فارسی
سه شنبه 28 فروردين 1403 - الثلاثاء 6 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

فضايل و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) به روايت عارفان

فضای و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) به روايت عارفان

آن می دانم كه هر كه به محمد ايمان دارد و به فرزندانش ندارد ، به محمد ايمان ندارد .

عطار نيشابوری

ما در موكبی نرويم كه آل محمد در آنجا نباشند .

ابو سعيد ابوالخير

سعدی اگر عاشقی كنی و جوانی *** عشق محمد بس است و آل محمد

سعدی شيرازی

اشاره !

از ميان فيلسوفان ، متكلمان ، محدثان ، مورخان ، فقيهان ، اديبان و هر كسی كه به نوعی درباره بزرگان تاريخ اسلام سخن گفته يا قلم زده است ، كمتر می توان كسی را پيدا كرد ، به نوعی درباره اهل بيت (عليهم السلام) و منزلت و نقش و شخصيت آنان چيزی نگفته يا ننوشته باشد .

چنين می نمايد كه در ميان همه ، عارفان بيش از ديگران شايستگی و بايستگی سخن گفتن و نوشتن درباره اهل بيت (عليهم السلام) را داشته و دارند ، چرا كه اينان بيش از دانشوران ديگر در ابعاد وجودی انسان غور كرده و در اوصاف ، خصال ، سجايا و جايگاه اهل بيت (عليهم السلام) در هستی تفحص و پی جويی كرده اند .

بنابراين فصل جداگانه ای به گوشه ای از گفتارها و حكايت ها و توصيف های آنان پيرامون اهل بيت (عليهم السلام) اختصاص يافت . بايد گفت كه بيشترين متونی كه در اين فصل آمده است ، به دو جهت از عارفانی است كه مذهب اهل سنت را داشته اند :

يكی آنكه مشخص شود كه منزلت اهل بيت (عليهم السلام) و اذعان به فضائل اخلاقی و والايی های انسانی و الهی آنان منحصر به پيروانشان نيست بلكه پيروان ديگر مذاهب نيز مسحور و مجذوب و دلباخته سر از پا نشناخته آنان هستند .

و ديگر ، اينكه حقايق نخبه ای در لابلای گفته های آنان يافت می شود كه نشانگر اين است كه توصيف هايی كه راهيان راه آنان آورده اند ، ساختگی و خيال پردازانه نيست بلكه واقعيت های مسلم تاريخی است كه به رغم وزيدن بادهای ناموافق مسموم كه هر آنچه حقايق بر سر راه خود می ديده با خود به قبرستان تاريخ می برده است ، نتوانسته ، اين حقايق گران جاندار را با خود ببرند تا طبق معمول در قبرستان تاريخ تا أبد به خاك بسپارند .

ناگفته پيداست كه آنچه خواهد آمد تنها رشحه ای كوتاه و اندك از بسيار گفته های عارفان است كه آثار آنان را آراسته است .

 

ابوالفضل ميبدی و خواجه عبداللّه انصاری

ابو الفضل ميبدی و خواجه عبداللّه انصاری    

بوبكر نقاش حكايت كرد از امام مسلمانان علی مرتضی كه روزی جهودی مرا گفت : در كتابِ شما آيتی است بر من مشكل شده ، اگر كسی آن را تفسير كند تا اشكالِ من حل شود ، من مسلمان شوم .

امام گفت : آن چه آيت است ؟ گفت :( اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ) ; نه شما می گوييد كه به راهِ راستيم و دين روشن ؟ اگر چنين است و بر شك نه ايد در دين خويش ، چرا می خواهيد و آنچه داريد چرا می جوييد ؟

امام گفت : قومی از پيامبران و دوستان خدا پيش از ما به بهشت رفتند و به سعادت ابد رسيدند . ما از اللّه می خواهيم تا آن راه كه به ايشان نموده ، به ما نمايد و آن طاعت كه ايشان را بر آن داشت تا به بهشت رسيدند ، ما را بر آن دارد تا ما نيز بر ايشان در رسيم و در بهشت شويم .

گفت آن اشكالِ وی حل شد و مرد مسلمان گشت.

* * *

روزی علی مرتضی در خانه شد . حسن و حسين پيشِ فاطمه زهرا می گريستند . علی گفت : چه بوده است اين روشنايی چشم و ميوه دل و سرور جان ما را كه می گريند ؟ فاطمه گفت : يا علی ! همانا كه گرسنه اند كه يك روز گذشت تا هيچ چيز نخورده اند . و ديگی بر سرِ آتش نهاده بود .

علی گفت : آن چيست كه در ديگ است ؟ فاطمه گفت : در ديگ هيچ چيز نيست مگر آبِ تهی ، دل خوشیِ اين فرزندان را بر سر آتش نهادم تا پندارند كه چيزی می پزم .

علی دلتنگ شد ; عبايی نهاده بود ، برگرفت و به بازار برد و به شش درم بفروخت و طعامی خريد . ناگاه سائلی آواز داد كه : « مَنْ يُقرِضُ اللّه يَجِده مَليّا وفيّا » علی آنچه داشت به وی داد . و با فاطمه بگفت .

فاطمه گفت :« وفِّقْتَ يا أَبا الْحَسَنِ وَلَمْ تزل في خَيْر » نوشت باد يا ابا الحسن كه توفيق يافتی و نيكو چيزی كردی و تو خود هميشه با خير بوده ای و با توفيق .

