فارسی
پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403 - الخميس 15 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

اخلاق حضرت امام حسن مجتبی (عليه السلام)

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : پدرم از پدرش نقل می كرد كه حسن بن علی بن ابی طالب در زمان خودش عابدترين و زاهدترين و برترين مردم بود . هنگامی كه به حج می رفت پياده می رفت و چه بسا با پای برهنه به سوی حرم امن حركت می كرد .

هنگامی كه ياد مرگ و قبر و برانگيخته شدن در قيامت و عبور بر صراط می افتاد ، گريه می كرد و چون ياد عرضه شدن بر خدا می كرد ، فريادی می كشيد و غش می نمود و هنگامی كه در نماز قرار می گرفت گوشت بدنش در پيشگاه خدا می لرزيد و زمانی كه ياد بهشت و دوزخ می كرد چون مار گزيده به خود می پيچيد و از خدا درخواست بهشت می نمود و از دوزخ به حق پناه می برد(97) .

 

كمك و بخشش

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : مردی به عثمان بن عفان در حالی كه در مسجد نشسته بود گذشت ، از او درخواست كمك كرد . به دستور عثمان ، پنج درهم به او پرداختند ، مرد به عثمان گفت : مرا به جايی كه دردم را دوا كنند راهنمايی كن ، عثمان گفت : نزد آن جوانمردان كه آنان را می بينی برو و با دستش اشاره به ناحيه ای از مسجد كرد كه حضرت امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام)و عبداللّه بن جعفر در آن قرار داشتند .

آن مرد به سوی آنان رفته ، سلام كرد و از آنان درخواست كمك نمود . امام حسن (عليه السلام) به او فرمود : سؤال از ديگران جز در سه مورد جايز نيست يا برای ديه ای كه دل سوختگی دارد ، يا وامی كه دل شكستگی آرد ، يا فقری كه غير قابل تحمل است ; تو دچار كدام يك از اين سه موردی ؟

گفت : دچار يكی از آنها هستم . امام مجتبی (عليه السلام) فرمان داد پنجاه دينار به او بپردازند و حضرت امام حسين (عليه السلام) دستور به چهل و نه دينار داد و عبداللّه بن جعفر فرمان به چهل و هشت دينار .

آن مرد پس از دريافت دينارها برگشت و بر عثمان گذر كرد ، عثمان گفت : چه كردی ؟ مرد گفت : بر تو گذشتم ، جهت كمك به من به پنج دينار فرمان دادی و چيزی هم از من نپرسيدی ولی آن بزرگواری كه گيسويی پرپشت دارد چيزهايی را از من پرسيد و پنجاه دينار به من عطا كرد و دومی آنان چهل و نه دينار و سومی چهل و هشت دينار ; عثمان گفت : چه كسی برای دوای درد تو مانند اين جوانمردان است ؟ اينان دانش و آگاهی را به خود اختصاص داده اند و خير و حكمت را در خود جمع كرده اند .

 

فروتنی شگفت

فروتنی حضرت امام حسن (عليه السلام) و تواضع آن انسان الهی چنان بود كه : روزی بر گروهی تهيدست می گذشت و آنان پاره های نان را بر زمين نهاده ، روی زمين نشسته بودند و می خوردند ، چون حضرت امام حسن (عليه السلام) را ديدند گفتند : ای پسر رسول خدا ! بيا و با ما هم غذا شو ! به شتاب از مركب به زير آمد و گفت : خدا متكبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شد .

سپس همه آنان را به ميهمانی خود دعوت فرمود ، هم به آنان غذا داد و هم لباس.

 

حاجتت را بنويس

مردی به محضر حضرتش حاجت آورد ، آن بزرگوار به او فرمود : حاجتت را بنويس و به ما بده ، چون نامه اش را خواند دو برابر خواسته اش به او مرحمت فرمود .

يكی از حاضران گفت : اين نامه چقدر برای او پربركت بود ! فرمود : بركت آن برای ما بيشتر بود زيرا ما را اهل نيكی ساخت ، مگر نمی دانی كه نيكی آن است كه بی خواهش به كسی چيزی دهند ، اما آنچه پس از خواهش می دهند بهای ناچيزی است در برابر آبروی خواهنده ، شايد آن كس كه شبی را با اضطراب ميان بيم و اميد به سر برده و نمی دانسته كه آيا در برابر عرض نيازش دست رد به سينه او خواهی زد يا شادی قبول به او خواهی بخشيد و اكنون با تن لرزان و دل پرتبش نزد تو آمده ، آنگاه تو فقط به اندازه خواسته اش به او ببخشی در برابر آبرويی كه نزد تو ريخته بهای اندكی به او داده ای .

 

اوج جود و عطا

مردی از او چيزی خواست پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به او عطا فرموده ، گفت : كسی را برای حمل اين بار حاضر كن ، چون كسی را حاضر كرد ، ردای خود را به او داد و گفت : اين هم اجرت باربر .

 

بخشيدن همه ذخيره

عربی به محضر امام حسن (عليه السلام) آمد . فرمود : هرچه ذخيره داريم به او بدهيد ، بيست هزار درهم بود ، همه را به عرب دادند ، گفت : مولای من ! اجازه ندادی كه حاجتم را بگويم و مديحه ای در شأنت بخوانم ، حضرت در پاسخ اشعاری انشا كرد به اين مضمون : بيم فروختن آبروی آن كس كه از ما چيزی می خواهد موجب می شود كه ما پيش از درخواست او بدو ببخشيم .

 

عطای كم نظير

حضرت امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و عبداللّه بن جعفر به راه حج می رفتند ، توشه آنان گم شد ، گرسنه و تشنه به خيمه ای رسيدند كه پيرزنی در آن زندگی می كرد . از او آب خواستند كه در جواب گفت : اين گوسپند را بدوشيد و شيرش را با آب بياميزيد و بياشاميد . چنين كردند ، سپس از او غذا خواستند كه گفت : همين گوسپند را داريم ، بكشيد و بخوريد . يكی از آنان گوسپند را ذبح و از گوشتش مقداری بريان كرد ، همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند .

هنگام رفتن به پيرزن گفتند : ما از قريشيم و به حج می رويم ، اگر باز گشتيم نزد ما بيا ، با تو به نيكی رفتار خواهيم كرد و رفتند .

شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت ، گفت : وای بر تو ! گوسپند مرا برای مردمی ناشناس می كشی آنگاه می گويی از قريش بودند ؟ !

روزگاری گذشت و كار بر پيرزن سخت شد ، از آن محل كوچ كرده ، عبورش به مدينه افتاد ، حضرت امام حسن (عليه السلام) او را ديد و شناخت . پيش رفت و گفت : مرا می شناسی ؟ گفت : نه ، فرمود : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم و دستور داد تا هزار گوسپند و هزار دينار زر به او دادند ، آنگاه او را نزد برادرش حسين (عليه السلام) فرستاد ، آن حضرت نيز به همان اندازه به او بخشيد و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد و او نيز عطايی همانند آنان به او داد !

