فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اخلاقی شگفت انگيز و عاقبتی عجيب

مترجم تفسير بسيار مهم « الميزان » ، استاد بزرگوار حضرت آقای سيد محمد باقر موسوی همدانی ، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حكايت زير را برای اين عبد ضعيف و خطاكار مسكين نقل كرد :

در منطقه گنداب همدان كه امروز جزء شهر شده ، مردی بود شرور ، عرق خور و دايم الخمر به نام علی گندابی .

او در عين اينكه توجهی به واقعيات دينی نداشت و سر و كارش با اهل فسق و فجور بود ، ولی برقی از بعضی از مسايل اخلاقی در وجودش درخشش داشت .

روزی در يكی از مناطق خوش آب و هوای شهر با يكی از دوستانش روی تخت قهوه خانه برای صرف چای نشسته بود .

هيكل زيبا ، بدن خوش اندام و چهره باز و بانشاط او جلب توجه می كرد .

كلاه مخملی پرقيمتی كه به سر داشت بر زيبايی او افزوده بود ، ناگهان كلاه را از سر برداشت و زير پای خود قرار داد ، رفيقش به او نهيب زد : با كلاه چه می كنی ؟ جواب داد : اندكی آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس از چند دقيقه كلاه را از زير پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : ای دوست من ! زن جوان شوهرداری در حال عبور از كنار اين قهوه خانه بود ، اگر مرا با اين كلاه و قيافه می ديد شايد به نظرش می آمد كه من از شوهرش زيبايی بيشتری دارم ، در آن حال ممكن بود نسبت به شوهرش سردی دل پيش آيد : نخواستم با كلاهی كه به من جلوه بيشتری داده گرمی بين يك زن و شوهر به سردی بنشيند .

در همدان روضه خوان معروفی بود به نام شيخ حسن ، مردی بود باتقوا ، متدين ، و مورد توجه . می گويد : در ايام عاشورا در بعد از ظهری به محله حصار در بيرون همدان برای روضه خوانی رفته بودم ، كمی دير شد ، وقتی به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته بودند ، در زدم ، صدای علی گندابی را شنيدم كه مست و لا يعقل پشت در بود ، فرياد زد : كيست ؟ گفتم : شيخ حسن روضه خوان هستم ، در را باز كرد و فرياد زد : تا الآن كجا بودی ؟ گفتم : به محله حصار برای ذكر مصيبت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام)رفته بودم ، گفت : برای من هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر می خواهد ، گفت : اينجا همه چيز هست ، سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشين و مصيبت قمر بنی هاشم بخوان !

از ترس چاره ای نديدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، او گريه بسيار كرد ، من هم به دنبال حال او حال عجيبی پيدا كردم ، حالی كه در تمام عمرم به آن صورت حال نكرده بودم . با تمام شدن روضه من ، مستی او هم تمام شد و انقلاب عجيبی در درون او پديد آمد !

پس از مدتی از بركت آن توسل ، به مشاهد مشرفه عراق رفت ، امامان بزرگوار را زيارت نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان ميرزای شيرازی صاحب فتوای معروف تحريم تنباكو در نجف بود ، علی گندابی جانماز خود را برای نماز پشت سر ميرزا قرار می داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد بزرگ شركت می كرد .

شبی در بين نماز مغرب و عشاء به ميرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنيا رفته ، دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن كنند ، بلافاصله قبری آماده شد ، پس از سلام نماز عشا به ميرزا عرضه داشتند : آن عالم گويا مبتلا به سكته شده بود و به خواست حق از حال سكته درآمد ، ناگهان علی گندابی همانطور كه روی جانماز نشسته بود از دنيا رفت ، ميرزا دستور داد علی گندابی را در همان قبر دفن كردند !

 

ادب حر بن يزيد رياحی

از چهره های برجسته و مشهوری كه مكارم اخلاقی و حسنات نفسانی و دارا بودن برخی از آداب شايستگان وی را از چنگال هوا و هوس و بندهای خطرناك ابليس و گمراهی و ضلالت رهانيد ، و مُهر سعادت و نيك بختی دنيا و آخرت را بر پيشانی حيات او زد ، و وجودش را به عرصه ملكوتيان و عرشيان كشانيد ، و مقام اولياء اللهی و احبّاء اللهی را در اختيارش قرار داد ، و سرِ كرامت و معنويت وشرافت وشخصيت او را از اوج گنبد هستی گذراند، وبه درجه رفيعه شهادت و لقای حق و مقام قرب و حقيقت وصال رسانيد ، حر بن يزيد رياحی است .

