فارسی
جمعه 31 فروردين 1403 - الجمعة 9 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

« وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِی فِی الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً ، وَعَلَیَّ فی جَمِيعِ الاُْمُورِ عَطُوفاً »

وَكُنِ اللَّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لِی فِی الاَْحْوَالِ كُلِّهَا رَؤُوفاً...

« خدايا ! به عزّتت در همه ی احوال و در همه ی امور بر من رئوف و مهربان باش » .

شرح رأفت و مهربانی حضرت محبوب ، از عهده ی احدی از جهانيان هرچند از همه ی علوم بهره مند باشد برنمی آيد . گوشه ای از رأفت و مهربانی او را با تعمق در آيات قرآن و روايات می توان يافت ; و نزديك ترين راه فهم رأفت و مهربانی توجه به مواضعی است كه رأفت و مهربانی از آنجا تجلّی كرده است .

از رسول خدا (عليه السلام) روايت شده است كه : چند حاجت از خدا درخواست كردم ، يكی از آنها اين بود كه گفتم : خدايا ! حساب امّت مرا به خودم واگذار . خطاب رسيد : هرچند تو پيامبر رحمتی ولی ارحم الرّاحمين نيستی ، اگر به بعضی از خطاهای آنان آگاه شوی از آنان بيزار گردی ، بگذار فقط من بر گناه امت تو آگاه باشم .

يا محمد ! حساب ايشان را چنان انجام دهم كه تو هم بر زشتی های اعمال آنان آگاه نشوی ، پس وقتی گناهانشان را از تو كه مظهر رحمت واسعه هستی پنهان كنم به طريق اولی از بيگانگان ، پوشيده خواهم داشت .

يا محمد ! اگر تو به اينان مهربانیِ نبوت داری ، من با ايشان مرحمتِ خدايی دارم . اگر تو پيامبر آنانی ، من خدای ايشانم . اگر تو امروز آنان را می بينی ، من از


صفحه 375

ازل تا ابد نظر عنايت درباره ی ايشان داشته و دارم و خواهم داشت .

گنهكار و عفو پروردگار

شيخ بهائی می گويد : از مردی مورد اطمينان شنيدم ، گنهكاری از دنيا رفت ; همسرش برای انجام مراسم تغسيل و تكفين و تدفين از مردم درخواست كمك كرد ، ولی شدت نفرت مردم نسبت به آن گنهكار به اندازه ای بود كه كسی برای انجام مراسم حاضر نشد ، به ناچار كسی را اجير كرد كه جنازه را به مصلای شهر ببرد ، شايد اهل ايمان به انجام مراسم اقدام كنند ، ولی يك نفر برای حضور در مراسم حاضر نشد ! پس جنازه را به وسيله ی اجير به صحرا برد تا آن را بی غسل و كفن و نماز دفن كند .

نزديك آن صحرا كوهی بود كه در آن كوه زاهدی می زيست كه همه ی عمر به عبادت گذرانده بود و ميان مردمی كه در آن نزديكی می زيستند مشهور به زهد و تقوا بود . همين كه جنازه را ديد از صومعه ی خود به سوی جنازه رفت تا در مراسم او شركت كند ، اهل آن اطراف وقتی اين مطلب را شنيدند به سرعت خود را به آنجا رساندند تا همراه عابد در مراسم مربوط به ميت حاضر شوند .

مردم سبب شركت كردن عابد را در مراسم آن گنهكار از شخص عابد پرسيدند ، گفت : در عالم رؤيا به من گفتند فردا از محل عبادت خود به فلان موضع از صحرا برو ، در آنجا جنازه ای است كه جز يك زن كسی همراه او نيست ، پس بر او نماز گذار كه او مورد آمرزش و عفو قرار گرفته است .

مردم از اين واقعه تعجب كردند و در دريايی از حيرت فرو رفتند . عابد همسر ميّت را خواست و از احوالات ميت پرسيد ، همسر ميت گفت : بيشتر روزها دچار يكی از گناهان بود . عابد گفت : آيا عمل خيری از او سراغ داری ؟ گفت : آری سه عمل خير از او می ديدم :


صفحه 376

1 ـ هر روز پس از ارتكاب گناه ، جامه هايش را عوض می كرد و وضو می گرفت و خاشعانه به نماز می ايستاد .

2 ـ هيچ گاه خانه اش از يتيم خالی نبود و بيش از مقداری كه به فرزندان خود احسان می كرد به يتيم احسان می نمود .

3 ـ هر ساعت از شب بيدار می شد می گريست و می گفت : پروردگارا ! كدام زاويه از زوايای دوزخ را با اين گنهكار پُر خواهی كرد ؟!

غلام عبداللّه مبارك

عطار نيشابوری می گويد : عبداللّه مبارك غلامی داشت كه با او قرارداد بسته بود اگر قيمت خود را با كار كردن به من بپردازی من تو را آزاد خواهم كرد . روزی شخصی به عبداللّه گفت : غلام تو شبانه نبش قبر می كند و كفن اموات را از بدن اموات بيرون می آورد و به فروش می رساند و از فروش كفن درهم و دينار به تو می پردازد ! عبداللّه از اين خبر بسيار غمگين شد . شبی بدون خبر غلام ، دنبال غلام رفت تا به گورستان رسيد ، ديد غلام وارد قبری شد و با پوشيدن جامه ای بسيار كهنه و انداختن زنجيری به گردن صورت بر خاك گذاشت و با نيازمندی هرچه تمام تر به درگاه بی نياز به مناجات و دعا و گريه و زاری مشغول شد .

عبداللّه ، با ديدن آن حال به گوشه ای خزيد و آرام آرام مشغول گريه شد . غلام تا نزديك سحر مناجات و دعايش را ادامه داد ، سپس از قبر بيرون آمد و رو به جانب شهر گذاشت و با رسيدن به شهر به اولين مسجدی كه رسيد وارد مسجد شد و به نماز صبح ايستاد و پس از نماز گفت : ای مولای حقيقی من ! شب به روز رسيد ، هم اكنون مولای مجازی من از من درهم و دينار می خواهد . خدايا ! چاره ساز بيچارگان تويی و سرمايه بخش به مفلسان و گدايان تويی . در آن حال نوری پديد شد و از ميان نور ديناری زر در دست غلام قرار گرفت .


صفحه 377

عبداللّه ، با مشاهده ی اين حال بی طاقت شد ، به سوی غلام رفت و سر غلام را به سينه گرفت و گفت : هزار جان چون منی فدای چنين غلامی باد ، ای كاش تو خواجه بودی و من غلام !!

غلام ، چون اين وضع را ديد ، گفت : خدايا ! تا الآن كسی جز تو از راز من خبر نداشت ، اكنون كه رازم فاش شد اين زندگی را نمی خواهم ، مرا به نزد خود بر ; در زمزمه و مناجات بود كه در آغوش عبداللّه جان به جان آفرين تسليم كرد !

عبداللّه ، او را با همان جامه ی بسيار كهنه دفن كرد . همان شب رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديد كه با حضرت ابراهيم بر براقی سوارند و به سوی او می آيند ، چون به عبداللّه رسيدند فرمودند : چرا آن دوست و محبوب ما را با جامه ی كهنه به خاك سپردی ؟!

آری ، وجود مقدس حضرت حق در جميع احوال و در جميع امور به صورت های گوناگون به بندگانش رأفت و عطوفت دارد و آنان را به ويژه در وقت مناجات و دعا و توبه و راز و نياز مورد مهربانی و رحمت خود قرار می دهد .

پادشاها ! جرم ما را درگذار *** ما گنه كاريم تو آمرزگار

تو نكوكاری و ما بد كرده ايم *** جرم بی پايان و بی حد كرده ايم

دائماً در فسق و عصيان مانده ايم *** هم قرين نفس و شيطان مانده ايم

بی گنه نگذشته بر ما ساعتی *** با حضور دل نكرده طاعتی

روز و شب اندر معاصی بوده ايم *** غافل از يؤخذ نواصی بوده ايم

بر در آمد بنده ی بگريخته *** آبروی خود به عصيان ريخته

مغفرت دارد اميد از لطف تو *** زان كه خود فرموده ای لا تقنطو

نفس و شيطان زد كريما راه من *** رحمتت بادا شفاعت خواه من

چشم دارم كز گنه پاكم كنی *** پيش از آن كاندر لحد خاكم كنی

اندر آن دم كز بدن جانم بری *** از جهان با نور ايمانم بری


صفحه 378

« إِلَهِی وَرَبِّی مَنْ لِی غَيْرُكَ ، أَسْأَلُهُ كَشْفَ ضُرِّی ، وَالنَّظَرَ فِی أَمْرِی »

إِلَهِی وَرَبِّی مَنْ لِی غَيْرُكَ...   

« خدايا ! پروردگارا ! جز تو كه را دارم ؟

تا برطرف شدن ناراحتی و نظر لطف در كارم را از او درخواست كنم » .

معبود و پروردگار من ! برای من و به سود من چه منبع فيضی و كدام چشمه ی خيری غير تو وجود دارد ؟ برطرف شدن سختی و بدحالی و تنگنا و بيماری جسم و جانم و نظر كردن در زندگی و حياتم و همه ی امور دنيا و آخرتم را از تو درخواست می كنم .

مولای من ! كسی می تواند برای من بيچاره چاره سازی كند كه از هر جهت توانا و توانمند باشد و از نظر لطف و مهرش مرا دور ندارد ، و وجودش آلوده به بخل نباشد و هيچ قدرتی مانع احسان و خيرش به سوی من نگردد ، و آن كه دارای همه ی صفات كمال است و از هر عيب و نقصی پاك است ، تويی .

من در مشكلاتم به هركه غير تو پناه برم و از او درخواست حاجتی كنم يا به من مهربان و دلسوز نيست ، يا از حل مشكلم و برآوردن حاجتم عاجز است ، يا دچار بخل و امساك است ، يا مشيت و اراده ات ميان من و او حائل است ; از اين جهت نمی تواند برای من كاری انجام دهد ، بنابراين بر من واجب است كه خود را در عرصه گاه با عظمت انقطاع از مخلوق بيندازم و يكسره بر تو اعتماد و توكل


صفحه 379

كنم و دست نياز به پيشگاه تو بردارم و با نااميدی و يأس كامل از همه ی مخلوقات به ويژه دوستان و آشنايان و اطرافيان به حضرت تو اميد بندم و از تو با كمال ذلّت و تواضع و خاكساری و انكسار بخواهم كه هر زيانی را از من برطرف كنی و فشار هر سختی را از من بكاهی و همه ی حالات بد و صفات زشتم را از من بزدايی و مرا از هر تنگنای ظاهری وباطنی نجات دهی و هرگونه بيماری جسمی و روانی را از من دور كنی و هر آسيب و گزندی را از خيمه ی حيات من برداری .

آری ، انسان بايد هم چون كسی كه در وسط دريا در حال غرق شدن است و با هيچ كس و با هيچ چيز رابطه ندارد و تنها اميدش برای رسيدن به ساحل نجات رحمت خداست ، به درگاه خدا بنالد تا دعايش در فضای انقطاع كامل از مخلوق مستجاب شود . چنان كه حضرت حق به عيسی (عليه السلام) فرمود :

يَا عيسَی ! أُدْعُنِی دُعاءَ الغَرِيقِ الَّذِی لَيْسَ لَهُ مُغِيثٌ(1) .

« ای عيسی ! مرا هم چون خواندن غريقی كه فريادرسی ندارد ، بخوان » .

امام صادق (عليه السلام) فرمود :

إِذَا أَرادَ أَحَدُكُم أَنْ لاَ يَسأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ فَلْيَيْأسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِم وَلاَ يَكُونَ لَهُ رَجاءٌ إِلاَّ عِنْدَ اللّهِ ، فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ ذَلِكَ مِنْ قَلْبِهِ لَمْ يَسْأَلِ اللّهُ شَيْئاً إِلاَّ أَعْطاهُ(2) .

« هرگاه يكی از شما اراده كند كه چيزی را از پروردگارش نخواهد مگر آن كه به او عطا كند ، بايد از همه ی مردم مأيوس شود و اميدی جز به خدا نداشته باشد ، چون خدای عز و جل چنين حالتی را از دل بنده اش ببيند ، چيزی را از خدا نخواهد مگر آن كه به او عطا كند » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 14 / 295 ، باب 21 .

2 ـ كافی : 2 / 148 ، باب الاستغناء عن الناس ، حديث 2 .