علی بازگشت تا به مسجد رسول شود و نماز كند ; اعرابیِّ را ديد كه شتری می فروخت ، گفت : يا اباالحسن ! اين شتر را می فروشم ، بخر ، علی گفت : نتوانم كه بهایِ آن ندارم ، اعرابی گفت : به تو فروختم تا وقتی كه غنيمتی در رسد يا عطايی از بيت المال به تو درآيد . علی آن شتر را به شصت درم بخريد و فراپيش كرد . اعرابی ديگر پيش وی درآمد ، گفت : يا علی ! اين شتر به من فروشی ؟ گفت : فروشم ، گفت : به چند ؟ گفت : به چندان كه خواهی ، گفت : به صد و بيست درم خريد ، علی گفت : فروختم . صد و بيست درم پذيرفت از وی و به خانه باز شد .

با فاطمه گفت كه از اين ، شصت درم با بهای شتر دهم به اعرابی و شصت درم خود به كار بريم ، بيرون رفت به طلب اعرابی .

مصطفی را ديد گفت : يا علی ! تا كجا ؟ علی قصه خويش بازگفت ، رسول خدا شادی نمود و او را بشارت داد و تهنيت كرد ، گفت : يا علی ! آن اعرابی نبود ، آن جبرئيل بود كه فروخت و ميكائيل بود كه خريد و آن شتر ، ناقه ای بود از ناق های بهشت . اين ، آن قرض بود كه تو به اللّه دادی و درويش را به آن بنواختی و قد قال اللّه عزوجل :

 

 مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً 

* * *

الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً .

كسانی كه  چون علی بن أبی طالب(عليه السلام) اموالشان را در شب و روز و پنهان و آشكار انفاق می كنند .

اين آيت در شأن علی بن ابی طالب آمد . چهار درم داشت و در همه خاندان وی جز آن نبود ; هر چهار درم به درويشان داد ; يك درم به شب داد ، يكی به روز ، يكی به نهان ، يكی آشكارا . رب العالمين او را بدان بستود و در شأن وی آيت فرستاد.

* * *

 . . . اصحاب مباهله پنج كس بودند : مصطفی و زهرا و مرتضی و حسين آن ساعت كه به صحرا شدند ، رسول ايشان را با پناهِ خود گرفت و گليم بر ايشان پوشانيد و گفت :

 

اللّهُمَّ ! اِنَّ هؤُلاءِ أَهْلِي .

جبرئيل آمد و گفت :

يا مُحَمَّدُ ! وَأنا مِنْ أَهلِكُمْ .

چه باشد اگر محمد بپذيری و در شمار اهل بيت خويش آری ؟ رسول گفت :

يا جِبْرَئِيلُ ، وَأَنْتَ مِنّا .

آنگه جبرئيل بازگشت و در آسمان ها می نازيد و فخر می كرد و می گفت :

 

مَنْ مِثْلي ؟ وأنا في السَّماءِ طاووسُ الملائكةِ ، وفِي الأرضِ من أهلِ بيتِ مُحَمَّد (صلی الله عليه وآله) .

چون من كيست ؟ كه در آسمان ، رئيس فريشتگانم و در زمين از اهل بيت محمد (صلی الله عليه وآله)خاتم پيغامبرانم.

* * *

علی مرتضی ، ابن عمّ مصطفی ، شوهر خاتون قيامت فاطمه زهرا كه خلافت را حارسی بود و اوليا را صدر و بدر بود . . . رقيب عصمت و نبوت بود ، عنصر علم و حكمت بود ، اخلاص و صدق و يقين و توكل و تقوی وورع شعار و دثار وی بود ، حيدر كرّار بود ، صاحب ذوالفقار بود ، سيد مهاجر و انصار بود .

روز خيبر مصطفی گفت :

 

لأعطيَّنَ هذه الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يَفْتَحُ اللّهُ علی يَدَيْهِ ، يُحِبُّ اللّهَ ورَسولَهُ ، ويحبُّهُ اللّهُ ورَسولُهُ .

فردا اين رايت نصرتِ اسلام به دست مروی دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند .

 

همه شب ، صحابه در اين انديشه بودند كه فردا عَلَمِ اسلام ورايت نصرت « لا اله الاّ اللّه » به كدام صدّيق خواهد سپرد .

ديگر روز مصطفی گفت : أينَ علی بن ابی طالب ؟ گفتند : يا رسول اللّه ! هو يَشتَكي عَيْنَيْهِ . چشمش به درد است .

گفت : او را بياريد . بياوردند . زبانِ مباركِ خويش به چشم او بيرون آورد ، شفا يافت و نوری نو در بينايی وی حاصل شد و رايتِ نصرت به وی داد . . .

* * *

گفته اند : حسين بن علی چون درويشی را ديدی گفتی : ترا كه خوانند و پسرِ كه ای ؟ درويش گفتی : من فلانم پسرِ فلان ، حسين گفتی : نيك آمدی كه از ديرباز من در طلب توام كه در دفتر پدرِ خويش ديده ام كه پدر ترا چندين درم بر وی است ، اكنون تا ذمّت پدرِ خود از حقّ تو فارغ گردانم و بدين بهانه عطا به درويش دادی و منّت بر خود نهادی.