او تا پيش از رسيدن به اين مقامات ، به خاطر پيروی از بنی اميه و گردن نهادن به دستورات آنان به فرموده قرآن و روايات آلوده به شرك بود . شركی كه از نظر وحی ستم و ظلم بزرگی است .

( لاَ تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ )(17) .

به خدا شرك نورز ، زيرا شرك بدون ترديد ستمی عظيم است .

آری ، پيروی از طاغوت و خدمت به ستمگران و متابعت از فرهنگ های ضد خدا و فرود آمدن سر تواضع در برابر فرعون ها و نمرودها و شدّادها و احزابی چون حزب اموی و عباسی و امثال آنان در هر عصر و زمانی شرك است .

شرك كه از مصاديق باارزش اطاعت از بت های جاندار و سردمداران كفر و متوليان بت خانه و بت هاست گناهی خطرناك و مهلك است كه آلوده به آن در صورتی كه موفق به توبه نشود برای ابد محروم از رحمت و مغفرت حق خواهد بود .

قرآن در اين زمينه می فرمايد :

( وَمَن يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً )(18) .

و كسی كه به خدا شرك ورزد بی ترديد به گمراهی دور و درازی دچار شده است .

( إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ )(19) .

بی ترديد كسی كه به خدا شرك ورزد خدا بهشت را بر او حرام می كند .

( إِنَّ اللهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ )(20) .

يقيناً خدا شرك را مورد آمرزش قرار نمی دهد و غير آن را برای هر كه بخواهد می آمرزد .

پيامبر به عبدالله بن مسعود فرمود :

إيّاكَ أن تُشرِكَ بِاللهِ طَرفَةَ عَين ، وإن نُشِّرت بِالمِنشار ، أو قُطِّعتَ ، أو صُلِّبْتَ ، أو احتَرَقْتَ بِالنّار(21) .

از شرك آوردن به خدا حتی به اندازه چشم بر هم زدنی بپرهيز ، اگرچه با ارّه پاره پاره گردی ، يا قطعه قطعه شوی ، يا به دارت آويزند ، يا به آتشت بسوزانند !

حر بن يزيد كه دچار چنين گناه عظيمی بود ، به خاطر حسن خلق و ادبش از اين گناه نجات يافت و با همه وجود در آغوش توحيد قرار گرفت و به بهشت لقاء رسيد .

حر بن يزيد دارای خشوع ، يعنی تواضع و فروتنی باطنی در برابر حق و حقيقت بود ، و اين تواضع باطنی و صفت عالی نفسانی در برخوردی با حضرت حسين (عليه السلام) تبديل به عملی صالح و شايسته شد و روزنه ای را برای نجات وی فراهم كرد .

آراستگان به صفات عالی باطنی ، صفات عالی و باارزششان در برخوردها تحقق عملی می يابد ، و اين گونه اعمال هم در عالم ملكوت مقبول می افتد و تبديل به نور هدايت در دنيا و نور نجات بخش در آخرت می شود .

امام صادق (عليه السلام) قلب را منبع حالات و صفات مثبت و منفی می داند و اعضا و جوارح را مصرف كنندگان آن حالات و صفات قلمداد می كند . قلبی كه منبع رياست است ، صاحبش هر عبادتی را كه با اعضا و جوارحش انجام می دهد به ريا و تظاهر و خودنمايی انجام می دهد ; امّا قلبی كه جای خشوع و تواضع است ، صاحبش در برابر ديگران ادب و فروتنی و انكسار به خرج می دهد .

حر بن يزيد از چنين قلبی برخوردار بود كه در برابر حضرت حسين (عليه السلام)تواضع به خرج داد ، و كاری كرد كه از يك فرمانده نيرومند دشمن به هيچ صورت انتظار نمی رفت !

حر بن يزيد در راه مكه به كوفه در گرما گرم ظهر با لشكرش به حضرت حسين (عليه السلام) رسيد . امام به جوانانش فرمان داد مردم را آب دهيد و آب را كنار دهان اسبان نگه داريد كه اندك اندك آب نوشند تا سيراب شوند . هنگامی كه اسبان را سيراب كردند و از اين عمل خير فراغت جستند وقت نماز ظهر رسيد .

امام به حجاج بن مسروق فرمان داد اذان بگويد . حجاج اذان گفت . امام پيش از اقامه به نطق ايستاد و پس از نطق به مؤذن فرمود اقامه بگو . آن گاه به حر بن يزيد فرمود : آيا نمازت را به همراه اصحاب و لشكريانت خواهی خواند ؟ حر گفت : نه بلكه نماز را با تو می خوانم !