صفحه 380

كسی كه می گويد : الهی ! ای معبود من ; سزاوار است باطنش از تعلق به هر معبودی جز معبود حقيقی پاك باشد و شايسته است كه دنيا و مال و منال و ثروت و مقام و هر نوع شهوت و هر مادّه ای از مواد اين جهان ظاهر را به عنوان نعمت و ابزاری مشاهده كند كه خدا برای تأمين دنيای سالم و آخرت آباد در اختيارش نهاده است ، و از اين كه هر يك از آنها را به عنوان معبود و حاكم و متصرّف در امورش انتخاب كند ، سخت بپرهيزد ، زيرا هركس معبود ديگری را هم جز خدا بپذيرد مشرك است و دعای مشرك تا مشرك است هرگز به اجابت نمی رسد .

كسی كه می گويد : ربّی ! ای مالك و مربی من ; بايد از قيد هر ربّ باطلی چون فرعون های ظاهری و باطنی و از قيد هر فرهنگی جز فرهنگ خدا آزاد باشد ،
زيرا اگر پای بند به اربابان باطل باشد و رنگ از فرهنگ غير خدا بگيرد ، گرچه به نهايت سختی و اضطرار برسد ، دعايش كه دعای مضطرّ است به اجابت نخواهد رسيد .

آری ، بايد از همه ی مخلوقات كه جز به اذن خدا و اراده ی حضرت او نمی توانند ذرّه ای به انسان كمك برسانند مأيوس شد ، و فقط بايد اميد به خدا بست ، كه هركه به اين صورت با خدا باشد دارای كمال انقطاع است و چيزی در اين جهان و آن جهان كم ندارد ، و هركه به اين صورت با حضرت او نيست ، در دنيا و آخرت چيزی ندارد .

عاشقان خدا ، كه نسبت به خدا و نسبت به مخلوقات از معرفت و بينش لازم برخوردار بودند و می دانستند كه نه كليدی برای حل مشكلات در دست مخلوقی است و نه چرخی در اين عرصه گاه هستی به اراده ی مخلوقی می گردد ، دائماً نسبت به محبوب و معشوق و معبود حقيقی در وجد و نشاط بودند و در تمام زمينه های زندگی از حضرتش كمال رضايت را داشتند و برای حل مشكلات خود جز او حلاّل مشكلاتی نمی شناختند و نمی ديدند ، به همين خاطر با تمام


صفحه 381

وجود به محضرش عرضه می داشتند :

الهی و ربّی من لی غيرك ، أسئله كشف ضّری و النظر فی أمری .

و عاشقانه هم چون موسی (عليه السلام) به درگاه حضرتش عرضه می داشتند :

إلهی إنَّ لی فی كَشكُولِ الفَقرِ مَا لَيسَ فِی خَزانَتِكَ .

« معبود من ! در كشكول گدايی ام چيزی است كه در همه ی خزانه های تو وجود ندارد ! »

خطاب رسيد : آنچه در كشكول گدايی توست و در خزينه های من نيست چيست ؟ عرضه داشت : معبودی چون تو دارم كه تو نداری(1) .

هنگامی كه حال انقطاع دست دهد و دل جز به حضرت حق توجّه نداشته باشد و دو چشم ، چون دو چشمه ی آب به درگاهش اشك زاری و انابه ريزد و چهره بر خاك مذّلت گذارده شود ، سر به دامن رحمت برگيرند و دست لطف به نوازش به سر كشند و درهای عنايت بگشايند و مشكلات را حل كنند و در همه ی امور انسان ، نظر كريمانه اندازند و با داشتن پرونده ی پر از مخالفت و معصيت به پيشگاه لطف و رحمت راه دهند و كمال محبت را در حق انسان رعايت نمايند .

سرگذشت مادر و فرزند

حكيمی عارف روايت می كند : مادری ، جوان نورسيده ی خود را به خاطر مخالفت و نافرمانی و آزاری كه به سبب بی نظمی و توجه نكردن به نصايح به او روا داشته بود ، از خانه بيرون كرد و به او گفت : برو كه تو فرزند من نيستی ، او ساعاتی را با ديگر بچه ها به سر برد تا نزديك غروب هر يك از بچه ها به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نفحات الليل : 109 .


صفحه 382

خانه های خود رفتند . چون خود را تنها ديد و از ياران وفايی مشاهده نكرد ، به خانه ی خود بازگشت ، در را بسته ديد ، سر به چوبه ی در گذاشت و از روی تضرّع و زاری و حال انقطاع ، مادر را می خواند كه در به روی من بگشا ، ولی مادر از گشودن در امتناع می كرد . در آن حال عالمی وارسته كه از آنجا عبور می كرد ، دلش نسبت به آن جوان نورسيده سوخت ، حلقه به در زد و نزد مادر زبان به شفاعت گشود تا مادر فرزندش را بپذيرد . مادر گفت : ای مرد بزرگ ! شفاعتت را می پذيرم به اين شرط كه نوشته ای به من بسپاری كه هرگاه فرزندم بعد از اين به مخالفت و نافرمانی برخاست از خانه بيرون رود و مرا هم به مادری نخواند . عالم وارسته نامه ای به آن مضمون نوشت و به دست مادر داد و به اين طريق ميان مادر و فرزند صلح افتاد .

چند گاهی از اين ماجرا گذشت ، دوباره عبور عالم به آنجا افتاد ، ديد آن پسر در كمال تضرع و زاری است و به مادر می گويد : آنچه خواهی كن ولی در به روی من مبند و مرا از خود مران . ولی مادر از گشودن در امتناع می كند و می گويد : در را به رويت نمی گشايم و به خانه راهت نمی دهم و با تو به صلح و آشتی برنمی خيزم . آن مرد آگاه می گويد : كناری نشستم تا ببينم عاقبت كار چه می شود ، ديدم آن نوجوان گريه ی بسياری كرد و سر به آستانه ی در گذارد و از هوش رفت و صدايش خاموش شد ، ناگاه مادر كه از لابلای در شاهد حال فرزندش بود ، محبت مادری اش به جوش آمد ، در خانه را گشود و سر فرزند را از روی خاك برداشت و به دامن رأفت و عطوفت گذاشت و در حالی كه او را نوازش می كرد می گفت : ای نور دو ديده ام ! برخيز تا درون خانه رويم ، من اگر تو را راه نمی دادم نه اين كه قصدم در اين زمينه جدّی بود ، بلكه می خواستم با اين كارم تو را به ترك مخالفت و گناه و قرار گرفتن در مدار طاعت و متانت تحريك كنم .

گنهكار ، اگر در حال زاری و انابه حس كرد كه او را نپذيرفته اند ، نبايد نااميد


صفحه 383

شود ، بلكه بايد مانند آن نوجوان به دفعات مختلف به پيشگاه حضرت محبوب رود تا منبع رحمت و بخشايش به جوش و خروش آيد و او را با محبّت و نوازش به عرصه ی رحمت و مغفرت راه دهند .

ای خدا اين وصل را هجران مكن *** سرخوشان عشق را نالان مكن

باغ جان را تازه و سرسبز دار *** قصد اين مستان و اين بستان مكن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن *** خلق را مسكين و سرگردان مكن

بر درختی كآشيان مرغ توست *** شاخ مشكن مرغ را پرّان مكن

جمع و شمع خويش را بر هم مزن *** دشمنان را كور كن شادان مكن

گرچه دزدان خصم روز روشن اند *** آنچه می خواهد دل ايشان مكن

كعبه ی اقبال اين حلقه ست و بس *** كعبه ی اميد را ويران مكن

نيست در عالم ز هجران تلخ تر *** هرچه خواهی كن ولكن آن مكن(1)

اگر وجود مقدس حضرت حق به امور انسان نظر اندازد ، چون آن نظر رحمت بی نهايت و كرامت و لطف بی انتهاست ، حال انسان به صلاح آيد و درد او به درمان رسد و فقر باطنی و ظاهری اش از ميان برخيزد .

نظر چاره ساز

در شرح حال محمود غزنوی كه چند روزی بر تخت حكومت تكيه داشت نوشته اند : روزی عبورش به لب دريا افتاد ، ديد جوانی در كمال حزن و اندوه آنجا نشسته و دام خود را برای ماهيگيری به دريا انداخته .

سلطان ، از علّت حزن و اندوه او پرسيد . جوان گفت : پادشاها ! چرا غمگين و محزون نباشم ، من و برادرانم هفت يتيم فقير هستيم و دارای مادری پير

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مولوی ، ديوان شمس ، شماره ی 404 .


صفحه 384

و سال خورده ، من كه پس از پدر عهده دارمخارج اين عائله سنگين شده ام ، برای تأمين مخارج ، هر روز لب دريا می آيم ، گاهی يك ماهی و زمانی دو ماهی صيد می كنم و با زحمت و دشواری مخارج سنگين اين خانواده ی يتيم را به دوش می كشم . شاه گفت : علاقه داری امروز در صيد ماهی با هم شركت كنيم ؟ جوان گفت :آری . شاه گفت : دام صيادی را به نام شريكت از آب بيرون آور . جوان اندكی صبر كرد و سپس بندهای دام را گرفت تا آن را از آب بيرون آورد ولی نتوانست ، شاه و يارانش برای بيرون كشيدن دام به او كمك دادند ، چون آن را از آب بيرون كشيدند ، ماهی فراوانی در آن بود .

سلطان ، پس از بازگشتن به دربار ، دنبال شريكش فرستاد ، وقتی او را به حضور محمود غزنوی آوردند وی را كنار دست خود بر مسند نشاند و از او تفقد و دلجويی كرد . هركس می گفت : شاها اين گداست و جای او مسند شاهی نيست ; پاسخ می داد : هرچه هست شريك ماست و بايد او هم از هر چه ما در اختيار داريم بهره مند شود .

آری ، جايی كه نظر شاه مجازی ، انسان را اينگونه رشد و ترقی دهد و نابسامانی اش را به سامان برساند ، نظر شاه حقيقی كه اوصاف كمالش بی نهايت و خزائن لطفش بی پايان است ، با انسانی نيازمند و فقير ، و تهی دستی محتاج كه برای تأمين كمبودهای مادی و معنوی اش رو به حضرتش آورده چه می كند ؟!

نظر رحمت حق نظری است كه پرتو آن نوح و مؤمنان را از آن طوفان عظيم رهانيد ، و چوب خشكی را در دست موسی برای از ميان بردن سطوت فرعون تبديل به اژدها كرد ، و بنی اسرائيل را از ميان امواج آب خروشان رود نيل به ساحل نجات رسانيد ، و ايّوب را از دريای بلا و مصيبت نجات داد و يوسف را از قعر چاه تاريك به تخت عزيزی مصر نشانيد و . . .  .


صفحه 385

داستان شگفت انگيز حاتم اصم

حاتم اصمّ از زاهدان و عارفان وارسته ی عصر خود بود و با همه ی موقعيتی كه در ميان مردم داشت از نظر معيشت با عائله اش در كمال سختی و دشواری به سر می برد ، ولی اعتماد و توكّل فوق العاده ای به حضرت حق داشت .

شبی با دوستانش ، سخن از حج و زيارت كعبه به ميان آوردند ، شوق زيارت و عشق به كعبه و رفتن به محلّی كه پيامبران خدا در آنجا پيشانی عبادت به خاك ساييده بودند ، دلش را تسخير و قلبش را دريايی از اشتياق كرد .

چون به خانه برگشت ، زن و فرزندانش را مورد خطاب قرار داد كه : اگر شما با من موافقت كنيد من به زيارت خانه ی محبوب مشرف شوم و در آنجا شما را دعا كنم . همسرش گفت : تو با اين فقر و پريشانی و تهی دستی و نابسامانی و عائله ی سنگين و معيشت تنگ ، چگونه بر خود و ما روا می داری كه به زيارت كعبه روی ؟ اين زيارت بر كسی واجب است كه ثروتمند و توانا باشد . فرزندانش گفتار مادرشان را تصديق كردند ، مگر دختر كوچكش كه با شيرين زبانی خاص خودش گفت : چه مانعی دارد اگر به پدرم اجازه دهيد عازم اين سفر شود ؟ بگذاريد هرجا می خواهد برود ، روزی بخش ما خداست و پدر وسيله و واسطه ی اين روزی است ، خدای توانا می تواند روزی ما را از راه ديگر و به وسيله ای غير پدر به ما برساند . همه از گفته ی دختر هوشيار ، متوجه حقيقت شدند و اجازه دادند پدرشان به زيارت خانه ی حق رود و آنان را دعا كند .

حاتم ، بسيار خوشحال شد و اسباب سفر آماده كرد و با كاروان حاجيان عازم زيارت شد . همسايگان وقتی از رفتن حاتم و علّت رفتنش كه گفتار دختر بود خبردار شدند به ديدن دختر آمدند و زبان به ملامتش گشودند كه چرا با اين فقر و تهی دستی اجازه دادی به سفر رود ، اين سفر چند ماه به طول می انجامد ، بگو


صفحه 386

در اين مدت طولانی مخارج خود را چگونه تأمين خواهيد كرد ؟

خانواده ی حاتم هم زبان به طعنه گشودند و دختر كوچك خانواده را در معرض تير ملامت قرار دادند و گفتند : اگر تو لب از سخن بسته بودی و زبانت را حفظ می كردی ما اجازه ی سفر به او نمی داديم .

