فارسی
چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403 - الاربعاء 14 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حلال و حرام مالی، ص: 264

وجود مبارك امام حسين عليه السلام پياده و با پای برهنه، داشتند از مدينه به مكه می رفتند. جاده ای كه قديم بين مكه و مدينه بود، اگر كسی با ماشين می رفت، اميد نداشت كه به مكه برسد. خيلی جاده بدی بود.

من آن جاده را رفته بودم، آن سال ها، در آن جاده، دائم حاجی ها با احرام كشته می شدند؛ يعنی سالی نبود كه جاده كشته ندهد. آن وقت امام حسين عليه السلام با پای برهنه، در آن گرمای بالای پنجاه درجه، بيست و پنج سفر از مدينه تا مكه آمدند.

در يكی از اين سفرها، پای حضرت درد گرفت و تا زانو ورم كرد. نتوانستند راه را ادامه بدهند. لذا چادر زدند و امام عليه السلام را زير خيمه بردند و به حضرت عرض كردند: چند روز طول می كشد، می مانيم. پای خود را دراز كنيد تا ورم و دردش بخوابد و هر وقت خود شما فرموديد، راه بيافتيم.

امام عليه السلام يكی از ياران خود را صدا زدند. در آن بيابانی كه اصلًا آب و علف پيدا نمی شد، از مدينه تا مكه فقط كوه است، فرمودند: طبق آدرسی كه به تو می دهم، پشت فلان تپه می روی، تعداد كمی چادرنشين هستند، مردی از گياهان خشك و تر اين بيابان در ايام بهار دوا درست می كند كه برای درد و ورم پا خوب است، ولی نگو كه برای چه كسی می خواهی؟ چون اگر اسم مرا ببری، پول نمی گيرد.

محبت ائمه عليهم السلام نسبت به شيعيان

چقدر امامان ما مهربان بودند. فرمود: چون اين ها بيابان نشين هستند و نان آنات از همين راه اداره می شود، اگر اين دوا را رايگان يا كمتر بدهند، به زندگی آنها لطمه می خورد.

گفت: چشم. آمد و طبق آدرسی كه حضرت داده بودند، آن مرد را ديد و گفت:

اين دوا را داری آ گفت: آری، اما بگو برای چه كسی می خواهی؟ گفت: بنا نشد كه بپرسی برای چه كسی می خواهی، تو دوا را بده، من هر چه قيمتش هست، نقدی




پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^