اين ادب از يك تن فرمانده نشان می دهد كه قُوّه اراده او حيثيت افراد را در حيطه خود داشته است .

به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حيثيات مبارزه می بايد تا خود و هزار نفر را به اين گونه تواضع توان وا داشت .

اين ادب كه تحقق تواضع باطنی در برابر حق است ، بارقه ای است از توفيق كه منشأ توفيق نيز خواهد شد . چيرگی بر نفس توانايی هايی تازه به او خواهد داد ، و به اندازه ای او را نيرومند می دارد كه هنگامی كه در بحران انقلاب است و سی هزار برابر قُوّه خود را برتر از خود و در مافوق خود می بيند ، توانا باشد ، حيثيت خود را نبازد و به توانايی اراده چيره بر قوای خارج و ثقل و فشار آنها گردد .

گويی در وجود حر دو حوزه ، يكی از قدرت ادب و ديگری از توانايی قُوّه فراهم است ، كه هر يك جامع جهان خود ، و هر يك به تنهايی صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان می كند و از اجتماع مجموع محيطی قهار و زورمند به نظر می آيد .

پس امام نماز را به هر دو لشكر امامت كرد و سپس داخل سراپرده اش شد و اصحاب نزدش جمع آمدند . حر نيز داخل خيمه ای شد كه برايش برپا شده بود . اصحاب ويژه اش بر او گرد آمدند و باقی لشكر به محل صف خود برگشته در سايه مركب های خود نشستند تا هنگام عصر شد .

امام برای آن كه تا از نماز عصر فراغت می يابند آماده حركت باشند فرمان داد برای كوچ آماده و مهيا باشند ، سپس منادی به نماز عصر صدا بلند كرد ، نماز عصر را نيز امام بر دو لشكر امامت كرد و پس از نماز كنار كشيده رو به جانب مردم كرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود :

ای مردم ! شما اگر خدا ترس باشيد و حق را برای خدا حق بشناسيد خدا از شما بهتر خشنود خواهد بود . ما كه اهل بيت محمّد (صلی الله عليه وآله) هستيم به ولايت اين امر از مردم ديگر كه آنچه را حق ندارند ادعا می كنند و در ميان شما به گناه و جور و تعدی رفتار می نمايند اولی می باشيم ، ولی اگر جز به كراهت و بی ميلی از ما و به جهالت حق ما حاضر نيستيد و رأيتان اكنون غير از آن است كه فرستادگان شما به من رساندند و نامه ها و مراسلات شما برای من آمد ، من منصرف می شوم و از نزد شما برمی گردم .

حر بن يزيد گفت : به خدا ما نمی دانيم اين مراسلات كه ذكر می كنی چيست ؟ حسين فرمود : ای عقبة بن سمعان ! آن خورجين را كه نامه ها و مراسلاتشان ميان آن است بيرون آر . او رفت و خورجين را بيرون آورد ، خورجينی كه انباشته از نامه ها بود ، پس آن نامه ها را جلوی رويشان ريخت .

حر گفت : ما از آنان نيستيم كه نامه به تو نوشته اند ، ما فرمان داريم كه تا تو را ملاقات كنيم و از تو مفارقت ننماييم تا تو را به كوفه برده نزد عبيدالله بن زيادوارد كنيم .

امام فرمود : مرگ از اين آرزو به تو نزديك تر است . سپس رو به اصحاب كرد و فرمود : سوار شويد . آنان سوار شدند و منتظر ماندند تا اهل حرم هم سوار شدند . فرمود : مركب ها را از مسير كوفه برگردانيد . رفتند كه برگردند سپاه حر جلو آمد و مانع از برگشتن آنان شد .

حضرت حسين (عليه السلام) به حرّ گفت : مادرت به عزايت بنشيند چه می خواهی ؟

حرّ گفت : هان به خدا اگر ديگری از عرب اين كلمه را به من می گفت و او در چنين گرفتاری بود كه تو هستی من واگذار نمی كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگی نام می بردم و حتماً به او پاسخ می دادم هرچه باداباد ، ولی به خدا من حق ندارم كه مادر تو را ذكر كنم مگر به نيكوترين صورتی كه مقدور باشد !(22)