دختر ، بسيار محزون و غمگين شد و از شدّت غم و اندوه اشكهای خالصش به صورت بی گناهش ريخت و در آن حال ملكوتی و عرشی دست به دعا برداشت و گفت : پروردگارا ! اينان به احسان و كرم تو عادت كرده اند و هميشه از خوان نعمت تو بهره مند بودند ، آنان را ضايع مگردان و مرا هم نزد آنان شرمسار  مكن .

در حالی كه جمع خانواده متحيّر و مبهوت بودند و فكر می كردند كه از كجا قوتی برای گذران امور زندگی بدست آورند ، ناگهان حاكم شهر كه از شكار برمی گشت و تشنگی شديد او را در مضيقه و سختی انداخته بود ، عده ای را به در خانه ی آن فقيران نيازمند و محتاجان تهی دست فرستاد تا برای او آب بياورند .

آنان حلقه به در زدند ، همسر حاتم پشت در آمد و گفت : كيستيد و چه كار داريد ؟ گفتند : حاكم اينجا ايستاده و از شما شربتی آب می خواهد . زن با حالت بهت به آسمان نگريست و گفت : پروردگارا ! ما ديشب گرسنه به سر برديم و امروز حاكم منطقه به ما محتاج شده و از ما آب می خواهد !!

سپس ظرفی را پر از آب كرد و نزد امير آورد و از اين كه ظرف ظرفی سفالين است عذرخواهی نمود .

امير از همراهان پرسيد : اينجا منزل كيست ؟ گفتند : حاتم اصم كه يكی از زاهدان و عارفان وارسته است ، شنيده ايم او به سفر رفته و خانواده اش در كمال سختی به سر می برند . حاكم گفت : ما به اينان زحمت داديم و از آنان آب خواستيم ، از مروّت دور است كه امثال ما به اين مستمندان زحمت دهند


صفحه 387

و بارشان را بر دوش ايشان بگذارند . اين بگفت و كمربند زرّين خود را باز كرد و به داخل منزل انداخت و به همراهانش گفت : هركس مرا دوست دارد كمربندش را به اين منزل اندازد . همه ی همراهان كمربندهای زرين خود را باز كرده به درون منزل انداختند . هنگامی كه می خواستند برگردند حاكم گفت : درود خدا بر شما باد ، هم اكنون وزير من قيمت كمربندها را می آورد و آنها را می برد . چيزی فاصله نشد كه وزير پول كمربندها را آورد و تحويل همسر حاتم داد و كمربندها را گرفت و برد !!

چون دخترك اين جريان را ديد ، اشك از ديدگان ريخت . به او گفتند : بايد شادمان باشی نه گريان ، زيرا خدای مهربان پرتوی از لطفش را به ما نشان داد و چنين گشايشی در زندگی ما ايجاد كرد . دخترك گفت : گريه ام برای اين است كه ما ديشب گرسنه سر به بالين نهاديم و امروز مخلوقی به ما نظر انداخت و ما را بی نياز ساخت ، پس هرگاه خدای مهربان به ما نظر اندازد آن نظر چه خواهد كرد ؟ سپس برای پدرش اينگونه دعا كرد : پروردگارا ! چنان كه به ما مرحمت كردی و كارمان را به سامان رساندی ، به سوی پدرمان هم نظری انداز و كارش را به سامان برسان .

اما حاتم در حالی با كاروان به سوی حج می رفت كه كسی در كاروان فقيرتر از او نبود ، نه مركبی داشت كه بر آن سوار شود ، نه توشه ی قابل توجهی كه سفر را با آن به راحتی طی كند ، ولی كسانی كه در كاروان او را می شناختند كمك ناچيزی بدرقه ی راه او می كردند .

شبی امير الحاج به درد شديدی گرفتار شد ; طبيب قافله از معالجه اش عاجز شد ، امير گفت : آيا در ميان قافله كسی هست كه اهل حال باشد تا برای من دعا كند ، شايد به دعای او از اين بلا نجات يابم . گفتند : آری ، حاتم اصم . امير گفت : هرچه زودتر او را به بالين من حاضر كنيد . غلامان دويدند و او را نزد امير


صفحه 388

آوردند . حاتم سلام كرد و كنار بستر امير برای شفای امير دست به دعا برداشت ; از بركت دعايش امير بهبود يافت ، به اين خاطر مورد توجه امير قرار گرفت ، پس دستور داد مركبی به او بدهند و مخارجش را تا برگشت از سفر حج به عهده ی وی گذارند .

حاتم از امير سپاسگزاری كرد و آن شب با حالی خاص با خدای مهربان به راز و نياز پرداخت ، چون به بستر خواب رفت و خوابش برد در عالم خواب شنيد گوينده ای می گويد : ای حاتم ! كسی كه كارهايش را با ما اصلاح كند و بر ما اعتماد داشته باشد ، ما هم لطف خود را شامل حال او می كنيم ، اينك نگران همسر و فرزندانت مباش ، ما وسيله ی معاش آنان را فراهم آورديم . چون از خواب برخاست حمد و ثنای الهی را بجا آورد و از اين همه عنايت حق شگفت زده شد .

هنگامی كه از سفر برگشت ، فرزندانش به استقبالش آمدند و از ديدن او خوشحالی می كردند ، ولی او از همه بيشتر به دختر خردسالش محبت ورزيد و او را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت : چه بسا كوچك های ظاهری كه در باطن بزرگان اجتماع اند ، خدا به بزرگ تر شما از نظر سنّ توجه نمی كند ، بلكه به آن كه معرفتش در حق او بيشتر است نظر دارد ، پس بر شما باد به معرفت خدا و اعتماد بر او ، زيرا كسی كه بر او توكل كند وی را وا نمی گذارد(1) .

نظر كيميا اثر

فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعی روايت كرده : يكی از طلبه های حوزه ی باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشواری غير قابل تحملّی بود . روزی از روی شكايت و فشار روحی كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه می دارد : شما اين لوسترهای قيمتی و قنديل های بی بديل را به چه سبب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انيس الليل : 292 .


صفحه 389

در حرم خود گذارده ايد ، در حالی كه من برای اداره ی امور معيشتم در تنگنای شديدی هستم ؟!

شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب می بيند كه آن حضرت به او می فرمايد : اگر می خواهی در نجف مجاور من باشی اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگی است ، و اگر زندگی مادّی قابل توجّهی می خواهی بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه ی فلان كس مراجعه كنی ، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :

به آسمان رود و كار آفتاب كند .

پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف می شود و عرضه می دارد : زندگی من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله می دهيد !!

بار ديگر حضرت را خواب می بيند كه می فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع می توانی استقامت ورزی اقامت كن ، اگر نمی توانی بايد به هندوستان به همان شهر بروی و خانه ی فلان راجه را سراغ بگيری و به او بگويی :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصری كه داشته به فروش می رساند و اهل خير هم با او مساعدت می كنند تا خود را به هندوستان می رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه ی آن راجه را می گيرد ، مردم از اين كه طلبه ای فقير با چنان مردی ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب می كنند .

وقتی به در خانه ی آن راجه می رسد در می زند ، چون در را باز می كنند می بيند شخصی از پله های عمارت به زير آمد ، طلبه وقتی با او روبرو می شود می گويد :

به آسمان رود و كار آفتاب كند


صفحه 390

فوراً راجه پيش خدمت هايش را صدا می زند و می گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايی كنيد و پس از پذيرايی از او تا رفع خستگی اش وی را به حمام ببريد و او را با لباس های فاخر و گران قيمت بپوشانيد .

مراسم به صورتی نيكو انجام می گيرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذيرايی می شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پرزينت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصی كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتی به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش برای آنان آماده است .

هنگامی كه مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جای برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جای ويژه ی خود نشست .

آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه می دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكی از آنها را هم كه از ديگری زيباتر است برای او عقد می بندم ، و شما ای عالمان دين ، هم اكنون صيغه ی عقد را جاری كنيد . چون صيغه جاری شد طلبه كه در دريايی از شگفتی و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟

راجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعری بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گفته شده ی آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعرای ايران مراجعه كردم ، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمی زد ، پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار


صفحه 391

نگرفته است ، لذا با خود نذر كردم اگر كسی پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتی مطلوب بگويد ، نصف دارايی ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او در آورم ، شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد ، ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند

طلبه گفت : مصراع دوم از من نيست ، بلكه لطف خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) است . راجه سجده ی شكر كرد و خواند :

به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند *** به آسمان رود و كار آفتاب كند

وقتی نظر كيميا اثر حضرت مولا ، فقير نيازمندی را اينگونه به ثروت و جاه و جلال برساند ، نتيجه ی نظر حق در حقّ عبد چه خواهد كرد ؟


صفحه 392

« إِلهِی وَمَوْلاَیَ أَجْرَيْتَ عَلَیَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ فِيهِ هَوَی نَفْسِی »

إِلهِی وَمَوْلاَیَ أَجْرَيْتَ عَلَیَّ حُكْماً اتَّبَعْتُ...   

« وَلَمْ أَحْتَرِسْ فِيهِ مِنْ تَزْيِينِ عَدُوِّی ، فَغَرَّنِی بِمَا أَهْوَی وَأَسْعَدَهُ عَلَی ذلِكَ »

« الْقَضاءُ ، فَتَجاوَزْتُ بِمَا جَرَی عَلَیَّ مِنْ ذلِكَ بَعْضَ حُدُودِكَ ، وَخَالَفْتُ بَعْضَ أَوَامِرِكَ »

« معبود من و سرور من ! مرا به تكاليف شرعيه و وظايف دينيه مكلّف و موظّف نمودی ولی من ( به جای انجام آن تكاليف ) از هوای نفسم پيروی كردم ، و ( در اين زمينه ) از آرايشگری دشمنم ( يعنی هوای نفس كه همه ی بدی ها و گناهان را در نظرم می آراست تا انجامش بر من آسان باشد ) خود را حفظ نكردم ، پس مرا به خواهش دل فريفت و آن دشمن را قضا و حكم تو ( كه بر آزادی و اختيارم جريان يافته بود ) كمك داد ، پس به سبب آن قضا و حكمی كه بر من جريان يافت از بخشی از حدود تو تجاوز كردم ، و با برخی از فرمان هايت مخالفت نمودم » .

تكاليف و وظايف

آنچه خدای عزيز آراستگی انسان را به آن خواسته ، مانند : عقايد حقّه كه جايگاهش قلب است ، و اخلاق حسنه كه محلّش نفس و باطن است ، و اعمال صالحه كه ظرفش اعضا و جوارح است ، و از همه ی آنها تعبير به تكليف و وظيفه و مسئوليت شده ، جلوه ی ربوبيت و حكمت و دانش و رحمت و احسان خداست ، و بر اساس مصلحت دنيا و آخرت انسان و خيرخواهی نسبت به او


صفحه 393

تنظيم شده است .

بدون ترديد اگر خواسته های حق در اين زمينه ها با خلوص نيت و با عشق و همت اجرا شود و در هر شرايطی انجام پذيرد ، انسان به رشد و كمال لازم می رسد و سعادت دنيا و آخرتش تأمين می شود و مورد خوشنودی حق و رضای اوليای الهی قرار خواهد گرفت و هُمای حيات طيبه را در آغوش جان می گيرد ، و در آخرت علاوه بر چشيدن طعم رحمت ، برای ابد در بهشت با پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان محشور می گردد .

تنها چيزی كه مانع اجرای خواسته های خداست ، هوای نفس است كه عبارت است از : خواسته های بی محاسبه و بی در و پيكر انسان ، كه در صورت فعال بودن اين خواسته ها در باطن آدمی ، همه ی گناهان و معاصی و موارد شهوات و زر و زيور دنيای فانی را آنچنان برای انسان می آرايد و خوش نما جلوه می دهد كه دل را از دست می برد و جان را اسير می كند و همه ی نيروی انسان را برای رسيدن به آنها ، گرچه به قيمت پايمال شدن حقوق فرد و خانواده و اجتماع باشد ، به كار گيرد و از وجود او موجودی شرور و بی قيد و بند و آزاد از همه ی اصول اعتقادی و اخلاقی و عملی می سازد ، كه نه به خود و نه به ديگران در هيچ زمينه ای رحم نخواهد كرد و هم چون حيوان چموش در عرصه گاه حيات ، بی توجه به حقايق و واقعيات می تازد ، تا پنجه ی مرگ ، گلويش را بفشارد و او را از شر خودش ، و ديگران را نيز از شرارتش راحت كند .