* * *

قصه تزويج فاطمه آن است كه مصطفی روزی در مسجد آمد ، شاخی ريحان به دست گرفته ، سلمان را گفت : يا سلمان ! رو ، علی را بخوان . رفت و گفت : يا علی ! اجب رسول اللّه ! علی گفت : يا سلمان ! رسول خدا را اين ساعت چون ديدی و چون او را گذاشتی ؟ گفت : يا علی ! سخت شادمان و خندان چون ماه تابان و شمع رخشان . علی آمد به نزديك مصطفی و مصطفی آن شاخ ريحان به دست علی داد ، عظيم خوش بوی بود .

گفت : يا رسول اللّه ! اين چه بويی است بدين خوشی ؟ گفت : يا علی ! از آن نثارهاست كه حوريان بهشت كرده اند بر تزويج دخترم فاطمه ، گفت : با كه يا رسول اللّه ؟ گفت : با تو يا علی . در مسجد نشسته بودم ، فريشته ای در آمد بر صفتی كه هرگز چنان نديده بودم ، گفت : نام من محمود است و مقام من در آسمانِ نديا . در مقام معلوم خودم بودم ثُلثی از شب گذشته كه ندايی شنيدم از طبقات آسمان كه : ای فريشتگانِ مقربان و روحانيان و كروبيان همه جمع شويد در آسمان چهارم . همه جمع شدند و همچنين سكان مقعد صدقی و اهل فراديس اعلی در جنات عدن حاضر گشتند .

فرمان آمد كه ای مقربان درگاه و ای خاصگيان پادشاه ! سوره  هَلْ أَتَی عَلَی الاِْنسَانِ ) بر خوانيد . آنگه درختِ طوبی را فرمان آمد كه تو نثار كن بر بهشت ها بر تزويج فاطمه زهرا با علی مرتضی . . .

پس طوبی بر خود بلرزيد و در بهشت گوهر و مرواريد و حلّه ها باريدن گرفت . پس فرمان آمد تا منبری از يك دانه مرواريد سپيد در زير درخت طوبی بنهادند  .

فرشته ای . . . به آن منبر برآمد و خدای را جل جلاله ثنا گفت و بر پيامبران درود داده ، آنگه جبّار كائنات ، خداوند ذوالجلال قادر بر كمال ، بیواسطه ندا كرد كه : ای جبرئيل و ای ميكائيل ! شماها دو گواه معرفتِ فاطمه باشيد و من كه خداوندم ولیّ فاطمه ام و ای كروبيّان و ای روحانيان آسمان ! شما همه گواه باشيد كه فاطمه زهرا را به زنی به علی مرتضی دادم . . . حبيب مرا بشارت ده و با وی بگو كه ما اين عقد در آسمان بستيم ، تو نيز در زمين ببند .

پس مصطفی ، مهاجر و انصار را حاضر كرد . آنگه روی فرا علی كرد گفت : ای علی ! چنين حكمی در آسمان رفت ، اكنون من فاطمه را به چهار صد درم كاوين به زنی تو دادم ، پذيرفتی ؟ علی گفت : يا رسول اللّه ! من پذيرفتم نكاحِ وی ، رسول گفت : بارك اللّه فيكما .

* * *

ابن عباس گفت : شبی از شبها علی مرا گفت : چون نماز خفتن گزارده باشی ، نزديك من حاضر شو تا تو را فايده ای دهم ، گفتا :

 

وَكَانَت لَيْلَةً مُقْمِرَةً .

شبی سخت روشن بود از نور مهتاب .

 

علی گفت :

 

مَا تفسير الألفِ مِنَ الحَمدِ ؟

تفسير الف « الحمد » چيست ؟

گفتم : تو بدانی ای علی ! پس در سخن آمد و يك ساعت از ساعات شب در تفسير الف « الحمد » سخن گفت . . . يك ساعت ديگر در تفسير حرف لام سخن گفت . پس در حاء همچنان و در ميم همچنان و در دال همچنان . چون از تفسير اين حروف فارغ گشت ، برق عمود الفجر صبح صادق ، از مشرق سر بر می زد .

از اينجا گفت علی (عليه السلام) :

 

لَو شئْتُ لاََوْقَرتُ سَبْعينَ بَصراً ، مِن تفسيرِ سوُرَةِ الفَاتِحَةِ .

 

ابن عباس گفت : علم خود در جنب علم علی چنان ديدم كالغدير الصغير في البحر.

 

عطار نيشابوری

ذكر ابن محمد جعفر صادق

آن سلطان ملتِ مصطفوی ، آن برهانِ حجت نبوی ، آن عاملِ صدّيق ، آن عالمِ تحقيق ، آن ميوه دل اولياء ، آن جگر گوشه انبيا ، آن ناقد علی ، آن وارث نبی ، آن عارفِ عاشق ، جعفر الصادق (رضي الله عنه) .

گفته بوديم كه اگر ذكر انبياء و صحابه و اهل بيت كنيم ، كتابی جداگانه بايد ساخت ; اين كتاب شرح اولياست كه بعد از ايشان بوده اند اما به سبب تبرك به صادق ابتدا كنيم كه او نيز بعد از ايشان بوده است و چون از اهل بيت بود و سخن طريقت او بيشتر گفته است و روايت از وی بيشتر آمده است ، كلمه چند از آن او بياوريم كه ايشان همه يكی اند چون ذكر او شود از آن همه بود .