 

خدمت به حيوان گرسنه

روزی غلام سياهی را ديد كه گرده نانی در پيش نهاده يك لقمه می خورد و يك لقمه به سگی می دهد ، از او پرسيد : چه چيز تو را به اين كار وا می دارد ؟ گفت : شرم می كنم كه خود بخورم و به او ندهم ، حضرت امام حسن (عليه السلام) فرمود : از اينجا حركت نكن تا من برگردم . خود نزد صاحب آن غلام رفت ، او را خريد ، باغی را هم كه در آن زندگی می كرد خريد ، غلام را آزاد كرد و باغ را بدو بخشيد .

 

اخلاق حضرت ابا عبداللّه الحسين (عليه السلام)

اخلاق حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام)    

از امام حسين (عليه السلام) نقل است كه گفت : برای من ثابت است كه رسول خدا (صلی الله عليه وآله)فرموده : بهترين كارها پس از نماز ، دلِ مؤمنی را شاد كردن است ، اگر گناهی در كار نباشد . روزی غلامی را ديدم كه با سگی غذا می خورد ، سبب پرسيدم . گفت : ای پسر رسول خدا (صلی الله عليه وآله) ، غم زده هستم ، می خواهم اين سگ را خوش دل ساخته تا خود دل خوش شوم ، خواجه ای دارم كه يهودی است و آرزومندم كه از او جدا شوم .

حسين (عليه السلام) دويست دينار نزد خواجه برد ، خواست بهای غلام را بپردازد و بخرد ، خواجه به عرض رساند : غلام فدای قدمت و اين باغ را هم بدو بخشيدم و اين پول را هم به حضرتت بازمی گردانم .

حسين (عليه السلام) گفت : من هم اين مال را به تو می بخشم ، خواجه گفت : بخشش تو را پذيرفتم و آن را به غلام بخشيدم ، حسين (عليه السلام) گفت : من غلام را آزاد می كنم و اين مال ها را بدو می بخشم .

همسر خواجه كه ناظر اين نيكوكاری ها بود ، مسلمان شده ، گفت : من هم ، مهرم را به شوهرم بخشيدم سپس ، خواجه نيز اسلام آورد و خانه اش را به همسرش ببخشيد .

برداشتن يك گام ، برده ای آزاد شد ، نيازمندی بی نياز گرديد ، كافری مسلمان شد ، زن و شوهری با هم صميمی شدند و همسری خانه دار گرديد و زنی از نعمت ملك برخوردار . اين گام ، چگونه گامی بود ؟ !

 

كريم ترين مردم

عربی بيابان نشين وارد مدينه شد و از كريم ترين مردی كه در آن ساكن است جويا شد ، او را به حضرت امام حسين (عليه السلام) راهنمايی كردند ، عرب وارد مسجد شده ، حضرت را در حال نماز ديد ; در برابر حضرت ايستاد و شعری به اين مضمون سرود :

آنكه بر در خانه ات حلقه كوبد ، اميدش نا اميد نمی گردد ، تو عين جود و سخايی و تو تكيه گاهی ، پدرت هلاك كننده طاغيان نافرمان بود ، اگر شما نبوديد دوزخ بر ما منطبق بود .

حضرت به آن عرب سلام كرد و به قنبر فرمود :

از مال حجاز چيزی باقی نمانده ؟ گفت : آری ، چهار هزار دينار ، فرمود : آن را بياور كه او از ما به آن مال سزاوارتر است سپس ردای مباركش را از دوشش برداشت و دينارها را در آن پيچيد و دست باكرامتش را به سبب حيای از آن عرب از روزنه در بيرون كرد و شعری به اين مضمون سرود :

اين مال را از من بگير كه من از تو پوزش می خواهم ، بدان كه من نسبت به تو مهربان و دوستدارم ، اگر حكومت در اختيار ما بود باران جود و سخای ما بر تو فرو می ريخت ولی حوادث زمان امور را جابه جا می كند و فعلا دستِ دهنده ما تنها همين اندك را می تواند انفاق كند .

عرب ، مال را گرفت و به گريه نشست ، حضرت فرمود : شايد آنچه را به تو عطا كردم كم و اندك است ، گفت : نه ، گريه ام از اين است كه خاك چگونه اين دست دهنده را خواهد خورد ! !

 

آه از اين غم

حضرت امام حسين (عليه السلام) در بيماری اسامة بن زيد به عيادتش رفت در حالی كه اسامه پيوسته می گفت : آه از اين غم و اندوه !

حضرت فرمود : برادرم ! غم و اندوهت از چيست ؟ گفت : شصت هزار درهم بدهكارم ، حضرت فرمود : پرداختش به عهده من ، گفت : می ترسم بميرم ، حضرت فرمود : پيش از مردنت آن را پرداخت می كنم و پيش از مردنش آن را پرداخت كرد .

 

نشانه خدمت

در حادثه كربلا بر پشت شانه حضرت امام حسين (عليه السلام) اثری زخم مانند يافتند ، از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) درباره آن پرسيدند ، حضرت فرمود : اين نشانه و اثر ، برجا مانده از سنگينی كيسه چرمی پر از مايحتاج بيوه زنان و ايتام و تهيدستان است كه همواره آن حضرت برای رساندن به آنان به دوش می كشيد .

 

بزرگداشت معلّم

عبدالرحمن سلمی سوره حمد را به يكی از فرزندان حضرت امام حسين (عليه السلام)تعليم داد ، وقتی طفل ، سوره را برای آن حضرت قرائت كرد ، به معلمش هزار دينار و هزار حُلّه داد و دهانش را از درّ ناب پر كرد . به حضرت درباره اين همه لطف به خاطر يك روز تعليم ايراد گرفتند ، حضرت فرمود :

 

أَيْنَ يَقَعُ هذا مِنْ عَطائِهِ ؟

آنچه به او دادم كجا می تواند در برابر عطای او قرار گيرد ؟ !

 

رضايتم را به دست آور

بين حضرت امام حسين (عليه السلام) و برادرش محمّد حنفيّه گفتگويی درگرفت ، محمّد به حضرت نوشت : برادرم ، پدرم و پدرت علی است ، در اين زمينه نه من بر تو برتری دارم و نه تو بر من ، و مادرت فاطمه دختر پيامبر خداست ، اگر مادر من به ظرفيت كامل زمين دارای طلا باشد هرگز با مادرت در فضيلت يكی نخواهد بود . چون نامه ام را خواندی به سويم آی تا رضايتم را به دست آوری ، زيرا تو به نيكی از من سزاوارتری ، درود خدا و رحمت و بركاتش بر تو .

حضرت پس از خواندن نامه نزد برادر رفت و بعد از آن ميانشان بگو مگويی اتفاق نيفتاد .