ای بسته بند هوا و هوس *** جهدی تا هست اين نيم نفس

ای طوطی شكّر خا تا كی *** با زاغ و زغن باشی به قفس

از شاخه ی گل پوشيده نظر *** سودا زده ی هر خاری و خس

هر لاشه نباشد طعمه ی شير *** عنقا نرود به شكار مگس

دولت در سايه ی شاهين نيست *** سلطان هما را زيبد و بس


صفحه 394

كاری زتو هيچ نرفت از پيش *** رحمی بر خويش بكن زين پس

گر خود نكنی بر خود رحمی *** اميد مدار ز ديگر كس

ای دوست ندارد مفتقرت *** فرياد رسی تو به دادش رس

اگر رسول بزرگوار اسلام در روايتی كه بسيار مشهور است فرموده اند :

أَعدَی عَدُوِّكَ نَفسُك الَّتِی بَيْنَ جَنْبَيْكَ(1) .

« دشمن ترين دشمنانت همان نفس مادّی است كه ميان دو پهلويت قرار دارد » .

سخنی به حق فرموده اند و هشداری بسيار مهم به انسان داده اند .

آری ، نفس امّاره و آنچه در قرآن و روايات از آن تعبير به هوا شده در دشمنی ورزيدن نسبت به انسان از همه ی دشمنان دشمن تر است ، زيرا هوای نفس است كه دنيا و آخرت انسان را به باد می دهد و آدمی را به هر كار شری وامی دارد و از هر كار خيری باز می دارد .

از حضرت رضا (عليه السلام) روايت شده كه : مردی از من درباره ی حقيقتی كه خير دنيا و آخرت را يك جا برای انسان جمع می كند چيست ؟ سؤال كرد . به او گفتم : با نفس خود مخالفت كن(2) .

رسول خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود :

أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِی بَيْنَ جَنْبَيْهِ(3) .

« برترين جهاد ، جهاد كسی است كه با نفس مادّی اش كه بين دو پهلويش قرار دارد ، جهاد كند » .

و نيز به اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحار الانوار : 67 / 64 ، باب 45 ، حديث 1 .

2 ـ سفينة البحار : 8 / 298 .

3 ـ وسائل الشيعه : 15 / 163 ، باب 1 ، حديث 20216 .


صفحه 395

يَا عَلِیُّ أَفْضَلُ الجِهادِ مَنْ أَصْبَحَ لاَيَهُمُّ بِظُلْمِ أَحَد(1) .

« ای علی ! برترين جهاد ، جهاد كسی است كه چون صبح كند قصد ظلم و تجاوز به هيچ كس را نداشته باشد » .

انسان ، اگر خودش را در اختيار هوای نفس يعنی خواسته های بی محاسبه و شهوات مخالف حق قرار دهد ، هوای نفس با اغواگری ها و وسوسه هايش انسان را فريب می دهد و او را در فضای آن فريب از ياد خدا و توجه به قيامت و حسابرسی حق و روز مرگ و اجرای تكاليف و وظايف باز می دارد ; و آنگاه قضای الهی كه در اين زمينه آزادی و اختيار انسان است در اين فريب كاری به اين دشمن غدّار كمك می دهد و انسان را وادار می كند كه از اين آزادی و اختيار به جای استفاده كردن برای انجام تكاليف الهی و انسانی در گناه و معصيت و ظلم و تجاوز بهره گيرد و از مقررات و حدود الهی و پای بندی های اصولی تجاوز كند و با فرامين سعادت بخش حق مخالفت نمايد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وسائل الشيعه : 15 / 162 ، باب 1 ، حديث 20214 .


صفحه 396

« فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَیَّ فی جَمِيعِ ذلِكَ »

« وَلاَ حُجَّةَ لِی فِيمَا جَرَی عَلَیَّ فِيهِ قَضَاؤُكَ ، وَأَلْزَمَنِی حُكْمُكَ وَبَلاَؤُكَ »

فَلَكَ الْحُجَّةُ عَلَیَّ فی جَمِيعِ ذلِكَ...   

« ( معبود و سرور من ) ! برای تو نسبت به من در همه ی اين امور ( جهت محكوميت من در دنيا و آخرت ) حجت و برهان قاطع هست ، و برای من در آنچه آزادی و اختيارم كه آن را به دست هوای نفس سپردم به من جريان داده است و حكم و آزمايشت مرا به آن ملزم نموده است هيچ حجّت و برهانی نيست » .

حجت های حق بر انسان

انسان ، نسبت به ضلالت و گمراهی و كجی و انحراف و ارتكاب معاصی و گناهانش در دنيا و آخرت هيچ حجّت و برهانی كه بتواند او را در اين زمينه ها در پيشگاه خدا معذور بدارد ، ندارد .

اگر بگويد : تمكن و قدرت نداشتم ، دروغی بس بزرگ گفته ، زيرا انواع نعمت ها و بدن سالم برای انجام تكاليف و وظايف ، تمكن و قدرت است .

اگر بگويد : نسبت به فرامين حق جاهل بودم به اين خاطر از انجام تكاليف باز ماندم ; باز بودن راه كسب معرفت و رجوع به عالِم و فراغت برای مطالعه ی قرآن و كتاب های دينی حجّتی است كه بر ضد او اقامه خواهد شد .

اگر بگويد : از عقل محروم بودم ، دروغ آشكاری به ميان آورده ، زيرا اگر از


صفحه 397

عقل محروم بود چگونه امور معيشت و مادّی و كسب و تجارت و داد و ستد خويش را به نظم می آورد ؟!

اگر بگويد : چنانچه پيامبری از سوی خدا می آمد و امام هدايتی برايم قرار داده می شد از آيات حق و هدايت هدايتگر پيروی می كردم ; به او می گويند : صد و بيست و چهار هزار پيامبر فرستاده شد ، و دوازده امام معصوم برای هدايت گمراه قرار داده شد ، چه شد كه در امور مادی و معيشتی خود به كاوش در هر برنامه ای برخاستی ، ولی برای امور معنوی خويش قدمی برنداشتی ؟

اگر بگويد : عالِمی دين شناس و كتابی هدايت كننده و مسجدی آباد از معنويت برايم نبود ; می گويند : افترا و تهمت می بندی ، زيرا صدای هدايت ما از هر جهت و از هر جانب رسا بود ، ولی غفلت و تكبر و خودپسندی و حالت زشت هواپرستی ات مانع از اين شد كه گوش به صدای هدايت فرا دهی و از راه حق پيروی كنی !

با توجه به اين حقايق كه به گوشه ای از آن اشاره شد درب حجّت خدا برای محكوم كردن انسان در دنيا و آخرت باز ، و درب هر عذر و بهانه ای به روی انسان برای معذور نشان دادن خود و فرار از مجازات بسته است .

در اين حقيقت آشكار و واقعيت واضح ـ كه حاكميت حجّت خدا بر انسان و محكوميت انسان به عذاب الهی است ـ فقط به نقل يك روايت بسيار مهم كه در معتبرترين كتاب های حديث آمده اكتفا می شود :

حميد بن زياد از حسن بن محمد كِندی از احمد بن حسن ميثمی از ابان بن عثمان از عبدالاعلی روايت می كند كه :

سَمِعْتُ أَباعَبدِاللّهِ (عليه السلام) يَقولُ : تُؤْتَی بِالْمَرأَةِ الحَسناءِ يَوْمَ القِيامَةِ الَّتِی قَدِ افْتُتِنَتْ فِی حُسْنِها فَتَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِی حَتَّی لَقِيتُ مَا لَقِيتُ ; فَيُجاءُ بِمَريَمَ (عليها السلام)فَيُقالُ : أَنْتِ أَحْسَنُ أَوْ هذِهِ ؟ قَدْ حَسَّنَّاهَا فَلَمْ تُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِالرَّجُلِ الحَسَنِ الَّذِی


صفحه 398

قَدْ افْتُتِنَ فِی حُسْنِهِ فَيَقولُ : يَا رَبِّ حَسَّنْتَ خَلْقِی حَتّی لَقِيتُ مِنَ النِّساءِ مَا لَقِيتُ ، فَيُجاءُ بِيُوسُفَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَنتَ أَحْسَنُ أَو هذا ؟ قَدْ حَسَّنَّاهُ فَلَمْ يُفْتَتَنْ . وَيُجاءُ بِصاحِبِ البَلاَءِ الَّذِی قَدْ أَصَابَتْهُ الفِتْنَةُ فِی بَلاَئِهِ فَيَقُولُ : يَا رَبِّ شَدَّدْتَ عَلَیَّ البَلاَءَ حَتَّی افْتُتِنْتُ ; فَيُؤْتَی بِأَيّوبَ (عليه السلام) فَيُقالُ : أَبَلِيَّتُكَ أَشَدُّ أَوْ بَلِيَّةُ هذا ؟ فَقَدِ ابْتُلِیَ فَلَمْ يُفْتَتَنْ(1) .

« از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم : زنی زيبا را در قيامت می آورند كه به خاطر زيبايی اش در فتنه و فساد افتاد ، پس برای معذور نشان دادن خود می گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدی و به خاطر زيباييم به انواع شهوات و گناهان دچار شدم . پس مريم (عليها السلام) را می آورند و می گويند : تو زيباتری يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولی خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و مردی زيبا را می آورند كه به خاطر زيبايی اش به انواع مفاسد و گناهان آلوده شد ، می گويد : پروردگارا ! مرا زيبا آفريدی تا جايی كه زيبايی ام مرا به آغوش زنان نامحرم كشاند . پس يوسف (عليه السلام) را می آورند و می گويند : تو زيباتری يا اين انسان والا ، ما او را بسيار زيبا آفريديم ولی خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد . و شخصی را كه به آسيب و بلا و مصيبت و رنج دچار شد می آورند كه به خاطر نجات از بلا و آسيب خود را در فتنه و فساد و امور حرام قرار داد ، می گويد : پروردگارا ! مرا به بلای سختی دچار كردی تا جايی كه بردباری و استقامتم از دست رفت و به فتنه و فساد دچار شدم . پس ايّوب (عليه السلام) را می آورند و می گويند : بلا و آسيب تو سخت تر بود يا اين انسان والا كه به انواع بلاها گرفتار شد ولی خود را حفظ كرد و در فتنه و فساد نيفتاد » .

از جان بگذر جانان بطلب *** آنگاه ز جانان جان بطلب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافی : 8 / 228 ، حديث يأجوج و مأجوج ، حديث 291 ; بحار الانوار : 7 / 285 ، باب 13 ،
حديث 3 .


صفحه 399

با قلب سليم اسلام جو *** پس مرتبه ی سلمان بطلب

از فتنه ی شرك خفیّ و جلیّ *** ايمن چو شوی ايمان بطلب

در وادی فقر بزن قدمی *** پس دولت بی پايان بطلب

گر گنج حقايق می طلبی *** از كُنج دل ويران بطلب

ور گلشن خندان می جويی *** چشمی ز غمش گريان بطلب

گر باده ی خام تو را بايد *** ای دل جگر بريان بطلب

گر همّت خضر تو را باشد *** سرچشمه ی جاويدان بطلب

سوز غم و ساز سخنرانی *** از « مفتقر » نالان بطلب

* * *


صفحه 400

« وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِی بَعْدَ تَقْصِيرِی وَإِسْرَافِی عَلَی نَفْسِی »

وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِی بَعْدَ تَقْصِيرِی...   

« مُعْتَذِراً نادِماً مُنْكَسِراً ، مُسْتَقِيلا مُسْتَغْفِراً مُنِيباً ، مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً »

« لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّی ، وَلاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِی أَمْرِی »

« غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِی ، وَإِدْخَالِكَ إِيَّایَ فِی سَعَةِ مِنْ رَحْمَتِكَ »

« اكنون ای معبود و معشوقم به پيشگاه لطف و رحمتت آمدم ولی پس از كوتاهی ورزيدن در انجام فرمان هايت و زياده روی در خواسته های نفسم عذرخواه و پشيمان ، شكسته دل و جويای گذشت و خواهان آمرزش ، بازگشت كنان ولی با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناه ، بی آن كه به خاطر آنچه از زشتی از من سر زده گريزگاهی بيابم و نه پناهگاهی كه به آن روی آورم به دست آورم ، جز اين كه تو خدای مهربان پذيرنده ی عذرم باشی
و مرا در رحمت فراگيرت درآوری » .

راز و نياز و مناجات عاشقانه

در اين بخش از دعا ، اميرالمؤمنين (عليه السلام) به همه ی زمينه هايی كه سبب جلب آمرزش و رحمت است اشاره فرموده : اعلام كوتاهی در عبادت ، زياده روی در شهوات نفسانی ، عذرخواهی همراه با پشيمانی ، شكسته دلی و درخواست گذشت ، طلب آمرزش همراه با بازگشت به سوی حق ، اقرار و اعتراف به گناه ،


صفحه 401

نيافتن گريزگاه و پناهگاه جز فضای پذيرش عذر از سوی حق و ورود به
رحمت فراگير .