نبينی كه قومی كه مذهب او دارند مذهب دوازده امام دارند ، يعنی يكی دوازده و دوازده يكی . اگر تنها صفت او گويم ، به زبان و عبارت من ، راست نيايد كه در جمله علوم و اشارات و عباداتِ بی تكلف به كامل بود و قدوه جمله مشايخ بود و اعتماد هم بر وی بود و مقتدای مطلق بود .

هم الهيان را شيخ بود و هم محمديان را امام و هم اهلِ ذوق را پيشرو و هم اهلِ عشق را پيشوا و هم عبّاد را مقدّم ، هم زهاد را مكرّم ، هم صاحب تصنيف حقايقی هم در لطايف تفسير و اسرار تنزيل بی نظير بود و از باقر(رضي الله عنه) بسيار سخن نقل كرده است و عجب دارم از آن قوم كه ايشان خيال بندند كه اهل سنت و جماعت را با اهل بيت چيزی در راه است كه اهل سنت و جماعت اهل بيت را بايد گفت : به حقيقت و من آن نمی دانم كه كسی در خيال باطل مانده است ، آن می دانم كه هر كه به محمد ايمان دارد و به فرزندانش ندارد ، به محمد ايمان ندارد تا به حدی كه شافعی در دوستی اهل بيت تا به حدی بوده است كه به رفضش نسبت كردند و محبوس كردند و او در آن معنی شعری گفته است و يك بيت اين است :

لو كان رفضاً حب آل محمد *** فاليشهد الثقلان انی رافضی

كه فرموده است يعنی اگر دوستی آل محمد رفض است گو جمله جن و انس گواهی دهيد به رفض من . . .

* * *

نقل است كه يك بار داود طايی پيش صادق آمد و گفت : ای پسر رسول خدای ! مرا پندی ده كه دلم سياه شده است . . شما را بر همه خلايق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب است .

گفت : يا با سليمان ! من از آن می ترسم كه به قيامت ، جدّ من دست در من زند كه چرا حقّ متابعتِ من نگزاردی ؟ اين كار به نسبت صحيح و به نسبتِ قوی نيست ، اين كار به معاملت شايسته حضرت حق بود .

داود بگريست و گفت : بار خدايا ! آنكه معجون طينت او از آبِ نبوت است و تركيب طبيعت او از اصلِ برهان و حجت ; جدّش رسول است و مادرش بتول است او بدين حيرانی است ; داود كه باشد كه به معامله خود مُعجب شود . . .

* * *

نقل است كه صادق را ديدند كه خزی گرانمايه پوشيده بود ، گفتند :

يابن رسُول اللّه ! لَيسَ هَذا من زیّ أهلِ بَيتِكَ ؟

دست آن كس بگرفت و در آستين كشيد ، پلاسی پوشيده بود كه دست را خليده می كرد ، گفت :

هذا للحق وهذا للخلق.

 

ذكر امام محمد باقر

آن حجت اهلِ معاملت ، آن برهان ارباب مشاهدت ، آن امام اولاد نبی ، آن گزيده احفاد علی ، آن صاحب باطن و ظاهر ، ابوجعفر محمد باقر (رضي الله عنه) . . . گويند كه كنيت او ابوعبداللّه بود و او را باقر خواندندی .

مخصوص بود به دقايق علوم و لطايف اشارت و او را كرامات مشهور است به آيات باهر و براهين ظاهر .

می آرند در تفسير اين آيت كه :

 

فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللهِ.

 

فرموده است كه بازدارنده تو از مطالعه حق ، طاغوت است . بنگر ، چه محجوبی بدان حجاب از وی بازمانده ای ، به ترك آن حجاب بكوش كه به كشف ابدی برسی و محجوب ممنوع باشد و ممنوعی نبايد كه دعوی قربت كند.

 

ابوالقاسم قشيری

ابوالقاسم قشيری

 . . . معروف بن فيروز الكرخی از جمله پيران بزرگ بود و دعای او مستجاب بود . . او از جمله مولايان علی بن موسی الرضا بود . . پس بر دستِ علی بن موسی الرضا مسلمان شد . . . معروف گفت : به كوفه می شدم و مردی را ديدم و او را ابن سمّاك گفتند ، مردمان را پند همی داد و اندر بيان سخنش همی رفت كه هر كه به جملگی از خدای برگردد ، خدای به جملگی از او برگردد و هر كه با خدای برگردد به كلی ، خدای عزوجل بر وی به رحمت بازگردد و همه خلق بازو گرداند . . .

سخن او اندر دلِ من افتاد و با خدای گشتم و همه شغل ها دست بداشتم مگر خدمتِ علی بن موسی الرضا و اين سخن ، او را بگفتم ، گفت : اگر پند پذيری اين كفايت است . . .

* * *

حسين بن علی جايی رسيد . چند كودك آنجا بودند ، پاره ای چند نان داشتند ، حسين را ميزبانی كردند ، بنشست و آن پاره های نان با ايشان بخورد و ايشان را به سرای برد و طعام داد ايشان را و جامه كرد و گفت : دست ، ايشان راست بر من زيرا كه ايشان را جز از آن نبود كه ميزبانی كردند و من زياده از آن يابم .