در يك مرحله تواضع قلبی حرّ او را وادار كرد كه با بودن امام حسين (عليه السلام) به امامت نماز نايستد ، بلكه علی رغم خواسته كوفه و شام به حضرت حسين (عليه السلام)اقتدا كند و روزنه ای از توفيق با اين صفت اخلاقی به روی خود باز نمايد ، و در مرحله ديگر ادب او ، او را وادار كرد كه نسبت به شخصيت حضرت زهرا (عليها السلام)با همه وجود ادای احترام نمايد ، و با اين عمل كه برخاسته از ادب درونی او بود تمام درهای توفيق را به روی خود بگشايد ، و در نتيجه قدم به قدم با سرعتی بيش از سرعت نور از دوزخ دور و به بهشت نزديك گردد ، و از طاغوت و بتی چون يزيد دور و به امام هدايت نزديك شود ، و از شرك رهايی يافته به اعماق توحيد اعتقادی و عملی برسد !

در روايتی بسيار باارزش كه از روايات قدسی است می خوانيم :

مَن تَقَرَّبَ إلیَّ شِبْراً تَقرَّبْتُ إليهِ ذِراعاً ، ومَن تقرَّبَ إلیَّ ذِراعاً تَقَرَّبْتُ إليهِ بَاعاً ، وَمَن أتانِی مَشْياً أتَيْتُهُ هَروَلَةً . . .(23) .

كسی كه با عمل صالح و اخلاق حسنه يك وجب به من نزديك شود من يك ذراع به او نزيك می شوم و كسی كه يك ذراع به من تقرب جويد من يك باع به او نزديك می گردم و كسی كه يك قدم به سوی من آيد من هروله كنان به سويش می آيم .

 

 

ادريس و نماز

علاّمه مجلسی از حضرت صادق (عليه السلام) روايت می كند :

به هنگام ورود به شهر كوفه از مسجد سهله ديدن كن و در آن جايگاه مقدّس نماز بگزار و حلّ مشكلات دينی و دنيايی ات را در آن مقام از حضرت حق بطلب ، زيرا مسجد سهله خانه حضرت ادريس است ; انسان بزرگواری كه در آنجا به پيشه خيّاطی مشغول بود و نمازش را در آن جايگاه اقامه می كرد .

آری ، آن كس كه در آنجا دست نياز به سوی بی نياز بردارد بی جواب نمی ماند و در قيامت در كنار ادريس از مقام بلندی برخوردار خواهد بود و به خاطر عبادت و اظهار نيازمندی در آن مسجد ، از ناراحتيهای دنيايی و شرّ دشمنان در پناه حق قرار خواهد گرفت(24) .

طبرسی بزرگوار در « مجمع البيان»(25) حضرت ادريس را از قديمی ترين پيامبران خدا و جدّ پدریِ نوح می داند .

عنايت كنيد كه حضرت ادريس كه قبل از نوح می زيسته فرهنگش همراه نماز بوده و مكان اقامه نمازش چندان مقدّس و مبارك است كه حضرت صادق (عليه السلام)دعای دعا كننده را در آن مقام مستجاب می داند .

 

از همه نيكوتر

احمد بن عمران بغدادی می گويد : ابوالحسن برای ما روايت كرد و گفت : كه ابوالحسن برای ما روايت كرد و گفت : كه ابوالحسن برای ما روايت كرد كه حسن از حسن از حسن برای ما روايت نمود :

إنّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلْقُ الحَسَنُ(26) .

« به اين كه نيكوترين نيكی اخلاق نيك است » .

در اين قطعه زيبا مراد از ابوالحسن اوّل محمد بن عبدالرحيم شوشتری است ، و ابوالحسن دوم علی بن احمد بصری است ، و ابوالحسن سوم علی بن محمد واقدی است ، و حسن اول حسن بن عرفه عبدی ، و حسن دوم حسن بن ابی الحسن بصری ، و حسن سوم حضرت مجتبی حسن بن علی بن ابی طالب (عليهما السلام) است .

رسول خدا (صلی الله عليه وآله) به ابوذر فرمود :

اتّقِ اللهَ حيثُ كُنتَ ، وَخالِقِ النّاسَ بِخُلق حَسَن ، وَإذا عَمِلتَ سَيّئةً فَاعْمَل حَسَنةً تَمحوهَا(27) .

هر كجا هستی تقوای الهی را مراعات كن ، و با مردم با خوش خلقی آميزش داشته باش ، و چون گناهی مرتكب شدی حسنه ای به جا آور كه آن گناه را محو كند .

 

اسحاق و يعقوب وانبيای از ذريّه ابراهيم و نماز

در زمينه امر حضرت حق به نماز ، به عباد شايسته اش حضرات اسحاق و يعقوب و ساير انبيای از ذريّه ابراهيم در قرآن كريم می خوانيم :

( وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ )(28) .

