فارسی
شنبه 01 ارديبهشت 1403 - السبت 10 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

چگونه بايد رحمت حق را جذب كرد ؟

از آيات شريفه استفاده می شود اگر گنهكار بخواهد به عرصه گاه نورانی مغفرت و رحمت حق برسد ، و توبه او قبول درگاه خداوند شود ، و پرونده سياه و ظلمانی اش به سپيدی معنوی و نور تبديل گردد ، و از عذاب دردناك قيامت برهد بايد اين امور ملكوتی را كه در نسخه شفابخش حق ، يعنی قرآن مجيد آمده رعايت كند :

1 ـ اقتدا به روش و منش پيامبر (صلی الله عليه وآله)

2 ـ رعايت تقوا و خود نگهداری از گناه

3 ـ گفتن به حق و صواب ، به وقت سخن گفتن

4 ـ اطاعت از خداوند

5 ـ اطاعت از رسول (صلی الله عليه وآله)

6 ـ ايمان به خدا

7 ـ ايمان به رسول (صلی الله عليه وآله)

8 ـ جهاد و كوشش در راه خدا با مال و ثروت

9 ـ كوشيدن در طريق حق با جان

10 ـ پرداخت قرض الحسنه به نيازمندان

11 ـ قطع رابطه با گناه و بازگشت به خداوند

12 ـ دست برداشتن از اعتقادات غلط و باطل

13 ـ برپا داشتن نماز

14 ـ پرداخت زكات

15 ـ اعتراف و اقرار به گناه در پيشگاه حضرت محبوب .

 

 

چگونه ترا عذاب كنم ؟

در تفسير « منهج الصادقين » روايت شده است : چون روز قيامت شود ، بنده را به محضر حق حاضر كنند ، فرمان رسد : قبّه ای بزنيد و بنده ام را در آن قرار دهيد . بعد از آن خدای تعالی به وی خطاب كند : ای بنده من ، نعمتم را سرمايه معصيت نمودی و چندان كه نعمت بر تو افزودم تو بر گناه و عصيان بيشتر افزودی . بنده سر خجالت به پيش اندازد . خطاب رسد : بنده من سر بردار كه همان ساعت كه معصيت كردی من تو را آمرزيدم و قلم عفو بر گناهانت كشيدم . پس بنده ديگری را حاضر كنند و به او هم عتاب و سرزنش كنند ، و او از شرمساری خود به گريه آيد ، حق تعالی می فرمايد : ای بنده من آن روز كه گناه می كردی و می خنديدی تو را شرمسار نساختم ، امروز كه گناه نمی كنی و گريه و زاری داری چگونه تو را عذاب كنم و رسوايت سازم ؟ تو را آمرزيدم و اجازه رفتن به بهشت دادم !!

 

چگونه گناه نكنم ؟

روايت شده مردی به محضر حضرت حسين (عليه السلام) شرفياب شد و عرض كرد : مردی گنهكارم و در برابر گناه صبر و طاقت ندارم ، مرا موعظه كن . حضرت به او فرمودند : پنج چيز را انجام بده ، بعد از آن هر گناهی را خواستی مرتكب شو . اول : رزق خدا را نخور ، هر گناهی را انجام ده . دوم : از ولايت خدا خارج شو ، سپس هر گناهی را خواستی بياور . سوم : جايی را بطلب كه خداوند تو را نبيند ، آنگاه گناه كن . چهارم : وقتی ملك موت برای گرفتن جانت آمد او را از خود دفع كن ، سپس گناه انجام بده . پنجم : زمانی كه مالك دوزخ تو را وارد دوزخ كرد تو وارد آتش مشو ، سپس هر معصيتی را خواستی انجام ده(114) !!

 

چهره ای برجسته از گروه حسينيان

از جمله كسانی كه با عشق و علاقه و با بصيرت و معرفت ، همراه و همراز كاروان نور در زمان خود شد و آثاری برجسته و معنوی از خود به يادگار گذاشت ، مرحوم آخوند ملا محمد كاشی (رحمه الله) است .

شخصيت هايی بزرگ ، و مردانی سترك ، هم چون آيت اللّه شهيد مدرس ، حاج شيخ مرتضی طالقانی ، حاج آقا رحيم ارباب ، آيت اللّه سيد جمال الدين گلپايگانی ، آيت اللّه العظمی حاج آقا حسين بروجردی(رحمهم الله) ، از دست پروردهای مرحوم آخوند كاشی بودند .

سيّدی كريم النفس و عالمی فرزانه برای اين بنده در شهر اصفهان از قول استادش حاج آقا رحيم ارباب قطعاتی ناب از حيات آخوند كاشی را نقل كرد كه مرحوم ارباب به خاطر رفت و آمد زيادش با آخوند ، شاهد قسمتی از آن قطعات بود .

آخوند كه بيش از هفتاد سال غوطهور در علم و معرفت ، تدريس و تعليم ، حال و مناجات و زهد و تقوا بود تمام مدّت زندگی را در حجره ای متوسط در مدرسه صدر اصفهان گذراند .

او دارای روحی آزاد و سرشار از مناعت طبع و قناعت نفس بود . در تنگدستی و گاهی تهيدستی بسر می برد . معاش روز مره اش به سختی تأمين می شد ، ولی از نظر معنی و معنويت دريايی پرجوش و خروش بود . نَفَس و دمی عيسوی داشت كه توانست آن چنان بزرگانی را تحويل جامعه دهد .