* * *

گويند : شقيق بلخی ، جعفر بن محمد  الصادق  را از فتوّت پرسيد ، شقيق را گفت : تو چه گويی ؟ گفت : اگر دهند ، شكر كنيم و اگر منع كنند ، صبر كنيم . جعفر گفت : سگان مدينه ما همين كنند ، شقيق گفت : يابن رسول اللّه ! پس فتوت چيست ؟ گفت : اگر دهند ، ايثار كنيم و اگر ندهند ، صبر كنيم ؟

* * *

مردی به مدينه بخفت از حاجيان ، چون برخاست پنداشت كه هميانِ وی بدزديدند . زود بيرون آمد و امام جعفر صادق را ديد ، اندر وی آويخت و گفت : هميانِ من تو بردی ، گفت : چند بود اندر وی ؟ گفت : هزار دينار .

جعفر او را به سرای خويش آورد و هزار دينار به وی داد . چون مرد به سرای آمد ، هميان وی در خانه بود .

به عذر به نزديك امام جعفر آمد و هزار دينار باز آورد ، جعفر ، دينار فرا نستد ، گفت : چيزی كه از دست بداديم ، باز نستانيم ، مرد پرسيد كه اين كيست ؟ گفتند : جعفر صادق.

* * *

اندر خبر همی آيد كه بهشت ، مشتاق است به سه كس : به علی و عمار و سلمان رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ أَجْمَعِينَ .

* * *

روايت كنند كه اميرالمؤمنين علی كَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ غلامی را بخواند ، نيامد . ديگر بار بخواند ، نيامد ، سه ديگر بخواند را نيامد . علی بر پای خاست آمد ، او را ديد ، پشت بازگذاشته ; گفت : ای غلام ! آواز من نشنيدی كه چندين بار تو را خواندم ؟ گفت : شنيدم ، گفت : پس چرا نيامدی ؟ گفت : كريمیِ تو دانستم ، ايمن بودم از عقوبتِ تو ، كاهلی كردم نيامدم . گفت : برو كه تو را آزاد كردم از بهرِ خدای عزوجلّ.

 

امام محمد غزالی

امام محمد غزالی

ابوالحسن مدائنی گويد : حسن و حسين و عبداللّه جعفر ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ هر سه به حج می شدند . شترِ زاد ، بگذاشته بودند بر جای ، گرسنه و تشنه به نزديك پيرزنی از عرب بگذشتند ، گفتند : هيچ شراب داری ؟ گفت دارم ، گوسفندی داشت بدوشيد و شير به ايشان داد ، گفتند : هيچ طعام داری ؟ گفت : ندارم مگر اين گوسپند ، بكشيد و بخوريد .

بكشتند و بخوردند و بگفتند : ما از قريشيم چون از اين سفر باز آييم ، نزديك ما آی تا با تو نيكويی كنيم و برفتند .

چون شوهر وی باز آمد خشمگين شد و گفت : گوسفند به قومی دادی كه خود ندانی كه ايشان كه اند .

پس روزگاری برآمد . آن پيرزن و شوهر به سبب درويشی به مدينه افتادند و برای قوت ، سرگين اشتر می چيدند و می فروختند و بدان روزگار همی كردند .

يك روز آن پيرزن به كويی فرو شد . حسن به درِ سرای خويش نشسته بود ، او را بشناخت . گفت : يا پيرزن مرا همی دانی ؟ گفت : نه . گفت : من آن مهمان توأم فلان . پس بفرمود تا وی را هزار گوسفند و هزار دينار بدهند و وی را با غلامِ خويش به نزديك حسين (رضي الله عنه) فرستاد . حسين گفت : برادرم ترا چه داد ؟ گفت : هزار گوسفند و هزار دينار . حسين هم چندان بداد . . .

* * *

 . . . رسول خدا به فاطمه گفت : بشارت باد ترا كه سيده زنانِ اهلِ بهشتی ، گفت : پس آسيه زن فرعون و مريم مادر عيسی چه اند ؟ گفت : هر يكی از ايشان سيده زنان عالم خويش اند و تو سيده زنان همه عالمی ، و شما همه اندر خانه ها باشيد به قصب ( زبرجد آميخته به ياقوت ) آراسته ، اندر وی نه بانگ و نه رنج و نه مشغله . پس گفت : بسنده كن به پسرِ عمّ من و شوهر خويش كه تو را جفت كسی كرده ام كه سيّد است اندر دنيا و سيّد امت اندر آخرت .

* * *

علی بن الحسين چون طهارت كردی ، روی وی زرد شدی . گفتندی : اين چيست ؟ گفتی : نمی دانيد كه پيش كه خواهم ايستاد؟

* * *

بر درِ سرای علی بن موسی الرضا اندر نيشابور گرمابه ای بود كه چون اندر گرمابه شدی ، خالی بكردندی . يك روز گرمابه خالی بكردند روی اندر گرمابه شد و آن گرمابه بان غافل ماند . روستايی ای فرو گرمابه شد ، وی را ديد پنداشت هندويی است از خادمان گرمابه .

گفت : خيز آب بياور ، بياورد . ديگر گفت : خيز گِل بياور ، بياورد . هم چنين وی را كار همی فرمود و وی همی كرد . چون گرمابه بان باز آمد و آواز روستايی شنيد كه با وی حديث می كرد ، ترسيد و بگريخت . چون به درآمد ، گفتند : گرمابه بان بگريخت از بيم اين واقعه . گفت مگريز كه تو را جرمی نيست . ..