 

نهايت حريت و آزادی

روز عاشورا به حضرت گفته شد كه به حكومت يزيد تن ده و بيعتش را بر عهده گير و در برابر خواسته اش تسليم شو ! ! پاسخ داد :

نه ، به خدا سوگند دستم را هم چون دست مردم پست و خوار در دست شما نخواهم گذاشت و از ميدان نبرد و جنگ با شما هم چون بردگان تن به فرار نخواهم داد سپس فرياد زد : ای بندگان خدا ! من از هر متكبّری كه به روز حساب ايمان ندارد به پروردگارم و پروردگار شما پناه می برم .

 

هركه را عشق يار می باشد *** زبده روزگار می باشد

هركه با علم و دانش است قرين *** در جهان نامدار می باشد

هركه توفيق دست او گيرد *** عارف كردگار می باشد

هركه اخلاص را شعار كند *** حكمت او را نثار می باشد

هركه ياری نخواهد از مخلوق *** حق تعالی اش يار می باشد

 

درودی برتر

انس می گويد : نزد حضرت امام حسين (عليه السلام) بودم ، كنيزش بر او وارد شد و دسته ای ريحان به عنوان شاد باش و تحيت تقديم حضرت كرد ، حضرت به او فرمود : در راه خدا آزادی !

به حضرت گفتم : دسته ای ريحان بی قدر و قيمت تقديم شما كرد و شما در برابرش او را آزاد كرديد ! حضرت فرمود : خدا اين گونه ما را ادب كرده ، آنجا كه فرموده :

 

( وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا ) .

و هنگامی كه به شما درود گويند ، شما درودی نيكوتر از آن، يا همانندش را پاسخ دهيد; يقيناً خدا همواره بر همه چيز حسابرس است .

 

شاد باش نيكوتر از شاد باش او ، آزاد كردن او از بند بردگی بود !

 

ارزش انسان

عربی به محضر حضرت امام حسين (عليه السلام) رسيد و گفت : پسر پيامبر خدا ! ديه كامله ای را ضامن شده ام و از پرداختش ناتوانم ، نزد خود گفتم : آن را از كريم ترين مردم درخواست می كنم و كريم تر از اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) سراغ ندارم .

حضرت فرمود : برادر عرب سه مسأله از تو می پرسم ، اگر يكی را جواب دادی يك سوم مال درخواستی را به تو می دهم ، اگر دو مسأله را پاسخ گفتی دو سوم آن را می پردازم ، اگر هر سه را جواب گفتی همه مال را می دهم .

عرب گفت : آيا مانند تو كه از اهل دانش و شرفی از مثل من مسأله می پرسد ؟ حضرت فرمود : آری ، از جدم رسول خدا (صلی الله عليه وآله) شنيدم كه می گفت : ارزش به اندازه معرفت است ، عرب گفت : بپرس اگر توانستم پاسخ می دهم و اگر نتوانستم از حضرتت ياد می گيرم و تاب و توانی جز به ياری خدا نيست .

حضرت فرمود : برترين اعمال كدام است ؟ عرب گفت : ايمان به خدا ، حضرت پرسيد : راه نجات از مهلكه چيست ؟ عرب گفت : اعتماد به خدا ، حضرت فرمود : چه چيزی به مردان زينت می دهد ؟ عرب گفت : دانشی كه با بردباری همراه باشد ، فرمود : اگر نبود ؟ گفت : ثروتی كه جوانمردی در كنارش باشد ، فرمود : اگر نبود ؟ گفت : تنگدستی و فقری كه صبر با آن باشد ، فرمود : اگر اين هم نبود ؟ عرب گفت : صاعقه ای از آسمان فرود آيد و چنين انسانی را بسوزاند كه جز اين سزاوار نيست !

حضرت امام حسين (عليه السلام) خنديد و كيسه ای كه هزار دينار در آن بود به او داد و انگشترش را كه نگينی به قيمت دويست درهم بر آن بود به او عطا فرمود و گفت : ای عرب ! هزار دينار را به طلبكارانت بده و انگشتر را در هزينه زندگی خودت مصرف كن ، عرب آن را گرفت و گفت : خدا داناتر است به اينكه رسالتش را كجا قرار دهد .

 

اخلاق حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)

مردی از خاندان امام زين العابدين (عليه السلام) بالای سر حضرت ايستاد و بر ضد حضرت فرياد كشيد و به آن بزرگوار ناسزا گفت ! حضرت يك كلمه جواب او را نداد تا آن مرد به خانه اش باز گشت .

حضرت پس از رفتن او به هم نشينان فرمود : شنيديد اين مرد چه گفت ؟ من دوست دارم با من بياييد تا پاسخ مرا به او بشنويد ، گفتند : همراهت می آييم و ما دوست داشتيم به او بگويد ، حضرت كفش به پا كرده ، به راه افتاد و می گفت :

 

( . . . وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ ) .

 . . . و خشم خود را فرو می برند ، و از  خطاهایِ مردم در می گذرند ; و خدا نيكوكاران را دوست دارد .

 

دانستيم كه آن حضرت چيزی به او نمی گويد ، در هر صورت به منزل آن مرد آمد و فرياد زد به او بگوييد : اينك علی بن حسين است ، آن مرد در حالی كه برای شر برخاسته بود از خانه خارج شد و شك نداشت كه حضرت برای تلافی كار ناهنجار او آمده است ، امام سجاد (عليه السلام) به او فرمود : برادرم چند لحظه پيش بالای سرم ايستادی و اين مطالب را در حق من گفتی ، اگر همانم كه تو گفتی از خدا به خاطر آن درخواست آمرزش می كنم و اگر آنچه گفتی در من نيست خدا تو را بيامرزد ، آن مرد پيشانی حضرت را بوسيده ، گفت : آنچه گفتم در تو نيست و من به گفتار خودم سزاوارترم .

راوی روايت می گويد : آن مرد حسن بن حسن پسر عموی حضرت بود !

 

محبت به جذاميان

امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : حضرت امام سجاد (عليه السلام) بر جذاميان گذشت در حالی كه سوار بر مركبش بود و جذاميان مشغول غذا خوردن بودند ، آن حضرت را به صرف غذا دعوت كردند ، حضرت فرمود : بدانيد اگر روزه نبودم برای غذا كنارتان قرار می گرفتم چون به خانه رسيد دستور داد غذا پخت كنند و در پخت آن سليقه به خرج دهند سپس آنان را دعوت به غذا كرد و خود هم برای غذا خوردن با آنان نشست .

 

گذشت از حاكم

هشام بن اسماعيل از طرف عبدالملك مروان ، حاكم مدينه بود . واقدی از عبداللّه نواده علی (عليه السلام) روايت می كند كه گفت : هشام بن اسماعيل برای من همسايه بدی بود و امام سجاد (عليه السلام) آزارهای سختی از او ديد . هنگامی كه عزل شد ، به فرمان وليد بن عبدالملك او را برای تلافی مردم ، دست بسته و سر پا نگاه داشتند . در حالی كه كنار خانه مروان توقيف بود امام سجاد (عليه السلام) بر او عبور كرد و به او سلام داد . پيش از اين به خاصگانش سفارش كرده بود كه كسی از آنان متعرّض هشام نشوند .