ما به ابراهيم ، اسحاق و فرزندزاده اش يعقوب را عطا كرديم و همه را صالح و شايسته و لايق مقام نبوّت قرار داديم ، و آنان را به پيشوايی خلق برگزيديم تا مردم را به امر ما هدايت كنند ، و هر كار نيكو از انواع عبادات و خيرات مخصوصاً اقامه نماز و ادای زكات را به آنان وحی كرديم ، و اينان برای ما بندگان سر به فرمان بودند .

 

اسماعيل و نماز

كتاب الهی در باره حضرت اسماعيل می فرمايد :

( وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً * وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً )(29) .

اسماعيل را به ياد آر كه دارای اوصاف پسنديده بود : وفادار به پيمان ، فرستاده حق ، خبردهنده از حقايق ، وامر كننده زن و فرزند به نماز و زكات ، و بنده ای بود كه خداوند در تمام برنامه ها از او خشنود بود .

 

اصمعی و تائب بيابانی

اصمعی می گويد : در بصره به سر می بردم ، نماز جمعه را خوانده و از شهر بيرون رفتم ، مرد عربی را ديدم بر شتری نشسته و نيزه ای در دست دارد ، چون مرا ديد گفت : از كجايی و از كدام قبيله ای ؟ گفتم : از طايفه اصمع ، گفت : تو آنی كه معروف به اصمعی هستی ؟ گفتم : آری ، من آنم ، گفت : از كجا می آيی ؟ گفتم : از خانه خدای عزّ و جل ، گفت :

اَو للهِِ بَيْتٌ فِی الاَْرْضِ ؟

آيا در زمين برای خداوند خانه ای هست ؟

گفتم : آری ، خانه مقدس معظم ، بيت الله الحرام ، گفت : آنجا چه می كردی ؟ گفتم : كلام خدا می خواندم ، گفت :

اَو للهِِ كَلامٌ ؟

آيا برای خدا كلامی هست ؟

گفتم : آری ، كلامی شيرين ، گفت : چيزی از آن را بر من بخوان ، سوره والذاريات را خواندم تا به اين آيه رسيدم :

( وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ )(30) .

و روزی شما و آنچه كه به شما وعده داده شده در عالم بالاست .

گفت : اين كلام خدا و سخن او است ؟ گفتم : آری ، سخن اوست كه به بنده اش محمد (صلی الله عليه وآله) نازل كرده ، گويی آتشی از غيب در او زدند ، سوزی در وی پديد آمد ، دردی شگفت آور از درونش سر زد ، نيزه و شمشير را بينداخت ، شتر را قربانی كرد و به تهيدستان واگذاشت ، لباس ستم از تن بينداخت و گفت :

تری يقبل من لم يخدمه فی شبابه .

اصمعی ! آيا به نظرت می رسد كسی كه در جوانی به عبادت و طاعت برنخاسته ، قبول درگاه شود ؟

گفتم : اگر نمی پذيرفتند چرا پيامبران را مبعوث به رسالت كردند ، رسالت انبيا برای اين است كه فراری را باز گردانند و قهر كرده را آشتی دهند .

گفت : اصمعی اين درد زده را دارويی بيفزای ، و خسته معصيت را مرهمی بنه .

دنباله آيات خوانده شده را شروع كردم :

( فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ )(31) .

پس به خدای آسمان و زمين قسم كه وعده خدا حق است همانند سخنی كه با يكديگر داريد .

چون آيه را قرائت كردم چند بار خود را به زمين زده و نعره كشيد ، و همچون والهی سرگردان و حيران رو به بيابان نهاد .

او را نديدم تا در طواف خانه خدا ، دست به پرده كعبه داشت و می گفت :

من مثلی وأنت ربّی ، من مثلی وأنت ربّی ؟

مانند من كيست كه تو خدای منی ، مانند من كيست كه تو پروردگار منی ؟

به او گفتم : با اين كلام و حالی كه داری مردم را از طواف باز داشته ای ، گفت : ای اصمعی ! خانه خانه او و بنده بنده او ، بگذار تا برای او نازی كنم ، سپس دو خط شعر خواند كه مضمونش اين است :

ای شب بيداران ! چه نيكو هستيد ، پدرم فدای شما باد چه زيبا هستيد ، درب خانه آقای خود را بزنيد ، به يقين در به روی شما باز می شود .

سپس در ميان جمعيت پنهان شد ، آنچه از او جستجو كردم او را نيافتم ، حيرت زده و مدهوش ماندم ، طاقتم از دست رفت ، برايم جز گريه و ناله نماند(32) .