* * *

وعلی ابن الحسين (رضي الله عنه) يك روز به مسجد می شد ، يكی وی را دشنام داد ، غلامان وی قصد وی كردند ، گفت : دست بداريد از وی ، او را گفت : آنچه از ما بر تو پوشيده است بيشتر است ، هيچ حاجتی هست ترا كه به دست ما برآيد ؟ آن مرد خجل شد ، پس علی بن الحسين (رضي الله عنه) جامه ای داشت ، به وی داد و هزار درم فرمود وی را .

آن مرد می شد و می گفت : گواهی دهم كه اين جز فرزند پيامبران نيست .

و هم از وی روايت است كه غلام را دوبار آواز داد ، جواب نداد ، وی را گفت : شنيدی ؟ گفت : شنيدم ، گفت : چرا جواب ندادی ، گفت از خُلق نيكوی تو ايمن بودم كه مرا نرنجانی ، گفت : شكر خدای را كه بنده من از من ايمن است.

 

ابو سعيد ابو الخير

بابا حسن پيش نمازِ شيخ ما ابوسعيد بوده است و در عهدِ شيخ ، امامتِ متصوفه به رسم او كرده .

يك روز نماز بامداد می گزارد . چون قنوت برخواند گفت : « تَبارَكْتَ رَبَّنا وتَعالَيْتَ صَلِّ عَلی مُحَمَّد » و به سجده رفت . چون نماز سلام داد ، شيخ ما گفت : چرا بر آل صلوات نگفتی و چنين نگفتی كه :اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَعَلی آل محمد ؟ بابا گفت : اصحاب را خلاف است كه در تشهد اول و قنوت ، بر آلِ محمد بايد گفت يا نی و من احتياط آن خلاف را نگفتم .

شيخ ما گفت : ما در موكبی نرويم كه آل محمد در آنجا نباشند .

* * *

شيخ ما گفت : مردی از جهودان به نزديك اميرالمؤمنين علی (رضي الله عنه) بيامد و گفت : يا اميرالمؤمنين ! خدای ما جل جلاله كه بود و چگونه بود ؟ گونه روی اميرالمؤمنين علی (رضي الله عنه) بگشت ، گفت : خدای بود بی صفت بودن و بی چگونه بود و بود چنان كه هميشه بود ، او را پيش نيست و پيش از همه پيش هاست ، بی غايت و بی منتهاست . همه غايت ها دونِ او منقطع و ناپيداست زيرا كه او غايتِ غايت هاست . بدانستی يا يهودی ! يا نه ؟

يهودی گفت : گواهی می دهم كه بر روی زمين هر كه جز چنين بگويد ، باطل است و أَنا أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ اللّهَ وَأَنَّ محمداً رَسُولُ اللّهِ .

شيخ ما ابوسعيد (قدس سره) گفت : كه بنشسته ديدم بر جايی كه هر كه شبِ آدينه هزار بار بر مصطفی صلوات دهد رسول را عليه الصلاة والتحية به خواب بيند .

ما به مرو آن بكرديم و مصطفی را به خواب ديديم كه فاطمه زهرا ـ رضی اللّه عنها ـ در پيش او نشسته بود و مصطفی صلوات اللّه وسلامه عليه دست مبارك خويش بر فرقِ ميمون او می ماليد ، ما خواستيم كه پيش رسول شويم ، ما را گفت كه :

 

مَه ، فَإِنَّها سَيِّدَةُ نساءِ العالَمِيْنَ.

 

مُستملی بخاری

مستملی بخاری

علی بن ابی طالب ، سرِ عارفان است ، و همه امت را اتفاق است كه علی بن ابی طالب را انفاس پيغمبران است و او را سخنانی است كه پيش از او كس نگفته است و پس از او كس مثل آن نياورده است .

* * *

حسن بن علی ، از معاملات او حرفی بگوييم : او را شش بار زهر دادند . پنج بار در او كار نكرد و بارِ ششم كار كرد . حسين بن علی به بالين او آمد و گفت : يا برادر ! اگر دانی كه تو را زهر داده است مرا خبر ده تا اگر تو را كاری افتد ، خصمی كنم ! گفت : ای برادر ! پدر من علی ، غمّاز نبود و مادرم فاطمه غمّاز نبود و جدّم محمد مصطفی غمّاز نبود و جدّه من خديجه غمّاز نبود و از اهل بيتِ ما غمز نيايد . اگر به قيامت خدای تعالی مرا بيامرزد ، تا آن كس را كه مرا زهر داده به من نبخشد ، در بهشت نروم .

* * *

و روزی نشسته بود حسن . مردی درآمد و او نان می خورد . او را گفت كه مرا ده هزار درهم وام است . بفرمود كه ده هزار درهم به وی دهيد تا وام بگزارد . بدادندو مرد بيرون رفت و او را نگفت بيا تا نان خوری .

* * *

از اخلاق حسين نيز بگوييم : روزی طعام می خورد ، كنيزكی بر سر او ايستاده بود با كاسه ای ، كاسه از دست او بيفتاد ، حسين نگه در او كرد .

كنيزك گفت :

 وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ .

حسين گفت :

عَفوتُ عَنكِ .

