بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد (صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین).
مصدّق بودن قرآن
-سرپیچی از قرآن مساوی ضلالت
من، علاوه بر آیات قرآن، آیات صحیح بهجا مانده از تورات، انجیل و زبور داود(ع) را مطالعه کردم. کتابهای آسمانیِ دیگر موجود نیست؛ ولی اینطور که از آیات قرآن استفاده میشود، صدوسیزده کتابِ نازلشده غیر از قرآن مجید، مسائل اصولیشان با یکدیگر مساوی است. دلیلش هم این است که چندبار، خداوند در قرآن مجید میفرماید: این قرآن «مُصَدِّقاً لِمٰا بَینَ یدَیهِ »﴿البقرة، 97﴾، حقانیت تمام مسائل نازلشده در تورات و انجیل و زبور را تأیید میکند. البته بعد از نزول قرآن، دیگر یهود و مسیحیت هیچ نیازی به تورات و انجیل نداشتند. اولاً، بخشی از این کتابها به دست دزدان راه انسانیت تحریف شده بود. ثانیاً، به فرموده اهلبیت (علیهمالسلام)، خداوند تمام مسائل هدایتکننده تورات و انجیل و زبور را به قرآن انتقال داد. یعنی شما قرآن مجید را که داشته باشید، از قبیل «چون که صد آمد/ نود هم پیش ماست». آنکه صدتا را دارد، نود تا را هم دارد. آنکه نود تا، هشتاد تا و هفتاد تا را دارد، صد را ندارد.
بنابراین، سرپیچی از قرآن برای هر کسی در هر موقعیتی که باشد، ضلالت و گمراهی است. یکی از اصولیترین مسائل کتابهای آسمانی، همه صدوچهاردهتایش، این است که اگر انسانی خواهان خیر دنیا و آخرت است، خواهان خوشبختی دنیا و آخرت است، خواهان یک زندگی پاک و به قول قرآن مجید، حیات طیبه در دنیا و یک زندگی، باز به قول قرآن،» فِی عِیشَةٍ رٰاضِیةٍ«﴿الحاقة، 21﴾ است؛ باید در اخلاقش، اعمالش، نیاتش، روشش، کردارش و برخوردش با مردم، اقتدا کند به آن وجود پاک، مقدس، عالم، عابد، زاهد، دلسوز و خیرخواهی که پروردگار عالم بهعنوان راهنما برای او قرار داده است. این یکی از اصول بسیار مهم صدوچهارده کتاب آسمانی است.
هیچ دورهای هم پدید نیامد، مگر اینکه پروردگار برای مردم آن دوره حجت قرار داد، چراغ قرار داد، پیغمبر قرار داد، دلیل و راهنما قرار داد. البته این مطلبی است که در جستوجوهای بسیار گسترده باستانشناسی هم بهدست آمده؛ یعنی مناطقی را که در ایران چندتا منطقه است و در بخش عمدهای از آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکا کشف کردند. آمریکایی که دویستوچند سال است پیدایش شده و قبلاً کسی از آنجا خبر نداشت؛ ولی سرخپوستان در آن منطقه زندگی میکردند. یکی از چیزهایی که باستانشناسان در پنج قاره کشف کردند، معبد بوده؛ یعنی تمام امتها جایی برای عبادت داشتند و ریشه این عبادتگاهها هم انبیای خدا بودند. حالا، در عبادت انحراف ایجاد کردند؛ ولی اصل مسئله مسلم است که کل امتها از زمان پدید آمدنشان عبادتگاه داشتند. در آن عبادتگاهها افرادی بودند که مردم را هدایت و راهنمایی میکردند. آنهایی که از راهنمای قرار داده شده پروردگار اطاعت داشتند و به آنها اقتدا میکردند، طبق آیات قرآن، اهل بهشت هستند. این صریح است در قرآن.