پول و ثروت نداشت و دستش از مال و مكنت خالی بود ، ولی شعاع فيوضات و بركات وجودش عجيب و غريب می نمود .

او در طول عمر نورانيش تحت تأثير هوا و هوس و شكم و شهوت قرار نگرفت . امكان ازدواج برايش فراهم نيامد ، ولی هجوم طوفان آمال و آرزو و تندباد شهوات ، در برابر اراده الهی و اخلاق انسانی او شكست خورد .

غذايش هفته ای يك بار آبگوشت ، و ديگر روزها نان خالی ، نان و پنير ، نان و آب و يا نان و سبزی بود .

در كارهای شخصی از كسی كمك نمی گرفت ، و اجازه كمك هم به كسی نمی داد .

در برابر حوادث خم به ابرو نياورد ، و از علم و عمل و زهد و تقوا تا لحظه آخر حيات دست برنداشت .

از نعمت های الهی تا جايی كه سر سفره اش قرار می گرفت به طور مطلوب و شايسته استفاده می كرد ، تا جايی كه در پاك كردن سبزی خوردن وسواس به خرج می داد ، كه مبادا پَر سبز قابل استفاده ای از نظر دور بماند . می گفت : اين پَر سبز ، هزاران فرسخ راه پر پيچ طبيعت را طی كرده تا به انسان برسد . و از انسان به وسيله عبادت ، به حقّ نائل گردد ! !

طلبه تازه واردی به وقت سحر برای نماز شب برخاست ، گويی از تمام در و ديوار مدرسه صدای :

 

سبوح قدوس رب الملائكة و الروح .

به گوشش خورد . از هوش رفت . صبح به محضر آخوند داستان آن ساعت خوش را عرضه داشت ، در حالی كه نمی دانست آن ذكر نورانی كه از در و ديوار به گوش می رسيد ، هماهنگی عناصر با ذكر و ورد سحر آخوند بود . آخوند كاشی به او فرمود : تسبيح موجودات جای تعجّب ندارد ، عجب از گوش تو است كه اين صدای ملكوتی را از در و ديوار شنيدی !

 

چه كسی به پيامبر (صلی الله عليه وآله) علاقه دارد ؟

اميرالمؤمنين (عليه السلام) از رسول خدا (صلی الله عليه وآله) روايت می كند كه آن حضرت فرمودند :

يا علی ! دروغ گفت كسی كه گمان می كند مرا دوست دارد و دشمن توست . يا علی ! زمانی كه قيامت برپا شود ندا كننده ای از باطن عرش ندا می دهد ، عاشقان و شيعيان علی (عليه السلام) كجايند ؟ محبان و دوستداران علی (عليه السلام) و كسی كه علی او را دوست دارد كجايند ؟ آنان كه در راه خدا دوستی كردند و به هم محبت ورزيدند ، آنان كه برای خدا به يكديگر بذل و بخشش كردند ، آنان كه ديگران را در صورتی كه خود نيازمند بودند بر خود مقدم كردند ، آنان كه زبانشان در روز گرم به خاطر روزه از شدت عطش خشك شد ، آنان كه در دل شب به نماز برخاستند در حالی كه مردم خواب بودند ، آنان كه از خوف خدا گريه كردند كجايند ؟ امروز بر شما خوف و حزنی نيست ، شما رفقای محمد (صلی الله عليه وآله) هستيد ، چشمتان روشن باد ، شما و همسرانتان خرم و خوش وارد بهشت شويد(115) .

 

چه كسی به پيامبر نزديك تر است ؟

نزديك ترين شما به من از نظر جايگاه در قيامت نيكوترينتان از جهت اخلاق و بهترينتان نسبت به خانواده اش می باشد(116) .

 

حضرت يحيی و حق گويی

اكثر مورّخان مسلمان و نيز منابع معروف مسيحی جريان جگر خراش شهادت حضرت يحيی را به خاطر بيان حق و اظهار حقيقت بر ضد طاغوت زمان خود دانسته اند و چنين بازگو كرده اند : يحيی قربانی روابط نامشروع طاغوت زمان خود با يكی از محارم خويش شد . به اين ترتيب كه هيردويس پادشاه هوسباز فلسطين عاشق هيروديا دختر برادر خود شد و زيبايی وی دل او را در گرو عشق آتشين قرار داد ، لذا تصميم به ازدواج با او گرفت !

اين خبر به پيامبر بزرگ خدا يحيی رسيد . او صريحاً اعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات « تورات » می باشد و من به مبارزه با چنين كاری قيام خواهم كرد .

سر و صدای اين مطلب در همه شهر پيچيد و به گوش آن دختر رسيد . او همت گماشت كه از يحيی بزرگ ترين مانع راه خويش در فرصتی مناسب انتقام گيرد و اين مانع را از سر راه هوس های خود بردارد .

ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبايی خويش را دامی برای او قرار داد و چنان در وی نفوذ كرد كه روزی هيردويس به او گفت : هر آرزويی داری از من بخواه كه بی ترديد تو را به آرزويت خواهم رسانيد .

هيروديا گفت : من چيزی جز سر يحيی را نمی خواهم ! زيرا او نام من و تو را بر سر زبان ها انداخته و همه مردم را به عيب جويی ما واداشته است ، اگر می خواهی دلم آرام شود و خاطرم شاد گردد بايد اين كار را انجام دهی !!