كنيزك گفت :

 وَاللهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ .

حسين گفت :

أنتِ حُرَّةٌ لِوَجهِ اللّهِ تعالی .

و مناقب كسانی كه پاره ای از پيغمبر باشند ، كی توان گفت ؟ !

* * *

و خدای تعالی در حق ايشان گفته باشد :

 

 إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تَطْهِيراً .

خدا فقط می خواهد هرگونه پليدی را از شما اهل بيت بِزُدايد ، و شما را چنان كه شايسته است  از همه گناهان و معاصی پاك و پاكيزه گرداند .

 

روزی پيغمبر (صلی الله عليه وآله) با علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا و با حسن و حسين در زير گليمی رفته بودند . جبرئيل بيامد و گفت : يا محمد ! دستوری ده تا من نيز به زير گليم درآيم تا ششم شما باشم .

 

ابو الحسن هجويری غزنوی

ابو الحسن هجويری غزنوی    

باب فی ذكر ائمتهم من اهل البيت واهل بيت پيغامبر ، آنان به طهارت اصلی مخصوص اند ، هر يكی را اندرين معانی قدمی تمام است و جمله ، قدوه اين طايفه بوده اند خاص و عام ايشان و من از روزگار گروهی از ايشان طرفی بينان كنم ان شاء اللّه عزّ و جلّ .

منهم :

جگربند مصطفی و ريحان دلِ مرتضی و قرة العين زهرا ، ابو محمد الحسن بن علی ـ كرم اللّه وجهه ـ ، وی را اندرين طريقت نظری تمام بود و اندر دقائق عبارات ، حظّی وافر . . . چون قدريان غلبه گرفتند و مذهب اهل اعتزال اندر جهان پراكنده شد ، حسن البصری (رضي الله عنه) به حسن بن علی ـ رضی اللّه عنهما ـ نامه ای نبشت و گفت :

 . . . سلام خدای بر تو باد ای فرزند زاده رسول ، روشنايی چشم او ، رحمت خدای بر شما باد و بركات او ، شما جملگی بنی هاشم چون كشتی هايی روانيد اندر درياها و ستارگان تابنده ايد و علامتِ هدايت و امامانِ ، دين هر كه متابعِ شما بود ، نجات يابد ، چون متابعانِ كشتیِ نوح كه بدان نجات يافتند مؤمنان و تو چه می گويی يا پسر پيغمبر (صلی الله عليه وآله) اندر تحير ما اندر قدر و اختلاف ما اندر استطاعت ، تا ما بدانيم كه روش تو چيست اندر آن و شما ذريّت پيغامبريد و هرگز منقطع نخواهيد گشت ، علمتان به تعليمِ خدای است عزوجل و او نگاه دارنده و حافظ شماست و شما از آنِ خلق .

چون نامه بدو رسيد ، جواب نبشت :

 . . . هر كه به قدر خير و شر از خدای ايمان نيارد ، كافر است و هر كه اندر معاصی بدو حواله كند ، فاجر ; يعنی انكار تقدير ، مذهب قدر بود و حوالت معاصی به خدای مذهب جبر ; پس بنده مختار است اندر كسبِ خود به مقدار استطاعتش از خدای عزوجلّ و دين ميان جبر و قدر است و . . .

* * *

 . . . اندر حكايت يافتم كه اعرابی از باديه درآمد و او بر درِ سرای خود نشسته بود اندر كوفه ، اعرابی وی را دشنام داد و مادر و پدرش را . وی برخاست و گفت : يا اعرابی ! اگر گرسنه ای تا نانت آرند و يا تشنه ای تا آبت آرند يا تو را چه رسيده است ، و وی می گفت : تو چنين و مادر و پدرت چنين و چنين .

حسن (رضي الله عنه) فرمود غلام را تا يك بدره دينار بيرون آورد و گفت : يا اعرابی ! معذور دار كه اندر خانه ما بيش از اين نمانده است والا از تو دريغ نداريمی .

چون اعرابی اين سخن بشنيد گفت : أَشْهَدُ أَنَّكَ إِبْنُ رَسُولِ اللّهِ (صلی الله عليه وآله) گواهی می دهم كه تو پسرِ پيغمبری و من اينجا به تجربت حلم تو آمدم و اين صفت محققان مشايخ باشد ـ رضوانُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ـ كه مدح و ذم خلايق به نزديك ايشان يكسان شده باشد و به جفا گفتن متغيّر نشوند .

* * *

و نيز شمع آل محمد و از جمله علايق مجرد ، سيد زمانه خود ، ابوعبداللّه الحسين بن علی بن ابی طالب ـ رضی اللّه عنهما ـ از محققان اوليا بود و قبله اهل بلا و قتيل دشتِ كربلا و اهل اين قصه بر درستی حالِ وی متفق اند كه تا حق ظاهر بود ، مرحق را متابع بود ، چون حق مفقود شد ، شمشير بركشيد و تا جانِ عزيز فدای شهادت خدای عزوجل نكرد ، نياراميد .

 . . . و مناقب وی مشهورتر از آن است كه بر هيچ كسی از امت پوشيده باشد . . .