پیش از پیغمبر اکرم تا زمان آدم، خیلی از امتها بهوجود آمدند در سراسر دنیا. جالب این است که پروردگار در قرآن میگوید: این گذشتگانی که دارای ایمان و عمل صالح بودند؛ یعنی درونشان پاک، بیرونشان هم پاک، این معنی ایمان و عمل صالح است. درونشان پاک بود؛ یعنی اهل هیچ نوع بتی نبودند و اعتقادشان در باطن، فقط خدا بود. این اعتقاد و ایمان به خدا در ظاهر به شکل عمل صالح آشکار میشد. الآن ما برای چه نماز میخوانیم؟ چون مؤمن به پروردگاریم و برای ما یقینی است که این پروردگاری که به او ایمان داریم، ما را دعوت به نماز کرده و سود نماز هم خیلی است، این سود نماز برای چه کسی است؟ برای خود نمازگزار.
خطبهای امیرالمؤمنین (ع) در نهجالبلاغه دارند، من یکوقتی مطالب این خطبه را شمردم که امیرالمؤمنین (ع) در این خطبه چندتا حقیقت را بیان کردند؟ خیلی جالب است! به شماره حروف ابجد، اسم خودش که صدودهتاست. یعنی کلمه «علی» را که شما به حروف ابجد (حروف جالبی است و باطن این حروف ابجد عددی است) حساب کنید، میشود صدودهتا. این حروف ابجد را من در کتابها دیدهام، زمان مسیح هم بوده، حتماً قبلش هم بوده، انتقال پیدا کرده به زمان حضرت مسیح. بعد هم انتقال پیدا کرده به بعدیها. کلاً حضرت صدودهتا حقیقت را در همین خطبه نهجالبلاغه بیان کرده. هر صدودهتایش بهطور کامل در خود امیرالمؤمنین بوده؛ یعنی اگر کسی آگاهی از زندگی امیرالمؤمنین داشته باشد و آن زندگی را با این صدودهتا تطبیق کند، میبیند امیرالمؤمنین(ع) کل آن را داشته و در اوج هم داشته است. اسم جالبی هم دارد این خطبه. فکر میکنم نظامدهنده نهجالبلاغه، این اسم را «خطبه متقین» گذاشته که امیرالمؤمنین(ع) به درخواست یکی از عاشقانش، اوصاف اهل تقوا را بیان میکند. حالا من وارد خطبه نمیشوم، چون اصلاً فرصتش نیست. یکوقتی هم قصد کردم کل این خطبه را درس بدهم. حدود هفت سال این درس من طول کشید. هر سال هم سی جلسه که فقط به بخش هشتمش رسیدم؛ یعنی دیدم اگر بخواهم ادامه بدهم، اصلاً به عمر من کفاف نمیدهد. مقدمهای خود امیرالمؤمنین(ع) در این خطبه دارد که حدود یک خط و نصفی است.
حضرت میفرماید: کل کارهای خیری که مردم میکنند، هر خیری که عبادت است، کار رسیدگی به مشکلات مردم است، رسیدگی به یتیم است، هر کار خیری، «لأنَّه لاتَنفَعُه طاعةُ مَن أطاعَهُ». خیلی جالب است، سود تمام خیری که مردم انجام میدهند، به خدا نمیرسد. چرا به خدا نمیرسد؟ چون خدا غنی مطلق است و نیازی به عبادت و کار خیر مردم ندارد. مردم هر خیری در این صحنه عظیم عالم انجام بدهند، برگشت خیر به خودشان است. در این زمینه هم قرآن آیه دارد. خیلی جالب است آیه:» إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکمْ»﴿الإسراء، 7﴾ هر کار خوبی بکنید، برگشتش به خود شماست. خدا از بدیهای مردم ضرر نمیکند، هیچ ضرری متوجه او نیست. قرآن میگوید: مردم هر کار شری مردم بکنند، «وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا»﴿الإسراء، 7﴾ گُم هم نمیشود. خیلی جالب است که خوبیهای ما در این عالم گم نمیشود. خوبیهای ما که انجام میدهیم و تمام میشود، از دست ما میرود بیرون، در این جهان هستی کم نمیشود، گم نمیشود. شما این مطلب را میتوانید هم در سوره انبیاء، هم در سوره لقمان، هم در سوره زلزال ببینید که خیر شما در این عالم گم نمیشود اصلاً و کم هم نمیشود. حالا هرچه در این دنیا از امور مادی بماند، زمان آن را میساید و کم میشود؛ اما عمل صالح مردم