هيروديس كه ديوانهوار به آن زن عشق میورزيد ، بی توجه به عاقبت اين كار ، تسليم شد و چيزی نگذشت كه سر يحيی را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند ، ولی عواقب دردناك اين عمل سرانجام دامان او را گرفت(117) .

 

حق مهمان بر مهماندار

ارباب تاريخ نوشته اند : سيصد اسير از محلی نزد معن بن زائده كه از سرداران بزرگ بود آوردند . معن به كشتن همه آنان فرمان داد . جوانی در ميان اسيران كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود گفت : ای امير ! تو را به خدا سوگند می دهم ما را مكش تا هريك آبی بياشاميم . معن گفت : همه را آب دهيد . چون اسيران آب خوردند ، جوان گفت : ای امير ! اكنون همه ما مهمان تو شديم و اكرام مهمان جزء وظايف بزرگان است . معن گفت : راست گفتی و فرمان داد همه را آزاد كردند .

راستی همانگونه كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) خبر داده ، بسيار بسيار بعيد است كه خدای مهربان مهمان خود را كه از سفره مادی و معنوی او استفاده كرده به عذاب بسوزاند .

اگر بديم و گر نيك خاكسار توايم *** فتاده بر ره تو خاك رهگذار توايم

بلندی سر ما خاكساری در توست *** به نزد خلق عزيزيم ز آن كه خوار توايم

تويی قرار دل ما اگر قراری هست *** وگر قرار نداريم بی قرار توايم

به سوی توست به هر سو كه می كنيم سفر *** به هر ديار كه باشيم در ديار توايم

اگر اطاعت تو می كنيم مخلص تو *** وگر كنيم گناهی گناهكار توايم

به هرچه در دل ما بگذرد تو آگاهی *** اگر ز خلق نهانيم آشكار توايم

ز كرده های بد خويشتن بس خجليم *** بپوش پرده عفوی كه شرمسار توايم

اگرچه نامه سياهيم از اطاعت تو *** چو « فيض » دشمن ديويم و دوستدار توايم

بگوش هوش شنيدم كه هاتفی می گفت *** غمين مباش كه ما يار غمگسار توايم

 

حق نمك

روايت شده : يزيد بن مهلب مبلغی درهم و دينار از وكيع كه از اشراف خراسان بود طلب داشت . شخصی را مأموريت داد كه آن مبلغ را از نماينده وكيع وصول كند ، آن شخص نماينده وكيع را در سختی و مشقّت قرار داد و او را آزار و اذيت كرد .

روزی نماينده يزيد بن مهلب ، نماينده وكيع را به مجلس يزيد بن مهلب برد تا نماينده وكيع از يزيد برای پرداخت درهم و دينار مهلت بخواهد ; در آن هنگام سفره غذا چيدند ، نماينده يزيد به نماينده وكيع گفت : برخيز از مجلس بيرون شويم . نماينده وكيع گفت : اگر بند از بندم جدا كنيد تا از اين غذا نخورم بيرون نمی روم . و سپس شروع به خوردن غذا كرد ، پس از صرف غذا از يزيد بن مهلب مهلت خواست ، يزيد به نماينده خود گفت : از اين پس از نماينده وكيع مطالبه درهم و دينار نكن ، زيرا از سفره ما غذا خورد و از نمك ما چشيد ، مروّت اقتضا نمی كند كه او را آزار دهيم .

يقيناً عبدی كه از نمك مادی و معنوی مولای كريمی چون حضرت حق خورده ، آقايی و رحمت و لطف حضرت او اقتضا نمی كند كه او را به عذاب بسوزاند .

 

حقيقتی شگفت

در كتاب باعظمت « علم اليقين » محدث بزرگ فيلسوف و حكيم و عارف كم نظير حضرت فيض كاشانی آمده است :

بنده ای در قيامت بدی هايش بر خوبی هايش بچربد ، او را به سوی دوزخ برند ، از جانب حق به فرشته وحی جبرئيل خطاب رسد : بنده ام را درياب ، از او بپرس در دنيا با علما نشسته تا به شفاعت ايشان او را بيامرزم ؟ گنهكار گويد : نه . خطاب رسد : آيا سر يك سفره با عالمی نشسته ؟ گويد : نه . آيا در جايی كه عالمی نشسته بود نشسته ؟ گويد : نه . آيا با عالمی همنام است ؟ گويد : نه . خطاب می رسد : آيا دوست كسی بوده كه عالم دوست بوده ؟ گويد : آری . خطاب می رسد : ای جبرئيل ! او را به لطف عميم بخشيديم ، مورد نوازشش قرار ده و به بهشت درآر .

 

 

حقيقتی عالی از زبان جابر بن عبداللّه انصاری

شيخ بزرگوار « عماد الدين ابوالقاسم طبری آملی » كه از شاگردان شيخ ابوعلی فرزند گرانقدر شيخ طوسی است ، در كتاب با قيمت « بشارة المصطفی » كه از كتب نفيسه است با ذكر سند از « اعمش » كه از بزرگان محدّثين است و او از « عطيّة بن سعد بن جناده عوفی جدلی » كه او نيز از روات بنی اميّه است و اهل سنت در رجال خود تصريح كرده اند كه او انسانی صادق می باشد ، روايت كرده كه گفت :

با جابر برای زيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)به كربلا آمديم . جابر غسل كرد و بر خود عطر زد . دستش را گرفته به روی قبر مطهّر حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)گذاشتم . بيهوش شد . بر صورت او آب زدم . به حال آمد . با سوز دل سخنانی جگر سوز به محضر حضرت حسين (عليه السلام) عرضه داشت ، سپس به شهدای گرانقدر كربلا سلام كرد و در پايان كلامش گفت كه : ما نيز شريك بوديم در آن كاری كه شما داخل شديد ، يعنی مجادله و مقاتله و نصرت و ياری ذرّيه خاتم پيامبران و شهادت در محضر او .