 

اقرار و اعتراف جوان گناهكار

منصور بن عمّار می گويد : شبی از شب ها از خانه بيرون آمدم و از درب خانه ای عبور كردم ، صدای مناجات و راز و نياز جوانی را شنيدم كه اينگونه با پروردگارش راز و نياز می كرد :

« پروردگارا ! هنگامی كه تو را معصيت می كردم به قصد مخالفت و نافرمانی نبود ، هوای نفس بر من چيره شد ، شيطان فريبم داد ، در نتيجه ستمكار بر خود شدم و خويش را در معرض خشم تو قرار دادم » .

چون اين سخنان را از او شنيدم سر بر شكاف در نهادم و اين آيه را از قرآن خواندم :

( يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقودُهَا النّاسُ وَالحِجارَةُ عَلَيْهَا مَلاَئِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُم وَيَفْعَلونَ مَا يُؤْمَرونَ )(33) .

« ای اهل ايمان خود و خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيد ، آتشی كه آتش گيره اش مردم و سنگ هاست ، بر آن آتش فرشتگان سخت دل و سخت گير گماشته شده اند ، از آنچه خدا به آنان فرمان می دهد سرپيچی نمی كنند و آنچه را مأمورند انجام می دهند » .

چون اين آيه را تلاوت كردم ، صدای ناله آن جوان بلند شد و من از در آن خانه عبور كردم .

فردا صبح كه به در آن خانه گذر نمودم ، پيرزنی را آنجا ديدم كه زاری و فغان می كرد و می گفت : فرزندی داشتم كه شبها از خوف حق گريه می كرد ، شب گذشته وقت مناجاتش كسی آمد و سر به در خانه نهاد و آيه ای از آيات عذاب حق را تلاوت كرد ، پس جوانم نعره زد و به اندازه ای گريه كرد تا آن كه جان به جان آفرين داد .

گفتم : مادر آن آيه را من خواندم و من سبب شدم كه روح او به عالم بقا شتافت ، اجازه می دهی او را غسل دهم ؟ گفت : آری . چون قطيفه از رويش برداشتم ديدم پلاسی(34) در گردن دارد ، چون پلاس را از گردنش گشودم ديدم با خط سبز بر سينه او نوشته شده : ما اين عبد را به آب توبه غسل داديم !  (35)

به غير دوست نبايد نمود راز ابراز *** كه غير ابروی او نيست قبله گاه نماز

ز عاشقان اگر آزرده دل بود معشوق *** چه سود ناله و فرياد و آه و سوز و گداز

چو دست ما به سر زلف آن صنم نرسد *** چگونه قصّه شب را كنيم دور و دراز

نبود كس بر من غير شمع و پروانه *** شبی كه با تو نمودم به عجز راز و نياز

زبان شمع بريدم كه بازگو نكند *** به پيش غير تو چون جز تو نيست محرم راز

به گردن است مرا طوق بندگی و خوشم *** كه هست خواجه ما مهربان و بنده نواز

بگفتمش چكنم زآتش فراق تو گفت *** اگر هوای وصالت بود بسوز و بساز

 

اگر مرگ را باور نداری ديگر نخواب

لقمان حكيم در موعظه ای كه به فرزندش داشت ، فرمود : ای فرزندم ! اگر در مردن شك داری خواب را از خود بردار كه نمی توانی ، اگر در برانگيخته شدن در قيامت شك داری ، بيداری را از خود بردار كه نمی توانی ، بنابراين اگر در خواب و بيداری خود كه دو واقعيت است انديشه كنی می فهمی كه وجودت به اختيار ديگری است ، همانا خواب به منزله مرگ ، و بيداری بعد از خواب به منزله زنده شدن پس از مرگ است .

 

 