مؤمن کم نمیشود، زیاد هم میشود. این هم خیلی عجیب است:» إِنْ تُطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ یلِتْکمْ مِنْ أَعْمٰالِکمْ شَیئاً»﴿الحجرات، 14﴾ شما اگر مطیع خدا و پیغمبر باشید، از اعمال خیر شما ذرّهای کاسته نمیشود. حالا، آن طرفش اضافه و زیاد میشود:» مَنْ کٰانَ یرِیدُ حَرْثَ اَلْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ»﴿الشوری، 20﴾ یا در سوره نور»: وَ یزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِه«﴿النور، 38﴾
عمل یکی، مزد ده تا
حالا، جالب است! پیغمبر اکرم(ص) یک روز داشتند رد میشدند، یک عرب باادب، نرمخو و خوشاخلاق داشت درخت میکاشت. یک دانه نهال دستش بود، چالهاش را کنده بود و آب هم آماده کرده بود که این درخت را بکارد. پیغمبر(ص) ایستاد، عرب پیغمبر را دید، آنجا هم نخل میکارند. دیگر در مدینه نخلستان فراوان است. حضرت احوالپرسی کردند و سلام و علیک کردند و به او فرمودند: چه کار داری میکنی؟ آقا یک درخت دارم میکارم که بعداً محصول بدهد، من از محصولش با زن و بچهام استفاده کنم. حضرت فرمودند: حالا دوتا درخت بکار، چرا یک دانه میکاری؟ گفت: آخر من همین یک دانه نهال را دارم. فرمود: من درختی هم نشانت میدهم که ده برابر میشود. وقتی بکاری، دهتا درخت میشود خودش». تو یک دانه میکاری، ولی آن یک دانه میشود دهتا درخت. گفت: دیگر این چه درختی است که منِ کشاورز تا حالا خبر نشدم، چیست این درخت؟ پیغمبر(ص) فرمود: مخلصانه و با نیت پاک بگو «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر»، این از دهانت که تمام شد، خدا در بهشت میگوید: دهتا درخت برایت بکارند». یعنی یک کار خوب، ده برابر. این قرآن است، حالا من روایتش را خواندم، ولی ریشه در قرآن مجید دارد. کجا؟ آنجایی که پیغمبر (ص) میفرماید: «من جاء بالحسنة» کسی که یک دانه کار خیر بیاورد، در قیامت «فله عشر أمثالها». پروردگار عالم آن یک دانه کار خیر را ده برابر به او پس میدهد. عمل خیر ما کم نمیشود طبق قرآن. این یک مسئله، عمل خیر ما یک دانهاش میشود ده برابر، این هم در قرآن است.
نماز یک عمل خیر است، بهترین عمل خیر است، یک بخش اذان، این است: «حیَّ علی خَیرِ العَمل». مؤذن اذان میگوید، بندگانِ من بلند شوید و بدوید. برای اینکه نماز بهترین عمل است. من یک نماز میخوانم فُرادا، این حسنه است. قرآن میگوید: این یک دانه نمازی که صبح خواندی، فُرادا هم خواندی، قیامت ده برابر تحویلت داده میشود. حالا میآیی وارد جماعت میشوی، امام جماعت با آنهایی که دارند اقتدا میکنند، میشوند یازدهتا، یازده نفر. مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی کتابی دارند که نخبه و فوقالعاده است، چند جلد است؟ نزدیک پنجاه جلد است. آن وقتی که ایشان بروجرد بودند و مرجعیت عمومی نداشتند، خیلی کار کردند. نزدیک بالای صدوپنجاه جلد کار علمی کرده، این یک دانهاش است. ایشان، شخصیت واقعاً کم نظیری بود، چیز بیخودی هم در کتابهایش ننوشته، هرچه نوشته محکم است. ایشان در این «جامع احادیث شیعه» یک روایت نقل میکنند که برای پیغمبر است. حضرت میفرماید: اگر نماز جماعت از ده نفر بیشتر شود و بشود یازده نفر، دریاها مرکب شود، درختها قلم شوند، جن و انس نویسنده شوند، ثواب این نماز جماعت را نمیتوانند بشمارند. ما یک نماز میخوانیم، معلوم نیست چند برابر به ما پس میدهند در نماز جماعت! همه دعوت انبیا به عمل صالح و انجامش این بهرهها را دارد.