عطيّه می گويد :

به او گفتم : ما رنجی نبرديم ، و شمشيری نزديم ، سرهای اين گروه از بدن جدا ، و همسرانشان بيوه ، و فرزندانشان يتيم شدند ، چگونه در اجر با ايشان شريك باشيم ؟

جابر در پاسخ گفت :

عطيّه ! من با دو گوش خود از رسول خدا (صلی الله عليه وآله)شنيدم كه : هر كس عمل قومی را دوست دارد ، در ثواب آن عمل با آنان شريك است . سپس گفت : ای عطيّه ! رسول حقّ فرمود : نيّت من و اصحابم بر همان نيّت حسين و اصحاب اوست(118) .

 

حكايت نمك خوردن و حرمت صاحب نمك

يعقوب ليث ، چهره پرآوازه سيستان و پايه گذار انقلابی رهايی بخش بر ضدّ حكومت خونخوار و ظالم و ستمكار عباسی ، در ابتدای جوانی روی گرزاده ای بيش نبود .

مدتی به كار روی گری مشغول بود و پاداش كارش را سخاوتمندانه با جوانان هم سن و سالش می خورد .

سخاوت و شجاعت و آزادمنشی او ، عامل گرد آمدن جوانانی متهور و سخت كوش به گرد او شد .

با دست برداشتن از روی گری ، همراه جوانان مجذوبش به شغلی ديگر روی آورد . از آن شغل هم روی گردان شد و بنا گذاشت همراه يارانش دستبردی به خزانه اموال امير سيستان بزند . از آنجا كه خزانه در حفاظت نيرويی كارآمد قرار داشت و دستبرد به آن به آسانی ممكن نبود ، بنا گذاشتند از بيرون شهر با كندن كانالی تا زير كف خزانه به اموال امير دست يابند و با شتاب و سرعت همه را تصرف كنند .

كندن كانال شش ماه به طول انجاميد . عاقبت نيمه شبی با سوراخ كردن كف خزانه وارد خزانه شدند و همه طلا و نقره و جواهرات قيمتی و درهم و دينار را به صورتی كه مأموران بيرون خزانه نفهمند در كيسه های متعددی جمع كردند و آماده بردن اموال از راه كانال به بيرون شهر بودند كه يعقوب در تاريكی نيمه شب چشمش به چيزی گوهر مانند افتاد كه درخشندگی خاصّی داشت . از آنجا كه تاريكی شديد مانع شناخت آن بود ، با زبانش عنصر بدست آمده را امتحان كرد و يافت كه قطعه ای نمك بلورين است ، به تمام همراهانش دستور داد اموال را بگذاريد و از راه كانال به طرف بيرون شهر حركت كنيد .

جوانان مطيع او با دست خالی به بيرون شهر آمدند و علّت اين كار را از يعقوب جويا شدند . يعقوب گفت : با اين كه پس از شش ماه زحمت مداوم ، خود را به خزانه رسانديم و اقتضا داشت همه اموال گرد آمده در خزانه را تصرف كنيم ، ولی من با چشيدن نمك امير سيستان ، از مردانگی و انصاف دور ديدم كه اموال او را به غارت بريم !!

مأموران حفاظت ، پس از باز كردن درِ خزانه ، از ديدن وضع خزانه و كانالی كه با مهارت هر چه تمامتر زده شده بود ، و به ويژه از بجا ماندن اموال و طلا و نقره و درهم و دينار شگفت زده شدند و جريان امر را به امير سيستان گزارش دادند . امير دستور داد جارچيان در شهر آواز بردارند كه دزد خزانه هر كه هست ، خود را به امير بشناساند تا از لطف و احسان امير بهره مند شود .

يعقوب بدون دغدغه خاطر خود را به امير سيستان معرفی كرد و از اين كه نمك خورده و نمكدان شكستن را دور از مردانگی و انصاف ديده ، داد سخن داد .

امير سيستان از بودن چنين جوان شجاع ، پركار ، باانصاف و دارای صفت مردانگی بسيار خوشحال شد و او را به منصب باارزش امارت لشكر سيستان برگزيد و يعقوب از همانجا راه ترقی و كمال را تا درگير شدن با حكومت عباسيان آلوده برای نجات مظلومان پيمود .

 

حكايتی به نقل از ميرزا طاهر تنكابنی

ميرزا طاهر تنكابنی كه از حكما و فلاسفه بزرگ زمان اخير بود می فرمود : از مدرسه سپهسار واقع در تهران ميدان بهارستان برای انجام كاری درآمدم ، آن سوی خيابان سيدی را ديدم ، در چهره اش دقت كردم يافتم كه از هم درسی های گذشته من است ، نزد او شتافتم و پس از سلام پرسيدم چه می كنی ؟ گفت : ولگردم . گفتم : امشب بيا در مدرسه مهمان من باش . آمد و به خاطر سرمای سخت زير كرسی نشست ، برايش چايی ريختم ، پس از خوردن به من گفت : ميل داری همراه من به شهر قم بيايی ؟ گفتم : هوا بسيار سرد است ، علاوه در اين وقت شب وسيله برای رفتن به قم ميسّر نيست ، ولی برای رفتن به قم اصرار كرد . گفتم : می آيم . ناگهان گفت : اين قم !! خود را در صحن مطهّر حضرت معصومه (عليها السلام)ديدم ، برای اين كه به اين واقعيت يقين كنم ، مُهر نمازی از جامهری برداشتم و در جيب خود نهادم ، پس از زيارت به ناگاه گفت : تهران ، ديدم زير كرسی حجره مدرسه هستم و آن مهر نزد من است .