 

فضای امن و امان

حضرت امام علی بن الحسين (عليه السلام) يكی از غلامانش را دو بار صدا كرد و او جواب نداد ، بار سوم به او فرمود : فرزندم ! آيا صدای مرا نشنيدی ؟ گفت : چرا شنيدم ، فرمود : تو را چه شد كه پاسخم را ندادی ؟ گفت : از تو احساس امنيت می كردم ، حضرت فرمود : خدا را سپاس گزارم كه خدمتكارانم از من احساس امنيت می كنند .

 

احسان پنهانی

در مدينه خانواده هايی بودند كه رزق و مايحتاج زندگی شان به آنان می رسيد ولی نمی دانستند از كجا به آنان می رسد ؟ هنگامی كه حضرت امام علی بن الحسين (عليه السلام) از دنيا رفت آن را از دست دادند  آن زمان دانستند كه او بوده كه پنهانی به آنان كمك می داده ! .

همچنين آورده اند : آن حضرت همواره در شب تاريك با هميانی چرمی پر از درهم و دينار بيرون می رفت و خانه به خانه را درب می زد و كنار هر خانه ای مقداری درهم و دينار می گذاشت ، پس از درگذشت آن حضرت دانستند كه اين برنامه ، كار حضرت سجاد بود .

 

نماز و احسان

ابوحمزه ثمالی می گويد : امام سجاد (عليه السلام) را در نماز ديدم كه ردايش از شانه اش می افتد ولی برای حفظ آن بر شانه اش توجهی نمی كند تا از نمازش فارغ شد . سبب بی توجهی او را به ردايش در حال نماز پرسيدم ؟ پاسخ داد : وای بر تو ! می دانی در برابر كه بودم ؟ ! نماز عبد جز آنچه را از آن به قلبش به جا آورده قبول نمی شود .

 

عفو و گذشت قرآنی

كنيزی از كنيزان حضرت امام سجاد (عليه السلام) برای وضو جهت نماز به روی دستان مباركش آب می ريخت ناگاه آفتابه از دست كنيز روی صورت حضرت افتاد و آن را شكافت ! حضرت سر مباركش را به سوی او برداشت ، كنيز گفت : خدای بزرگ می گويد : « آنان كه خشم خود را فرو می برند » ، حضرت فرمود : خشمم را فرو فرو بردم ; كنيز گفت : « و از مردم گذشت می كنند » ; حضرت فرمود : از تو در گذشتم ; كنيز گفت : « و خدا نيكوكاران را دوست دارد » ; حضرت فرمود : برو كه تو در راه خدا آزادی .

 

روز خسران بازيگران

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : در مدينه مردی دلقك و بيكاره بود ] روزی [ گفت : اين مرد ] علی بن الحسين [ از اين كه او را بخندانم مرا درمانده كرد ; امام در حالی كه دو نفر از خدمت گزارانش پشت سر او بودند بر آن مرد گذشت و او به دنبال حضرت آمد تا ردای مباركش را از دوشش كشيد و رفت ، حضرت به او توجّهی ننمود ولی مردم دنبال آن دلقك رفتند و ردا را از او گرفته ، به محضر حضرت آمدند و به دوش مباركش نهادند ، حضرت به مردم فرمود : اين كيست ؟ گفتند : مردی بی كار و دلقك است كه اهل مدينه را می خنداند ، حضرت فرمود : به او بگوييد برای خدا روزی است كه در آن روز ، بيهوده كاران خسران و زيان می بينند .

 

ناشناسی در كاروان

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : علی بن الحسين (عليهما السلام) در هيچ حالی مسافرت نمی كرد مگر با همراهانی كه او را نشناسند ، آنهم به شرط اينكه در صورت نياز به آنان كمك كند .

يك بار با گروهی مسافرت كرد ، مردی آن حضرت را ميان گروه ديد و شناخت ، به آنان گفت : می دانيد اين شخص كيست ؟ گفتند : نه ، گفت : اين علی بن الحسين است ، پس به سوی حضرت هجوم بردند و دست و پايش بوسه زدند و گفتند : پسر پيامبر ! می خواستی با آزار دست و زبان ما به شما وارد دوزخ شويم ؟ اگر اين گونه می شد ما تا پايان روزگار هلاك و بدبخت بوديم ! چه چيزی تو را به اين گونه مسافرت وادار كرد ؟

فرمود : من يك بار با گروهی مسافرت كردم كه مرا می شناختند ، به خاطر پيامبر (صلی الله عليه وآله) به گونه ای با من رفتار كردند كه سزاوارش نبودم ، ترسيدم شما هم آن گونه با من رفتار كنيد ، از اين جهت پنهان نگاه داشتن خود از شما برايم محبوب تر بود .

 

رفتار اخلاقی با حيوان

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : علی بن الحسين (عليهما السلام) هنگام وفاتش به فرزندش حضرت باقر (عليه السلام) فرمود : من با اين شترم بيست بار به حج رفتم و او را يك تازيانه نزدم ، هنگامی كه بميرد آن را دفن كن كه درندگان گوشتش را نخورند ، زيرا پيامبر (صلی الله عليه وآله) خدا فرمود : شتری نيست كه هفت بار در موقف عرفه نگاهش دارند مگر اينكه خدا آن را از نعمت های بهشت كند و در نسلش بركت قرار دهد . چون شتر حضرت از پای درآمد حضرت امام باقر (عليه السلام) آن را دفن كرد .

 

بخشيدن افطاری

روزی كه حضرت علی بن الحسين(عليهما السلام) روزه می گرفت ، فرمان می داد گوسپندی را ذبح كنند و اعضايش را قطعه قطعه نمايند و بپزند ، هنگام غروب در حالی كه روزه بود سر به ديگ های غذا می برد تا جايی كه بوی آبگوشت خوشمزه را استشمام می كرد سپس می فرمود : ظرف ها را بياوريد و برای فلان خانواده و فلان خانواده پر كنيد و ببريد تا همه ديگ ها خالی می شد ، آنگاه برای خود حضرت نان و خرما می آوردند و همان افطارش بود .

 

كمك به مستمندان

هنگامی كه تاريكی شب حضرت را در برمی گرفت و ديده ها آرامش می يافت ، برخاسته به منزل می رفت تا آنچه از رزق و روزی خانواده اش مانده بود جمع می كرد و در هميانی می گذاشت و به شانه می انداخت و در حالی كه سر و رويش را پوشانده بود تا شناخته نشود ، به خانه مستمندان می رفت و آنچه به دوش كشيده بود ميان آنان تقسيم می كرد .