امام صادق (عليه السلام) و كاروان وحشت زده

حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) می فرمايد : امام صادق (عليه السلام) همراه كاروانی در جاده ای ميان بيابان حركت می كردند . به كاروان خبر رسيد كه دزدان در اين مسير كمين كرده اند . كاروانيان به لرزه افتادند . حضرت فرمود : چه خبر است ؟ گفتند : همراه ما اموالی است كه می ترسيم به غارت برود ، آيا شما حاضر هستيد از ما تحويل بگيريد ، شايد دزدان باديدن اموال در دست شما از آن بگذرند ؟ فرمود : چه می دانيد ، شايد غير مرا قصد نكنند و جز من را اراده ننمايند ؟ شايد اموالتان را برای تلف شدن به من عرضه كنيد ! گفتند : چه كنيم ، آيا اين اموال را دفن كنيم ؟ فرمود : نه ، اين باعث ضايع شدن آن است ، شايد بيگانه ای به آن دستبرد بزند و شايد پس از اين جای آن را پيدا نكنيد . گفتند : پس چه كنيم ؟ فرمود : آنها را نزد كسی به امانت بگذاريد كه حفظش كند و از آن نگهداری و جانبداری نمايد و بر آن بيفزايد و يك درهمش را از دنيا بزرگ تر كند ، سپس به شما برگرداند و بر شما بيش از آنچه به آن نياز داريد كامل و تمام نمايد !!

گفتند : كيست ؟ فرمود : ربّ العالمين . گفتند : چگونه به او بسپاريم ؟ فرمود : به تهی دستان از مسلمانان صدقه دهيد . گفتند : در اين بيابان تهی دستان نزد ما نيستند . فرمود : 3 1 آن را نيت كنيد تا خدا شر دزدان را از شما بگرداند . گفتند : نيت كرديم ، فرمود :

فَأَنْتُم فِی أمانِ اللهِ فَأمْضَوْا .

« پس شما در امان خدا هستيد ، بنابراين راه خود را طی كنيد » .

هنگامی كه كاروان حركت كرد سر و كله دزدان پيدا شد . كاروانيان ترسيدند . حضرت فرمود : چرا می ترسيد ؟ شما در امان خداييد . دزدان سر رسيدند ، دست حضرت را بوسيدند و گفتند : ديشب رسول خدا را خواب ديديم ، به ما فرمان داد خود را به شما معرفی كنيم ; اكنون در خدمت شما و كاروانيم تا شر دشمنان و دزدان را بگردانيم . فرمود : نيازی به شما نيست ، كسی كه شر شما را از ما دفع كرد ، شر دشمنان و ديگر دزدان را از ما دفع می كند . كاروان به سلامت به شهر رسيد ; 3 1 مال خود را به تهی دستان دادند ، علاوه تجارتشان بركت كرد ، هر يك درهم آنان ده درهم شد . با تعجب گفتند : چه بركتی ؟! امام صادق (عليه السلام) فرمود :

« اكنون كه بركت در معامله با خدا را شناختيد ، آن را ادامه دهيد »(36) .

 

انسان مركب است

استاد اخلاق ما در درس اخلاقش كه در پاره ای از مجلات دينی هم چاپ شده است می فرمود :

انسان از روح كه جنبه ملكوتی دارد و جسم كه جهت ناسوتی و حيوانی دارد تركيب شده است ، از نظر روحی برتر از ملائكه و معنون به عنوان خليفة الله ، مظهر اسما و صفات حق ، برتر از همه موجودات ، امين الله و روح است ، و از نظر جسمی هم معنون به عنوان ظلوم ، جهول ، كفّار ، عجول ، هلوع و جزوع است .

اين دو عنصر مادی و معنوی با هم تركيب شده اند و كيفيت چنين تركيبی را هيچ كس جز حق يا كسانی كه عملشان شهودی است نمی داند .

تركيب اين دو ضدّ ، شاهكار خلقت است ، با اين تركيب انسان ميل به استكمال دارد و می تواند به جايی برسد كه به جز خدا نداند و نبيند .

 

او اخلاق خوش دارد ، زمين كنده می شود

امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : مردی در زمان رسول خدا از دنيا رفت ، او را برای دفن به گورستان بردند ولی هرچه كلنگ زدند ذره ای از زمين كنده نشد ، شكايت نزد پيامبر بردند ، حضرت فرمود : به چه علت زمين كنده نمی شود ، بی ترديد رفيق شما خوش اخلاق بود ، كنده نشدن زمين هيچ ربطی به او ندارد ، ظرف آبی برايم بياوريد . ظرف آبی برای حضرت آوردند ، دست مباركش را در آب گذاشت و از آن آب به زمين پاشيد . فرمود : اكنون به كندن زمين مشغول شويد . گوركنان شروع به كندن زمين كردند ، گويا رمل نرمی بود كه زير نيش بيل و كلنگ آنان به راحتی زير و رو می شد(37) .

حضرت رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش از پيامبر روايت می فرمايد كه آن حضرت به مردم فرمود :

عَلَيْكُم بِحُسنِ الخُلقِ ; فَإنّ حُسنَ الخُلقِ فِی الجَنَّةِ لاَ مَحالةَ ; وإيّاكُم وَسوءُ الخُلقِ ; فَإنّ سوءُ الخُلقِ فِی النّار لاَ مَحالَةَ(38) .

