قبلهی اهل وفا شمشیر حق
فارس میدان قدرت شیر حق
حضرت عباس کامد ما صدق
بر یدالله فوق ایدیهم ز حق
بر حسین از یک صدای العطش
دست و سر را کرد با هم پیشکش
دید عباس آنکه دین را شد پناه
گشته قحط آب اندر خیمهگاه
ز العطش برپاست بانک ...
بـر آستـان عبـاس نهـم سـر ارادت به نـام یا ابالفضـل لبـم نمـوده عـادت
به بام قلب و جانـم نشسته با رشادت به مهـر سینه سوزم زبان دهد شهـادت
به دام دل اسیـرم به روی ماه عبـاس دلم به سینـه لـرزد به یک نگـاه عباس
خـدا کنـد کنم طی، ...
در چشم باد، لاله گل ِ پرپرش خوش استخورشید روز واقعه خاکسترش خوش استاز باغها شنیدهام این را که عطرِ یاسگاهی نه پشتِ پنجره، لای درَش خوش استدریا همیشه حاصل امواجِ کوچک استیعنی علی به بودنِ با اصغرش خوش استدر راه عشق، دل نه که ما سر سپردهایمحتا ...
از دیدن لبهای ترک خورده ی اصغر جگرم سوخت
رخساره ی زرد گل نورسته ی پرپر جگرم سوخت
آوای عطشناکی شش ماهه شنیدن نتوانم
از ناله ی آن کودک و بی شیری مادر جگرم سوخت
من ساقی دربار حسین ، هستم و آبی به کفم نیست
از آه رقیّه در دردانه ی حیدر جگرم ...
ای اشک کجایی که غم از راه رسیداندوه عظیم و ماتم از راه رسیدیک سال گذشت و باز یک بار دگرپلکی زدی و محرم از راه رسید
با نم نم اشک شستشویم دادنددر مجلس روضه عطر وبویم دادندبا پیرهن مشکی و این شال عزاصد شکر ...
قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها ديگر اميد نيست به اين استخاره ها!برنيزه ها اذان خداحافظي نگودرگوش هاي زخمي بي گوشواره ها آه اي يقين بي سر و بي دست درسماعابروي آفريده براي اشاره ها!طاقت نمانده ديدن لبخند نيزه را با کاروان زخمي لبخند پاره ها بادي که بوي ...
وقتِ غروب، زیرِ تختهسنگی که از آسمان اوفتاده بود. ـ جویبارِ نازکی از خون ـ سرخترین خونِ زمین ـ جاری
شده بود. و خورشید، با همزادِ خود در آسمان، برای نخستین بار، اوّلین روزِ زمین را آغاز کرده بود. آنگاه
بود که دیدم نگاهی، نیمی به آسمان پرتاب ...
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظه ای که بوسه زده زخم سیب را
با اقتدار فاطمی خود رقم زده
در کربلا حماسهی أمن یجیب را
با کاروان نیزه چهل منزل آمده
این راه پر فراز بدون نشیب را
کوبید صبح قافله بر طبل روزگار
رسوایی اهالی شام فریب را
با ...
خورشید به پا خاسته روشنگری ات را دریا به سجود آمده پهناوری ات را تاریخ همه لوح و قلم شد نتوانست تصویر کند معجزه دلبری ات را مانده است که از سیرت پاکت بنویسد یا شرح دهد صورت پیغمبری ات را چشمی پرگریه است و نگاهی پرخنده تا ...
خدایا گرچه من غرقاب دردم برای تشنگان کاری نکردم
صغیران را همه بی تاب دیدم صدای العطش هرجا شنیدم
دگر از بودن خود شرم دارم که آبی بهر این طفلان ندارم
مرا لب تشنگان دامن گرفتند ...
من و شهری که از مردی نشان نیست در این کوفه ز هم دردی نشان نیست چنان در بیوفایی شهره هستند که عهد روز را در شب شکستند مرا اول به نزد خویش خواندند ولی در همرهی از راه ماندند ز بیمهری و نامردی و سردی نصیب میهمان شد کوچهگـَردی مرا تنها و سرگردان ...
گفت محمد که ز دشت بلا بیسر آرند حسین مرا ای لب تو تشنهترین غنچهها کرده غمت با دل خونم چههادل خوشی و عشق نگردند جمع شاهد من آتش و اشک است و شمعطوطی اگر در قفس ...
روح القدس که پیش لسان فرشته هاست
از پیروان و مرثیه خوانان کربلاست
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان
آری در آن جهان دگر نیز این عزاست
کرده سیاه حلّه نور این عزای کیست
خیرالنسا که مردمک چشم مصطفی است
بنگر به نور چشم پیمبر چه می کند
این چشم ...
سیاهی شب، محمل خوبی است برای گریز از آنچه در هزار توهای بنبست دلت مخفی کردهای!پای بر مرکب تاریکی بنه و خودت را از مهلکهی رسواییها برهان! فردا صبح، که فجر صادق بدمد مه، در این دشت پر بلا، قیامتی برپا میشود که «یوم تُبْلی السَرائر» خواهد بود ...
چون میر کربلا به صف کربلا رسید هنگام درد و محنت و کرب و بلا رسید از پشت زین به روی زمین چون نزول کرد پای زمین به دامن عرش علا رسید آن ماه چون پیاده شد از اسب پیلتن بر گوش او زهاتف غیب این ندا رسید کامروز روز وعده عهد الست توست آماده شو که موسم صبر و رضا ...
آنان که طعم پرواز را نمي فهمند، به چار چوب تنگ نفس دل خوشند وآنان که دل هايشان به پهناي آسمان پيوند دارد، قفس را بر نمي تابند، سر و تن به ديواره قفس مي کوبند، يا فقس را مي شکنند و به لايتناهي آسمان مي رسند يا با خون خويش تهمت قفس نشيني را از پر و بال خود ...
بزرگ فلسفه قتل شاه دین حسین این استکه مرگ سرخ به از زندگی ننگین استحسین مظهر ازادگی و ازادی استخوشا کسی که چنینش مرام وایین استنه ظلم کن به کسی ونه به زیر ظلم بروکه این مرام حسین است ومنطق دین است همین نه گریه بر ان شاه تشنه لب کافیستاگرچه گریه بر ...
چون که نوبت بر بنیهاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سر و علمدار حسین
در وفاداری علم در نشأتین
در صباحت ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم او چون شب سیاه
زاد حیدر، آتش جان عدو
شیر را ماند همی بچه بدو
در شجاعت یادگار ...