بسيار می شد كه درب خانه آنان به انتظار می ايستاد تا بيايند و سهمشان را بگيرند . هنگامی كه او را رو در رو می ديدند و بیواسطه او را مشاهده می كردند و مستقيماً به حضورش می رسيدند می گفتند : صاحب هميان آمد ! !

 

داستان انگور

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : علی بن الحسين (عليهما السلام) همواره از انگور خوشش می آمد . ] روزی [ انگوری خوب به مدينه آوردند ، امّ ولدش مقداری از آن را برای حضرت خريده ، هنگام افطار برای آن بزرگوار آورد ، حضرت آن انگور را پسنديدند . خواستند دست به سوی آن ببرند كه تهيدستی كنار درب خانه ايستاد و درخواست كمك كرد ، حضرت به امّ ولد فرمود برای او ببر ، عرضه داشت : مقداری از آن برای او بس است ، حضرت فرمود : نه به خدا سوگند ! همه آن را برای او ببر .

فردای آن روز باز هم از آن انگور برای حضرت خريد كه دوباره تهيدست آمد و حضرت همه انگور را برای او فرستادند . شب سوم سائلی نيامد و حضرت انگور خوردند و فرمودند : چيزی از آن از دست ما نرفت و خدا را سپاس .

 

اوج عظمت در سن خردسالی

عبداللّه بن مبارك می گويد : سالی به مكه رفتم ، در ميان حاجيان در حركت بودم كه ناگاه خردسالی هفت يا هشت ساله ديدم كه در كناری از كاروان حاجيان حركت می كرد و زاد و توشه ای همراهش نبود ، پيش رفتم و به او سلام دادم و گفتم : همراه كه بيابان را طیّ می كنی ؟ گفت : همراه خدای نيكوكار .

در نظرم انسانی بزرگ آمد ; گفتم : فرزندم ! زاد و توشه ات كجاست ؟ گفت : زادم تقوای من است و توشه ام دو پای من و هدفم مولايم .

نزدم بزرگ آمد ; گفتم : از چه خانواده ای هستی ؟ گفت : مُطّلبی هستم ; گفتم : از كدام تيره ؟ گفت : هاشمی . گفتم : از كدام شاخه ؟ گفت : علوی فاطمی ، گفتم : سرور من ! آيا شعری هم گفته ای ؟ گفت : آری ، گفتم : چيزی از شعرت را برايم بخوان ، شعری به اين مضمون خواند :

ما فرستادگان بر حوض كوثريم كه گروهی را از آن می رانيم و وارد شدگانش را آب می دهيم ; كسی جز به وسيله ما به رستگاری نرسيد و آنكه ما را دوست داشت كوشش و زادش خسارت نديد ، هركه ما را خوشحال كرد ، از ما شادی و خوشی به او رسيد و هركه ما را رنجاند ميلادش ميلاد بدی بود و آنكه حق ما را غصب كرد وعده گاهش برای ديدن مكافاتش قيامت خواهد بود !

سپس از نظرم غايب شد تا به مكه آمدم و حجم را به پايان بردم و برگشتم . به ابطح كه آمدم حلقه ای دايرهوار از مردم ديدم ، سر كشيدم تا ببينم كه دور چه كسی حلقه زده اند ، همان خردسال را كه با او هم صحبت شدم ديدم ، پرسيدم : كيست ؟ گفتند : اين زين العابدين (عليه السلام) است ! !

 

درخواست آمرزش

حضرت امام باقر (عليه السلام) می فرمايد : پدرم غلامش را برای كاری فرستاد و او نسبت به انجام آن تأخير كرد ، آن حضرت با تازيانه ای يك ضربه به او زد ، غلام گفت : خدا را ای علی بن الحسين ! مرا دنبال كاری كه داری می فرستی سپس كتكم می زنی !

حضرت امام باقر (عليه السلام) می فرمايد : پدرم گريست و گفت : فرزندم ! به سوی قبر رسول خدا (صلی الله عليه وآله) برو و دو ركعت نماز بخوان سپس بگو : خدايا ! علی بن الحسين را در قيامت از كار امروزش بيامرز ، آنگاه به غلام فرمود : برو تو در راه خدا آزادی . ابوبصير می گويد : به حضرت گفتم : فدايت شوم گويا آزاد كردن كفاره زدن است ! ! ولی حضرت سكوت كرد .

 

تلافی زدن به زدن

حضرت امام رضا (عليه السلام) می فرمايد : علی بن الحسين (عليهما السلام) غلامش را زد ، سپس وارد خانه شد و تازيانه را بيرون آورد و پيراهنش را از تن خارج كرد ، آنگاه به غلام گفت : با تازيانه علی بن الحسين را بزن ! غلام از اين كار خودداری كرد . حضرت پنجاه دينار به او عطا فرمود(134) .

 

حق مادر

به حضرت امام سجاد (عليه السلام) گفتند : شما نيكوكارترين مردم هستی ولی با مادرتان در يك ظرف هم غذا نمی شويد در حالی كه او خواهان اين كار است ! حضرت فرمود : برايم ناخوشايند است كه دستم را به لقمه پيش ببرم كه ديده مادرم برای برداشتن آن پيشی گرفته در نتيجه عاقّ او شوم . بعد از آن برای هم غذا شدن با مادر ، ظرف غذا را به طبقی می پوشاند و سپس دست زير طبق می برد و غذا را ميل می فرمود(135) .

 

ضمانت برای پرداخت وام

عيسی بن عبداللّه می گويد : عبداللّه را هنگام مرگ فرا رسيد ، طلبكارانش جمع شدند و اموالشان را از او مطالبه كردند ، به آنان گفت : مالی ندارم تا به شما بپردازم . به هر يك از بنی اعمامم يا پسر عموهايم علی بن الحسين و عبداللّه بن جعفر كه می خواهيد ، رضايت دهيد كه بدهی مرا به شما بپردازند .

طلبكاران گفتند: عبداللّه جعفر مردی است كه وعده طولانی می دهد و شخصی مسامحه كار و سهل انگار است و علی بن الحسين (عليه السلام) مردی است كه مال ندارد ولی بسيار راستگوست و او نزد ما برای رفع اين مشكل محبوب تر است .

خبر به حضرت رسيد ، فرمود : من تا وقت رسيدن غلّه پرداخت اين بدهی را ضمانت می كنم و حال آنكه غلّه ای برای حضرت نبود ، هنگامی كه غلّه آمد خدا مالی را برای حضرت مقدر كرد و آن بزرگوار همه طلب طلبكاران را پرداخت .

 

بردباری بی نظير

شخصی از ميان مردم به حضرت امام سجاد (عليه السلام) ناسزا گفت ، غلامانش قصد او را كردند ، حضرت فرمود : رهايش كنيد ، آنچه از ما پنهان است بيشتر از چيزی است كه در حق من می گويند سپس به آن مرد فرمود : آيا نيازی داری ؟ آن مرد شرمنده شد ، حضرت لباسش را به او عطا كرد و فرمان داد هزار درهم به او بپردازند ، آن مرد با فرياد می گفت : شهادت می دهم كه تو فرزند رسول خدايی !