بر شما باد به خوش اخلاقی ; زيرا خوش اخلاقی به ناچار در بهشت است ; و بپرهيزيد از بد اخلاقی ; زيرا بد اخلاقی بناچار در دوزخ است .

 

او از اولياء خدا بود

در حادثه ای عجيب در راه تبليغ دين كه شرحش مفصل است با مردی باربر و به اصطلاح گذشتگان « حمال » آشنا شدم كه به خاطر حالات معنوی و چهره ملكوتی و اخلاق انسانی اش به او دلبستگی پيدا كردم تا جايی كه اگر زمينه برايم فراهم بود هفته ای يك بار در منزلش كه در حجره ای در يكی از مساجد قديمی تهران بود به دست بوسش می رفتم . او انسانی بود كه در طول دوستی و آشنايی ام با او به اين نتيجه رسيدم كه بار امانتی كه آسمان ها و زمين و كوه ها از حملش امتناع كردند او به درستی و سلامت آن بار امانت را بر دوش تكليف حمل كرده بود .

رابطه معنوی من با او تا زمان مرگش برقرار بود ، از كسانی بود كه وقتی خبر درگذشتش را شنيدم بسيار بر من سنگين آمد . او علاقه عجيبی به اهل بيت (عليهم السلام)بخصوص حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)داشت ، و با دعا و قرآن انسی شگفت داشت ، تا جايی كه هر سه روز يكبار قرآن را از ابتدا تا انتها با توجه و حال قرائت می كرد .

وقتی در جلسات كميل شركت می كرد ، بودن او را غنيمت و بركت می دانستم و برايم روشن بود كه حال تضرّع و زاری و گريه شديد او عامل جلب رحمت خدا نسبت به آن مجلس است .

او در حالی كه بيش از نود سال از عمرش گذشته بود با نشاطی فوق العاده برای باربری بيرون می رفت و بار مردم را با مزدی عادلانه جابه جا می كرد !

با پول باربری در كمال قناعت زندگی خود را اداره می نمود و مازاد آن را به مردی كاسب كه دارای چهار فرزند بود و درآمدش با هزينه اش مساوی نبود می پرداخت و می گفت : اين مرد كاسب هم خودش محترم است و هم همسرش از خانواده ای معتبر است و من طاقت ندارم كه اين مرد برای مخارج زندگی اش شرمنده همسر و فرزندانش شود !

اگر باز هم مازادی از مال دنيا نصيبش می شد در راه خدا انفاق می كرد و به اين عمل راضی و خوشنود بود .

مجموعه اثاث و وسايل زندگی اش در حدی بود كه انسان با ديدن آن به ياد مسيح و زاهدان واقعی دنيا می افتاد .

از صدايی خوش برخوردار بود ، تا جايی كه مردم از شنيدن اذان و دعا و مناجات و قرآن خواندنش لذت می بردند ، و هرگاه در جلسات حضور نداشت احساس می كردند گوهری قيمتی را گم كرده اند . او مصداق حقيقی « عاش سعيداً و مات سعيداً » بود .

از طرفی با غرق بودن در معنويت و حسنات اخلاقی می زيست و از طرف ديگر امور دنيای خود را با باربری اداره می كرد و سربار كسی نبود و با اين همه مازاد مال به دست آمده را در راه خدا هزينه می كرد .

او در تمام دوران زندگی اش با اين كه از سواد چندانی برخوردار نبود ولی با كسب معلوماتی كه از طريق مجالس مذهبی و نشست و برخاست با عالمان داشت، سعی كرد در اخلاق ورفتار ومنش وكردار شيعه حقيقی اميرمؤمنان (عليه السلام)باشد .

تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگری *** جلوه آيينه گيتی نما را ننگری

مُلك دل جای كدورت نيست جای دلبر است *** گر سرا تاريك شد صاحب سرا را ننگری

روی جانان در دل روشن تجلی می كند *** بی چنين آيينه روی آشنا را ننگری

تا نباشد پرتو عشق حقيقی رهبرت *** گر چراغ عقل باشی پيش پا را ننگری

در مقام عشق بی نور است عقل دوربين *** چون كشد خورشيد سر نور سها را ننگری

نرم هم چون دانه كی گردد نهاد سخت تو *** تا فشار سخت اين نه آسيا را ننگری

آخر از ترك هوا واصل به دريا شد جناب *** چون تو پابست هوايی جز هوا را ننگری

 

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^