اين ناله و آه و تضرع و زاری و انابه و اقرار ، حقيقتی است كه حضرت محبوب شنيدنش را از عاشق تائب و عاصی بيچاره و فراری بازگشته ، دوست دارد .

روايت است كه : يكی از طالبان سلوك نزد يكی از اوليای الهی آمد و گفت : من عازم پيشگاه حضرت احديت و رفتن به حضور مقام ربوبيّت و حضور به درگاه الوهيت هستم ، به من بگو چه هديه ای به محضر ربّ ودود و خدای غفور و مالك ملوك ببرم ؟ زيرا دست خالی به حضور او رفتن از كمال پستی و بی معرفتی است .

آن ولیّ عارف و سالك عاشق گفت : آنجا چيزی ببر كه نباشد ، آنجا همه ی كمالات از علم و حلم و قدرت و رحمت و مشيت و لطف و بينايی و شنوايی و كرم و كرامت و صدق و عدالت و سطوت و هيبت هست و چيزی كه در آنجا نيست سوزدل و اشك روان و آه و زاری و تضرّع و انكسار است .

آری ، او عاشق صدای گنهكار تائب و عاصی بازگشته و تهی دست ورشكسته است و جای انكار نيست كه هر معشوقی دوستدار شنيدن صدای عاشق و التماس و لابه ی اوست ، چنانكه هر عاشقی دوستدار نظر محبوب و التفات و توجّه او و پاسخ دادن وی به خواسته ی عاشق است .

يوسف و زليخا

بعضی از بزرگان نقل كرده اند كه : چون زليخا از قدرتش سوء استفاده كرد و به عنوان رفع تهمت از خود ، يوسف پاك دامن را به زندان انداخت ، از بسياریِ محبّت و عشق و علاقه ای كه به او داشت ، و به خاطر تقوای يوسف نمی توانست به وصالش برسد ، در صدد برآمد صدای محبوب را بشنود و به ناله اش گوش


صفحه 402

فرا دهد ، به يكی از غلامانش گفت : او را چندين تازيانه بزن ; ولی غلام چون روی الهی و صورت ملكوتی و حالت عرشی يوسف را می ديد ، به اين عمل راضی نمی شد ، لباس ضخيمی بر بدن يوسف قرار می داد و بر او تازيانه می زد كه حضرت را به درد نياورد .

زليخا ، هرچه به انتظار نشست صدايی از يار نشنيد ، به غلام گفت : او را سخت تر بزن . غلام به يوسف گفت : می ترسم مرا در انجام نگرفتن فرمان به زحمت اندازند ، اكنون قسمتی از بدنت را برهنه كن و مرا از اين كه تازيانه ای سخت بزنم معذور بدار ، يوسف كريمانه پذيرفت ، با وارد شدن تازيانه ناله ی جانسوزی كشيد كه آن ناله گوش عاشق را نوازش داد .

چون زليخا ز او شنيد اين بار آه *** گفت بس كين آه بود از جايگاه

پيش از ين آن آه ها ناچيز بود *** آه اين باری ز جای تيز بود

گر بود در ماتمی صد نوحه گر *** آه صاحب درد را باشد اثر

قوم يونس

هنگامی كه قوم يونس آگاه شدند يونس آنان را ترك كرده و به ديار ديگر شتافته و با ديدن مقدمات و آثار عذاب ، يقين به آمدن عذاب و نابودی و هلاكت خود پيدا كردند با هدايت عالمی دلسوز ، دانستند كه تنها راه علاج ، بردن عجز و انكسار و اعتذار و عذرخواهی و تضرّع و زاری و اقرار و اعتراف به گناه به پيشگاه خدای مهربان و آمرزنده ی گنهكاران است . با چنان حالی ، بزرگ و كوچك ، خرد و كلان ، پير و جوان ، مرد و زن با پوشيدن جامه ی كهنه و با پای برهنه روی به بيابان گذاشتند .

مردان يك طرف و زنان طرفی ديگر و كودكان شيرخوار جدای از آغوش مادران در گوشه ای از بيابان ، همه با هم به ناله و زاری و توبه و انابه پرداختند ،


صفحه 403

حتی حيوانات هم بانگ ناله سر دادند ، شهادت به وحدانيت به زبان جاری ساختند ، راز و نياز دلسوزانه و عاشقانه به ميان آوردند ، توبه و پشيمانی نشان دادند ، از شرك و عصيان بازگشتند و گروهی عرضه داشتند ، پروردگارا ! يونس گفته بود كه بندگان و بردگان را آزاد كنيد تا مستحق پاداش شويد و گفته بود هرجا درمانده و بيچاره ای ديديد به فرياد او برسيد ، هم اكنون ما بندگان درمانده و بيچاره توايم ، جز تو فريادرسی نداريم ، به فرياد ما برس .

چون راز و نياز و مناجات و سوز گدازشان به پيشگاه كريم مهربان پذيرفته شد ، برات نجاتشان در رسيد و ابر عذاب و سحاب صاعقه بار از بالای سرشان برفت و ابر رحمت و لطف پديد آمد و همه با توبه ی قبول شده خوش و خرم به شهر بازگشتند و به كار و كوشش طبيعی خود مشغول شدند .

در هر صورت روی آوردن به جانب حضرت حق و اعلام تقصير و ورشكستگی و عذرخواهی و ندامت و طلب گذشت و مغفرت و اقرار و اعتراف به گناه ، از عناصر حقيقی توبه و از عوامل آمرزش و مغفرت و جلب رحمت و لطف حضرت محبوب است .

دمی با تو بودن كه جان جهانی *** بود خوشتر از يك جهان زندگانی

بكن جلوه ای شاهد عالم آرا *** كه چون شمع دارم سر سرفشانی

ز طور تو هيهات اگر پا بگيرم *** نينديشم از پاسخ لن ترانی

چو پروانه پروا ندارم ز آتش *** بود نيستی هستی جاودانی

بسی دورم از شاهراه طريقت *** ز كوی حقيقت نديدم نشانی

چه باشد كه افتاده ای را به همت *** به سر حدّ اقليم عزّت رسانی

خرابم كن از باده ی عشق چندان *** كه آسوده گردم ز دنيای فانی

دل « مفتقر » در هوای تو خون شد *** بيا تا كه باقی بود نيمه جانی


صفحه 404

« اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِی ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّی ، وَفُكَّنِی مِنْ شَدِّ وَثاقِی »

اَللَّهُمَّ فَاقْبَلْ عُذْرِی ، وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّی...   

« يا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی ، وَرِقَّةَ جِلْدِی ، وَدِقَّةَ عَظْمِی ، يَا مَنْ بَدَأَ خَلْقِی » « وَذِكْرِی ، وَتَرْبِيَتِی وَبِرِّی وَتَغْذِيَتِی ، هَبْنِی لاِبْتِدَاءِ كَرَمِكَ ، وَسَالِفِ بِرِّكَ بِی »

« خدايا ! عذرم را بپذير ، و به بدی حالم كه در نهايت سختی است رحم كن ، و از بند و زنجير محكم گناه كه بر دست و پای وجودم بسته شده رهايم ساز ، پروردگارا ! بر ناتوانی جسمم ، و نازكی پوستم ، و نرمی استخوانم رحم كن ، ای كه آغازگر آفرينش و ياد و پرورش و نيكی بر من و تغذيه ام بودی ، اكنون مرا به همان كرم و بزرگواری نخستت ، و پيشينه ی احسانت بر من ببخش » .

پيشگاه محبوب

در اين بخش از دعا عارف عاشق و تائب صادق و مناجاتی لايق ، احساس می كند كه درهای لطف و رحمت باز است و معشوق آماده ی شنيدن راز و نياز است ; بر اين اساس عرضه می دارد : عذرم را كه همان جهالت و نادانی و جوانی و عصيان گری و اسارت در دست هوای نفس و ضعف اراده ام بوده بپذير ، كه از اين پس با معرفتی كه با توفيق تو به حقيقت پيدا كرده ام و از تاريكی جهالت درآمده ام و شور جوانی و عصيان گری فرو نشسته است و تا حدّی از شر هواپرستی خلاص شده ام و اراده ام با تمرين ترك گناه و انجام پاره ای طاعات


صفحه 405

قوی شده ، از گناه و معصيت كناره می گيرم و از شيطان و هوا می گريزم و به پيشگاهت اقامت می كنم و با لطف و عنايتت به جبران گذشته و اصلاح مفاسدم برمی خيزم .

پروردگارا ! سختی بدی حالم ، كبر و خودبينی ، حرص و حسد ، بخل و طمع ، ريا و خودنمايی و ساير صفات رذيله است ، اگر اين بدحالی در من بماند ، تبديل به بيماری مهلك و سرطانی نابودكننده می شود ، كه هيچ راه علاجی برای آن نخواهد ماند ، پس به اين بدحالی من رحم كن كه اگر رحمت تو شامل حال من شود از سوء حال به احسن حال می رسم و به حسنات اخلاقی آراسته می شوم . در سايه ی عنايت تو ، كبر جايش را به تواضع ، و حرص جايش را به قناعت ، و حسد جايش را به غبطه ، و بخل جايش را به جود و سخاوت ، و طمع مقامش را به قبول كفاف و عفاف ، و ريا محلش را به خلوص و اخلاص خواهد سپرد .

پروردگارا ! زنجيرهای سنگين شيطانی و غل های خطرناك هوای نفسانی بر دست و پای عقل و قلب و جان و باطن و اعضا و جوارحم نهاده شده و مرا از هر حركت مثبت و عبادت و طاعت عاشقانه و عمل خير و نيك بازداشته و نمی گذارد قدمی به سوی تو بردارم و خود را به پيشگاه لطف و عنايت تو برسانم ، اكنون كه به توفيق تو ناله از دل می كشم و اشك ندامت و حسرت بر چهره می ريزم و فرياد فريادخواهيم به درگاهت بلند است و عاشق آزادی و رهايی از اين همه زنجيرم ، دست قدرت و رحمت و لطف و كرامتت را به سوی اين گرفتار و اسير دراز كن و زنجيرها و غل های گران شيطانی و هوای نفسانی را از دست و پای وجودم بگشا و مرا در فضای باعظمت آزادی قرار ده و از اين اسارت ذلّت بار و حالت نكبت زا نجات ده .

اگر امروز كه در دنيا هستم رحمتت به فريادم نرسد و مرا از زير بار گران اين زنجيرها كه تحميلات وسوسه گری های شيطانی و فشارهای هوای نفسانی


صفحه 406

و رذايل اخلاقی و حالات فرعونی و قارونی و بلعم باعورايی است نجات ندهد ، فردای قيامت دچار زنجيرها و غل هايی می شوم كه در قرآن مجيد از آنها خبر داده ای كه به دست و پای كافران و مشركان و معاندان و مجرمان می گذارند و آنان را به سوی جهنم و آتش فروزان می كشانند .

( إِنَّا أَعْتَدنَا لِلْكافِرينَ سَلاَسِلَ وَأَغْلالا وَسَعِيراً )(1) .

« ما برای كافران زنجيرها و غل ها و آتش افروخته آماده كرده ايم » .

( خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ كَانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ العَظِيمِ )(2) .

« او را بگيريد و در غل و زنجيرش كنيد ، سپس به دوزخش در افكنيد ، آنگاه او را در زنجيری كه طولش هفتاد ذرع است ببنديد ، زيرا او هرگز به خدای بزرگ ايمان نمی آورد » .

آری ، اگر امروز مرا از اين غل ها و زنجيرهای تحميلی آزاد نكنی ، روزی خواهد رسيد كه هيچ راهی برای آزاديم باز نخواهد بود .

آنان كه از اين زنجيرها و غل ها آزادند ، به راحتی و مشتاقانه به سوی هر عبادت و طاعتی و هر عمل خيری قدم برمی دارند و روز پايان عمر هم با شنيدن ندای ( ارْجِعِی إِلَی رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً )(3) به سوی معشوق پر می كشند و برای ابد در آغوش رحمتش قرار می گيرند . ولی گرفتاران به اين زنجيرها و غل ها نمی توانند قدمی برای طاعت بردارند و به كار خيری اقدام كنند ، اينان در اين چند روز دنيا در زندان شيطان و هوا با دست و پای بسته اسيرند و روز پايان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انسان : 4 .

2 ـ حاقه : 30 ـ 33 .

3 ـ بلد : 28 .


صفحه 407

عمرشان با دنيايی از حسرت و اندوه و يأس و نااميدی ، و با سختی جان كندن در حالی كه حس می كنند همه چيز را باخته و در كمال تهی دستی و بيچارگی هستند و مال و منال و مقام و اولاد هرگز نمی توانند به فرياد آنان برسند ، روحشان با بسته شدن به زنجيرهای آتش به سوی دوزخ كشانده می شود !