 

عكس العمل در برابر غيبت

حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) به گروهی رسيد كه از آن بزرگوار غيبت می كردند ، كنارشان ايستاد و به آنان گفت : اگر در آنچه می گوييد راستگو هستيد خدا مرا بيامرزد و اگر دروغگو هستيد خدا شما را بيامرزد !

 

قتل غير عمد

در محضر حضرت امام سجاد (عليه السلام) تعدادی مهمان بودند ، از خادم خواستند در آوردن گوشت بريان تنوری ، شتاب ورزد . خادم آهنی را كه روی آن گوشت بريان شده بود به سرعت آورد ، ناگهان از دستش افتاد و به سر فرزند آن حضرت كه در طبقه پايين خانه بود برخورد كرده ، او را كشت ، حضرت به غلام ـ در حالی كه حيرت زده بود و می لرزيد ـ فرمود : تو در اين كار عمدی نداشتی ، بنابراين در راه خدا آزادی ، بعد از آن خود به تجهيز فرزندش اقدام كرد .

 

نهايت اخلاص

امام سجاد (عليه السلام) پسر عموی تهيدستی داشت كه آن حضرت شبانه به صورتی ناشناس به درب خانه او می آمد و دينارهايی را به او عنايت می كرد ، او می گفت : علی بن الحسين در حق من صله رحم به جا نمی آورد ، خدا از سوی من پاداش خيری به او ندهد ، حضرت گفتار او را می شنيد و تحمل می كرد و شكيبايی میورزيد و حاضر به معرفی خود نمی شد . هنگامی كه حضرت از دنيا رفت ، پسر عمش با قطع شدن كمك شبانه دريافت كه كمك دهنده ، حضرت امام سجاد (عليه السلام) بود ! ! به سوی قبرش آمد و سخت بر فقدان حضرت گريست .

 

اخلاق حضرت امام محمد باقر (عليه السلام)

محمّد بن منكدر می گويد : من گمان نمی كردم علی بن الحسين (عليه السلام) جانشينی برتر از خود بنهد تا آنكه پسرش محمّد بن علی را ديدم و خواستم او را پند دهم ولی او مرا پند داد ، دوستانش گفتند : امام (عليه السلام) به چه چيزی تو را پند داد ؟

گفت : در ساعتی بسيار گرم به بخشی از نواحی مدينه رفته بودم ، حضرت امام باقر (عليه السلام) را ديدار كردم كه به خاطر تنومندی بدنش به دو غلام سياه تكيه داشت ، پيش خود گفتم : مردی از مردان بزرگ قريش در اين ساعت با اين حال در طلب دنياست ! سوگند می خورم كه او را قاطعانه موعظه كنم .

نزديك او شدم و سلام كردم ، نفس زنان جواب سلامم را داد . از شدّت گرما عرق از سر و رويش می ريخت . به او گفتم : خدا كارت را به صلاح آورد ، بزرگی از بزرگان قريش آن هم در اين ساعت در طلب دنياست ، اگر مرگت از راه رسد و تو در اين حال باشی چه می كنی ؟

دستش را از روی شانه دو غلام برداشت سپس تكيه داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم برسد و در اين حال باشم بی ترديد به من رسيده در حالی كه در طاعتی از طاعات خدا هستم كه به وسيله آن ارزش وجودم را از تو و از مردم حفظ می كنم ، من از مرگ زمانی می ترسم كه مرا در رسد و من بر گناهی از گناهان باشم ! گفتم : خدا رحمتت كند ! خواستم تو را موعظه كنم تو مرا موعظه كردی !

 

انفاق جوانمردانه

حسن بن كثير می گويد : از تهيدستی و جفاكاری برادران ايمانی نزد حضرت امام باقر (عليه السلام) شكايت كردم ، حضرت فرمود : برادر بدی است برادری كه هنگام بی نيازيت به تو توجه داشته باشد و زمان تنگدستی ات با تو قطع رابطه كند ! سپس به غلامش فرمان داد تا كيسه ای كه هفتصد درهم در آن بود به من داد و فرمود : اين را هزينه كن و هنگامی كه به پايان رسيد مرا خبر ده .

 

خسته نشدن از نيكوكاری

ياران حضرت امام باقر (عليه السلام) می گويند : آن حضرت ميان پانصد تا ششصد هزار درهم به ما اجازه می دادند كه كمك كنيم و هرگز از صله به برادران و قاصدان پيشگاهش و آرزومندان و اميدوارانش ، ملول و خسته نمی شدند .

 

بردباری شگفت در برابر نصرانی

مردی نصرانی مسلك به حضرت امام باقر (عليه السلام) از روی توهين گفت : تو بقری ! حضرت فرمود : نه من باقرم ، گفت : تو پسر آن زن آشپزی ، فرمود : آشپزی هنر و حرفه اوست ، گفت : تو فرزند زنی سياه چهره و زنگی و بد زبانی ! فرمود : اگر راست می گويی خدا او را بيامرزد و اگر دروغ می گويی خدا تو را بيامرزد . نصرانی به سبب اين برخورد بردبارانه مسلمان شد .

 

مهمان دوستی عاشقانه

سلمی كنيز حضرت امام باقر (عليه السلام) می گويد : همواره برادران دينی اش بر او وارد می شدند و از نزد او نمی رفتند مگر آنكه آنان را به پاكيزه ترين غذا پذيرايی می كرد و لباسی نيكو بر آنان می پوشانيد و درهم هايی به آنان می بخشيد ! من به حضرت می گفتم : به سبب اين دست و دل بازی تهيدست می شوی ، حضرت پاسخ می گفت : ای سلمی ! نيكی و حسنه دنيا جز صله به برادران دينی و كارهای پسنديده نيست . حضرت نسبت به انفاق به برادران دينی پانصد و ششصد هزار درهم اجازه می داد . او هرگز از هم نشينی با برادران خسته نمی شد و می فرمود : دوستی برادر دينی نسبت به خودت را به آنچه در قلب تو نسبت به اوست بشناس . هرگز از درون خانه اش شنيده نشد كه : ای سائل ! در وجودت بركت باد و نه ای سائل ! اين را برگير ! او می فرمود : آنان را با بهترين نام هاشان بخوانيد .

 

حقوق همسر

حسن بن زيّات بصری می گويد : من با دوستم بر حضرت امام باقر (عليه السلام) وارد شديم در حالی كه آن حضرت در اطاقی مفروش نشسته بودند و بالاپوشی گلی بر تن داشتند و محاسن خود را اصلاح كرده ، سرمه به چشم كشيده بودند .

