوت و قرآن ما را میکند هم سنخ علی، اخلاق خوب ما را میکند هم سنخ علی، نماز خوب روزه خوب، ما وقتی همسنخ شدیم آنوقت مصداق حرف بیست و سه ساله پیغمبر میشویم که دائم میفرمود یا علی انت و شیعتک هم الفائزون، تو و همسنخهایت، هم ردیفهایت پیروانت، رستگار هستید، گیری ندارید، سلام بر وجود مقدست سلام بر امشبت، سلام بر حال امشبت، سلام بر سحر امشب، سلام بر آن سفره فقیرانه امشب. من خیلی خبر ندارم بچههای او هر سال نوبت ا فطار میگذاشتند یا این سال آخر این کار را کردند، یک شب افطار خانه امام مجتبی یک شب ابی عبدالله، یک شب ام کلثوم یک شب بچههای دیگرش، البته هنوز بچه در خانه داشت که ازدواج نکرده بودند مثل امشب قمر بنی هاشم سیزده سالش بود زن و بچه نداشت که خانه او هم مهمانی برود او پیشش بود خیلی هم دلش به عباس خوش بود، امشب نوبت ام کلثوم بود اول اذان بود اذان هم رسم بود در ایران هم بود بیشتر مردم اذان میگفتند حالا خاموش شده این صدا، سفره را انداخت نان گذاشت، نان که میدانست بابا غیر از نان جو چیزی نمیخورد، شیر گذاشت نمک گذاشت، خیلی آرام فرمود دخترم هیچ پدرت را سر سفرهای که دو نوع غذا باشد دیدی؟ یکیش را بردار، آمد نمک را بردارد دست دخترش را گرفت گفت بابا شیر را بردار، دو سه لقمه نان جو به نمک زد و خورد و بلند شد آمد لب پنجره باز بود هوا گرم بود یک نگاهی به آسمان کرد و دستهایش را به هم سائید گفت انا لله. یک چندلحظه آمد نشست دوباره بلند شد دوباره همین کار را تکرار کرد دو بار چهار بار دختر گفت بابا امشب آرام نیستی، من چه کار برایت بکنم؟ فرمود دخترم این ستارهها را هم که میروم نگاه میکنم میبینم امشب شب خاصی است که جدت پیغمبر به من خبر داده، گفت بابا چه خبری بهت داده نگفت، صبر کرد تا سحر خود بچهها خبر پیغمبر را بشنوند نخوابید، هر چی دختر آمد گفت یک مقدار بخوابید استراحت کنید فرمود نه، نیم ساعت یک ساعت قبل از اذان صبح لباسهایش را پوشید دختر آمد دنبالش در حیاط مرغابیها ریختند پر عبایش را گرفتند، به دخترش گفت اینها را از نظر آب و دانه رعایت کن مبادا تشنه بمانند، گرسنه بمانند، لا اله الا الله تو سفارش تشنگی مرغابیهای کوفه را هم کردند آن وقت با بچههای خودت آنجور عمل کردند. آمد در را باز کرد گل میخ در قلاب در چفت در هر چی بود افتاد در کمربندش، آرام زیر لب به خودش گفت علی برای مرگ کمرت را محکم ببند رفت آن شب هم اجازه نداد بچهها دنبالش بیایند مسجد، تنها رفت، بچهها همه نگران بودند دور هم بودند، که دیدند از آسمان صدا دارد میآید علی یا اهل العالم تحدمت و الله الارکان الهدی قد قتل ابن عم المصطفی قد قتل علی المرتضی.
خدایا به حقیقتت امشب ما را راه بده، امشب ما را بپذیر، احیایی که ائمه ما میگرفتند نصیب ما کن، دعاهایمان را امشب مستجاب کن خدایا دل مردم مسلمان را با نابودی داعش و آل یهود خوش کن، خدایا شب با عظمتی است اگر اموات ما گرفتارند در برزخ همه را به علی ببخش، خدایا آنچه خوبان عالم از ابتدای زدگی آدم تا الان دعا کردند همه را در حق ما زن و بچههای ما و نسل ما و دوستان ما مستجاب بگردان.