 

حكايتی ديگر از صاحبدلی

حكايت كنند از بزرگان دين *** حقيقت شناسان عين اليقين

كه صاحبدلی بر پلنگی نشست *** همی راند رهوار و ماری به دست

يكی گفتش : ای مرد راه خدای *** به دين ره كه رفتی مرا ره نمای

چه كردی كه درّنده رام تو شد *** نگين سعادت به نام تو شد

بگفت ارپلنگم زبون است و مار *** و گر پيل و كركس شگفتی مدار

تو هم گردن از حكم داور مپيچ *** كه گردن نه پيچد ز حكم تو هيچ

چو حاكم به فرمان داور بود *** خدايش نگهبان و ياور بود

محال است چون دوست دارد تو را *** كه در دست دشمن گذارد تو را

ره اين است ، روی از طريقت متاب *** بنه گام و كامی كه داری بياب

نصيحت كسی سودمند آيدش *** كه گفتار « سعدی » پسند آيدش(119)

حكايتی شگفت از حضرت سجاد (عليه السلام)

ابوبصير از حضرت باقر (عليه السلام) روايت می كند كه آن حضرت فرمود : پدرم غلامی داشت كه او را دنبال كاری فرستاد و او نسبت به انجام آن كار تأخير كرد ، حضرت با تازيانه يك ضربه به او زد ، غلام گريست و گفت : خدا را ای علی بن الحسين (عليه السلام) ، مرا دنبال كاری می فرستی و سپس تازيانه ام می زنی ؟ ! امام باقر (عليه السلام)فرمود : پدرم گريست و به من گفت : به حرم رسول خدا برو و دو ركعت نماز بخوان ، آن گاه بگو : خدايا علی بن الحسين را از خطايش در قيامت بيامرز ، سپس به غلام فرمود : برو تو در راه خدا آزادی . ابوبصير می گويد به حضرت باقر (عليه السلام)گفتم : فدايت شوم ، آزادی كفاره يك ضربت تازيانه است ; ولی امام سكوت كرد(120).

 

حكايتی عجيب

عطار نيشابوری روايت می كند كه : روزی حسن بصری به جايی می رفت ، در حال رفتن به رود دجله رسيد و به انتظار ايستاد ، ناگهان حبيب اعجمی كه از زمره زاهدان و عابدان بود ، در رسيد ، گفت : ای پيشوا چرا ايستاده ای ؟ گفت : به انتظار كشتی ايستاده ام . گفت : ای استاد من از تو دانش آموخته ام و در حال دانش آموختن از تو فرا گرفته ام كه : حسد مردمان را از دل بيرون كن و آرزوهای دور و دراز را از خود برطرف نما تا جايی كه آتش عشق به دنيا بر دل تو سرد شود ، آنگاه با اين مقام پای بر آب بگذار و از آب بگذر ! ناگهان حبيب پای بر آب گذاشت و برفت ; حسن بيهوش شد ، چون به هوش آمد گفتند : تو را چه شده ؟ گفت : او دانش از من آموخته و اين ساعت مرا سرزنش كرد و پای بر آب نهاد و برفت ، اگر فردای قيامت ندا رسد كه بر صراط بگذر و اين چنين فرو مانم چه توان ساخت . پس حبيب را گفت : اين مقام را با كدام سبب به دست آوردی ؟ گفت : ای حسن ! من دل ، سفيد می كنم و تو كاغذ ، سياه می كنی ! حسن گفت :

عِلْمِی يَنْفَعُ غَيْرِی وَلَمْ يَنْفَعْنِی .

« دانش من به ديگری سود رساند و به خودم نفعی ندارد !! »

 

حكايتی عجيب در صدقه و انفاق

امام هفتم (عليه السلام) می فرمايند : امام صادق (عليه السلام) همراه با جمعی كه دارای اموالی بودند در راه بود ، خبر دادند در اين مسير دزدانی هستند كه راه را بر مردم گرفته و اموال آنان را به غارت می برند .

بدن كاروانيان از وحشت به لرزه آمد ، حضرت فرمودند : شما را چه شده ؟ گفتند : اموالی با ماست كه از غارت شدن آن به توسط دزدان راه می ترسيم .

آيا آن اموال را به عنوان اينكه از شماست از ما قبول می كنی ؟ باشد كه دزدان راه اگر آنها را در اختيار تو ببينند گذشت كرده و واگذارند .

فرمودند : چه می دانيد ؟ شايد دزدان جز مرا قصد نداشته باشند ، شايد آنها را برای تلف شدن در اختيار من بگذاريد .