پرسش هايی از او پرسيديم ، هنگامی كه برخاستيم به من فرمود : ای حسن ! فردا تو و دوستت نزد من بياييد گفتم : آری ، فدايت شوم !

چون فردا رسيد با دوستم خدمت حضرت رسيدم ، در اتاقی بود كه جز حصير فرشی نداشت و پيراهن خشن بر تن او بود ، رو به دوستم كرده ، فرمود : برادر بصری ! ديروز بر من وارد شدی و من در اتاق همسرم بودم ، ديروز نوبت او بود ، اتاق ، اتاق او بود و كالای اتاق هم كالای او . خود را برايم آراسته بود و بر عهده من بود كه من هم خود را برای او بيارايم به آن گونه كه او برای من خود را آراسته بود . به دلت چيزی نسبت به من نگذرد .

دوستم گفت : فدايت گردم ، به خدا سوگند بر دلم چيزی گذشت اما اكنون خدا آن را از ميان برد و دانستم حق در همان است كه گفتی.

 

دعای دسته جمعی

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : هرگاه پدرم را حادثه ای محزون می كرد ، زنان و كودكان را جمع می كرد سپس دست به دعا برمی داشت و آنان آمين می گفتند.

 

تسليم در برابر خدا

گروهی به محضر حضرت امام باقر (عليه السلام) مشرّف گشته ، مصادف با بيماری طفلی از آن حضرت شدند ، از حضرت اندوه و بی قراری ديدند ، گفتند : به خدا سوگند اگر حادثه ای به او برسد می ترسيم چيزی را كه از او نمی پسنديم ببينيم .

زياد درنگ نكرده بودند كه صدای ناله بر او شنيدند ، حضرت گشاده رو غير از آن حالی كه داشت ، بر دوستان وارد شد ; به حضرت گفتند : خدا ما را فدای تو كند ، از آنچه از تو ديديم می ترسيديم كه اگر حادثه ای پيش آيد تو را به حالی شديدتر ببينيم كه ما را اندوهگين كند ! حضرت فرمود : ما دوست داريم نسبت به كسی كه دوستش داريم سلامت و عافيت يابيم ، هنگامی كه فرمان خدا برسد نسبت به آنچه او دوست دارد تسليم هستيم.

 

آزادی در برابر يك ضربت تازيانه

حضرت امام صادق (عليه السلام) می فرمايد : پدرم هنگام مرگش غلامان بدش را آزاد كرد و غلامان خوبش را نگاه داشت ، به او گفتم : ای پدر ! آنان را آزاد و اينان را نگاه داشتی ؟ فرمود : آنان را كه آزاد كردم در مدتی كه نزد من بودند از جانب من ضربتی به آنان رسيد بنابراين آزادی آنان در برابر آن ضربت .

 

مناجات شبانه

اسحاق بن عمار می گويد : حضرت امام صادق (عليه السلام) به من فرمود : رختخواب پدرم را پهن می كردم و به انتظارش می ماندم تا بيايد ، وقتی به رختخواب می رفت و خوابش می برد ، من به سوی رختخوابم می رفتم شبی دير به نزد من آمد . در جستجويش به مسجد آمدم و آن هنگامی بود كه مردم به خواب رفته بودند ناگهان او را در مسجد تنها به حال سجده ديدم ، ناله اش را شنيدم كه می گفت :

 

سُبحَانَكَ اللَّهُمَّ رَبِّي حَقّاً حَقّاً ، سَجَدتُ لَكَ يَا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً ، اللَّهُمَّ إنَّ عَمَلِي ضَعيِفٌ فَضَاعِفُه لِي ، اللَّهُمَّ قِنِي عَذَابَكَ يَومَ تَبعَثُ عِبَادَكَ ، وَتُب عَلَيَّ إنَّكَ أنتَ التَّوَابُ الرَّحِيمُ.

خدايا ! از هر عيب و نقصی منزهی ، به حقيقت كه پروردگار منی . پروردگارا ! برايت از روی بندگی سجده كردم ، خدايا ! عملم ضعيف است ، آن را برايم دو چندان كن ، خدايا ! مرا از عذابت روزی كه بندگانت را برمی انگيزی حفظ كن و توبه مرا بپذير ، زيرا تو بسيار توبه پذير و مهربانی .

 

اخلاق حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)

معاوية بن وهب می گويد : من در مدينه با حضرت امام صادق (عليه السلام) بودم و آن حضرت بر مركبش سوار بود ناگاه پياده شد ، ما قصد رفتن به بازار يا نزديك بازار داشتيم ولی حضرت به سجده رفت و سجده را طولانی نمود ، من به انتظار ماندم تا سر از سجده برداشت ، گفتم : فدايت شوم ديدم پياده شدی و سجده كردی ؟ فرمود : به ياد نعمت خدا بر خود افتادم ، گفتم : نزديك بازار ، آن هم محلّ رفت و آمد مردم ؟ ! فرمود : كسی مرا نديد .

 

كمك به غير شيعه

معلّی بن خنيس می گويد : حضرت امام صادق (عليه السلام) در شبی كه نم نم باران می آمد برای رفتن به سايبان بنی ساعده از خانه بيرون رفت . من حضرت را دنبال كردم ، ناگهان چيزی از دستش افتاد ، پس از گفتن بسم اللّه گفت : خدايا ! آن را به ما برگردان ، پيش آمدم و به آن حضرت سلام كردم ، فرمود : معلّی ; عرضه داشتم ، بله فدايت شوم ، فرمود : با دستت به جستجو برآی اگر چيزی را يافتی به من بده .

ناگهان من به قرص های نانی برخوردم كه روی زمين پراكنده بود ، آنچه را يافتم به حضرت دادم ، آنگاه در دست حضرت هميانی از نان ديدم ، گفتم : به من عنايت كنيد تا برای شما بياورم ، فرمود : نه ، من به بردن اين بار سزاوارترم ولی همراه من بيا .

به سايبان بنی ساعده رسيديم ، در آنجا به گروهی برخورديم كه خواب بودند ، حضرت زير لباس هر كدام يك گرده نان يا دو گرده پنهان كرد ، آخرين نفر را كه كمك كرد باز گشتيم ، به حضرت گفتم : فدايت گردم اينان حق را می شناسند ؟ فرمود : اگر می شناختند هر آينه با نمك هم به آنان كمك می كرديم.

 

كمك به خويشاوند

ابوجعفر خثعمی می گويد : حضرت امام صادق (عليه السلام) يك كيسه زر به من داده ، فرمود آن را به فلان مرد از تيره بنی هاشم برسان و از اينكه من آن را برای او فرستاده ام خبر نكن .

ابوجعفر می گويد : كيسه زر را به آن مرد رساندم ; گفت : خدا دهنده اين كيسه زر را پاداش خير دهد ، هر ساله اين پول را برای من می فرستد و من تا سال آينده با آن زندگی می كنم ولی جعفر صادق با دارايی فراوانش به من كمكی نمی دهد !