داستان شگفت انگيز مرگ هارون

زمانی كه بيماری هارون الرشيد در خراسان شديد شد ، فرمان داد طبيبی از طوس حاضر كنند ، آنگاه سفارش كرد ادرار او را با ادرار گروهی از بيماران و از افراد سالم بر طبيب عرضه كنند ، طبيب شيشه ها را يكی پس از ديگری بررسی می كرد و بی آنكه بداند از كيست ، گفت : به صاحب اين شيشه بگوييد وصيتش را آماده كند ، زيرا نيرويش مضمحل شده و بنيه اش فرو ريخته است . هارون از شنيدن اين خبر از زندگيش مأيوس شد و اين رباعی را خواند :

ان الطبيب بطبه و دوائه *** لا يستطيع دفاع نحب قد أتی

ما للطبيب يموت بالداء الّذی *** قد كان يبرء مثله فيما مضی

طبيب با طبابت و دارويش قدرت دفاع در برابر مرگی كه فرا رسيده ندارد ، اگر قدرت دارد پس چرا خودش با همان بيماری كه در گذشته آن را درمان می كرد می ميرد ؟!

در آن حال به او خبر دادند كه مردم شايعه ی مرگش را پخش كرده اند ، برای اين كه اين شايعه برچيده شود فرمان داد چهارپايی آوردند تا بر آن سوار شود و ميان مردم ظاهر گردد ، وقتی سوار شد ناگهان زانوی حيوان سست شد ، گفت : مرا پياده كنيد كه شايعه پراكنان راست می گويند ، سپس سفارش كرد كفن هايی برايش بياورند ، از ميان آنها يكی را انتخاب كرد و گفت : در كنار همين بسترم


صفحه 408

قبری برای من آماده كنيد سپس نگاهی در قبر كرد و اين آيات را خواند :

( مَا أَغْنَی عَنِّی مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّی سُلْطَانِيَهْ )(1) .

مجرمی هستم كه كارم از كار گذشته و زبان به اين حقيقت می گشايم كه : مال و ثروتم چيزی از عذاب خدا را از من برطرف نكرد و امروز كه روز بيچارگی من است به دادم نرسيد ، نه تنها مال و ثروتم مشكلی را از من حل نكرد و گرهی را برايم نگشود ، بلكه قدرت و سلطنتم نيز نابود شد و از دستم رفت(2) .

آری ، ای خدای من ! با توجه به زنجيرها و غل های قيامت بر ناتوانی جسمم و نازكی پوستم و نرمی استخوانم رحم كن ، كه اگر اين غل ها و زنجيرهای گناه بر من بماند ، يقيناً فردای قيامت به صورت غل ها و زنجيرهای آتشين مجسم می شود و بر همه ی اعضا و جوارحم می نهند و در كمال بی طاقتی و ناتوانی جسمانی و نازكی پوست و نرمی استخوان بايد برای ابد در آن زنجيرها و غل ها بمانم و بی آن كه مرگی برايم باشد در طبقات دوزخ بسوزم !!

محاسبه ی دقيق

عزيزان ، بياييد مانند مردی كه نامش توبه بود و به قول شيخ بهائی غالباً به محاسبه ی نفس می پرداخت ، ما هم هر روز و هر شب از خود حساب بكشيم .

او در حالی كه شصت ساله بود ، مجموعه ی ايام آن را حساب كرد ، 21500 روز شد ، گفت : وای بر من اگر در برابر هر روز يك گناه بيشتر نكرده باشم ، اگر چنين باشد 21500 گناه مرتكب شده ام ، آيا می خواهم خدا را با اين همه گناه ملاقات كنم ؟ در اين هنگام نعره ای زد و به زمين افتاد و جان به جان آفرين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حاقه : 28 ـ 29 .

2 ـ تفسير نمونه : 24 / 464 .


صفحه 409

تسليم كرد !! (1)

خدايا ، هرچه هستم بنده ی توام ، مخلوق و آفريده شده ی توام ، در حيطه ی تصرف و قدرت توام ، محكوم اراده و خواسته ی توام ، راه گريزی به جايی ندارم ، ای خدايی كه آغازگر آفرينش من از خاك ، سپس از نطفه ، آنگاه از علقه و پس از آن از مضغه بوده ای و در حالی كه چيزی نبودم به من توجه كردی و از من ياد فرمودی و مرا آفريدی و پس از آن به تربيت مادی و معنويم اقدام كردی و از احسان و نيكی ات مرا برخوردار فرمودی و از انواع نعمت هايت مرا تغذيه كردی ، اكنون با كمال تواضع و با حال زاری و تضرع و انكسار و خاكساری از حضرتت درخواست می كنم مرا ببخش ، به همان كرم نخستت و پيشينه ی احسانت بر من و از گناهانم درگذر و برات آزادی از عذاب دنيا و آخرت را به من عنايت كن .

ما همه مستان اين می بوده ايم *** عاشقان درگه وی بوده ايم

ناف ما بر مهر او ببريده اند *** عشق او در جان ما كاريده اند

آب رحمت خورده ايم اندر بهار *** روز نيكو ديده ايم از روزگار

ای بسا كز وی نوازش ديده ايم *** در گلستان رضا گرديده ايم

بر سر ما دست رحمت می نهاد *** چشم های لطف بر ما می گشاد

از برای لطف عالم را بساخت *** ذرّه ها را آفتاب او نواخت

فرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانستن است

تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ايام وصال

* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير نمونه : 24 / 465 .


صفحه 410

« يَا إِلَهِی وَسَيِّدِی وَرَبِّی ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِی بِنَارِكَ بَعْدَ تَوْحِيدِكَ »

يَا إِلَهِی وَسَيِّدِی وَرَبِّی ، أَتُرَاكَ مُعَذِّبِی بِنَارِكَ...   

« وَبَعْدَ مَا انْطَوَی عَلَيْهِ قَلْبِی مِنْ مَعْرِفَتِكَ ، وَلَهِجَ بِهِ لِسَانِی مِنْ ذِكْرِكَ »

« وَاعْتَقَدَهُ ضَمِيرِی مِنْ حُبِّكَ ، وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرَافِی وَدُعَائِی خَاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ »

« ای معبود و سرور و مالك من ! آيا اينگونه می دانندت كه مرا به آتش دوزخ ( يا آتش فراقت ) عذاب می كنی ، پس از آن كه به يگانگی ات اقرار كردم ، و پس از آن كه قلبم از نور معرفتت بر حقيقت توحيد پيچيده شده است ، و زبانم از ياد حضرتت به توحيد گويا شده است ، و باطنم از عشق و محبتت بر توحيد گره خورده و محكم و استوار شده است ، و پس از صداقت در اعتراف به توحيد و درخواست خاضعانه ام به پيشگاه ربوبيتت ؟! »

نه ، به ذات مقدست سوگند احدی از پيامبران و امامان و اوليا و عارفان و عاشقان و عابدان و زاهدان و تائبان اينگونه نمی دانندت كه مرا با اين حقايقی كه به توفيق خود به من عطا كردی به آتش دوزخ بسوزانی ، بلكه اينگونه می دانندت كه مرا در قيامت به لطف خود بنوازی و به رحمتت دستگيری كنی و از زشتی هايم درگذری و در بهشت جايم دهی و با عاشقانت محشورم نمايی .


صفحه 411

توحيد

انسانی كه تا اندازه ای با كمك آيات قرآن و روايات و احاديث ، بخصوص احاديث مربوط به حق و از راه شنيدن معارف از اهل اللّه و مطالعه در آفرينش موجودات و تعمّق در در و ديوار هستی و انديشه در نظام خلقت ، به شناخت وجود مقدس حضرت حق و اوصافش موفق شده ، و عقلا و عملا هر معبودی جز او را باطل و هر ربّی جز او را هالك دانسته ، و به زبان سر و زبان قلب و همه ی ذرات وجودش گويای كلمه ی طيّبه ی « لا إله إلاّ اللّه » است ، و دلش خانه ی توحيد و عملش در هر زمينه ای نفی بت زنده و جاندار می باشد ، در اصطلاح شرع « موحّد » است . مكتب انبيای عظام و پيامبران گرام ، بر پايه ی چنين توحيدی بوده و همه ی دعوتشان بر اين اساس است .

آنان ، همه ی مردم را به اقرار و ايمان به يكتايی و يكی بودن و توحيد خداوند خوانده اند ; و چنان كه از بسياری از آيات قرآن استفاده می شود ، دعوت پيامبران به جنبه ی عملی توحيد ، و طرد نظامات غير الهی است .

مفاهيم و معنای اعتقادی توحيد ، در جنبه ی فكری و زير بنايی و پاك كردن فكر از شرك اهميت دارد . در اين ناحيه ، با مشركينی كه برای خدا شريك قائل شده اند ، و كسانی كه قائل به مبدأ خير و مبدأ شر و يزدان و اهريمن ، و يا قائل به حلول خدا در غير ، يا قائل به ارباب انواع شده اند ، و كسانی كه خدا را مركّب شمرده اند مانند نصاری ، و بالاخره فرقه ی مجسّمه كه خدا را جسم دانسته اند كه از جاهل ترين آنها در عصر ما فرقه ی وهابيه هستند ، سخن گفته می شود . و در ناحيه ی عمل كه فرع همان عقيده و فكر است ، آنچه اهميت دارد پرستش خدای يگانه و پرهيز از پرستش و اطاعت غير اوست . كه اولی ، از استقامت و صحت فكر و توحيد و معرفت الهی صحيح منبعث می شود ; و دومی ـ يعنی شرك در


صفحه 412

عبادت ـ از شرك فكری و اعتقادی و عقايد سخيف و باطل برمی خيزد ; و در حقيقت نهی از عبادت غير خدا نهی از عقايد سخيفه ای است كه موجب اين عبادت می شود .

جنبه ی عملی ـ كه پرستش و اطاعت از خدای يگانه باشد ـ به وسيله ی كتاب های آسمانی و پيامبران الهی از مردم خواسته شده است . و چون شرك فعلی و عملی مانند شرك قولی ، ظاهرترين نشانه ی شرك فكری و عقيده ای است ، از اين جهت يك جنبه ی بسيار مهم دعوت انبيا قرار داده شده است . از اين رو اين جنبه ی عملی توحيد در زندگی بشر ، و ظهور خاصيت انسانی او ، و نجات وی از بردگی و استضعاف ، بسيار مؤثر است ; و اطاعت از طواغيت و ارباب قدرت را از بين می برد .

پيامبران ، اهتمام داشتند كه جامعه را از آلودگی اين شرك نيز پاك سازند و به بشر ، آزادی و كرامت انسانی ببخشند . و فرعون ها و زمامداران جبّار و سران استعمارگر جهان و نادانان بت پرست ، كه با عقيده ی توحيد به مخالفت برمی خواستند ، بيشتر از جهت خطری بود كه جنبه های عملی توحيد برای استكبار و استعلای آنان داشت .

علت ديگر اثر عملی شرك بود كه پرستش و خاكساری بعضی از مردمان پوچ ، آنان را به استكبار عادت داده بود . چنان كه در قرآن آمده است :

( إِذَا قِيلَ لهُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ يَسْتَكْبِرُونَ )(1) .

« و هنگامی كه به آنان گويند : لا إله إلاّ اللّه ، استكبار میورزند » .

چرا كه اين كلمه برای خوی به بردگی كشيدن انسان ها به وسيله ی آنان ، و برای سلطه و اختياری كه از مردم به دست گرفته و آنان را از حقوقشان محروم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صافات : 35 .


صفحه 413

كرده بودند ، خطری جدی بود . زيرا عقيده به توحيد و گفتن كلمه ی توحيد ، واجب الاطاعة بودن آنان را ملغی می ساخت و دستورات و تشريفات و امتيازات آنان را از بين برد(1) .

بنابراين اعتقاد به يگانگی حق ، و اين كه وجود مقدس او شبيه و مانند و شريك و همتايی ندارد ، و ذاتش با صفاتش يكی است ، و فرمانروايی بر همه ی هستی ويژه ی اوست ، و مرگ و حيات و ظاهر و باطن و ملك و ملكوت و غيب و شهود و آفريدن و ميراندن و ايجاد و تحول در جهان هستی همه و همه به دست اوست ، و به عبارت ديگر : اعتقاد به خدايی كه قرآن و پيامبران و امامان معرفی كرده اند ، و اطاعت از فرامينش در همه ی امور زندگی ، و نفی هر بت و بت تراش و بت پرست ، و نفی هر شيطان و طاغوت و طاغوت خواه از فضای زندگی ، توحيد محض و محض توحيد است ; و آن كه بر پايه ی اين حقيقت قولا و عملا فرياد « لا إله إلاّ اللّه » و « لا مؤثر فی الوجود إلاّ اللّه » و « لا حول ولا قوّة الاّ باللّه » بزند موحّد حقيقی و مؤمن واقعی و سالك صراط مستقيم است .