ثمره پیروی و عدم پیروی از حجت زمان
آنکسی که به حجت زمانش اقتدا میکند، به دلیل و راهنمای زمانش، یعنی مؤمن میشود و خدا را باور میکند، بعد هم براساس این باور عبادت میکند. چقدر گیرش میآید؟ خدا میداند، آنکسی که مخالفت میکند، چه ضربهای خواهد خورد در دنیا و آخرت؟ آن را هم خدا میداند.
من دوتا سوره را پیشنهاد میکنم، با حوصله هر وقت وقت کردید بخوانید. البته با قرآنی که ترجمه خوبی داشته باشد، ترجمه درست. یکی سوره «طه» است که پروردگار مهربان عالم، داستان بسیار مهمی را اولهای سوره نقل میکند. داستان جادوگران زمان موسی. دوتا مطلب در این داستان است: یک، جادوگران با همه وجود مطیع فرعون بودند. وقتی از شهرهای مختلف دعوتشان کرد برای مبارزه با عصای موسی، همه آمدند. حالا هر چندتا بودند، نمیدانم تعدادشان چقدر بود! وقتی آمدند در دربار فرعون، به فرعون گفتند: اگر ما به موسی پیروز شویم، شکستش بدهیم، به خاک بنشانیم و آبرویش را ببریم، چه چیزی به ما میدهی؟ فرعون گفت: شما اولاً مقرب درگاه من میشوید، ثانیاً هرچه دلتان بخواهد به شما میدهم. هرچه زمین، ملک، مغازه، تجارتخانه، طلا، نقره. شما موسی را از پا دربیاورید؛ یعنی این عصا که اژدها میشود، آن کار را بشکنید، من هرچه بخواهید به شما میدهم. این یک طرف داستان است. اینها مطیع فرعون بودند، فرعون کارش چه بود؟ این خیلی جالب است، قرآن مجید میگوید: کارش این بود که گروهگروه مردم را دنبال خودش بکشد به جهنم و قیامت. هر کس مطیع فرعونهای روزگار بشود، عاقبتش دوزخ است. این یک مطلب.
و اما مطلب دوم؛ درباره این جادوگران، جادوگران وقتی در روز معیّن با موسی در آن میدانگاه روبهرو شدند، با موسی وارد صحبت شدند که اول تو عصایت را میاندازی یا ما ابزارمان را بیندازیم؟ قرآن مجید میگوید: این جمعیت، اینقدر هنرمند در جادوگری بودند که با انداختن ابزارهایشان مردم را به وحشت انداختند. ما هم به موسی گفتیم: نترس از این همه ابزار جادو و وحشت نکن. این چوبدستیات را که اگر در بازار بفروشد، به پول زمان ما دوتا تک تومانی نمیخریدند! این چوب را از درخت خشکی در «مدین» بریده بود و اندازه یک عصا بود که کار این عصا در دست موسی راندن گوسفندها بود، ریختن برگ درخت بود در بیابان برای گوسفندها؛ تر و تمیز هم نبود مثل این عصاهایی که دواخانهها میفروشند. یک چوب بود که دهتا گره روی آن بود، زبر و خشک بود، ارزشی نداشت. خداوند به موسی فرمود: حالا در مقابل این ابزار عجیب و غریب جادوگران که مردم را ترساند و پیش خودشان گفتند عجب قدرتی است فرعون! عجب قدرتی است این جادوگران! عصا را انداخت. میگویم سوره طه را بخوانید، خیلی جالب است این داستان. نه به عنوان قصه، نکات داستان.
