فارسی
جمعه 10 فروردين 1403 - الجمعة 18 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

مرگ و فرصت ها، ص: 376

می خواست با قاطر برود، شما حساب كن می خواسته برود و اين جنس ها را در چين بفروشد و ظرف چينی بخرد و به سوريه ببرد و از آنجا ديبای رومی كه پارچه های قشنگی بود بخرد و به حلب ببرد و از آنجا گوگرد احمر بخرد و بار كند و به شيراز بيايد و بفروشد. بعد نيز تازه می گفت كه بقيه عمر را گوشه ای بنشينم و خدا را عبادت كنم. خيلی عجيب است.

آشكاری صدق حديث پيامبر (ص) بر هارون الرشيد

روزی هارون الرشيد گفت: آيا كسی از زمان پيغمبر زنده مانده است؟ گفتند: بايد جستجو كنيم. گشتند و گفتند: پيرمردی است كه او را در گهواره می گذارند، او هست. گفت: او را بياوريد. سبدی برداشتند و پيرمرد را در سبد نشاندند و آوردند.

هارون به او گفت: تو رسول خدا صلی الله عليه و آله را ديده ای؟ گفت: بله. گفت: چيزی از پيغمبر صلی الله عليه و آله شنيده ای؟ گفت: بله. گفت: چه شنيده ای؟ گفت: رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود:

«يشيب ابن آدم و يشبّ فيه خصلتان الحرص و طول الأمل» «1»

فرزند آدم پير می شود، ولی دو چيز در او جوان می شود؛ يكی حرص، يكی آرزوهای دراز.

گفت: هزار دينار طلا به او بدهيد. پيرمرد كه در كل عمرش صد دينار طلا نديده بود، تشكر كرد و دوباره درون سبد نشست و او را بردند بيرون دربار، گفت: مرا برگردانيد، با هارون كار دارم. او را برگرداندند. گفتند: قربان! او با شما كار دارد، هارون گفت: او را بياوريد، پيرمرد گفت: اين هزار دينار طلای امسال است، يا هر سال به من هزار دينار می دهی؟ هارون گفت: «صدق رسول الله» جان او دارد در می رود، ولی حرص پول و آرزوی زنده ماندن سال های ديگر را دارد. گفت: نه،

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 70/ 22، باب 122، حديث 11.







گزارش خطا  

^