گفتند : می گويی چه كنيم ؟ آيا اموالمان را زير خاك پنهان كنيم ؟ فرمودند : نه ، چرا كه دفن آنها سبب ضايع شدن آنهاست ، شايد بيگانه ای يا غريبی به آن دستبرد بزند يا ممكن است بعد از اين به آن دست نيابيد و محل آن را گم كنيد . گفتند : چه كنيم ؟ فرمودند : آن را نزد كسی به امانت بگذاريد كه حفظش كند و از آن جانبداری نموده و به آن بيفزايد ، و يك درهم از آن را از دنيا و آنچه كه در آن است بزرگتر نمايد ، سپس آن را به شما باز گرداند و بر شما بيش از آنچه كه نيازمنديد كامل و تمام نمايد .

گفتند : چنين امانتداری كيست ؟ فرمودند : پروردگار عالميان ، عرضه داشتند : چگونه نزد او امانت بگذاريم ؟ فرمودند : به ناتوانان از مسلمانان صدقه دهيد ، عرضه داشتند : در اين بيابان چنين افرادی وجود ندارند تا ما به آنان صدقه بدهيم ، فرمودند : ثلث مال خود را تصميم بگيريد در راه حق صدقه دهيد تا خداوند باقی آن را از بلايی كه از جانب دزدان می ترسيد به سر شما آيد حفظ كند . عرضه داشتند : تصميم گرفتيم ، فرمودند : پس همه شما در امان خدا هستيد ، راه را ادامه دهيد .

حركت خود را ادامه دادند ، سر و كله دزدان پيدا شد ، حضرت فرمودند : چرا می ترسيد ؟ شما در امان خدا هستيد . دزدان جلو آمدند ، پياده شده دست امام صادق (عليه السلام) را بوسيدند و گفتند : ديشب در عالم خواب رسول خدا (صلی الله عليه وآله) را ديديم ، به ما امر فرمودند خود را به حضرت شما عرضه كنيم ، اكنون در اختيار شما و اين كاروانيم تا دشمنان و دزدان راه را از آنان دفع كنيم ، فرمودند : نيازی به شما نيست ، كسی كه شما را از ما دفع كرد ، دشمنان و دزدان راه را از ما دفع می كند !

 

كاروان سالم بيابان را پشت سر گذاشت ، ثلث مال خود را به ناتوانان صدقه دادند ، تجارتشان بركت گرفت ، به هر درهمی ده درهم به دست آوردند ، گفتند : بركت وجود حضرت صادق (عليه السلام) چه اندازه عظيم و بزرگ بود ! حضرت فرمودند : بركت معامله با خدا را شناختيد ، بر آن مداومت كنيد(121) .

 

حيات پاك

امام صادق (عليه السلام) از پيامبر (صلی الله عليه وآله) روايت می كند :

كسی كه خدا را بشناسد و او را بزرگ بشمارد زبانش را از سخن بيهوده باز می دارد ، و شكمش را از طعام حرام و اضافی منع می كند ، و باطنش را با روزه و عبادت شبانه تصفيه می نمايد . گفتند : پدر و مادرمان به فدايت ای پيامبر خدا ! اينان اوليای الهی هستند ؟ فرمود : به راستی اوليای الهی ساكتند و سكوتشان ذكر است ، و با دقت و تأمّل می نگرند و نگريستنشان عبرت است ، و سخن می گويند و گفتارشان حكمت است ، و راه می روند و راه رفتنشان ميان مردم بركت است ، اگر اجلهايی كه به آنان مقرّر شده نبود ، روحشان در جسدشان به خاطر ترس از عذاب و شوق به ثواب برقرار و پابرجا نمی ماند(122) .

 

خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد

نام مباركش عمرو بن عبد اللّه صائدی و از دلاوران و شجاعان قبيله هَمْدان ، و از پيروان و شيعيان خاص امير مؤمنان (عليه السلام) بود ; و در همه امور و مشاهد و مجاهدت ها با ولی اللّه الاعظم ، صاحب ولايت كليّه و جانشين بلافصل رسول اسلام (صلی الله عليه وآله)همراهی داشت ; و ملازم ركاب سرور عارفان و امام عاشقان و چراغ روح پاكان بود .

پس از شهادت امير مؤمنان با همه وجود و خالصانه و عاشقانه در محضر حضرت مجتبی (عليه السلام)قرار گرفت و جانانه از آن حضرت در امور دين و دنيا متابعت كرد .

پس از هلاكت معاويه و قرار گرفتن آن نابكار در چاه هاويه شيعيان از جمله ابوثمامه در خانه سليمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و به وسيله نامه از حضرت حسين (عليه السلام) برای آمدن به كوفه برای مبارزه با امويان و تشكيل حكومت اسلامی دعوت كردند تا به دل گرمی نامه های آنان ، نماينده ويژه آن حضرت ، جناب مسلم بن عقيل در كوفه مستقر شد .

به روايت فقيه بزرگ و محدث سترگ و دانشمند كم نظير ، شيخ مفيد در كتاب « ارشاد » ، ابوثمامه برای مسلم بن عقيل اسلحه می خريد و ابزار جنگ فراهم می ساخت و در اين كار كوششی چشم گير و سعی كامل و تلاش جامع داشت ، و اموالی كه برای مسلم می آوردند به دستور جنابش به وسيله ابوثمامه ، هزينه تهيه اسلحه و ساز و برگ جنگی می شد .

ابن اثير در كتاب خود معروف به « كامل » می گويد : چون ابن زياد وارد كوفه شد و ياران مسلم به سرپرستی او آماده مبارزه با آن جرثومه پليدی و فساد شدند ، مسلم بن عقيل ابوثمامه را به سرپرستی يك بخش از چهار بخش لشگر خود به سوی آن غدّار نابكار گسيل داشت و پرچمی به نام ابوثمامه برافراشت و او را سردار قبيله هَمْدان و تميم نمود .