عصا را انداخت، یک پلک بههمزدن، یک تپه ابزار جادوگران را بلعید، یک لقمه. بعد هم خدا به او گفت: بگیرش، این اژدهای عظیمی که، یک لبش را گذاشت بالای ابزار جادوگران، یک لبش را گذاشت پایین، هورت کشید. موسی گرفت، همان چوب بود؛ نه یک مثقال چاق شده بود، نه قیافهاش عوض شده بود. خدا! خوش به حال آنهایی که با خدا هستند، خوش به حال شما که با خدا هستید. وقتی جادوگران کار را دیدند، همهشان بیاستثنا گفتند: این کاری که موسی کرد، کار جادوگری نبود، کار دستش هم نبود، کار این چوب هم نبود. این موسی، دستش و چوبش به جای دیگری وصل است. هر کاری کرد، او کرد. این را که فهمیدند، در یک لحظه، قرآن میگوید: همه افتادند به سجده، همه گفتند:» آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسیٰ«﴿طه، 70﴾ ما دلمان را از فرعون و فرعونیان و بت و زمین و مغازه و جایزه پاک کردیم، دل را جای پروردگار موسی و هارون کردیم. بقیه آیات زیاد است. نتیجهاش این شد که فرعون دستور داد این جادوگران را همان روز به دار کشیدند، یک دست و یک پایشان را قطع کردند و همهشان هم شهید شدند، بعد شهادت هم مهمان رحمت و مغفرت و لطف و احسان و بهشت پروردگار شدند. چقدر مگر اطاعت جادوگرها از موسی طول کشید؟ چقدر! من فکر میکنم همه این داستان به دو ساعت نکشید. آدم در دو ساعت، در لحظات آخرش مؤمن به پروردگار بشود و برود بهشت. این خداست، این عمل صالح است، این ایمان است؛ یعنی اگر انسانها اطاعت از حجت زمان کنند، درِ همه سعادتهای دنیا و آخرت به رویشان باز میشود. اگر روگردانی کنند، هفت در جهنم به رویشان با دست خودشان باز میشود.
حالا، سوره قصص را بخوانید؛ پسرخاله موسی، ثروتمندی که اسمش قارون است. فرعونی هم نبود و در دربار فرعون هم نبود. افسر و سرهنگ و سرتیپ فرعون هم نبود. وزیر و وکیل فرعون هم نبود. پسرخاله موسی بود. من در کتابی دیدم، بیستوپنج سال قارون، مدیر هیئت مذهبی بوده که در آنجا تورات درس میدادند، رئیس هیئت بود. حالا عاقبتش را بخوانید که چه شد! چه شد قارون که هلاک شد؟ چهل خانه گنج داشت. این عاقبتش، پروردگار میفرماید »فَخَسَفْنٰا بِهِ وَ بِدٰارِهِ«﴿القصص، 81﴾ جلوی چشمش، خودش و خانهاش را بهعنوان عذاب دنیا به زمین فرو بردم. عذاب آخرتش هم که خدا میداند. این سود امام هدایت، و آن هم ضرر رویگردانی از امام هدایت.
باز هم مثل پریروز، به شما بگویم خوش به حالتان، چه لطفی پروردگار به شما، به ما، به دیگر برادران و خواهران مؤمن ما در ایران و در کشورهای دیگر کرده که دل ما را خانه محبت اولیائش قرار داده، خانه عشق به انبیا و ائمه قرار داده در حد قدرمان، بیشتر نه. داریم اقتدا میکنیم به این بزرگواران، یعنی داریم درِ سعادت دنیا و آخرت را به روی خودمان باز نگه میداریم، حرف امروزم هم تمام.