 

اوج اخلاق

مسافری از ميان حاجيان در مدينه به خواب رفت ، وقتی بيدار شد گمان كرد هميان پولش به سرقت رفته ، به جستجوی هميان برآمد ، حضرت امام صادق (عليه السلام)را در حالی كه نمی شناخت در نماز ديد ، به حضرت آويخت و گفت : هميانم را تو برداشتی !! حضرت فرمود : در آن چه بود ؟ گفت : هزار دينار ، حضرت او را به خانه برد و هزار دينار به او داد .

هنگامی كه به جايگاهش باز گشت هميانش را يافت ، عذرخواهانه همراه با هزار دينار به خانه حضرت برگشت ، امام از پذيرفتن مال امتناع كرده ، فرمود : چيزی كه از دستم خارج شده به من باز نمی گردد ، پرسيد : اين شخص با اين كرم و بزرگواری اش كيست ؟ گفتند : جعفر صادق (عليه السلام) است ، گفت : اين كرامت به ناچار كار چنين كسی است.

 

درخواستت را بگو

اشجع سلمی بر حضرت امام صادق (عليه السلام) وارد شد ، امام را بيمار يافت ، كنار حضرت نشست و از سبب بيماری حضرت پرسيد ، امام صادق (عليه السلام) فرمود : از پرسيدن علت بيماری منصرف شو ، درخواستت را بگو ، شعری در طلب سلامتی برای آن حضرت از خدا خواند ، حضرت به خدمتكارش فرمود : چيزی همراهت هست ؟ عرضه داشت : چهار صد دينار ، فرمود : آن را به اشجع بده.

 

مهربانی بی نظير

سفيان ثوری بر حضرت امام صادق (عليه السلام) وارد شد ، آن بزرگوار را رنگ پريده ديد ، سبب آن را از حضرت پرسيد ؟ فرمود : همواره نهی می كردم كه اهل خانه روی بام نروند ، وارد خانه شدم ناگهان كنيزی از كنيزانم را كه عهده دار تربيت يكی از فرزندانم می باشد ديدم كه از نردبان بالا رفته و كودك همراه اوست ، چون چشمش به من افتاد لرزيد و متحير شد ، كودك از دستش به زمين افتاد و مُرد ، تغيير رنگم به خاطر مرگ كودك نيست بلكه به خاطر ترسی است كه كنيز را فرا گرفت ، حضرت دو بار به او فرموده بود : تو در راه خدا آزادی ، گناهی بر تو نيست!

 

همه امورت را به مردم مگو

مفضل بن قيس می گويد : بر حضرت امام صادق (عليه السلام) وارد شدم ، نسبت به برخی از مسايل زندگی و حالاتم به حضرت شكايت كردم و از آن بزرگوار درخواست دعا نمودم . حضرت به كنيزش فرمود : كيسه ای كه از ابوجعفر به ما رسيده بياور ; كيسه را كه آورد ، فرمود : اين كيسه ای است كه چهارصد دينار در آن است ، از آن برای رفع مشكل و پريشانيت استفاده كن ، گفتم : فدايت شوم به خدا سوگند قصد پول گرفتن نداشتم ، فقط برای درخواست دعا آمده بودم ، فرمود : دعا را رها نمی كنم ولی همه آنچه را دچار آن هستی به مردم خبر نده كه نزد آنان سبك و خوار می شوی .

 

احترام مهمان

عبداللّه بن يعفور می گويد : مهمانی را نزد حضرت امام صادق (عليه السلام)ديدم ، روزی مهمان برای انجام پاره ای از امور برخاست ، حضرت او را از دست زدن به كاری بازداشت و خود آنچه را می بايد ، انجام داده ، فرمود : پيامبر (صلی الله عليه وآله) از اينكه مهمان به كار گرفته شود نهی كرده است.

 

برخورد با دو فقير

مسمع بن عبدالملك می گويد : در منی با جمعی از شيعيان در خدمت حضرت امام صادق (عليه السلام) بوديم ، در مقابل ما مقداری انگور بود كه از آن می خورديم ، فقيری آمد و از حضرت چيزی خواست ، امام خوشه ای انگور به او عطا كرد ، فقير گفت : مرا به اين انگور نيازی نيست ، اگر درهمی باشد می گيرم ، حضرت فرمود : خدا برايت گشايش و فراخی فراهم آورد ، فقير رفت سپس برگشت و گفت : خوشه انگور را بدهيد ، حضرت فرمود : خدا برايت گشايش و فراخی آورد و چيزی به او نداد !

فقيری ديگر آمد ، حضرت صادق (عليه السلام) سه حبه انگور به او داد ، فقير سه حبه را از دست حضرت گرفت سپس گفت : حمد و سپاس پروردگار جهانيان را كه به من روزی عنايت كرد .

حضرت فرمود : بايست ، پس دست مباركش را پر از انگور كرد و به او داد ، فقير از دست حضرت گرفت سپس گفت : حمد و سپاس پروردگار جهانيان را كه به من روزی عنايت كرد .

حضرت فرمود : غلام چه مقدار درهم نزد توست ؟ آن مقدار كه ما حدس زديم حدود بيست درهم بود ، حضرت آن را هم به فقير داد و او هم گرفت سپس گفت : خدايا ! سپاس اين عنايت هم از تو بود ای خدايی كه شريكی برای تو نيست .

حضرت فرمود : به جايت بايست سپس پيراهنی كه بر تن مباركش بود به او داد و فرمود : بپوش ، او هم پوشيد و گفت : خدا را سپاس كه مرا لباس پوشانيد ، ای اباعبداللّه ! خدا جزای خيرت دهد . تا اينجا كه رسيد امام را رها كرد و برگشت و رفت . ما گمان كرديم كه اگر حضرت را رها نمی كرد پيوسته به او عطا می فرمود : زيرا هرگاه به او عطا می كرد او هم خدا را به عطای حضرت سپاس می گفت !

 

دعا و راز و نياز

عبداللّه بن يعفور می گويد : شنيدم حضرت امام صادق (عليه السلام) در حالی كه دست به سوی عالم بالا برداشته بود می گفت :

 

رَبِّ لاَ تَكِلِنی إلَی نَفِسی طَرفَةَ عَين أبَداً لاَ أقَلَّ مِن ذَلِكَ وَلاَ أكثَرَ .

پروردگارا ! مرا يك لحظه نه كمتر از آن و نه بيشتر به خود وا مگذار .

 

پس به سرعت اشك از اطراف محاسنش جاری شد سپس رو به من كرده ، فرمود : ای پسر يعفور ! خدا يونس بن متی را كمتر از يك لحظه به خود وا گذاشت ، پيامد سخت را به وجود آورد ، عرض كردم : كارش به ناسپاسی نسبت به خدا هم رسيد ؟ فرمود : نه ، ولی مردن در چنين حالتی هلاكت است!

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^