اميرالمؤمنين علی (عليه السلام) كه با ديده ی دل ، حقيقة الحقايق را مشاهده كرده ، در خطبه های متعددی از « نهج البلاغه » زمينه ی شناخت خدا و پرستش او را به عاشقان اين حقيقت ارائه می كند :

« آغاز دين شناخت اوست ، و كمال شناختش باور كردن او ، و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او ، و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او ، و حدّ اعلای اخلاص به او نفی صفات ( زايد بر ذات ) از اوست ; چه اين كه هر صفتی گواه اين است كه غير موصوف است ، و هر موصوفی شاهد بر اين است كه غير صفت است . پس هركس خدای سبحان را با صفتی وصف كند او را با قرينی پيوند داده ، و هركه او را با قرينی پيوند دهد دوتايش انگاشته ، و هركه دوتايش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الهيات در نهج البلاغه : 129 .


صفحه 414

انگارد دارای اجزايش دانسته ، و هركه او را دارای اجزاء داند حقيقت او را نفهميده ، و هركه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته ، و هركه برای او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده ، و هركه محدودش بداند چون معدود به شماره اش آورده ، و كسی كه گويد : در چيست ؟ حضرتش را در ضمن چيزی درآورده ، و آن كه گفت : بر فراز چيست ؟ آن را خالی از او تصور كرده است .

ازلی است و چيزی بر او پيشی نجسته ، و نيستی بر هستی اش مقدم نبوده . با هر چيزی است ولی بدون پيوستگی با آن ، و غير هر چيزی است اما بدون دوری  از آن . پديد آورنده ی موجودات است بی آن كه حركتی كند و نيازمند به كارگيری ابزار و وسيله باشد . بيناست بدون احتياج به منظرگاهی از آفريده هايش . يگانه است ; چرا كه او را مونسی نبوده تا به او انس گيرد و از فقدانش دچار وحشت شود »(1) .

يا در خطبه ای ديگر می فرمايد :

« ای مردم ! خدا را خدا را در آنچه در قرآنش رعايت آن را به شما فرمان داده ، و در آنچه از حقوق خود نزد شما امانت نهاده ; زيرا خداوند شما را بی هدف نيافريده و مهمل رها نكرده و در جهالت و كوردلی وا نگذاشته . اعمال شما را به خير و شر نام و نشان نهاده و آگاه به كردار شماست و مدت اقامت شما را در دنيا معين نموده و كتابش را به عنوان بيان كننده ی حقايق بر شما نازل كرده و برای هدايت شما مدت زمانی پيامبرش را در دنيا زندگی داده ، تا آن كه دينش را برای او و شما در آنچه در قرآن فرستاده كامل كرد . دينی كه آن را برای خود پسنديد و به زبان پيامبرش كردار محبوب و مكروه و نواهی و اوامرش را به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : خطبه ی 1 « اول الدين معرفته . . . » ، ترجمه ی مؤلف .


صفحه 415

شما رساند ، و برايتان جای عذری نگذاشت و بر شما اتمام حجت كرد و تهديد به عذابش را پيش فرستاد و شما را از عذاب شديد پيش رويتان ترساند . بنابراين باقی مانده ی عمر را دريابيد و در اين باقی مانده ، خود را ( در برابر مصيبت و طاعت و معصيت) به شكيبايی واداريد »(1) .

كسی كه اعتقاد به توحيد را از قرآن و پيامبران و امامان و اوليای الهی دريافت كند ، و به واجبات و فرايض الهی عمل كند ، و از گناهان و معاصی اجتناب
ورزد ، و هر معبودی جز خدا را در زندگی نفی كند ، مصداق موحّد است و به خاطر اعتقاد توحيدی اش ، و حركت و تلاشش بر پايه ی توحيد ، يقيناً اهل نجات ، و از پاداش عظيم و اجر كريم و رزق بی حساب در پيشگاه حضرت حق برخوردار است .

قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلی الله عليه وآله وسلم) : خَيْرُ العِبَادَةِ قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ(2) .

« پيامبر خدا فرمود : بهترين عبادت ، گفتن لا إله إلاّ اللّه است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ (صلی الله عليه وآله وسلم) : مَنْ مَاتَ وَلاَ يُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً اَحْسَنَ اَوْ أَساءَ دَخَلَ الجَنَّةَ(3) .

« پيامبر خدا فرمود : كسی كه بميرد و چيزی را شريك خدا قرار نداده باشد ، خوبی كرده باشد يا بدی ( با آمرزش بدی اش ) به بهشت وارد می شود » .

عَن أَبی جَعْفَر . . . مَا مِن شَیْء أَعْظَمُ ثَواباً مِن شَهَادَةِ أنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ; لاَِنَّ اللّهَ
عَزَّ وَجلَّ لاَ يَعْدِلُهُ شَیْءٌ وَلاَ يَشْرَكُهُ فِی الأَمْرِ اَحَدٌ(4) .

« امام باقر فرمود : چيزی از نظر پاداش ، عظيم تر از شهادت به لا إله إلاّ اللّه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نهج البلاغه : خطبه ی 85 « فاللّه اللّه أيّها الناس . . . » ، ترجمه ی مؤلف .

2 ـ كافی : 2 / 506 ، باب تسبيح ، حديث 5 ; توحيد صدوق : 18 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 2 .

3 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين و العارفين ، حديث 5 .

4 ـ توحيد صدوق : 19 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 3 .


صفحه 416

نيست ، زيرا چيزی با خدای عز و جل برابر نيست ، و هيچ كس در كار خدايی با او شريك نيست » .

قَالَ أبُوعَبدِاللّهِ : إِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالی حَرَّمَ أَجْسادَ المُوَحِّدِينَ عَلَی النَّارِ(1) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : يقيناً خدای تبارك و تعالی جسدهای موحدين را بر آتش حرام كرده است » .

قَالَ اَبوعَبدِاللّهِ : قَوْلُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ ثَمَنُ الجَنَّةِ(2) .

« امام صادق (عليه السلام) فرمود : گفتن لا إله إلاّ اللّه بهای بهشت است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ : إِنَّ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ كَلِمةٌ عَظِيمَةٌ كَرِيمَةٌ عَلَی اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، مَنْ قَالَها مُخْلِصاً اسْتَوْجَبَ الجَنَّةَ ، وَمَن قَالَها كَاذِباً عَصَمَتَ مَالُهُ وَدَمُهُ وَكَانَ مَصيرُهُ إِلَی النَّارِ(3) .

« پيامبر خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود : لا إله إلاّ اللّه ، كلمه ی بزرگ و باارزشی نزد خداست ; كسی كه آن را خالصانه بگويد مستحق بهشت می شود ، و كسی كه
آن را به دروغ بگويد ، جان و مالش در دنيا محفوظ است ، ولی جايگاهش آتش است » .

قَالَ رَسولُ اللّهِ : وَالَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ بَشِيراً لاَ يُعَذِّبُ اللّهُ بِالنَّارِ مُوَحِّداً أَبَداً . . .(4) .

« پيامبر خدا (صلی الله عليه وآله وسلم) فرمود : سوگند به كسی كه مرا بر پايه ی حق بشارت دهنده فرستاد ، خدا هيچ موحدی را ابداً به آتش عذاب نمی كند » .

آری ، ای خدای مهربان ! ای عاشق اهل توحيد ، هيچ كس تو را اينگونه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ توحيد صدوق : 20 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 7 .

2 ـ توحيد صدوق : 21 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 13 .

3 ـ توحيد صدوق : 23 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 18 .

4 ـ توحيد صدوق : 29 ، باب ثواب الموحدين ، حديث 31 .


صفحه 417

نمی داند كه مرا پس از اقرار حقيقی و خالصانه به توحيدت و پس از آن كه با معرفت و شناختت ، دلم بر اساس توحيد پيچيده و زبانم به يادت بر پايه ی توحيد گويا شده و باطنم بر عشقت گره خورده و پس از اقرار صادقانه ام به يگانگی ات و درخواست فروتنانه ام در برابر ربوبيت ، مرا عذاب كنی .


صفحه 418

« هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ ، أَوْ تُبَعِّدَ مَنْ أَدْنَيْتَهُ »

هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ...   

« أَوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَيْتَهُ ، أَوْ تُسَلِّم إِلَی الْبَلاَءِ مَنْ كَفَيْتَهُ وَرَحِمْتَهُ »

« آری ، باور نمی كنم كه مرا به عذاب دوزخ گرفتار كنی ، زيرا اين كار از تو بسيار بسيار بعيد است ، تو بزرگوارتر از آن هستی كه پرورده ات را تباه كنی ، يا آن را كه به خود نزديك نموده ای و از مقام قرب خود بهره مندش ساخته ای دور نمايی ، يا آن را كه پناه دادی از خود برانی ، يا كسی را كه خود كفايت كرده ای و به او رحم نموده ای به امواج بلا و گرفتاری واگذاری » .

جلوه ی ربوبيّت

پروردگار مهربان از ابتدای آفرينش انسان تا زمان از دنيا رفتنش او را در مدار دو نوع تربيت قرار می دهد : الف ـ تربيت مادی ، ب ـ تربيت معنوی .

الف ـ سبب تربيت مادی ، نعمت های بی شماری است كه انسان يا به اختيار خود از آنها استفاده می كند ، مانند خوردن ، آشاميدن ، تنفس و . . . يا به اراده ی حق در رشد و تكامل مادی اش مؤثر است ، مانند نيروهای شگفت انگيزی كه در بدن مواد را جذب می كند و با فعل و انفعالات لازم به هر كجای بدن كه مورد نياز بدن است می رساند .

در سوره ی يونس به صورتی كلّی و به طور اجمال به اين معنا اشاره شده است:


صفحه 419


( قُل مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّمآءِ وَالأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَمَن يُخْرِجُ الحَیَّ مِنَ المَيِّتِ وَيُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَیِّ وَمَن يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُل أَفَلاَ تَتَّقُونَ )(1) .

« بگو : چه كسی شما را از آسمان ( به وسيله ی باران و برف و نور خورشيد و ماه و فعل و انفعالات فضا و هزاران واقعيتی كه از آن آگاه نيستند ) روزی می دهد ؟ و چه كسی شما را از زمين ( به وسيله ی روياندن ميليون ها نوع گياه و پرورش حيوانات حلال گوشت و معادن و ميليون ها حقيقتی كه دانش شما به آن نمی رسد ) روزی می دهد ؟ يا چه كسی است كه حاكم بر گوشها و ديدگان است ؟ و چه كسی است كه زنده را از مرده بيرون می آورد و مرده را از زنده خارج می سازد ؟ و چه كسی است كه كارها را تدبير می كند ؟ خواهند گفت : خدا . پس بگو : آيا پروا نمی كنيد ؟ »

ما از تشريح يك عضو از اعضای بدن ، و درك و فهم همه ی حقايق آن عاجزيم و از سپاس و شكرش ناتوان ، چه رسد به همه ی اعضای بدن و هماهنگی و نظمی كه ميان آنها و نيز ميان آنها و عوامل بيرونی برقرار است .

برای اينكه بدانيد در اين كارگاه احسن تقويمی ، جلوه ی ربوبيت حضرت حق چه شگفتی هايی را به وجود آورده ، فهرستوار به يك عضو كه عضو بينايی است اشاره می شود .

تشكيلات اصلی چشم عبارت است از :

1 ـ كاسه ی چشم . 2 ـ كره ی چشم . 3 ـ عضلات خارجی چشم . 4 ـ پلك ها .

5 ـ ملتحمه . 6 ـ دستگاه اشكی .

كاسه ی چشم : حفره ی مخروطی شكل است كه جدارهايش به وسيله ی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يونس : 31 .


صفحه 420


استخوان پيشانی ، فكّ فوقانی ، گونه ای ، شب پره ، پرويزنی ، اشكی و كامی پوشيده شده است .

كره ی چشم : 51 كاسه ی چشم را اشغال و بقيه ی كاسه ی چشم با چربی ، نيام ها ، اعصاب ، رگهای خونی ، عضلات و غده ی اشكی پر شده است .

عضلات چشم : چهار عضله ی راست، موسوم به راست فوقانی، تحتانی، داخلی و خارجی است ، و دو عضله ی مايل ، موسوم به مايل فوقانی و تحتانی است .

هسته های مغز ميانی و پل مغزی ، حركات چشم را كنترل می كنند .

پلك ها و مژه ها : كار شستشو و بسته شدن در هنگام خطر و خواب را به عهده دارند .

ملتحمه : پرده ی نازك مخاطی است كه فرش پلك هاست .

دستگاه اشكی : شبيه يك بادام است كه از راه يك استخوان به بينی راه دارد و همواره چشم را مرطوب و شفاف و تميز نگاه می دارد .