ابوثمامه دلاور ، آن رزمنده جنگ آور عبيداللّه بن زياد را در قصر دارالاماره محاصره كرد ، و چندان كه توانست در اين محاصره پافشاری ورزيد . و نيت و اراده اش اين بود كه آن دشمن خدا را با همه عوامل و دست يارانش از پای در آورد ، ولی حيله گری ابن زياد و ترس مردم كوفه ، مسلم را غريب و تنها گذاشت ، و او را به ناچار در تاريكی شب به خانه طوعه كشانيد ، و ابوثمامه هم پس از بیوفايی مردم و عقب نشينی آنان ، از مبارزه با دشمنان خدا در قبيله خود پنهان شد .

ابن زياد به جستجوی ابوثمامه برخاست ، و در اين زمينه اصرار و پافشاری داشت ; و اگر به او دست می يافت بی درنگ آن انسان والا را به سخت ترين مرحله دچار شكنجه و سپس او را قطعه قطعه می كرد . ولی آن عارف عاشق ، و صادق پاك دل و وضو گرفته از چشمه عشق ، در كمال شجاعت و بدون واهمه به صورتی پنهان از راه و بيراه از كوفه بيرون آمد و خود را ميان راه به معشوق ابدی و امام حقيقی و مطلوب واقعی اش حضرت حسين (عليه السلام)رسانيد و دل از غم دنيا و آخرت رهانيد ، و به همه جهانيان ثابت كرد كه در هر شرايطی ، و در هر موقعيتی می توان صراط مستقيم را طی كرد ، و به دامان معشوق آويخت ، و گوی سعادت و خوشبختی دنيا و آخرت با كوششی اندك و زحمتی خالصانه و بی درنگ به دست آورد .

طبری و ديگران روايت كرده اند : چون عمر سعد با ارتش نحس خود به كربلا رسيد ، می خواست فرستاده ای را نزد حضرت حسين (عليه السلام) گسيل دارد ، تا راز آمدن آن حضرت را به آن سرزمين بفهمد ، ولی افراد لشگر از رفتن نزد آن جناب امتناع می كردند و عذر و بهانه می آوردند كه ما با نامه نوشتن از او دعوت به كوفه كرديم و حيا می كنيم به عنوان سفارت نزد او رويم !

كثير بن عبداللّه شعبی به پا خاست و گفت : مرا انتخاب كن تا نزد حسين بروم و پيغامت را به او برسانم و اگر بخواهی سر بريده اش را نزدت بياورم !

عمر سعد گفت : نمی خواهم سربريده اش را بياوری فقط نزد او برو و بگو برای چه به اين سرزمين آمده ای ؟

او به جانب حضرت حسين (عليه السلام) روانه شد . ابو ثمامه وقتی چشمش به كثير بن عبداللّه افتاد روی به حضرت حسين (عليه السلام) كرد و گفت :

يا اباعبداللّه ! همانا شريرترين و بی باك ترين مردم به سوی شما می آيد ، سپس به سرعت به سوی كثير بازگشت و سر راه بر او گرفت و به او فرمان داد : شمشيرت را بگذار آنگاه نزديك بيا .

كثير گفت : نه به خدا سوگند تو را نمی رسد كه اين سخن با من گويی ، من هرگز اسلحه خود را از خود جدا نمی كنم ، من پيام آوری از سوی ابن سعد هستم ، اگر می خواهی با همين صورت پيامم را برسانم وگرنه بازگردم .

ابوثمامه گفت : من اجازه نمی دهم با اسلحه به محضر مولايم برسی ، پيامت را به من بگو تا من به مولايم برسانم ، تو مرد فاسق و فاجر و خونريزی هستی و لياقت رسيدن به محضر حسين را نداری .

كثير برآشفت و دشنام داد و مراجعت كرد .

در بيشتر كتاب های مقتل آمده : در گرماگرم روز عاشورا ، در حالی كه دو بخش از ياران حضرت حسين (عليه السلام) به شرف شهادت رسيده بودند و جز اندكی باقی نبودند ابوثمامه وسط ميدان جنگ و كنار شهيدان به خون خفته به محضر حضرت حسين (عليه السلام) آمد و گفت :

يا ابا عبداللّه ! نَفسی لك الفِداء . إنی أری هؤلاء قَد اقْتَرَبُوا مِنْكَ وَلا وَاللّه لاتُقتَل حتّی اقتل دونَك إنشاءَ اللّه ، وَاُحبُّ أن ألقی رَبّي وَقدْ صَلّيتُ هَذِه الصَّلاةِ قَدْ دَنی وَقْتُها .

ای ابا عبداللّه ! جانم فدايت ، اگر چه پرچم مقاتلت افراخته اند ، و تنور جنگ افروخته اند ، به خدا سوگند تو كشته نشوی تا من به خون خود نغلطم ، دوست دارم خدايم را ديدار كنم در حالی كه اين نمازی كه وقتش رسيده با جماعت با تو بگذارم ! !

قالَ : فَرَفَعَ الحُسينُ رَأسَهُ ثم قَالَ : ذَكرتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ المُصَلّينَ الذّاكِرينَ ، نَعَمْ هذا أوّلُ وَقتها . ثُمَّ قالَ سَلُوهُمْ أنْ يَكُفُّوا عَنّا حَتّی نُصَلّي .