* * *

و نيز وارث نبوت و چراغ امت ، سيد مظلوم و امامِ محروم ، زين العباد و شمع الاوتاد ، ابوالحسن علی بن الحسين بن علی بن ابی طالب (رضي الله عنه) اكرم اعبد اهلِ زمانه خود بود و وی مشهور است به كشف حقايق و نظق دقائق . . و نيز می آيد كه چون حسين علی را با فرزندان وی ـ رضوان اللّه عليهم ـ اندر كربلا بكشتند ، جز وی كسی نماند كه بر عورات ، قيم بودی و او بيمار بود و اميرالمؤمنين حسين (رضي الله عنه)وی را علی اصغر خواندی ، چون ايشان را بر اشتران برهنه به دمشق اندر آوردند پيش يزيد بن معاويه ـ اخزاه اللّه ـ يكی او را گفت : بامدادتان چون بود يا علی و يا اهل بيت رحمت ؟ گفت بامداد ما از جفای قوم خود چون بامداد قوم موسی از بلای قوم فرعون بود كه فرزندان ايشان را می كشتند و عورتشان را پرده می گرفتند تا نه بامداد و نه شبانگاه می شناسيم . . .

* * *

 . . . و اندر حكايت است كه هشام بن عبدالملك بن مروان ، سالی به حج آمد ، خانه را طواف می كرد . خواست تا حجر ببوسد از زحمتِ خلق راه نيافت ، آنگاه بر منبر شد و خطبه كرد . آنگاه زين العابدين علی بن الحسين (رضي الله عنه) به مسجد اندر آمد با رویِ مقمَّر و خدّی منوَّر و جامه ای معطَّر و ابتدای طواف كرد .

چون به نزديك حجر فرا رسيد ، مردمان ، مر منظور تعظيم او را ، حجر خالی كردند تا وی آن را ببوسيد . مردی از اهلِ شام ، چون آن هيئت بديد ، با هشام گفت : ترا به حجر راه ندادند كه اميری ، آن جوانِ خوب روی كه بود كه بيامد مردمان جمله از حجر در رميدند و جای خالی كردند ؟

هشام گفت : من او را نشناسم و مرادش آن بود تا اهل شام مر او را نشناسند و بدو تولّی نكنند و به امارت وی رغبت نمايند .

فرزدق شاعر آنجا استاده بود ، گفت من او را شناسم ، گفتند آن كيست يا ابافراس ؟ ما را خبرده كه سخت مهيب جوانی ديديم .

وی را فرزدق گفت : شما گوش داريد تا به ارتجال ، صفت نسبت وی كنم : هَذَا الَّذی تَعْرِفُ الْبَطحَاءَ وَطْأَتُهُ *** وَالحِلُّ يَعْرِفُهُ وَالْبَيْتُ وَالْحَرَمُ

و مانند اين در مدح وی بيتی چند بگفت و وی را و اهل بيت پيغمبر را بستود . هشام با وی خشم گرفت و به فرمود تا وی را به عسفان حبس كردند و آن جايی است ميان مكه و مدينه . اين خبر همچنانكه بود به عينه بدو نقل كردند ، بفرمود تا دوازده هزار درم بدو بردند ، گفت :

و را بگوييد يا ابافراس ما را معذور دار كه ما ممتحنانيم و بيش از اين ما معلوم نداشيتم كه به تو فرستاديمی .

فرزدق آن سيم باز فرستاد و گفت : يا پسر پيغامبر خدا ! من از برای سيم اشعار بسيار گفته بودم و اندر آن مدايح دروغ آورده ، من اين ابيات مركفارت بعضی از آن را گفتم از برای خدا و دوستی رسول و فرزندان وی را .

چون پيغام به زين العابدين بردند ، گفت بازگرديد و اين سيم بازبريد و بگوييد : يا ابا فراس ! اگر ما را دوست داری مپسند كه ما بازگرديم بدان چيزی كه بداده باشيم و از ملك خود بيرون كرده .

آنگاه فرزدق آن سيم بستد و بپذيرفت و مناقب آن سيد بيش از اين است كه آن را جمع توان كرد . . .

 

سعدی شيرازی

ماه فرو ماند از جمالِ محمد *** سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتی نيست *** در نظر قدر با كمال محمد

وعده ديدار هر كسی به قيامت *** ليله اسری شب وصال محمد

آدم و نوح و خليل و موسی و عيسی *** آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه گيتی مجال همت او نيست *** روز قيامت نگر مجال محمد

همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد *** تا بدهد بوسه بر نعال محمد

مس و قمر در زمين حشر نتابد *** نور نتابد مگر جمال محمد

سعدی اگر عاشقی كنی و جوانی *** عشق محمد بس است و آلِ محمد

* * *

كريم السجايا ، جميل الشِيَم *** نبیِّ البَرايا شفيعُ الأُمم

امام رسُل پيشوای سبيل *** امين خدا ، مهبطِ جبرئيل

شفيعُ الوری ، خواجه بعث و نشر *** امامُ الهدی ، صدر ديوان حشر

كليمی كه چرخ فلك طور اوست *** همه نورها پرتو نور اوست

شفيعٌ مطاع نبیٌ كريم *** قسيمٌ جسيمٌ نسيمٌ وسيم

يتيمی كه ناكرده قرآن درست *** كتبخانه چند ملت بشست

خدايا به حق بنی فاطمه *** كه بر قولم ايمان كنم خاتمه

اگر دعوتم رد كنی ور قبول *** من و دست و دامانِ آلِ رسول

 




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^