كره ی چشم از سه پرده ی صلبيه ، مشيميه و شبكيه آفريده شده است .

1 ـ صلبيه : سپيدی چشم است و عبارت است از پوشش خارجی برای حفاظت كره ی چشم كه از جلو به قرنيه تبديل می شود .

2 ـ مشيميه : عبارت از پرده ی ميانی است كه بخشی از آن تشكيل جسم مژگانی داده و كارش تنظيم عدسی چشم برای ديدن فواصل مختلف است .

3 ـ عنبيه : بخش رنگی چشم است ، سوراخی كه در مركز آن است مردمك نام دارد و عملش تنظيم نور است و به موازات نور عضلات تنگ كننده و گشاد كننده دارد . عدسی كارش انكسار نور برای ميزان كردن تصوير روی شبكيه است و شبكيه اندام گيرنده ی نور است .

فرمان هايی كه از طرف سلول های عصبی به اعضا كه يكی از آنها چشم است می رسد متعدد است ، مثلا به يك ماهيچه فرمان انبساط داده می شود و در همان


صفحه 421


آن فرمان بسته شدن چشم ها و توليد عرق در غدد مربوطه نيز صادر می شود !!

با توجه به تعداد سلول اعصاب بدن كه تقريباً 15 ميليارد است و در نظر گرفتن اين سيستم دشوار بايد اقرار كرد كه بنا به گفته ی پروفسور اشتين بوخ يك كارشناس الكترونيك برای ايجاد چنين دستگاه ، چهل هزار سال وقت لازم دارد !!

( يُخْرِجُ الحَیَّ . . . ) انسان را از نطفه و نطفه را از خاك آفريد و حيوان را از تخم و نبات را از بذر به وجود آورد و از انسان زنده كه غذا را در دستگاه گوارشش هضم كرده ، نطفه و از مرغ زنده ، تخم و از نبات زنده ، بذر را به وجود آورد .

چه كسی است كه اين نظام شگفت انگيز جهان هستی را تدبير می كند ؟ فطرت همگان و عقل جميع انسان ها پاسخ می دهد : خدا . پس به آنان بگو : آيا از شرك و كفر و از مخالفت با اوامر او نمی پرهيزيد ؟

ب ـ اسباب تربيت معنوی : عقل ، فطرت ، وجدان ، نبوت ، امامت ، كتاب های آسمانی به ويژه قرآن است ، كه حضرت حق به انسان در بكارگيری اين نعمت های معنوی آزادی و اختيار داده ، تا در سايه ی اين آزادی و اختيار تلاش و كوشش و تربيتش از ارزش برخوردار شود و شايسته ی رضايت و رحمت و مغفرت و بهشت شود .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين بخش از دعا به پيشگاه خدا عرضه می دارد : كسی كه تا حدودی با بيداری و بينايی به وسيله ی نعمت های مادّی و معنوی ، جلوه ی ربوبيّت و تربيت تو را پذيرفته و به اين خاطر او را به قرب پيشگاهت رسانده ای و به فضای رحمتت پناه داده ای ، بسيار بسيار بعيد است كه وی را تباه كنی و ساختمان تربيتش را به فساد و خرابی سپاری ، و با اين كه پناهش دادی از خود برانی و در حالی كه در همه ی امور او را كفايت كرده ای و به وی رحمت آورده ای او را به امواج سهمگين بلا و مصائب و گرفتاری ها واگذاری .


صفحه 422


تو چنان مهربانی و آن قدر كريم و بزرگواری كه در خطابی به انسان با داشتن لغزش ها و گناهان بسيارش فرموده ای :

نَادَيتُمُونِی فَلَبَّيتُكُم ، سَألتُمونِی فَأعطَيتُكُم ، بَارَزتُمُونِی فَأمهَلتُكُم ، تَرَكتُمُونِی فَرَعيتُكُم ، عَصَيتُمُونِی فَسَتَرتُكُم ، فَإن رَجَعتُم إلیَّ قَبِلتُكُم ، وَإن أدبَرتُم عَنِّی انتَظَرتُكُم . أنَا أجوَدُ الأجوَدِينَ وَأكرَمُ الأكرَمِينَ وَأرحَمُ الرّاحِمِينَ(1) .

« مرا خوانديد به شما جواب دادم ، از من خواستيد به شما عطا كردم ، با من به مخالفت برخاستيد به شما مهلت دادم ، مرا ترك كرديد شما را رعايت نمودم ، مرا معصيت كرديد من نسبت به شما پرده پوشی نمودم ، اگر به سويم باز گرديد شما را می پذيرم و اگر به من پشت كرديد ، به انتظار بازگشت شما می مانم . من بخشنده ترين بخشندگان و كريم ترين كريمان و مهربان ترين مهربانانم » .

موسی و قارون

علامه ی مجلسی از علی بن ابراهيم قمی روايت می كند : چون قارون به انكار موسی و تكذيب نبوتش برخاست و از پرداخت زكات مال امتناع ورزيد و به موسی تهمت زد ، موسی به حضرت حق شكايت كرد ، حق تعالی فرمود : آسمان ها و زمين را فرمان دادم تو را اطاعت كنند ، هر فرمانی می خواهی به آنان بده .

موسی به سوی خانه ی قارون روان شد ، در حالی كه قارون به كارمندانش امر كرده بود درهای قصرش را به روی موسی ببندند . موسی هنگامی كه به قصر قارون رسيد و ديد درها را به رويش بسته اند ، اشاره ای به درها كرد ، پس همه ی درها باز شدند . چون قارون نگاهش به موسی افتاد ، دانست كه موسی با عذاب آمده ، عرضه داشت : ای موسی ! از تو می خواهم به حق خويشاوندی و قرابتی كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تفسير كشف الاسرار : 3 / 374 .


صفحه 423


ميان من و توست به من رحم كنی . موسی گفت : ای فرزند لاوی ! با من سخن مگوی كه سودی برای تو ندارد . پس به زمين خطاب كرد : قارون را بگير . پس قصر با آن چه در آن بود به زمين فرو رفت . قارون در آن حال گريست و باز به موسی به حق خويشاوندی و قرابت سوگند داد . ولی موسی پاسخ گفت : ای فرزند لاوی ! با من سخن مگوی . قارون گرچه استغاثه كرد ، ولی موسی كه از حركات ناهنجار او دلش سوخته بود به استغاثه ی او جواب نداد ، موسی پس از هلاكت قارون به محل مناجات خود رفت . . . حق تعالی به او فرمود : ای موسی ! قارون و قومش به تو استغاثه نمودند ، ولی تو به فرياد آنان نرسيدی ، به عزّت و جلالم سوگند اگر به من رو آورده بود به فريادش می رسيدم ولی چون تو را خواند و به تو متوسّل شد او را به تو واگذاشتم !!

حق تعالی گفت : قارون زار زار *** خواند ای موسی تو را هفتاد بار

تو ندادی هيچ بار او را جواب *** گر به زاری يك رهم كردی خطاب

شاخ شرك از جان او بركندمی *** خلعت دين در سرش افكندمی

كردی ای موسی به صد دردش هلاك *** خاكسارش سر فرو دادی به خاك

گر تو او را آفريده بوده ای *** در عذابش آرميده بوده ای

آنكه بر بی رحمتان رحمت كند *** اهل رحمت را ولی نعمت كند

هست درياهای فضلش بی دريغ *** در بر آن جرمها يك اشك ميغ

هركه را باشد چنان بخشايشی *** كی تغير آرد از آلايشی

هركه او عيب گنهكاران كند *** خويش را از خيل جباران كند(1)* * *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عطار نيشابوری ، منطق الطير ، حكايت موسی و قارون .


صفحه 424


جوان عاق شده و مادر

در « تفسير نيشابوری » آمده : در عصر پيامبر اسلام جوانی به مرز مرگ رسيد . از حضرت ختمی مرتبت درخواست شد كه از آن جوان عيادت كند . حضرت به بالين او آمد ، در حالی كه زبان جوان از شهادت به مراتب ايمان بسته بود ! حضرت پرسيدند : آيا تارك نماز بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : از پرداخت زكات امتناع داشته ؟ گفتند :نه . فرمود : عاق پدر بوده ؟ گفتند : نه . فرمود : عاق مادر است ؟ گفتند : آری . پس مادر او را احضار فرمودند و از او خواستند وی را حلال كند و از او درگذرد ، عرضه داشت : چگونه از او گذشت كنم در حالی كه به صورتم سيلی زده و چشمم را معيوب كرده . حضرت فرمود : آتش بياوريد . مادر پرسيد : آتش برای چه می خواهيد ؟ فرمود : می خواهم به جزای عملی كه اين جوان مرتكب شده او را بسوزانم ! مادر عرضه داشت : من هرگز راضی نمی شوم او را بسوزانيد ، زيرا نه ماه در شكمم بوده و با شيره ی جانم پرورش يافته ، و دو سال او را شير داده ام و تربيتش كرده ام و سالها در كنارم بوده ، اگر بناست او را بسوزانيد من از او گذشت می كنم تا از سوختن نجات يابد .

مادری كه مربّی مجازی است راضی نمی شود فرزندش را كه نسبت به او خطا كرده بسوزانند ، چگونه خدای كريم كه مربی حقيقی انسان است و آدمی را از نقص به كمال رسانده و انسان بر اثر ضعف اراده و جهالت و نادانی گاهی نسبت به او دچار لغزش شده راضی می شود كه بنده اش را به آتش بسوزاند ؟ هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ .


صفحه 425


حق نمك

روايت شده : يزيد بن مهلب مبلغی درهم و دينار از وكيع كه از اشراف خراسان بود طلب داشت . شخصی را مأموريت داد كه آن مبلغ را از نماينده ی وكيع وصول كند ، آن شخص نماينده ی وكيع را در سختی و مشقّت قرار داد و او را آزار و اذيت كرد .

روزی نماينده ی يزيد بن مهلب ، نماينده ی وكيع را به مجلس يزيد بن مهلب برد تا نماينده ی وكيع از يزيد برای پرداخت درهم و دينار مهلت بخواهد ; در آن هنگام سفره ی غذا چيدند ، نماينده ی يزيد به نماينده ی وكيع گفت : برخيز از مجلس بيرون شويم . نماينده ی وكيع گفت : اگر بند از بندم جدا كنيد تا از اين غذا نخورم بيرون نمی روم . و سپس شروع به خوردن غذا كرد ، پس از صرف غذا از يزيد بن مهلب مهلت خواست ، يزيد به نماينده ی خود گفت : از اين پس از نماينده ی وكيع مطالبه ی درهم و دينار نكن ، زيرا از سفره ی ما غذا خورد و از نمك ما چشيد ، مروّت اقتضا نمی كند كه او را آزار دهيم .

يقيناً عبدی كه از نمك مادی و معنوی مولای كريمی چون حضرت حق خورده ، آقايی و رحمت و لطف حضرت او اقتضا نمی كند كه او را به عذاب بسوزاند .

حق مهمان بر مهماندار

ارباب تاريخ نوشته اند : سيصد اسير از محلی نزد معن بن زائده كه از سرداران بزرگ بود آوردند . معن به كشتن همه ی آنان فرمان داد . جوانی در ميان اسيران كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود گفت : ای امير ! تو را به خدا سوگند می دهم ما را مكش تا هريك آبی بياشاميم . معن گفت : همه را آب دهيد . چون اسيران آب


صفحه 426


خوردند ، جوان گفت : ای امير ! اكنون همه ی ما مهمان تو شديم و اكرام مهمان جزء وظايف بزرگان است . معن گفت : راست گفتی و فرمان داد همه را
آزاد كردند .

راستی همانگونه كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) خبر داده ، بسيار بسيار بعيد است كه خدای مهربان مهمان خود را كه از سفره ی مادی و معنوی او استفاده كرده به عذاب بسوزاند .

اگر بديم و گر نيك خاكسار توايم *** فتاده بر ره تو خاك رهگذار توايم

بلندی سر ما خاكساری در توست *** به نزد خلق عزيزيم ز آن كه خوار توايم

تويی قرار دل ما اگر قراری هست *** وگر قرار نداريم بی قرار توايم

به سوی توست به هر سو كه می كنيم سفر *** به هر ديار كه باشيم در ديار توايم

اگر اطاعت تو می كنيم مخلص تو *** وگر كنيم گناهی گناهكار توايم

به هرچه در دل ما بگذرد تو آگاهی *** اگر ز خلق نهانيم آشكار توايم

ز كرده های بد خويشتن بس خجليم *** بپوش پرده ی عفوی كه شرمسار توايم

اگرچه نامه سياهيم از اطاعت تو *** چو « فيض » دشمن ديويم و دوستدار توايم

بگوش هوش شنيدم كه هاتفی می گفت *** غمين مباش كه ما يار غمگسار توايم




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^