امام (عليه السلام) سر به جانب آسمان برداشت و فرمود : ابوثمامه آری ، هنگام ظهر است خدا تو را از نمازگزاران به حساب آورد كه وقت نماز را متذكر شدی ، اكنون از اين مردم بخواهيد كه مهلت دهند تا ما به نماز قيام كنيم ، سپس جنگ را ادامه دهيم .

حبيب بن مظاهر در برابر لشگر يزيد آمد و فرياد برداشت : آيا شرايع اسلام را از ياد برده ای ؟ آيا از جنگ و قتال باز نمی ايستی تا ما اقامه نماز كنيم ؟ و پس از نماز جنگ را ادامه دهيم(123) ؟

حصين بن نمير فرياد برداشت : يا حسين ! هر چه می خواهی نماز به جای آر كه نماز تو مورد پذيرش خدا نيست ! !

حبيب فرياد برداشت : ای فرزند زن شراب خوار ! آيا نماز تو پذيرفته می شود و نماز فرزند رسول خدا به درگاه خدا قبول نمی شود ؟ !

ديگر اصحاب نيز پاسخی دندان شكن به دشمن دادند ، از پی اين گفتگو جنگ سختی درگرفت كه حبيب بر اثر آن به شرف شهادت نايل آمد .

ابو ثمامه پس از ادای نماز خوف آماده جان فشانی شد ، به محضر حضرت حسين (عليه السلام)عرض كرد :

إنّي قَدْ هَمَمتُ أنْ الْحِق بِأصحابي وَكَرِهْتُ أنْ أتَخَلَّفَ وَأراكَ وَحيداً مِنْ أهْلِكَ قَتيلاً ، فَقالَ الحُسَينُ (عليه السلام) : تَقَدَّم يَا أباثُمامة فَإنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَة :

همانا من آماده شده ام كه خود را به يارانم برسانم و به آنان ملحق شوم ، و دوست ندارم كه از راهی كه آن بزرگواران رفتند باز بمانم و مرا طاقت نيست كه تو را اين گونه غريب و بی مدد كار يا مقتول ببينم ، حضرت فرمود : ای ابوثمامه ! قدم پيش بگذار كه ما هم به همين نزديكی به شما ملحق خواهيم شد .

در اين هنگام ابوثمامه چون سيل سراشيب و شير مهيب خود را به سپاه دشمن زد و از چپ و راست بر آن روبهان بی ريشه و اساس حمله برد و گروهی را به خاك هلاك انداخت ، تا بر اثر جراحت زياد به لقاء اللّه پيوست .

در زيارت ناحيه مقدسه آمده :

السَّلامُ عَلی أبي ثُمَامة عَمْرو بْنِ عَبدُاللّهِ الصَّائِدي .

آری ، او ثابت كرد كه می توان نماز واجب را در ميدان هر حادثه سنگين و خطرناكی گرچه پای از دست دادن جان باشد حتی با جماعت به جای آورد . و ثابت كرد كه در دل همه سختی ها می توان شيعه واقعی و پيرو امام زمان خود بود . و ثابت كرد كه می توان در سخت ترين موقعيت ها از حق دفاع كرد ، و در برابر دشمن غدّار ايستاد ، و با او تا فروش جان به حضرت جانان و رسيدن به لقای حضرتش ، و قرار گرفتن در جنّت ذات مقابله كرد .

 

خدا را به عزتش قسم بده

در روايتی آمده است كه : اميرالمؤمنين (عليه السلام) با تنی چند از يارانش از راهی عبور می كرد ، جوانی را ديد كه سر به ديوار گذارده و خدا را برای برآورده شدن حاجتش به عزّتش سوگند می دهد ، حضرت فرمود : دعای اين جوان با اينگونه سوگند يقيناً مستجاب است .

 

خواجه نظام الملك و مرد باتقوا

در كتاب های تاريخی در شرح زندگی خواجه روايت شده : روزی با يكی از آراستگان به تقوا ملاقات كرد ، به او گفت : از من چيزی بخواه تا به تو عطا كنم ; زيرا تو نيازمندی و من غنی و صاحب مال . مرد باتقوا گفت : من از خدا چيزی جز خود او را نخواهم چه آن كه از خدا غير خدا خواستن از پست همتی است .

خلاف طريقت بود كاوليا *** تمنا كنند از خدا جز خدا

در حالی كه من از خدا چيزی غير خود او را طلب نمی كنم چگونه از تو طلب كنم ؟! خواجه گفت : هرگاه تو از من چيزی نمی طلبی پس اجازه ده من حاجتی از تو بخواهم . مرد باتقوا گفت : حاجتت چيست ؟ خواجه گفت : در آن ساعت كه از خدا ياد می كنی يادی از من كن . مرد باتقوا گفت : در آن ساعت كه من توفيق يابم خدا را ياد كنم خود را فراموش می كنم ، چگونه تو را ياد كنم ؟! (124)

ای كه دارای مجد و شرف و بزرگی و عظمت و بزرگواری و كرامتی ، و لازمه اين همه صفات ، محبت و مهربانی به غير است و لازمه آن محبت ، بخشش و عطاست ، پس با بزرگواريت به من نظر كن كه اگر با بزرگواريت به من نظر كنی محبت و مهربانی ات را از من دريغ نخواهی كرد و نهايتاً اين گدای تهی دست را از بخشش و عطايت بی نياز خواهی نمود : « وَاعْطِفْ عَلَیَّ بِمَجْدِكَ » .

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^