روایت عجیب و غریبی راجعبه امیرالمؤمنین(ع) و اطاعت از او یادداشت کرده بودم که امروز نرسید بخوانم، خیلی روایت فوقالعادهای است.
خدایا! به حق علی و فاطمه(دیگر قسم از این بالاتر که نمیشود)، آنی، پلک بههم زدنی، ما و نسل ما را از انبیا، ائمه، قرآن، ایمان، عمل صالح و خودت جدا نکن.
کسی که دخترش را زنده به گور میکند به جگر گوشه پیغمبر رحم میکند؟
چه بگویم برایتان من؟ امروز ساعت شش و ربع تقریباً داشتم کتاب خیلی مهمی را در ماشین که میآمدم، مطالعه میکردم. خیلی کتاب مهمی است! کتابی است که قسمت به قسمت صفحاتش بالاترین آدرسها را دارد. از اهل تسنن است و از شیعه هیچ چیز داخلش نیست. کتاب خیلی مهمی است و تحلیل بسیار مهمی است، حالا کاری ندارم به اسم کتاب، آنکسی که نوشته خیلی آدم دانشمندی است. من اولینبار، امروز فهمیدم. ساعت شش و ربع صبح داخل ماشین، یکی از کارهایی که شخص دومی(دومی دیگر میدانید چه کسی است) قبل از بعثت پیغمبر، این آدم زُمختِ عصبانی انجام داده، دختر زیبای شش هفت ماههاش را زندهزنده به بیابانهای مکه برد و خاک کرد. این آدم، آن وقت در حالی که به جگرگوشهاش، بچهاش و دخترش رحم نکرد، زندهزنده به گور کرد، به زهرا رحم میکرد؟ این دل، دل مهربانی بود؟! حرفهای او حرفهای عاطفی بود که گفت: حالا که علی نمیآید، هیزم بیاورید و در خانه پیغمبر، در خانه وحی، در خانه صدیقه کبری که حالا که در را باز نمیکنند، آتش روشن کنید، بگیرد به در، در از جا دربیاید. خدایا! این آدم زمختی که به جگرگوشهاش رحم نکرد، به فاطمه زهرا رحم کرد؟ آمد، عربده کشید و گفت: بیا بیرون، اگر نیایی تمام خانه را به آتش میکشم. یکی کنار دستش بود، نمیدانم چه احمق بیپدر و مادری بود که حالا این حرف خوب را زد؟ گفت: کجا را میخواهی آتش بزنی؟ در این خانه زهرا زندگی میکند، حسن زندگی میکند، حسین زندگی میکند. گفت: باشد. گفت: برای من مهم نیست. حالا نمیدانم دیگر، خیلی شنیدید و من هم خیلی طاقتش را ندارم بگویم؛ بین در و دیوار برای زهرا چه پیش آمد! بعد از ماندن بین در و دیوار، دیگر از جا بلند نشد! اینقدر گریه میکرد که آمدند به امیرالمؤمنین گفتند: به او بگو که یا شب گریه کن یا روز گریه کن. نمیدانم با چه دلی برایتان بگویم؟ امام صادق(ع) میفرماید: «این روزهای آخر، از بدن مادرم غیر از پوست و استخوان چیزی نمانده بود». نمیدانم علی(ع) با چه دلی، این بدن را غسل داده و کفن کرده! باز هم، علی جان! بدن همسرت سر جایش بود؛ اما دخترت وقتی آمد میان گودال، هیچ چیز بدن ابیعبدالله سر جایش نبود.
اللّهم اغفرلنا و لوالدینا، و لوالدی والدینا، و لمن وجب له حق علینا، اللّهم اشفِ مرضانا، اللّهم اجعل عاقبة أمرنا خیراً.
تهران، مسجد شهید بهشتی، دهه سوم جمادیالاول 1441، جلسهٔ سوم